گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۱ - مطلع ثانی

منم‌ که ازکف زربخش آفت‌ کانم
جهان عزّ و علا را چهار ارکانم
به وقعه پیلم وکوبنده گرز خرطومم
به‌ کینه شیرم و درنده تیغ دندانم
زمانه چنبری از تاب خورده فتراکم
ستاره جوهری از آب داده پیکانم
زره شود سپر آسمان ز شمشیرم
قبا شود کمر کهکشان زکیوانم
زمانه گسسته طنابی به میخ خرگاهم
زمین شکسته‌ کلوخی به خاک ایوانم
به بزم عشرت رودک ز نیست ناهیدم
به بام شوکت چوبک ز نیست‌کیوانم
مکدرست ضمیر از نیاز فغفورم
مجدرست زمین از نماز خاقانم
چو عزم رزم‌کنم ضیغم زره‌پوشم
چو رای بزم کنم قلزم سخندانم
به روز قهر اجل را رواج بازارم
به‌گاه مهر امل راکساد دکانم
به خوان فضل چو از آستین برآرم دست
کمینه لقمه بود صدهزار لقمانم
به‌گاه نظم چو از ابر،‌خامه پاشم آب
کهینه قطره بود صدهزار قطرانم
درون درع چو در آب عکس خورشیدم
فراز رخش چو برکوه ابر نیسانم
به باغ لاله و ریحان‌ گرم بجوشد مهر
مصاف باغ و سنان لاله تیغ ریحانم
به آب و سبزه و بستان‌گرم بجنبد دل
خدنگ آب و خسک سبزه دشت بستانم
شمامه‌یی بود از بویِ خلق فردوسم
شراره‌یی بود از تف تیغ نیرانم
به‌گرد رزم چو در زنگبار خورشیدم
به پشت رخش چو بر بوقبیس عمّانم
محیط قهرم و شمشیر وگرز امواجم
سحاب‌کینم وکوپال و تیغ بارانم
به تیغ شیر شکر ملک را پرستارم
به رمح مارصفت ‌گنج را نگهبانم
شدس پرّ مگس همچو پر طوطی سبز
ز رنگ زهرهٔ گرگان دشت گرگانم
هنوز از دلم الماس زمردین‌ گوهر
ز خون خصم چکد لخت لخت مرجانم
هنوز تیغ درخشان من به خود نازد
که من ز خون عدو معدن بدخشانم
مراست عرضی شاها که‌ گر قبول افتد
دهد بهار امل بار شاخ حرمانم
دو هفته رفت‌که ازفاقه در قلمرو فارس
نژند و خوار چو مصحف به‌کافرستانم
از آنکه زلف پریشان به طبع دارم دوست
چو زلف دوست پریشان شدست سامانم
علی‌الخصوص ‌که در فرق می‌بتوفد مغز
ز شوق حضرت فرمانروای ایرانم
بجز اراده مرا نیست ساز و برگ سفر
به ساز و برگ چنین طیّ راه نتوانم
گرم وظیفهٔ امساله التفات رود
ز شوق بر دو جهان آستین برافشانم
چنان به شکر تو گویا شوم ‌که گ‌‌ویی چرخ
نموده تعبیه بر لب هزاردستانم
شها چو سیم و زرم بیش ازین نژند مدار
چه جرم‌ کرده‌ام آخر چه بوده عصیانم
به من ستم چه‌کنی خسروا نه من سیمم
ز من چه‌کینه‌کشی داورا نه من‌ کانم
به دولت تو که نه من پسر عم اینم
به افسر توکه نه من برادر آنم
نه آسمانم چندین مساز پامالم
نه روزگارم چندین مخواه خسرانم
نه همچو صبح ز دستم به پیش رای تو لاف
که تا ز دست سخط بردری‌گریبانم
دوام عمر تو چندانکه آسمان‌گوید
مدار عمر سر آمد به امر یزدانم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم‌ که ازکف زربخش آفت‌ کانم
جهان عزّ و علا را چهار ارکانم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از دستان بخشنده خود، آفت را دور کرده‌ام و جهان را با عزت و بزرگی‌ام پشتیبانی می‌کنم.
به وقعه پیلم وکوبنده گرز خرطومم
به‌ کینه شیرم و درنده تیغ دندانم
هوش مصنوعی: من مثل فیل در میدان نبرد هستم و با قدرت و خشم، از خرطومم به ضربه زدن می‌پردازم، و دندان‌هایم به تیزی شمشیر برای دشمنان خطرناک و درنده‌اند.
زمانه چنبری از تاب خورده فتراکم
ستاره جوهری از آب داده پیکانم
هوش مصنوعی: زمانه به مانند یک دایره‌ای از رخدادها و چرخش‌هاست که در آن آسمان پر از ستاره‌هاست و هر کدام به نوبت درخشندگی خود را به نمایش می‌گذارند. من نیز مانند پیکانی هستم که در این فضای پرتلاطم قرار گرفته‌ام.
زره شود سپر آسمان ز شمشیرم
قبا شود کمر کهکشان زکیوانم
هوش مصنوعی: اگر شمشیر من به کار رود، آسمان به سپر تبدیل می‌شود و کمر کهکشان تحت تاثیر من شکل می‌گیرد.
زمانه گسسته طنابی به میخ خرگاهم
زمین شکسته‌ کلوخی به خاک ایوانم
هوش مصنوعی: روزگار باعث جدا شدن و بریدن پیوندهای من شده است. در حالی که زمین زیر پایم ناهموار و پر از سنگریزه است، به نوعی در وضعیتی نامساعد قرار دارم.
به بزم عشرت رودک ز نیست ناهیدم
به بام شوکت چوبک ز نیست‌کیوانم
هوش مصنوعی: به دنیای خوشی و شادی می‌روم، اما هیچ چیزی از ناهید (سیاره زهره) ندارم. به اوج عظمت و شکوه می‌رسم، اما از کیوان (سیاره زحل) نیز چیزی ندارم.
مکدرست ضمیر از نیاز فغفورم
مجدرست زمین از نماز خاقانم
هوش مصنوعی: خودم را از نیاز و خواسته‌های فغفور (پادشاه) آلوده و تیره احساس می‌کنم، مانند اینکه زمین به خاطر فرمانروایی خاقان (سلطنت) تحت فشار و آزمایش قرار گرفته است.
چو عزم رزم‌کنم ضیغم زره‌پوشم
چو رای بزم کنم قلزم سخندانم
هوش مصنوعی: وقتی که آماده‌ی جنگ می‌شوم، مانند شیر زره می‌پوشم و وقتی که تصمیم به سرگرمی و جشن می‌گیرم، مثل دریا می‌شوم که پر از شادی و سرور است.
به روز قهر اجل را رواج بازارم
به‌گاه مهر امل راکساد دکانم
هوش مصنوعی: در زمان مرگ، تجارت و کار من رونق می‌گیرد و در زمان محبت و آرزو، زندگی‌ام آرام و بی‌هیچ دغدغه‌ای ادامه دارد.
به خوان فضل چو از آستین برآرم دست
کمینه لقمه بود صدهزار لقمانم
هوش مصنوعی: وقتی که از فضل و رحمت خداوند کمک بخواهم، حتی کوچک‌ترین نعمتی که دریافت می‌کنم، به اندازه هزار لقمان ارزشمند است.
به‌گاه نظم چو از ابر،‌خامه پاشم آب
کهینه قطره بود صدهزار قطرانم
هوش مصنوعی: در زمان نظم و سرودن شعر، همچون باران از ابر، قلم خود را می‌زنم و هر کلمه‌ای که می‌نویسم، به اندازه یک قطره آب ارزشمند و پرمعناست. من به قدری احساسات و افکارم را بیان می‌کنم که هر یک از آن‌ها به اندازه‌ی هزاران احساس عمیق و زنده است.
درون درع چو در آب عکس خورشیدم
فراز رخش چو برکوه ابر نیسانم
هوش مصنوعی: درون زره‌ام مانند آب، تصویر خورشید نمایان است و بر چهره‌ام مانند ابرهای بهار، جلوه‌ای زیبا و دلربا دارم.
به باغ لاله و ریحان‌ گرم بجوشد مهر
مصاف باغ و سنان لاله تیغ ریحانم
هوش مصنوعی: در باغی پر از لاله و ریحان، عشق و محبت به آرامی شوق و عظمت را می‌افزاید، همان‌طور که لاله‌ها و ریحان‌ها به زیبایی و تیزی خود معروفند.
به آب و سبزه و بستان‌گرم بجنبد دل
خدنگ آب و خسک سبزه دشت بستانم
هوش مصنوعی: در دل طبیعت و زیبایی‌های آن، وجود آب و چمن و باغ‌ها احساس شوری و زندگی می‌کند. وجود آب و سبزه در دشت و باغ، باعث نشاط و شادابی در دل انسان می‌شود.
شمامه‌یی بود از بویِ خلق فردوسم
شراره‌یی بود از تف تیغ نیرانم
هوش مصنوعی: یک بوته‌ی خوشبو از عطر مردم بهشت بود و شعله‌ای بود که از سوزش تیغ آتشین قلبم برمی‌خاست.
به‌گرد رزم چو در زنگبار خورشیدم
به پشت رخش چو بر بوقبیس عمّانم
هوش مصنوعی: من در میدان جنگ مانند خورشید می‌درخشم و در کنار رخش، مانند بوقبیس، آرام و با وقار ایستاده‌ام.
محیط قهرم و شمشیر وگرز امواجم
سحاب‌کینم وکوپال و تیغ بارانم
هوش مصنوعی: در دل من فضا از خشم و نبرد پر است و مانند ابرهایی که از خشم در حال باریدن هستند، احساساتم به شدت طوفانی و تند هستند. من به مانند تیغی که باران می‌زند، نقش فعالی در این دگرگونی‌ها دارم.
به تیغ شیر شکر ملک را پرستارم
به رمح مارصفت ‌گنج را نگهبانم
هوش مصنوعی: با قدرت و دلیری مانند شیر از ملک و پادشاهی دفاع می‌کنم و در عین حال با دقت و احتیاط مانند ماری موذی، گنج و دارایی را حفاظت می‌کنم.
شدس پرّ مگس همچو پر طوطی سبز
ز رنگ زهرهٔ گرگان دشت گرگانم
هوش مصنوعی: پر مگس به سبزی پر طوطی تبدیل شده است، رنگ آن تحت تأثیر زیبایی و شکوه دشت گرگان است که من هم از آنجا هستم.
هنوز از دلم الماس زمردین‌ گوهر
ز خون خصم چکد لخت لخت مرجانم
هوش مصنوعی: دلم هنوز از دشمنان پر از درد و رنج است، در حالی که از دل من جواهرهایی چون الماس و زمرد می‌ریزد، و من همچنان زیبا و درخشان مانند مرجان هستم.
هنوز تیغ درخشان من به خود نازد
که من ز خون عدو معدن بدخشانم
هوش مصنوعی: تیغ درخشان من هنوز به خود می‌بالد، زیرا من از خون دشمنانم به وجود آمده‌ام و منشأ قدرت و ثروتم هستم.
مراست عرضی شاها که‌ گر قبول افتد
دهد بهار امل بار شاخ حرمانم
هوش مصنوعی: من برای تو، ای پادشاه، موضوعی دارم که اگر بپذیری آن، بهار آرزوهایم را به شاخ امیدم می‌دهد و از ناامیدی نجاتم می‌دهد.
دو هفته رفت‌که ازفاقه در قلمرو فارس
نژند و خوار چو مصحف به‌کافرستانم
هوش مصنوعی: دو هفته‌ای است که در سرزمین فارس دچار خوار و ذلت شده‌ام، مانند کاغذی که در سرزمین کافران قرار گرفته است.
از آنکه زلف پریشان به طبع دارم دوست
چو زلف دوست پریشان شدست سامانم
هوش مصنوعی: من هم به خاطر آنکه به زلف آشفته علاقه دارم، وقتی که زلف محبوب نیز به هم ریخته و نامنظم شد، حال و روزم نامتعادل و آشفته است.
علی‌الخصوص ‌که در فرق می‌بتوفد مغز
ز شوق حضرت فرمانروای ایرانم
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه در سرم افکاری می‌چرخد که از شوق و ارادت به حضرت فرمانروای ایرانم نشأت می‌گیرد.
بجز اراده مرا نیست ساز و برگ سفر
به ساز و برگ چنین طیّ راه نتوانم
هوش مصنوعی: به جز خواست و اراده من، وسیله‌ای برای سفر ندارم و با این امکانات، نمی‌توانم چنین مسیری را طی کنم.
گرم وظیفهٔ امساله التفات رود
ز شوق بر دو جهان آستین برافشانم
هوش مصنوعی: اگر امسال وظیفه‌ام فراموش نشود و محبت به دو جهان را از شوق در دل داشته باشم، آستین‌هایم را بالا می‌زنم و تلاش می‌کنم.
چنان به شکر تو گویا شوم ‌که گ‌‌ویی چرخ
نموده تعبیه بر لب هزاردستانم
هوش مصنوعی: آن‌چنان از محبت و سپاس تو به وجد می‌آیم که گویا چرخش زمان، بر لب‌هایم قرار گرفته و به زبانی شیرین و پر از نعمت سخن می‌گویم.
شها چو سیم و زرم بیش ازین نژند مدار
چه جرم‌ کرده‌ام آخر چه بوده عصیانم
هوش مصنوعی: ای تو که مانند نقره و طلا هستی، دیگر بر من خشم نگیرید. من چه اشتباهی کرده‌ام و چه نافرمانی انجام داده‌ام که شایسته این برخورد هستم؟
به من ستم چه‌کنی خسروا نه من سیمم
ز من چه‌کینه‌کشی داورا نه من‌ کانم
هوش مصنوعی: خسرو، تو چرا به من ظلم می‌کنی؟ من که ارزشی مثل نقره ندارم، پس چرا به من کینه‌ورزی می‌کنی؟ من جز خودم چیزی نیستم.
به دولت تو که نه من پسر عم اینم
به افسر توکه نه من برادر آنم
هوش مصنوعی: من از نعمت و ثروت تو برخوردار نیستم، نه از مقام و عنوان تو نسبتی با من هست.
نه آسمانم چندین مساز پامالم
نه روزگارم چندین مخواه خسرانم
هوش مصنوعی: نه آسمان را به من فشار بده و نه روزگار را به دردسر بینداز، چرا که این کارها باعث می‌شود که من آسیب ببینم.
نه همچو صبح ز دستم به پیش رای تو لاف
که تا ز دست سخط بردری‌گریبانم
هوش مصنوعی: من مانند صبح به تو نخواهم گفت که به من می‌نگری و درباره‌ام قضاوت می‌کنی، زیرا که خودت دستانت را از خطای من دور کن تا من بتوانم بر گردن تو دست نیندازم.
دوام عمر تو چندانکه آسمان‌گوید
مدار عمر سر آمد به امر یزدانم
هوش مصنوعی: مدت عمر تو به اندازه‌ای است که آسمان مشخص کند و پایان آن به فرمان خداوند است.