قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب الله ثراه
دلی مباد گرفتار عشق چون دل من
که هر دمش به سماک از سمک رود شیون
هر آنکه هست بدو دوستی کند دل او
خلاف من که به من دشمنی کند دل من
دلست این نه معاذالله آفتیست بزرگ
چو روزگار به صد رنج و محنت آبستن
دلست این نه علیالله مصیبتی است عظیم
کلید انده و باب بلا و فال فتن
دلست این نه عناییست کم بتافت عنان
دلست این نه بلاییست کم بکاست بدن
من و چنین دل دیوانهیی معاذالله
تفو به سیرت شیطان و خوی اهریمن
به هیچ عهد چنین دل نیافریده خدای
به هیچ قرن چنین دل نپروریده زمن
مهی نمانده که او را دلم نکرده سجود
بتی نبوده که او را دلم نگشته شمن
به هرکجا لب لعلی در اوگرفته قرار
به هرکجا سر زلفی در او گرفته وطن
گهی به بوی خطی گفته وصف سیسنبر
گهی به یاد رخی کرده مدح نسترون
کرا دلیست چنینگو بیا به من بنما
دلی که دیدنش اینست بایدش دیدن
دلی ندیدهام از هرچه در جهان بیزار
بجز شمایل سنگیندلان عهدشکن
دلی ندیدهام از صبح تا به شام دوان
چو سایه از پی خورشید چهرگان ختن
دل منست که گویی درم خریدهٔ اوست
هر آنچه در همه آفاق کلفتست و محن
دل منست که از بسکه صابرست و حمول
هنوز در عجبم کاو دلست یا آهن
دل منست که در شهر هرکجا قمریست
چو هاله حلقهزنان آیدش به پیرامن
دل منست که همچو شتر به رقص آید
به هرکجا که رود از حدیث عشق سخن
دل منست که بعد از هزار سال دگر
به بوی عشق بتان سر برآورد زکفن
دل منست که از خار خار عشق بتان
چو مرغ در قفس افتاده میطپد به بدن
دل منست که نشناسمش ز زلف بتان
ز بسکه در رخ او هست پیچ و تاب و شکن
دل منست که مانند غنچه تنگدلست
ز شوق طلعت گلچهرگان غنچهدهن
ندانما چهکنم با چنین دلی که مراست
که هم مقرب مرگست و هم معذب تن
مرا مشاورتی باید اندرین معنی
به رای مصلحتی را ز دوستان کهن
چه سختکار کز مشورت شود آسان
چه سست رایا کز مصلحت شود متقن
نخست پرسم از دوستان که دلتان را
چه حالتست و چه حیلت چه فطرتست و چه فن
به راه عشق و هوس هیچ میگذارد پای
به خط مهر بتان هیچ مینهد گردن
ز زلف لالهرخان هیچ میچرد سنبل
ز روی سروقدان هیچ میچند سوسن
اگر دل همه ماند بدین دلیکه مراست
که دیدن رخ خوبانشان بود دیدن
عبث عبث دل مسکین خود نیازارم
به جرم آنکه بهکوی بتانکند مسکن
عزیز دارمش آنسان که دیگران دارند
که منع عادت فطری بود خلاف فطن
به هر کجا که رود او شتابمش ز قفا
اگر به ساحت سقسین و گر به ملک دکن
به هر کجا که خرامد متابعت کنمش
اگر به خطهٔ خوارزم اگر به صُقع یمن
گرفتم آنکه بلاییست عشق روی بتان
بلا چو عام بود دلکشست و مستحسن
دل تمام جهان چون رخ نکو خواهد
دل منست که مایل شده به وجه حسن
وگر دل دگران را طبیعتی است دگر
پی نصیحت دل بر کمر زنم دامن
چه مایه پندکه از بند سودمندترست
که پند قاسر روحست و بند قابض تن
دل ار شنید نصیحت ز من چه بهتر ازین
که احتیاج نیفتد به قید و بند و شکن
وگر نصیحت نشنید و خیرگی آورد
کشانکشان برمش تا به بند شاه زمن
جهانگشای محمد شه آفتاب ملوک
که نور چهره او گشت سایه ذوالمن
به جود عالمبخش و به تیغ عالمگیر
به گرز سندان کوب و به برز خارهشکن
اگر به طرف چمن باد همتش بوزد
به جای لاله و گل لعل دردمد ز چمن
وگر فتد به دمن عکس روی دشمن او
به جای لاله همه کهربا دمد ز دمن
ز تیر جانشکرش بدسگال جان نبرد
گر از ستاره زره سازد از سپهر مجن
چو ابرگریهکند از سخای او دریا
چو رعد ناله کشد از عطای او معدن
به ساعد ملک از نعل خنگ او یاره
به تارک فلک از گرد جیش او گرزن
لهیب خنجر سوزان او به روز وغا
جهان به چشم عدوکرده چشمهٔ سوزن
ظفر بهگیسوی مفتول پر چمش مفتون
فلک ز حلقهٔ فتراک پر خمش آون
ز جود او که ازو ملک باغ بهرامج
ز تیغ او که ازو دشت کان بهرامن
به باد داده قضاگنجنامهٔ قارون
به آب شسته قدر بارنامهٔ قارن
گهی بگرید کلکش چو ابر در آذار
گهی بخندد تیغش چو برق در بهمن
همی بخندد ازان گریه جان اقلیدس
همی بگیرد ازین خنده روح رویینتن
ایا ز خوی تو ایام رشک باغ بهشت
ایا ز خلق تو آفاق داغ راغ ختن
اگر همال تو خواهد زمانهٔ جادو
وگر نظر تو جوید ستارهٔ ریمن
به مکر مینتوان بست باد در چنبر
به زرق مینتوان سود آب در هاون
هرآن زمینکه تو روزی درو نبرد کنی
نروید از گل او تا به حشر جز روین
هنر به عهد تو رایجترست از دینار
گهر ز جود تو ارزانترست از ارزن
سقر ز خلق نضیرت نظیر جنت عدن
شَبَه ز نطق نزیهت شبیه درّ عدن
به خدعه تا نتوان برد گرمی از آتش
به حیله تا نتوان برد چربی از روغن
همیشه دیدهٔ حاسد ز رشک تو دریا
هماره دامن سایل ز جود تو مخزن
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۰ - در منقبت هژبر سالب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید: چند خواهی پیرهن از بهر تنقصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۲ - و له فی المدیحه: دوش مرا تافت نور عقل به روزن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلی مباد گرفتار عشق چون دل من
که هر دمش به سماک از سمک رود شیون
هوش مصنوعی: دل کسی را نخواهم که به عشقی مانند دل من گرفتار باشد، زیرا هر لحظهی آن پر از شور و فریاد است.
هر آنکه هست بدو دوستی کند دل او
خلاف من که به من دشمنی کند دل من
هوش مصنوعی: هر کسی که با او دوستی کند، دلش به سمت او مایل است، ولی من که با او دشمنی میکند، دل من نسبت به او خلاف این احساس است.
دلست این نه معاذالله آفتیست بزرگ
چو روزگار به صد رنج و محنت آبستن
هوش مصنوعی: این دل من، معاذالله، آفتی بزرگ است؛ مثل روزگار که پر از رنج و درد و مشقت است.
دلست این نه علیالله مصیبتی است عظیم
کلید انده و باب بلا و فال فتن
هوش مصنوعی: دل، اینگونه نیست که به خداوند نسبت داده شود، بلکه در واقع دچار مصیبتی بزرگ است که کلید اندوه و دروازه بلا و نشانه فتن است.
دلست این نه عناییست کم بتافت عنان
دلست این نه بلاییست کم بکاست بدن
هوش مصنوعی: قلب انسان است و نه فقط یک حالت خاص، زنجیر نگاه به دل دارد و این نه یک مصیبت است که کاهش یابد، بلکه نمادی از وجود اوست.
من و چنین دل دیوانهیی معاذالله
تفو به سیرت شیطان و خوی اهریمن
هوش مصنوعی: من و این دل دیوانهام، به خدا پناه میبرم، دور از خوی شیطان و صفات بدی که مثل اهریمن است.
به هیچ عهد چنین دل نیافریده خدای
به هیچ قرن چنین دل نپروریده زمن
هوش مصنوعی: خداوند هیچ قلبی را مانند دل من در هیچ زمان و دورهای نیافریده و پرورش نداده است.
مهی نمانده که او را دلم نکرده سجود
بتی نبوده که او را دلم نگشته شمن
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر بیان میکند که در دلش دیگر هیچ چیزی وجود ندارد که نسبت به آن سجده کند و هیچ بت و معبودی نیست که دلش برای آن بیتابی کرده باشد. این نشاندهنده بیتفاوتی و خالی بودن دل او از احساسات و تمایلات دینی یا عاشقانه است.
به هرکجا لب لعلی در اوگرفته قرار
به هرکجا سر زلفی در او گرفته وطن
هوش مصنوعی: هرجا که لبهای زیبای او آرام گرفته، و هرجا که موهایش سر و سامان یافته، همان جا برای من وطن است.
گهی به بوی خطی گفته وصف سیسنبر
گهی به یاد رخی کرده مدح نسترون
هوش مصنوعی: گاهی در وصف سیسنبر از بوی خطی یاد میکنم و گاهی در یاد رویی از نسترون، مدح او را میگویم.
کرا دلیست چنینگو بیا به من بنما
دلی که دیدنش اینست بایدش دیدن
هوش مصنوعی: هر کس که دلش چنین حالتی دارد، بیا و دلی را به من نشان بده که دیدنش به این صورت است، چرا که باید آن را دید.
دلی ندیدهام از هرچه در جهان بیزار
بجز شمایل سنگیندلان عهدشکن
هوش مصنوعی: دلی را نمیشناسم که از هر چیزی در دنیا بیزار باشد به جز از افرادی که دلهای سنگین و عهدشکن دارند.
دلی ندیدهام از صبح تا به شام دوان
چو سایه از پی خورشید چهرگان ختن
هوش مصنوعی: دل هیچکس را از صبح تا شام ندیدهام که بهسرعت و بیوقفه مانند سایهای که دنبال آفتاب میدود، حرکت کند.
دل منست که گویی درم خریدهٔ اوست
هر آنچه در همه آفاق کلفتست و محن
هوش مصنوعی: دل من به گونهای است که گویی تمام آنچه در دنیا وجود دارد را به او فروختهام. هر آنچه که در راه او دشواریها و مشکلات است، به چشم من ناچیز به نظر میرسد.
دل منست که از بسکه صابرست و حمول
هنوز در عجبم کاو دلست یا آهن
هوش مصنوعی: دل من به قدری صبور و تحمّلدار است که هنوز در حیرت هستم آیا این دل است یا آهن!
دل منست که در شهر هرکجا قمریست
چو هاله حلقهزنان آیدش به پیرامن
هوش مصنوعی: دل من در هر گوشه از شهر مانند قمری است که دور خود را با حلقهای از زیبایی احاطه کرده و به آرامی در حال پرواز و چرخش است.
دل منست که همچو شتر به رقص آید
به هرکجا که رود از حدیث عشق سخن
هوش مصنوعی: دل من همچون شتری است که به هر جا میرود و در هر موقعیتی به رقص میآید، و این رقص نتیجهی سخن گفتن از عشق است.
دل منست که بعد از هزار سال دگر
به بوی عشق بتان سر برآورد زکفن
هوش مصنوعی: دل من پس از مدتها و با گذشت زمان، دوباره به عشق و زیباییها زندگی بازمیگردد و از غم و اندوه رهایی مییابد.
دل منست که از خار خار عشق بتان
چو مرغ در قفس افتاده میطپد به بدن
هوش مصنوعی: دل من مانند پرندهای در قفس، در حالی که از عشق معشوقان به شدت ناله میکند و به شدت میلرزد، در عذاب و سرگردانی به سر میبرد.
دل منست که نشناسمش ز زلف بتان
ز بسکه در رخ او هست پیچ و تاب و شکن
هوش مصنوعی: دل من نمیتواند عشق و زیبایی را جدا کند، زیرا آنچه در چهرهی او میبیند، به قدری پیچیده و جذاب است که هیچ زلف و زیبایی دیگری را نمیتوان با آن مقایسه کرد.
دل منست که مانند غنچه تنگدلست
ز شوق طلعت گلچهرگان غنچهدهن
هوش مصنوعی: دل من مانند یک غنچه است که به خاطر زیبایی چهرهی گلها، بسیار تنگدلی میکند و به شدت احساس شوق و دلتنگی دارد.
ندانما چهکنم با چنین دلی که مراست
که هم مقرب مرگست و هم معذب تن
هوش مصنوعی: نمیدانم با این دل چه کار کنم که هم نزدیک به مرگ است و هم عذابآور برای بدنم.
مرا مشاورتی باید اندرین معنی
به رای مصلحتی را ز دوستان کهن
هوش مصنوعی: من به مشاورهای نیاز دارم در این موضوع، تا از نظر دوستان قدیمی و باتجربه، بهترین راهکار را پیدا کنم.
چه سختکار کز مشورت شود آسان
چه سست رایا کز مصلحت شود متقن
هوش مصنوعی: کسی که با مشورت دست به کار میزند، کارش به آسانی پیش میرود و کسی که تنها بر اساس نظر خود عمل کند، کارش ممکن است با مشکلات بیشتری روبرو شود.
نخست پرسم از دوستان که دلتان را
چه حالتست و چه حیلت چه فطرتست و چه فن
هوش مصنوعی: ابتدا از دوستان میپرسم که حال دلتان چگونه است، چه تدبیری در دل دارید، چه طبیعتی دارید و چه مهارتی را در خود پرورش دادهاید.
به راه عشق و هوس هیچ میگذارد پای
به خط مهر بتان هیچ مینهد گردن
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و تمایلات، هیچ توجهی به شرایط ندارد و با افتخار وارد میشود، در حالی که به هیچ وجه از زیباییهای محبوبان عقبنشینی نمیکند.
ز زلف لالهرخان هیچ میچرد سنبل
ز روی سروقدان هیچ میچند سوسن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت ظاهری معشوق اشاره میکند. او میگوید که زلفهای زیبا و سیاه معشوق مثل لاله، بسیار دلفریب هستند و سنبل (گل خوشبو) از چهرههای زیبا و خوشقامت معشوق چیزی کم نمیآورد. در واقع، زیبایی این محبوب به قدری است که دیگر گلها و زیباییهای دیگر در مقابل آن به چشم نمیآیند.
اگر دل همه ماند بدین دلیکه مراست
که دیدن رخ خوبانشان بود دیدن
هوش مصنوعی: اگر همه دلها به حال من بمانند، تنها به خاطر دلی که من دارم، چون دیدن چهره زیبای آنها برایم ارزشمند است.
عبث عبث دل مسکین خود نیازارم
به جرم آنکه بهکوی بتانکند مسکن
هوش مصنوعی: دل بیگناه و بیدرد خود را آزرده نمیکنم، به خاطر اینکه فقط به خاطر زیباییهای محبوبان در کوی آنان زندگی میکنم.
عزیز دارمش آنسان که دیگران دارند
که منع عادت فطری بود خلاف فطن
هوش مصنوعی: من او را عزیز و گرانقدر میدانم، به همان اندازه که دیگران عزیزان خود را میشناسند، زیرا این احساس طبیعی و فطری است و برخلاف طبیعت انسانی به نظر میرسد که آن را نداشته باشم.
به هر کجا که رود او شتابمش ز قفا
اگر به ساحت سقسین و گر به ملک دکن
هوش مصنوعی: هر کجا که او برود، من با سرعت دنبالش میروم؛ چه به سرزمین سقسین برود، چه به قلمرو دکن.
به هر کجا که خرامد متابعت کنمش
اگر به خطهٔ خوارزم اگر به صُقع یمن
هوش مصنوعی: هر جا که برود، من هم دنبالش راه میروم؛ چه در سرزمین خوارزم باشد و چه در سرزمین یمن.
گرفتم آنکه بلاییست عشق روی بتان
بلا چو عام بود دلکشست و مستحسن
هوش مصنوعی: عشق زیباییهای چهره معشوقان را به من عطا کرده، اما در عین حال، این عشق برای دل من عذابی است که همه جا را پر کرده و خود دل را شاداب و جذاب کرده است.
دل تمام جهان چون رخ نکو خواهد
دل منست که مایل شده به وجه حسن
هوش مصنوعی: دل تمام دنیا به زیباییهای نیکو و دلانگیز جذب میشود، اما دل من تنها به سوی چهرهی خوشایند عشق متمایل شده است.
وگر دل دگران را طبیعتی است دگر
پی نصیحت دل بر کمر زنم دامن
هوش مصنوعی: اگر دلهای دیگران طبیعتی متفاوت دارند، من به خاطر نصیحت، عزم خود را جزم میکنم و دامن خود را جمع میکنم.
چه مایه پندکه از بند سودمندترست
که پند قاسر روحست و بند قابض تن
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که انسان از بندهایی رهایی یابد که خودشان سودمند هستند؟ چرا که پند و نصیحت در نهایت فقط به روح آسیب میزند، در حالی که بندهای جسمی به انسان کمکهای بیشتری میکنند.
دل ار شنید نصیحت ز من چه بهتر ازین
که احتیاج نیفتد به قید و بند و شکن
هوش مصنوعی: اگر دل نصیحت مرا بشنود، چه خوب که نیازی به گرفتار شدن در زحمتها و محدودیتها نداشته باشد.
وگر نصیحت نشنید و خیرگی آورد
کشانکشان برمش تا به بند شاه زمن
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت گوش ندهد و دچار رنج شود، او را به زور میآورم تا پیش شاه زمان من برسانم.
جهانگشای محمد شه آفتاب ملوک
که نور چهره او گشت سایه ذوالمن
هوش مصنوعی: محمد، که حاکم و پیشوای جهانیان است، مانند خورشید بر ملوک میتابد و نور چهرهاش همچون سایهای بر ذوالمن درخشش دارد.
به جود عالمبخش و به تیغ عالمگیر
به گرز سندان کوب و به برز خارهشکن
هوش مصنوعی: با لطف و generosity خداوندی که همه چیز را فراهم میکند و با قدرتی که میتواند همه چیز را شکست دهد، مانند کسی که با گرزی بر سندان میکوبد و برندهای که خارها را میشکند.
اگر به طرف چمن باد همتش بوزد
به جای لاله و گل لعل دردمد ز چمن
هوش مصنوعی: اگر نسیم امید در چمن وزیدن بگیرد، به جای گل و لاله، احساسات و دردهای عمیق در دل مینشیند.
وگر فتد به دمن عکس روی دشمن او
به جای لاله همه کهربا دمد ز دمن
هوش مصنوعی: اگر تصویر دشمنش در باغ بیفتد، به جای گلهای لاله، همهجا کهربا خواهد رویید.
ز تیر جانشکرش بدسگال جان نبرد
گر از ستاره زره سازد از سپهر مجن
هوش مصنوعی: اگر کسی از تیر جان او به زخمهایش دچار شود، نمیتواند جان خود را حفظ کند، حتی اگر از ستارهها زرهای بسازد تا از آسمان دفاع کند.
چو ابرگریهکند از سخای او دریا
چو رعد ناله کشد از عطای او معدن
هوش مصنوعی: وقتی دریا از نیکیهای او به اشک میافتد، مانند ابری که میبارد، و چون رعد و برق به کیفر عطاهای او ناله میکند، معادن نیز از بخششهای او سر صدا میکنند.
به ساعد ملک از نعل خنگ او یاره
به تارک فلک از گرد جیش او گرزن
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید از زیبایی و شکوه ویژگیهای یک شخصیت یا موجود خاص میپردازد. شاعر با استفاده از تعبیرات تصویری، به مقایسه جذابیت و عظمت آن شخصیت با زیباییهای آسمان و زمین میپردازد. به طور کلی، این متن به توصیف قدرت و زیبایی میپردازد که نمادهای طبیعی و انسانی را در هم میآمیزد.
لهیب خنجر سوزان او به روز وغا
جهان به چشم عدوکرده چشمهٔ سوزن
هوش مصنوعی: آتش و برندگی خنجر او در روز نبرد، چنان چشم دشمن را کور کرده که مانند سوزنی در آب است.
ظفر بهگیسوی مفتول پر چمش مفتون
فلک ز حلقهٔ فتراک پر خمش آون
هوش مصنوعی: پیروزی با زیبایی موهای بافته شدهای که چشمانش در دام آسمان گرفتار شدهاند، از حلقهای که بر دندان دارد، سربرمیآورد.
ز جود او که ازو ملک باغ بهرامج
ز تیغ او که ازو دشت کان بهرامن
هوش مصنوعی: از بخشندگی اوست که سرزمین بهرام رونق میگیرد و از قدرت اوست که دشتهای سراسر خالی جان میگیرند.
به باد داده قضاگنجنامهٔ قارون
به آب شسته قدر بارنامهٔ قارن
هوش مصنوعی: بزرگترین ثروت و نعمتهای دنیا، که به طرز غیرقابل تصوری جمعآوری شدهاند، در نهایت به فنا و زوال خواهند رفت و هیچ ارزشی نخواهند داشت. در مقایسه، ارزش و بهایی که برای عمل و کار نیک میگذاریم، همواره باقی و پایدار است.
گهی بگرید کلکش چو ابر در آذار
گهی بخندد تیغش چو برق در بهمن
هوش مصنوعی: گاه ممکن است که دلش بشکند و اشک بریزد مانند ابر در فصل پاییز، و گاه به حدی شاد و خندان میشود که تیغش درخشندگیای شبیه برق در زمستان دارد.
همی بخندد ازان گریه جان اقلیدس
همی بگیرد ازین خنده روح رویینتن
هوش مصنوعی: از گریه اقلیدس خنده میزند و روح قوی و نیرومندی از این خنده به دست میآورد.
ایا ز خوی تو ایام رشک باغ بهشت
ایا ز خلق تو آفاق داغ راغ ختن
هوش مصنوعی: آیا زیباییهای تو باعث حسادت به باغهای بهشت شده است، یا اینکه خلق و خوی تو در جهانی که در آن زندگی میکنیم، تشنگی و عطش را به یاد میآورد؟
اگر همال تو خواهد زمانهٔ جادو
وگر نظر تو جوید ستارهٔ ریمن
هوش مصنوعی: اگر زمانه بخواهد تو را فریب دهد یا اگر ستارهای خاص از تو حمایت کند، باید به خودت و واقعیتها اعتماد کنی.
به مکر مینتوان بست باد در چنبر
به زرق مینتوان سود آب در هاون
هوش مصنوعی: نمیتوان با فریب و نیرنگ، باد را در چنبر گرفت و همچنین نمیتوان با ترفندهای ناپسند، آب را در هاون به دست آورد. یعنی هیچگاه نمیتوان با حقه و دغل به خواستههای واقعی رسید.
هرآن زمینکه تو روزی درو نبرد کنی
نروید از گل او تا به حشر جز روین
هوش مصنوعی: هر زمینی که تو روزی در آن کار نکنی و زحمت نکشی، از گل و نعمت آن چیزی نخواهد رویید تا روز قیامت.
هنر به عهد تو رایجترست از دینار
گهر ز جود تو ارزانترست از ارزن
هوش مصنوعی: هنر در زمان تو بیشتر از پول و ثروت معروف است و بخشش تو به قدری زیاد است که از ارزن هم ارزانتر است.
سقر ز خلق نضیرت نظیر جنت عدن
شَبَه ز نطق نزیهت شبیه درّ عدن
هوش مصنوعی: سقر، جهنم، در برابر خلق تو مانند بهشت عدن به نظر میرسد و گفتار پاک و خالص تو همچون مرواریدهای بهشتی درخشان است.
به خدعه تا نتوان برد گرمی از آتش
به حیله تا نتوان برد چربی از روغن
هوش مصنوعی: با فریب و نیرنگ نمیتوان گرمای آتش را به دست آورد، همانطور که با ترفند نمیتوان چربی را از روغن جدا کرد.
همیشه دیدهٔ حاسد ز رشک تو دریا
هماره دامن سایل ز جود تو مخزن
هوش مصنوعی: همواره چشم حسود از زیبایی و رشک تو مانند دریا به تماشا نشسته است و همیشه دامن بخشش تو بهسان یک مخزن پر از نعمت و جود است.