گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۴ - د‌ر مدحت جغتای خان بن ارغون میرزا می‌فرماید

آمد برم سحرگه آن ترک سیمتن
با طره‌ای سیاه‌تر از روزگار من
مویش فراز رویش آزرم غالیه
رویش به زیر مویش بیغارهٔ سمن
مویی چگونه مویی یک راغ ضیمران
رویی چگونه رویی یک باغ نسترن
ماهی فراز سروش وه‌وه قرار جان
سروی نشیب ماهش به‌به بلای تن
ماهی چه ماه هی‌هی منظور خاص و عام
بروی چه سرو بخ‌بخ مقصود مرد و زن
در تاب طره‌اش‌ که‌ گره از پی‌ گره
در چین ‌گیسویش‌ که شکن از پی شکن
یک شهر دل به‌ بند کمند از پی‌ کمند
یک ملک جان اسیر رسن از پی رسن
یک خنده از لبانش و تا بنگری عقیق
یک جلوه از رخانش و تا بگذری چمن
چون توده‌های ریگ‌ که از جنبش نسیم
سیمین سرینش موج زند گفتی از سمن
گو چهره‌اش نگه‌ کن از حلقهای زلف
یزدان اگر ندیدی در بند اهرمن
بنگر کلاله‌اش ز بر چهرهٔ لاله‌رنگ
گر ضیمران ندیدی بر برگ یاسمن
بنگر فراز نارونش لعل نارگون
گر ناردان ندیدی بر شاخ نارون
هر سو چمان و شهری پویانش از قفا
هر سو روان و خلقی بر گردش انجمن
چون دیدمش دویدم و در بر کشیدمش
خوشدل چنان شدم‌ که ز دیدار بت شمن
بنشستم و نشاندمش از مهر در کنار
بر هیاتی ‌که شمع فروزنده در لگن
لختی ‌چو رفت ‌چهره ‌دژم ‌کرد و جبهه ترش
چونان کسی که نوشد جام می کهن
گفتم‌که تنگدل به چه‌ گشتی بسان جام
گفتا از آنکه نبود صاحبدلی چو دن
گفتم‌ خمُش که صاحبدل در جهان بسیست
گفتا مگو که صرف‌‌ گمانست و محض ظن
گفتم‌که‌ ای حدیث من و تو به روزگار
منسوخ ‌کرده قصهٔ شیرین و کوهکن
صاحبدل از چه مسلک‌ گفتا ز شاعران
گفتم پی چه خدمت ‌گفتا مدیح من
مدحم نه اینکه ماه منیرم بود عذار
وصفم نه اینکه چاه نگونم بود ذقن
بستایدم به اینکه هواخواه حضرتیست
کامد به عهد مهد صف‌آرای و صف‌شکن
تابان در محیط جلالت جهان مجد
جغتای‌خان بن ارغون خان بن حسن
شیرانش طعمه‌اند نبسته دهن ز شیر
پیرانش سخره‌اند نشسته لب از لبن
خردست و خرده‌گیر به میران خرده‌دان
طفلست و طعنه‌گوی به پیران پر فطن
خردست و شیرخوار ولی گرد شیرخوار
از شیرزنش طعمه ولی مرد شیرزن
از خوی او شمیمی تا بنگری ختا
از موی او نسیمی تا بگذری ختن
روزی رسد که بینی بر نوک خطیش
نه چرخ را چو مرغی به فراز بابزن
روزی رسد که بینی بر دشت‌ کارزار
از آهنش‌ کلاه و ز پولاد پیرهن
روزی رسد که بینی بر نوک نیزه‌اش
بدخواه را چو پیلی بر شاخ ‌کرگدن
روزی رسد که بینی بر ایمنش پرند
وقتی رسد که بینی بر ایسرش مجن
این در نظر سپهری آکنده از نجوم
آن در صفت هلالی آموده از پرن
روزی رسد که بینی بر جبهه‌اش ترنج
وقتی شود که یابی بر چهره‌اش شکن
از آن ترنج خلقی دمساز با شکنج
وزان شکن گروهی همراز با شجن
طبعش ز بس‌ گهرخیز اندر گه سخا
لطفش ز بس شکرریز اندر گه سخن
چون نام این بری‌ گهرت خیزد از زبان
چون وصف آن کنی شکرت ریزد از دهن
این شبل آن غضنفر کز گاز و چنگ او
بر پیکر تهمتن ببر بیان ‌کفن
این مهر آن سپهر که از مهر و کین او
یک‌ ملک را مسرت و یک ملک را محن
این در آن صدف ‌که ز آزرم ‌گوهرش
بیغاره از شبه شنود لؤلؤ عدن
این پور آن ‌کیا که به میمند و اندخوذ
خود گوان شکست ز کوپال‌ کُه‌ شکن
این شِبْل آن اسد که ازو پیل را هراس
این پور آن پدر که ازو شیر را شکن
آخر نه این نبیرهٔ آن کز خدنگ او
در پهنه جسم‌ گردان آزرم پَروَزَن
آخر نه این ز دودهٔ آن ‌کاتش حسامش
در دودمان افغان افروخت مرزغن
آخر نه این ز تخمهٔ شاهی‌که بوقبیس
گردد ز زخم‌ گرزش چون تخم پَرپَهَن
آخر نه این نبیرهٔ شاهی ‌کزو گریخت
کابل خدا چنانکه ز لاحول اهرمن
کابل خدا نه دهری آبستن از فساد
کابل خدا نه چرخی آموده از فتن
با لشکری فره همه در عزم مشتهر
با موکبی ‌گران همه در رزم ممتحن
از سیستان و کابل و کشمیر و قندهار
وز دیرجات هند بل از دهلی و دکن
آمد به مرز خاور و خاور مهان همه
با یکدگر ز یاریش از ریو رایزن
خسرو شنید و رفت و درید و برید وکف
بست و شکست و خست از آن لشکر کشن
از رمح و تیغ و خنجر و فتراک و گرز و تیر
اندام و ترک و تارک و بازو و برز و تن
بس‌ تن که کوفت از چه ز کوپال جان‌شکر
بس سر که‌ کفت از چه ز صمصام سرفکن
از بس که‌ کشته پشته ‌گرانبار شد زمین
از بس که خسته بسته به زنهار شد زمن
هرکس که بود یارش شد خصم با ملال
هرکس که بود خصمش یار با محن
مسروق پور ابرهه با صدهزار مرد
شد از یمن به چالش زی سیف ذو‌الیزن
وان پنج ره هزار بدش مرد کینه‌جوی
با ششصد از عجم همه در رزم شیرون
رفت و شکست موکب مسروق را و گشت
هم در یمن شهیر و همش خلق مفتتن
آن رزم را بسنجد اگر کس به رزم شاه
چون‌ کین ‌کودکست بر کینه پشن
تنها همین نه لشکر کابل خدا شکست
از تیغ کُه شکاف و ز کوپال کُه‌شکن
بس ملکها گرفت به بازوی ملک گیر
بس حصنها گشود ز چنگال خاره‌کن
شاهان ز خصم خویش ستانند ملک و او
بخشد به‌ خصم خویش ‌همی‌ ملک خویشتن
آری چو خصم ازو کند از ملک او سوال
ننگ آیدش ز فرط عطا گفت لا و لن
شاها مباش رنجه گر از کید روزگار
سالی دو ماه بختت با کید مقترن
ایوب مر نه تنش به اسقام مبتلا
یعقوب مر نه جانش به آلام مرتهن
آن آخر از بلا جست از آب چشمه‌سار
این آخر از عمی رست از بوی پیرهن
یونس مگر نبودش در بطن نون سکون
یوسف مگر نگشتش در قعر چَه سکن
آن شد رسول قوم و شد آزاد از بلا
این شد عزیز مصر و شد آزاد از حزن
مر مصطفی نکرد نهان تن به تیره غار
جولاهه مر نگشت به آن غار تارتن
بگذر ز انبیا چه بزرگان‌ که روزگار
پیوسه‌شان قرین شجن داشت در سجن
مر کیقباد و بیژن و کاووس هر سه را
زالبرز و چاه و کوری برهاند تهمتن
سنجر مگر نه در قفس غُز اسیر بود
واخر به چاربالش فر گشت تکیه‌زن
اکنون تو نیز گرت مر این چرخ ‌کج‌نهاد
دارد قرین تیمار از ریمن و شکن
بشکیب ‌کز شکیب شود قطره پاک دُر
بشکیب‌ کز شکیب شود خاره بهرمن
نی زار نالد آنگه از جان برد ملال
می تلخ ‌گردد آنگه از جان برد محن
آسوده‌دل نشین‌ که چو دیماه بگذرد
بلبل ‌کشد ترانه و خامُش شود زغن
دلتنگ‌تر ز غنچه‌ کسی نی ولی به صبر
بینی‌ کزان شکفته‌تری نیست در چمن
ملکی ستد خدای ‌که تا ملک دگرت
بخشد همی نکوترها گوش‌ کن ز من
معمار خانهای کهن را کند خراب
تا نو نهد اساس ‌که نو بهتر از کهن
هرکس به قدر پایه ببایدش جایگاه
عنقا کند به قاف وکبوتر بچه وکن
قدرت بلند و پست بسی تودهٔ زمین
شخصیت عظیم و تنگ بسی فسحت زمن
گو ملک رو چو هست به جا تیغ ملک گیر
گو بلخ شو خراب چو زنده است روی‌تن
روزی رسد تیغ یمانیت در یمین
آرد زمین معرکه چون ساحت یمن
روزی رسد که چونان محمود زاولی
در سومنات بت‌ شکنی بر سر شمن
روزی رسد که از مدد تیغ‌ کفرسوز
نه نام دیر شنوی نه نام برهمن
روزی رسد که بر تو شود فتنه روزگار
چون نل‌ که بود واله بر طلعت دمن
روزی رسد که خصم تو سر افکند به زیر
چونان کسی که ناگه درگیردش وسن
شاها یک آفرین تو صد گنج‌ گوهرست
باور گرت نه لب بگشا از پی سخن
بر این چکامه‌ گر بفشانی هزار گنج
جز آفرینی از تو نخواهم ورا ثمن
لیکن یک آرزویم از دیرگه به دل
زانم هماره بینی محزون و ممتحن
دارم یکی برادر در پارس پارسا
کاو اندر آن دیار اویسست در قرن
جان‌ گویدم ابی او خلد ار بود مرو
دل راندم ابی او سور ار بود مزن
بی‌او زیم چنانکه ابی ‌سرخ ‌گل‌گیا
بی‌ او بوم چنانکه ابی پاک جان بدن
گریم چو ابر بی او در شام و در سحر
نالم چو رعد بی‌ او در سر و در علن
بی‌ او دل از خروشم تفتیده چون تنور
بی‌ او رخ از خراشم آژیده چون سفن
بی‌ او ز غم ‌گزیر ندارم به هیچ مکر
بی‌ او ز رنج چاره ندارم به هیچ فن
جز چار مه نه بیش و نه ‌کم‌، کم خدایگان
فرمان دهد که رخت‌ کشم جانب وطن
گر گویدم ملک که بود راهزن به ‌راه
گویم برهنه باک ندارد ز راهزن
ور گویدم‌ که نیست ترا بارهٔ چمان
گویم‌ که پای راهسپر بس مرا چمن
اینها تمام طیبت محضست اگرچه نیست
طیبت ز بندگان به ملوک ای ملک حسن
منت خدای را که مرا از عطای تو
حاجت به کس نه‌ جز به خداوند ذوالمن
منت خدای راکه ز بس جود بیحساب
در زیر دُر و گوهر بنهفتیم بشن
قاآنیا تو گرم بیانیّ و قافیه
تکرار جست و دورست این معنی از فطن
صاحب ‌که با جوازش هذیان بود فصیح
صاحب‌ که با قبولش ابکم بود لسن
صدری‌ که در قلمرو شرع رسول‌ گشت
کلکش چو تیغ شاه جهان محیی سنن
شاه زمانه فتحعلی شه‌ که روز رزم
در گوش بانگ شاد غرش لحن خارکن
دستش نه‌ گر مخالف با گوهر عمان
طبعش نه ‌گر معاند با لؤلؤ عدن
بهر چه بخشد آن یک‌ گوهر همی به‌کیل
بهر چه ریزد این یک لولو همی به من
تابان ز حلقهای زره جسم روشنش
چون نور آفتاب‌ که تابد ز آژگن
دستش چو یار خطی زلزال در خطا
پایش چو جفت ختلی ولوال در ختن
اَجراخور از عطایش پیوسته خاص و عام
روزی‌بر از سخایش همواره مرد و زن
چونان‌که ختم آمد بر نام وی از سخا
من نیز ختم‌ کردم بر نام او سخن
تا دهر گاه محنت زاید گهی نشاط
یارش قرین رامش و خصمش قرین رن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد برم سحرگه آن ترک سیمتن
با طره‌ای سیاه‌تر از روزگار من
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، آن جوان ترک با موهایی که سیاهی‌اش بیشتر از سختی‌ها و غم‌های من بود، به سوی من آمد.
مویش فراز رویش آزرم غالیه
رویش به زیر مویش بیغارهٔ سمن
هوش مصنوعی: موهای او بر رویش، عفت و جمال خاصی دارد، و جلوه‌ای گلگون و دلنواز به چهره‌اش می‌بخشد، در حالی که زیر این موها، بوی خوش و لطافت سمن جاری است.
مویی چگونه مویی یک راغ ضیمران
رویی چگونه رویی یک باغ نسترن
هوش مصنوعی: مویی را تصور کن که چقدر زیبا و دلربا است، و همچنین چهره‌ای را در نظر بگیر که همچون یک باغ نسترن، پر از زیبایی و لطافت است.
ماهی فراز سروش وه‌وه قرار جان
سروی نشیب ماهش به‌به بلای تن
هوش مصنوعی: ماهی در اوج آسمان، صدای خوشی را می‌خواند و زندگی‌اش در سایه‌سار درخت سرو به آرامش می‌رسد. در حالی که زیبایی‌اش به بلای جان تبدیل شده است.
ماهی چه ماه هی‌هی منظور خاص و عام
بروی چه سرو بخ‌بخ مقصود مرد و زن
هوش مصنوعی: ماهی چه خاص و عام را در نظر دارد، به چه چیزی اشاره دارد؟ بروی، چه نماد زیبایی و جذابیتی می‌تواند داشته باشد که هم مردان و هم زنان را به خود جلب کند.
در تاب طره‌اش‌ که‌ گره از پی‌ گره
در چین ‌گیسویش‌ که شکن از پی شکن
هوش مصنوعی: در زیبایی و پیچیدگی موهای او، هر گره‌ای به دنبال گره‌ای دیگر می‌آید و هر چین و شکن مو، به دنباله‌ای از چین و شکن‌های دیگر ایجاد می‌شود.
یک شهر دل به‌ بند کمند از پی‌ کمند
یک ملک جان اسیر رسن از پی رسن
هوش مصنوعی: یک شهر به دام کمند گرفتار است و در پی این کمند، یک سرزمین نیز با درد و محرومیت درگیر شده است.
یک خنده از لبانش و تا بنگری عقیق
یک جلوه از رخانش و تا بگذری چمن
هوش مصنوعی: وقتی لبخند او را می‌بینی، مانند یک عقیق درخشان است و وقتی به چهره‌اش نگاه می‌کنی، زیبایی‌اش همچون چمن‌های سبز و دل‌انگیز به چشم می‌آید.
چون توده‌های ریگ‌ که از جنبش نسیم
سیمین سرینش موج زند گفتی از سمن
هوش مصنوعی: به مانند دانه‌های شن که از نسیم ملایم به حرکت درمی‌آیند و موج می‌زنند، گویی که از گل‌های خوشبو و زیبا هستند.
گو چهره‌اش نگه‌ کن از حلقهای زلف
یزدان اگر ندیدی در بند اهرمن
هوش مصنوعی: اگر چهره‌اش را ببینی که از حلقه‌های زلف یزدان شکل گرفته، بدان که در بند و دست اهریمن به دام نیفتاده است.
بنگر کلاله‌اش ز بر چهرهٔ لاله‌رنگ
گر ضیمران ندیدی بر برگ یاسمن
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن به تاجی که روی چهره‌اش مانند گل لاله است. اگر زیبارویان را بر روی گل یاسمن ندیده‌ای، این را ببین.
بنگر فراز نارونش لعل نارگون
گر ناردان ندیدی بر شاخ نارون
هوش مصنوعی: به درخت نارونی نگاه کن که میوه‌ای شبیه لعل سوزان دارد. اگر شخصی به درخت نارون توجه نکند، ممکن است زیبایی و رنگ این میوه‌ها را از دست بدهد.
هر سو چمان و شهری پویانش از قفا
هر سو روان و خلقی بر گردش انجمن
هوش مصنوعی: در هر طرف، مردم و قافله‌ها در حال حرکت هستند و جمعیتی در حال گرد هم آمدن است.
چون دیدمش دویدم و در بر کشیدمش
خوشدل چنان شدم‌ که ز دیدار بت شمن
هوش مصنوعی: وقتی او را دیدم، به سمتش دویدم و او را در آغوش گرفتم. اینقدر خوشحال شدم که انگار با دیدن یک معشوق زیبا مواجه شده‌ام.
بنشستم و نشاندمش از مهر در کنار
بر هیاتی ‌که شمع فروزنده در لگن
هوش مصنوعی: نشستم و او را با محبت در کنارم نشاند‌م، در فضایی که شمع درخشان، نورش را در ظرفی پخش می‌کرد.
لختی ‌چو رفت ‌چهره ‌دژم ‌کرد و جبهه ترش
چونان کسی که نوشد جام می کهن
هوش مصنوعی: مدتی صورتش را در هم کشید و چهره‌ای عبوس به خود گرفت، همچون کسی که جرعه‌ای از می کهن نوشیده باشد و طعمش در دلش تلخی به جا گذاشته است.
گفتم‌که تنگدل به چه‌ گشتی بسان جام
گفتا از آنکه نبود صاحبدلی چو دن
هوش مصنوعی: گفتم چرا دلگیر و غمگینی، مانند جامی که پر از آب است؟ او پاسخ داد که به خاطر این است که کسی نیست که قلبش را بفهمد و با نیکی در کنار او باشد.
گفتم‌ خمُش که صاحبدل در جهان بسیست
گفتا مگو که صرف‌‌ گمانست و محض ظن
هوش مصنوعی: گفتم که در دنیا افراد با دل‌های پاک و صاحب‌دل زیادی وجود دارند، او پاسخ داد که این‌ها فقط صرفاً یک فکر و گمان است و هیچ پایه و اساسی ندارد.
گفتم‌که‌ ای حدیث من و تو به روزگار
منسوخ ‌کرده قصهٔ شیرین و کوهکن
هوش مصنوعی: گفتم که ای کسی، داستان من و تو را زمان از یاد برده و قصه‌های شیرین و کوهکن را فراموش کرده است.
صاحبدل از چه مسلک‌ گفتا ز شاعران
گفتم پی چه خدمت ‌گفتا مدیح من
هوش مصنوعی: صاحب دل از چه راهی گفتگو می‌کند؟ پاسخ داد: من از شاعران صحبت کردم و هدفم خدمت به آنهاست؛ گفتم که ستایش من از آنها است.
مدحم نه اینکه ماه منیرم بود عذار
وصفم نه اینکه چاه نگونم بود ذقن
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت خود اشاره می‌کند. او می‌گوید که زیبایی‌اش مانند ماهی درخشان است و نگاهی به وصف خودش می‌کند، در حالی که نتیجه‌اش را با چهره‌ای گود و غم انگیز مقایسه می‌کند. از این طریق، شاعر به تضاد بین زیبایی ظاهری و احساسات درونی یا وضعیت ناگوار خود اشاره می‌کند.
بستایدم به اینکه هواخواه حضرتیست
کامد به عهد مهد صف‌آرای و صف‌شکن
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه طرفدار و مؤمن به وجود مقدس آن حضرت هستم، ستایش می‌کنم. در زمان مهدی، صفی از یاران و مدافعان به وجود می‌آید که برای تحقق اهداف ایشان آماده‌اند.
تابان در محیط جلالت جهان مجد
جغتای‌خان بن ارغون خان بن حسن
هوش مصنوعی: در زیر سایه عظمت تو، جهانی روشن و پرتعداد است و مقام بلند جغتای‌خان، فرزند ارغون‌خان و نوه حسن، درخشندگی خاصی دارد.
شیرانش طعمه‌اند نبسته دهن ز شیر
پیرانش سخره‌اند نشسته لب از لبن
هوش مصنوعی: شیرها به طعمه‌ها حمله‌ورند و دهنشان به شیر پیر بسته نیست. پیران این شیرها هم در حال تمسخر نشسته‌اند و از شیر گرفتن لذت نمی‌برند.
خردست و خرده‌گیر به میران خرده‌دان
طفلست و طعنه‌گوی به پیران پر فطن
هوش مصنوعی: کسانی که خرد و دانش کمی دارند، معمولاً به دیگران ایراد می‌گیرند و از نقص‌های دیگران انتقاد می‌کنند. اما در عوض، افراد دانا و با تجربه نسبت به این طعنه‌ها بی‌توجه هستند و می‌دانند که نباید به حرف‌های بی‌اساس توجه کرد.
خردست و شیرخوار ولی گرد شیرخوار
از شیرزنش طعمه ولی مرد شیرزن
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که اگرچه کودک هنوز به سن تاثیرگذاری نرسیده و به نوعی ناتوان است، اما با وجود ویژگی‌هایش، به وسیله مادرش تحت حمایت و حفاظت قرار دارد. در عوض، مردان همواره تحت تأثیر و قدرت زنان قرار دارند و می‌توانند از آن‌ها یاد بگیرند و بهره‌مند شوند. این جمله به نوعی به قدرت و نقش زنان و حمایت آن‌ها از فرزندان یا نزدیکان اشاره دارد.
از خوی او شمیمی تا بنگری ختا
از موی او نسیمی تا بگذری ختن
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت او بویی به مشام می‌رسد که تو را به سمت خود جذب می‌کند، و از لطافت موی او نسیمی می‌وزد که به راحتی می‌توان از کنار او گذشت.
روزی رسد که بینی بر نوک خطیش
نه چرخ را چو مرغی به فراز بابزن
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که بر انتهای خطی، چرخ را خواهی دید که مانند مرغی در اوج پروازی می‌کند.
روزی رسد که بینی بر دشت‌ کارزار
از آهنش‌ کلاه و ز پولاد پیرهن
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که در میدان نبرد، کلاه‌هایی از آهن و پیراهن‌هایی از پولاد بر زمین پراکنده است.
روزی رسد که بینی بر نوک نیزه‌اش
بدخواه را چو پیلی بر شاخ ‌کرگدن
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که بدخواهان را همچون فیل بر شاخ کرگدن، بر سر نیزه‌اش ببینی.
روزی رسد که بینی بر ایمنش پرند
وقتی رسد که بینی بر ایسرش مجن
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که خواهی دید پرنده‌ای بر سر امن و آسایش نشسته است، و زمانی خواهد رسید که دیوانه‌ای بر سر او خواهد آمد.
این در نظر سپهری آکنده از نجوم
آن در صفت هلالی آموده از پرن
هوش مصنوعی: در نظر آسمان پرستاره، جهانی پر از ستاره‌ها و نشانه‌ها دیده می‌شود و در توصیف، هلالی زیبا و آماده برای ظهور مجدد قرار دارد.
روزی رسد که بینی بر جبهه‌اش ترنج
وقتی شود که یابی بر چهره‌اش شکن
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که وقتی به پیشانی او نگاه کنی، ترنجی خواهد بود و وقتی به چهره‌اش نظر اندازی، اثری از شکستگی را خواهید دید.
از آن ترنج خلقی دمساز با شکنج
وزان شکن گروهی همراز با شجن
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به زیبایی و جاذبه خاصی اشاره دارد که در میان آدم‌ها وجود دارد. مانند میوه‌ای خوشبو و دلنواز که در کنار دیگران، ناشی از دوستی و همدلی آن‌ها با یکدیگر است. این ارتباط و هم‌زایی، موجب به وجود آمدن فضایی دلنشین و خوشایند می‌شود.
طبعش ز بس‌ گهرخیز اندر گه سخا
لطفش ز بس شکرریز اندر گه سخن
هوش مصنوعی: او به‌خاطر خوبی‌های فراوانی که دارد، طبعش مانند جویبار پرآب است و لطف و مهربانی‌اش به اندازه‌ای زیاد است که سخنانش پر از شکر و شیرینی می‌باشد.
چون نام این بری‌ گهرت خیزد از زبان
چون وصف آن کنی شکرت ریزد از دهن
هوش مصنوعی: وقتی نام محبوبت بر زبان می‌آید، قلبت شعف و شادی را احساس می‌کند و وقتی از عشق و زیبایی او صحبت می‌کنی، شکر و سپاسگزاری از دلتان جاری می‌شود.
این شبل آن غضنفر کز گاز و چنگ او
بر پیکر تهمتن ببر بیان ‌کفن
هوش مصنوعی: این بچه شیر همان شیر بزرگ و قوی است که با دندان‌ها و چنگال‌هایش بر تن پهلوان تهمتن، زخم‌های عمیق می‌زند.
این مهر آن سپهر که از مهر و کین او
یک‌ ملک را مسرت و یک ملک را محن
هوش مصنوعی: این خورشید، همان آسمانی است که بخاطر عشق و نفرتش، یک سرزمین را شاد می‌کند و سرزمین دیگری را به درد و رنج گرفتار می‌سازد.
این در آن صدف ‌که ز آزرم ‌گوهرش
بیغاره از شبه شنود لؤلؤ عدن
هوش مصنوعی: در این صدف که به خاطر شرم و حیا، گوهرش از سادگی پنهان مانده، مانند مرواریدی نایاب و زیباست که در دریاهای عدن پیدا می‌شود.
این پور آن ‌کیا که به میمند و اندخوذ
خود گوان شکست ز کوپال‌ کُه‌ شکن
هوش مصنوعی: این جوان، فرزند آن پهلوان است که در میدان‌های نبرد، با شجاعت و دلاوری دشمنان را شکست می‌دهد.
این شِبْل آن اسد که ازو پیل را هراس
این پور آن پدر که ازو شیر را شکن
هوش مصنوعی: این جوان، همان فرزند شیر است که از او فیل‌ها می‌ترسند. این بچه هم همانجایی است که شیر را تحت فشار قرار می‌دهد.
آخر نه این نبیرهٔ آن کز خدنگ او
در پهنه جسم‌ گردان آزرم پَروَزَن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در نهایت، این فرزندی که از او صحبت می‌شود، حاصل تیراندازی اوست که به راحتی و با دقت در دنیای مادی قرار دارد و به نظر می‌رسد که به زیبایی و سنگینی خاصی نیز آراسته است.
آخر نه این ز دودهٔ آن ‌کاتش حسامش
در دودمان افغان افروخت مرزغن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سرنوشت یک شخص یا خانواده به خاطر یک ویژگی خاص یا اقدام مهمی که انجام داده‌اند، مشخص می‌شود. در اینجا به تأثیر خاندان و نسل‌ها، و همچنین به قدرت و اعتبار یکی از اعضای این خانواده در میان دیگران اشاره شده است. در واقع، نیکی یا بدی اقدامات این فرد می‌تواند روشنی یا تاریکی را برای نسل‌های بعدی به ارمغان بیاورد.
آخر نه این ز تخمهٔ شاهی‌که بوقبیس
گردد ز زخم‌ گرزش چون تخم پَرپَهَن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سرنوشت و ویژگی‌های یک فرد به خانواده و نَسَب او بستگی ندارد. حتی اگر کسی از خانواده‌ای با مقام و عظمت باشد، ممکن است به خاطر مشکلات و زخم‌هایی که متوجه او می‌شود، به وضعیتی نامطلوب برسد. در واقع، ظاهر و نژاد نمی‌تواند تضمینی برای موفقیت یا سرنوشت خوب باشد.
آخر نه این نبیرهٔ شاهی ‌کزو گریخت
کابل خدا چنانکه ز لاحول اهرمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که این فرد، فرزند و نوهٔ شاهی نیست که از کابل فرار کرده باشد، همانطور که اهرمن از قدرت و عدم توانایی فرار می‌کند. به طور کلی، شاعر به سخره گرفتن و تحقیر این شخص را بیان می‌کند.
کابل خدا نه دهری آبستن از فساد
کابل خدا نه چرخی آموده از فتن
هوش مصنوعی: کابل، ارتباطی با خدا ندارد و نمی‌تواند منبعی از فساد باشد. همچنین، کابل مانند چرخشی نیست که آمادهٔ به وجود آوردن آشوب و هرج و مرج باشد.
با لشکری فره همه در عزم مشتهر
با موکبی ‌گران همه در رزم ممتحن
هوش مصنوعی: با گروهی با­اراده و پرشور که همه معروف‌اند، و با کاروانی سنگین که همه در میدان جنگ آزموده هستند.
از سیستان و کابل و کشمیر و قندهار
وز دیرجات هند بل از دهلی و دکن
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به مناطق مختلفی در هند و افغانستان دارد، از جمله سیستان، کابل، کشمیر و قندهار. همچنین به مناطق دیگر مانند دیرجات هند، دهلی و دکن نیز اشاره می‌کند، نشان‌دهنده تنوع فرهنگی و تاریخی این مناطق است.
آمد به مرز خاور و خاور مهان همه
با یکدگر ز یاریش از ریو رایزن
هوش مصنوعی: در مرز خاور، همه مردم از سر یاری و دوستی به کمک هم آمده‌اند.
خسرو شنید و رفت و درید و برید وکف
بست و شکست و خست از آن لشکر کشن
هوش مصنوعی: خسرو ماجرا را شنید، عصبانی شد و به شدت حمله کرد. او با قدرت تمام به دشمن یورش برد و تلاش کرد که آنها را شکست دهد، اما از آن جنگ و کشتار خسته و ناتوان شد.
از رمح و تیغ و خنجر و فتراک و گرز و تیر
اندام و ترک و تارک و بازو و برز و تن
هوش مصنوعی: از سلاح‌ها و ابزار جنگی مانند نیزه، شمشیر، خنجر، تیری که به بدن می‌زند، و همچنین ویژگی‌های بدنی از جمله موهای روی سر، بازوها و جسم کلی انسان صحبت می‌کند.
بس‌ تن که کوفت از چه ز کوپال جان‌شکر
بس سر که‌ کفت از چه ز صمصام سرفکن
هوش مصنوعی: بدن انسان از چه چیزی آزار می‌بیند، وقتی که قلبش شکرگزار است و سرش از چه چیزی رنج می‌کشد، وقتی که از تلخی‌های زندگی کاسته می‌شود.
از بس که‌ کشته پشته ‌گرانبار شد زمین
از بس که خسته بسته به زنهار شد زمن
هوش مصنوعی: زمین به قدری زیر بار کشته‌ها سنگین شده که دیگر تاب تحمل ندارد و از من خواسته که به کمکش بیایم.
هرکس که بود یارش شد خصم با ملال
هرکس که بود خصمش یار با محن
هوش مصنوعی: هر کسی که دوستش بود، به دشمنی دلگیر تبدیل شد و هر کسی که دشمنش بود، به دوستی با مشکلات و سختی‌ها درآمد.
مسروق پور ابرهه با صدهزار مرد
شد از یمن به چالش زی سیف ذو‌الیزن
هوش مصنوعی: مسروق، پسر ابرهه، با گروهی از صد هزار نفر از یمن به رویارویی با سیف ذو الیزن رفت.
وان پنج ره هزار بدش مرد کینه‌جوی
با ششصد از عجم همه در رزم شیرون
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از یک جنگ و نبرد است که فردی با قدرت و عزم راسخ در مقابل دشمنانش قرار دارد. این دشمنان که در تعداد زیادی هستند، به تنهایی برای مقابله با او به میدان آمده‌اند. در واقع، نیرو و شجاعت این فرد، حتی اگر به نظر کمتر بیاید، می‌تواند در برابر تعداد بالا از دشمنان که هر کدام کینه‌ای دارند، نمایان‌گر توانمندی او باشد. این نمایش از شجاعت و استقامت، نماد انسانی است که در مقابل مشکل‌ها و چالش‌ها ایستادگی می‌کند.
رفت و شکست موکب مسروق را و گشت
هم در یمن شهیر و همش خلق مفتتن
هوش مصنوعی: او رفت و کاروان را در یمن شکست داد و نامی بلند یافت، به طوری که همه مردم در او شگفت‌زده شدند.
آن رزم را بسنجد اگر کس به رزم شاه
چون‌ کین ‌کودکست بر کینه پشن
هوش مصنوعی: اگر کسی توانایی جنگیدن را بسنجَد، نگردد که جنگ شاه مانند کینه‌ی کودکی است که بر دل دارد.
تنها همین نه لشکر کابل خدا شکست
از تیغ کُه شکاف و ز کوپال کُه‌شکن
هوش مصنوعی: تنها همین لشکر کابل است که خداوند از نیروی کوه‌های بلند و دلیری کوه‌شکن، شکست را متحمل شده است.
بس ملکها گرفت به بازوی ملک گیر
بس حصنها گشود ز چنگال خاره‌کن
هوش مصنوعی: بسیاری از سرزمین‌ها و قلمروها را با قدرت و دلاوری فتح کرده و دژها و قلعه‌ها را از دست دشمنان آزاد کرده است.
شاهان ز خصم خویش ستانند ملک و او
بخشد به‌ خصم خویش ‌همی‌ ملک خویشتن
هوش مصنوعی: اردن هر پادشاهی برای حفظ سلطنت خود از دشمنانش می‌کوشد و در نهایت، ممکن است حتی به دشمنان خود هم زمین و امکاناتی بدهد تا به منافع حکومتش آسیب نرسد.
آری چو خصم ازو کند از ملک او سوال
ننگ آیدش ز فرط عطا گفت لا و لن
هوش مصنوعی: اگر دشمن از او دربارهٔ مِلک و دارایی‌اش سؤال کند، او از روی فراوانی عطا و بخشش شرم می‌کند و فقط پاسخ‌های منفی می‌دهد.
شاها مباش رنجه گر از کید روزگار
سالی دو ماه بختت با کید مقترن
هوش مصنوعی: ای پادشاه، نگران نباش اگر که روزگار در بیشتر مواقع بر تو سخت بگذرد، زیرا گاهی بخت و اقبال تو نیز با تو همراه خواهد بود.
ایوب مر نه تنش به اسقام مبتلا
یعقوب مر نه جانش به آلام مرتهن
هوش مصنوعی: ایوب در بیماری‌های جسمی رنج می‌برد، در حالی که یعقوب به خاطر درد جدایی فرزندش در عذاب است.
آن آخر از بلا جست از آب چشمه‌سار
این آخر از عمی رست از بوی پیرهن
هوش مصنوعی: در نهایت، از مشکلات رهایی یافت و از چشمه‌سار به آب رسید، و از بو و عطر پیراهن سرشار شد.
یونس مگر نبودش در بطن نون سکون
یوسف مگر نگشتش در قعر چَه سکن
هوش مصنوعی: یونس در شکم ماهی نبوده؟ و آیا یوسف در عمق چاه گرفتار نشد؟
آن شد رسول قوم و شد آزاد از بلا
این شد عزیز مصر و شد آزاد از حزن
هوش مصنوعی: او پیامبر قومش شد و از مشکلات رهایی یافت. این فرد عزیز مصر شد و از غم آزاد گردید.
مر مصطفی نکرد نهان تن به تیره غار
جولاهه مر نگشت به آن غار تارتن
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره شده است که پیامبر (مر مصطفی) هرگز در غاری تیره و تار پنهان نشد و به آن مکان تاریک روی نیاورد. به نوعی، این بیانگر نور و روشنایی ایشان است که در مکان‌های تاریک نمی‌نشینند.
بگذر ز انبیا چه بزرگان‌ که روزگار
پیوسه‌شان قرین شجن داشت در سجن
هوش مصنوعی: بهتر است از پیامبران بگذری، زیرا بزرگان زیادی بوده‌اند که در دوران خود، با مشکلات و سختی‌هایی مثل زندان روبرو شده‌اند.
مر کیقباد و بیژن و کاووس هر سه را
زالبرز و چاه و کوری برهاند تهمتن
هوش مصنوعی: زال، پسر بزرگ کاووس، به کمک تهمتن (رستم) تلاش می‌کند تا کیقباد، بیژن و کاووس را از چنگال چاه و کوری نجات دهد.
سنجر مگر نه در قفس غُز اسیر بود
واخر به چاربالش فر گشت تکیه‌زن
هوش مصنوعی: سنجر، آیا در قفس غز گرفتار نبود؟ در نهایت بر چهار بالش تکیه زد و راحت شد.
اکنون تو نیز گرت مر این چرخ ‌کج‌نهاد
دارد قرین تیمار از ریمن و شکن
هوش مصنوعی: اکنون اگر تو هم دلت در این چرخ معوج و ناپایدار غمگین است، باید با مشکلات و سختی‌ها رو‌به‌رو شوی.
بشکیب ‌کز شکیب شود قطره پاک دُر
بشکیب‌ کز شکیب شود خاره بهرمن
هوش مصنوعی: آب، که با صبر و شکیبایی قطره‌قطره جمع می‌شود، می‌تواند تبدیل به گوهری ارزشمند شود. صبر و استقامت در زندگی باعث می‌شود که حتی فشاری که بر ما می‌آید، به نفع‌مان باشد و به چیزی ارزشمند تبدیل شود.
نی زار نالد آنگه از جان برد ملال
می تلخ ‌گردد آنگه از جان برد محن
هوش مصنوعی: نی زار در حال ناله است و از دلش غم را بیرون می‌برد. وقتی درد و رنج به دل انسان فشار می‌آورد، آن‌گاه تلخی زندگی را احساس می‌کند و غم را از جان خود دور می‌سازد.
آسوده‌دل نشین‌ که چو دیماه بگذرد
بلبل ‌کشد ترانه و خامُش شود زغن
هوش مصنوعی: با خیالی آسوده زندگی کن، زیرا وقتی دی ماه به پایان برسد، بلبل دوباره آواز خواهد خواند و کلاغ دیگر ساکت خواهد شد.
دلتنگ‌تر ز غنچه‌ کسی نی ولی به صبر
بینی‌ کزان شکفته‌تری نیست در چمن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه‌ی یک غنچه دلتنگ نیست، اما اگر صبر کنی، متوجه خواهی شد که در میان گل‌ها، غنچه‌های بازشده‌ای وجود دارند که دل‌نشین‌تر هستند.
ملکی ستد خدای ‌که تا ملک دگرت
بخشد همی نکوترها گوش‌ کن ز من
هوش مصنوعی: خداوندی وجود دارد که قدرت سلطنت و حکومت را به دست دارد و زمانی که بخواهد، به دیگران نیز نعمت و بخشش می‌دهد. پس گوش به سخنان من بسپار.
معمار خانهای کهن را کند خراب
تا نو نهد اساس ‌که نو بهتر از کهن
هوش مصنوعی: سازنده بنای قدیمی را خراب می‌کند تا پایه‌های جدیدی بنا کند، زیرا ساختمان جدید از ساختمان قدیمی بهتر است.
هرکس به قدر پایه ببایدش جایگاه
عنقا کند به قاف وکبوتر بچه وکن
هوش مصنوعی: هر فردی باید بر اساس ظرفیت و توانایی‌های خود، جایگاه مناسب خود را پیدا کند. در این راه، نباید به چیزهایی که فراتر از توانایی‌امان است، توجه کنیم.
قدرت بلند و پست بسی تودهٔ زمین
شخصیت عظیم و تنگ بسی فسحت زمن
هوش مصنوعی: قدرت می‌تواند در اوج و در عین حال در پایین‌ترین سطح قرار گیرد، مانند زمین که در بعضی جاها وسیع و در جاهای دیگر تنگ است.
گو ملک رو چو هست به جا تیغ ملک گیر
گو بلخ شو خراب چو زنده است روی‌تن
هوش مصنوعی: اگر سلطنت را به درستی برقرار کنی، مانند تیغی که به حق می‌زند، به بلخ برو و خرابی به وجود بیاور، زیرا زمانی که چهره تمییز است، زندگی ادامه دارد.
روزی رسد تیغ یمانیت در یمین
آرد زمین معرکه چون ساحت یمن
هوش مصنوعی: روزی می‌رسد که شمشیر تو در دست راست، زمین را در میدان نبرد مانند سرزمین یمن، یکدست و صاف می‌کند.
روزی رسد که چونان محمود زاولی
در سومنات بت‌ شکنی بر سر شمن
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که مانند محمود غزنوی در سومنات، بت‌ها را در میان دشمنان آزمایش و به شکست می‌کشانیم.
روزی رسد که از مدد تیغ‌ کفرسوز
نه نام دیر شنوی نه نام برهمن
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که دیگر نه از معابد کهنه خبری خواهد بود و نه از خدایان هندو، زیرا با آمدن مذهب جدید، همه این باورها فراموش خواهد شد.
روزی رسد که بر تو شود فتنه روزگار
چون نل‌ که بود واله بر طلعت دمن
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که حوادث زمان بر تو بغض و آشفتگی بیاورد، مانند نلی که به زیبایی گلابی مجذوب و سرگشته شده است.
روزی رسد که خصم تو سر افکند به زیر
چونان کسی که ناگه درگیردش وسن
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که دشمن تو مغلوب شده و سرش را به زیر بیندازد، مانند کسی که به طور ناگهانی گرفتار مشکلات می‌شود.
شاها یک آفرین تو صد گنج‌ گوهرست
باور گرت نه لب بگشا از پی سخن
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو یک گنج باارزش هستی، اگر کسی به تو احترام نگذارد، خود را از بیان سخن بازدار.
بر این چکامه‌ گر بفشانی هزار گنج
جز آفرینی از تو نخواهم ورا ثمن
هوش مصنوعی: اگر هزاران گنج بر این شعر بریزی، باز هم چیزی جز آفرین بر تو نمی‌خواهم، زیرا ارزش تو فراتر از این‌هاست.
لیکن یک آرزویم از دیرگه به دل
زانم هماره بینی محزون و ممتحن
هوش مصنوعی: اما یک آرزویی دارم که از زمان‌های قدیم در دلم نقش بسته و همیشه در حال غمگینی و آزمایش هستم.
دارم یکی برادر در پارس پارسا
کاو اندر آن دیار اویسست در قرن
هوش مصنوعی: من برادری در سرزمین پارس دارم که در آنجا اویس نام دارد و در این زمان زندگی می‌کند.
جان‌ گویدم ابی او خلد ار بود مرو
دل راندم ابی او سور ار بود مزن
هوش مصنوعی: جان به من می‌گوید که اگر او به بهشت برود، من دل از او دور می‌کنم. اگر او در جشن و سروری باشد، هم به او ضربه‌ای نمی‌زنم.
بی‌او زیم چنانکه ابی ‌سرخ ‌گل‌گیا
بی‌ او بوم چنانکه ابی پاک جان بدن
هوش مصنوعی: بدون او مانند زعفران سرخ هستم که بی‌ثمر است و مانند پرنده‌ای هستم که بدون روح و جان، به تنهایی نمی‌توانم زندگی کنم.
گریم چو ابر بی او در شام و در سحر
نالم چو رعد بی‌ او در سر و در علن
هوش مصنوعی: وقتی او در کنارم نیست، به شدت گریه می‌کنم، مانند ابر در شب و بامداد. همچنین در دل، مانند رعد و برق بی‌او، ناله و شکایت می‌کنم.
بی‌ او دل از خروشم تفتیده چون تنور
بی‌ او رخ از خراشم آژیده چون سفن
هوش مصنوعی: بدون او دل من همچون تنوری داغ و سوزان است و چهره‌ام به خاطر بی‌او مانند سفیدی آتش‌زده و سوخته می‌باشد.
بی‌ او ز غم ‌گزیر ندارم به هیچ مکر
بی‌ او ز رنج چاره ندارم به هیچ فن
هوش مصنوعی: بدون او نمی‌توانم از غم‌ها فرار کنم و هیچ ترفندی برای رهایی از رنج‌ها ندارم.
جز چار مه نه بیش و نه ‌کم‌، کم خدایگان
فرمان دهد که رخت‌ کشم جانب وطن
هوش مصنوعی: جز چهار ماه نه هیچ چیز نه کم می‌شود و نه زیاد، ای بزرگواران، فرمان دهید تا من بار دشمنی را به وطنم برگردانم.
گر گویدم ملک که بود راهزن به ‌راه
گویم برهنه باک ندارد ز راهزن
هوش مصنوعی: اگر بگویم که آیا ملک راهزنی دارد، در جواب می‌گویم که او برهنه است و از راهزن ترسی ندارد.
ور گویدم‌ که نیست ترا بارهٔ چمان
گویم‌ که پای راهسپر بس مرا چمن
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو به باغ نمی‌رسی، می‌گویم که پای جاده بر من بس است و من به باغ رسیده‌ام.
اینها تمام طیبت محضست اگرچه نیست
طیبت ز بندگان به ملوک ای ملک حسن
هوش مصنوعی: اینها همه پاکی و طهارت واقعی هستند، هر چند که طهارت و پاکیزگی در بین بندگان از ملوک و شاهان کمتر دیده می‌شود، ای شاه نیکو.
منت خدای را که مرا از عطای تو
حاجت به کس نه‌ جز به خداوند ذوالمن
هوش مصنوعی: سپاسگزار خداوند هستم که مرا از هیچ‌کس غیر از خود او بی‌نیاز کرده است.
منت خدای راکه ز بس جود بیحساب
در زیر دُر و گوهر بنهفتیم بشن
هوش مصنوعی: سپاسگزارم که خدایا، به خاطر بخشش بی‌حد و حسابت که باعث شده در زیر دریا و گوهرها پنهان شویم.
قاآنیا تو گرم بیانیّ و قافیه
تکرار جست و دورست این معنی از فطن
هوش مصنوعی: اگر تو در بیان کلمات و قافیه سازی مهارت داری و می‌توانی خودت را به خوبی بیان کنی، باید بدانی که معنای عمیق و درونی این کلمات از درک هوشمندانه دور نیست.
صاحب ‌که با جوازش هذیان بود فصیح
صاحب‌ که با قبولش ابکم بود لسن
هوش مصنوعی: هر کس که دارای مجوز باشد، می‌تواند با زبان ریاضت و هنر، سخن بگوید حتی اگر کلماتش بی‌ربط باشد. در حالی که کسی که با رضایت دیگران در صحبت کردن ناتوان است، ممکن است در درون خود احساس عجز کند.
صدری‌ که در قلمرو شرع رسول‌ گشت
کلکش چو تیغ شاه جهان محیی سنن
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در سرزمین قوانین و دستورات پیامبر، قلمرو و شکوهی همچون شمشیر پادشاه است و در آنجا سنت‌ها و آداب با دقت و قوت حراست می‌شوند.
شاه زمانه فتحعلی شه‌ که روز رزم
در گوش بانگ شاد غرش لحن خارکن
هوش مصنوعی: به نخستین روزگار فتحعلی شاه اشاره دارد که در میدان جنگ صدای شاد و دل‌انگیزی از او به گوش می‌رسد؛ همچون آهنگ لطیف و سرشار از امید که به مردم روحیه می‌بخشد.
دستش نه‌ گر مخالف با گوهر عمان
طبعش نه ‌گر معاند با لؤلؤ عدن
هوش مصنوعی: دست او اگرچه با سنگ‌های گرانبهایی که در عمان یافت می‌شود، سازگار نیست، اما این بدان معنا نیست که او با مرواریدهای عدن دشمنی دارد.
بهر چه بخشد آن یک‌ گوهر همی به‌کیل
بهر چه ریزد این یک لولو همی به من
هوش مصنوعی: به هر چیزی که آن گوهر یگانه ببخشد، همین‌طور به اندازه‌ای که این مروارید واحد می‌ریزد، به من می‌بخشد.
تابان ز حلقهای زره جسم روشنش
چون نور آفتاب‌ که تابد ز آژگن
هوش مصنوعی: نورانی که از حلقه‌های زره‌اش می‌تابد، مانند نوری است که از خورشید می‌تابد و درخشش خاصی را به وجود می‌آورد.
دستش چو یار خطی زلزال در خطا
پایش چو جفت ختلی ولوال در ختن
هوش مصنوعی: دست او مانند خطی است که دچار لرزش و خطا شده و پایش مانند دوخته‌ای است که در حال حرکت بر روی زمین لیز است.
اَجراخور از عطایش پیوسته خاص و عام
روزی‌بر از سخایش همواره مرد و زن
هوش مصنوعی: همه‌ی مردم، چه خاص و چه عام، همیشه از بخشش و سخاوت او بهره‌مند هستند و روزی خود را از سخاوت او می‌گیرند.
چونان‌که ختم آمد بر نام وی از سخا
من نیز ختم‌ کردم بر نام او سخن
هوش مصنوعی: بدین‌گونه که نام او با سخاوت به پایان می‌رسد، من هم سخن خود را با نام او به پایان می‌رسانم.
تا دهر گاه محنت زاید گهی نشاط
یارش قرین رامش و خصمش قرین رن
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی ادامه دارد، گاه شادی و خوشی به همراه می‌آید و گاه سختی و مشکل. در این مسیر، همواره لحظات خوب با حالتی شاد و خوش گذرانده می‌شود و لحظات بد نیز با چالش و ناراحتی همراه است.