قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۳ - در مدح صدر اعظم
چو شد ز اختران دوش این سبز طارم
درآگین چو اورنگ فیروزهٔ جم
کنار افق از شفق گشت رنگین
چو پهلوی سهراب از تیغ رستم
کواکب پس هم فروزان ز مشرق
چو موج پیاپیکه برخیزد از یم
تو گفتی کنار منست از جواهر
چو بازآیم از بزم شاه مکرم
به خادم زدم بانگ کز کید گیتی
چهپیچمبهخود سختچونموی دیلم
چه امشب خورم غم که فردا چه زاید
ازین صبح اشهب وزین شام ادهم
چو بگزایدم روح چه خار و چهگل
چو بفزایدم رنج چه شهد و چه سم
کبابم ده امشب ز ران پلنگان
وزان می که سرخست چون چشم ضیغم
به ساقی بگو تا دهد بوسه با می
به مطرب بگو تا زند زیر با بم
که تا من چنان مدح خسرو نمایم
که از شوق نامش سخن گویم ابکم
مرا نیستکاری به جز مدح خسرو
پس از مدح شه مدح دستور اعظم
مرا چهکه اورگنج شهریست ویران
مرا چهکه خوارزم ملکیست معظم
مرا چه که نامد سجستان مسخر
مرا چه که نبود بخارا منظّم
نه خاقان چینم نه با او برادر
نه چیپال هندم نه با او پسر عمّ
مرا چهکه از هند نارند شکر
مرا چهکه در چین نبافند ملحم
چو بشنید خادم ز من این سخنها
ز جا جست ز انسان که صیدی کند رم
مئی دادم از جوهر جان چکیده
به رنگ شقایق به بوی سپر غم
چو رنگ من از چهر من گشت پیدا
نگارم درآمد ز در شاد و خرم
رخش یک چمن گل لبش یک قدح مل
گلش غالیهبو ملش غالیهشم
خطش درع و صورت سپرموی جوشن
قدش رمح و مژگان سنان زلف پر چم
چو رخسار پیران به زلف اندرش چین
چو چنگال شیران به جعد اندرش خم
سیه نقطه افتاده در پیش زلفش
وزان نقطه دالش شده ذال معجم
به دنبال آهوی چشمش ز هرسو
دو چشم دوان چون دوکلب معلم
بهکنج لبش خالگفتی نشسته
بلال حبش بر لب چاه زمزم
حدیثش چنان روحپرورکهگفتی
میان لبش خفته عیسی بن مریم
مراگفت در حیرتستمکهگیتی
ترا از چه دارد عزیز و مکرّم
بدین چهر ننگن و این ریش رشکین
چسان شد ترا ملک دانش مسلم
چه جادو نمودی چه اعجازکردی
که دایم بود برک عیشت فراهم
و دیگر به خود بر چه افسون دمیدی
که آزادگشتت تن از تب دل از غم
تنت زآتش تب چنان بد گدازان
که جان شریر از شرار جهنم
ز سودا رخت تار چون چشم شاهین
ز صفرا لبت تلخ چون زهر ارقم
بگفتم نخستین از آنم گرامی
که هستم ثناخوان شاه معظم
و دیگر تب از پیکرم زان جدا شد
که کردم بهبر خلعت صدر اعظم
غیاث ملل غوث دین غیث دولت
که رایش به اسرار غیبست ملهم
همش علم آصف همش حلم احنف
همش فضل جعفر همش جود حاتم
نهالیست بارش همه بر و احسان
محیطیست جودش همه دُرّ و درهم
چو ادوار افلاک جودش پیاپی
چو انوار خورشد فیضش دمادم
زهیکار حاسد زکین توکاسد
خهی حال در هم زیار تو در هم
بود درد قهر ترا مرگ درمان
بود زخم عنف ترا زهر مرهم
گه جودت از خاک زرین دمدگل
گه مدحت از کام مشکین جهد دم
عتاب تو و کوه مهتاب و کتان
عطای تو و آز خورشید و شبنم
تویی حاصل سّرِ افلاک و انجم
تویی مایهٔ فخر حوا و آدم
رضای تو و حکم تقدیر یزدان
دو طفلد با یکدگر زاده توام
مراد تو و آرزوی شهنشه
دو حرفند در یکدگرگشته مدغم
تویی میوه ی آفرینش از آنی
به صورت مؤخر به معنی مقدّم
هنرها که کردی به یک شبر خامه
نکردست با رمح ده باز نیرم
ملک ناصر تست و حق ناصر وی
تو بن برخیایی و شاه جهان جم
به تارک چو شه یک فلک ماه و پروین
به بالا و دیدار جان مجسم
خدا راست سایه خرد راست مایه
عطار است معدن سخاراست مقسم
مگر تیغ او هست خیاط اعدا
کهدوزد همی بهرشان رخت ماتم
روانش ز انوار فیضست روشن
ضمیرش به اسرار غیبست ملهم
نهفتش به سر یکدرم مغز ایزد
در آن یک درم مغز هوش دو عالم
چو خرما که از خوشهٔ نخل خیزد
از شاهان موخر به شاهان مقدم
سرافراز صدرا تو خود نیک دانی
بجز نام نیکو نماند ز آدم
یکی پیشدستی بکن بر زمانه
بده آنچه دادت اگر بیش اگر کم
بپوش و بپاش و بنوش و بنوشان
به هر تن به هرجا بههرکس بههر دم
سخاکن اگر عمر جاوید خواهی
سخن غیر از این نیست والله اعلم
بده مادحان را زر و سیم و جامه
اگر مدح من قابل افتد به من هم
همی تا رجب هست بعد از جمادی
ربیع عدوی تو بادا محرم
هم از دولتت خلقگیتی مرفه
هم از نعمتت اهل دانش منعّم
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۲ - در ستایش ولیعهد رضوان مهد عباس شاه غازی طابالله ثراه گوید: الحمد خدا راکه ولیعهد معظمقصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۴ - در ستایش مرزا ابوالقاسم قایممقام رحمهلله فرماید: شاعری امروز مر مراست مسلم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شد ز اختران دوش این سبز طارم
درآگین چو اورنگ فیروزهٔ جم
هوش مصنوعی: وقتی شب گذشته، این سبز و زنده درختان به زیبایی و طراوت در کنار ستارهها نمایان شد، مانند فرش فیروزهای که در زمان جم پهن شده باشد.
کنار افق از شفق گشت رنگین
چو پهلوی سهراب از تیغ رستم
هوش مصنوعی: در کنار افق، رنگی شبیه به شفق پدیدار شده است، همانطور که پهلوی سهراب به دلیل ضربهی تیغ رستم رنگین شده بود.
کواکب پس هم فروزان ز مشرق
چو موج پیاپیکه برخیزد از یم
هوش مصنوعی: ستارهها مانند موجهایی که از دریا بلند میشوند، یکی پس از دیگری از سمت شرق در آسمان میدرخشند.
تو گفتی کنار منست از جواهر
چو بازآیم از بزم شاه مکرم
هوش مصنوعی: تو گفتی که وقتی من از مهمانی شاه با شکوه برگردم، کنار تو جواهرها را پیدا میکنم.
به خادم زدم بانگ کز کید گیتی
چهپیچمبهخود سختچونموی دیلم
هوش مصنوعی: به خدمتکاری گفتم که از نیرنگهای دنیا چه تنشی در خود احساس میکنم، مانند فشار و سختی که به موهای دیلم (نوعی موهای پرپشت و نازک) وارد میشود.
چه امشب خورم غم که فردا چه زاید
ازین صبح اشهب وزین شام ادهم
هوش مصنوعی: امشب چقدر نگرانم که فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، از این سپیده صبح سیاه و از این شب تیره.
چو بگزایدم روح چه خار و چهگل
چو بفزایدم رنج چه شهد و چه سم
هوش مصنوعی: وقتی که روح من از دنیا میرود، فرقی نمیکند که با چه چیزهایی مواجه شوم، چه دردها و سختیها باشند و چه لذتها و شیرینیها.
کبابم ده امشب ز ران پلنگان
وزان می که سرخست چون چشم ضیغم
هوش مصنوعی: امشب گوشتی ترد و خوشمزه از ران پلنگها به من بدهید و این شرابی که رنگش مانند چشمهای خرس است.
به ساقی بگو تا دهد بوسه با می
به مطرب بگو تا زند زیر با بم
هوش مصنوعی: به ساقی بگو تا با شراب بوسهای بدهد و به مطرب بگو تا با سازش نغمهای زیبا بنوازد.
که تا من چنان مدح خسرو نمایم
که از شوق نامش سخن گویم ابکم
هوش مصنوعی: من آنچنان دربارهی بزرگی شاه سخن میگویم که از شوق و محبت او، زبانم بند میآید و نمیتوانم به خوبی ابراز احساساتم کنم.
مرا نیستکاری به جز مدح خسرو
پس از مدح شه مدح دستور اعظم
هوش مصنوعی: من هیچ کاری جز ستایش پادشاه بعد از ستایش شاه و ستایش سردار بزرگ ندارم.
مرا چهکه اورگنج شهریست ویران
مرا چهکه خوارزم ملکیست معظم
هوش مصنوعی: برای من اهمیتی ندارد که یک شهر پر از گنج و ثروت باشد یا اینکه یک سرزمین بزرگ و با شکوه باشد.
مرا چه که نامد سجستان مسخر
مرا چه که نبود بخارا منظّم
هوش مصنوعی: به من چه مربوط است که سجستان نامی ندارد یا اینکه بخارا به هم ریخته است؟ این موضوعات تاثیری بر من ندارند.
نه خاقان چینم نه با او برادر
نه چیپال هندم نه با او پسر عمّ
هوش مصنوعی: من نه پادشاه چین هستم و نه برادر او، نه فرزند عموی خودم از هندم و نه به او نسبت دارم.
مرا چهکه از هند نارند شکر
مرا چهکه در چین نبافند ملحم
هوش مصنوعی: من چرا باید نگران این باشم که در هند از نارنج شکر درست کنند یا اینکه در چین چیزی نبرند؟
چو بشنید خادم ز من این سخنها
ز جا جست ز انسان که صیدی کند رم
هوش مصنوعی: وقتی خادم این صحبتها را از من شنید، از خوشحالی به شدت شگفتزده شد و مثل حیوانی که در پی شکار است به این سو و آن سو میپرد.
مئی دادم از جوهر جان چکیده
به رنگ شقایق به بوی سپر غم
هوش مصنوعی: من از عمق وجودم نوشیدنیای به شما میدهم که رنگ آن همانند شقایق است و بویی معطر دارد که نشاطی از غم را در خود دارد.
چو رنگ من از چهر من گشت پیدا
نگارم درآمد ز در شاد و خرم
هوش مصنوعی: وقتی رنگ چهرهام نمایان شد، معشوقم با خوشحالی و سرزندگی از در وارد شد.
رخش یک چمن گل لبش یک قدح مل
گلش غالیهبو ملش غالیهشم
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهاش مانند گلهای یک چمن است و لبهایش همچون جامی پر از رنگ و عطر گلها به نظر میرسند. عطر او دلپذیر و خوشبو است و نشانهای از نشاط و زندگی را به یاد میآورد.
خطش درع و صورت سپرموی جوشن
قدش رمح و مژگان سنان زلف پر چم
هوش مصنوعی: او خطش مانند زره و چهرهاش همانند دمی از موهای بلندی است که دارد. قامتش چون نیزهای است و مژگانش مانند نیزههای تیز زلفش پر از طراوت است.
چو رخسار پیران به زلف اندرش چین
چو چنگال شیران به جعد اندرش خم
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و جوانان در چین و تاب زلفش شبیه به چنگال شیران است که به شکلی دلنشین و جذاب در هم فرو رفته است.
سیه نقطه افتاده در پیش زلفش
وزان نقطه دالش شده ذال معجم
هوش مصنوعی: یک نقطه سیاه در کنار زلف او افتاده و از آن نقطه، حرف "ذ" با شکلی خاص به تصویر کشیده شده است.
به دنبال آهوی چشمش ز هرسو
دو چشم دوان چون دوکلب معلم
هوش مصنوعی: چشمانش مانند دو آهوست و من به شدت به دنبال آنها میگردم، همانطور که دو چشم یک شاگرد به دنبال یادگیری از معلمش هست.
بهکنج لبش خالگفتی نشسته
بلال حبش بر لب چاه زمزم
هوش مصنوعی: در گوشه لب او، خالی وجود دارد که مانند بلال حبشی، بر لبه چاه زمزم نشسته است.
حدیثش چنان روحپرورکهگفتی
میان لبش خفته عیسی بن مریم
هوش مصنوعی: حرفهای او به قدری دلانگیز و روحنواز است که گویی عیسی بن مریم در میان لبهایش خوابیده و سخنانش را زنده کرده است.
مراگفت در حیرتستمکهگیتی
ترا از چه دارد عزیز و مکرّم
هوش مصنوعی: مرا گفتند که در شگفتم، چرا دنیا تو را اینقدر گرانقدر و محترم میدارد.
بدین چهر ننگن و این ریش رشکین
چسان شد ترا ملک دانش مسلم
هوش مصنوعی: این چهره ننگین و این ریش زشت چگونه باعث شد که تو به صاحب ملک و دانش مسلم تبدیل شوی؟
چه جادو نمودی چه اعجازکردی
که دایم بود برک عیشت فراهم
هوش مصنوعی: چه جادو و چه کار شگفتانگیزی کردی که همیشه برکت و شادی در زندگیت فراوان است.
و دیگر به خود بر چه افسون دمیدی
که آزادگشتت تن از تب دل از غم
هوش مصنوعی: و دیگر به چه جادو و فریبی به خود دادی که بدنت از تب و دل از غم آزاد شد؟
تنت زآتش تب چنان بد گدازان
که جان شریر از شرار جهنم
هوش مصنوعی: بدنت به شدت از تب میسوزد و به حالت ذوب شدن درآمده است، گویا جان بدی با آتش جهنم در حال سوختن است.
ز سودا رخت تار چون چشم شاهین
ز صفرا لبت تلخ چون زهر ارقم
هوش مصنوعی: چهرهات مانند چشم شاهین تیره و غمگین است و لبت به اندازه زهر تلخ و ناگوار است.
بگفتم نخستین از آنم گرامی
که هستم ثناخوان شاه معظم
هوش مصنوعی: گفتم که من پیش از همه، از کسانی هستم که افتخار میکنند به ستایش پادشاه بزرگ.
و دیگر تب از پیکرم زان جدا شد
که کردم بهبر خلعت صدر اعظم
هوش مصنوعی: بعد از اینکه به مقام و لباس صدر اعظم دست یافتم، تب و نگرانی از وجودم دور شد.
غیاث ملل غوث دین غیث دولت
که رایش به اسرار غیبست ملهم
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش شخصیتی بزرگ و معنوی اشاره دارد که منبع الهام و یاری برای مردم و دین خود است. او به عنوان فرمانروایی معرفی میشود که از دانش و رازهای نهفته در عالم، آگاهی دارد و این آگاهی را در خدمت جامعهاش قرار میدهد. بهعبارتی، او ضامن رفاه و سعادت جامعه و پشتیبان دین و مردمش است.
همش علم آصف همش حلم احنف
همش فضل جعفر همش جود حاتم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای برجسته چهار شخصیت تاریخی اشاره دارد. در آن اشاره شده است که آصف نمایانگر علم و دانش است، احنف نمادی از حلم و بردباری، جعفر مظهر فضیلت و منافع اخلاقی، و حاتم نماد بخشندگی و سخاوت میباشد. در مجموع، این شخصیتها هر یک به نوعی از ویژگیهای برجسته انسانی تجلی یافتهاند.
نهالیست بارش همه بر و احسان
محیطیست جودش همه دُرّ و درهم
هوش مصنوعی: به مانند جوانهای هست که باران میبارد و برکت و همچنین نیکوییهایی از محیط اطرافش میگیرد. نیکی و بخشش او همچون الماس و سکههای باارزش است.
چو ادوار افلاک جودش پیاپی
چو انوار خورشد فیضش دمادم
هوش مصنوعی: مثل اینکه دورانهای آسمان به لطف او هر لحظه همچون نورهای خورشید در حال تابیدن است و فیض و نعمتش به طور مداوم و پیوسته جاریست.
زهیکار حاسد زکین توکاسد
خهی حال در هم زیار تو در هم
هوش مصنوعی: بسیار جای شگفتی است که حسادت تو از بین نمیرود، حتی وقتی که حال و روزت خوش است. این حسادت همیشه در چهرهات نمایان است.
بود درد قهر ترا مرگ درمان
بود زخم عنف ترا زهر مرهم
هوش مصنوعی: درد ناشی از جدایی تو همچون مرگ است و درمان آن نیز با مرگ ممکن است. زخم و جراحتی که از خشم تو به وجود آمده، به زهر شباهت دارد و هیچ درمانی بر آن نمیتواند عمل کند.
گه جودت از خاک زرین دمدگل
گه مدحت از کام مشکین جهد دم
هوش مصنوعی: گاهی بخشش تو چنان زیباست که از خاک زرینی مثل گل میدمد، و گاهی ستایش تو از زبان کسی میآید که مانند مشک خوشبوست.
عتاب تو و کوه مهتاب و کتان
عطای تو و آز خورشید و شبنم
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو همانند کوه نورانی در روشنایی ماه است و نعمتها و بخششهای تو همچون پارچههای لطیف کتان و نور خورشید و شبنم بر روی گلها است.
تویی حاصل سّرِ افلاک و انجم
تویی مایهٔ فخر حوا و آدم
هوش مصنوعی: تو ثمرهای از راز آسمانها و ستارهها هستی و تو مایهی افتخار حوا و آدم هستی.
رضای تو و حکم تقدیر یزدان
دو طفلد با یکدگر زاده توام
هوش مصنوعی: خشنودی تو و حکم خداوند، دو چیز هستند که مانند دو فرزند به هم پیوستهاند.
مراد تو و آرزوی شهنشه
دو حرفند در یکدگرگشته مدغم
هوش مصنوعی: هدف و آرزوی تو و شاه در واقع دو نکته هستند که به هم پیوسته و در هم آمیختهاند.
تویی میوه ی آفرینش از آنی
به صورت مؤخر به معنی مقدّم
هوش مصنوعی: تو میوهی آفرینش هستی و وجودت به گونهای است که معنای برتری و اهمیت را نشان میدهد.
هنرها که کردی به یک شبر خامه
نکردست با رمح ده باز نیرم
هوش مصنوعی: تلاشها و هنرهایی که من انجام دادهام، به اندازهی یک نقطه هم نیستند. پس از آن، انتظار نداشته باش که من از طریق یک کلام آشفته، آنها را بازگو کنم یا به نمایش بگذارم.
ملک ناصر تست و حق ناصر وی
تو بن برخیایی و شاه جهان جم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که ناصرالدین شاه، که به عنوان یک فرمانروای بزرگ شناخته میشود، دارای قدرت و اختیارات ویژهای است. همچنین اشاره به نسبت او به دیگر شخصیتهای تاریخی و مهم دارد، که نشاندهنده جایگاه بلند او در تاریخ ایران و در مقایسه با دیگر شاهان است. به طور کلی، این جمله به عظمت و نفوذ ناصرالدین شاه در دوران خود اشاره میکند.
به تارک چو شه یک فلک ماه و پروین
به بالا و دیدار جان مجسم
هوش مصنوعی: در بالای سر، مانند پادشاهی که در زیر نور ماه و ستارهها قرار دارد، به تماشای روحی زنده و حضور آن مینگرم.
خدا راست سایه خرد راست مایه
عطار است معدن سخاراست مقسم
هوش مصنوعی: خداوند حقیقت و راستگویی است، و خرد به عنوان یک منبع اصلی و اساسی در زندگی ما به شمار میآید. عطار، شاعر و عارف بزرگ، به نوعی به این حقيقة عمیق اشاره دارد که کلام او مملو از حکمت و نکات ارزشمند است. این سخنان در واقع به نوعی تقسیم شدهاند تا ما از آنها بهرهمند شویم.
مگر تیغ او هست خیاط اعدا
کهدوزد همی بهرشان رخت ماتم
هوش مصنوعی: آیا شمشیر او مانند دست خیاطی نیست که لباس عزا را برای دشمنان میدوزد؟
روانش ز انوار فیضست روشن
ضمیرش به اسرار غیبست ملهم
هوش مصنوعی: روان او به خاطر نورهای رحمت روشن و پرفروغ است و ذهنش از داناییهای پنهان الهام میگیرد.
نهفتش به سر یکدرم مغز ایزد
در آن یک درم مغز هوش دو عالم
هوش مصنوعی: در درون یک سکه، خرد و دانش بینظیر خداوند نهفته است که میتواند دو جهان را در خود جمع کند.
چو خرما که از خوشهٔ نخل خیزد
از شاهان موخر به شاهان مقدم
هوش مصنوعی: مانند خرما که از خوشهٔ نخل میآید، افرادی که به عنوان پادشاهان کمارج شناخته میشوند، از پادشاهان برجسته و مهمتر پیروی میکنند.
سرافراز صدرا تو خود نیک دانی
بجز نام نیکو نماند ز آدم
هوش مصنوعی: عزیز و بزرگوار، خودت خوب میدانی که جز نام نیک، از آدم هیچ چیزی باقی نمانده است.
یکی پیشدستی بکن بر زمانه
بده آنچه دادت اگر بیش اگر کم
هوش مصنوعی: هر چه از زمانه به تو رسیده، چه زیاد و چه کم، خودت زودتر کاری بکن و به آن پاسخ بده.
بپوش و بپاش و بنوش و بنوشان
به هر تن به هرجا بههرکس بههر دم
هوش مصنوعی: پوشیدنی بپوش، خوشی را پخش کن و نوشیدنی بنوش و به هر کسی که میخواهی بده. این کار را در هر زمان و مکان انجام بده.
سخاکن اگر عمر جاوید خواهی
سخن غیر از این نیست والله اعلم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی عمر جاودان داشته باشی، باید بدان که غیر از این چیزی نخواهی یافت. خداوند نیز بهتر میداند.
بده مادحان را زر و سیم و جامه
اگر مدح من قابل افتد به من هم
هوش مصنوعی: اگر مدیح من شایسته باشد، به مداحان طلا و نقره و لباس بدهید.
همی تا رجب هست بعد از جمادی
ربیع عدوی تو بادا محرم
هوش مصنوعی: تا وقتی که ماه رجب هست، بعد از ماه جمادی، بهار به سوی تو میآید و محرم برای تو خواهد بود.
هم از دولتت خلقگیتی مرفه
هم از نعمتت اهل دانش منعّم
هوش مصنوعی: از برکت وجود تو، مردم دنیا در رفاه هستند و همچنین از نعمتهای تو، اهل علم و دانش بهرهمند شدهاند.