گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۷ - د‌ر مدح فریدون میرزا

ای به مشکین موی تو مسکین دلم‌کرده وطن
چون غم آن موی مشکن در دل مسکین من
مه میان انجم از خجلت نگردد آشکار
آشکارت‌گر ببیند در میان انجمن
گر فرو ریزد اگر طلعت فروزی در بهار
سرو بنشیند اگر قامت فرازی در چمن
ای نه اندامست زیر جامه‌ات کاموده‌ای
پیرهن از یک چمن نسرین و یک بستان سمن
حاش لله نیست نسرین را چنین فر و بهار
روح پاکست اینکه دادی جای اندر پیرهن
این‌چه مشکین زلف دلبند رسا باشدکز او
یک جهان دل را اسیر آورده‌یی در یک رسن
یعلم‌الله هیچکس زینسان رسن هرگز ندید
حلقه اندر حلقه خم در خم شکن اندر شکن
زاتش دل سوزم و سازم ‌چو شمعت در حضور
خواهیم گردن فراز و خواهیم گردن بزن
ور توام‌ گردن زنی من تازه‌جان ‌گردم چو شمع
زانکه جان تازه یابد شمع از گردن زدن
خود چه باشد گر درآیی درکنار من شبی
همچو جانی در بدن یا همچو شمعی در لگن
نی چو قرص آفتابی من چرغ صبحگاه
در وصالت نیست الا جان سپردن‌ کار من
خرم آنشب ‌کز رخ و زلف تو باشد تا سحر
دوش من پر سنبل و آغوش من پر یاسمن
با من مسکین نگردی یار و جای آن بود
ای بت سیمین‌بر و سیمین‌تن و سیمین‌ذقن
لیک ازینسان هم نخواهد ماند روزی چند باش
تا ز جود خسروم بینی قرین خویشتن
در بر شه عرضه خو‌اهم داشت حال خویش و شاه
از کرم نپسنددم در این غم و رنج و محن
باش تا بینی که خسرو دوش و آغوش مرا
پر در وگوهر نماید از سخا و از سخن
باش تا بینی به من از بحر دست و کان طبع
گوهر افشاند به خروار و زر افشاند به من
ای بت قامت قیامت وی مه بالا بلا
ای غلام قامت و بالات سرو و نارون
تا به‌کی تابم بری زان زلفکان پر ز تاب
تا به‌ کی راهم زنی زان چشمکان پرفتن
لعل تو چون بهر من لیکن بود از بهر غیر
وه چه بود ار بهر من بود آن لب چون بهرمن
روی‌داری چون‌سهیل و لعل داری چون عقیق
هرکرا باشی به دامن بی‌نیازست از یمن
چثبم‌و مغز من ز عکس‌لعل‌و بوفا زلف تست
این پر از لعل بدخشان آن پر از مشک ختن
گل نبویم می ننوشم ‌که نباشند این و آن
این به طعم آن دهان و آن به بوی این بدن
مغز من‌پر نکهتست از بسکه بویم آن دو زلف
کام من پر شکرست از بسکه بوسم آن دهن
بوسهٔ لعل تو گر باشد به نرخ جان رواست
خاصه آن ساعت که خواند مدحت شاه زمن
شاه فرّخ‌ رخ‌ که یابد فرّ فرزینی ازو
هر پیاده‌کش دود در پای اسب پیلتن
خسروگیتی فریدونشه‌که باشد بر جهان
با وجودش منّت و فضل از خدای ذوالمنن
ای جوان بختی ‌که بی‌شیرینی اوصاف تو
هیچ‌ کودک برنگیرد در جهان لب از لبن
گردش گردون به‌قدر و جاه شخصت معترف
گردن دوران به جود و شکر مدحت مرتهن
ای به عالم بی‌همال از فطرت و اصل و گهر
وی به ‌گیتی بی‌مثال از فکرت و فهم و فطن
چرخ برپیچد عنان چون توسنت بیند دمان
خصم برپوشد کفن چون جوشنت بیند به تن
اژدر رمحت بیوبارد ود خشک و تر
تیر تو گوید برافروزد شرار مر زغن
کلک تو ریزد لآل نغز بی‌دست و درون
تیر تو گوید جواب خصم بی‌کام و دهن
چون‌به‌دست ‌آری قلم‌اندیشه‌ گوید ای‌شگفت
ابر نیسان را بود اندر محیط ایدر وطن
کف ‌گشودی در سخا بحر عمان شد در غمان
لب‌گشادی در سخن درَ ثمین شد بی‌ثمن
ای نهاده یک جهان سر بر خط فرمان تو
همچنان‌که مهر را هندو و بت را برهمن
گرنه بهر بذل تو چه سیم چه خاک سیاه
ورنه بهر جود تو چه ریگ چه در عدن
از پی مدح تو باشد ورنه خاصیت چه بود
منطق شیرین ودیعت در دهان مرد و زن
تا غم معشوق ‌گیرد در دل عاشق قرار
تا دل عشاق جوید در بر جانان سکن
حاسد جاه تو در قعر زمین‌گیرد سکون
پایهٔ قدر توگیرد جای در اوج پرن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به مشکین موی تو مسکین دلم‌کرده وطن
چون غم آن موی مشکن در دل مسکین من
هوش مصنوعی: دل من به خاطر موی مشکین تو، واقعا بی‌چاره و خسته است. مثل اینکه وطن من، غم آن موها را در دل خود احساس می‌کند.
مه میان انجم از خجلت نگردد آشکار
آشکارت‌گر ببیند در میان انجمن
هوش مصنوعی: ماه که در آسمان پر ستاره است، به خاطر شرم خود را آشکار نمی‌کند. اگر تو در میان جمع ببینی، او نیز خود را نشان نخواهد داد.
گر فرو ریزد اگر طلعت فروزی در بهار
سرو بنشیند اگر قامت فرازی در چمن
هوش مصنوعی: اگر زیبای خوش‌چهره‌ای در بهار ببارد، مانند سروی سر به فلک کشیده در میان گل‌ها خواهد ایستاد.
ای نه اندامست زیر جامه‌ات کاموده‌ای
پیرهن از یک چمن نسرین و یک بستان سمن
هوش مصنوعی: تو زیر لباس خود مانند گل، خوش‌بو و زیبا هستی، مانند پیراهنی که از گل‌های نسرین و بستان سمن ساخته شده است.
حاش لله نیست نسرین را چنین فر و بهار
روح پاکست اینکه دادی جای اندر پیرهن
هوش مصنوعی: نسرین به خاطر زیبایی و لطافتش شایسته ستایش است و روح پاک او باعث شده که او را درون پیراهنش قرار دهی.
این‌چه مشکین زلف دلبند رسا باشدکز او
یک جهان دل را اسیر آورده‌یی در یک رسن
هوش مصنوعی: این زلف‌های مشکی که دلربای محبوب است، چقدر جذاب و فریبنده است که با یک شیار می‌تواند، تمام دل‌ها را به دام بیندازد.
یعلم‌الله هیچکس زینسان رسن هرگز ندید
حلقه اندر حلقه خم در خم شکن اندر شکن
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند که هیچ‌کس به این شکل، این نوع از گره‌ها را هرگز ندیده است؛ گره‌هایی که در هم پیچیده و پیچیده‌تر شده‌اند.
زاتش دل سوزم و سازم ‌چو شمعت در حضور
خواهیم گردن فراز و خواهیم گردن بزن
هوش مصنوعی: به خاطر آتش درونم دلم می‌سوزد و مانند شمعی در برابر دیدگان به سادگی آب می‌شوم. ما هم میل داریم که سرمان را بالا ببریم و هم می‌خواهیم سرمان را پایین بیاوریم.
ور توام‌ گردن زنی من تازه‌جان ‌گردم چو شمع
زانکه جان تازه یابد شمع از گردن زدن
هوش مصنوعی: اگر تو گردنت را به من بدهی، من مانند شمع تازه‌جان می‌شوم، چون شمع از سوزی که می‌کشد، جان تازه‌ای پیدا می‌کند.
خود چه باشد گر درآیی درکنار من شبی
همچو جانی در بدن یا همچو شمعی در لگن
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من بیایی، وجود تو چه معنایی دارد؟ مانند جان در بدن، یا مانند شمعی در ظرف آب، که هر دو زیبا و ضروری هستند.
نی چو قرص آفتابی من چرغ صبحگاه
در وصالت نیست الا جان سپردن‌ کار من
هوش مصنوعی: من مثل خورشید در اوج آفتاب هستم، اما تنها چیزی که در وصالت به دست می‌آورم، جان سپردن است.
خرم آنشب ‌کز رخ و زلف تو باشد تا سحر
دوش من پر سنبل و آغوش من پر یاسمن
هوش مصنوعی: شبی خوش و شاداب است که چهره و موهای تو تا سپیده‌دم بر آن تسلط دارد، شبی که بستر من پر از گل‌های سنبل و آغوشم پر از یاسمن است.
با من مسکین نگردی یار و جای آن بود
ای بت سیمین‌بر و سیمین‌تن و سیمین‌ذقن
هوش مصنوعی: با من بی‌چاره همراه نخواهی شد، ای معشوق زیبا و با ظرافت، این جایگاه توست.
لیک ازینسان هم نخواهد ماند روزی چند باش
تا ز جود خسروم بینی قرین خویشتن
هوش مصنوعی: اما این وضعیت همیشگی نخواهد بود، پس مدتی صبر کن تا جود و بخشش من را در کنار خودت ببینی.
در بر شه عرضه خو‌اهم داشت حال خویش و شاه
از کرم نپسنددم در این غم و رنج و محن
هوش مصنوعی: من در برابر پادشاه احساسات خود را روا می‌دارم و امیدوارم که او به خاطر مهربانی‌اش، در این غم‌ها و سختی‌ها به من بی‌توجهی نکند.
باش تا بینی که خسرو دوش و آغوش مرا
پر در وگوهر نماید از سخا و از سخن
هوش مصنوعی: بمان تا ببینی که خسرو در شب گذشته، با آغوشش مرا پر از جواهرات و هدیه‌های سخاوتمندانه‌اش کند.
باش تا بینی به من از بحر دست و کان طبع
گوهر افشاند به خروار و زر افشاند به من
هوش مصنوعی: منتظر باش تا ببینی که من چه اندازه از دریا و خوی خویش گوهری را به وفور منتشر می‌کنم و طلا را نیز بر افشانم.
ای بت قامت قیامت وی مه بالا بلا
ای غلام قامت و بالات سرو و نارون
هوش مصنوعی: ای زیبا، تو مانند قد و قامت قیامت و ماهی بالا هستی. ای عزیز، قامت و بالای تو همانند درخت سرو و نارون است.
تا به‌کی تابم بری زان زلفکان پر ز تاب
تا به‌ کی راهم زنی زان چشمکان پرفتن
هوش مصنوعی: تا کی باید این زلف‌های پر پیچ و تاب را تحمل کنم؟ تا کی باید از نگاه‌های فریبنده‌ات دور بمانم؟
لعل تو چون بهر من لیکن بود از بهر غیر
وه چه بود ار بهر من بود آن لب چون بهرمن
هوش مصنوعی: لبان تو چون برای من زیباست، اما اگر این زیبایی برای دیگران باشد، چه ارزشی دارد؟ ای کاش آن لب‌ها فقط برای من بود!
روی‌داری چون‌سهیل و لعل داری چون عقیق
هرکرا باشی به دامن بی‌نیازست از یمن
هوش مصنوعی: از زیبایی و درخشش تو همانند ستاره‌ سهیل است و از لطف و محبتت به مانند سنگ قیمتی عقیق. هر کسی که به تو وصل شود، بی‌نیاز خواهد بود از برکت و خیری که از تو به او می‌رسد.
چثبم‌و مغز من ز عکس‌لعل‌و بوفا زلف تست
این پر از لعل بدخشان آن پر از مشک ختن
هوش مصنوعی: من به خودم مشغولم و دل و روح من تحت تأثیر زیبایی و رنگین کمان زلف توست. یکی از موهایت مانند لعل بدخشان درخشیده و دیگری مانند مشک ختن خوشبوست.
گل نبویم می ننوشم ‌که نباشند این و آن
این به طعم آن دهان و آن به بوی این بدن
هوش مصنوعی: من از گل نبویم نمی‌نوشم، چون این و آن وجود ندارند. یکی به مزه دهان من و دیگری به عطر بدن من اشاره دارد.
مغز من‌پر نکهتست از بسکه بویم آن دو زلف
کام من پر شکرست از بسکه بوسم آن دهن
هوش مصنوعی: ذهن من از بوی خوش پر شده و این به خاطر است که آن دو زلف زیبایت را بوییده‌ام و کام من از شیرینی‌اش پر است چرا که دائم آن را می‌بوسم.
بوسهٔ لعل تو گر باشد به نرخ جان رواست
خاصه آن ساعت که خواند مدحت شاه زمن
هوش مصنوعی: اگر بوسهٔ لب‌های زیبا و سرخ تو به قیمت جانم باشد، این به‌حق مجاز است، به‌ویژه در آن ساعتی که در مدح و ستایش سلطنت من سخن گفته می‌شود.
شاه فرّخ‌ رخ‌ که یابد فرّ فرزینی ازو
هر پیاده‌کش دود در پای اسب پیلتن
هوش مصنوعی: شاه خوش‌رو و خوش‌فراز، هر سوار پُرشوری که به او نزدیک شود، احساس می‌کند که مانند دودی در زیر پای اسب مردان بزرگ و دلیر است.
خسروگیتی فریدونشه‌که باشد بر جهان
با وجودش منّت و فضل از خدای ذوالمنن
هوش مصنوعی: فریدون، پادشاه بزرگ دنیا، کسی است که با وجود خود بر جهانیان نعمت و برکت می‌بخشید، و این از الطاف خداوند بزرگ است.
ای جوان بختی ‌که بی‌شیرینی اوصاف تو
هیچ‌ کودک برنگیرد در جهان لب از لبن
هوش مصنوعی: ای جوان خوشبخت، تو چنان ویژگی‌هایی داری که هیچ کودک در این دنیا نمی‌تواند بدون شیرینی آن‌ها لب به سخن بگشاید.
گردش گردون به‌قدر و جاه شخصت معترف
گردن دوران به جود و شکر مدحت مرتهن
هوش مصنوعی: چرخش دنیا به اندازه و مقام تو را می‌شناسد و زمان به خاطر بخشندگی و ستایش تو در حالت تسلیم قرار گرفته است.
ای به عالم بی‌همال از فطرت و اصل و گهر
وی به ‌گیتی بی‌مثال از فکرت و فهم و فطن
هوش مصنوعی: ای کسی که در جهان بی‌نظیر هستی، از نظر فطرت و ذات و جوهر، و در دنیا از حیث اندیشه و درک و هوش، همچون هیچ‌کس دیگری نیستی.
چرخ برپیچد عنان چون توسنت بیند دمان
خصم برپوشد کفن چون جوشنت بیند به تن
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ روزگار تو را در چنگ خود بگیرد، دشمنان تو به سرعت آماده حمله می‌شوند و در انتظار فرصتی هستند تا دست به کار شوند.
اژدر رمحت بیوبارد ود خشک و تر
تیر تو گوید برافروزد شرار مر زغن
هوش مصنوعی: اژدها به سرعت از چنگ تو آزاد می‌شود و دشت و آبادی را به آتش می‌کشد. تیر تو می‌گوید که شعله‌های آتش از دل قرمز او برافروخته خواهد شد.
کلک تو ریزد لآل نغز بی‌دست و درون
تیر تو گوید جواب خصم بی‌کام و دهن
هوش مصنوعی: زبان تو مانند جواهرات زیبا می‌درخشد و هرچه می‌گویی، پاسخ دلایل دشمنت را به خوبی می‌دهد، بدون اینکه در این کار از گوشی یا ابزاری استفاده کنی.
چون‌به‌دست ‌آری قلم‌اندیشه‌ گوید ای‌شگفت
ابر نیسان را بود اندر محیط ایدر وطن
هوش مصنوعی: وقتی قلم را در دست بگیری، فکر می‌کند که عجب، ابرهای بهاری در این سرزمین چقدر زیبا هستند.
کف ‌گشودی در سخا بحر عمان شد در غمان
لب‌گشادی در سخن درَ ثمین شد بی‌ثمن
هوش مصنوعی: تو در بخشندگی دستان خود را باز کردی، به‌طوری که مانند دریای عمان پر از غم شدی. وقتی در سخن گفتن زبان خود را گشودی، گفتارت به اندازه‌ای با ارزش شد که نایاب گردید.
ای نهاده یک جهان سر بر خط فرمان تو
همچنان‌که مهر را هندو و بت را برهمن
هوش مصنوعی: تو بر همه چیز سلطه داری، طوری که مانند خورشید که هندوها آن را می‌پرستند و بت‌ها که برای برهمن اهمیت دارند، جهان سر تسلیم فرمان تو دارد.
گرنه بهر بذل تو چه سیم چه خاک سیاه
ورنه بهر جود تو چه ریگ چه در عدن
هوش مصنوعی: اگر به خاطر بخشش تو باشد، چه ممکن است که طلا باشد و چه ممکن است که خاک سیاه باشد، و اگر بخواهیم در مورد generosity تو صحبت کنیم، چه سنگ باشد و چه درخت در بهشت عدن.
از پی مدح تو باشد ورنه خاصیت چه بود
منطق شیرین ودیعت در دهان مرد و زن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخنان زیبا و شیرین تنها زمانی ارزشمند هستند که هدفشان ستایش و مدح کسی باشد؛ وگرنه، چه فایده‌ای دارند. این موضوع در مورد هر دو جنس، مرد و زن، صدق می‌کند و نشان‌دهنده اهمیت محتوا و هدف در بیان کلمات است.
تا غم معشوق ‌گیرد در دل عاشق قرار
تا دل عشاق جوید در بر جانان سکن
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق معشوق در دل عاشق جا دارد، دل عاشقان به دنبال آرامش در کنار محبوب خواهد بود.
حاسد جاه تو در قعر زمین‌گیرد سکون
پایهٔ قدر توگیرد جای در اوج پرن
هوش مصنوعی: حسود تو در عمیق‌ترین مکان‌ها به سر می‌برد و در حالی که قدر و مقام تو در اوج و بالاست، او جایی در آن ندارد.