قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲ - و له فی المدیحه
دوش مرا تافت نور عقل به روزن
گفتمش ای از تو جان تاری روشن
ایدک الله ای سروش سبکروح
کز توگرانجان من همارهٔ ریمن
وفقک الله ای کلیم گرانقدر
کز تو سبکسر مدام جادوی جوزن
تا چه شد آیا که بیانارهٔ ناری
طور سرایم شد از تو وادی ایمن
برخی راهت چه آورم به جز از جان
یا نه فدایی چه سازمت به جز از تن
گفت خوشامد مگو که ناخوشم آمد
مدح حسنشه سرای کز همه احسن
گفتمش آوخ دو هفته بیش که گشتست
مادر طبعم زکید چرخ سترون
رای رزینمکه رشک فکرت اهرون
تارتر آمد ز روی تیرهٔ اهرن
من به سخن اندرون که تازه جوانی
آمد و لختی سرم گرفت به دامن
سرو خرامی به جلوه آفت طوبی
لالهعذاری به چهره غارت گلشن
فتنهٔ جان از چه از دو نرگس فتان
رهزن دل از چه از دو طرهٔ رهزن
لوح جمالش به نقش لطف منقش
صفحهٔ خدش به خط حسن معنون
گفتا قاآنیا سرا چه سرودی
گفتمش ای نطق در ثنای تو الکن
عاجزم از مدح شاه و می نتوانم
کش بستایم همی به مهماامکن
گرچه زبانم بسی دراز ولیکن
منطقم از نطق عاری است چو سوسن
گفت منش میستایم از در یاری
رو که تو مردی سفیه هستی و کودن
پس در درج دهان گشود و بیان کرد
مطلع خورشید ساری از دل روشن
کای دل و دستت فنای قلزم و معدن
ای سر کان را به باد داده ز ایمن
از تو یکی جود و صد نوال ز دریا
از تو یکی بذل و صد عطیه ز مخزن
آتش جان فنا ز آب جهانسوز
صرصر خاک بلا ز عدل مبرهن
چرخ مکوکب گرت به درع نشاید
شایدت از بهر درع کیسهٔ ارزن
نعرهٔ کوست به گوش نغمهٔ ارغون
صیحهٔ سنجت به رزم نالهٔ ارغن
بالشت از برز نی به بالش اورنگ
نازشت ازگرز نی به مسند و گرزن
چون ببری شصت بر به تیر سبکروح
چون بزنی دس بر بهگرزگرن تن
روح تهمتن کند سپاس برادر
جان فرود آورد ستایش بیژن
تیغ تو را گر نهنگ خوانم شاید
کش بودی بحر دست راد تو مسکن
خاصه کزان روی بر به صورت داسست
تا کند از کشتهٔ روانها خرمن
تازهجوان در سخنکه چرخکهنسال
آمد و با من سرود کای گل گلشن
نغز نیایش ز من نیوش ازیراک
از همه من برترم به ویژه درین فن
کرد سپس مطلعی ادا که ز رشکش
مطلع خورشید تیره گشت چو گلخن
کای دلگور اژدها و خصم تو بهمن
مجلس تو چاه و بدسگال تو بیژن
تیغ تو و جان دشمن آتش و خاشاک
تیر تو و چشم خصم رشته و سوزن
رایحهٔ مشک چین و خلق تو حاشا
بعر بعیر ازکجا و غیرت لادن
روز وغا کز خروش شندف و ژوبین
خیزد از هر کرانه شورش و شیون
برق بگیری بهکفکه وهوه صارم
بادکشی زیر ران که هیهی توسن
آن چو نهنگی که بحر دستش ماوا
وین چه سپهری که سطح خاکش مأمن
مرگ ز بأست خزد به مخزن قارون
خصم ز بیمت چمد به دخمهٔ قارن
چرخ نیایشکنان که رو سوی من کرد
بخت ملک خیره به ابروی پر آژن
کاین چه ستایش که میکند فلکم هان
وین چه ثنا کم نمود کودک برزن
صفحه وکلکی بگیر درکف و بنگار
هرچه سرایم به مدح شاه جهان من
صفحهگرفتم به دست و خامئکی نغز
گوش و دلم سوی او و دیده به دامن
بخت ملک مطلعی سرودکه صد قرن
می نتوانم به صد زبانش ستودن
کایخرد و نیروی تو زال و تهمتن
پیکر و رایت سفندیار و پشوتن
ای تن تنین تنان به تیغ تو صد چاک
وی سر گردنکشان به دار تو آون
جان که نه قربان توست ننگ به پیکر
سر که نه در راه تست بار به گردن
شیر به چرم پلنگ یا تو به خفتان
کوه به دریای نیل یا تو به جوشن
تیغ تو در رزم یا که برق به نیسان
دست تو در بزم یا که ابر به بهمن
تیغ تو نشناختست خار ز خارا
تیر تو ناکرده فرق موم ز آهن
گو کم ریمن زند عدو که به نیرنگ
چرخ نگردد بهکامهٔ دل دشمن
باد نبنددکسی ز ریو به چنبر
آب نساید کسی ز رنگ به هاون
تیغ تو بران ز اصل خود به فسان نی
تیرگی شب به خویش نی به سکاهن
تا به ستایش روان ز ایزد داور
تا به نیایش زبان ز قادر ذوالمن
باد به روی زمین ز تیغ تو رویان
از چه ز خون عدوی جان تو روین
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب الله ثراه: دلی مباد گرفتار عشق چون دل منقصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۳ - در تهنیت خبر بهبودی محمدشاه غازی به فارس و شادمانی حسینخان نظامالدوله فرماید: زآستان خواجهٔ اعظم چراغ انجمن
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش مرا تافت نور عقل به روزن
گفتمش ای از تو جان تاری روشن
هوش مصنوعی: شب گذشته نوری از عقل به من تابید و به آن گفتم: ای روشنیبخش جان من، تو چقدر درخشان و واضحی.
ایدک الله ای سروش سبکروح
کز توگرانجان من همارهٔ ریمن
هوش مصنوعی: ای فرشتهٔ سبکروح که از سوی تو، جان سنگین من همیشه راحت میشود.
وفقک الله ای کلیم گرانقدر
کز تو سبکسر مدام جادوی جوزن
هوش مصنوعی: خداوند تو را موفق کند، ای موسی بزرگوار، که همواره جادوگران جوزن در برابر تو ناتوان و سبکتر از همیشه هستند.
تا چه شد آیا که بیانارهٔ ناری
طور سرایم شد از تو وادی ایمن
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که بدون اینکه نخی از آتش در دست داشته باشم، به طور جادویی بتوانم از تو به سرزمین امنی برسم؟
برخی راهت چه آورم به جز از جان
یا نه فدایی چه سازمت به جز از تن
هوش مصنوعی: برخی از دوستداران چه چیزی میتوانند برای تو بیاورند جز عشق و جانشان؟ و فدای تو شدن چه معنایی دارد جز از دست دادن جسم و جان خود؟
گفت خوشامد مگو که ناخوشم آمد
مدح حسنشه سرای کز همه احسن
هوش مصنوعی: نپرس که خوشامد بگو، چون از شنیدن آن خوشحال نیستم. توصیف زیبایی او را بگو که از همه زیباتر است.
گفتمش آوخ دو هفته بیش که گشتست
مادر طبعم زکید چرخ سترون
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای وای! تنها دو هفته است که مادر طبیعت من دچار تغییرات شده و نازا شده است.
رای رزینمکه رشک فکرت اهرون
تارتر آمد ز روی تیرهٔ اهرن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فکر و اندیشهی من به قدری زیبا و با ارزش است که باعث حسادت دیگران میشود. این احساس حسرت و نگاه ناخوشایند آنها نسبت به من به خاطر زیبایی و درخشانی اندیشهام است.
من به سخن اندرون که تازه جوانی
آمد و لختی سرم گرفت به دامن
هوش مصنوعی: به تازگی جوانی به سخن درآمد و لحظهای با خودم مشغول شدم.
سرو خرامی به جلوه آفت طوبی
لالهعذاری به چهره غارت گلشن
هوش مصنوعی: سرو زیبایی به ناز و جذابیت در کنار درخت طوبی ایستاده و لالهعذاری با چهرهای دلفریب، گلهای باغ را به چنگ آورده است.
فتنهٔ جان از چه از دو نرگس فتان
رهزن دل از چه از دو طرهٔ رهزن
هوش مصنوعی: عشق و جذابیت این دو چشم زیبا چه دلی را به درد میآورد و این دو موهای فریبنده چه بلایی بر سر دلها میآورد.
لوح جمالش به نقش لطف منقش
صفحهٔ خدش به خط حسن معنون
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند یک تابلو است که با مهربانی و لطف تزیین شده و آثارش به صورت زیبایی در حال نگارش است.
گفتا قاآنیا سرا چه سرودی
گفتمش ای نطق در ثنای تو الکن
هوش مصنوعی: گفت: ای سرایندگان، چه موسیقیای در اینجا وجود دارد؟ به او گفتم: زبانم در ستایش تو ناتوان است.
عاجزم از مدح شاه و می نتوانم
کش بستایم همی به مهماامکن
هوش مصنوعی: من از ستایش پادشاه ناتوانم و نمیتوانم در وصف می هم چیزی بگویم، پس بهتر است در این مهمانی سکوت کنم.
گرچه زبانم بسی دراز ولیکن
منطقم از نطق عاری است چو سوسن
هوش مصنوعی: اگرچه سخنانم بسیار زیاد است، اما منطقی در آنها وجود ندارد، مانند گل سوسن که زیباییاش در سکوت است.
گفت منش میستایم از در یاری
رو که تو مردی سفیه هستی و کودن
هوش مصنوعی: من شخصیت تو را تحسین میکنم، اما ای دوست، تو انسانی احمق و نادان هستی.
پس در درج دهان گشود و بیان کرد
مطلع خورشید ساری از دل روشن
هوش مصنوعی: او در آغاز صحبت کرد و بیان کرد که نور خورشید از دل روشنی میتابد.
کای دل و دستت فنای قلزم و معدن
ای سر کان را به باد داده ز ایمن
هوش مصنوعی: ای دل و دست تو در مسیری گم شدهاند که به عمق دریا و معادن رفتهاند و مگر میشود که این سرزمین پر از خطر را به باد بدهی و از آن بیخطر بگذر!
از تو یکی جود و صد نوال ز دریا
از تو یکی بذل و صد عطیه ز مخزن
هوش مصنوعی: از تو یک نوع سخاوت و بخشش مانند دریایی است، و از تو یک نوع نیکوکاری و هدیه به اندازهای بیشمار و ارزشمند است که از گنجینهای غنی برمیخیزد.
آتش جان فنا ز آب جهانسوز
صرصر خاک بلا ز عدل مبرهن
هوش مصنوعی: آتش جان فانی از آب دریا به شدت میسوزد، و گزندهای سخت زندگی از عدل و انصاف روشن میشود.
چرخ مکوکب گرت به درع نشاید
شایدت از بهر درع کیسهٔ ارزن
هوش مصنوعی: اگر ستارهی چرخندهی دنیا به تو خوش نیاید، شاید به خاطر آن باشد که کیسهات خالی و پر از ارزن است.
نعرهٔ کوست به گوش نغمهٔ ارغون
صیحهٔ سنجت به رزم نالهٔ ارغن
هوش مصنوعی: آوای زنگ نالهٔ طبل و صدای ساز به شدت در هم میآمیزند و هر کدام به نوعی در دل جنگ و نبرد طنینانداز میشوند. صدای نعره و فریاد در کنار نغمهٔ موسیقی، نشاندهندهٔ شور و هیجان مبارزه است.
بالشت از برز نی به بالش اورنگ
نازشت ازگرز نی به مسند و گرزن
هوش مصنوعی: بالشت از نی ساخته شده است و من به آن تکیه میزنم، اما تو از جنس نرم و لطیفی به نام اورنگ آرامش میجویی. بر خلاف من که بر صندلی سختی نشستهام، تو در راحتی و نرمی قرار داری.
چون ببری شصت بر به تیر سبکروح
چون بزنی دس بر بهگرزگرن تن
هوش مصنوعی: وقتی که تو با تیر خودت به سرعت و دقت حمله میکنی، به مانند یک ببر میشوی و وقتی به دشمن ضربه میزنی، آنقدر قوی هستی که به او آسیب میزنی.
روح تهمتن کند سپاس برادر
جان فرود آورد ستایش بیژن
هوش مصنوعی: برادر جان، روح تهمتن (رستم) به فرود (فرزندش) سپاس و تحسین میکند و به بیژن (شخصیتی دیگر) نیز ستایش میگوید.
تیغ تو را گر نهنگ خوانم شاید
کش بودی بحر دست راد تو مسکن
هوش مصنوعی: اگر تیزبینی تو را مانند نهنگ بخوانم، شاید بتوانی در عمق دریا به راحتی شنا کنی، همانطور که دست راستت کارش را به خوبی انجام میدهد.
خاصه کزان روی بر به صورت داسست
تا کند از کشتهٔ روانها خرمن
هوش مصنوعی: ویژه کسانی که سر و صورتشان به شکل داس درآمده، تا از جانهای پرشور، خرمن حوادث را درو کنند.
تازهجوان در سخنکه چرخکهنسال
آمد و با من سرود کای گل گلشن
هوش مصنوعی: یک جوان تازهکار در گفتگو با من گفت که زمان قدیم هم به یاد من میآورد و مانند گلی در باغ، با من همنوا شد.
نغز نیایش ز من نیوش ازیراک
از همه من برترم به ویژه درین فن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شایستگی و هنر من در نیایش و دعا از دیگران بالاتر است. به خصوص در این زمینه خاص، من بهترین هستم و از همه برترم.
کرد سپس مطلعی ادا که ز رشکش
مطلع خورشید تیره گشت چو گلخن
هوش مصنوعی: سپس او شعری را بیان کرد که به خاطر حسادتش، نور خورشید به تاریکی گرایید، مانند گلخانهای که در سایه قرار میگیرد.
کای دلگور اژدها و خصم تو بهمن
مجلس تو چاه و بدسگال تو بیژن
هوش مصنوعی: آه دلدردهات، مانند اژدهایی کینهتوز است و دشمن تو، مانند بهمن، در حال برایت مشکلساز میشود. در جمع و مجالست تو، جایی تار و درخشان، مثل چاه، وجود دارد و شخصی با نیتهای بد، مانند بیژن، در کنار توست.
تیغ تو و جان دشمن آتش و خاشاک
تیر تو و چشم خصم رشته و سوزن
هوش مصنوعی: تیغ تو همچون آتش و خاشاک است که میتواند جان دشمن را بسوزاند، و تیر تو در چشم خصم همچون رشتهای نازک و سوزن است که میتواند به راحتی او راهدف قرار دهد.
رایحهٔ مشک چین و خلق تو حاشا
بعر بعیر ازکجا و غیرت لادن
هوش مصنوعی: عطر مشک از کجا و صفای چهرهٔ تو از کجا، و غیرت لادن هم در چه حال است!
روز وغا کز خروش شندف و ژوبین
خیزد از هر کرانه شورش و شیون
هوش مصنوعی: در روز نبرد، از صدای شمشیر و نیزه، از هر سوی، شور و هیاهو به گوش میرسد.
برق بگیری بهکفکه وهوه صارم
بادکشی زیر ران که هیهی توسن
هوش مصنوعی: اگر نور برقزنی به دستت بیاید، شعف و حیرت را نشان میدهد. بادی قوی، چون بادکش، زیر زین میوزد و تو را به وجد میآورد.
آن چو نهنگی که بحر دستش ماوا
وین چه سپهری که سطح خاکش مأمن
هوش مصنوعی: آن مانند نهنگی است که در دریا آرام میگیرد و این چه آسمانی است که زمین را محل امن خود قرار داده است.
مرگ ز بأست خزد به مخزن قارون
خصم ز بیمت چمد به دخمهٔ قارن
هوش مصنوعی: مرگ از درخواست و تملک برخوردار نیست، او مانند خزانهٔ قارون خود را پنهان کرده و دشمنی که با بروز ترس و اضطراب همراه است، به دنیای پنهان و تاریک میرود.
چرخ نیایشکنان که رو سوی من کرد
بخت ملک خیره به ابروی پر آژن
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ زمان به سوی من حرکت کرد، بخت و اقبال، مانند ملکی که حیران شده باشد، به ابروی خوشم ظاهر شد.
کاین چه ستایش که میکند فلکم هان
وین چه ثنا کم نمود کودک برزن
هوش مصنوعی: این ستایشی که آسمان از ما میکند، چه چیزی است و این تحسینی که کودک در خیابان از ما میکند، چه اندازه کم است.
صفحه وکلکی بگیر درکف و بنگار
هرچه سرایم به مدح شاه جهان من
هوش مصنوعی: صفحهای بردار و در دست بگیر و هرچه دربارهی ستایش و شگفتیهای پادشاه عالم مینویسم، بر روی آن بنویس.
صفحهگرفتم به دست و خامئکی نغز
گوش و دلم سوی او و دیده به دامن
هوش مصنوعی: صفحهای در دستم گرفتم و گوشم به صدای زیبا و دلنشینش آرامش یافته است و چشمانم به دامنش خیره شده است.
بخت ملک مطلعی سرودکه صد قرن
می نتوانم به صد زبانش ستودن
هوش مصنوعی: خوشبختی و زیباییهای زندگی مثل یک سرودی هستند که نمیتوان به سادگی و به اندازه کافی از آنها تعریف و تمجید کرد، حتی اگر سالها دربارهشان صحبت کنیم.
کایخرد و نیروی تو زال و تهمتن
پیکر و رایت سفندیار و پشوتن
هوش مصنوعی: ای خرد و نیروی تو، مانند زال و تهمتن است، و پرچم تو همانند پرچم سفندیار و پشوتن میباشد.
ای تن تنین تنان به تیغ تو صد چاک
وی سر گردنکشان به دار تو آون
هوش مصنوعی: ای تن تو مانند تنین (موجودی افسانهای) است که به خاطر تیغ تو، بدنش صد زخم دارد و سر گردنکشان (سرنوشتسازان) به دار (دار زدن) تو آویخته است.
جان که نه قربان توست ننگ به پیکر
سر که نه در راه تست بار به گردن
هوش مصنوعی: اگر جان من به تو قربانی شود، به این جسم بیارزش که در راه تو نیست، هرگز ننگ نمیبرم.
شیر به چرم پلنگ یا تو به خفتان
کوه به دریای نیل یا تو به جوشن
هوش مصنوعی: شیر به پوست پلنگ یا تو به زره کوه مثل دریای نیل یا تو به زره دیگر.
تیغ تو در رزم یا که برق به نیسان
دست تو در بزم یا که ابر به بهمن
هوش مصنوعی: تیغ تو در میدان جنگ مانند برقی در روز نیسان درخشنده است و دستانت در مجالس شادی مثل ابری در بهمن زیبا و دلربا هستند.
تیغ تو نشناختست خار ز خارا
تیر تو ناکرده فرق موم ز آهن
هوش مصنوعی: تیغ تو مثل یک خار نمیتواند به قوت و اثر خود برسد و تیر تو قادر نیست فرق بین موم و آهن را تشخیص دهد.
گو کم ریمن زند عدو که به نیرنگ
چرخ نگردد بهکامهٔ دل دشمن
هوش مصنوعی: هرچند دشمن تلاش کند با نیرنگ و فریب، موفق به آسیب رساندن به خواستههای دل ما نخواهد شد.
باد نبنددکسی ز ریو به چنبر
آب نساید کسی ز رنگ به هاون
هوش مصنوعی: چنانچه کسی به رود برود، باد نمیتواند او را به چنبر آب برساند و کسی هم نمیتواند رنگ را در هاون بسازد.
تیغ تو بران ز اصل خود به فسان نی
تیرگی شب به خویش نی به سکاهن
هوش مصنوعی: تیغ تو به شدت و تیزی از خودِ واقعیات سرچشمه میگیرد، همانطور که تیرگی شب به ذاتش مربوط میشود و نمیتواند از آن جدا شود.
تا به ستایش روان ز ایزد داور
تا به نیایش زبان ز قادر ذوالمن
هوش مصنوعی: برای به ستایش گرفتن روان خود از خدای دادگر و برای نیایش و دعا کردن با زبان خود به سوی خداوند توانا و صاحب قدرت.
باد به روی زمین ز تیغ تو رویان
از چه ز خون عدوی جان تو روین
هوش مصنوعی: باد بر روی زمین از تیغ تو جاری است، پس چرا جان تو از خون دشمنان میجوشد؟