قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمد شاه غازی طاب اللّه ثراه گوید
در شهر ری امسال به هرسو که نهم گام
هر کس صنمی دارد گلچهر و گلاندام
هر شامکشد تنگ در آغوشش تا صبح
هر صبح زند چنگ بهگیسویش تا شام
من یار ندارم چکنم جز که خورم غم
یارب چکنمکاش نمیزاد.مرا مام
دانند حسودانکه من از رشک به جوشم
هرگهکه دلارام شود با دگری رام
آیند و بر آرند ز دل آهی و گویند
کایا خبرت هست ز بدعهدی ایام
آن ترک خطا راکه ز ما مینکند یاد
وان ماه ختن راکه ز ما مینبرد نام
دوشینه یکی مردک قلاّش ببوسید
بوسیکه از آن پر ز شکر گشت در و بام
وین نیز عجبتر که فلان شوخ ز باده
بیخود شد و بر خاک نهاد آن رخگلفام
پاشیده شد از زلفش در هر طرفی مشک
گسترده شد از جعدش در هر قدمی دام
رخشان دو رخش همچو پر از زهره یکی چرخ
رنگ دو لبش همچو پر از باده یکی جام
مجلس همه چون دامن اطفال به نوروز
از چشم و لبش پر شده از پسته و بادام
او خفت و حریفان بهکنارش بغنودند
ز آغاز توان یافت که چون بود سرانجام
چون من شنوم این سخنان را بخروشم
وز خشم مرا تیغ زند موی بر اندام
نه قدرت و زوری که بریزم همه را خون
نه تاب و توانی که بدوزم همه را کام
آوخ که شدم پیر به هنگام جوانی
از هجر جوانان جفاپیشه و خودکام
نه حاصلم از عشق بغیر از الم دل
نه واصلم از دوست بغیر از طمع خام
شب نیست که از غصه به دندان نگزم لب
دور از لب و دندان جوانان دلارام
قانع نبود غیر من از یار به بوسه
چونست که من راضیم از دوست به دشنام
نه هست مرا طلعت زیبا که نگاری
در بزم من از میل طبیعت بنهد گام
نه عربده دانم که چو ترکان سپاهی
با لالهرخی ساده شوم رام به ابرام
نه پیشهورم تا که زر و سیم کنم کسب
نه پیلهورم تاکه زر و سیم کنم وام
یک چاره همی دانم و آن چاره همینست
کامشب نزنم چشم بهم تا به گه شام
مدحی بسزا گویم و فردا به گه بار
خوانم بر دادار جهان داور اسلام
جمجاه محمّد شه غازی که ز سهمش
سهراب گریزد ز صف جنگ چو رهام
از عیب هنر آرد بی منت اعجاز
از غیب خبر دارد بیزحمت الهام
ای خشم توگیرندهتر از پنجهٔ شاهین
وی تیغ تو درندهتر از ناخن ضرغام
نام تو پرستند چه در هند و چه در چین
مدح تو فرستند چه از مصر و چه از شام
رخت ظفر آنجاست که بخت تو نهد تخت
سِلک گهر آنجاست که کِلک تو نهد گام
جاسوس تو هستند در آفاق شب و روز
مهمان تو هستند به پیکار دد و دام
نشگفت که دریا نزند موج ازین پس
از بسکه جهان یافته از عدل تو آرام
اصنام مگر رخ بهکف پای تو سودند
کز فخر زیارتگه خلقی شده اصنام
آلام اگر تقویت از مهر تو جویند
تا حشر همه رامش جان خیزد از آلام
اجسام اگر تربیت از قدر تو جویند
والاتر از ارواح بود پایهٔ اجسام
اقلام نه گر نامهٔ فتح تو نگارند
هرگز نبود فایده در فطرت اقلام
اسقام نه گر پیکر خصم تو گدازند
بیهوده نماید به نظر خلقت اسقام
اجرام ز امر تو مگر خلق شدستند
ورنه چه بود اینهمه تاثیر در اجرام
اوهام به عزم تو مگر چنگ زدستند
ورنه چه بود اینهمه تعجیل در اوهام
اعدام مگر سیرت خصم توگرفتند
کاندر دو جهان هیچ اثر نیست ز اعدام
چون نیزهٔ تو روید از آجام همی نی
تب دارد ازین روی به تن شیر در آجام
گر مقسم ارزاق کسان جود تو بودی
درویش و غنی را همه یکسان بد اقسام
اجرام فلک با تو همه متفق آیند
هر روزکه عزم تو بهکاریکند اقدام
افراد جهان سر بسر اقرار نویسند
هر وقتکه رای تو به رازی دهد اعلام
تا از ادب و جاه تو خاموش نشینند
برداشت قضا قوت گفتار ز انعام
تا جانوران بر در جاه تو گرایند
بگذاشت قدر قوت رفتار در اقدام
شمشیر تو شیریکه ز تن دارد بیشه
پیکان تو پیکی که ز مرگ آرد پیغام
چرخست کمان تو ازینروی بود خم
رزقست عطای تو ازینروی بود عام
جامی بود از بزم ندیمان تو خورشید
ترکی بود از خیل غلامان تو بهرام
قاآنی اگر مدح تو تا حشر نگارد
هرگز نرسد دفتر مدح تو به اتمام
تا زخم زند بر رگ جان نشتر فصّاد
تا موج زند از نم خون شیشهٔ حجام
چون نشتر فصّاد به تن خصم ترا موی
چون شیشهٔ حجام به کف خصم ترا جام
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴ - در ستایش مرحوم میرزا تقی خان رحمهالله گوید: پی نظارهٔ فرخ هلال عید صیامقصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۶ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمد شاه غازی طاب ثراه گوید: شب دوشین دو پاسی رفته از شام
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در شهر ری امسال به هرسو که نهم گام
هر کس صنمی دارد گلچهر و گلاندام
هوش مصنوعی: در شهر ری، امسال هر جایی که قدم میزنم، هر شخصی که میبینم، زیبایی و چهرهدلربایشان جلب توجه میکند.
هر شامکشد تنگ در آغوشش تا صبح
هر صبح زند چنگ بهگیسویش تا شام
هوش مصنوعی: هر شب، در آغوش محبوبش میخوابد و تا صبح در کنار او میماند، و هر صبح دوباره با عشق و شوق موهای او را میگیرد و به او محبت میکند.
من یار ندارم چکنم جز که خورم غم
یارب چکنمکاش نمیزاد.مرا مام
هوش مصنوعی: من هیچ یاری ندارم و تنها میتوانم غمهایم را بخورم. ای پروردگار، چه کنم؟ ای کاش هرگز به دنیا نمیآمدم.
دانند حسودانکه من از رشک به جوشم
هرگهکه دلارام شود با دگری رام
هوش مصنوعی: حسودان میدانند که هر بار دوست محبوبم با کسی دیگر آرام میشود، من از حسد و غصه در خود فرو میروم و اندوهگین میشوم.
آیند و بر آرند ز دل آهی و گویند
کایا خبرت هست ز بدعهدی ایام
هوش مصنوعی: میآیند و از دل نالهای برمیآورند و میگویند: آیا خبر داری از بیوفایی روزگار؟
آن ترک خطا راکه ز ما مینکند یاد
وان ماه ختن راکه ز ما مینبرد نام
هوش مصنوعی: آن جوان زیبا و دلربا که هیچ وقت به یاد ما نمیآید و آن دختر خوشچهره اهل ختن که هیچگاه نام ما را نمیبرد.
دوشینه یکی مردک قلاّش ببوسید
بوسیکه از آن پر ز شکر گشت در و بام
هوش مصنوعی: روز گذشته، یکی از قلاّشها را بوسید و آن بوسه به قدری شیرین بود که در و دیوار از آن شیرینی پر شد.
وین نیز عجبتر که فلان شوخ ز باده
بیخود شد و بر خاک نهاد آن رخگلفام
هوش مصنوعی: شگفتانگیز است که آن جوان شوخ و شنگ در اثر شراب، بیخود شد و چهره زیبا و گلگونش را بر زمین گذاشت.
پاشیده شد از زلفش در هر طرفی مشک
گسترده شد از جعدش در هر قدمی دام
هوش مصنوعی: از زلف او عطری در همه جا پخش شده و از حالت پیچیدهاش در هر قدم دامانی زیبایی ایجاد کرده است.
رخشان دو رخش همچو پر از زهره یکی چرخ
رنگ دو لبش همچو پر از باده یکی جام
هوش مصنوعی: چهرهی درخشان او همانند ستارهای در آسمان است و رنگ لبانش همچون شرابی خوشگوار به نظر میرسد.
مجلس همه چون دامن اطفال به نوروز
از چشم و لبش پر شده از پسته و بادام
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که همه افراد در جلسه، مانند دامن بچهها در روز نوروز، خوشحال و شاداب هستند و چهره و لبهایشان از میوهها و خوراکیهای خوشمزه پر شده است.
او خفت و حریفان بهکنارش بغنودند
ز آغاز توان یافت که چون بود سرانجام
هوش مصنوعی: او خوابش برد و رقبایش از ابتدا متوجه شدند که سرانجام کار او چه خواهد شد.
چون من شنوم این سخنان را بخروشم
وز خشم مرا تیغ زند موی بر اندام
هوش مصنوعی: هر بار که این حرفها را میشنوم، خشمگین میشوم و این خشم به اندازهای است که حس میکنم تیغی بر بدنم میکشد.
نه قدرت و زوری که بریزم همه را خون
نه تاب و توانی که بدوزم همه را کام
هوش مصنوعی: من نه آنقدر قوی هستم که همه را به خون بکشانم و نه آنقدر توانمند که همه را به خواستههایم برسانم.
آوخ که شدم پیر به هنگام جوانی
از هجر جوانان جفاپیشه و خودکام
هوش مصنوعی: آه، چه افسوس که در جوانیام پیر شدم از جدایی و بیوفایی جوانانی که خودخواه و خودسر بودند.
نه حاصلم از عشق بغیر از الم دل
نه واصلم از دوست بغیر از طمع خام
هوش مصنوعی: از عشق فقط درد و رنج به دست آوردهام و از دوستی چیزی جز امید بیپایه و توخالی نصیبم نشده است.
شب نیست که از غصه به دندان نگزم لب
دور از لب و دندان جوانان دلارام
هوش مصنوعی: شبها از غم و اندوه، لبهایم را به دندان نمیزنم و از جوانان دلربا و دلنشین دور میمانم.
قانع نبود غیر من از یار به بوسه
چونست که من راضیم از دوست به دشنام
هوش مصنوعی: هیچکس جز من از محبوبش به بوسه راضی نیست، اما من از دوست خود به ناسزاگویی نیز راضی هستم.
نه هست مرا طلعت زیبا که نگاری
در بزم من از میل طبیعت بنهد گام
هوش مصنوعی: من چهرهای زیبا ندارم که مانند یک میخوارگی، از روی تمایل طبیعت قدم به بزم من بگذارد.
نه عربده دانم که چو ترکان سپاهی
با لالهرخی ساده شوم رام به ابرام
هوش مصنوعی: من نه طعنهزن هستم که مانند سربازان ترک با چهرهای زیبا و بیپیرایه به راحتی تسلیم شوم.
نه پیشهورم تا که زر و سیم کنم کسب
نه پیلهورم تاکه زر و سیم کنم وام
هوش مصنوعی: من نه تاجر هستم که به دنبال کسب درآمد و ثروت باشم و نه در بند پشمالوها هستم که تنها به فکر قرض و وام باشند.
یک چاره همی دانم و آن چاره همینست
کامشب نزنم چشم بهم تا به گه شام
هوش مصنوعی: من یک راهحلی میشناسم و آن این است که امشب چشم بر هم نگذارم تا شب به پایان برسد.
مدحی بسزا گویم و فردا به گه بار
خوانم بر دادار جهان داور اسلام
هوش مصنوعی: من ستایش شایستهای میگویم و فردا در برابر پروردگار، که داور عالم و مذهب اسلام است، میایستم.
جمجاه محمّد شه غازی که ز سهمش
سهراب گریزد ز صف جنگ چو رهام
هوش مصنوعی: محمد، شاه غازی، همچون طوفانی است که سهراب از ترس او از میدان جنگ فرار میکند، مانند رهاییاش.
از عیب هنر آرد بی منت اعجاز
از غیب خبر دارد بیزحمت الهام
هوش مصنوعی: هنر از عیب و نقص خود را بدون هیچ درخواست و توقعی نشان میدهد و از نیروهای پنهان و نامرئی خبر دارد و به راحتی الهام میگیرد.
ای خشم توگیرندهتر از پنجهٔ شاهین
وی تیغ تو درندهتر از ناخن ضرغام
هوش مصنوعی: تو خشم تو مانند پنجهٔ شاهین قوی و کوبنده است و تیغ تو از ناخن شیر نیز برندهتر و خطرناکتر است.
نام تو پرستند چه در هند و چه در چین
مدح تو فرستند چه از مصر و چه از شام
هوش مصنوعی: در هر کجای جهان، نام تو مورد احترام و ستایش است؛ در هند و چین از تو یاد میشود و مدح و ستایش تو از مصر و شام به گوش میرسد.
رخت ظفر آنجاست که بخت تو نهد تخت
سِلک گهر آنجاست که کِلک تو نهد گام
هوش مصنوعی: پوشش پیروزی در جایی است که شانس به تو محبت کند و کوه جواهر در جایی است که تو قدم بگذاری.
جاسوس تو هستند در آفاق شب و روز
مهمان تو هستند به پیکار دد و دام
هوش مصنوعی: در اطراف تو همیشه افرادی هستند که به نظارت و گزارش میپردازند و در هر زمان در کنار تو حضور دارند. آنها در مواجهه با خطرات و چالشها آمادهاند به تو کمک کنند.
نشگفت که دریا نزند موج ازین پس
از بسکه جهان یافته از عدل تو آرام
هوش مصنوعی: دریا دیگر موجی نخواهد زد، چرا که جهان به خاطر عدل و انصاف تو به آرامش رسیده است.
اصنام مگر رخ بهکف پای تو سودند
کز فخر زیارتگه خلقی شده اصنام
هوش مصنوعی: آیا بتهای ساختهشده، به جز اینکه تو را بپرستند، کار دیگری دارند که از افتخار زیارت مردم بهوجود آمدهاند؟
آلام اگر تقویت از مهر تو جویند
تا حشر همه رامش جان خیزد از آلام
هوش مصنوعی: اگر دردها و رنجها بخواهند از محبت تو نیرو بگیرند، تا روز قیامت، همه چیز آرام و راحت خواهد بود و جان از این آلام رهایی مییابد.
اجسام اگر تربیت از قدر تو جویند
والاتر از ارواح بود پایهٔ اجسام
هوش مصنوعی: اگر اجسام از مقام تو بهرهمند شوند، از روحها نیز بالاتر خواهند بود.
اقلام نه گر نامهٔ فتح تو نگارند
هرگز نبود فایده در فطرت اقلام
هوش مصنوعی: اگر قلمها نامه پیروزی تو را بنویسند، هیچ سودی در ذات قلمها نخواهد بود.
اسقام نه گر پیکر خصم تو گدازند
بیهوده نماید به نظر خلقت اسقام
هوش مصنوعی: اگر هم جسم دشمن تو را بسوزانند، این کار برای خلق و آفرینش هیچ فایدهای ندارد.
اجرام ز امر تو مگر خلق شدستند
ورنه چه بود اینهمه تاثیر در اجرام
هوش مصنوعی: آیا اجرام سماوی به فرمان تو خلق شدهاند یا نه، پس این همه تأثیر در اجرام از کجا آمده است؟
اوهام به عزم تو مگر چنگ زدستند
ورنه چه بود اینهمه تعجیل در اوهام
هوش مصنوعی: آیا تصورهای بیاساس تنها به خاطر اراده تو به وجود آمدهاند؟ در غیر این صورت، این همه شتاب در تصورات بیپایه از کجا ناشی شده است؟
اعدام مگر سیرت خصم توگرفتند
کاندر دو جهان هیچ اثر نیست ز اعدام
هوش مصنوعی: اعدام تنها زمانی تأثیر دارد که ویژگیهای دشمن تو را در نظر بگیرند، چون در دو جهان هیچ نشانهای از اعدام وجود ندارد.
چون نیزهٔ تو روید از آجام همی نی
تب دارد ازین روی به تن شیر در آجام
هوش مصنوعی: وقتی نیزهی تو از میان درختان و بوتهها بیرون میآید، مانند اسبی که از شدت هیجان و تپش قلبش به خود میلرزد، بدن شیر نیز در میان انبوه گیاهان به همین حالت درمیآید.
گر مقسم ارزاق کسان جود تو بودی
درویش و غنی را همه یکسان بد اقسام
هوش مصنوعی: اگر تو تقسیمکننده روزیهای مردم بودی، همه درویش و غنی به یک اندازه برخوردار میشدند و هیچ تفاوتی میانشان نبود.
اجرام فلک با تو همه متفق آیند
هر روزکه عزم تو بهکاریکند اقدام
هوش مصنوعی: همهی ستارهها و اجرام آسمانی در هر روز، در حمایت و همراستایی با تو خواهند بود، هنگامی که ارادهات به انجام کاری مصمم و جدی باشد.
افراد جهان سر بسر اقرار نویسند
هر وقتکه رای تو به رازی دهد اعلام
هوش مصنوعی: در این دنیا، مردم در هر زمانی که نظر تو به رازی اشاره کند، به آن حقیقت اعتراف میکنند.
تا از ادب و جاه تو خاموش نشینند
برداشت قضا قوت گفتار ز انعام
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خاطر ادب و مقام تو سکوت کنند، قضا و تقدیر قدرت سخن گفتن را از برکتها گرفته است.
تا جانوران بر در جاه تو گرایند
بگذاشت قدر قوت رفتار در اقدام
هوش مصنوعی: میتوان گفت: تا زمانی که موجودات به سوی مقام تو روی آورند، ارزش توانایی و قدرت خود را در اقدام و عمل فراموش میکنند.
شمشیر تو شیریکه ز تن دارد بیشه
پیکان تو پیکی که ز مرگ آرد پیغام
هوش مصنوعی: شمشیر تو همچون شیری است که از دل جنگل بیرون آمده و پیکان تو مانند تیرک یک پیامآور است که خبر مرگ را میآورد.
چرخست کمان تو ازینروی بود خم
رزقست عطای تو ازینروی بود عام
هوش مصنوعی: چرخش کمان تو از این سمت است و برکت و روزی هم از اینجا به ما میرسد.
جامی بود از بزم ندیمان تو خورشید
ترکی بود از خیل غلامان تو بهرام
هوش مصنوعی: در میخانهای جامی پر از شراب بود، و خورشید در میان گروهی از جوانان خدمتگزار تو میدرخشید.
قاآنی اگر مدح تو تا حشر نگارد
هرگز نرسد دفتر مدح تو به اتمام
هوش مصنوعی: اگر قاآنی بخواهد تا روز قیامت درباره تو ستایش بنویسد، هرگز نمیتواند کارش را تمام کند.
تا زخم زند بر رگ جان نشتر فصّاد
تا موج زند از نم خون شیشهٔ حجام
هوش مصنوعی: تا زمانی که زخم عمیق و دردناکی بر جانم شعلهور باشد، مانند شدت موجی که خون را از شیشه بیرون میآورد، احساسات و دردهای ناشی از آن در درونم جاری است.
چون نشتر فصّاد به تن خصم ترا موی
چون شیشهٔ حجام به کف خصم ترا جام
هوش مصنوعی: به مانند نشتر جراحی که در بدن دشمن نفوذ میکند، موهای تو مانند شیشهٔ حجام به دست دشمن میرسد.