قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸ - و له فیالمدیحه
بارکالله بارکالله زان بت پیمانشکن
شوخکشمر شمع خلخشاه چینماه ختن
بارکالله بارکالله زان حریف تندخو
فتنهٔ دل آفت دین شور جان آشوب تن
بارکالله بارکالله زان نگار نازنین
دلنواز و دلگداز و دلفریب و دلشکن
بارکالله بارکالله زان بت عابدفریب
ماهچهر و سستمهرو مختروی و راهزن
بارکالله زان بتی کز عکس موی و روی او
بوم و پر سنبلست و بام و در پر یاسمن
چشماو یک چرخبیدادست و یک گردون جفا
زلفاو یکدهرآشوباستو یک گیتی فنن
گه قمر دزدد زگردون کاین مرا دلکش جمال
گه سمن آرد ز بستان کاین مرا سیمین بدن
آن قمر را نرمنرمک جا دهد زیرکلاه
وان سمن را اندک اندک پوشد اندر پیرهن
گر به یک پا می خرامد سرو من عیبش مکن
هم به یک پا میخرامد سروناز اندر چمن
هرکجا زلفش همه تاب و خم و پیچ و شکنج
هرکجا عشقش همه رنج و غم درد و محن
میکشید در پا سر زلفش از آن روگاهگاه
پای او در راه میلغزد ز زلف پرشکن
نی خطاگفتم ازان میلغزدش پا در خرام
کاو بود مانند ما پابست زلف خویشتن
یا دل پر درد ما را کرده از بس پایمال
گشته پای نازکش از درد دلها ممتحن
یا برای آنکه او از درد ما آگه شود
پایبستدرد ما کردشخدایذوالمنن
یاکند تقلید سرو و نارون کاندر بهار
هم به یک پا میچمند از ناز سرو و نارون
یا سر پا میزند بر خاک یعنی کای زمین
وجد کن کاندر تو دارد همچو من ماهی وطن
لکنتش گر در سخنبینیمشو غمگینازآنک
در دهان نوشش از تنگی نمیگنجد سخن
گوهر گفتار او از درج دل خیزد درست
لیک صدجا بشکند چون میبرآید از دهن
بسکه تنگست آن دهان بربسته راهگفتگو
لیک از وی گفتگوها خیزد از هر انجمن
بارکالله از دو چشم اوکه تا دیدم به چشم
چشم بر بستم ز هوش و فکرت و فهم و فطن
مرحبا ابروی دلبندش که نتواند کشید
با هزاران جهد آن مشکینکمان را تهمتن
در تمیز قبله هر کس را بباید اجتهاد
و اندرین معنی نباید خلق را تقلید و ظن
من نمودم جهدها تا یافتم کابروی او
قبلهٔ اهل دلست و سجدهگاه مرد و زن
مسلمست آنکس که رو آرد به محراب ای شگفت
کافرم من تا شدست آن ابروان محراب من
شد دو روزی تا دلم را میکشد ابروی او
وان اشارتها که در هر یک دوصد مکرست و فن
هرچه می گویم دلا بر جای خویش آرام گیر
کانصنم عابدفریبست آن پری پبمانشکن
راه بیحاصل مپوی و یار بی پروا مجوی
تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن
دل مرا گوید برو قاآنی از من دست شوی
تخم بدنامی مکار و تار ناکامی متن
گر دلی درکار داری رو به سیم و زر بخر
ور نداری سیم و زر بستان ز میر مؤتمن
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷ - در مدح فریدون میرزا: ای به مشکین موی تو مسکین دلمکرده وطنقصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۹ - در ستایش شاهزاده اباقاآن میرزا ابن شجاع السلطنه می فرماید: تیغ را دانی به استحقاق کبوَد تیغزن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بارکالله بارکالله زان بت پیمانشکن
شوخکشمر شمع خلخشاه چینماه ختن
هوش مصنوعی: خدایا، خدای من، چه نیکو است اینکه آن معشوقه زیبا و فریبنده، که طناز و بیوفا است، همچون شمعی در دل شب میدرخشد و زیباییاش باشکوه و دلربا است.
بارکالله بارکالله زان حریف تندخو
فتنهٔ دل آفت دین شور جان آشوب تن
هوش مصنوعی: خداوند متعال، رحمت و برکتش بر این حریف تندخو باد؛ زیرا او در دل فتنهای بهوجود میآورد که ایمان و دین را در تنگنای چالش قرار میدهد و جان آدمی را در آشفتگی و اضطراب فرو میبرد.
بارکالله بارکالله زان نگار نازنین
دلنواز و دلگداز و دلفریب و دلشکن
هوش مصنوعی: خدا پربرکت کند آن دلبند زیبا و دلنواز که دل را شاد و گاهی هم میشکند.
بارکالله بارکالله زان بت عابدفریب
ماهچهر و سستمهرو مختروی و راهزن
هوش مصنوعی: خداوند برکت دهد، خدایا برکت بده، به خاطر آن معشوق زیبا و فریبنده که چهرهای چون ماه دارد و به راحتی دلها را میرباید و در مسیر عشق، همچون راهزنی عمل میکند.
بارکالله زان بتی کز عکس موی و روی او
بوم و پر سنبلست و بام و در پر یاسمن
هوش مصنوعی: تقدیر و سپاس از آن معشوقی که زیبایی موی و چهرهاش، زمین را همچون باغی سرسبز و پر از گلهای خوشبو میکند و درب و پنجرهها را از عطر یاسمن پر میسازد.
چشماو یک چرخبیدادست و یک گردون جفا
زلفاو یکدهرآشوباستو یک گیتی فنن
هوش مصنوعی: چشم او مانند چرخش ظلم است و زلفش به گونهای است که میتواند دهر را به آشوب درآورد و جهانی را نابود کند.
گه قمر دزدد زگردون کاین مرا دلکش جمال
گه سمن آرد ز بستان کاین مرا سیمین بدن
هوش مصنوعی: گاه قمر از آسمان به دامان من میافتد، چونکه زیباییاش دلنواز است. گاه نیز گلها از باغ میآیند و به خاطر زیبایی چهرهام به من هدیه میدهند.
آن قمر را نرمنرمک جا دهد زیرکلاه
وان سمن را اندک اندک پوشد اندر پیرهن
هوش مصنوعی: آن ماه زیبا به آرامی زیر کلاه جا میگیرد و آن گل خوشبو به تدریج در لباس پنهان میشود.
گر به یک پا می خرامد سرو من عیبش مکن
هم به یک پا میخرامد سروناز اندر چمن
هوش مصنوعی: اگر سرو زیبای من با یک پا راه میرود، عیبش را نگیر. حتی سروناز هم در باغ با یک پا به ناز راه میرود.
هرکجا زلفش همه تاب و خم و پیچ و شکنج
هرکجا عشقش همه رنج و غم درد و محن
هوش مصنوعی: هر جا که زلف او به زیبایی و ناز است، عشقش همواره با خود رنج و درد و مشکل به دنبال دارد.
میکشید در پا سر زلفش از آن روگاهگاه
پای او در راه میلغزد ز زلف پرشکن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از زیبایی و دلربایی معشوق خود سخن میگوید. او توصیف میکند که چگونه تارهای زلف معشوق به هر طرف میافتند و گاهی باعث میشوند که پای او در راه بلغزد. این تصویر نمادین نشاندهندهی جذابیت و فریبایی معشوق است که گویی بر زندگی و احساسات شاعر تاثیر میگذارد.
نی خطاگفتم ازان میلغزدش پا در خرام
کاو بود مانند ما پابست زلف خویشتن
هوش مصنوعی: من به اشتباه گفتم که او از روی میچرخد، اما در واقع او مانند ما به زلف خود وابسته است و نمیتواند حرکت کند.
یا دل پر درد ما را کرده از بس پایمال
گشته پای نازکش از درد دلها ممتحن
هوش مصنوعی: ای دل سختیکش ما، از شدت دردی که داریم، به خاطر نازکدلی او، مدام مورد آزمایش قرار گرفتهایم.
یا برای آنکه او از درد ما آگه شود
پایبستدرد ما کردشخدایذوالمنن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خداوند به خاطر آگاه شدن از دردهای ما، خود را درگیر مشکلات ما کرده است. یعنی خداوند با محبت و رحمتش به ما نزدیک شده و در نگرانیهای ما شریک شده است.
یاکند تقلید سرو و نارون کاندر بهار
هم به یک پا میچمند از ناز سرو و نارون
هوش مصنوعی: درخت سرو و نارون به خاطر زیبایی و ناز خود در بهار، حتی وقتی که یکی از پاهایشان را بلند کردهاند، همچنان با شکوه و زیبایی به رقص در میآیند.
یا سر پا میزند بر خاک یعنی کای زمین
وجد کن کاندر تو دارد همچو من ماهی وطن
هوش مصنوعی: ای زمین، از شوق زنده شو و به وجد بیفت؛ زیرا در تو همچون من، جانی به نام وطن وجود دارد که باید از آن به شوق آمد.
لکنتش گر در سخنبینیمشو غمگینازآنک
در دهان نوشش از تنگی نمیگنجد سخن
هوش مصنوعی: اگر در صحبت کردن او لکنتی دیدی، نگران نشو؛ زیرا که واژهها به دلیل پر بودن دهانش به راحتی نمیتوانند خارج شوند.
گوهر گفتار او از درج دل خیزد درست
لیک صدجا بشکند چون میبرآید از دهن
هوش مصنوعی: نکتههای بیان شده توسط او از عمق دل برمیخیزد و صادقانه است، اما گاهی به خاطر ناپایداری زبانش دچار کجفهمی میشود و مفهومش کاملاً انتقال نمییابد.
بسکه تنگست آن دهان بربسته راهگفتگو
لیک از وی گفتگوها خیزد از هر انجمن
هوش مصنوعی: این دهان که بسته است و گفت و گو در آن سخت است، اما با این حال از آن گفتگوها و مباحث متنوعی در هر جمعی به وجود میآید.
بارکالله از دو چشم اوکه تا دیدم به چشم
چشم بر بستم ز هوش و فکرت و فهم و فطن
هوش مصنوعی: خداوند را شکر که آن دو چشم زیبا را دیدم، چون به آنها نگاه کردم، تمام هوش و فکر و درکم را از دست دادم.
مرحبا ابروی دلبندش که نتواند کشید
با هزاران جهد آن مشکینکمان را تهمتن
هوش مصنوعی: خوش آمد به ابروی زیبای محبوبش که هیچکس به سختی نمیتواند آن کمان سیاه را بکشاند.
در تمیز قبله هر کس را بباید اجتهاد
و اندرین معنی نباید خلق را تقلید و ظن
هوش مصنوعی: هر کس باید در شناخت قبله خود تلاش کند و برای این موضوع نمیتوان به نظر دیگران اعتماد کرد یا صرفاً بر اساس گمان عمل کرد.
من نمودم جهدها تا یافتم کابروی او
قبلهٔ اهل دلست و سجدهگاه مرد و زن
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم تا او را پیدا کنم؛ او مکان مقدس افرادی است که به دل مشغولند و جایگاه عبادت مردان و زنان به شمار میآید.
مسلمست آنکس که رو آرد به محراب ای شگفت
کافرم من تا شدست آن ابروان محراب من
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که کسی که به محراب میآید، مسلم است. اما برایم شگفتانگیز است که من کافر شدم، زمانی که آن ابروان به سمت محراب من آمدند.
شد دو روزی تا دلم را میکشد ابروی او
وان اشارتها که در هر یک دوصد مکرست و فن
هوش مصنوعی: دو روزی است که ابروی او دلم را به خودش مشغول کرده و آن اشارهها که او میکند، هر کدام هزاران ترفند و حقه در خود دارند.
هرچه می گویم دلا بر جای خویش آرام گیر
کانصنم عابدفریبست آن پری پبمانشکن
هوش مصنوعی: هر چیزی که میگویم، ای دل، در محل خودت آرام بگیر، زیرا آن معشوق فریبندهات، آن پری، همیشه حواسها را به هم میزند و دلها را میشکند.
راه بیحاصل مپوی و یار بی پروا مجوی
تخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن
هوش مصنوعی: در تلاش برای دستیابی به هدفهای بیفایده نباش و به دنبال دوست نترس و بیخیال نرو. مثل این است که در سنگها بذر بکشی یا آجر به دریا بیندازی؛ هیچ سودی نخواهد داشت.
دل مرا گوید برو قاآنی از من دست شوی
تخم بدنامی مکار و تار ناکامی متن
هوش مصنوعی: دل من به من میگوید که از اینجا برو، قاآنی. از من دور شو و تخم بدنامی و ناکامی را کنار بگذار.
گر دلی درکار داری رو به سیم و زر بخر
ور نداری سیم و زر بستان ز میر مؤتمن
هوش مصنوعی: اگر در دل خود خواستهای داری، به سمت مال و ثروت برو و بخر. اما اگر ثروت نداری، از آنچه که داری و معتبر است، بهرهمند شو.