گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۳ - د‌ر تهنیت خبر بهبو‌دی محمدشاه غازی به فارس و شادمانی حسین‌خان نظام‌الدوله فرماید

زآستان خواجهٔ اعظم چراغ انجمن
پیکی آمد تیزگام و نیکام و خوش سخن
نامه یی ‌از خواجه‌ بر کف داشت ‌کز عنوان او
بُد هویدا آیت الطاف حقّ ذوالمنن
زانکه اندر نامه بود این مژده کز تأیید حق
یافت بهبودی ز تب طبع شهنشاه زمن
گرچه‌شیرس‌ت و شیر شرزه تب‌ دارد از آنک
مر شجاعت را حرارت لازم آمد در بدن
یا نه خسرو آفتابست و تب اندر آفتاب
لازم تابیست کاو با جرمش آمد مقترن
یا نه دارا شمع و هستی انجم‌ آفاق ش
شمع را سوزد به شب تا برفروزد انجمن
شاه‌نارست‌ازبرای‌خصم‌و نور ازبهر دوست
گرمی اندر نار و تف در نور باید مختزن
راستی پرسی خلایق از حقایق غافلند
هست ‌سرّی اندر این معنی ‌که ‌گویم بر علن
قرب و بعد فهم ما ما را بر آن دارد که‌ گاه
شاه را سالم همی بینیم وگاهی ممتحن
ورنه‌شه‌جانست‌و جان‌دارد حیات جاودان
نقص جان نبود اگر گاهی نفور آید ز تن
زین فزون‌ خواهی دلیلی چند گویم معنوی
تا ترا بیرون برد لختی ازین تخییل و ظن
شاه ماهست و به نفس خود به یک جا است ماه
قرب و بعد ماست کش گه تیغ بیند گه مجن
شاه خورشید و تو نابینا گرش بینی کدر
این کدورت از تو دارد نی ز نفس خویشتن
خود تو لرزی‌ در زمستان‌ زانکه‌ دوری ز آفتاب
ورنه او دایم به یک حالت بود پرتوفکن
ور به تابستان ز گرما تب کنی این هم ز تست
کت شعاع مهر از نزدیکی آید تیغ‌زن
شاه ‌سر تا پا بهشتست ‌و چو دوریم از بهشت
آنچنان دانیم کاندر وی بود رنج و محن
ور نه گر چون خواجه ما را چشم معنی‌بین بدی
جنتی آسوده می‌دیدیم بی‌کرب و حزن
شه سپهرس وکدورت ره نیابد بر سپهر
گرچه دامانش کدر بینی گه از گرد دمن
لیک با این جمله ما را لازمست ایدون نشاط
چون به قدر فهم ما باید تکالیف و سنن
شکر بهبود ملک را ای نگار می‌گسار
شیشهٔ می تیشه ساز و ریشهٔ انده بکن
ساقیا جامی بیار و شاهدا کامی بده
خادما عودی بسوز و مطربا رودی بزن
زاهدا امروز منع باده‌خواران گو مکن
بزم شیادی میارا تار زراقی متن
مفتیا امروز فتوی ده‌ که می نوشند خلق
زانکه نبود درد تن را چاره‌یی جز دُردِ دن
باده اکنون لازم است از ساقیان سیم‌ساق
بوسه اکنون جایز است از گلرخان سیمتن
خانه را باید ز چهر شاهدان‌ کردن بهشت
حجره را باید ز موی‌گلرخان‌کردن چمن
گه ز زلف این به دامن برد می‌باید عبیر
گه ز روی آن به خرمن چید می‌باید سمن
خاصه قاآنی‌که او را با نگاری سرخوشست
دلفریب و دلنشین و دلنواز و دل‌شکن
غیر او کز چاک پیراهن نماید روی خوب
مشرق خورشید نشنیدم ز چاک پیرهن
چاه‌نخشب ماه‌نخشب هردو دارد کش بود
ماه نخشب بر عذار و چاه نخشب در ذقن
نرخ بوس او مگر از نقد جان بالاترست
کاو بهای بوسه خواهد مدح سلطان زَمَن
خسرو دوران محمد شه شهنشاهی‌که هست
روی و رای او جمیل و خلق و خلق او حسن
کلک لاغر در بنانش ماهی بحر محیط
شکل جوهر بر سنانش‌ گوهر بحر عدن
مهر لامع نزد رایش‌ کوکبی در احتراق
نسر واقع با سنانش طایری بر بابزن
جوهرش در تیغ و تیغ اندر نیام‌گوهرین
آن پرن اندر هلالست این هلال اندر پرن
تیر در شستش عقابی مانده چون ماهی به‌شست
تیغ در دستش نهنگی ‌کرده در دریا وطن
عرصه ی هستی به نزد داستان جاه او
چون به جنب‌ کاخ نوشروان و ثاق پیرزن
خسروا تا مژدهٔ بهبودیت آمد به فارس
جان به‌تن می‌رقصد از شادی وتن در پیرهن
خاصه‌ کز فیروزی این مژده صاحب‌اختیار
شد چنان‌شادان‌ که‌جانش ‌‌می‌نگنجد در بدن
کرد عشی آنچنان ‌کز خار خار عیش او
زهرهٔ چنگی به‌گردون زد نوای خارکن
بوم‌ و بر آمد به وجد و کوه و در آمد به رقص
رند و عارف‌ پای‌ کوبان‌ شیخ‌ و عامی دست‌زن
ماهی از دریا نیایش ‌گفت و ماه از آسمان
وحش در هامون ستایش ‌کرد و طیر اندر وکن
در زمستان نوبهار آمد توگفتی‌کز نشاط
گل دمید از بوستان و لاله سر زد از دمن
پای‌کوبان شد ز عشرت خوشهای ضیمران
دست‌افشان شد ز شادی برگهای نسترن
وز نشاط این بشارت مردگان را زیر خاک
باغ جنّت شد قبور و زلف حورا شد کفن
وز فتوح آب خعر در زلف خوبان هم نماند
چنبر و پیچ ‌و شکنج و عقده و چین‌ و شکن
وز نسیم این اثر در دکهٔ سلاخ شهر
گشت ‌خون ‌گوسفندان غیرت مشک ختن
زین بشارت در میان عید اضحی و غدیر
عید دیگر شد عیان از امر میر موتمن
عید قربان و غدیری را که بود از هم جدا
هم ملفق هم مثنی ‌کرد در یک انجمن
عید قربان‌شد بدی‌ن معنی مث‌کز خلون
هر تنی قربان خسرو کرد جان خویشتن
هم‌ دو شد عبد غدیر از آن سبب ‌کز هر کنار
دست بوس عید را الحمدخوان شد مرد و زن
هر تنی شکرانه را جان‌کرد قربانی‌که باز
شد بر اورنگ خلافت جانشین بوالحسن
وز چراغان در شب تاریک سرزد آفتاب
چون‌گل سوری‌که روز ابر تابد بر چمن
شادمان‌شد جان‌خلق‌‌و بوستان‌شد ملک‌فارس
نوجوان شد چرخ پیر و تازه شد دیرکهن
تا سمر باشد به عالم داستان تخت جم
تا مثل باشد به گیتی فر و برز تهمتن
تا قیامت خصم خسرو یار لیکن با ملال
تا به محشر یار سلطان خصم امّا با محن
در ضمیرش باد هر نقشی به جز نقش ملال
در دیارش باد هر چیزی به جز شور و فتن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زآستان خواجهٔ اعظم چراغ انجمن
پیکی آمد تیزگام و نیکام و خوش سخن
هوش مصنوعی: از درگاه بزرگ‌ترین آقا، پیام‌آوری سریع و شایسته و خوش‌زبان به سوی ما آمد.
نامه یی ‌از خواجه‌ بر کف داشت ‌کز عنوان او
بُد هویدا آیت الطاف حقّ ذوالمنن
هوش مصنوعی: نامه‌ای از خواجه به دست داشت که از مضمون آن، نعمت‌های خداوند ذوالمنن نمایان بود.
زانکه اندر نامه بود این مژده کز تأیید حق
یافت بهبودی ز تب طبع شهنشاه زمن
هوش مصنوعی: چون در نامه آمده است که به دستور خداوند، شاه ما از بیماری جانکاه رهایی یافته و حالش بهتر شده است.
گرچه‌شیرس‌ت و شیر شرزه تب‌ دارد از آنک
مر شجاعت را حرارت لازم آمد در بدن
هوش مصنوعی: گرچه تو شیر نیرومند و شجاعی هستی، اما به خاطر اینکه شجاعت به حرارت و انرژی نیاز دارد، ممکن است در خود احساس گرما یا تب کنی.
یا نه خسرو آفتابست و تب اندر آفتاب
لازم تابیست کاو با جرمش آمد مقترن
هوش مصنوعی: یا به راستی خسرو همچون خورشید است و گرما در زیر تابش آفتاب لازم است که طاقت تحمل او را داشته باشد؛ زیرا او با گناهانش همراه می‌شود.
یا نه دارا شمع و هستی انجم‌ آفاق ش
شمع را سوزد به شب تا برفروزد انجمن
هوش مصنوعی: آیا نه اینکه دارایی و وجود ستارگان در آسمان مانند شمعی است که در شب می‌سوزد تا جمعی را روشن کند؟
شاه‌نارست‌ازبرای‌خصم‌و نور ازبهر دوست
گرمی اندر نار و تف در نور باید مختزن
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که دشمن همیشه در حال جنگ و خصومت است و به خاطر آن همواره در آتش و درگیری به سر می‌برد، اما دوست کسی است که با نور و محبت زندگی می‌کند. برای اینکه این دوگانگی وجود داشته باشد، باید این احساسات در دل‌ها جمع شوند.
راستی پرسی خلایق از حقایق غافلند
هست ‌سرّی اندر این معنی ‌که ‌گویم بر علن
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از حقیقت‌ها غافلند و اگر از آن‌ها سوال کنی، درکی از عمق این موضوع ندارند. یک راز در این مسئله نهفته است که می‌خواهم آن را به طور علنی بیان کنم.
قرب و بعد فهم ما ما را بر آن دارد که‌ گاه
شاه را سالم همی بینیم وگاهی ممتحن
هوش مصنوعی: فهم ما از نزدیک و دور بودن، باعث می‌شود که گاهی شاه را در وضعیت خوبی ببینیم و گاهی او را در حال آزمایش و سختی.
ورنه‌شه‌جانست‌و جان‌دارد حیات جاودان
نقص جان نبود اگر گاهی نفور آید ز تن
هوش مصنوعی: اگر جان انسان به صورت مجرد و مستقل وجود داشته باشد و بدون نقص باشد، پس هیچ مشکلی در زندگی ابدی او وجود نخواهد داشت، حتی اگر برخی اوقات از جسم دور شود یا از آن نفرت پیدا کند.
زین فزون‌ خواهی دلیلی چند گویم معنوی
تا ترا بیرون برد لختی ازین تخییل و ظن
هوش مصنوعی: می‌خواهم دلایل دیگری برای تو بگویم تا مدتی از این تصورات و گمان‌های ذهنی فرار کنی و به حقیقت نزدیک‌تر شوی.
شاه ماهست و به نفس خود به یک جا است ماه
قرب و بعد ماست کش گه تیغ بیند گه مجن
هوش مصنوعی: پادشاه به ماه مانند است و با نفس خود در یک مکان قرار دارد. نزدیک و دوری ما با او به گونه‌ای است که گاهی با تیغ خود به ما نزدیک می‌شود و گاهی در حال دیوانگی به نظر می‌رسد.
شاه خورشید و تو نابینا گرش بینی کدر
این کدورت از تو دارد نی ز نفس خویشتن
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که اگرچه خورشید شاهی درخشان است، تو که نابینی نمی‌توانی آن را ببینی. در واقع، این کدورت و تاریکی که در نظرت است، از خود تو ناشی می‌شود و به اصل خورشید ارتباطی ندارد.
خود تو لرزی‌ در زمستان‌ زانکه‌ دوری ز آفتاب
ورنه او دایم به یک حالت بود پرتوفکن
هوش مصنوعی: تو در زمستان می‌لرزی چون دوری از آفتاب، اما او همیشه در یک حالت و با درخشش ثابت است.
ور به تابستان ز گرما تب کنی این هم ز تست
کت شعاع مهر از نزدیکی آید تیغ‌زن
هوش مصنوعی: اگر در تابستان از شدت گرما بی‌تابی کنی، این حالتی که داری، نتیجه نزدیکی تو به تابش خورشید است که همچون تیغی برنده به تو نزدیک می‌شود.
شاه ‌سر تا پا بهشتست ‌و چو دوریم از بهشت
آنچنان دانیم کاندر وی بود رنج و محن
هوش مصنوعی: پادشاه تمام وجودش بهشت است، اما زمانی که از بهشت دور هستیم، اینطور تصور می‌کنیم که در آنجا درد و رنج وجود دارد.
ور نه گر چون خواجه ما را چشم معنی‌بین بدی
جنتی آسوده می‌دیدیم بی‌کرب و حزن
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند خواجه (افراد با بصیرت و درک عمیق) به درستی به معناها بنگری، بهشت را بدون هیچ غم و اندوهی خواهی دید.
شه سپهرس وکدورت ره نیابد بر سپهر
گرچه دامانش کدر بینی گه از گرد دمن
هوش مصنوعی: پادشاه آسمان است و هیچ‌گاه تاریکی نمی‌تواند بر او غلبه کند، هرچند ممکن است در برخی اوقات، لباسش به خاک و گردوغبار آغشته شود.
لیک با این جمله ما را لازمست ایدون نشاط
چون به قدر فهم ما باید تکالیف و سنن
هوش مصنوعی: با این حال، در اینجا بر ما واجب است که از این موضوع خوشحال باشیم، زیرا باید اندازه درک و فهم ما به انجام وظایف و آداب بپردازیم.
شکر بهبود ملک را ای نگار می‌گسار
شیشهٔ می تیشه ساز و ریشهٔ انده بکن
هوش مصنوعی: ای زیبای می‌گسار، شکر کننده بهبودی کشور، شیشه‌ی می را پیکری کن و ریشه‌ی اندوه را از بین ببر.
ساقیا جامی بیار و شاهدا کامی بده
خادما عودی بسوز و مطربا رودی بزن
هوش مصنوعی: ای ساقی، لطفاً یک جام برایم بیاور و به من لذت و شادی عطا کن. ای خدمتگزاران، عود را بسوزانید و ای نوازندگان، نغمه‌ای دل‌انگیز بزنید.
زاهدا امروز منع باده‌خواران گو مکن
بزم شیادی میارا تار زراقی متن
هوش مصنوعی: ای زاهد، امروز از نوشیدن باده به می‌پرستان انتقاد نکن و مجلس شادی را دور نکن، زیرا این‌گونه رفتار موجب غم و ناراحتی خواهد شد.
مفتیا امروز فتوی ده‌ که می نوشند خلق
زانکه نبود درد تن را چاره‌یی جز دُردِ دن
هوش مصنوعی: امروز به مردم بگو که نوشیدن مشروبات اشکالی ندارد، زیرا برای دردهای جسمی چاره‌ای جز این وجود ندارد.
باده اکنون لازم است از ساقیان سیم‌ساق
بوسه اکنون جایز است از گلرخان سیمتن
هوش مصنوعی: این لحظه نوشیدن شراب ضروری است و گرفتن بوسه از زیبایانی که همچون گل هستند، مجاز است.
خانه را باید ز چهر شاهدان‌ کردن بهشت
حجره را باید ز موی‌گلرخان‌کردن چمن
هوش مصنوعی: برای زیبا کردن خانه باید چهره معشوق را در نظر داشت و برای تبدیل حجره به بهشت باید موی دختران زیبا را در نظر گرفت.
گه ز زلف این به دامن برد می‌باید عبیر
گه ز روی آن به خرمن چید می‌باید سمن
هوش مصنوعی: گاهی باید از زلف تو عطر بگیرم و گاهی باید از زیبایی‌ات گل برداشت کنم.
خاصه قاآنی‌که او را با نگاری سرخوشست
دلفریب و دلنشین و دلنواز و دل‌شکن
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی بیانگر اهمیت و زیبایی ارتباط بین شاعر و معشوقه‌اش است. شاعر از خوشحالی و لذت خود در کنار این معشوقه سخن می‌گوید که او را دلفریب و دلنشین می‌داند. همچنین، این ارتباط آنقدر عمیق و تاثیرگذار است که می‌تواند هم دل‌نواز و هم دل‌شکن باشد، یعنی هم شادی‌بخش و هم ممکن است باعث غم و اندوه شود. به طور کلی، تصویر کردن این ارتباط به ما احساسات متضادی را منتقل می‌کند که در عشق وجود دارد.
غیر او کز چاک پیراهن نماید روی خوب
مشرق خورشید نشنیدم ز چاک پیرهن
هوش مصنوعی: هیچ کس را ندیدم که زیبایی‌اش مانند زیبایی کسی باشد که از چاک پیراهنش نمایان می‌شود، مانند روی خورشید در شرق.
چاه‌نخشب ماه‌نخشب هردو دارد کش بود
ماه نخشب بر عذار و چاه نخشب در ذقن
هوش مصنوعی: چاه نخشب و ماه نخشب هر دو ویژگی‌های خاصی دارند. وقتی ماه نخشب بر روی صورت شخصی می‌تابد، چاه نخشب نیز در زیر چانه او قرار دارد.
نرخ بوس او مگر از نقد جان بالاترست
کاو بهای بوسه خواهد مدح سلطان زَمَن
هوش مصنوعی: قیمت بوسه او چقدر بالاست که حتی جان انسان هم برایش کم است. او فقط برای ارزش بوسه‌اش، به ستایش پادشاه زمان پرداخته است.
خسرو دوران محمد شه شهنشاهی‌که هست
روی و رای او جمیل و خلق و خلق او حسن
هوش مصنوعی: محمد، پادشاه بزرگ و دوران ساز، دارای چهره‌ای زیبا و اندیشه‌ای عالی است و شخصیت او نیز بسیار نیکو و دل‌نشین می‌باشد.
کلک لاغر در بنانش ماهی بحر محیط
شکل جوهر بر سنانش‌ گوهر بحر عدن
هوش مصنوعی: دست لاغر او مانند ماهی دریا است که جوهر را بر سنانش تجلی می‌بخشد، و گوهر دریای عدن را نمایان می‌کند.
مهر لامع نزد رایش‌ کوکبی در احتراق
نسر واقع با سنانش طایری بر بابزن
هوش مصنوعی: در آسمان، ستاره‌ای درخشان وجود دارد که مانند یک خورشید تابان است و با توانایی‌های خود، جاذبه و شکوه خاصی را به نمایش می‌گذارد. این ستاره، در دل خود، قدرتی دارد که می‌تواند زندگی و زیبایی را به وجود آورد. همچنان که پرنده‌ای با دقت بر روی بام نشسته، نماد امید و شجاعت است.
جوهرش در تیغ و تیغ اندر نیام‌گوهرین
آن پرن اندر هلالست این هلال اندر پرن
هوش مصنوعی: جوهر آن در تیغ نهفته است و تیغ نیز در نیامش، یعنی ارزش واقعی آن در جایی دیگر پنهان شده است. همچنین، این هلال پرن نیز در درون خود آن پرن جای دارد.
تیر در شستش عقابی مانده چون ماهی به‌شست
تیغ در دستش نهنگی ‌کرده در دریا وطن
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به تیر افتاده، در حالتی مانند ماهی در دست کسی اسیر شده است. همچنین، موجودی بزرگ و ترسناک مانند نهنگ، در دریا زندگی می‌کند که نشان‌دهنده قدرت و وسعت است.
عرصه ی هستی به نزد داستان جاه او
چون به جنب‌ کاخ نوشروان و ثاق پیرزن
هوش مصنوعی: در عالم وجود، مقام و موقعیت او مانند جنب و جوش کاخ نوشروان و پیرزن ثاق است.
خسروا تا مژدهٔ بهبودیت آمد به فارس
جان به‌تن می‌رقصد از شادی وتن در پیرهن
هوش مصنوعی: ای خسرو، تا زمانی که خبر بهبودی تو به فارس رسید، روح و جانم از خوشحالی در تن می‌رقصد و تنم در پیراهن به شوق و شادی است.
خاصه‌ کز فیروزی این مژده صاحب‌اختیار
شد چنان‌شادان‌ که‌جانش ‌‌می‌نگنجد در بدن
هوش مصنوعی: به‌خصوص اینکه از پیروزی این خبر خوشحال‌کننده، صاحب‌اختیار چنان شاد و مسرور شد که گویی جانش در بدنش جا نمی‌شود.
کرد عشی آنچنان ‌کز خار خار عیش او
زهرهٔ چنگی به‌گردون زد نوای خارکن
هوش مصنوعی: شخصی در حالتی از شادی و نشاط قرار دارد که غم و زحمت زندگی او را تحت‌فشار قرار نداده است. این فرد به قدری خوشحال است که صدای خوشی و موسیقی‌اش به آسمان می‌رسد و به اطرافش این احساس را منتقل می‌کند.
بوم‌ و بر آمد به وجد و کوه و در آمد به رقص
رند و عارف‌ پای‌ کوبان‌ شیخ‌ و عامی دست‌زن
هوش مصنوعی: پرندگان و زمین به شور و شوق آمدند و کوه‌ها به رقص درآمدند. عارفان و مردان آزاد به نغمه‌خوانی پرداختند و کسانی که ساده‌دل بودند، دست زدن و هم‌نوا شدند.
ماهی از دریا نیایش ‌گفت و ماه از آسمان
وحش در هامون ستایش ‌کرد و طیر اندر وکن
هوش مصنوعی: ماهی دریا را با دعایی خطاب کرد و ماه از آسمان به زیبایی‌های طبیعت ستایش نمود و پرنده‌ای در حال پرواز در این فضا وجود دارد.
در زمستان نوبهار آمد توگفتی‌کز نشاط
گل دمید از بوستان و لاله سر زد از دمن
هوش مصنوعی: در زمستان، زمانی که بهار نزدیک بود، تو گفتی که از شادی گل‌ها بوستان پر شده و لاله‌ها از باغ بیرون آمده‌اند.
پای‌کوبان شد ز عشرت خوشهای ضیمران
دست‌افشان شد ز شادی برگهای نسترن
هوش مصنوعی: با شادی و سرورا در جشن و سرور به پایکوبی مشغول شد و از خوشحالی دست‌هایش را به نمایش گذاشت، همانطور که برگ‌های نسترن در فصل بهار شکوفا می‌شوند.
وز نشاط این بشارت مردگان را زیر خاک
باغ جنّت شد قبور و زلف حورا شد کفن
هوش مصنوعی: از شادی این خبر، قبرهای مردگان در زیر خاک باغ بهشت به گلستان تبدیل شد و زلف حوریان به کفن آنها تبدیل گشت.
وز فتوح آب خعر در زلف خوبان هم نماند
چنبر و پیچ ‌و شکنج و عقده و چین‌ و شکن
هوش مصنوعی: از بواسطه‌ی جذابیت و زیبایی موهای دلبرانه، دیگر هیچ چیزی از پیچیدگی‌ها و درهم رفتگی‌ها باقی نمی‌ماند.
وز نسیم این اثر در دکهٔ سلاخ شهر
گشت ‌خون ‌گوسفندان غیرت مشک ختن
هوش مصنوعی: نسیم به قدری لطیف و تاثیرگذار است که حتی در دکه‌های قصابی شهر، باعث می‌شود خون گوسفندان به یاد غیرت و عظمت مشک‌های ختن بریزد.
زین بشارت در میان عید اضحی و غدیر
عید دیگر شد عیان از امر میر موتمن
هوش مصنوعی: از این خبر خوش، در میان عید قربانی و عید غدیر، عید دیگری روشن شد که از کار بزرگ و مهم حاکم آگاه کننده است.
عید قربان و غدیری را که بود از هم جدا
هم ملفق هم مثنی ‌کرد در یک انجمن
هوش مصنوعی: عید قربان و عید غدیر که هر کدام جایگاه خاص خود را دارند، به هم پیوسته‌اند و در یک جمع و محفل واحد قرار گرفته‌اند.
عید قربان‌شد بدی‌ن معنی مث‌کز خلون
هر تنی قربان خسرو کرد جان خویشتن
هوش مصنوعی: در روز عید قربان، انسان‌ها باید مانند آن گوساله‌ای که برای قربانی انتخاب می‌شود، جان خود را برای محبوب و سرورشان فدا کنند. این یعنی آماده‌بودن برای نثار جان و وجود خود در راه عشق و خدمت به او.
هم‌ دو شد عبد غدیر از آن سبب ‌کز هر کنار
دست بوس عید را الحمدخوان شد مرد و زن
هوش مصنوعی: در روز عید، مردم به خاطر شادی و خوشحالی به یکدیگر نزدیک می‌شوند و همه، اعم از مرد و زن، با فریاد «الحمدلله» به جشن و سرور می‌پردازند.
هر تنی شکرانه را جان‌کرد قربانی‌که باز
شد بر اورنگ خلافت جانشین بوالحسن
هوش مصنوعی: هر روحی شکر و سپاس‌گذاری را با قربانی می‌کند، زمانی که بر تخت خلافت جانشین بوالحسن می‌شود.
وز چراغان در شب تاریک سرزد آفتاب
چون‌گل سوری‌که روز ابر تابد بر چمن
هوش مصنوعی: در شب تاریک، نور چراغ مانند آفتابی که درخشش گل سوسن را دارد، خود را نشان می‌دهد، همچنان که در روز ابر بر روی چمن می‌تابد.
شادمان‌شد جان‌خلق‌‌و بوستان‌شد ملک‌فارس
نوجوان شد چرخ پیر و تازه شد دیرکهن
هوش مصنوعی: جان مردم شاد و خوشحال شده و سرزمین فارس به گل و گیاه آراسته گردیده است. زمانه جوان و تازه شده و سال‌های قدیمی به نوایی نو گسترش یافته است.
تا سمر باشد به عالم داستان تخت جم
تا مثل باشد به گیتی فر و برز تهمتن
هوش مصنوعی: تا زمانی که سمرقند در دنیا وجود دارد و داستان تخت جمشید شنیده می‌شود، شخصیت‌هایی چون فرّ و بزرگی مثل تهمتن نیز در جهان وجود خواهند داشت.
تا قیامت خصم خسرو یار لیکن با ملال
تا به محشر یار سلطان خصم امّا با محن
هوش مصنوعی: تا زمان قیامت دوست و یار خسرو خواهد بود، اما با اندوه و نگرانی. تا روز محشر همراه سلطان است، اما با دشواری‌ها و مشکلات.
در ضمیرش باد هر نقشی به جز نقش ملال
در دیارش باد هر چیزی به جز شور و فتن
هوش مصنوعی: او در دلش هیچ نشانه‌ای جز اندوه و افسردگی را نمی‌خواهد، و در سرزمینش هیچ چیزی جز هیجان و شور زندگی وجود نداشته باشد.

حاشیه ها

1395/06/19 15:09
ر غلامی

با سلام این مصراع نامفهوم است چون اشتباه تایپی دارد: عید قربان‌شد بدی‌ن معنی مث‌کز خلون