گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷ - در ستایش از اهل پارس و ستایش بعضی از آنها

ای رخش ره‌نورد من ای اسب تیزگام
تا چند بند آخوری آخر برون خرام
کاه خسان چه می‌خوری ای رخش ره‌نورد
بار خران چه می‌بری ای اسب تیزگام
هرگز نبوده آب تو از منهل خسان
هرگز نبوده‌ کاه تو از آخور لئام
ده ماه شد که خوی‌ گرفتی به نای و نوش
وندر طویله خوردی و خفتی علی‌الدوام
هر شام داده‌ کاه و جوت را به امتنان
هر روز شسته یال و دمت را به احترام
ای بس‌که آب دادم و تیمارکردمت
نه زبن زدم به پیشت و نه بر بستمت لجام
آبت ‌گهی ز چاه ‌کشیدم‌ گهی ز جوی
کاهت ‌گهی به نقد گرفتم‌ گهی به وام
هرگز به تازیانه بنشخودمت سرین
وز چنبر چدار نیفکدمت به دام
گاهت به‌گاه دادم و آب و علف به وقت
غافل نبودم از تو به یک عمر صبح و شام
یک‌یک حقوق رفته اگر بازگویمت
حالی فروچکد عرق شرمت از مسام
تازی نژاد اسب من آخر حمیتی
یک ره چو تازیان به حمیت برآر نام
چون شد حمیت عربی‌کت ز پیش بود
ز اصطبل سر برآر چو شمشیر از نیام
خیز ای سیاه‌روی ترا ز رخش روستهم
از سم بسای مردمک دیدهٔ خصام
اسبا حقوق من به عقوق ار بدل ‌کنی
ترسم ‌که روزگار کشد از تو انتقام
اسبا زمان یاری و هنگام یاوریست
لختی برون خرام و مکن رنج من حرام
از سمّ ره‌نورد بجنبان همی زمین
وز نعل خاره‌کوب بسنبان همی رخام
برزن خروش تا بمرد مار در شکفت
برکش صهیل تا برمد شیر درکنام
از دم به چشم شیر فلک در فکن غبار
از سم به جسم ‌گاو زمین برشکن عظام
اسباگرم ز پارس رسانی به ملک ری
زرین‌ کنم رکابت و سیمین‌ کنم ستام
از حلقهٔ ستاره همی سازمت رکیب
وز رشتهٔ مجره همی آرمت لجام
میخت‌کنم ستاره و نعلت‌کنم هلال
زینت ز زر پخته ستامت ز سیم خام
هم پای‌بند بافمت از ریش ابلهان
هم پاردم نمایمت از سبلت عوام
تو زیر رانم آیی چون زیر ابرکوه
من بر تو خود نشینم چون بر سمند سام
از پارس بهر کسب معالی سفرکنم
راحت ‌کنم حرام‌ که حاصل شود مرام
هم چهرهٔ ستاره برندم به نوک تیر
هم‌گردن زمانه ببندم به خم خام
گه چون‌ عجم به‌دست همی چین کنم‌کمند
گه چون عرب به چهره همی برنهم لثام
اقبال و بخت و عز و معالی به‌گرد من
از چارسو بجهد همی جوید ازدحام
حیرت ‌کند ز جنبش من در هوا عقاب
غیرت برد به رحمت من در زمین هوام
قانع شوم به بیش وکمی‌کم دهد خدای
راضی شوم به خیر و شری ‌کاید از انام
بر دهر سخره رانم چون رند بر فقیه
بر مرگ حمله آرم چون باز بر حمام
نفرین‌ کنم به پارس‌ که از ساکنان او
واصل نگشت نعمت و حاصل نگشت کام
نه ریش‌ کس ز مرهمشان جسته اندمال
نه زخم ‌کس ز داروشان دیده التیام
همواره در شقاق و ستمشان مدار سیر
پیوسته در نفاق و جفاکرده اقتحام
چون‌ من ‌کسی به ‌ساحت آن‌خوار و مستمند
چون من ‌کسی به عرصهٔ آن زار و مستهام
میران آن به‌ گاه تواضع چنان ثقیل
کز جا قیامشان ندهد دست تا قیام
جز باد عجبشان ندمد هیچ در دماغ
جز بوی‌ کبرشان نرسد هیچ بر مشام
جز چند تنگه از گهر پاک زاده‌اند
از دودهٔ مکارم و از دوحهٔ‌ کرام
چون‌ لاله روز و شب همه با عیش و انبساط
چون غنچه دمبدم همه با وجد و ابتسام
ژاژی ز هیچکس نشنیدم به جز مدیح
لغوی ز هیچیک نشنیدم به جز سلام
بر من زحام آنان چون عام بر امیر
بر من هجوم ایشان چون خاص بر امام
زان چند تن‌گذشته ملولم ز شیخ و شاب
زان چند تن‌‌ گذشته خمولم ز خاص و عام
رنجی مرا کز ایشان ‌گر زانکه بشمرم
آن رنج ناشمرده سخن می‌شود تمام

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای رخش ره‌نورد من ای اسب تیزگام
تا چند بند آخوری آخر برون خرام
هوش مصنوعی: ای اسب تندرو و دلیر من، تا کی باید در بند و زنجیر بمانم؟ وقت آن است که آزادانه و با قدرت راه بروی.
کاه خسان چه می‌خوری ای رخش ره‌نورد
بار خران چه می‌بری ای اسب تیزگام
هوش مصنوعی: ای اسب چابک، تو که در راه سفر می‌روی، چرا به کاه بی‌ارزش توجه می‌کنی؟ و ای باران، چرا بار سنگین خرها را با خود می‌کشی؟
هرگز نبوده آب تو از منهل خسان
هرگز نبوده‌ کاه تو از آخور لئام
هوش مصنوعی: هرگز آب تو مانند آب‌های ناپاک نبوده و هرگز کاه تو همانند علف‌های حقیر و بی‌ارزش نبوده است.
ده ماه شد که خوی‌ گرفتی به نای و نوش
وندر طویله خوردی و خفتی علی‌الدوام
هوش مصنوعی: ده ماه است که تو در لذت‌ها غرق شده‌ای و در یک مکان محدود بی‌وقفه مشغول خوش‌گذرانی و استراحت هستی.
هر شام داده‌ کاه و جوت را به امتنان
هر روز شسته یال و دمت را به احترام
هوش مصنوعی: هر شب به شیوه‌ای دلسوزانه کاه و جوت به اسب داده می‌شود و هر روز یال و دم او به احترام و دقت تمیز می‌شود.
ای بس‌که آب دادم و تیمارکردمت
نه زبن زدم به پیشت و نه بر بستمت لجام
هوش مصنوعی: من به تو بسیار محبت کردم و از تو مراقبت کردم، اما هرگز بر تو سخت نگرفتم و جلویت را نبستم.
آبت ‌گهی ز چاه ‌کشیدم‌ گهی ز جوی
کاهت ‌گهی به نقد گرفتم‌ گهی به وام
هوش مصنوعی: من گاهی از چاه آب می‌کشیدم، گاهی از جوی کاه، گاهی آب را به‌طور نقد می‌گرفتم و گاهی نیز به‌صورت وام.
هرگز به تازیانه بنشخودمت سرین
وز چنبر چدار نیفکدمت به دام
هوش مصنوعی: هرگز زیر ضرب و شتم نرفتم و هرگز اجازه ندادم که در دام‌ها و تله‌ها گرفتار شوم.
گاهت به‌گاه دادم و آب و علف به وقت
غافل نبودم از تو به یک عمر صبح و شام
هوش مصنوعی: هر از گاهی به تو محبت می‌کردم و در ناز و نعمت از تو غافل نمی‌شدم و همیشه در فکر تو بودم.
یک‌یک حقوق رفته اگر بازگویمت
حالی فروچکد عرق شرمت از مسام
هوش مصنوعی: اگر بخواهم یکی یکی حقایق را بگویم، آنگاه از شرم، عرق بر پیشانی‌ام خواهد چکید.
تازی نژاد اسب من آخر حمیتی
یک ره چو تازیان به حمیت برآر نام
هوش مصنوعی: اسب من از نسل تازی است و اکنون با عزت و شجاعت بخواه تا مانند تازیان در دفاع از honor و شرافت برآید.
چون شد حمیت عربی‌کت ز پیش بود
ز اصطبل سر برآر چو شمشیر از نیام
هوش مصنوعی: وقتی تعصب عربی به اوج برسد، مانند شمشیری که از نیام خود بیرون می‌آید، با قدرت و شجاعت خود را نشان می‌دهد.
خیز ای سیاه‌روی ترا ز رخش روستهم
از سم بسای مردمک دیدهٔ خصام
هوش مصنوعی: برخیز ای زیباروی، چهره‌ات را از سرزمین من بپوشان که بار دیگر نمی‌خواهم به خاطر دیدن تو، خود را در آتش حسادت دیگران بسوزانم.
اسبا حقوق من به عقوق ار بدل ‌کنی
ترسم ‌که روزگار کشد از تو انتقام
هوش مصنوعی: اگر به ناحق حقوق من را ضایع کنی، بترس که روزگار از تو انتقام خواهد گرفت.
اسبا زمان یاری و هنگام یاوریست
لختی برون خرام و مکن رنج من حرام
هوش مصنوعی: زمانی که به یاری نیاز است، کمی از خودت خارج شو و نگذار که رنج من بی‌فایده باشد.
از سمّ ره‌نورد بجنبان همی زمین
وز نعل خاره‌کوب بسنبان همی رخام
هوش مصنوعی: از دلیری و شجاعت ره‌نورد، زمین به لرزه در می‌آید و با ضربه نعل اسب، سنگ‌ها به لرز درمی‌آیند.
برزن خروش تا بمرد مار در شکفت
برکش صهیل تا برمد شیر درکنام
هوش مصنوعی: در خیابان صدا برپا کن تا مار از بین برود و پرچم را برافراز تا شیر در لانه‌اش برود.
از دم به چشم شیر فلک در فکن غبار
از سم به جسم ‌گاو زمین برشکن عظام
هوش مصنوعی: از نگاه ستاره‌ها، در زندگی خود غبار کدورت‌ها را به دور بیفکن و با قدرتی که در وجودت نهفته است، موانع و سختی‌ها را از سر راه بردار.
اسباگرم ز پارس رسانی به ملک ری
زرین‌ کنم رکابت و سیمین‌ کنم ستام
هوش مصنوعی: من از پارس به ری می‌روم و در این راه، دلم را با زر و سیم زینت می‌زنم.
از حلقهٔ ستاره همی سازمت رکیب
وز رشتهٔ مجره همی آرمت لجام
هوش مصنوعی: من تو را از حلقه‌های ستاره‌ها به وجود می‌آورم و با رشته‌ی کهکشان، برایت افساری می‌بافم.
میخت‌کنم ستاره و نعلت‌کنم هلال
زینت ز زر پخته ستامت ز سیم خام
هوش مصنوعی: ستاره‌ها را به هم می‌آمیزم و از آنها هلال می‌سازم. زینت‌ها از طلای خالص است و ساختن آنها از نقره خام است.
هم پای‌بند بافمت از ریش ابلهان
هم پاردم نمایمت از سبلت عوام
هوش مصنوعی: من خود را با موهای ابلهان در هم می‌آمیزم و از نوع ناپسند مردم به تو نشان می‌دهم.
تو زیر رانم آیی چون زیر ابرکوه
من بر تو خود نشینم چون بر سمند سام
هوش مصنوعی: تو مانند سایه‌ای به زیر پای من می‌آیی و من بر تو نشسته‌ام، مانند اینکه بر اسب بزرگی نشسته‌ام.
از پارس بهر کسب معالی سفرکنم
راحت ‌کنم حرام‌ که حاصل شود مرام
هوش مصنوعی: برای دستیابی به مقام‌های بلند، از سرزمین پارس سفر می‌کنم و راحتی را کنار می‌گذارم تا به اهدافم برسم.
هم چهرهٔ ستاره برندم به نوک تیر
هم‌گردن زمانه ببندم به خم خام
هوش مصنوعی: من چهرهٔ درخشان ستاره را به نوک تیر می‌زنم و گردن زمانه را به کمان خام خود می‌بندم.
گه چون‌ عجم به‌دست همی چین کنم‌کمند
گه چون عرب به چهره همی برنهم لثام
هوش مصنوعی: گاهی همچون عجم با احتیاط و دقت برخورد می‌کنم و گاهی مانند عرب با قدرت و جسارت ظاهر می‌شوم.
اقبال و بخت و عز و معالی به‌گرد من
از چارسو بجهد همی جوید ازدحام
هوش مصنوعی: سرنوشت خوب و شرافت و بزرگی به دور من می‌چرخد و همواره از هر سو به دنبال من می‌آید، همچنان که شلوغی و ازدحام به دنبال کسی است.
حیرت ‌کند ز جنبش من در هوا عقاب
غیرت برد به رحمت من در زمین هوام
هوش مصنوعی: عقاب با دیدن حرکت من در آسمان شگفت‌زده می‌شود و غیرت او را به رحمتم در زمین می‌کشاند.
قانع شوم به بیش وکمی‌کم دهد خدای
راضی شوم به خیر و شری ‌کاید از انام
هوش مصنوعی: من خرسند می‌شوم به هر مقدار که خداوند بر من عطا کند، و راضی می‌شوم به خوبی‌ها و بدی‌هایی که از انسان‌ها به من می‌رسد.
بر دهر سخره رانم چون رند بر فقیه
بر مرگ حمله آرم چون باز بر حمام
هوش مصنوعی: من امروز بر زمان تسلط دارم و همچون یک آدم آزاد و رند، به مذهب و تعالیم دینی انتقاد می‌کنم. از مرگ نمی‌ترسم و با شجاعت به آن نزدیک می‌شوم، مانند پرنده‌ای که به سرعت به حمام می‌پرد.
نفرین‌ کنم به پارس‌ که از ساکنان او
واصل نگشت نعمت و حاصل نگشت کام
هوش مصنوعی: به پارس لعنت می‌کنم، چرا که ساکنانش از نعمت و برکت بی‌نصیب مانده‌اند و به خواسته‌ها و آرزوهای خود نرسیده‌اند.
نه ریش‌ کس ز مرهمشان جسته اندمال
نه زخم ‌کس ز داروشان دیده التیام
هوش مصنوعی: هیچ کس از پانسمان زخم‌هایشان فایده‌ای نبرده و هیچ زخم و دردی با داروهای آنها بهبود نیافته است.
همواره در شقاق و ستمشان مدار سیر
پیوسته در نفاق و جفاکرده اقتحام
هوش مصنوعی: همیشه در دشمنی و ظلم آنها در حرکت نباش و به طور مداوم در نفاق و خیانت درگیر نشو.
چون‌ من ‌کسی به ‌ساحت آن‌خوار و مستمند
چون من ‌کسی به عرصهٔ آن زار و مستهام
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه من در دل آن خوار و نیازمند نیست و هیچ‌کس به اندازه من در آن وضعیت زار و از خود بی‌خود شده قرار نگرفته است.
میران آن به‌ گاه تواضع چنان ثقیل
کز جا قیامشان ندهد دست تا قیام
هوش مصنوعی: افرادی که در زمان تواضع سنگین و محجوب هستند، آن‌قدر تحت تاثیر این حال قرار می‌گیرند که نمی‌توانند از جای خود بلند شوند یا حرکتی کنند.
جز باد عجبشان ندمد هیچ در دماغ
جز بوی‌ کبرشان نرسد هیچ بر مشام
هوش مصنوعی: جز باد، هیچ چیز عجیبی در دماغ آن‌ها نفوذ نمی‌کند و تنها بوی تکبرشان به مشام می‌رسد.
جز چند تنگه از گهر پاک زاده‌اند
از دودهٔ مکارم و از دوحهٔ‌ کرام
هوش مصنوعی: تنها چند تنگه از گوهرهای پاک به وجود آمده‌اند که از نسل نیک‌اخلاقی و شجره‌های بزرگوار هستند.
چون‌ لاله روز و شب همه با عیش و انبساط
چون غنچه دمبدم همه با وجد و ابتسام
هوش مصنوعی: چون گل لاله، روز و شب را با شادی و آرامش سپری می‌کند، مثل غنچه‌ای که به طور مداوم شاد و خندان است.
ژاژی ز هیچکس نشنیدم به جز مدیح
لغوی ز هیچیک نشنیدم به جز سلام
هوش مصنوعی: از کسی چیزی نشنیدم جز اینکه درباره ستایش زبان فارسی صحبت کرده باشد و از هیچ‌کس دیگر جز سلام چیزی نشنیدم.
بر من زحام آنان چون عام بر امیر
بر من هجوم ایشان چون خاص بر امام
هوش مصنوعی: همان‌طور که مردم عادی به سوی یک امیر هجوم می‌آورند، اینجا نیز تعدادی از افراد به سمت من هجوم می‌آورند؛ مانند تصرف عده‌ای خاص به سوی یک امام.
زان چند تن‌گذشته ملولم ز شیخ و شاب
زان چند تن‌‌ گذشته خمولم ز خاص و عام
هوش مصنوعی: من از چند نفر گذشته، از صحبت‌های شیخ و جوانان خسته‌ام. به خاطر همین، از اهمیت و توجه به مردم خاص و عام بی‌توجه شده‌ام.
رنجی مرا کز ایشان ‌گر زانکه بشمرم
آن رنج ناشمرده سخن می‌شود تمام
هوش مصنوعی: رنجی که من از آن‌ها کشیده‌ام، اگر بخواهم بشمارم، آن‌قدر زیاد است که دیگر نمی‌توانم همه آن‌ها را بگویم.