گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۲ - در ستایش رستم خان فرماید

من آن نشاط ‌کز این بزم دلستان بینم
نه از بهار و نه از سیر بوستان بینم
نه از تفرج غلمان نه از نظارهٔ حور
نه از بهشت نه از عمر جاودان بینم
کسان بهشت برین را در آن جهان بینند
من از شمایل ترکان درین جهان بینم
هزار شکرکه بر رغم دشمنان حسود
به وصل دوست دل و دیده‌ کامران بینم
ز جام باده و رخسار ترک باده‌گسار
هلال و زهره و خورشید را قران بینم
ز ابرو و مژهٔ دلبران شهرآشوب
خدنگ غمزه ز هر گوشه در کمان بینم
به چنگ ساده‌رخان ساغر هلالی را
چو ماه نو به کف مهر خاوران بینم
ز نالهٔ دف و آواز چنگ و نغمهٔ عود
به دل طرب به بدن جان به تن توان بینم
پیاله و می ‌و ساقی و بزم را با هم
هلال و مشتری و ماه و آسمان بینم
ز خد و قد و بناگوش دلبران تتار
چمن چمن‌ گل و شمشاد و ارغوان بینم
به طرف عارن هریک دو زلف غالیه‌سا
دو اژدها به سر گنج شایگان بینم
به تار طرهٔ عابدفریبشان دل خلق
چو مرغ در قفس افتاده زآشیان بینم
ز روی تافته وگیسوان بافته‌شان
طبق طبق ‌گل و سنبل به هر کران بینم
سرینشان متمایل‌شود چو از چپ و راست
ز شوق رعشه به تن آب در دهان بینم
میانشان را از مو نمی‌توانم فرق
ز بسکه مو همی از فرق تا میان بینم
به هفت عضو تن از چین زلفشان آشوب
کمند رستم و غوغای هفتخوان بینم
ولی به چشم تأمل چو موشکاف شوم
ز فرق تا به میان فرق در میان بینم
میان دیده و دل عکس چهرهٔ ساقی
و یا سهیل یمن را به فرقدان بینم
یکی غزال غزلخوان‌گرفته برکف دف
مه دو هفته و ناهید توامان بینم
ز بس چکیده به جام از جبین ساقی‌خوی
به طیب ساغر می را گلابدان بینم
سرین و ساعد و سیما و ساق ساقی را
سریر و قاقم و سنجاب و پرنیان بینم
فکنده سایه به رخسار دوست زلف سیاه
ستاره را ز شب تیره سایبان بینم
مگر به مردمک چشم من گرفته قرار
که هرکجا که نظر افکنم همان بینم
ز عشق طلعت مغبچگان‌که بر رخشان
طراوت آرم و نزهت جنان جنان بینم
دمی‌ که از لب و دندانشان حدیث‌ کنم
حلاوت شکر و شهد بر زبان بینم
رواج کاج و کلیسا و بُرنُس و ناقوس
کساد خرگه و دستار و طیلسان بینم
گلاب و عنبر و شنگرف و زعفران در بزم
ز بهر نشرهٔ رخسارشان عیان بینم
ز آب دیده‌گلاب و ز خون دل شنگرف
ز آه عنبر و از چهره زعفران بینم
مر این غزل که ازو وحش و طیر در طربند
سزای مجلس خاص خدایگان بینم
سپهر مجد و جهان جلال رستم‌خان
که جان رستمش اندر بدن نهان بینم
ملک‌نژادی کاندر ریاض شوکت او
سپهر را چو یکی شاخ ضیمران بینم
در آشیان همایون همای همت او
زمانه را چو یکی مشت استخوان بینم
بر آستانش غوغای مهتران شنوم
در آستینش دریای بیکران بینم
به دستش اندر در بزم چون قدح گیرم
به چنگش اندر در رزم چون سنان بینم
به طعم آن را تسنیم جانفزا خوانم
به طعن این را تنین جان‌ستان بینم
به روز رزمش زلزال بوم و بر دانم
به‌گاه بزمش آشوب بحر و کان بینم
به نزد جودش کآتش زند به خرمن بخل
سحاب را چو یکی برشده دخان بینم
به هرکجا که حدیثی رود ز طلعت او
به هرکجا نگرم باغ و بوستان بینم
رونده‌کشتی عزم جهان‌نوردش را
ز هفت پردهٔ افلاک بادبان بینم
سنان او را حرّاق جسم و جان گویم
بنان او را رزاق انس و جان بینم
ثنای او را آرایش سخن یابم
ولای او را آسایش روان بینم
بزرگوار امیرا تویی‌که خنگ ترا
به دشت هیجا با باد همعنان بینم
ز خون‌فشانی تیغ تو تا به روز قیام
زمین معرکه را بحر بهرمان بینم
فنای دشمنت از تیغ فتنه‌زا خوانم
بلای دولتت از دست درفشان بینم
به‌گاه‌کینه‌کمان تو وکمند ترا
نظیر ماه نو و جفت‌کهکشان بینم
بهای خاک رهت گر دهند هر دو جهان
به خاکپای توکس باز رایگان بینم
زمانه راکه ز پیری‌گرفته بود ملال
به روزگار تو هم شاد و هم جوان بینم
ز یمن مهر تو ای ماه آسمان جلال
به خویش هرکه در آفاق مهربان بینم
به دهر بخت تو تا حشر کامران بادا
چنان ‌کش او را در دهر کامران بینم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من آن نشاط ‌کز این بزم دلستان بینم
نه از بهار و نه از سیر بوستان بینم
هوش مصنوعی: من شادی و نشاطی را که از این محفل دلنشین می‌بینم، نه از بهار و نه از بوی گل‌ها در باغ نمی‌یابم.
نه از تفرج غلمان نه از نظارهٔ حور
نه از بهشت نه از عمر جاودان بینم
هوش مصنوعی: من نه از لذت بردن کنار پسران جوان خوشحال می‌شوم، نه از تماشای زنان بهشتی، نه از بهشت و نه از زندگی ابدی هیچ چیز نمی‌بینم.
کسان بهشت برین را در آن جهان بینند
من از شمایل ترکان درین جهان بینم
هوش مصنوعی: بعضی از مردم در آن دنیا بهشت را می‌بینند، اما من در این دنیا زیبایی و جذابیت چهره‌ی ترک‌ها را تماشا می‌کنم.
هزار شکرکه بر رغم دشمنان حسود
به وصل دوست دل و دیده‌ کامران بینم
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه به وصالی با دوست رسیده‌ام و دل و چشمم شاد است، هزاران بار شکرگزارم، حتی با وجود دشمنان حسود که نمی‌خواهند این خوشبختی را ببینند.
ز جام باده و رخسار ترک باده‌گسار
هلال و زهره و خورشید را قران بینم
هوش مصنوعی: از جام می و چهره‌ی زیبا، جلوه‌های ماه، زهره و خورشید را همچون قرآنی می‌بینم.
ز ابرو و مژهٔ دلبران شهرآشوب
خدنگ غمزه ز هر گوشه در کمان بینم
هوش مصنوعی: از زیبایی ابرو و مژه‌های دلبران، غوغایی برپا می‌شود و تیر نگاه‌های جالب و معنادار از هر گوشه، مثل کمان به سوی من نشانه‌گیری می‌کند.
به چنگ ساده‌رخان ساغر هلالی را
چو ماه نو به کف مهر خاوران بینم
هوش مصنوعی: در دستان بانوان زیبا، جامی هلالی شکل را می‌بینم که همچون ماه نو در آسمان می‌درخشد و درخشش آن مرا به یاد صبح و مهربانی می‌اندازد.
ز نالهٔ دف و آواز چنگ و نغمهٔ عود
به دل طرب به بدن جان به تن توان بینم
هوش مصنوعی: از صدای دف و آواز چنگ و نغمهٔ عود، شادی و نشاطی در دل و جانم احساس می‌کنم و از این انرژی و سرور، وجودم را پر از زندگی می‌بینم.
پیاله و می ‌و ساقی و بزم را با هم
هلال و مشتری و ماه و آسمان بینم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف حالتی شاعرانه و زیبایی‌شناسانه از یک جشن و بزم می‌پردازد. او حس می‌کند که نوشیدنی، همراه با چهره‌های زیبا و ستارگان در آسمان، همه در هماهنگی و زیبایی با یکدیگر قرار دارند. این ترکیب از عناصر دنیوی و آسمانی نشان‌دهنده‌ی لحظه‌ای لذت‌بخش و فرح‌انگیز است.
ز خد و قد و بناگوش دلبران تتار
چمن چمن‌ گل و شمشاد و ارغوان بینم
هوش مصنوعی: از زیبایی‌ها و جذابیت‌های دلربا که به طبیعت و باغ و گل‌ها شباهت دارند، من همیشه با شگفتی یاد می‌کنم.
به طرف عارن هریک دو زلف غالیه‌سا
دو اژدها به سر گنج شایگان بینم
هوش مصنوعی: در هر طرف عارن، دو زلف سیاه و زیبا مانند دو اژدها را می‌بینم که به گنجی با ارزش و منحصر به فرد اشاره دارد.
به تار طرهٔ عابدفریبشان دل خلق
چو مرغ در قفس افتاده زآشیان بینم
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی ظاهری عابدی اشاره می‌کند که موهایش به طرزی جذاب و فریبنده آراسته شده است. دل‌ها و احساسات مردم مانند پرنده‌ای در قفس اسیر شده‌اند و حسرت آزادی و پرواز را دارند. این تصویر توصیف می‌کند که چقدر زیبایی می‌تواند دل‌ها را درگیر کند و آن‌ها را از آزادی واقعی دور سازد.
ز روی تافته وگیسوان بافته‌شان
طبق طبق ‌گل و سنبل به هر کران بینم
هوش مصنوعی: از چهره‌ی درخشان و موهای بافته‌شان، که به شکل طبقه‌های گل و سنبل زیبایی دارند، در هر گوشه و کنار می‌بینم.
سرینشان متمایل‌شود چو از چپ و راست
ز شوق رعشه به تن آب در دهان بینم
هوش مصنوعی: وقتی از خوشحالی و شوق، سرم به سمت چپ و راست می‌چرخد، احساس می‌کنم که لرزشی به تنم دست می‌دهد و آب در دهانم جمع می‌شود.
میانشان را از مو نمی‌توانم فرق
ز بسکه مو همی از فرق تا میان بینم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم میان آن‌ها را از هم تشخیص دهم، زیرا به قدری موهایشان در هم تنیده است که فقط مو را می‌بینم و نمی‌توانم به وسطشان دسترسی پیدا کنم.
به هفت عضو تن از چین زلفشان آشوب
کمند رستم و غوغای هفتخوان بینم
هوش مصنوعی: زلف‌های او مانند کمند رستم است و من آن‌ها را به گونه‌ای می‌بینم که در هفت عضو بدنم دچار آشفتگی می‌شوم و یادآور غوغای هفتخوان رستم می‌شود.
ولی به چشم تأمل چو موشکاف شوم
ز فرق تا به میان فرق در میان بینم
هوش مصنوعی: وقتی با دقت و تأمل نگاه می‌کنم، می‌توانم از بالای سر تا وسط سر همه چیز را ببینم.
میان دیده و دل عکس چهرهٔ ساقی
و یا سهیل یمن را به فرقدان بینم
هوش مصنوعی: در نگاه و دل من، تصویر چهرهٔ ساقی یا ستارهٔ سهیل یمن به وضوح دیده می‌شود.
یکی غزال غزلخوان‌گرفته برکف دف
مه دو هفته و ناهید توامان بینم
هوش مصنوعی: یک آهو را می‌بینم که به زیبایی شعر می‌خواند و در دستش دف دارد. همچنین، در کنار او، دو هفته و سیاره ناهید را مشاهده می‌کنم.
ز بس چکیده به جام از جبین ساقی‌خوی
به طیب ساغر می را گلابدان بینم
هوش مصنوعی: از آنجا که ساقی محبت زیادی را به سازنده خود تقدیم کرده، به خاطر آنکه شراب خوب و خوشبو را در جام می‌ریزد، من بوی گلابی را از درون ساغر احساس می‌کنم.
سرین و ساعد و سیما و ساق ساقی را
سریر و قاقم و سنجاب و پرنیان بینم
هوش مصنوعی: در این شعر گفته می‌شود که زیبایی‌های مختلفی چون سر، بازو، چهره و پا را در دل طبیعت و زیبایی‌های دیگر مشاهده می‌کنم. این توصیف به نوعی نشان‌دهنده ظرافت و جذابیت در موجودات و عناصر طبیعی است.
فکنده سایه به رخسار دوست زلف سیاه
ستاره را ز شب تیره سایبان بینم
هوش مصنوعی: سایه‌ای که به چهره دوستم افتاده، زلف‌های سیاهش را مانند ستاره‌ای در شب تار می‌بینم که از آن محافظت می‌کند.
مگر به مردمک چشم من گرفته قرار
که هرکجا که نظر افکنم همان بینم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تنها در چشمان من آرامش پیدا شده است، زیرا هرجا که نگاه می‌کنم، همان چیزی را می‌بینم که در دل دارم.
ز عشق طلعت مغبچگان‌که بر رخشان
طراوت آرم و نزهت جنان جنان بینم
هوش مصنوعی: از عشق زیبایی‌های دختران زیبنده، که با چهره‌‌ی آن‌ها طراوتی می‌افزایم و بهشت را در زیبایی‌هایشان مشاهده می‌کنم.
دمی‌ که از لب و دندانشان حدیث‌ کنم
حلاوت شکر و شهد بر زبان بینم
هوش مصنوعی: هر زمانی که از لب‌ها و دندان‌هایشان صحبت می‌کنم، طعم شیرینی شکر و عسل را بر زبانم احساس می‌کنم.
رواج کاج و کلیسا و بُرنُس و ناقوس
کساد خرگه و دستار و طیلسان بینم
هوش مصنوعی: در این روزگار، می‌بینم که کاج، کلیسا، برنس و ناقوس رایج شده است و در عوض، مسکن‌های سنتی و پوشش‌های قدیمی در حال فراموشی هستند.
گلاب و عنبر و شنگرف و زعفران در بزم
ز بهر نشرهٔ رخسارشان عیان بینم
هوش مصنوعی: در جشن و میهمانی، عطر و خوشبویی گل، مشک، رنگ قرمز و زعفران را به خاطر زیبایی چهره‌شان می‌بینم.
ز آب دیده‌گلاب و ز خون دل شنگرف
ز آه عنبر و از چهره زعفران بینم
هوش مصنوعی: از اشک‌هایم گلاب و از دل‌تنگی‌ام زعفران سرخ می‌بینم؛ بویی از عطر خوش عنبر و رنگ چهره‌ام مانند گل زعفران است.
مر این غزل که ازو وحش و طیر در طربند
سزای مجلس خاص خدایگان بینم
هوش مصنوعی: این غزل را که نشانه‌ای از شادی و سرور پرندگان و موجودات وحشی است، برای مجالس خاص و شایسته بزرگان و خداوندان می‌بینم.
سپهر مجد و جهان جلال رستم‌خان
که جان رستمش اندر بدن نهان بینم
هوش مصنوعی: در آسمان فضیلت و در جهان بزرگ و با عظمت، من رستم‌خان را می‌بینم که روح رستم در وجود او پنهان است.
ملک‌نژادی کاندر ریاض شوکت او
سپهر را چو یکی شاخ ضیمران بینم
هوش مصنوعی: من در باغی که نماد بزرگی و عظمت است، مانند شاخه‌ای از درخت که به آسمان می‌روید، تصویری از شکوه آسمان را مشاهد می‌کنم.
در آشیان همایون همای همت او
زمانه را چو یکی مشت استخوان بینم
هوش مصنوعی: در محل دلیران، تلاش و اراده‌ی او را می‌بینم که زمانه را فقط به شکل یک مشت استخوان تصور می‌کنم.
بر آستانش غوغای مهتران شنوم
در آستینش دریای بیکران بینم
هوش مصنوعی: در درگاه او، هیاهوی بزرگ‌ترها را می‌شنوم و در آستینش، دریای وسیع و بی‌کرانی را می‌بینم.
به دستش اندر در بزم چون قدح گیرم
به چنگش اندر در رزم چون سنان بینم
هوش مصنوعی: وقتی که او در مهمانی جام را در دست دارد، من هم آن را به دست می‌گیرم و وقتی که در میدان جنگ با نیزه به او نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که جنگ را به عهده دارم.
به طعم آن را تسنیم جانفزا خوانم
به طعن این را تنین جان‌ستان بینم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که من طعم آبی زلال و دلپذیر را تجربه کرده‌ام و آن را خوشایند می‌دانم، اما در عوض، طعمی تلخ و آزاردهنده را نیز احساس می‌کنم که مرا دچار رنج و ناراحتی می‌کند. دو حالت کاملاً متفاوت از لذت و درد را در مقایسه با هم نشان می‌دهد.
به روز رزمش زلزال بوم و بر دانم
به‌گاه بزمش آشوب بحر و کان بینم
هوش مصنوعی: در زمان نبرد او، زمین و آسمان به لرزه درمی‌آید و در زمان جشن و شادی‌اش، آشوبی بر دریا و زمین حاکم می‌شود.
به نزد جودش کآتش زند به خرمن بخل
سحاب را چو یکی برشده دخان بینم
هوش مصنوعی: در برابر بخشش او، بخل به آتش می‌افتد، همان‌طور که وقتی بخار بالای آتش به منصه ظهور می‌رسد، سحاب (ابر) را می‌بینم که به یک‌باره تغییر حالت می‌دهد.
به هرکجا که حدیثی رود ز طلعت او
به هرکجا نگرم باغ و بوستان بینم
هوش مصنوعی: هر جا که سخنی از زیبایی او باشد، در هر نقطه‌ای که نگاه می‌کنم، باغ و گلزار را می‌بینم.
رونده‌کشتی عزم جهان‌نوردش را
ز هفت پردهٔ افلاک بادبان بینم
هوش مصنوعی: کشتی‌ران با اراده‌ای قوی، سفرش به دور دنیا را آغاز کرده است و بادبان‌های کشتی‌اش را در هفت پرده آسمان مشاهده می‌کنم.
سنان او را حرّاق جسم و جان گویم
بنان او را رزاق انس و جان بینم
هوش مصنوعی: آنچه در این بیت آورده شده، به طور خلاصه به این معناست که من ویژگی‌های دو شخص یا دو مفهوم را در نظر می‌گیرم. یکی از آن‌ها با قدرت و شدت عمل، به مانند آتش زدن تن و جان است، و دیگری با نوازش و دادن روزی به جان و روح انسان‌ها مرتبط است. در واقع، بیانگر تضادی میان ویژگی‌های سخت و نرم، و قدرت و رحمت است.
ثنای او را آرایش سخن یابم
ولای او را آسایش روان بینم
هوش مصنوعی: من با زیبایی کلامم به ستایش او می‌‌پردازم و در سرزمین وجودش، آرامش روح را تجربه می‌‌کنم.
بزرگوار امیرا تویی‌که خنگ ترا
به دشت هیجا با باد همعنان بینم
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو آن کسی هستی که در دشت هیجا، رستنی‌ها به همراه باد در حال حرکتند و تو را مشغول تماشا می‌بینم.
ز خون‌فشانی تیغ تو تا به روز قیام
زمین معرکه را بحر بهرمان بینم
هوش مصنوعی: به خاطر کشتار ناشی از تیغ تو، تا روز قیامت، زمین را در حال نبرد و جدال می‌بینم.
فنای دشمنت از تیغ فتنه‌زا خوانم
بلای دولتت از دست درفشان بینم
هوش مصنوعی: از بین رفتن دشمن تو را از ضربه‌های فتنه‌انگیز می‌دانم و بدبختی‌های دولتی‌ات را ناشی از دستان درخشان می‌بینم.
به‌گاه‌کینه‌کمان تو وکمند ترا
نظیر ماه نو و جفت‌کهکشان بینم
هوش مصنوعی: در زمان کینه‌توزی تو، من مانند ماه نو و پدیده‌هایی چون دو کهکشان، تو را می‌بینم.
بهای خاک رهت گر دهند هر دو جهان
به خاکپای توکس باز رایگان بینم
هوش مصنوعی: اگر هر دو جهان را به بهای خاک پای تو به من بدهند، باز هم نمی‌توانم به تو بی‌هیچ قید و شرطی دست یابم.
زمانه راکه ز پیری‌گرفته بود ملال
به روزگار تو هم شاد و هم جوان بینم
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر پیری ناامید شده بود، اما در دوره‌ی تو، هم شادی می‌بینم و هم جوانی.
ز یمن مهر تو ای ماه آسمان جلال
به خویش هرکه در آفاق مهربان بینم
هوش مصنوعی: به برکت عشق و محبت تو ای ماه آسمان، من هر کس را که در دنیا مهربان ببینم، متوجه عظمت و جلال تو می‌شوم.
به دهر بخت تو تا حشر کامران بادا
چنان ‌کش او را در دهر کامران بینم
هوش مصنوعی: به تو ای بخت، در تمام زندگی‌ات تا روز قیامت، خوشبختی و خوشحالی آرزو می‌کنم؛ زیرا می‌خواهم تو را در دنیا همیشه شاد و خوشبخت ببینم.