گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۸ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده فریدون میرزا گوید

بامدادان ‌کآ‌فتاب خاوری سر زد ز بام
ماهرویم بام را از عکس ‌گیسو کرد شام
گه رخش دیدم به زیر زلف و گفتم این دمست
کآفتاب عالم‌آرا برکشد تیغ از نیام
گه پریشان دیدمش زلفین و گفتم این زمان
چون شب تاریک عالم را فروگیرد ظلام
نور صبح و نور رویش بسکه با هم بُد قرین
من ‌ندانستم به تحقیقی‌این کدامست آن کدام
روی او بر قد او چون لاله‌یی بر شاخ‌ گل
خال او در زلف او چون دانه‌یی در زیر دام
طرهٔ طرار او بر طرف خط مشکسای
طرفه‌ طوماریست‌ کز مُشک ختن دارد ختام
نام دلها کرده گویی ثبت در طومار زلف
کز سواد زلف‌ مشکینش جهان شد مشکفام
نی خطا گفتم دلی را کاو به زلف اندر کشد
زو چو بدخواه شهنشه نی نشان ماند نه نام
الغرض شادان رسید آن‌ماه و جان از خرمی
چون‌قدح‌خواری‌که‌ نو شدباده درعید صیام
گفت ای راوی‌که شخص آفرینش سربسر
گوش گردد چون ‌صدف ‌هرگه گهر ریزی ز کام
هیچ دانی‌ کز برای شهریار ملک جم
پیکی از شاه عجم هم خلعت آرد هم پیام
قیمت هر تار از آن خلعت منالِ هندوچین
ارزش هر پود از آن کسوت خراج مصر و شام
گفتم‌آری چون‌ندانم من ‌که در هرروز و شب
فکر شه بر جای فکرت بر ضمیرم مستدام
گفت برگو خدمتی شایسته از طبع سلیم
تا برای تهنیت‌خوانی به هنگام سلام
گفتم‌اینک گوش بگشا بشنو این شیوا سخن
کز شمیم نغز او مغز خردگیرد زکام
زان سپس خواندم برش این شعر را کز شرم او
خون‌به‌جای‌خون‌چکد اهل‌خرد را از مسام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بامدادان ‌کآ‌فتاب خاوری سر زد ز بام
ماهرویم بام را از عکس ‌گیسو کرد شام
هوش مصنوعی: صبح که خورشید از سمت خاوری (شرق) طلوع کرد، بام ماهرویم را با تصویر موهایش پوشاند و به این ترتیب، شب را شبیه به روز کرد.
گه رخش دیدم به زیر زلف و گفتم این دمست
کآفتاب عالم‌آرا برکشد تیغ از نیام
هوش مصنوعی: گاهی که اسب زیبا و شایسته‌ام را زیر سایه موی او دیدم، به خود گفتم که این لحظه‌ای است که آفتاب درخشان عالم، شمشیرش را از غلاف می‌کشد.
گه پریشان دیدمش زلفین و گفتم این زمان
چون شب تاریک عالم را فروگیرد ظلام
هوش مصنوعی: گاهی او را با زلف‌های پریشان می‌بینم و در این لحظه به یاد می‌آورم که چگونه شب‌ تاریک، جهان را در خود می‌گیرد و تمام آن را در ظلمت فرو می‌برد.
نور صبح و نور رویش بسکه با هم بُد قرین
من ‌ندانستم به تحقیقی‌این کدامست آن کدام
هوش مصنوعی: نور صبح و نور چهره‌ات آن‌قدر با هم آمیخته‌اند که من نتوانستم با دقت بگویم کدام نور مربوط به صبح است و کدام مربوط به چهره‌ی تو.
روی او بر قد او چون لاله‌یی بر شاخ‌ گل
خال او در زلف او چون دانه‌یی در زیر دام
هوش مصنوعی: چهره‌اش زیبا و دل‌انگیز است مانند لاله‌ای که بر روی شاخه‌ی گل قرار دارد و نشانه‌های زیبایش در موهایش مانند دانه‌ای در زیر دام است.
طرهٔ طرار او بر طرف خط مشکسای
طرفه‌ طوماریست‌ کز مُشک ختن دارد ختام
هوش مصنوعی: موهای به هم ریخته‌اش در حاشیهٔ خط سیاه، مانند ردیفی از طوماری است که انتهایش با مشک ختن معطر شده است.
نام دلها کرده گویی ثبت در طومار زلف
کز سواد زلف‌ مشکینش جهان شد مشکفام
هوش مصنوعی: دل‌ها را به نامی یاد کرده‌اند که در طومار زلف او ثبت شده است، زیرا رنگ سیاه زلف‌هایش جهانی را به رنگ مشک آغشته کرده است.
نی خطا گفتم دلی را کاو به زلف اندر کشد
زو چو بدخواه شهنشه نی نشان ماند نه نام
هوش مصنوعی: من به درستی گفتم که دلی را زلف کسی به خود جذب می‌کند. اما اگر این عشق خطرناک باشد، دیگر نه نشانی از آن می‌ماند و نه نامی از آن عشق.
الغرض شادان رسید آن‌ماه و جان از خرمی
چون‌قدح‌خواری‌که‌ نو شدباده درعید صیام
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، آن معشوق خوشرو و شاداب رسید و جانم از خوشحالی مانند کسانی که در روز عید، شراب تازه‌ای می‌نوشند، سرشار از شادی شد.
گفت ای راوی‌که شخص آفرینش سربسر
گوش گردد چون ‌صدف ‌هرگه گهر ریزی ز کام
هوش مصنوعی: راوی، به من بگو که وقتی خلقت به سخن می‌آید، مانند صدفی است که همیشه گوهرها را از دهانش می‌ریزد.
هیچ دانی‌ کز برای شهریار ملک جم
پیکی از شاه عجم هم خلعت آرد هم پیام
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که پیام‌آوری از طرف شاه عجم برای پادشاه جم آمده است که هم هدیه‌ای به همراه آورده و هم پیغامی دارد؟
قیمت هر تار از آن خلعت منالِ هندوچین
ارزش هر پود از آن کسوت خراج مصر و شام
هوش مصنوعی: بهای هر رشته از آن لباس ارزشمند هندوچین، به اندازه بهای هر نخ از آن پوشش مالیاتی مصر و شام است.
گفتم‌آری چون‌ندانم من ‌که در هرروز و شب
فکر شه بر جای فکرت بر ضمیرم مستدام
هوش مصنوعی: من به او گفتم: به راستی که نمی‌دانم چرا در هر روز و شب، فکر و یاد او در ذهن و قلب من ایستاده و دائم در حال گردش است.
گفت برگو خدمتی شایسته از طبع سلیم
تا برای تهنیت‌خوانی به هنگام سلام
هوش مصنوعی: بگو چه کاری خوب و شایسته است که با نیت خوب انجام شود تا بتوان در هنگام سلام، به عنوان تبریک و خوشامدگویی از آن یاد کرد.
گفتم‌اینک گوش بگشا بشنو این شیوا سخن
کز شمیم نغز او مغز خردگیرد زکام
هوش مصنوعی: گفتم حالا باید خوب گوش کنی و به این گفتار زیبا توجه کنی، زیرا از طراوت و زیبایی آن، عقل و فکر تو نیز روشن می‌شود و از حالت کسالت خارج می‌شود.
زان سپس خواندم برش این شعر را کز شرم او
خون‌به‌جای‌خون‌چکد اهل‌خرد را از مسام
هوش مصنوعی: پس از آن، شعری را برای او خواندم که نشان می‌دهد از شرم او، اهل عقل و دانش به‌جای خون، اشک می‌ریزند.