قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۵ - در مدح امیرالامراء العظام شاهرخ خان قاجار میفرماید
انجمن پر انجمست از مهر چهر ماه من
خیز ای خادم برون بر شمع را از انجمن
الله الله چیست انجم آفتاب آمد برون
شمع را بگذار تا بیهوده سوزد همچو من
مینسوزد شمع راکس زود برخیز ای ندیم
جمع را گردن فراز و شمع را گردن بزن
جمع را آشفته دارد شمع موم از دمع شوم
خیز و این گردنکش ناکام را گردن فکن
از شبستان شو به بستان ای ترا بستان غلام
تا سمن پیشت نماز آرد چو پیش بت شمن
ماه میگفتم ترا گر ماه بودی مشکبوی
سرو میخواندمتراگر سرو بودیسیمتن
ماه را کی ریشه سرو و سرو در سیمین قبا
سرو رایی میوه ماه و ماه در مشکین رسن
نخل آرد خار و خرما نحل آرد نیش و نوش
از چه این هر چار دارد آن لب چون بهرمن
نوش و خرما از تبسم خار و نیش از سر زنش
آن دو دایم بهر غیر و این دو دایم بهر من
شهد میریزد به جای خنده زان شبرینلبان
قند میبارد به جای حرف زان نوشین دهن
میخراشد سینهام را ناخن از عشق لبت
چون ز بهر نقش شرین بیستون راکوهکن
تو لبی داری چو لعل و من سرشکی چون عقیق
نه ترا باید بدخشان نه مرا باید یمن
خال و رخسار تو با هم چیست دانی زاغ و باغ
زاغ یک خروار عنبر باغ یک دامان سمن
خنده یک بنگاله شکر لعل یک عمانگهر
زلف یک اهو از عقرب طره یک عالم شکن
عشوه یککابلسماع و غمزه یک بابلفسون
ناز یک شیراز شوخی چهره یککشمیرفن
آن زنخدانیک سپاهال سیبسیمینستو هست
صدهزار آسیب ازان سیبم نصیب جان و تن
یک بیابان سنبلست آن زلفکان مشکبار
یک خراسان فتنه است آن چشمکان راهزن
همچو نارکفتهام دل زان لب چون ناردان
پر ز نار تفتهام جان زان قد چون نارون
خال مشکت به رخ یا هندویی آتشپرس
خط سبزتگرد لب یا طوطیی شکرشکن
صورتو خطخالو عارض زلفو چشمت پیش هم
ماه و هاله داغ و لاله مشک و آهوی ختن
تا شدستی ای پری پیدا پری پنهان شدست
ور شوی پیدا شود پنهان ز طعن مرد و زن
مهرچهر روشنت در موی همچون جوشنت
نور یزدانست در تاریک جان اهرمن
سجده آرد پیش رویت هردم آن زلف ساه
چون بر خورشد هندو چون بر بت برهمن
ماه نخشب چاه نخشبگر ندیدستی ببین
ماهنخشب زانعذار و چاه نخشب زان ذقن
بذلهٔ شیرین ز قاآنی به گوش آید غریب
چون نوای خارکن از بینوای خارکن
میکندگه دل چکار افغان چرا از غم چسان
همچو قمریکی بهاران بر چه بر سرو چمن
ترک منکوه از چه آویزی به موکاینم سرین
آنچنانکوهیکه در ایران نگنجد از سمن
چشم وگیسوی تو چون بینم به یاد آید مرا
حالت افراسیاب اندرکمند تهمتن
چهره ات فردوسی از حسنست و مژگانت در او
راست مانند سنانگیو در جنگ پشن
زلف تو چون پشت من شد پشتمن چون زلف تو
وین دو چون چرخ از پی تعظیم خورشد زمن
شاهرخخان کش رود گردون پیاده در رکاب
با فر فرزین نشیند چون بر اسب پیلتن
صدر و قدر او جلیل و طول و نول او جزیل
رای و روی او جمیل و خلق و خوی او حسن
از هراس بأس او گوی زمین را ارتعاش
از نهیب گرز او چرخ مهین را بو مهن
در نیام نیلگون شمشیر گوهربار او
یا نهان در ظلمت شب موج دریای عدن
جوهرش در تیغ و تیغش در نیامگوهرین
آن پرن اندر هلالست این هلال اندر پرن
تیر در شستش عقابی ماندهچونماهی بشست
تیغ در دستش نهنگی کرده در عمان وطن
مهر لامع نزد رایشکوکبی در احتراق
نسر واقع بر سنانش صعوهیی بر بابزن
خنجر رخشندهش از کوههٔ توسن عیان
یا روان از قله ی کهسار سیلی موجزن
ای چو جنت خلقت اندر جانفروزی مشتهر
ای چو دوزخ خشمت اندر کفر سوزی ممتحن
کلک لاغر در بنانت ماهی و بحر محیط
شکل جوهر بر سنانت گوهر و بحر عدن
با رخی پرچین زنی چون زین به رخش از بهر کین
تاختن از چینکند رخشت بیکدم تاختن
جامهٔ جاه تو و معمار ایوان تو را
عرش اطلس پروزست و چرخ هشتم پروزن
رویتو مهریسترخشانکش زمینآمد سپهر
رای تو شمعیست تابانکش جهان آمد لگن
همچو معماری مهندس هر سحرگه آفتاب
با شعاع خود ز بام قصرت آویزد رسن
پیش تیغت چون بود یکسان چه آهن چه حریر
لاجرم بر پیکر خصمت چه خفتان چهکفن
بر هلاکت مرگ قادر نیست لیک از فرط جود
خود نثار مرگ سازی نقد جان خویشتن
زانکه چون جان از تو او خواهد ز فرط مکرمت
ننگ داری در جواب او زگفت لا و لن
الله الله مرحبا قاآنیا زین فکر تو
کز سماع آن به رقص آید روان اندر بدن
صاحبا صدرا خداوندا روا داری که چرخ
ماه بخت چون منی با کید دارد مقترن
چشم آن دارمکه با فرمانروای اصفهان
بازگوییکای ملک خصلت امیر موتمن
ای خداوندی که دارد از عطای عام تو
منتی بر هرکه درگیتی خدای ذوالمنن
این همان قاآنی دانا که ازگفتار او
سنگ آید در سماع وکوه آید در سخن
این همان قاآنی بخرد که ماند جاودان
مدح او اندر زمان و قدح او اندر زمن
مدح او زنده است تا هر زندهایگردد هلاک
قدح او تازه است تا هر تازهیی گردد کهن
تو عزیز مصر احسانی و او یوسفصفت
خستهٔ گرگ شجون و بستهٔ سجن شجن
چند چون ایوب باشد همدم رنج و عنا
چند چون یعقوب ماند ساکن بیتالحزن
نی بود ننگ سلیمانگر سخنگوید به مور
یا چه از سیمرغ کاهد گر نشیند با زغن
مدح او چون درپذیرفتی عطایی لازمست
اینچنین بودست تا بودست میران را سنن
رفتگان را نام نیکو زنده دارد ورنه هست
سالیانتا از جهانرفتست سیف ذوالیزن
تا بهکی قاآنیا زین عجزکردن شرم دار
عجز در نزد کریمان نیک دورست از فطن
عجز چون تو کهتری در نزد چون او مهتری
راستیگویم دلیل ضنت اش و سوء ظن
هر کرا طول و نوالی ننگش از طول نوال
هرکرا فضل و سخایی شرمش از فضل سخن
ابر نیسان را نگوید هیچکسگوهرفشان
مهر رخشانرا نگوید هیچ کس پرتوفکن
تا قیامت باد خصمت یار لیکن با ملال
تا به محشر باد یارت خصم لیکن با محن
هان بیا قاآنیا ترک طمعکن از مهان
تیشهٔ همت بیار و ریشهٔ ذلت بکن
یاد آور داستان گربهای کز بهر عیش
سوی قصر تیرزن شد از سرای پیرزن
عزت ار خواهی قناعتکنکه نقد آبرو
جنس عزت را شود از بینیازی مرتهن
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۴ - در مدحت جغتای خان بن ارغون میرزا میفرماید: آمد برم سحرگه آن ترک سیمتنقصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۶ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظامالدوله گوید: اندر جهان دو چیز از دل برد محن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
انجمن پر انجمست از مهر چهر ماه من
خیز ای خادم برون بر شمع را از انجمن
هوش مصنوعی: مجلس پر از ستارگان است و چهره ماه من در میان آن میدرخشد. بیا، ای خادم، شمع را از این مجلس بیرون ببر.
الله الله چیست انجم آفتاب آمد برون
شمع را بگذار تا بیهوده سوزد همچو من
هوش مصنوعی: خداوند چه خبر است؟ ستارهها چه شدند؟ آفتاب بیرون آمده است. شمع را کنار بگذار تا بیهوده بسوزد، مانند من.
مینسوزد شمع راکس زود برخیز ای ندیم
جمع را گردن فراز و شمع را گردن بزن
هوش مصنوعی: شمع نمیسوزد، پس ای رفیق، زود آماده شو و جمع را دور هم جمع کن و شمع را نیز روشن کن.
جمع را آشفته دارد شمع موم از دمع شوم
خیز و این گردنکش ناکام را گردن فکن
هوش مصنوعی: شمعی که از موم ساخته شده، باعث برهم خوردن جمعیت است. بنابراین برخیز و این سرکش ناکام را سرنگون کن.
از شبستان شو به بستان ای ترا بستان غلام
تا سمن پیشت نماز آرد چو پیش بت شمن
هوش مصنوعی: از فضای تاریک و غمگین شب به دنیای روشن و زیبا برو، ای کسی که بستان و باغ در اختیار توست. تا هنگامی که گل سمن به تو نزدیک میشود و به تو احترام میگذارد، مانند اینکه به مجسمهای مقدس میرسد.
ماه میگفتم ترا گر ماه بودی مشکبوی
سرو میخواندمتراگر سرو بودیسیمتن
هوش مصنوعی: اگر تو ماه بودی، من به تو میگفتم و به خاطر بوی خوشت مثل مشک شهرت میدادم و اگر تو سرو بودی، به خاطر قامت زیبا و باریکیات به تو نام میدادم.
ماه را کی ریشه سرو و سرو در سیمین قبا
سرو رایی میوه ماه و ماه در مشکین رسن
هوش مصنوعی: این بیت به زیباییها و ویژگیهای هر دو ماه و سرو اشاره میکند. ماه که نماد زیبایی و نور است، به شکلی تشبیه میشود که از سروهای خوشقامت و زیبا ریشه میگیرد. در عین حال، سروها هم در لباس زیبا و سیمین خود میدرخشند. میوهی ماه و رسن مشکین او نشاندهندهی ارتباط عمیق و احساساتی بین این دو عنصر طبیعی است که در نهایت به یکدیگر زیبایی بیشتری میبخشند.
نخل آرد خار و خرما نحل آرد نیش و نوش
از چه این هر چار دارد آن لب چون بهرمن
هوش مصنوعی: درخت خرما دو خاصیت دارد: شاخههای آن پر از خار است و میوهاش شیرین و خوشمزه است. هر دو ویژگی درد و لذت را در زندگی به همراه دارند، اما در نهایت این تلخی و شیرینی به هم مرتبط هستند. در اینجا به زیبایی لبِ معشوق اشاره شده که از هر دو جنبه زندگی، سختی و راحتی را تجربه کرده است.
نوش و خرما از تبسم خار و نیش از سر زنش
آن دو دایم بهر غیر و این دو دایم بهر من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تفاوت دو گروه اشاره میکند. گروه اول، افرادی هستند که با خوشی و لبخند و لذتهای زندگی مثل نوشیدنی و خرما، در پی خوشبختی و خوشحالی خود هستند. در مقابل، گروه دوم کسانی هستند که از رفتار و صحبت دیگران آسیب میبینند و چوب نیش زبان را میخورند. در نهایت، شاعر بیان میکند که این دو حالت برای دیگران است، اما خودش همچنان در پی دریافت و احساسات ویژهای جداگانه است.
شهد میریزد به جای خنده زان شبرینلبان
قند میبارد به جای حرف زان نوشین دهن
هوش مصنوعی: عسل از لبهای شیرینش به جای خنده سرازیر میشود و به جای صحبت، از دهانش قند میچکد.
میخراشد سینهام را ناخن از عشق لبت
چون ز بهر نقش شرین بیستون راکوهکن
هوش مصنوعی: سینهام از عشق لبهای تو به شدت آسیب میبیند، مانند اینکه کوهكن برای ایجاد نقش زیبای بیستون دست به کار شده است.
تو لبی داری چو لعل و من سرشکی چون عقیق
نه ترا باید بدخشان نه مرا باید یمن
هوش مصنوعی: تو لبانی داری زیبا و درخشنده مانند لعل و من اشکی دارم که به زیبایی عقیق است. نه تو نیاز به جواهر بدخشانی داری و نه من به سرزمین یمن.
خال و رخسار تو با هم چیست دانی زاغ و باغ
زاغ یک خروار عنبر باغ یک دامان سمن
هوش مصنوعی: شما میپرسید که زیبایی و چهره تو چه ارتباطی با هم دارد. زاغ و باغ نمادهای زیباییاند، زاغ نیز به مانند یک خروار عطر و باغی مانند دامان گلهای خوشبو است.
خنده یک بنگاله شکر لعل یک عمانگهر
زلف یک اهو از عقرب طره یک عالم شکن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و ویژگیهای جذاب یک زن میپردازد. خنده او مانند شیرینی شکر است و زلفش به زیبایی الماس عمان میماند. چهرهاش به اندازه یک آهو دلنشین و لطیف است و پیچیدگی موهایش به شدت وسوسهانگیز و فریبنده است. این توصیفها نشاندهنده قدرت جاذبه و زیبایی او است که میتواند دلهای بسیاری را بشکند.
عشوه یککابلسماع و غمزه یک بابلفسون
ناز یک شیراز شوخی چهره یککشمیرفن
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیتهای مختلف شهرها و مناطق اشاره دارد. از لبخند و ناز یک کابل، ج魅ی و فریبندگی بابل، شوخی و شگفتیهای شیراز، و زیبایی چهره یک کشمیری صحبت میکند. هر کدام از این واژهها نمایانگر ویژگیهای خاص و دلرباییهای منحصر به فرد خود هستند که با هم ترکیب شدهاند تا تصویری کامل از عشق و جذابیت بسازند.
آن زنخدانیک سپاهال سیبسیمینستو هست
صدهزار آسیب ازان سیبم نصیب جان و تن
هوش مصنوعی: زنخدان او مانند سپاهی از سیبهای نقرهای است، و من از آن سیبها صدهزار آسیب به جان و تن خود میبینم.
یک بیابان سنبلست آن زلفکان مشکبار
یک خراسان فتنه است آن چشمکان راهزن
هوش مصنوعی: زلفهای زیبای او مانند بیابانی پر از سنبل است و چشمانش که درخشان و فریبندهاند، مانند فتنهای در خراسان، دلها را میرباید.
همچو نارکفتهام دل زان لب چون ناردان
پر ز نار تفتهام جان زان قد چون نارون
هوش مصنوعی: دل من مانند دلی است که از خاموشی رنج میبرد، زیرا لبهای تو همچون میوه ناردان است و من از عشق تو بسیار داغ و سوزان هستم؛ وجودم به خاطر قامت تو همچون درخت نارون در آتش است.
خال مشکت به رخ یا هندویی آتشپرس
خط سبزتگرد لب یا طوطیی شکرشکن
هوش مصنوعی: نقش ظریف و زیبا که بر روی چهرهات وجود دارد، مانند خال مشکی است. به یاد آوری رنگ سبز که بر لبانت مینشیند و یا شکرینی که طوطی با آواز دلنشینش به ارمغان میآورد.
صورتو خطخالو عارض زلفو چشمت پیش هم
ماه و هاله داغ و لاله مشک و آهوی ختن
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی خطهای روی آن، جلوه زلف و چشمانت در کنار هم، بهگونهای است که شمایل ماه و هالههای نازک، گلهای داغ و لالههای مشک و آهوهای خوشنفس ختن را به یاد میآورد.
تا شدستی ای پری پیدا پری پنهان شدست
ور شوی پیدا شود پنهان ز طعن مرد و زن
هوش مصنوعی: هنگامی که تو نمایان شدی، پری از جلوی چشمها ناپدید گشت. اگر تو نمایان گردی، به خاطر حسادت مردان و زنان، پری دیگر پنهان خواهد شد.
مهرچهر روشنت در موی همچون جوشنت
نور یزدانست در تاریک جان اهرمن
هوش مصنوعی: چهره روشن تو مانند موی درخشان توست و نور خدایی است که در تاریکی روح دشمنان وجود دارد.
سجده آرد پیش رویت هردم آن زلف ساه
چون بر خورشد هندو چون بر بت برهمن
هوش مصنوعی: هر بار که زلف سیاه تو در برابر دیدههایم قرار میگیرد، مانند هندوها که در برابر بتهای خود سجده میکنند، من هم به عبادت و سجده میافتم.
ماه نخشب چاه نخشبگر ندیدستی ببین
ماهنخشب زانعذار و چاه نخشب زان ذقن
هوش مصنوعی: اگر تا به حال ماه نخشب را ندیدهای، حتماً آن را ببین؛ زیرا زیبایی صورتش مانند چهرۀ او و زیبایی چانهاش مانند چاه نخشب است.
بذلهٔ شیرین ز قاآنی به گوش آید غریب
چون نوای خارکن از بینوای خارکن
هوش مصنوعی: شیرینی گفتار قاآنی برای کسی که با آن آشنا نیست، همانند صدای کارگری که خارها را میکند، غیرمألوف و عجیب به نظر میرسد.
میکندگه دل چکار افغان چرا از غم چسان
همچو قمریکی بهاران بر چه بر سرو چمن
هوش مصنوعی: دل چه کار میکند؟ چرا به جای شادمانی و خوشحالی مانند قُمری نمیخندد؟ بهار که آمده، این غم و اندوه برای چیست که بر روی درختان و گلها سایه افکنده است؟
ترک منکوه از چه آویزی به موکاینم سرین
آنچنانکوهیکه در ایران نگنجد از سمن
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و رشادت خودش اشاره میکند و میگوید که چگونه با این قدرت و استقامت، همچون کوهی استوار، نمیتواند به سادگی از چیزی رها شود. او به نوعی به عظمت و تواناییهای خود اشاره میکند که در جهان نمیتواند برابری با آن پیدا کند.
چشم وگیسوی تو چون بینم به یاد آید مرا
حالت افراسیاب اندرکمند تهمتن
هوش مصنوعی: وقتی چشمان و موهای تو را میبینم، به یاد میآورم که چه حالتی شبیه به افراسیاب در تله تهمتن دارد.
چهره ات فردوسی از حسنست و مژگانت در او
راست مانند سنانگیو در جنگ پشن
هوش مصنوعی: تو چهرهای زیبا داری که به فردوسی شباهت دارد و مژگانات مانند سنانگیو در میدان جنگ، تیز و برجستهاند.
زلف تو چون پشت من شد پشتمن چون زلف تو
وین دو چون چرخ از پی تعظیم خورشد زمن
هوش مصنوعی: موهای تو مانند پشت من شده است و پشت من نیز شبیه موهای تو. این دو به مانند دو چرخ هستند که به خاطر تعظیم خورشید از من پیروی میکنند.
شاهرخخان کش رود گردون پیاده در رکاب
با فر فرزین نشیند چون بر اسب پیلتن
هوش مصنوعی: شاهرخخان به همراه فر فرزین، مانند کسی که سوار بر اسب رستم باشد، در کنار رود همراهی میکند.
صدر و قدر او جلیل و طول و نول او جزیل
رای و روی او جمیل و خلق و خوی او حسن
هوش مصنوعی: شأن و منزلت او بزرگ و با ارزش است، قد و قامت او بلند و زیباست، اندیشه و چهرهاش دلفریب و اخلاق و رفتار او نیکو میباشد.
از هراس بأس او گوی زمین را ارتعاش
از نهیب گرز او چرخ مهین را بو مهن
هوش مصنوعی: از ترس قدرت او، زمین به لرزه درمیآید و صدای ضربههای او باعث میشود که جهان به لرزه درآید.
در نیام نیلگون شمشیر گوهربار او
یا نهان در ظلمت شب موج دریای عدن
هوش مصنوعی: در نی بلندی که به رنگ آبی است، شمشیری پر از جواهرات در آن وجود دارد، یا شاید در تاریکی شب، موجهایی در دریای عدن پنهان شدهاند.
جوهرش در تیغ و تیغش در نیامگوهرین
آن پرن اندر هلالست این هلال اندر پرن
هوش مصنوعی: جوهر و ذات آن در تیغ و شمشیر نهفته است و تیغش در نیام (غلاف) قرار دارد. ماهیت و ارزش واقعی آن در درون هلال (ماه) است و این هلال نیز در جوهر و ذات آن نهفته است.
تیر در شستش عقابی ماندهچونماهی بشست
تیغ در دستش نهنگی کرده در عمان وطن
هوش مصنوعی: عقابی که تیر در شستش مانده، مانند ماهی که در آب است، نشانهای از قدرت و توانمندی است. او در دستش تیغی دارد که نهنگ او را در عمان به زادگاهش برده است. این تصویر به نوعی نماد مبارزه و پایداری را به نمایش میگذارد.
مهر لامع نزد رایشکوکبی در احتراق
نسر واقع بر سنانش صعوهیی بر بابزن
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم زیبایی و درخشندگی اشاره دارد و تصویرگر وجود یک ستاره درخشان است که در اثر حرارت و شعلهها، به وضوح دیده میشود. همچنین نشان دهنده تأثیر و جذابیت این درخشندگی بر دیگران است. در نهایت، به معنای زیباییهای طبیعی و تأثیر آنها بر انسانها میپردازد.
خنجر رخشندهش از کوههٔ توسن عیان
یا روان از قله ی کهسار سیلی موجزن
هوش مصنوعی: تیغ درخشانش از کوه اسب نمایان است یا گویی از قله کوه سیل موجی به راه افتاده است.
ای چو جنت خلقت اندر جانفروزی مشتهر
ای چو دوزخ خشمت اندر کفر سوزی ممتحن
هوش مصنوعی: ای تو که مانند بهشت، زیبایی و روشنایی را در جان others منتشر میکنی، ای که مانند جهنم، با خشمات، در کفر و ناپاکی میسوزانی و امتحان میگیری.
کلک لاغر در بنانت ماهی و بحر محیط
شکل جوهر بر سنانت گوهر و بحر عدن
هوش مصنوعی: دستی که لاغر و باریک است، در مرکز تو همچون ماهی و دریایی است که شکل و جوهر زیبایی را بر روی تو نمایان میکند. تو مانند گوهری در دریای بهشت هستی.
با رخی پرچین زنی چون زین به رخش از بهر کین
تاختن از چینکند رخشت بیکدم تاختن
هوش مصنوعی: با چهرهای زیبا و مانند زین، به خاطر حس انتقام به رخش یورش میبرم. تا چهرهات را یکباره برانداز کنم و از آن کینهمندی بیرون بیاورم.
جامهٔ جاه تو و معمار ایوان تو را
عرش اطلس پروزست و چرخ هشتم پروزن
هوش مصنوعی: جامهٔ احترام و اعتبار تو و سازندهٔ عمارتت، آسمان آبی با زیبایی خاصی برای تو ساخته شده و آسمان هشتم نیز به خاطر تو درخشانی دارد.
رویتو مهریسترخشانکش زمینآمد سپهر
رای تو شمعیست تابانکش جهان آمد لگن
هوش مصنوعی: چهرهات مانند خورشیدی درخشان است که زمین را روشن کرده و آسمان به خاطر وجود تو همچون شمعی روشنیبخش به نظر میآید و تمام جهان به خاطر تو شکوه و زیبایی خاصی دارد.
همچو معماری مهندس هر سحرگه آفتاب
با شعاع خود ز بام قصرت آویزد رسن
هوش مصنوعی: هر روز صبح، آفتاب مانند یک معمار ماهر و با دقت، نور خود را بر بام قصر تو میاندازد و همچون ریسمانی آن را آراسته و زیبا میکند.
پیش تیغت چون بود یکسان چه آهن چه حریر
لاجرم بر پیکر خصمت چه خفتان چهکفن
هوش مصنوعی: وقتی که در برابر شمشیر تو هست، چه آهن و چه حریر هیچ تفاوتی ندارد، زیرا در نهایت هر دو بر پیکر دشمن، هم پیراهن و هم کفن خواهند شد.
بر هلاکت مرگ قادر نیست لیک از فرط جود
خود نثار مرگ سازی نقد جان خویشتن
هوش مصنوعی: مرگ نمیتواند کسی را از پا درآورد، اما از روی سخاوت خود، جان عزیزش را به عنوان هدیه میدهد.
زانکه چون جان از تو او خواهد ز فرط مکرمت
ننگ داری در جواب او زگفت لا و لن
هوش مصنوعی: وقتی کسی از تو چیزی میخواهد، به خاطر بزرگواریات، از پاسخ دادن به او خجالت میکشی و میگویی نه.
الله الله مرحبا قاآنیا زین فکر تو
کز سماع آن به رقص آید روان اندر بدن
هوش مصنوعی: خدا را شکر که ای قاآنی، از این فکر تو روح و جان از شنیدن به رقص درآمده است.
صاحبا صدرا خداوندا روا داری که چرخ
ماه بخت چون منی با کید دارد مقترن
هوش مصنوعی: ای دوست، خداوندا، روا داشتهای که چرخ گردون و ماه بخت من در کنار هم از بدیها و توطئهها محاصره شدهاند.
چشم آن دارمکه با فرمانروای اصفهان
بازگوییکای ملک خصلت امیر موتمن
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که با پادشاه اصفهان صحبت کنم و به او بگویم که تو با ویژگیهای نیکو و شایستهای هستی.
ای خداوندی که دارد از عطای عام تو
منتی بر هرکه درگیتی خدای ذوالمنن
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، که نعمتهای بینظیرت بر تمامی انسانها سایه افکنده و بر هر کسی در این جهان لطف و رحمت داری.
این همان قاآنی دانا که ازگفتار او
سنگ آید در سماع وکوه آید در سخن
هوش مصنوعی: این فرد قاآنی است که به اندازهای دانا و تواناست که وقتی صحبت میکند، کلماتش به اندازه سنگها قوی و تاثیرگذار است و سخنانش به قدری عمیق و محکم است که مانند کوه احساس میشود.
این همان قاآنی بخرد که ماند جاودان
مدح او اندر زمان و قدح او اندر زمن
هوش مصنوعی: این شخص قاآنی است که خردمند و باهوش است و ستایش او در طول تاریخ باقی خواهد ماند، در حالی که انتقاد و سرزنش او در زمانهای مختلف فراموش خواهد شد.
مدح او زنده است تا هر زندهایگردد هلاک
قدح او تازه است تا هر تازهیی گردد کهن
هوش مصنوعی: ستایش و یاد او تا زمانی که کسی زنده است ادامه خواهد داشت و هیچگاه فراموش نخواهد شد. همچنین، شمع وجود او همیشه نو و تازه است و هر تازهواردی همچنان به تازگی او دلخوش خواهد بود.
تو عزیز مصر احسانی و او یوسفصفت
خستهٔ گرگ شجون و بستهٔ سجن شجن
هوش مصنوعی: تو مانند عزیز مصر، مهربان و بخشندهای و او مانند یوسف، دلتنگ و در بند غم و اندوهی است که همچون گرگ او را آزار میدهد و در زندان غم گرفتار شده است.
چند چون ایوب باشد همدم رنج و عنا
چند چون یعقوب ماند ساکن بیتالحزن
هوش مصنوعی: چند نفر مثل ایوب هستند که همیشه در کنار درد و مشکلات زندگی باشند، و چند نفر مانند یعقوب هستند که در دل غم و اندوه به آرامی و ساکن نشستهاند.
نی بود ننگ سلیمانگر سخنگوید به مور
یا چه از سیمرغ کاهد گر نشیند با زغن
هوش مصنوعی: اگر نیِ سخنگو به مور بگوید، به یقین ننگی به سلیمان نخواهد بود، یا اینکه اگر سیمرغ هم با زغن نشیند، باز از ارزشش کاسته نمیشود.
مدح او چون درپذیرفتی عطایی لازمست
اینچنین بودست تا بودست میران را سنن
هوش مصنوعی: مدح و ستایش او مانند هدیهای است که باید پذیرفته شود، و این چنین بوده است که از آغاز، قوانین و رسوم حاکمان همچنان وجود داشته است.
رفتگان را نام نیکو زنده دارد ورنه هست
سالیانتا از جهانرفتست سیف ذوالیزن
هوش مصنوعی: رفتگان را با نام نیکو در یاد زنده نگه میدارند، وگرنه سالها از این جهان رفتهاند و فراموش شدهاند.
تا بهکی قاآنیا زین عجزکردن شرم دار
عجز در نزد کریمان نیک دورست از فطن
هوش مصنوعی: چرا همچنان از نداشتن توانایی و ناتوانی احساس شرم میکنی؟ بینقصی و ناتوانی در برابر بزرگان و افراد بلندمرتبه ننگی ندارد.
عجز چون تو کهتری در نزد چون او مهتری
راستیگویم دلیل ضنت اش و سوء ظن
هوش مصنوعی: ناتوانی تو در برابر او باعث میشود که او موقعیت برتری داشته باشد. حقیقت این است که من به وضوح میگویم که دلیل ناتوانی تو و بدبینیات به او همین است.
هر کرا طول و نوالی ننگش از طول نوال
هرکرا فضل و سخایی شرمش از فضل سخن
هوش مصنوعی: هر کسی که به طولانی شدن عمرش دچار ننگ باشد، از طول عمرش شرمنده است، و هر کسی که به فضل و بخشش دست پیدا کند، از فضیلتش خجالت میکشد.
ابر نیسان را نگوید هیچکسگوهرفشان
مهر رخشانرا نگوید هیچ کس پرتوفکن
هوش مصنوعی: ابر نیسان به کسی نمیگوید، اما زیبایی و درخشانی چهره محبوب هم کسی را بیخبر نمیگذارد.
تا قیامت باد خصمت یار لیکن با ملال
تا به محشر باد یارت خصم لیکن با محن
هوش مصنوعی: دوست تو تا پایان دنیا به عنوان دشمن باقی میماند، اما با اندوه و ناراحتی. همچنین، در روز قیامت نیز یارت دشمن خواهد بود، اما با مشکلات و سختیها.
هان بیا قاآنیا ترک طمعکن از مهان
تیشهٔ همت بیار و ریشهٔ ذلت بکن
هوش مصنوعی: ای قاآنی، بیخیال آرزوهای بیهوده شو! از بزرگان و نامداران، دل بکن و با اراده و تلاش خود، ریشهٔ ذلت و حقارت را از خود بکن.
یاد آور داستان گربهای کز بهر عیش
سوی قصر تیرزن شد از سرای پیرزن
هوش مصنوعی: داستانی را به یاد میآورد که درباره گربهای است که به خاطر لذت و تفریح، به سمت قصر شکارچی رفت و از خانه زن پیر خارج شد.
عزت ار خواهی قناعتکنکه نقد آبرو
جنس عزت را شود از بینیازی مرتهن
هوش مصنوعی: اگر به دنبال احترام و اعتبار هستی، باید قناعت کنی. زیرا ارزش واقعی عزت، از عدم وابستگی به دنیای مادی و بینیازی به دیگران نشأت میگیرد.