قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵ - در مدح محمدشاه مبرور و لشکر کشیدن به سمت هرات گوید
سخنگزافه چه رانی ز خسروانکهن
یکی ز شوکت شاه جهانسرای سخن
بخواندهایم بسی بار نامهای قدیم
بدیدهایم بسیکار نامهای کهن
نه از قیاصره خواندیم نز کیان عجم
نه از دیالمه خواندیم نز ملوک یمن
چنین مناقب فرخندهکز خدیو زمان
چنین مآثر شایسته کز کیای زمن
مهین خدیو محمد شه آفتاب ملوک
سپهر عزّ و معالی جهان فهم و فطن
هزار لجه نهنگست در یکی خفتان
هزار بیشه هژبرست در یکی جوشن
بهگاهکینه نبیند سراب از دریا
به وقت وقعه نداند حریر از آهن
کند نبرد اگر مهرگان اگر کانون
کشد سپاه اگر فرودین اگر بهمن
بزرگ همت او خرد دیده ملک جهان
فراخ دولت او تنگکرده جای حزن
کدام جامهکه از تیغ او نگشت فبا
کدام لامهکه از تیر او نگشتکفن
کجا نشسته بود او ستاده است پشین
کجا سواره بود او پیاده است پشن
ز بانگکوس چنان اندر اهتزاز آید
که هوش پارسیان از سرود اورامن
یکی دوگوش فراده بدین چکامهٔ نغز
کهکارنامه شاهست و بارنامه من
به سال پنجه و اند از پس هزار و دویست
چوکرد آهوی خاور به برج شیر وطن
به عزم چالش افغان خدا ز ری به هرات
سپهکشید و برانگیخت عزم را توسن
مگو سپاه که یک بیشه شیر جوشنپوش
مگو سپاه که یک پهنه پیل بیلکزن
بساطشان همه هنگام خواجگی میدان
قماطشان همه هنگامکودکی جوشن
هزار بختی سرمست و هرکدام به شکل
چو زورقی که ازو چار لنگرست آون
فراز هریک زنبوره برکشیده زفیر
چو اژدری که گشاید ز بوقبیس دهن
نود عرادهٔگردنده توپ قلعهگشای
چنان که بر کتف باد سدی از آهن
دمیده از دم هر توپ دود قیراندود
چنانکه باد سیاه ازگلوی اهریمن
درخش آینه پیدا ز پشت پیل چنانک
ز اوج گنبد خاکستری عروس ختن
دوگوش توسن گردان ز عکس سرخ درفش
چو نوک نیزهٔ بیژن ز خون نستیهن
ز کوه و دشت چنان درگذشت موکب شاه
که ازکریوهٔ کهسار سیل بنیانکن
همه ز جلدی و چستی به دشت چون آهو
همه ز تندی و تیزی به کوه چون پازن
رسید تا به در حصن غوریان که به خاک
نیافریده چنو قلعه قادر ذوالمن
دروب او همه چون پنجهٔ قضا مبرم
بروج او همه چون بارهٔ بقا متقن
بزرگ بار خدا گفتیی به روی زمین
بیافریده یکی آسمان ز ریماهن
نه بس شکفت که همچون ستاره در تدویر
هزار گنبد دوارگنجدش به ثخن
هزار پهلو پولاد خای پتیاره
گزیده بهر حراست در آن حصار سکن
درشت هیکل و عفریتخوی و کژمژگوی
سطبرساعد و باریکساق و زفتبدن
زمخت سیرت و زنجیرخای و ناهنجار
وقیحصورت و مویینلباس و رویینتن
کهین برادر دستور مرزبان هرات
مُشمّر از درکینش دو دست تا آرن
به کو توالی آن دز درون آن ددگان
چنان عزیزکه عزی درون خیل شمن
سران شاه به فرمان شاه پرّه زدند
چو لشکر اجل آن باره را به پیرامن
حصاریان پلنگینه خوی کوه جگر
ز بهر رزم فروچیده عزم را دامن
ز چیرگی همه مانند سیل درکهسار
ز خیرگی همه مانند دود درگلخن
جهنده از بر پیکان چو مرغ از مضراب
رمنده از دم خنجر چو گوی از محجن
همه هژبر به چنگ و همه دلیر به جنگ
همه معارکجوی و همه بلارکزن
به پیش بیلک برّنده دیده کرده هدف
به پیش ناوک درنده سینهکرده مجن
وزینکرانه هژبرافکنان لشکر شاه
سطبریال و قویبال وگردو شیرشکن
به چشمشان خم شمشیر ابروی دلدار
به گوششان غو شیپور نغمهٔ ارغن
به دشنه تشنه چو طایف به چشمهٔ زمزم
به فتنه فتنه چو خسرو به شاهد ارمن
پرند هندی ترکان نمودی از پسگرد
چو در شبان سیاه از سپهر عقد پرن
هوای معرکه از گرد راه و چوبهٔ تیر
نمود چون کتف خار پشت و پر زغن
رمیده از فزع توپ اهل باره چنانک
گزندگان هوام از بخور قردامن
ز زخم توپ و آشوب شهریار جهان
ز بسکه شد در و دیوار باره پر روزن
نمودی از پس آن باره گرد موکب شاه
چو جرم چرخ مشبک ز پشت پرویزن
بهکوتوال حصار آنچنان جهان شد تنگ
که حصن نای به مسعود و چاه بر بیژن
جریح گشته سباه و سلیح گشته تباه
روان ز جسم روان گشته و توان ز تون
چه گفت گفت چه جوشیم در هلاکت جان
چه گفت گفت چه کوشیم در فلاکت تن
گیاه نیست روان کش برند و روید باز
نه شاخ گل که به هر ساله بر دمد ز چمن
کنون علاج همینست و بسکه برگیریم
به دست مصحف و تیغ افکنیم بر گردن
چو عجز و ذلت ما دید و رنج و علت ما
ز جرم و زلت ما بگذرد خدیو زمن
زگفت او همه را چهره برشکفت چوگل
به آفرینش زبانها گشاده چون سوسن
به عجز یکسره برداشتند مصحف و تیغ
ز سر فکندهکله برکتف نهاده رسن
دمان شدند و امان خواستند و شاه جهان
رسگشود و ضمانگشتشان ز خلق حسن
سهروز ماند و سپهخواند و زر و سیمفشاند
سپس به سوی حصار هرات راندکرن
یکی انیشهٔ مکارپیشه برد خبر
به مرزبان هریکای همیشه یار محن
شه از ری آمد و بگرفت غوریان و پریر
بهشاده آمد و در جادهجای داشت پرن
همی به چشم من آیدکه بامداد پگاه
هوا به برکند از گرد جامهٔ ادکن
ازین خبر دل افغان خدا چنان لرزید
که روز گرما در دست خلق بابیزن
بخواست مرکب و از جایجستو بستکمر
پی گریز و به بدرود برگشاد دهن
خبر رسید به دستور جنگ دیدهٔ او
گره فکند بر ابرو ز خشم چون سوهن
ز جای جست و بشد سوی مرزبان هری
که هان بمان و مینداز لجین را به لجن
اگر ز جنگگریزی ز ننگ میمگریز
روی چگونه بدین مسکنت ازین مسکن
چسان علاجگریزیکه نیست راهگریز
نیی کلاغ و کبوتر که بر پری ز وکن
نهکرکسیکه بپری ز شوق جانب غرب
همان ز غرب دگر ره کنی به شرق وطن
گرفتم آنکه توانی ز چنگ شیر گریخت
گریختن نتوانی ز شاه شیر اوژن
ز چار سوی تو بربستهاند راه گریز
تو ابلهانه نمد زین نهاده برکودن
زکردهای خود انجام کار چون دانی
کهکردگار به دوزخ ترادهد مسکن
به نقد دوزخ سوزنده قهر سلطانست
بدو گرای و بکن عزم و بیخ حزم مکن
بدین حصار که ما راست مرگ ره نبرد
نه درز جامه که در وی فرو رود درزن
یکی همان که ببینیم کارکرد سپهر
بود که متفق آید ستارهٔ ریمن
حصار را ز پس پشت خود وقایهکنیم
ز پیش باره برانیم باره بر دشمن
به مویهگفت بدو کاینت رای مستغرب
به ناله گفت بدو کاینت گفت مستهجن
هلا به رهگذر باد میمهل خاشاک
الا به جلوهگه برق میمنه خرمن
به زرق مینتوان بست باد در چنبر
بهکید مینتوان سود آب در هاون
گرفتم اینکه سقنقور برفزاید باهٔ
لجاج محض نماید بدو علاج عنن
مگر حصار نه بنیان او ز آب وگلست
چسان درنگ کند پیش سیل بنیانکن
چو ماکیان بکراچید از غضب دستور
چو پشت تیغ بکار ابروان فکند شکن
که گر گریز توانی ز چنگ شه بگریز
وگرنه رنج بیندوز وگنج بپراکن
میان آن دو تن ایدر ستیزه بود هنوز
که بانگ بوق به عیوق برشد از برزن
طراق مقرعه بگذشت از دوصد فرسنگ
غبار معرکه بررفت تا دوصد جوجن
در حصار به رخ بست مرزبان هری
گشاد قفل و برون ریخت گوهر از مخزن
ز در و لعل و زر و سیم و جوزق و جاورس
ز نقد و جنس و جو وکاه وگندم و ارزن
ز برد و خز و پرندین و قاقم و سیفور
ز طوق و یاره و خلخال و عقد و ارونجن
همی بداد به صاع و همی بداد به باع
همی بداد بهکیل و همی بدادبه من
موالیان ملک را هرآنچه بد به هرات
گرفت و برد به زندان و برنهاد رسن
ندا فکند ز هرگوشه تا مدافعه را
برون شوند ز شهر هری جه مرد و چه زن
مد به وقعه اگر احورست اگر اعور
دمد زکینه اگر الکنست اگر ازکن
جوان و پیر و زن و مرد و کاهل و جاهل
کلان و خرد و بد و نیک و ابکم و الکن
زبیل و بیلک و شمشیر و خنجر و خنجیر
به رُمح و ناوک و کوپال و گُرزه و گرزن
به سهم و ناچخ و صمصام و خشت و دهره و شل
بهتیر و نیزهو سرپاش و سف و صارم وسن
به نیش و ناخن و چنگال و چوب و سنگ و سفال
بُرندواره و سوهان و گُرز و پُتک و سَفَن
ز هر گروه و ز هر پیشه و ز هر بیشه
ز هر سرای و ز هر خانه و ز هر برزن
به هر سیاق و به هر سیرت و به هر هنجار
به هر طریق و به هر عادت و به هر دیدن
ز برج و باره و ایوان و خاکریز و فصیل
ز پشت و پیش و بر و شیب و ایسر و ایمن
هم از میانهگزینکرد شش هزار دلیر
هژبر زهره و پولادوش و تیغ آژن
سوار گشت و سپه راند و پشت داد به دز
ببست راه شد آمد بر آن سپاهکشن
شه آفرین خدا خواند و رخش راند و کشید
بلارکیکه به مرگ فجاست آبستن
کف آورید به لب از غضب بلی نه عجب
که چون بتوفد دریاکف آورد به دهن
بسا سرا که به صارم برید در مغفر
بسا دلاکه به ناوک درید در جوشن
خروش توپ دزآشوب شاه و لشکر خصم
همان حکایت لاحول بود و اهریمن
ز نوک ناوک بهرام صولتان ملک
زمین معرکه شد کان سرخ بهرامن
بسی نرفتکه از ترکتاز لشکر شاه
ز فوج افغان بر اوج چرخ شد شیون
ز مویه چهرهٔ هریک چو رود آمویه
ز نیزه پیکر هریک به شکل پالاون
بسا سوار کزان رزمگه به گاه گریز
یم جان و غم تن بتاخت تا به ختن
بسا پیادهکه در جوی و جر بخفت و هنوز
برون نکرد زنخدان ز چاک پیراهن
سپاه خصم ز پیش و سپاه شاه ز پی
چنان که از عقب صید شیر صید افکن
هم آبت ر حشم بدانفتکای دلیر بکوب
هم آن ز قهر بدین گفت کای سوار بزن
ز بسگروههٔ زنبورههای تندر غو
ز بسگلولهٔ خمپارهای تنین ون
هنوز لشکر آن مرز را بشورد دل
هنوز مردم آن بوم را بتوفد تن
گمان من که ز فرسوده استخوان گوان
دمد ز خاک هری تا به روز حشر سمن
ازان سپسکه ز میدان فرونشست غبار
ز آب دیدهٔ آن جاودان دود افکن
ملک پیاده شد و قبهٔ سرادق او
به هشتمین فلک آمد قرین نجم پرن
گسیل کرد به میمند و اندخود سپاه
سوی هزاره گره از برای دفع فتن
ز صد هزاره هزاره یکی نماند به جای
که مینگشت گرفتار قید و بند و شکن
همه شکستهدل و مستمند و زار و اسیر
ندیم حسرت و یار شجون و جفت شجن
بسی نشد که زمستان رسید و شیر سفید
فروچکید ز پستان ابر قیرآگن
هوا چو دیدهٔ شاهین سیاه گشت و شمید
سپید پرّ حواصل به کوه و دشت و دمن
مهندسان قویدست اوقلیدس رای
بساختند به فرمان شهریار زمن
مدینهیی چو مداین رزین و شاه گزین
گزید جای درو چون شعیب در مدین
ز کار شاه به افغان خدا رسید خبر
ژکید و بر رخش از غم چکید اشک حزن
گواژه راند به دستور خویش و از دل ریش
فغان کشید و برو طیره گشت کای کودن
نگفتمت ز پی جنگ ساز رنگ مکن
نگفتمت ز پی رزم تار عزم متن
بغاب شیر قدم درمنه به قوّت وهم
به آب بحر شناور مکن به دعوی ظن
ز خشم او دل دستور بردمید از جای
چنانکه دود به نیروی آتش ازگلخن
بدو سرود که ای تند خشم کند زبان
عبث به خیره میاشوب و برمکوب ذقن
ترا پرستش ما آن زمان پسند افتد
کهخود خموشنشینی به گوشهیی چو وثن
کنون زمان علاجست نی زمان لجاج
یکی متاب سر از رسم و راه اهریمن
مرا به یاد یکی چاره آمدست شگرف
که تازه گردد ازو جان جادوی جوزن
شنیده ام که سفیری ز انگلیس خدای
دو سال رفت که سوی ری آمد از لندن
شگرف دانش و بسیار دان و اندک حرف
درازفکرت و کوتهبیان و چربسخن
کنون به سوی سفیر از پی شفاعت خویش
به عجز و لابه و تیمار و آه و محنت و رن
وسیلهیی بگمار و رسیلهیی بنگار
فروغ صدق بجوی و در دروغ مزن
پیام ده که ملک گر گرفت ملک هری
عنان رخش نگیرد مگر به مُلک دکن
نه قندهار بماند به جای نه کابل
نه بامیان نه لهاور نه غزنه نه پرون
ز صوبجات به گردون شود زفیر و نفیر
ز دیرجات بهکیوان رود غریو غرن
نه ملک پونه بماند به جای نه سیلان
نه سومنات و نه گجرات نه سرنگ و پتن
نهمنگلوس و نه صدرس نه حجره نه دهلی
نه بنگلوس و نه مدرس نه تته نه کوکن
نه رامپور و نه احمد نگر نه تانیسر
نه کانپور و نه ملتان نه دارویی نه فتن
همه بنادر هندوستان کند ویران
چه بمبئی چه بنارس چه مجهلی چه و من
کند خراب اگر داکه است اگر کوچی
کند یباب اگر الفی است اگر الچن
هزار جان کند اندر شکار پور شکار
ز خون روان کند اندر بهار پور جون
چنانکه آمد و نگذاشت در دیار هری
نشان ز بوم و بر و کاخ و کوخ و باره و بن
به هیچ باغ نه سوری بماند نه سنبل
به هیچ راغ نه فرغرگذاشت نه فرغن
تو گر نیایی و ما را ز بند نرهانی
زکاخ وکوخ هری بر هوارود هوزن
وزین کرانه به شاه جهان پیام فرست
به عجز و لابه و لوشابه و فریب و شکن
که خسروا بد ما را جزای نیک فرست
کت از خدای به نیکی رساد پاداشن
نگر به ذلت ما در گذر ز زلت ما
مرا ز زحمت من وارهان ز رحمت و من
گرم حیات دهی اینک این هرات بگیر
درخت رحمت بنشان و بیخ قهر بکن
به شرط آنکه سفیری زانگلیس خدای
شود به نزد تو ما را ز جرم بابیزن
زمان حرب سر آمد زبان چرب مگر
دهد دوباره به قندیل بختمان روغن
بسی درود بر اوگفت و بس دو رودبرو
ز دیده راند و ز دل چاک زد به پیراهن
ز بسکه مویه و افغان و اشک و آه و اسف
ز بسکه ناله و فریاد و ریو و بند و شکن
بر او زبان ملک نرم گشت و خاطر گرم
فراخ کرد بر او تنگنای بند و شکن
به ری برید فرستاد و در رسید سفیر
دو گونه حال و مقال و دو رویه سرّ و علن
زبان مؤ الف گوی و روان مخالف جوی
بیانش حاجب خاطر، گمانش ساتر ظن
وزیر روس هم از پی بسان باد شمال
چمان به مخیم اقبال شاه راند چمن
سه روز پیشتر از پیک انگلیس خدای
ز ری رسید چنان کز سپهر سلوی و من
رواق رتبتش از اوج آسمان اعلا
ضمیر روشنش از نور آفتاب اعلن
زبان و روی و دل و جان و دیده جانب شاه
عمل ز قول نکوتر دل از زبان ابین
چو مرزبان هری را بهانه شد سپری
سفیر آمد و بگذشت دور حیلت و فن
ز جنگ مدّتی آسوده کامران بوده
کشیده رطل امان و چشیده طعم و سن
سفیر یار و ملک مهربان و حرص فزون
حصارِ سخت و سپهچست و ملک استرون
بهار آمده دی رفته خاطر آسوده
ز دردِ بَرد و عذاب خمول و سِجن شجن
به جای ابر بهکهسار پشته پشتهگیاه
به جای برف بهگلزار توده توده سمن
فضای باغ معنبر ز اقحوان و عرار
هوای راغ معطر ز ضیمران و ترن
دمن چو روضهٔ خضرا ز برگ سیسنبر
چمن چو بیضهٔ بیضا ز شاخ نستروَن
شکست ساغر پیمان و از خمار غرور
دلش به سینه بجوشید همچو باده به دن
به باره برد سر اندر دوباره همچو کشف
به چاره تیر فکندن گرفت چون بیهن
ملک ز خشم بتوفید و لب گزید و گزید
سنانگذار سپاهی قرینه با قارن
همش ز خشم دو چشم آل گشته چون لاله
همش ز قهر دو رخ سرخ گشته چون رویین
مثال داد که از هر کرانه پره زنند
بهگرد باره هژبرافکنان شیرشکن
یلان ز هر سو سنگر برند و نقب زنند
به شهربند هری از چهار جانب و جَن
چهار برج زنند از چهار سوی حصار
هزار بار ز نه بارهٔ سپهر اتقن
درون هر یک گردان کمین کنند و زنند
شراره بر دم آن مارهای مهرهفکن
مگرکه باره شد رخنه رخنه چون غربال
مگرکه قلعه شود ثقبه ثقبه چون اژکن
درافکنند به دز تیر چرخ و کشکنجیر
برآورند عدو را دمار از میهن
شگرفکندهٔ آن باره را بیندایند
بهلای و لوش و نیو نال و خار و خاشه و شن
به مرزبان هری تنگ شد جهان فرخ
چو کام اژدر بهمنربای، بر بهمن
سفیر آمد و سوگند خورد و لابه نمود
چنان که شغل شفیعست و رسم بابیزن
به جهدهای مین بست عهدهای متین
بیان ز شکر احلّی زبان و موم الین
که مرزبان هری یابد ار ز شاه امان
سپس به پایه ی تخت شه آرم از مأمن
شه از سفیر پذیرفت آنچه گفت و نهفت
بر او گماشت رقیبی همه فراست و فن
سفیر رفتو نکرد آنچهگفت و یکدوسه روز
بماند و زهر بیفزودشان به چرب سخن
ره جدال نمود و در نوالگشود
گهر به طشت ببخشود و سیم و زر به لگن
به روز چارم برگشت و دیدهبان ملک
به شه چگونگی آورد و کار شد روشن
ملک ز خشم بر آنگونه تند شد به سفیر
که می بر آتش سوزنده برزنی دامن
به لاغ گفت که یا حبذا به لاغ مبین
زهی رسالت مطبوع و رای مستحسن
چو هست رای دورنگی دگر درنگ مکن
سر وفاق نداری در نفاق مزن
سفیر راستی آورد و عرضهکرد به شاه
کهای به خصم و ناخوشتر از جحیم جهن
خلاف مصلحت ملک ماست فتح هری
که میبزاید ازین فتح صدهزار شکن
نخست باید بستن مسیل چشمهٔ آب
که رفته رفته شود چشمه سیل بنیانکن
بسا نحیف نهالا که گر نپیراییش
فضای باغ فروگیرد از فروع و فنن
ملکشنفت و برآشفت زانچه گفت و نهفت
ز کار او رخ روشن نمود چون جوشن
سفیر طیره و شرمنده بازگشت به ری
سه روز ماند و ز ری رخش راند زی ارمن
پیام داد به فرمانروای هند که کار
تباهگشت و نشد چیره بر سروش اهرن
سفینهیی دو سه لشکر به شهر فارس فرست
مگرکه شاه عنان بازدارد از دشمن
ملکبماند و سپهخواند و زر فشاندو نشاند
ز جان جیش به جلاب عیش جوش محن
بسی نرفت که افغان خدا ز سختی کار
فغان کشیده پی چاره گشت دستانزن
گسیلکرد بزرگان و موبدان و ردان
به نزد شاه جهان با حنین و مویه و هن
کنار هریک از آب چشم چون چشمه
درون هریک از باد سرد چون بهمن
شرارهٔ سخط پادشاه زبانهکشید
ز خشک ربشی آن خشکمغزتر دامن
چهگفتگفتکههان نوبت گذشت گذشت
زمان زجر و عقابست و قید و بند و شکن
که ناگهان خبر آمد به شه ز خطهٔ فارس
که انگلیس خداکرد ساز شور و فتن
به بحر فارس فرستاد ده سفینه سپاه
همه مصالح پیکار در وی آبستن
سفینگان همه هریک ز خود و خنجر و تیغ
بزرگ کرده شکم چون زنان آبستن
ملک ازین خبرش غم زدود و زهره فزود
چو لهو بادهگسار از نوای زیرافکن
به خویش گفت به عزمست افتخار ملوک
نه همچو بوم به بوم خراب و کاخ کهن
به آب و گل ندهد دل کراست هوش و خرد
به بوم و بر ننهد سر کراست فهم و فطن
همه ستایش مرد از صفات مرد بود
برای روشن و عزم درست و خلق حسن
کنون که بوم و بر خصم شد خراب و یباب
جهان به دیدهٔ او تیره شد چون پرّ پَژَن
بجا نماند جز این یک بهدست خاک خراب
که اندرو سزد ار آشیان کند کوکن
به آنکه رخت سپاریم از هرات به ری
مهی دو از دل و جان بستریم زنگ حزن
مه از چهارده بگذشت تا سپاه مرا
زمخت گشته چو گیمخت تن ز شوخ و درن
دم بلارکشان سوده از طعان و ضراب
پی تکاورشان سوده از شقاق و عرن
به مویشان همه بینی غبار جای عبیر
به جسمشان همه یابی هزال جای سمن
بویژه آنکه زمستان دوباره آمد و رفت
سمن ز راغ و گل از باغ و لاله از گلشن
همه صحایف آفاق را بیاهارد
دمنده ابر سیاه از سپید آمولن
و دیگر آنکه ببینیمکانگلیس خدای
بروکه چیره بود آسموغ یا بهمن
قضای عهد کند یا به کینه جهد کند
فریشته است مر او را دلیل یا اهرن
اگر به صلح گراید به پادشاه جهان
عنان رزم بتابیم از سکون سنن
و گر نبرد نماید بزرگ بارخدای
بر آنچه حکم کند عین رحمت ست و منن
عروس فتح و ظفر تا که را کشد در بر
شَموس جاه و خطر تا کرا نهد گردن
کنون به دعوی رای رزین و فکر متین
بری چمیم چو موسی به وادی ایمن
به پای تخت سپاریم رخت تا لختی
برون ز سختی آساید و درون ز شکن
سپس خدیو برین رای دل نهاد و بخواست
کمانکشان کمین دار را ز هر مکمن
به میرکابل و سردار قندهار نبشت
شگرفنامهیی از رنگ و بوی مینو ون
ز بس لآلی مضمون سطور او دریا
ز بس جواهر مکنون شطور او معدن
به سیم ساده پریشیده عنبر سارا
به لوح نقره طرازیده نافهٔ ادمن
حدیث رفته و آینده برشمرد و نمود
رموز پیش و پس راز خویش را معلن
مهین سلالهٔ سردار قندهار که هست
به تخت و بختجوان و به اسم و رسم کهن
ببرد همره خویش از هرات جانب ری
به هرچه خواست نه لا گفت در جواب نه لن
نویدنامه به هرجا نوشت و زآمدنش
بسا رمیده رواناکه آرمید به تن
امیرزاده فریدون که شکر شاه جهان
به عهد مهد سرودینشسته لب ز لبن
بر آن سرست که بر جای زر فشاند سر
برین نوید و به وجد آیدش ز شوق بدن
ز شوق درگه شاهش همی بجنبد مهر
چو جان مرد مسافر ز آرزوی وطن
شها مها ملکا ملکپرورا ملکا
توییکه جنگ تو از یاد برده جنگ پشن
ستایش تو به ذات تو و محامد تست
نه از فزونی سامان و شارسان و شتن
نه وصفت اینکه مکلل بود ترا اکلیل
نه مدحت اینکه مغرق بود تو را گرزن
به بوی دلکش خود مفتخر بود عنبر
به طیب طینت خود معتبر بود لادن
به نور خویش بود آفتاب عالمگیر
به زور خویش بود شیر غاب صیدافکن
عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر
که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن
ستایش تو به ملک هری بدان ماند
که تاکسی بستاید اویس را به قرن
ز فتح مکه نگویدکسی ثنای رسول
ثنای او همه از حسنسیرتست و سنن
به آب و تاب گهر را همی نهند سپاس
نه زین قبلی که به عمان در است یا به عدن
ثنا کنند درخشنده شمع را به فروغ
نه زینکههست مر او را ز زر و سیم لگن
تو عزم خویش همی خواستی نمود عیان
به خسروان جهانگیر و مهتران زمن
هری گرفت نمیخواستی ز بهر خراج
که صد خراج هری باشدتکهین داشن
چو هست عزم جهانگیر گو مباش هری
نه آخرش همه فرکند کردی و فرکن
به حیلهای که عدو کرد میمباش دژم
که کار خنجر برنده ناید از سوزن
حدیث صلح حدیبیه را به بوسفیان
یکی بخوان و بپرداز دل ز رنج و محن
همانحکایت صفین بخوان و حیلهٔ عمرو
که کرد آن همه غنج و دلال و عشوه و شن
نه برتری ز پیمبر بباش و لاتیاس
نه بهتری ز محمد بمان و لاتحزن
یکی بخوان و بخند از سرور چون سوری
یکی ببین و ببال از نشاط چون نوژن
بدین قصیدهٔ غرا یکی ببین ملکا
که با قبول تو گیتی نیرزدش به ثمن
به هرکجاکه شود جلوهگر برندگمان
که راست تازهعروسی بود به شکل و فتن
ولی دو عیب نهانیش هست و گویم از آنک
رواست گفتن عیب عروس نزد ختن
نخست آنکه قوافی به چند جای در او
مکررست چو انعامشاه در حق من
اگرچه زین قبلش شکر لازمست ازآنک
همی به شکر فزاید چو برفزود منن
دوم قوافیش ار یک دو جا خشن نشگفت
کنند جامهگدایان بهجای خز ز خشن
ازین دو عیب چو میبگذری به خازن غیب
که نطق ناطقه در مدح او بود الکن
وگر دراز بود همچو عمر و دولت شاه
چنین درازی دلکش ز کوتهی احسن
بدین چکامهٔ دلکش رواست قاآنی
و ان یکاد دمندت همی به پیرامن
مثل بود به جهان تا حدیث دعد و رباب
سمر بود به زمان تا وداد نل و دمن
دوام ملک خداوند تا هزاراناند
بقای بخت شهنشاه تا هزاران ون
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۴ - در مدح کامران میرزای مرحوم ابن فتحعلی شاه مغفور طابالله ثراه گوید: ز یک غمزه ربوده دل ز من آن ماه سیمینتنقصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۶ - در مدح شاهزاهٔ آزاده هلاکوخان بن شجاع السلطنه: مخسب ای صنم امشب بخواه بادهٔ روشن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخنگزافه چه رانی ز خسروانکهن
یکی ز شوکت شاه جهانسرای سخن
هوش مصنوعی: سخن بیهودهای را از شاهان قدیم نران، زیرا یکی از نشانههای قدرت پادشاهی در هنر سخنوری است.
بخواندهایم بسی بار نامهای قدیم
بدیدهایم بسیکار نامهای کهن
هوش مصنوعی: ما بارها نامهای قدیمی را شنیدهایم و کارهای زیادی از نامهای کهن را دیدهایم.
نه از قیاصره خواندیم نز کیان عجم
نه از دیالمه خواندیم نز ملوک یمن
هوش مصنوعی: ما هیچگاه از پادشاهان بزرگی مثل قیصریه و یا از خاندان دیلمیها و همچنین پادشاهان یمن چیزی نخواندهایم.
چنین مناقب فرخندهکز خدیو زمان
چنین مآثر شایسته کز کیای زمن
هوش مصنوعی: درود بر ویژگیها و صفات نیکویی که از سوی پادشاه زمانهمان مشاهده میشود و همچنین بر کارهای شایستهای که از نسل این پادشاه به جا مانده است.
مهین خدیو محمد شه آفتاب ملوک
سپهر عزّ و معالی جهان فهم و فطن
هوش مصنوعی: محمد، شاه آفتاب مانند و سرور بزرگ ملوک آسمان، نمادی از عظمت و بزرگی جهان و درک و فهم است.
هزار لجه نهنگست در یکی خفتان
هزار بیشه هژبرست در یکی جوشن
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویر بزرگ و عظیمالجثه نهنگها اشاره شده که در دریاهای وسیع و عمیق خوابیدهاند. همچنین به جنگجویانی قوی و نیرومند اشاره شده که در زرههای خود به آرامی نشستهاند. این دو تصویر به نوعی نمادی از قدرت و تواناییهای بزرگ در درگیریها و چالشهای زندگی هستند.
بهگاهکینه نبیند سراب از دریا
به وقت وقعه نداند حریر از آهن
هوش مصنوعی: در زمان کینه و دشمنی، انسان نمیتواند به درستی بین چیزهای واقعی و غیرواقعی تمایز قائل شود. در لحظات بحران و درگیری، او قدرت تشخیص بین نرم و سخت، مانند حریر و آهن، را از دست میدهد.
کند نبرد اگر مهرگان اگر کانون
کشد سپاه اگر فرودین اگر بهمن
هوش مصنوعی: اگر در روز مهرگان جنگی رخ دهد، یا اگر در روز کانون سپاهی به پایین بیفتد، یا در فرودین و بهمن اتفاقی بیفتد.
بزرگ همت او خرد دیده ملک جهان
فراخ دولت او تنگکرده جای حزن
هوش مصنوعی: عزت و فضیلت او چنان است که با بصیرت و درک خود، جهان را وسیع و پر برکت میبیند و به قدری موفقیت و آرامش دارد که جای غم و اندوه را در زندگیاش تنگ کرده است.
کدام جامهکه از تیغ او نگشت فبا
کدام لامهکه از تیر او نگشتکفن
هوش مصنوعی: کدام لباس است که از تیز شدن شمشیر او آسیب ندید و کدام پوشش است که از برخورد تیر او در امان ماند؟
کجا نشسته بود او ستاده است پشین
کجا سواره بود او پیاده است پشن
هوش مصنوعی: او قبلاً در جایی نشسته بود و حالا ایستاده است، و قبلاً سوار بود و حالا پیاده است.
ز بانگکوس چنان اندر اهتزاز آید
که هوش پارسیان از سرود اورامن
هوش مصنوعی: صدای کوس به قدری دلانگیز و با شکوه است که باعث میشود هوش و حواس پارسیان از زیبایی آن پرت شود و به مأمن دیگری برود.
یکی دوگوش فراده بدین چکامهٔ نغز
کهکارنامه شاهست و بارنامه من
هوش مصنوعی: دوگوشی به من بسپار تا این شعر زیبا را بشنود، که در آن داستان کارنامه شاه و همچنین بارنامه من بیان شده است.
به سال پنجه و اند از پس هزار و دویست
چوکرد آهوی خاور به برج شیر وطن
هوش مصنوعی: در سالی بیش از 1250، در شرق، آهویی به برج شیر وطن رسید.
به عزم چالش افغان خدا ز ری به هرات
سپهکشید و برانگیخت عزم را توسن
هوش مصنوعی: به منظور مقابله با افغانها، سپاه خدا از ری به هرات حرکت کرد و ارادهاش را مانند اسبی تندرو برانگیخت.
مگو سپاه که یک بیشه شیر جوشنپوش
مگو سپاه که یک پهنه پیل بیلکزن
هوش مصنوعی: نگو که یک جنگاور در برابر سپاه است، زیرا یک شیر در جنگل میتواند مانند یک سپاه بزرگ باشد. همچنین نباید بگویی که یک فیل در میدان است، زیرا او نیز میتواند به تنهایی و به قدرت عمل کند.
بساطشان همه هنگام خواجگی میدان
قماطشان همه هنگامکودکی جوشن
هوش مصنوعی: زندگی آنها همیشه در فضای بزرگی از معنویت و فضاهای دلپذیر است، گویی در دورانی از آسایش و بیدغدغه بودن به سر میبرند.
هزار بختی سرمست و هرکدام به شکل
چو زورقی که ازو چار لنگرست آون
هوش مصنوعی: هزار فرصت و شانس دارم و هر کدام به گونهای است که همچون قایقهایی هستند که چهار لنگر دارند و به سمتهای مختلف کشیده میشوند.
فراز هریک زنبوره برکشیده زفیر
چو اژدری که گشاید ز بوقبیس دهن
هوش مصنوعی: هر کدام از زنبورها که به سمت بالا پرواز میکنند، مانند اژدهایی هستند که دهان خود را از بوق بس میگشاید.
نود عرادهٔگردنده توپ قلعهگشای
چنان که بر کتف باد سدی از آهن
هوش مصنوعی: نود دستگاه چرخان توپهای سنگین به گونهای که بر دوش باد، مانند سدی از آهن به نظر میرسند.
دمیده از دم هر توپ دود قیراندود
چنانکه باد سیاه ازگلوی اهریمن
هوش مصنوعی: دود سیاهی که از هر توپ بلند میشود، به گونهای است که به یاد باد سیاهی میافتیم که از دهان موجودی شرور خارج میشود.
درخش آینه پیدا ز پشت پیل چنانک
ز اوج گنبد خاکستری عروس ختن
هوش مصنوعی: آینه به گونهای درخشان است که از پشت فیل نمایان میشود، مانند زیبایی عروس ختن که از بلندای گنبد خاکستری دیده میشود.
دوگوش توسن گردان ز عکس سرخ درفش
چو نوک نیزهٔ بیژن ز خون نستیهن
هوش مصنوعی: گوشهای اسب چرخان تو به خاطر تصویر سرخ پرچم، مانند نوک نیزه بیژن است که از خون نستیهن میدرخشد.
ز کوه و دشت چنان درگذشت موکب شاه
که ازکریوهٔ کهسار سیل بنیانکن
هوش مصنوعی: مراسم سلطنتی به قدری باشکوه و با عظمت بود که همچون سیل ویرانگر از دل کوهها و دشتها عبور کرد و همهچیز را در برابر خود تحتالشعاع قرار داد.
همه ز جلدی و چستی به دشت چون آهو
همه ز تندی و تیزی به کوه چون پازن
هوش مصنوعی: همه به خاطر شجاعت و تندخویی به دشت مانند آهو میدوند و به خاطر تیزی و تند بودن به کوه مانند پازن حرکت میکنند.
رسید تا به در حصن غوریان که به خاک
نیافریده چنو قلعه قادر ذوالمن
هوش مصنوعی: به قلعهای رسید که در نزدیکی غوریان قرار دارد و آنچنان محکم و نیرومند است که گویی از خاک ساخته نشده، بلکه قدرتی فراتر از آن دارد.
دروب او همه چون پنجهٔ قضا مبرم
بروج او همه چون بارهٔ بقا متقن
هوش مصنوعی: در درگاه او، همه چیز به قوت قضا و قدر مشخص است و در آغوش او، همه چیز به ثبات و دوامی استوار و محکم.
بزرگ بار خدا گفتیی به روی زمین
بیافریده یکی آسمان ز ریماهن
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ در زمین موجودی را آفرید که همچون آسمان از زیبایی و لطافت است.
نه بس شکفت که همچون ستاره در تدویر
هزار گنبد دوارگنجدش به ثخن
هوش مصنوعی: در دورانی که هزاران مسأله و پیچیدگی وجود دارد، او همچنان میدرخشد و وجودش چون ستارهای در آسمان بر همه چیز سایه میاندازد و جایگاهی محکم و استوار دارد.
هزار پهلو پولاد خای پتیاره
گزیده بهر حراست در آن حصار سکن
هوش مصنوعی: هزاران سرباز با شمشیرهای تیز به خاطر حفاظت از آن مکان مستحکم، در آنجا آمادهاند.
درشت هیکل و عفریتخوی و کژمژگوی
سطبرساعد و باریکساق و زفتبدن
هوش مصنوعی: این شخص دارای بدنی بزرگ و عضلانی است و به طرز عجیبی رفتار میکند. همچنین، او بازوان قوی و ساعدی باریک دارد و بدنی چاق و تنومند به نظر میرسد.
زمخت سیرت و زنجیرخای و ناهنجار
وقیحصورت و مویینلباس و رویینتن
هوش مصنوعی: شما با ظاهری خشن و زنجیرهای سنگین، رفتاری زشت و صورت نازیبا، لباسی نامرتب و بدنی مستحکم دیده میشوید.
کهین برادر دستور مرزبان هرات
مُشمّر از درکینش دو دست تا آرن
هوش مصنوعی: برادر، دستور مرزبان هرات را بشناس و از درکینش دو دست تا آرن را مورد توجه قرار بده.
به کو توالی آن دز درون آن ددگان
چنان عزیزکه عزی درون خیل شمن
هوش مصنوعی: در کوی تو، آن دزد درون جانها به اندازهای ارزشمند است که عزی در میان جمع شمنها.
سران شاه به فرمان شاه پرّه زدند
چو لشکر اجل آن باره را به پیرامن
هوش مصنوعی: سران لشکر به دستور پادشاه به شدت حمله کردند، مانند سپاه مرگ که آن روز را در محاصره قرار دادند.
حصاریان پلنگینه خوی کوه جگر
ز بهر رزم فروچیده عزم را دامن
هوش مصنوعی: محافظان، که با پوست پلنگ پوشیدهاند، با شهامت و استقامت به میدان جنگ آمادهاند و برای نبرد عزم خود را مستحکم کردهاند.
ز چیرگی همه مانند سیل درکهسار
ز خیرگی همه مانند دود درگلخن
هوش مصنوعی: همه مانند سیل که از کوه پایین میآید، برتری و قدرت خود را نشان میدهند و همه مانند دودی که از آتش میجوشد، در حال پخش شدن و از بین رفتن هستند.
جهنده از بر پیکان چو مرغ از مضراب
رمنده از دم خنجر چو گوی از محجن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از فرار و ناپایداری میپردازد. در اینجا، پرندهای که از ساز میجهد به تصویر کشیده شده و بیانگر حالتی از شتاب و عدم آرامش است. همچنین، شخصی که از تیغ خنجر میگریزد به نوعی فرار و دوری از خطر را نشان میدهد. در مجموع، این تصاویر نشاندهنده ترس و سرگردانی موجودات در برابر تهدیدات هستند.
همه هژبر به چنگ و همه دلیر به جنگ
همه معارکجوی و همه بلارکزن
هوش مصنوعی: همه جنگجویان شجاع و دلاور آماده نبرد هستند و هر یک در پی پیروزی و کسب افتخار در میدان جنگ هستند.
به پیش بیلک برّنده دیده کرده هدف
به پیش ناوک درنده سینهکرده مجن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیدن یک صحنهای از تمرکز و هدفمندی پرداخته است. اشاره به "بیلک برّنده" به معنی تلاشی قوی و مؤثر است که به سمتی معین میرود، مانند هدفگیری یک تیر که به سینهای نیرومند میتراود. این تصویر بیانگر عزم و ارادهای قاطع در رسیدن به هدفی خاص است.
وزینکرانه هژبرافکنان لشکر شاه
سطبریال و قویبال وگردو شیرشکن
هوش مصنوعی: از این سوی، لشگریان شاه با سلاحهای بزرگ و قدرتمند مانند شیر، آماده نبرد و مبارزه هستند.
به چشمشان خم شمشیر ابروی دلدار
به گوششان غو شیپور نغمهٔ ارغن
هوش مصنوعی: چشمان معشوق همچون شمشیری خمیده، جذاب و魅یی است و در گوشهایشان صدای شاداب و نغمههای دلنشین به گوش میرسد.
به دشنه تشنه چو طایف به چشمهٔ زمزم
به فتنه فتنه چو خسرو به شاهد ارمن
هوش مصنوعی: شخصی با شوق و عطش به دنبال چیزی است و در این مسیر دچار ناپایداری و مشکلاتی میشود. مانند شخصی که به دنبال آب زلال و خنک است یا کسی که به خاطر عشق و زیبایی به خطرات و چالشها دچار میشود.
پرند هندی ترکان نمودی از پسگرد
چو در شبان سیاه از سپهر عقد پرن
هوش مصنوعی: پرندهای از هند را به من نشان دادی که همچون ستارهای در شب تار، از آسمان نمایان شد.
هوای معرکه از گرد راه و چوبهٔ تیر
نمود چون کتف خار پشت و پر زغن
هوش مصنوعی: هوا به شدت آشفته و پرتنش است، به طوری که به یاد کتف خارپشت و پرهای زغن میآید.
رمیده از فزع توپ اهل باره چنانک
گزندگان هوام از بخور قردامن
هوش مصنوعی: کسانی که در هراس و ترس از صدای توپ هستند، مانند حیواناتی که از دود فرار میکنند، در حال فرارند.
ز زخم توپ و آشوب شهریار جهان
ز بسکه شد در و دیوار باره پر روزن
هوش مصنوعی: از ضربات توپ و نا آرامیهای پادشاه جهان، به قدری دیوارها و درها آسیب دیده و پر از روزنه شدهاند.
نمودی از پس آن باره گرد موکب شاه
چو جرم چرخ مشبک ز پشت پرویزن
هوش مصنوعی: پس از آنکه پدیدهای را دیدی که چهره شاه را مانند ستارهای درخشان و زیبا نشان میدهد، چرخش و حرکت آن همچون جرم و جسمی در پسِ پردهای که پرویز به آن کمک کرده، نمایان میگردد.
بهکوتوال حصار آنچنان جهان شد تنگ
که حصن نای به مسعود و چاه بر بیژن
هوش مصنوعی: حصار آنقدر تنگ و بسته شده بود که نای و چاه بیژن نیز در محاصره قرار گرفته بود و دیگر جایی برای فرار و پناه نبود.
جریح گشته سباه و سلیح گشته تباه
روان ز جسم روان گشته و توان ز تون
هوش مصنوعی: این بیت توصیف حالتی است که در آن جوانی و شادابی از بین رفته و قدرت و انرژی که از بدن منشأ میگرفته، به زوال یا نابودی نزدیک شده است. به عبارتی، جوانی با گذر زمان دچار آسیب شده و حالتی از خرد شدن یا تحلیل رفتن به خود گرفته است. این تغییر حال در زندگی نشاندهنده گذر زمان و تأثیرات آن بر جسم و روان انسان است.
چه گفت گفت چه جوشیم در هلاکت جان
چه گفت گفت چه کوشیم در فلاکت تن
هوش مصنوعی: هر چه بگوییم و صحبت کنیم، در مورد خطرات و مشکلات زندگی، هیچ فایدهای ندارد و ما در نهایت باید برای نجات جان خود تلاش کنیم، اما این تلاش هم نمیتواند ما را از مشکلات جسمی و دشواریهای زندگی نجات دهد.
گیاه نیست روان کش برند و روید باز
نه شاخ گل که به هر ساله بر دمد ز چمن
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که مانند یک گیاه که از سرزمین میروید و جان میگیرد، ممکن است زندگی و جوانی از بین برود، اما دوباره قادر به رشد و شکوفایی است. شاخ و برگ گل نیز هر ساله از خاک رویش میکند و دوباره به زندگی ادامه میدهد. به عبارتی دیگر، زندگی همواره با چرخهای از زوال و نوزایی همراه است.
کنون علاج همینست و بسکه برگیریم
به دست مصحف و تیغ افکنیم بر گردن
هوش مصنوعی: الان تنها راه حل این است که قرآن را در دست بگیریم و برای مقابله با مشکلات، با تصمیم جدی و قاطعانه عمل کنیم.
چو عجز و ذلت ما دید و رنج و علت ما
ز جرم و زلت ما بگذرد خدیو زمن
هوش مصنوعی: وقتی که قادر و توانا این همه ضعف و ذلت و رنج و درد ما را ببیند و بر اساس گناه و ناتوانی ما از ما بگذرد و چشمپوشی کند.
زگفت او همه را چهره برشکفت چوگل
به آفرینش زبانها گشاده چون سوسن
هوش مصنوعی: از سخنان او همه چهرهها روشن شد، مانند گلی که در آفرینش، زبانها را باز کرده باشد، همچون سوسن.
به عجز یکسره برداشتند مصحف و تیغ
ز سر فکندهکله برکتف نهاده رسن
هوش مصنوعی: با ناتوانی کامل، قرآن را برداشتند و با تیغ، سر را از گردن جدا کردند و بر肩 خود، ریسمانی گذاشتند.
دمان شدند و امان خواستند و شاه جهان
رسگشود و ضمانگشتشان ز خلق حسن
هوش مصنوعی: آنها به شدت نیاز به کمک داشتند و درخواست نجات کردند و پادشاه عالم به آنها یاری رساند و از جانب او حمایت و امنیت پیدا کردند.
سهروز ماند و سپهخواند و زر و سیمفشاند
سپس به سوی حصار هرات راندکرن
هوش مصنوعی: سه روز در جایی ماند و به صدا درآمد و طلا و نقره پخش کرد، سپس به سمت دژ هرات حرکت کرد.
یکی انیشهٔ مکارپیشه برد خبر
به مرزبان هریکای همیشه یار محن
هوش مصنوعی: یک مرد فریبکار، خبری را به مرزبان هریکا، که همیشه یار و همراه محن بوده، منتقل کرد.
شه از ری آمد و بگرفت غوریان و پریر
بهشاده آمد و در جادهجای داشت پرن
هوش مصنوعی: پادشاه از شهر ری به سوی غوریان و پریر آمد و با شادمانی به راهی پا گذاشت که به اوجا برسد.
همی به چشم من آیدکه بامداد پگاه
هوا به برکند از گرد جامهٔ ادکن
هوش مصنوعی: چشم من میبیند که طلوع صبحگاه، هوا پردهٔ شب را کنار میزند و از تن شب بیرون میآید.
ازین خبر دل افغان خدا چنان لرزید
که روز گرما در دست خلق بابیزن
هوش مصنوعی: از این خبر دل افغان خدا به شدت به لرزه درآمد، همانطور که در روز گرم، دست مردم عرق میکند.
بخواست مرکب و از جایجستو بستکمر
پی گریز و به بدرود برگشاد دهن
هوش مصنوعی: چون مرکب را خواست و از جا به در رفت، کمر را برای فرار بست و لب به وداع گشود.
خبر رسید به دستور جنگ دیدهٔ او
گره فکند بر ابرو ز خشم چون سوهن
هوش مصنوعی: خبر رسید که به دستور جنگ، نگاه او با خشم به هم گره خورد و ابروهایش همچون تبرزین در هم پیچیده شد.
ز جای جست و بشد سوی مرزبان هری
که هان بمان و مینداز لجین را به لجن
هوش مصنوعی: فردی از جایی به سوی نگهبان هری حرکت کرد و به او گفت: او را نگهدار و به گل و لجن نینداز.
اگر ز جنگگریزی ز ننگ میمگریز
روی چگونه بدین مسکنت ازین مسکن
هوش مصنوعی: اگر از جنگ و مبارزه فراری هستی و از ننگ و عیب میگریزی، پس چگونه میتوانی در این وضعیت ذلتآور حضور داشته باشی؟
چسان علاجگریزیکه نیست راهگریز
نیی کلاغ و کبوتر که بر پری ز وکن
هوش مصنوعی: چگونه میتوان درمان گریخت؟ که راهی برای فرار نیست. هیچ پرندهای، چه کلاغ و چه کبوتر، نمیتواند از دلبستگی به او جدا شود.
نهکرکسیکه بپری ز شوق جانب غرب
همان ز غرب دگر ره کنی به شرق وطن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر خرسی به شوق هجرت از سمت غرب پرواز کند، باز هم نمیتواند مسیرش را به سمت شرق وطن تغییر دهد. به عبارت دیگر، هر کس که تصمیم به حرکت بگیرد، نمیتواند جایگاه یا مقصد اصلیاش را تغییر دهد.
گرفتم آنکه توانی ز چنگ شیر گریخت
گریختن نتوانی ز شاه شیر اوژن
هوش مصنوعی: من کسی را به دست آوردم که وقتی شیر را میبیند، از چنگ آن فرار میکند، اما تو نمیتوانی از پادشاهی که به مانند شیر قدرتمند است، فرار کنی.
ز چار سوی تو بربستهاند راه گریز
تو ابلهانه نمد زین نهاده برکودن
هوش مصنوعی: از تمام جهات، راه فرار تو را بستهاند، و تو به نادانی هنوز بر این گودال نشستهای.
زکردهای خود انجام کار چون دانی
کهکردگار به دوزخ ترادهد مسکن
هوش مصنوعی: اگر به اعمال خود توجه کنی و بدانی که خالق میتواند تو را به جهنم بفرستد، وظیفهات این است که کارهای نیک انجام دهی.
به نقد دوزخ سوزنده قهر سلطانست
بدو گرای و بکن عزم و بیخ حزم مکن
هوش مصنوعی: با دقت به عذابهای آتشین جهنم توجه کن، زیرا خشم پادشاهی در آن نهفته است. به سوی آن برو و تصمیم بگیر، اما به فکر تلاشی بیفایده نباش.
بدین حصار که ما راست مرگ ره نبرد
نه درز جامه که در وی فرو رود درزن
هوش مصنوعی: در این دائرهای که ما قرار داریم، مرگ به ما نزدیک نمیشود. مانند درزی در لباس که نمیتواند به درون آن نفوذ کند.
یکی همان که ببینیم کارکرد سپهر
بود که متفق آید ستارهٔ ریمن
هوش مصنوعی: یکی همان کسی است که وقتی به کارکرد آسمان نگاه کنیم، میبینیم که ستارهٔ ریمن هم به او تعلق دارد.
حصار را ز پس پشت خود وقایهکنیم
ز پیش باره برانیم باره بر دشمن
هوش مصنوعی: ما در دفاع از خود پشت سرمان را محافظت کرده و دشمن را از جلو دور میکنیم.
به مویهگفت بدو کاینت رای مستغرب
به ناله گفت بدو کاینت گفت مستهجن
هوش مصنوعی: مویهکن به او گفت که چرا اینقدر ناآشنا به نظر میرسی و با ناله جواب داد که چرا این رفتار تو برای من غیرعادی است.
هلا به رهگذر باد میمهل خاشاک
الا به جلوهگه برق میمنه خرمن
هوش مصنوعی: ای کاش بادی به همراه داشته باشی که در میان آن، هیچ چیز بیارزش و بیاهمیت وجود نداشته باشد، جز زیبایی و درخشش آنچه در میخانه وجود دارد.
به زرق مینتوان بست باد در چنبر
بهکید مینتوان سود آب در هاون
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره میکند که نمیتوان با فریب و تظاهر به راحتی بر اوضاع تسلط پیدا کرد. به عبارت دیگر، تلاش برای کنترل یا تاثیرگذاری بر چیزهایی که به طور طبیعی تحت کنترل ما نیستند، بیفایده است. در واقع، کسانی که به دنبال فریب دادن دیگران یا تغییر واقعیات هستند، معمولاً به نتیجهای نمیرسند.
گرفتم اینکه سقنقور برفزاید باهٔ
لجاج محض نماید بدو علاج عنن
هوش مصنوعی: سقنقور (یک نوع پرنده) بدلیل لجاجت و سرسختیاش، به سادگی تغییر نمیکند و هیچ درمانی نمیتواند حال او را بهتر کند.
مگر حصار نه بنیان او ز آب وگلست
چسان درنگ کند پیش سیل بنیانکن
هوش مصنوعی: آیا حصاری که پایهاش از آب و خاک است، چگونه میتواند در برابر سیلی که بنیان را نابود میکند، مقاومت کند؟
چو ماکیان بکراچید از غضب دستور
چو پشت تیغ بکار ابروان فکند شکن
هوش مصنوعی: هنگامی که مرغها به خاطر خشم در حال جمع شدناند، مانند شکافهایی که بر روی تیغ ایجاد میشود، ابروان در هم کشیده میشود.
که گر گریز توانی ز چنگ شه بگریز
وگرنه رنج بیندوز وگنج بپراکن
هوش مصنوعی: اگر میتوانی از دست پادشاه فرار کنی، این کار را انجام بده. و اگر نمیتوانی، پس تحمل رنج کن و ثروت را در دل خود پراکنده کن.
میان آن دو تن ایدر ستیزه بود هنوز
که بانگ بوق به عیوق برشد از برزن
هوش مصنوعی: در میان آن دو نفر هنوز درگیری و اختلاف وجود دارد، چرا که صدای بوق از دور شنیده میشود و به گوش میرسد.
طراق مقرعه بگذشت از دوصد فرسنگ
غبار معرکه بررفت تا دوصد جوجن
هوش مصنوعی: صدای زنگزنگ از دور شنیده شد و غبار معرکه که در فاصلهای دور پخش شده بود، به سمت دوصد جوجه پرواز کرد.
در حصار به رخ بست مرزبان هری
گشاد قفل و برون ریخت گوهر از مخزن
هوش مصنوعی: مرزبان هری در یک حصار، در را باز کرد و گوهرهای با ارزش را از مخزن خارج کرد.
ز در و لعل و زر و سیم و جوزق و جاورس
ز نقد و جنس و جو وکاه وگندم و ارزن
هوش مصنوعی: در این شعر به توصیف چیزهایی از قبیل دربهای زیبا، لعل (یاقوت)، طلا، نقره، و همچنین مواد غذایی مانند جو، گندم و ارزن پرداخته شده است. به طور کلی، شاعر به ثروت و نعمتهای مادی و تنوع آنها اشاره کرده است.
ز برد و خز و پرندین و قاقم و سیفور
ز طوق و یاره و خلخال و عقد و ارونجن
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیباییها و جواهرات مختلف میپردازد، از جمله پوشاک و زینتآلاتی که از مواد گرانبها و زیبا ساخته شدهاند. این اشیا شامل پارچههای ظریف، زیورآلات و لوازمی هستند که به فرد زیبایی و جذابیت خاصی بخشیده و نمادی از ثروت و شکوه به شمار میروند.
همی بداد به صاع و همی بداد به باع
همی بداد بهکیل و همی بدادبه من
هوش مصنوعی: او هم به اندازهای که مقدار معین و مشخصی داشته، بخشش میکند و هم به میزان بیشتری درختان و باغها را به دیگران میدهد. او همچنین بر اساس وزن و مقیاس مشخصی به دیگران ارادت میکند و در نهایت تمام این بخششها را به من نیز تقدیم میکند.
موالیان ملک را هرآنچه بد به هرات
گرفت و برد به زندان و برنهاد رسن
هوش مصنوعی: موالیان فرمانروایی را که در هرات بدرفتاری کردند، به زندان انداختند و او را با طناب بستند.
ندا فکند ز هرگوشه تا مدافعه را
برون شوند ز شهر هری جه مرد و چه زن
هوش مصنوعی: صدایی از هر گوشه شنیده میشود که مردم، چه مرد و چه زن، از شهر هری خارج شوند و از خود دفاع کنند.
مد به وقعه اگر احورست اگر اعور
دمد زکینه اگر الکنست اگر ازکن
هوش مصنوعی: اگر در زمان واقعه، بهشتی باشد یا دوزخی، اگر کسی بیخبر از واقعیت باشد، یا گنگ و بیزبان، هیچکدام از این حالات مانع از درک حقیقت نمیشود.
جوان و پیر و زن و مرد و کاهل و جاهل
کلان و خرد و بد و نیک و ابکم و الکن
هوش مصنوعی: همه انسانها، چه جوان و چه پیر، زن و مرد، بیعار و بیخبر، در هر اندازهای که باشند، چه نیکو و چه بد، و حتی کسانی که قادر به سخن گفتن نیستند یا لکنت زبان دارند، در یک جامعه وجود دارند.
زبیل و بیلک و شمشیر و خنجر و خنجیر
به رُمح و ناوک و کوپال و گُرزه و گرزن
هوش مصنوعی: در این جمله، اشاره به انواع سلاحها و ابزارهای جنگی است. هر یک از این کلمات به نوعی وسیله یا سلاح اشاره میکند که در مبارزات و جنگها مورد استفاده قرار میگرفتهاند. به طور کلی، متن به تنوع و گوناگونی ابزارهای جنگی در میدان جنگ میپردازد.
به سهم و ناچخ و صمصام و خشت و دهره و شل
بهتیر و نیزهو سرپاش و سف و صارم وسن
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به توصیف ابزارها و وسایلی میپردازد که در جنگ و نبرد استفاده میشوند. اشاره به اقلامی مثل سهم، تیر، نیزه و دیگر وسایل جنگی دارد که نمادی از قدرت و مبارزه هستند. همچنین نامهای دیگر مانند صمصام و صارم که به نوعی بیانگر توانمندی و خشم جنگی هستند. به طور کلی، این تصویرسازی نشاندهندهی آمادگی برای نبرد و تلاش برای پیروزی در شرایط سخت است.
به نیش و ناخن و چنگال و چوب و سنگ و سفال
بُرندواره و سوهان و گُرز و پُتک و سَفَن
هوش مصنوعی: با ابزارهای تیز و ناهموار و وسایل مختلف مثل چنگال، چوب، سنگ، سفال و همچنین با وسایلی مانند سوهان، گُرز و پتک، کار میکنند.
ز هر گروه و ز هر پیشه و ز هر بیشه
ز هر سرای و ز هر خانه و ز هر برزن
هوش مصنوعی: از هر گروه و هر حرفه، از هر جنگل و هر خانه، و از هر محله و هر کوی، افرادی حضور دارند.
به هر سیاق و به هر سیرت و به هر هنجار
به هر طریق و به هر عادت و به هر دیدن
هوش مصنوعی: در هر شکل و با هر رفتار و با هر قانون، به هر روش و به هر عادت و با هر نگاه.
ز برج و باره و ایوان و خاکریز و فصیل
ز پشت و پیش و بر و شیب و ایسر و ایمن
هوش مصنوعی: ساختمانها و دژها، دیوارها و خاکریزها، تمام جهات و سطوح و موقعیتها را در نظر بگیرید.
هم از میانهگزینکرد شش هزار دلیر
هژبر زهره و پولادوش و تیغ آژن
هوش مصنوعی: شخصی از میان شش هزار دلیر و شجاع انتخاب میکند، کسانی که مانند هژبر (شیر) قوی و نیرومند هستند، با زهره (جوانی و زیبایی) و پولادوش (قدرت و استقامت) و تیغ آژن (تیغ تیز و برنده) به میدان میآیند.
سوار گشت و سپه راند و پشت داد به دز
ببست راه شد آمد بر آن سپاهکشن
هوش مصنوعی: سوار شد و سپاه را راند و لشکر را به عقب راند و راه را بر دز بست، سپس به سوی آن سپاه رفت.
شه آفرین خدا خواند و رخش راند و کشید
بلارکیکه به مرگ فجاست آبستن
هوش مصنوعی: خداوند پادشاهی را آفرید و اسبش را راند و به جلو برد، در حالی که در دل این حرکت، ترسی از مرگ هولناک وجود دارد.
کف آورید به لب از غضب بلی نه عجب
که چون بتوفد دریاکف آورد به دهن
هوش مصنوعی: خشم به حدی رسیده که نزدیک است سر ریز شود. البته جای تعجب نیست، وقتی که دریایی به میان بیاید، کف بر روی آب میآورد.
بسا سرا که به صارم برید در مغفر
بسا دلاکه به ناوک درید در جوشن
هوش مصنوعی: بسیاری از خانهها با شمشیرهای بران در هم شکسته شدهاند و بسیاری از دلها با تیرهای نشانهگیری از هم دریده شدهاند.
خروش توپ دزآشوب شاه و لشکر خصم
همان حکایت لاحول بود و اهریمن
هوش مصنوعی: صدای توپ در جنگ، همانی است که نشاندهنده بیخود شدن و نابسامانی اوضاع است، مثل داستانی که از اهریمن و بیحوصلگی او حکایت میکند.
ز نوک ناوک بهرام صولتان ملک
زمین معرکه شد کان سرخ بهرامن
هوش مصنوعی: از نوک تیر شاه بهرام، زمین به صحنه نبرد تبدیل شد، زیرا آن تیر سرخ رنگی است که بهرام به کار میبرد.
بسی نرفتکه از ترکتاز لشکر شاه
ز فوج افغان بر اوج چرخ شد شیون
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از نبرد و جنگ اشاره شده است. جمعی از دشمنان، یعنی لشکر شاه افغان، به شدت به یکدیگر حمله کردند و از شدت این درگیری، صدا و فریادهایی به آسمان برخاست. این بیان به نوعی توصیفگر رویدادی غمانگیز و پرهیاهو است که تأثیر آن به آسمانها نیز رسیده است.
ز مویه چهرهٔ هریک چو رود آمویه
ز نیزه پیکر هریک به شکل پالاون
هوش مصنوعی: هر یک از افراد با ناله و گریه، چهرهای شبیه به رودخانهای غمگین دارند و بدنهایشان مانند فراز و نشیبهای یک کوه است.
بسا سوار کزان رزمگه به گاه گریز
یم جان و غم تن بتاخت تا به ختن
هوش مصنوعی: بسیاری از سوارانی که در میدان جنگ در حال فرار بودند، جان و دلشان را در مسیر نجات به خطر انداختند تا به سرزمین خود یعنی ختن برسند.
بسا پیادهکه در جوی و جر بخفت و هنوز
برون نکرد زنخدان ز چاک پیراهن
هوش مصنوعی: بسیاری از انسانها هستند که در حاشیههای زندگی و به دور از موقعیتهای خاص، به خواب میروند و در این میان هنوز هم نتوانستهاند از زوایای زندگی خود و مشکلاتشان رهایی یابند.
سپاه خصم ز پیش و سپاه شاه ز پی
چنان که از عقب صید شیر صید افکن
هوش مصنوعی: نیروهای دشمن در جلو و نیروهای شاه در عقب، مانند صیادی که برای شکار شیر در کمین نشسته است.
هم آبت ر حشم بدانفتکای دلیر بکوب
هم آن ز قهر بدین گفت کای سوار بزن
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به شجاعت و دلیری دارد. بیان میکند که باید با قدرت و جرأت عمل کرد و در برابر مشکلات ایستادگی کرد. همچنین، به عمل کردن در لحظات سخت و نیاز به قدرت برای مبارزه و مواجهه با چالشها اشاره میکند.
ز بسگروههٔ زنبورههای تندر غو
ز بسگلولهٔ خمپارهای تنین ون
هوش مصنوعی: زنبورهای تند و سریع به قدری در حال فعالیت هستند که صدای آنها در فضا به گوش میرسد، و به خاطر گلولههای سنگین و صدای انفجار، درختان و دشتها به لرزه درآمدهاند.
هنوز لشکر آن مرز را بشورد دل
هنوز مردم آن بوم را بتوفد تن
هوش مصنوعی: دل هنوز دلنواز آن منطقه را میخواهد و هنوز مردم آن دیار را به بهانه زندگی جذب میکند.
گمان من که ز فرسوده استخوان گوان
دمد ز خاک هری تا به روز حشر سمن
هوش مصنوعی: به نظر من، گویا استخوانهای فرسوده و کهنه بعد از مدتها از خاک سر بر میآورند تا روز قیامت دوباره زنده شوند.
ازان سپسکه ز میدان فرونشست غبار
ز آب دیدهٔ آن جاودان دود افکن
هوش مصنوعی: پس از اینکه غبار میدان فرو نشسته است، آن جواد جاویدان از چشمهایم اشک میریزد و دود ایجاد میکند.
ملک پیاده شد و قبهٔ سرادق او
به هشتمین فلک آمد قرین نجم پرن
هوش مصنوعی: فرشتهای از آسمان به زمین نازل شد و خیمهگاه او به بالاترین نقطه آسمان رسید و با ستاره درخشان همراه شد.
گسیل کرد به میمند و اندخود سپاه
سوی هزاره گره از برای دفع فتن
هوش مصنوعی: سپاه را به میمند و اندخود فرستادند تا از یک هزار گره برای جلوگیری از فتنهها آماده شوند.
ز صد هزاره هزاره یکی نماند به جای
که مینگشت گرفتار قید و بند و شکن
هوش مصنوعی: از میان صد هزار سال، تنها یک سال باقی نمانده است که در آن کسی گرفتار قید و بند و زحمت نبوده باشد.
همه شکستهدل و مستمند و زار و اسیر
ندیم حسرت و یار شجون و جفت شجن
هوش مصنوعی: همه در حالتی از درد و دلشکستگی و نیازمندی هستند، در حالی که آرزوها و آلام روحی آنها را احاطه کرده و یارشان باعث رنج و اندوه بیشتری میشود.
بسی نشد که زمستان رسید و شیر سفید
فروچکید ز پستان ابر قیرآگن
هوش مصنوعی: بسیار گذشته که زمستان فرا رسید و باران سفیدی از ابرها بر زمین ریخت.
هوا چو دیدهٔ شاهین سیاه گشت و شمید
سپید پرّ حواصل به کوه و دشت و دمن
هوش مصنوعی: هوا مانند چشم یک شاهین سیاه شد و پرندگان سفید با آرامش در کوه و دشت و باغها پرواز کردند.
مهندسان قویدست اوقلیدس رای
بساختند به فرمان شهریار زمن
هوش مصنوعی: مهندسان کاربلد با استناد به اصول اقلیدس، بنایی را به دستور پادشاه زمان خود طراحی و اجرا کردند.
مدینهیی چو مداین رزین و شاه گزین
گزید جای درو چون شعیب در مدین
هوش مصنوعی: شهری مانند مداین که پر از گل و زیبایی است، برگزیدهای از شاهان را در خود جای داده است، همانطور که شعیب در شهر مدین سکونت داشت.
ز کار شاه به افغان خدا رسید خبر
ژکید و بر رخش از غم چکید اشک حزن
هوش مصنوعی: خبر به افغان رسید که از کار شاه وضعیتی ناگوار پیش آمده است. او به شدت غمگین شد و اشک حزن از چشمانش جاری گشت.
گواژه راند به دستور خویش و از دل ریش
فغان کشید و برو طیره گشت کای کودن
هوش مصنوعی: گواهی را به فرمان خود به پیش برد و از عمق دلش نالهای سر داد و گفت: ای نادان، چرا اینگونه عمل میکنی؟
نگفتمت ز پی جنگ ساز رنگ مکن
نگفتمت ز پی رزم تار عزم متن
هوش مصنوعی: به تو نگفتم که برای جنگ و درگیری رنگ و لعاب نزن، نگفتم برای نبرد با عزم و اراده خودت را تاریک کن.
بغاب شیر قدم درمنه به قوّت وهم
به آب بحر شناور مکن به دعوی ظن
هوش مصنوعی: هرگز فریب نخور و خود را به خطر نینداز. همچون شیر قوی قدم برمیداری، اما در مورد قدرت و تواناییات خیالپردازی نکن و خود را به آب نینداز. به تردید و گمان خود اتکا نکن.
ز خشم او دل دستور بردمید از جای
چنانکه دود به نیروی آتش ازگلخن
هوش مصنوعی: از شدت خشم او، دل و جانم از جای خود به شدت جابهجا شد، همانطور که دود به خاطر قدرت آتش از کوره خارج میشود.
بدو سرود که ای تند خشم کند زبان
عبث به خیره میاشوب و برمکوب ذقن
هوش مصنوعی: به او بگو که ای خشمگین، زبانی بیفایده به خاطر حالت غیرمعمول خود به کار نبر و بیجهت بر دیگران حمله نکن.
ترا پرستش ما آن زمان پسند افتد
کهخود خموشنشینی به گوشهیی چو وثن
هوش مصنوعی: پرستش تو زمانی برای ما خوشایند خواهد بود که خودت در سکوت و دور از هیاهوی دنیا، در گوشهای مثل یک بت، آرام بنشینی.
کنون زمان علاجست نی زمان لجاج
یکی متاب سر از رسم و راه اهریمن
هوش مصنوعی: هماکنون زمان درمان و اصلاح است، نه زمان stubbornness و پافشاری بر اشتباهات. از رفتارها و راههای نادرست که به شیطان منتهی میشود، دوری کن.
مرا به یاد یکی چاره آمدست شگرف
که تازه گردد ازو جان جادوی جوزن
هوش مصنوعی: فکری جدید و پرمعنا به ذهنم رسیده که باعث میشود جانم مانند معجزهای از تازگی و سرزندگی پر شود.
شنیده ام که سفیری ز انگلیس خدای
دو سال رفت که سوی ری آمد از لندن
هوش مصنوعی: شنیدهام که سفیری از انگلیس به مدت دو سال سفر کرده و از لندن به سمت ری آمده است.
شگرف دانش و بسیار دان و اندک حرف
درازفکرت و کوتهبیان و چربسخن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک فرد با دانش و آگاهی بسیار پرداخته است که در عین حال توانایی بیان کردن افکارش را به صورت مختصر و مؤثر دارد. این فرد میتواند مفاهیم پیچیده را به آسانی منتقل کند و در عین حال از زیادهگویی پرهیز میکند.
کنون به سوی سفیر از پی شفاعت خویش
به عجز و لابه و تیمار و آه و محنت و رن
هوش مصنوعی: اکنون با تمام ناچاری و نیاز، به سوی سفیر میروم تا از او درخواست کمک کنم و دردی که دارم را با ناله و غم به او بگویم.
وسیلهیی بگمار و رسیلهیی بنگار
فروغ صدق بجوی و در دروغ مزن
هوش مصنوعی: وسیلهای قرار بده و پیامی بنویس؛ همیشه دنبال صداقت باش و دروغ نگویید.
پیام ده که ملک گر گرفت ملک هری
عنان رخش نگیرد مگر به مُلک دکن
هوش مصنوعی: پیام را برسان که اگر حاکم در تنگنای سختی قرار بگیرد، کنترل اوضاع از دستش خارج میشود و تنها زمانی میتواند از بحران خارج شود که به آرامش و ثبات دست یابد.
نه قندهار بماند به جای نه کابل
نه بامیان نه لهاور نه غزنه نه پرون
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که دیگر جایی از افغانستان همچون قندهار، کابل، بامیان، لهاور، غزنه و پروان باقی نمانده است. به عبارتی، تمام این مناطق به نوعی دستخوش تغییرات و مشکلات شدهاند و دیگر به حالت سابق خود برنمیگردند.
ز صوبجات به گردون شود زفیر و نفیر
ز دیرجات بهکیوان رود غریو غرن
هوش مصنوعی: از وزش بادها، صدای غریو و نالهای به آسمان میرسد و از مکانهای کهن، صدایی پر سر و صدا به کیوان میآید.
نه ملک پونه بماند به جای نه سیلان
نه سومنات و نه گجرات نه سرنگ و پتن
هوش مصنوعی: هیچ یک از مکانیسمهای ظاهری و جغرافیایی نه میتوانند باقی بمانند و نه جایگاهی دارند؛ مانند پونه، سیلان، سومنات، گجرات، سرنگ و پتن.
نهمنگلوس و نه صدرس نه حجره نه دهلی
نه بنگلوس و نه مدرس نه تته نه کوکن
هوش مصنوعی: نه جایی خاص و نه مقامی مشخص، نه خانهای و نه محلهای، نه مدرسهای و نه نشانهای از افتخار، همهی این نامها و مکانها بیمعنا هستند.
نه رامپور و نه احمد نگر نه تانیسر
نه کانپور و نه ملتان نه دارویی نه فتن
هوش مصنوعی: نه رامپور وجود دارد و نه احمد نگر، نه تانیسر و نه کانپور، نه ملتان و نه دارویی و نه فتن.
همه بنادر هندوستان کند ویران
چه بمبئی چه بنارس چه مجهلی چه و من
هوش مصنوعی: تمامی بندرهای هند را ویران میکنم؛ چه بمبئی، چه بنارس، و چه مژهلی.
کند خراب اگر داکه است اگر کوچی
کند یباب اگر الفی است اگر الچن
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال خواب و آرامش باشد، باید بداند که در این مسیر ممکن است با مشکلات و چالشهایی مواجه شود. اگر ثبات و آرامش وجود داشته باشد، زندگی بهتر خواهد بود، اما اگر خبر از بیثباتی و ناپایداری باشد، آن تجربه میتواند دشوار و ناگوار باشد.
هزار جان کند اندر شکار پور شکار
ز خون روان کند اندر بهار پور جون
هوش مصنوعی: هزار جان در جستجوی فرزند، شکار میشود و خون جاری شده، در بهار فرزند زندگی میبخشد.
چنانکه آمد و نگذاشت در دیار هری
نشان ز بوم و بر و کاخ و کوخ و باره و بن
هوش مصنوعی: او به گونهای آمد که هیچ نشانی از دیار هری، نه از زمین و نه از خانهها و نه از کاخها و نه از کلبهها باقی نگذاشت.
به هیچ باغ نه سوری بماند نه سنبل
به هیچ راغ نه فرغرگذاشت نه فرغن
هوش مصنوعی: در باغها نه گل خوشبوی ماند و نه گیاهان زیبا، در آبادیها نیز نشانی از زندگی و شادابی باقی نمانده است.
تو گر نیایی و ما را ز بند نرهانی
زکاخ وکوخ هری بر هوارود هوزن
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی و ما را از این قید و بند نرسانی، از این کاخ و کلبه، سکوت و ناامیدی به وجود خواهد آمد.
وزین کرانه به شاه جهان پیام فرست
به عجز و لابه و لوشابه و فریب و شکن
هوش مصنوعی: از این سو به شاه دنیا پیامی فرستادم، با ناله و خواهش و دروغ و فریب و زاری.
که خسروا بد ما را جزای نیک فرست
کت از خدای به نیکی رساد پاداشن
هوش مصنوعی: خسرو بد ما را پاداش نیکی فرستاده است که خداوند به نیکوییش پاداش خواهد داد.
نگر به ذلت ما در گذر ز زلت ما
مرا ز زحمت من وارهان ز رحمت و من
هوش مصنوعی: به تو نظر کن که ما در چه ذلت و سختی به سر میبریم. مرا از این زحمت و رنجی که دارم آزاد کن و به من لطف و رحمت خودت را برسان.
گرم حیات دهی اینک این هرات بگیر
درخت رحمت بنشان و بیخ قهر بکن
هوش مصنوعی: اگر زندگی و نعمت میخواهی، حالا این هرات را بپذیر؛ درخت رحمت را بکار و ریشه قهر را از زمین بکن.
به شرط آنکه سفیری زانگلیس خدای
شود به نزد تو ما را ز جرم بابیزن
هوش مصنوعی: اگر که پیامی از زانگلیس از طرف خدا به نزد تو بیاید، ما را از گناه بابیزن معاف کن.
زمان حرب سر آمد زبان چرب مگر
دهد دوباره به قندیل بختمان روغن
هوش مصنوعی: زمان جنگ و درگیری به پایان رسیده و حالا میتوان با کلمات شیرین و دلنشین صحبت کرد، شاید دوباره شانس و بخت ما را برافروزد و به ما انرژی و انگیزه بیشتری بدهد.
بسی درود بر اوگفت و بس دو رودبرو
ز دیده راند و ز دل چاک زد به پیراهن
هوش مصنوعی: بسیار به او درود فرستاد و سپس با دو رود، او را از دیده دور کرد و از دل، برای او دلشکستگی به وجود آورد و پیراهنش را پاره کرد.
ز بسکه مویه و افغان و اشک و آه و اسف
ز بسکه ناله و فریاد و ریو و بند و شکن
هوش مصنوعی: به خاطر آنقدر گریه و ناله و اشک و آه و تاسف، به خاطر آنقدر فریاد و ضجه و زخم و درد.
بر او زبان ملک نرم گشت و خاطر گرم
فراخ کرد بر او تنگنای بند و شکن
هوش مصنوعی: زبان ملک برای او نرم و دلش گرم و پراستعداد شد، در حالی که محدودیتها و مشکلاتی که او داشت، به تدریج کمتر و آسانتر شد.
به ری برید فرستاد و در رسید سفیر
دو گونه حال و مقال و دو رویه سرّ و علن
هوش مصنوعی: به ری فرستاده ارسال کرد و پیام رسان با دو وضعیت و گفتار، و دو چهره، پنهان و آشکار به آنجا رسید.
زبان مؤ الف گوی و روان مخالف جوی
بیانش حاجب خاطر، گمانش ساتر ظن
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان شخصی اشاره شده که تأکید بر زبان و بیان دارد. او میگوید که اگر بخواهد حقیقتی را بیان کند، ممکن است با مخالفت و سوءتفاهم روبهرو شود. افکار و گمانهای دیگران گاهی میتوانند مانع درک درست از کلام او شوند و احساسات را مخدوش کنند. در واقع، او به چالشهای بیان و انتقال احساسات و اندیشههای واقعی اشاره میکند.
وزیر روس هم از پی بسان باد شمال
چمان به مخیم اقبال شاه راند چمن
هوش مصنوعی: وزیر روس به سرعت و مانند باد شمال به سمت اردوگاه شاه رفت و سرسبزی و شکوفایی را به آنجا آورد.
سه روز پیشتر از پیک انگلیس خدای
ز ری رسید چنان کز سپهر سلوی و من
هوش مصنوعی: سه روز پیش از رسیدن پیک انگلیس، خداوند از ری آمد، بهگونهای که گویی از آسمان و بهشت نازل شده است.
رواق رتبتش از اوج آسمان اعلا
ضمیر روشنش از نور آفتاب اعلن
هوش مصنوعی: مکان و مقام او بسیار بالاست، همچون افق آسمان. اندیشۀ او نیز همچون نور خورشید، روشن و درخشان است.
زبان و روی و دل و جان و دیده جانب شاه
عمل ز قول نکوتر دل از زبان ابین
هوش مصنوعی: زبان و چهره و قلب و جان و چشم باید به سوی عمل و کارهایی که شایسته و نیکو هستند جهتگیری شوند، چرا که دل باید از آنچه که زبان میگوید برتر و شریفتر باشد.
چو مرزبان هری را بهانه شد سپری
سفیر آمد و بگذشت دور حیلت و فن
هوش مصنوعی: وقتی که سرپرست مرز هری بهانهای برای دفاع پیدا کرد، فرستادهای آمد و با تدبیر و حیله از آنجا گذشت.
ز جنگ مدّتی آسوده کامران بوده
کشیده رطل امان و چشیده طعم و سن
هوش مصنوعی: مدتی است که از جنگ خبری نیست و فرد خوشبخت از زندگی لذت میبرد و طعم زندگی را تجربه میکند.
سفیر یار و ملک مهربان و حرص فزون
حصارِ سخت و سپهچست و ملک استرون
هوش مصنوعی: سفیر دوست و پادشاه مهربان و ولع زیاد، دیوار مستحکم و سپاه باهوش و پادشاهی قدرتمند است.
بهار آمده دی رفته خاطر آسوده
ز دردِ بَرد و عذاب خمول و سِجن شجن
هوش مصنوعی: بهار آمده و دیگر خبری از روزهای سخت و دردناک نیست. حالا میتوان آرامش را تجربه کرد و از رنج و مشکلات گذشته در امان ماند.
به جای ابر بهکهسار پشته پشتهگیاه
به جای برف بهگلزار توده توده سمن
هوش مصنوعی: در اینجا به جای ابرهایی که در کوهها وجود دارند، انبوهی از گیاهان مشاهده میشود و به جای برف در دشتها، تودههای فراوانی از سمن گل دیده میشود.
فضای باغ معنبر ز اقحوان و عرار
هوای راغ معطر ز ضیمران و ترن
هوش مصنوعی: فضای باغ پر از عطر گلهای اقحوان و عرعر است و هوای آن با رایحههای دلپذیر گلهای ضیمران و ترن معطر میشود.
دمن چو روضهٔ خضرا ز برگ سیسنبر
چمن چو بیضهٔ بیضا ز شاخ نستروَن
هوش مصنوعی: درختان و گیاهان سبز و زیبا مانند باغی سرسبز به نظر میرسند، و دمنوشها و گیاهان معطر به نوعی شادابی و زندگی میبخشند، همانند تخممرغی که در دل برگها و شاخسارها پنهان شده است.
شکست ساغر پیمان و از خمار غرور
دلش به سینه بجوشید همچو باده به دن
هوش مصنوعی: وقتی پیمانه شکست، غرور او قلقلک زد و دلش همچون شراب در دلش به جوش آمد.
به باره برد سر اندر دوباره همچو کشف
به چاره تیر فکندن گرفت چون بیهن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی میپردازد که شخصی دوباره به فکر و اندیشه میافتد، مانند زمانی که به چارهجویی میپردازد. این شخص در مواجهه با مشکل یا چالشی، تصمیم میگیرد تا با دقت و احتیاط عمل کند، به گونهای که گویی به دنبال راه حلی برای غلبه بر آن مشکل است، حتی اگر شرایط به نوعی ناامیدکننده به نظر برسد.
ملک ز خشم بتوفید و لب گزید و گزید
سنانگذار سپاهی قرینه با قارن
هوش مصنوعی: قهر و خشم ملک باعث شد که لبهایش را بجود و به دشمن حمله کند، همچنانکه سربازانش با همپیمانانشان آماده نبرد بودند.
همش ز خشم دو چشم آل گشته چون لاله
همش ز قهر دو رخ سرخ گشته چون رویین
هوش مصنوعی: چشمهایش به خاطر خشم فراوان، شبیه به لاله شده است و چهرهاش به خاطر قهر، همچون رنگ رویین سرخ گشته است.
مثال داد که از هر کرانه پره زنند
بهگرد باره هژبرافکنان شیرشکن
هوش مصنوعی: به طور کلی این جمله به تصویر کشیدن وضعیتی است که در آن افراد از هر سمتی به سمت یک هدف واحد حرکت میکنند، مانند گروهی که به دور مردی نیرومند و پرشور جمع شدهاند. این عمل نشاندهنده اتحاد و عزم و اراده قوی برای دستیابی به هدفی مشترک است. در این فضا، از قدرت و شجاعت افراد یاد میشود که با انگیزهای قوی به سوی آن هدف میروند.
یلان ز هر سو سنگر برند و نقب زنند
به شهربند هری از چهار جانب و جَن
هوش مصنوعی: جوانان از همه طرف سنگر میزنند و به شهر هری حمله میکنند، از چهار سو و با قدرت تمام.
چهار برج زنند از چهار سوی حصار
هزار بار ز نه بارهٔ سپهر اتقن
هوش مصنوعی: از چهار طرف حصار، چهار برج میسازند و هزار بار میزنند به این حصار. این کار به اندازهی نه بار از سختی آسمان است.
درون هر یک گردان کمین کنند و زنند
شراره بر دم آن مارهای مهرهفکن
هوش مصنوعی: در دل هر یک از گردانها، کمین کردهاند و آتش به دم مارهای مهرهفکن میزنند.
مگرکه باره شد رخنه رخنه چون غربال
مگرکه قلعه شود ثقبه ثقبه چون اژکن
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تجزیه و تحلیل اوضاع میپردازد و به وجود ضعفها و مشکلات در ساختارهای محکم اشاره میکند. در واقع، اگر نقاط ضعف و نواقص برطرف نشوند، ممکن است مانند شبکهای متخلخل عمل کنند و باعث فروپاشی یا شکست آن ساختار شوند. به عبارت دیگر، تأکید بر این است که اگر در شرایط کنونی اقدام جدی صورت نگیرد، مشکلات میتوانند به فرایندهای بنیادی و اساسی آسیب برسانند.
درافکنند به دز تیر چرخ و کشکنجیر
برآورند عدو را دمار از میهن
هوش مصنوعی: در جنگ، تیرها را به سمت دشمن پرتاب میکنند و با ابزار جنگی، او را از سرزمین خود بیرون میرانند.
شگرفکندهٔ آن باره را بیندایند
بهلای و لوش و نیو نال و خار و خاشه و شن
هوش مصنوعی: این شاعر از زیباییها و خصایص خاصی صحبت میکند که در دل طبیعت و پیرامونش وجود دارد. او به جزئیات مختلفی اشاره میکند که به نوعی شگفتی و شگرفی آن فضا را به تصویر میکشد و حس طبیعی و خام را به تصویر میکشد. این توصیف شامل عناصری از طبیعت مانند گیاهان، صداها و مواد مختلف است که همگی به زیبایی و جاذبه آن محیط اشاره دارند.
به مرزبان هری تنگ شد جهان فرخ
چو کام اژدر بهمنربای، بر بهمن
هوش مصنوعی: جهان برای مرزبان هری به شدت تنگ و دشوار شد، مانند زمانی که اژدری کام یک جشن را برهم میزند.
سفیر آمد و سوگند خورد و لابه نمود
چنان که شغل شفیعست و رسم بابیزن
هوش مصنوعی: سفیر فرستادهای آمد و به خدا قسم خورد و به التماس پرداخت، به گونهای که این رفتار شبیه کار شفیعان و رسم بابیزن است.
به جهدهای مین بست عهدهای متین
بیان ز شکر احلّی زبان و موم الین
هوش مصنوعی: در تلاشهای بیپایان، وعدهها و قراردادهای محکم را به یاد میآورم، و از سخنان شیرین و دلنشین و محبتآمیز لذت میبرم.
که مرزبان هری یابد ار ز شاه امان
سپس به پایه ی تخت شه آرم از مأمن
هوش مصنوعی: اگر مرزبان هری را از شاه امان بگیرد، سپس بر پایهی تخت پادشاهی قرار میگیرد و از مکانی امن بهدست میآورد.
شه از سفیر پذیرفت آنچه گفت و نهفت
بر او گماشت رقیبی همه فراست و فن
هوش مصنوعی: پادشاه از پیامبری که پیام آورده بود، سخنانش را قبول کرد و رازهایی را که مطرح کرد، مخفی نگه داشت. بر او شخصی را گماشت که در تمام زمینهها هوشیار و ماهر بود.
سفیر رفتو نکرد آنچهگفت و یکدوسه روز
بماند و زهر بیفزودشان به چرب سخن
هوش مصنوعی: سفیر رفت و به وعدههایش عمل نکرد و فقط چند روز ماند و با سخنان شیرین و فریبنده، بر درد و ناامیدی آنها افزود.
ره جدال نمود و در نوالگشود
گهر به طشت ببخشود و سیم و زر به لگن
هوش مصنوعی: در مسیر جدال، جوهر خود را به نمایش گذاشت و در حین تقسیم، جواهرات را در ظرفی آزادانه بخشید و طلا و نقره را در ظرفی دیگر قرار داد.
به روز چارم برگشت و دیدهبان ملک
به شه چگونگی آورد و کار شد روشن
هوش مصنوعی: در روز چهارم، ناظر کشور به شاه گزارشی از وضعیت آورد و امور کاملاً واضح و روشن گردید.
ملک ز خشم بر آنگونه تند شد به سفیر
که می بر آتش سوزنده برزنی دامن
هوش مصنوعی: فرستادهای که با خشم و عصبانیت به سراغ ملک رفته است، مانند شعلهای سوزاننده است که میتواند دامن افراد را بسوزاند.
به لاغ گفت که یا حبذا به لاغ مبین
زهی رسالت مطبوع و رای مستحسن
هوش مصنوعی: به لاغ گفت که ای لاغر، چقدر خوب است که تو اینگونه هستی و به تو نگاه نکنیم. چه خوب است که رسالت تو زیبا و نظری که ما داریم پسندیده است.
چو هست رای دورنگی دگر درنگ مکن
سر وفاق نداری در نفاق مزن
هوش مصنوعی: اگر دیدگاهی دوگانه وجود دارد، دیگر درنگ نکن. اگر در صلح و همپیمانی نیستی، نگذار که در دوستی بخواهی تظاهر کنی.
سفیر راستی آورد و عرضهکرد به شاه
کهای به خصم و ناخوشتر از جحیم جهن
هوش مصنوعی: سفیر صداقت را نزد پادشاه آورد و به او گفت: ای کسی که از دشمنان و بدتر از آتش جهنم هستی.
خلاف مصلحت ملک ماست فتح هری
که میبزاید ازین فتح صدهزار شکن
هوش مصنوعی: فتح هری به نفع کشور ما نیست، زیرا این پیروزی منجر به آسیب و سختیهای بسیاری خواهد شد.
نخست باید بستن مسیل چشمهٔ آب
که رفته رفته شود چشمه سیل بنیانکن
هوش مصنوعی: اولین کار این است که مسیر آب چشمه را ببندیم تا کمکم از تبدیل شدن چشمه به سیل و ویرانی جلوگیری شود.
بسا نحیف نهالا که گر نپیراییش
فضای باغ فروگیرد از فروع و فنن
هوش مصنوعی: بسیاری از درختان لاغر و نحیف وجود دارند که اگر آنها را آبیاری و مراقبت نکنیم، ممکن است فضای باغ را با شاخهها و برگهای خود پر کنند و به زیبایی آن آسیب برسانند.
ملکشنفت و برآشفت زانچه گفت و نهفت
ز کار او رخ روشن نمود چون جوشن
هوش مصنوعی: فرشته از آنچه گفت و پنهان کرد ناراحت شد و از رفتار او خشمگین گردید. سپس چهرهاش را به وضوح نشان داد، مانند زرهای که درخشش دارد.
سفیر طیره و شرمنده بازگشت به ری
سه روز ماند و ز ری رخش راند زی ارمن
هوش مصنوعی: سفیر با دلی پر از ناامیدی به ری برگشت و سه روز در آنجا ماند، اما سپس از ری به سمت ارمن حرکت کرد.
پیام داد به فرمانروای هند که کار
تباهگشت و نشد چیره بر سروش اهرن
هوش مصنوعی: پیام فرستاد به پادشاه هند که کارها خراب شده و نتوانستهام بر قدرت و آوازه اهرمن غلبه پیدا کنم.
سفینهیی دو سه لشکر به شهر فارس فرست
مگرکه شاه عنان بازدارد از دشمن
هوش مصنوعی: کشتیای را با دو یا سه سپاه به شهر فارس فرستادند تا شاید شاه را از حمله به دشمن بازدارد.
ملکبماند و سپهخواند و زر فشاندو نشاند
ز جان جیش به جلاب عیش جوش محن
هوش مصنوعی: پادشاهی و فرماندهی، همراه با ثروت و عشق به زندگی، باعث میشود که زندگی بهطور جالبی ادامه یابد و این شادی و خوشی، ناشی از تلاش و احساسات عمیق انسان است.
بسی نرفت که افغان خدا ز سختی کار
فغان کشیده پی چاره گشت دستانزن
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر مشکلات و سختیهایی که دارند، از خدا کمک میخواهند و برای یافتن راهحل تلاش میکنند.
گسیلکرد بزرگان و موبدان و ردان
به نزد شاه جهان با حنین و مویه و هن
هوش مصنوعی: بزرگان، روحانیون و مردان دانشمند را به سوی شاه جهان فرستادند، در حالیکه با ناله و گریه آمده بودند.
کنار هریک از آب چشم چون چشمه
درون هریک از باد سرد چون بهمن
هوش مصنوعی: در کنارهی هر اشک، مانند چشمهای وجود دارد و در هر وزش باد سرد، همچون سرما و یخبندان بهمن حس میشود.
شرارهٔ سخط پادشاه زبانهکشید
ز خشک ربشی آن خشکمغزتر دامن
هوش مصنوعی: خشم پادشاه به اندازهای فوران کرد که مانند شعلهای از آتش به بیرون زبانه زد. این خشم از خشکی و بیاحساسی کسی ناشی میشود که کمتر درک و فهمی نسبت به مسائل دارد.
چهگفتگفتکههان نوبت گذشت گذشت
زمان زجر و عقابست و قید و بند و شکن
هوش مصنوعی: چه کسی میگوید که زمان گذشته است؟ زمان با خود عذاب و مجازات، محدودیتها و رنجها را به همراه دارد.
که ناگهان خبر آمد به شه ز خطهٔ فارس
که انگلیس خداکرد ساز شور و فتن
هوش مصنوعی: ناگهان خبری به شاه رسید از منطقهٔ فارس که انگلیس باعث ایجاد شور و آشوب شده است.
به بحر فارس فرستاد ده سفینه سپاه
همه مصالح پیکار در وی آبستن
هوش مصنوعی: در خلیج فارس، ده کشتی به سوی جنگ فرستاده شدند و همه تجهیزات لازم برای نبرد در آنها آماده است.
سفینگان همه هریک ز خود و خنجر و تیغ
بزرگ کرده شکم چون زنان آبستن
هوش مصنوعی: کشتیها هر کدام به تنهایی و با سلاحهای خود، شکمهای بزرگ و تپل دارند و این تصویر به شکمهای پر از آبستن زنان مشابه است.
ملک ازین خبرش غم زدود و زهره فزود
چو لهو بادهگسار از نوای زیرافکن
هوش مصنوعی: فرشته از این خبر غم را از دل برداشت و شجاعتش افزایش یافت، مانند بادهگساری که از صدای زیبا و دلنشین شاد میشود.
به خویش گفت به عزمست افتخار ملوک
نه همچو بوم به بوم خراب و کاخ کهن
هوش مصنوعی: به خود گفت که برای افتخار، همچون حکام و پادشاهان نباید مانند پرندهای در لانهای ویران و کاخ فرسوده زندگی کرد.
به آب و گل ندهد دل کراست هوش و خرد
به بوم و بر ننهد سر کراست فهم و فطن
هوش مصنوعی: اگر کسی دلی ندارد که به زیباییهای طبیعت و زندگی مادی توجه کند، و در عوض، اگر فردی با فهم و عقل خود در جستجوی حقیقت باشد، او به هیچ چیز جز دانش و درک عمیق اهمیت نمیدهد.
همه ستایش مرد از صفات مرد بود
برای روشن و عزم درست و خلق حسن
هوش مصنوعی: همهی تحسین و ستایش مرد به خاطر ویژگیهایش بوده، که شامل ارادهی قوی، تصمیمگیری صحیح و اخلاق نیکو میشود.
کنون که بوم و بر خصم شد خراب و یباب
جهان به دیدهٔ او تیره شد چون پرّ پَژَن
هوش مصنوعی: اکنون که خانه و سرزمینش ویران و بیسر و سامان شده، جهان در نظر او به تاریکی و ناامیدی تبدیل شده است، مانند پرندهای که در آسمان پرواز میکند و جایی برای نشستن ندارد.
بجا نماند جز این یک بهدست خاک خراب
که اندرو سزد ار آشیان کند کوکن
هوش مصنوعی: جز خاکی و ویرانی چیزی باقی نمیماند که در آن ممکن است کبوتران آشیانه بسازند.
به آنکه رخت سپاریم از هرات به ری
مهی دو از دل و جان بستریم زنگ حزن
هوش مصنوعی: به کسی که با دل و جان از هرات به ری هجرت میکند و غم و اندوهی را در دل دارد.
مه از چهارده بگذشت تا سپاه مرا
زمخت گشته چو گیمخت تن ز شوخ و درن
هوش مصنوعی: ماه که از شب چهاردهم عبور کرد، سپاه من به سختی و استحکام رسید، مانند جسمی که از شادابی و سرزندگی خالی شده باشد.
دم بلارکشان سوده از طعان و ضراب
پی تکاورشان سوده از شقاق و عرن
هوش مصنوعی: زمانی که مشکلات و چالشها بر سر راه قهرمانان و دلیران قرار میگیرد، آنها با شجاعت و قدرت به مقابله با آنها میپردازند و در مواجهه با سختیها از همدیگر حمایت میکنند و به اتحاد و یکپارچگی میرسند.
به مویشان همه بینی غبار جای عبیر
به جسمشان همه یابی هزال جای سمن
هوش مصنوعی: به موهایشان گرد و غبار نشسته و نشان از بوی خوشی دارد، و در ظاهرشان نشانههای لاغری و نازکی دیده میشود که جای گلهای خوشبو را گرفته است.
بویژه آنکه زمستان دوباره آمد و رفت
سمن ز راغ و گل از باغ و لاله از گلشن
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه زمستان دوباره آمد و درخت سمن از باغ و گل و لاله از گلستان رخت بربست.
همه صحایف آفاق را بیاهارد
دمنده ابر سیاه از سپید آمولن
هوش مصنوعی: همه کتابهای جهان را بهعنوان دفتری تصور کن که در آن، ابرهای سیاه از دشتهای سپید وزیدن میگیرند.
و دیگر آنکه ببینیمکانگلیس خدای
بروکه چیره بود آسموغ یا بهمن
هوش مصنوعی: در اینجا به یک بحث میان دو نیروی قدرتمند اشاره شده است. یکی از این نیروها به قدرت خدایان و تأثیر آنها بر آسمان و زمین تاکید دارد. به نوعی نشان میدهد که آیا این قدرت و سلطه از آن خدایان است، یا اینکه با حوادث طبیعی و موجودات دیگر همچون طوفان و آسمان پیوند خورده است. به طور کلی، رابطهای بین قدرتهای الهی و وقایع طبیعی وجود دارد که نیاز به بررسی و تفکر دارد.
قضای عهد کند یا به کینه جهد کند
فریشته است مر او را دلیل یا اهرن
هوش مصنوعی: شخصی یا به پیمانش عمل میکند یا با خشم تلاش میکند. در این میان، فرشتهای است که او را راهنمایی میکند یا همچون قدرتی درونی بر او تاثیر میگذارد.
اگر به صلح گراید به پادشاه جهان
عنان رزم بتابیم از سکون سنن
هوش مصنوعی: اگر به صلح و آرامش تمایل پیدا کنیم، در آن صورت مانند پادشاهی که بر دنیا فرمانروایی میکند، از درگیری و جنگ دور خواهیم ماند و به سنتهای خوب و آرامشبخش پایبند خواهیم بود.
و گر نبرد نماید بزرگ بارخدای
بر آنچه حکم کند عین رحمت ست و منن
هوش مصنوعی: اگر خداوند بزرگ بر چیزی قضاوت کند، نشان رحمت و لطف اوست.
عروس فتح و ظفر تا که را کشد در بر
شَموس جاه و خطر تا کرا نهد گردن
هوش مصنوعی: عروس پیروزی و کامیابی، چه کسی را در آغوش خود خواهد گرفت؟ و نور و خطر چه کسی را تحت فشار خواهد گذاشت؟
کنون به دعوی رای رزین و فکر متین
بری چمیم چو موسی به وادی ایمن
هوش مصنوعی: اکنون با اطمینان و اندیشهای عمیق، به کار و تلاش میپردازیم و مثل موسی که به سرزمین امن و آرام رسید، به سوی اهدافمان میرویم.
به پای تخت سپاریم رخت تا لختی
برون ز سختی آساید و درون ز شکن
هوش مصنوعی: به دربار میرویم تا به مدت کوتاهی از سختیها رها شویم و در دل خود آرامش بیابیم.
سپس خدیو برین رای دل نهاد و بخواست
کمانکشان کمین دار را ز هر مکمن
هوش مصنوعی: سپس پادشاه بر اساس اندیشهاش تصمیم گرفت و خواست که تیراندازان، کمینگذار را از هر نقطهای مراقبت کنند.
به میرکابل و سردار قندهار نبشت
شگرفنامهیی از رنگ و بوی مینو ون
هوش مصنوعی: به کسانی که در کابل و قندهار هستند، نامهای شگفتانگیز درباره رنگ و عطر بهشتی فرستاده شده است.
ز بس لآلی مضمون سطور او دریا
ز بس جواهر مکنون شطور او معدن
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ارزش شعرهای او، کلماتش مانند جواهرهایی در دریا میدرخشند و از این رو، آثار او به مانند معدن گرانقیمتی هستند که درونشان مواد با ارزشی نهفته است.
به سیم ساده پریشیده عنبر سارا
به لوح نقره طرازیده نافهٔ ادمن
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و ظرافت زنی اشاره شده که موهایش به مانند سیمی نازک و پیچیده است و عطرش نیز همانند عنبر خوشبو است. این ویژگیها او را به صورت زیبا و دلربا در نظر میسازد، به گونهای که همچون نقشی زیبا بر روی لوح نقرهای جلوهگر است.
حدیث رفته و آینده برشمرد و نمود
رموز پیش و پس راز خویش را معلن
هوش مصنوعی: او صحبت از گذشته و آینده کرد و رازهای خود را که مربوط به پیش و پس است، روشن و آشکار ساخت.
مهین سلالهٔ سردار قندهار که هست
به تخت و بختجوان و به اسم و رسم کهن
هوش مصنوعی: او فرزند یکی از سران قندهار است که در جوانی به مقام و سرنوشت بزرگی دست یافته و به خاطر نام و شهرتی که دارد، معروف است.
ببرد همره خویش از هرات جانب ری
به هرچه خواست نه لا گفت در جواب نه لن
هوش مصنوعی: او به همراه خود از هرات به سمت ری رفت و به هر چیزی که خواست، بدون هیچ گونه مخالفت یا نهیای پاسخ داد.
نویدنامه به هرجا نوشت و زآمدنش
بسا رمیده رواناکه آرمید به تن
هوش مصنوعی: خبرنامه به هر جا فرستاده شد و کسانی که از آمدنش ترسان بودند، اکنون آرام و آسوده شدهاند.
امیرزاده فریدون که شکر شاه جهان
به عهد مهد سرودینشسته لب ز لبن
هوش مصنوعی: امیرزاده فریدون که شیرینی وجودش به اندازه شیرینی عسل است، در دورانی که به دنیا آمده، لبهایش به هم نزدیک است.
بر آن سرست که بر جای زر فشاند سر
برین نوید و به وجد آیدش ز شوق بدن
هوش مصنوعی: بر آن است که بر جای طلا سر بگذارد و از این خبر خوش به وجد آمده و از شوق به وجد بیفتد.
ز شوق درگه شاهش همی بجنبد مهر
چو جان مرد مسافر ز آرزوی وطن
هوش مصنوعی: از شوق دیدار درگاه پادشاهش، خورشید هم مانند جان مسافری به خاطر آرزوی وطنش به حرکت درمیآید.
شها مها ملکا ملکپرورا ملکا
توییکه جنگ تو از یاد برده جنگ پشن
هوش مصنوعی: ای سرور و پادشاه، تویی که در دلهات فرمانروایی میکنی. تو آن کسی هستی که جنگیدن را فراموش کردهای و به خوشی و آرامش میاندیشی.
ستایش تو به ذات تو و محامد تست
نه از فزونی سامان و شارسان و شتن
هوش مصنوعی: ستایش من از تو به خاطر خودت و ویژگیهای نیکوی توست، نه به خاطر زیاد بودن نعمتها و امکاناتی که داری.
نه وصفت اینکه مکلل بود ترا اکلیل
نه مدحت اینکه مغرق بود تو را گرزن
هوش مصنوعی: نه زیبایی تو به خاطر تاجی است که بر سرت هست، و نه ستایشت به خاطر این است که در گرداب مشکلات غرق شدهای.
به بوی دلکش خود مفتخر بود عنبر
به طیب طینت خود معتبر بود لادن
هوش مصنوعی: عنبر به خاطر عطر دلنشینش به خود میبالید و لادن به خاطر ویژگیهای خوبش ارزشمند بود.
به نور خویش بود آفتاب عالمگیر
به زور خویش بود شیر غاب صیدافکن
هوش مصنوعی: خورشید جهان با روشنی خود میتابد و در دل تاریکیها خوش میدرخشد، مانند شیری که با قدرت و توان خود به شکار میپردازد.
عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر
که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن
هوش مصنوعی: خطر واقعی انسان زمانی نمایان میشود که از رنج و سختی عمیق تجربه کند، چرا که تا وقتی درد و مشکلات را تجربه نکند، تغییر و تحولی در او ایجاد نخواهد شد.
ستایش تو به ملک هری بدان ماند
که تاکسی بستاید اویس را به قرن
هوش مصنوعی: ستایش تو در میان سرزمین هری همانند این است که کسی بخواهد اویس را در قرن جدید ستایش کند.
ز فتح مکه نگویدکسی ثنای رسول
ثنای او همه از حسنسیرتست و سنن
هوش مصنوعی: هیچکس دربارهی فتح مکه نمیگوید؛ ستایش از پیامبر (ص) تماماً به خاطر نیکوکار بودن و آداب و رسوم اوست.
به آب و تاب گهر را همی نهند سپاس
نه زین قبلی که به عمان در است یا به عدن
هوش مصنوعی: گوهری را با زیبایی و زرق و برق در جایگاهی قرار میدهند که شایسته است، نه به خاطر اینکه قبلاً در عمان یا عدن بوده است.
ثنا کنند درخشنده شمع را به فروغ
نه زینکههست مر او را ز زر و سیم لگن
هوش مصنوعی: شمع درخشان را به خاطر نورش ستایش میکنند، نه به این خاطر که از طلا و نقره ساخته شده است.
تو عزم خویش همی خواستی نمود عیان
به خسروان جهانگیر و مهتران زمن
هوش مصنوعی: تو قصد داشتی که ارادهی خود را به وضوح به پادشاهان بزرگ و فرمانروایان نشان دهی.
هری گرفت نمیخواستی ز بهر خراج
که صد خراج هری باشدتکهین داشن
هوش مصنوعی: شما نمیخواستید برای پرداخت مالیات کسی را تحت فشار بگذارید، چرا که هزاران مشکل و هزینه دیگر وجود دارد که باید به آنها توجه کرد.
چو هست عزم جهانگیر گو مباش هری
نه آخرش همه فرکند کردی و فرکن
هوش مصنوعی: وقتی تصمیم به تسخیر جهان داری، نباید مانند هری (شخصیت ترسویی) عمل کنی، زیرا در نهایت، همه چیز را از دست خواهی داد.
به حیلهای که عدو کرد میمباش دژم
که کار خنجر برنده ناید از سوزن
هوش مصنوعی: در برابر فریب و نیرنگ دشمن نباید ناامید و دلشکسته شد، زیرا ضربهای که دشمن میزند، همانند تیزی خنجر نیست که از سوزن بیرون بیاید.
حدیث صلح حدیبیه را به بوسفیان
یکی بخوان و بپرداز دل ز رنج و محن
هوش مصنوعی: داستان صلح حدیبیه را با توجه به بوسفیان بخوان و خود را از رنج و مشکلات رها کن.
همانحکایت صفین بخوان و حیلهٔ عمرو
که کرد آن همه غنج و دلال و عشوه و شن
هوش مصنوعی: این جمله به داستان معروف جنگ صفین اشاره دارد، جایی که عمرو عاص با نیرنگ و فریب بسیار تلاش کرد تا ظاهرش را جذاب و فریبنده نشان دهد و در نهایت در جنگ تأثیرگذار باشد. در واقع، او با ترفندها و شیوههای خاصی سعی کرد تا طرف مقابل را فریب دهد و به هدفهای خود برسد.
نه برتری ز پیمبر بباش و لاتیاس
نه بهتری ز محمد بمان و لاتحزن
هوش مصنوعی: به جای این که به مقام و منزلت پیامبر فکر کنی و خود را برتر تصور کنی، سعی کن از ویژگیهای مثبت او درس بگیری و نگران نباش.
یکی بخوان و بخند از سرور چون سوری
یکی ببین و ببال از نشاط چون نوژن
هوش مصنوعی: یکی به شوق و شادی بخواند و بخندد مثل جشنوارهای شاد، و یکی دیگر تماشا کند و از خوشحالی مانند گل تازه بشکفد.
بدین قصیدهٔ غرا یکی ببین ملکا
که با قبول تو گیتی نیرزدش به ثمن
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی و شکوه قصیده اشاره شده و بیان میشود که ملکا (شخصیتی بزرگ و مهم) چقدر ارزشمند است و با پذیرش او، دنیا دیگر برایش ارزش ندارد. به نوعی، نقش و اهمیت این فرد چنان بزرگ و بینظیر است که تمامی چیزهای دنیا در مقایسه با او خُفیف و ناچیز میشود.
به هرکجاکه شود جلوهگر برندگمان
که راست تازهعروسی بود به شکل و فتن
هوش مصنوعی: هر جا که زیبایی و جاذبهای نمایان شود، گمان میکنیم که این زیبایی تازه و سرزنده است، مانند یک عروس نو که درخشندگی و جذابیت خاصی دارد.
ولی دو عیب نهانیش هست و گویم از آنک
رواست گفتن عیب عروس نزد ختن
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هر شخصی ممکن است عیوبی داشته باشد که پنهان هستند و نباید به راحتی درباره آنها صحبت کرد. این مانند این است که در مورد عیوب عروس در نزد خانواده شوهر صحبت کنیم، که امری ناپسند و غیرمناسب است.
نخست آنکه قوافی به چند جای در او
مکررست چو انعامشاه در حق من
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که در یک اثر ادبی یا شعر، برخی از قوافی و همآواییها در چند نقطه تکرار شدهاند، به گونهای که آن شاعر یا نویسنده، مانند انعامشاه، احساس خاصی نسبت به خود و نوشتهاش دارد. این تکرار میتواند به افزایش زیبایی و تأثیرگذاری اثر کمک کند.
اگرچه زین قبلش شکر لازمست ازآنک
همی به شکر فزاید چو برفزود منن
هوش مصنوعی: هرچند که باید قدردان و سپاسگزار بود، زیرا با شکرگزاری، نعمتها و خوبیها بیشتر میشوند و مثل برفی که در زمستان میبارد، برکت افزون میشود.
دوم قوافیش ار یک دو جا خشن نشگفت
کنند جامهگدایان بهجای خز ز خشن
هوش مصنوعی: اگر در دو جا، کارگر و خدمتگزار خشن و زبر باشند، لباس گداها دیگر از خز و نازک نخواهد بود و بهجای آن، از پارچهای خشن و زبر دوخته خواهد شد.
ازین دو عیب چو میبگذری به خازن غیب
که نطق ناطقه در مدح او بود الکن
هوش مصنوعی: اگر از این دو عیب عبور کنی و به خزانهدار غیب برسی، متوجه خواهی شد که سخنگویش در وصف او خاموش است.
وگر دراز بود همچو عمر و دولت شاه
چنین درازی دلکش ز کوتهی احسن
هوش مصنوعی: اگر عمر و سلطنت شاه اینقدر طولانی باشد، دلپذیری آن از کوتاهی احسن بیشتر خواهد بود.
بدین چکامهٔ دلکش رواست قاآنی
و ان یکاد دمندت همی به پیرامن
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به زیبایی و جذابیت کلام دارد و نشان میدهد که این کلمات دلنشین و دلپذیر هستند. همچنین، به نوعی حاکی از ارادت و احترام به کسی است که این کلمات را در گوشه و کنار میچرخاند و آنها را به زندگی میآورد.
مثل بود به جهان تا حدیث دعد و رباب
سمر بود به زمان تا وداد نل و دمن
هوش مصنوعی: در این جهان، مانند داستانها و روایتها، باید به یاد داشته باشیم که عشق و درد همیشه در زندگی انسانها وجود دارد و به مرور زمان تغییر میکنند، مانند نغمههایی که در دل شب نوازش میشوند و حس عمیقتری را برمیانگیزند.
دوام ملک خداوند تا هزاراناند
بقای بخت شهنشاه تا هزاران ون
هوش مصنوعی: ملک خداوند مدت زیادی برقرار است و بخت پادشاه نیز تا مدتهای طولانی پایدار خواهد ماند.