گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساد‌ه فریدون میرزا طاب ثرا‌ه گوید

ای رخش ره‌نورد من ای مرغ تیزبال
کز دودمان برقی و از تخمهٔ خیال
در طبع سیر تست سبکباری نسیم
در جیب نعل تست نسب‌نامهٔ شمال
گه مغز که بدرّی بی‌جهد گاز و چنگ
گه در هوا بپری بی‌سعی پر و بال
تاکی هوای آخور آخر برون خرام
تات از پی رحیل به کوهان نهم رحال
بشتاب و مغز باد مشوّش‌ کن از مسیر
بخرام و لوح خاک منقش کن از نعال
دم بر فراز و مغز فلک را یکی بکوب
سیم برفشان و ناف زمین را یکی بمال
ز اصطبل طبل عزم فروکوب و شو برون
تا ز آب دیده‌ گرد فرو شویمت ز یال
ای نایب براق بپیماره عراق
کایدون مرا به فارس اقامت بود محال
تا چند خورد باید اندوه آب و نان
تا چند برد باید تیمار عمّ و خال
لا ترجلنّ یا ملک الخیل و اعجلن
کم عجله ینال بها المرء لاینال
آهنگ شهر قم ‌کن ‌گم ‌کن ز پارس پی
قم قبل ان یضیق لنا الوقت و المجال
رو کن به حضرتی که ندانسته جود او
در از صدف‌ گهر ز خزف‌ گوهر از سفال
کهن امان پناه زمان ‌گوهر شرف
غیث‌کرم غیاث امم جوهر نوال
فهرست آفرینش و سرمایهٔ وجود
عنوان حکمرانی و دیباچهٔ جلال
برهان دین و داد فریدون شه آنکه هست
قسطاس فهم و فکرت مقیاس فرّ و فال
بی ‌عون مهر او نبود بخت را اثر
بی‌زیب عدل او نبود مُلک را جمال
خاک از نهیب خنجر او یابد ارتعاش
آب از نهیب ناچخ او دارد اشتعال
با مهر او ضلال مخلّد بود رشاد
با قهر او رشاد موید بود ضلال
جز از طریق وهم نیابد کسش نظیر
جز بر سبیل فرض نیابد کسش همال
ای‌ کت به تحفه تاج سپارد همی تکین
ای‌ کت به هدیه باج فرستد همی ینال
روزی دهد عطای تو بی ‌دعوت امید
پاسخ دهد سخای تو بی‌سقبت سوال
منشور روی و رای تو در جیب مهر و ماه
توقیع امر و نهی تو در دست ماه و سال
امر ترا به طوع قدر دارد استماع
حکم ترا به طبع قضا دارد امتثال
در پیش ابر اگر ز سخایت رود سخن
پیشانیش عرق‌کند از فرط انفعال
ور بر زگال تیره فتد عکس تیغ تو
از تف آن چو دوزخ سوزان شود زگال
آنجا که شخص تست مجسم بود هنر
آنجاکه طبع تست مصوٌر شود کمال
رسوا شود حسود تو در هرکجا که هست
چون دزد شب که ناگه درگیردش سعال
با ترکتاز جود تو نشگفت اگر ز بیم
پنهان‌کند پشیزهٔ خود را به بحر وال
گیهان محیط تست و به معنی محاط تو
برسان جامه ‌کاو به بدن دارد اشتمال
چرخ از غبار خنگ تو تاریک چون جحیم
کوه از نهیب رمح تو باریک چون خلال
از بسکه بار فتح و ظفر می‌کشد به دوش
تیغت خمیده پشت نماید به شکل دال
روز وغا که از دم شمشیر سرفشان
درگام اکدشان متوقٌد شود نعال
ازگرذ ره چو تودهٔ قطران شود سپهر
از رنگ خون چو سودهٔ مرجان شود رمال
زانبوه‌گرد رخش محدب شود وهاد
زاسیب نعل اسب مقعر شود تلال
چنگال شیر شرزه نداند کس از سیوف
دندان مارگرزه نداند کس از نبال
از نعل اسبها متحرک شود زمین
بر چوب نیزها متوقد شود نصال
هرگه‌که میغ تیغ تو آتش‌فشان شود
کس پور زال را نشناسد ز پیر زال
مغز ستاره بر دری از تیغ فتنه‌سوز
کتف زمانه بشکنی از گرز مرد مال
فرماندها مها ملکا ملک‌پرورا
آن‌کیست غیر حق‌که قدیمست و لایزال
ایدون گرت ز چرخ گزندی رسد مرنج
ایدر گرت ز دهر ملالی رسد منال
بس عیش و عشر تا که نماند به هیچ روی
بس رنج و اندها که نماند به هیچ حال
مه را به چرخ‌گاه فرازست وگه نشیب
جان را به جسم گاه نشاطست و گه ملال
نی زار نالد آنگه از جان برد محن
می تلخ‌ گردد آن‌ گه از دل برد کلال
خورشیدسان زوالی اگر یافتی مرنج
جاوید می‌نماند خورشید را زوال
ور کوکبت قرین وبالست غم مخور
وقتی به سوی خانهٔ خویش آید از وبال
سلطان برای مصلحتی بود اگر ترا
روزی دو ساخت معتکف ‌کنج اعتزال
زر آن زمان عزیزتر آید که ناقدی
بگدازدش به بوته و بگذاردش بقال
فولاد راگداز دهند از برای آنک
شمشیر از آن‌کنند پی دفع بدسگال
تو تیر شست شاهی از آنت رها نمود
تا خصم را دهد ز نهیب توگوشمال
وافکند چون شهاب ترا از سپهر ملک
تا سوزد از تو دیوصفت خصم بدفعال
پیراست شاخ و برگ ترا چون نهال از آنک
ریزد چو شاخ و برگ قوی‌تر شود نهال
شه آفتاب مملکتست و تو ماه نو
هم بدر ازو شوی اگر از وی شدی هلال
حکم ملک قضاست رضا ده به حکم او
هم خیر ازو رسد اگر از وی رسد نکال
شاه آنچه می‌کند همه از روی حکمتست
حالی مباش رنجه‌که نیکو شود مآل
ای بس جراحتا که برو نیشتر زنند
تا خون مرده خیزد و بپذیرد اندمال
شاگرد کاوستادش سیلی زند به روی
خواهد معذبش ‌که مهذّب‌ کند خصال
داروی‌تلخ را نخورد خسته جز به‌عنف
وان تلخ با حلاوت جان دارد اتصال
نشتر زند پزشک به قیفال دردمند
کز دفع خون مزاج ‌گراید به اعتدال
آید به چشم من‌که مهی بیش نگذرد
کت شه به حکمرانی ملکی دهد مثال
ای‌کز هوای مدح تو در حالتند و رقص
افکار در ضمایر و ابکار در حجال
داند خدا که بود جدا از تو حال من
چون حال تشنه‌بی که جدا ماند از زلال
ای بس‌که قامتم از مویه همچو موی بود
ای بس ‌که ‌گشت پیکرم از ناله همچو نال
خونم بریخت دست فراقت اگرچه نیست
الا به‌ کیش تیر تو خون ریختن حلال
جز من‌ که بار هجر تو بردم به جان و دل
کاهی شنیده‌ای‌ که ‌کند کوهی احتمال
منت خدای را که رسیدم به‌ کام دل
زان نقمت فراق بدین نعمت وصال
حالی چو اخرسی ‌که اشارت‌ کند به دست
با صد زبان زبان من از مدح تست لال
ارجو که مدح من بگزینی به مدح غیر
کز اشهد فصیح بهست اسهد بلال
سیم و زرم نبود که آرمت هدیه‌ای
بپذیر جای هدیهٔ من باری این مقال
دانی‌ که از تو بود گرم بود سیم و زر
دانی ‌که از تو بود گرم بود جاه و مال
تا راه دل زنند نکویان به روی و موی
تا صید جان‌کنند نکویان به خط و خال
چون روی یار یار ترا تازه باد عیش
چون خال دوست خصم ترا تیره ‌باد حال

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای رخش ره‌نورد من ای مرغ تیزبال
کز دودمان برقی و از تخمهٔ خیال
هوش مصنوعی: ای اسب پرتوان من، ای پرنده‌ی تندپرواز که از نسل نور و تخم خیال به وجود آمده‌ای.
در طبع سیر تست سبکباری نسیم
در جیب نعل تست نسب‌نامهٔ شمال
هوش مصنوعی: در خلقت تو سبکی و لطافت به نرمی نسیم وجود دارد، و تو از اصل و نسبی شایسته و پر افتخار برمی‌خیزی که به سرزمین شمال مربوط می‌شود.
گه مغز که بدرّی بی‌جهد گاز و چنگ
گه در هوا بپری بی‌سعی پر و بال
هوش مصنوعی: گاهی اوقات مانند مرواریدی باارزش و بدون زحمت به دست می‌آید و گاهی نیز مانند پرنده‌ای که بدون تلاش و کوشش در آسمان پرواز می‌کند، به راحتی به نتیجه می‌رسد.
تاکی هوای آخور آخر برون خرام
تات از پی رحیل به کوهان نهم رحال
هوش مصنوعی: تا کی باید در انتظار بمانم و برای ستودن زیبایی‌ها، از جایی که هستم و در خواہش سفر غمگین باشم؟ از کجا باید بار و بندلم را برای سفر بر روی دوشم بگذارم؟
بشتاب و مغز باد مشوّش‌ کن از مسیر
بخرام و لوح خاک منقش کن از نعال
هوش مصنوعی: بشتاب و به فکر خودت نباش، از راهت منحرف شو و زمین را با نقش و نگار زیبا مزین کن.
دم بر فراز و مغز فلک را یکی بکوب
سیم برفشان و ناف زمین را یکی بمال
هوش مصنوعی: سخنی بگو که در آسمان طنین انداز شود و باران برف بر زمین ببارد، تا زمین را نوازش کنی.
ز اصطبل طبل عزم فروکوب و شو برون
تا ز آب دیده‌ گرد فرو شویمت ز یال
هوش مصنوعی: از اصطبل بیرون بیا و با نیروی اراده‌ات بر مشکلات غلبه کن، تا با اشک‌هایت غبار و کدورت‌ها را از روی خود برداری.
ای نایب براق بپیماره عراق
کایدون مرا به فارس اقامت بود محال
هوش مصنوعی: ای نائب براق، مرا به عراق ببر، که زندگی در فارس برایم غیرممکن است.
تا چند خورد باید اندوه آب و نان
تا چند برد باید تیمار عمّ و خال
هوش مصنوعی: برای چه مدت باید از مشکلات تأمین آب و نان رنج ببریم؟ تا کی باید بار مسئولیت و غم زندگی را بر دوش بکشیم؟
لا ترجلنّ یا ملک الخیل و اعجلن
کم عجله ینال بها المرء لاینال
هوش مصنوعی: ای امیر اسب‌ها، با شتابی که به کار می‌گیری احتیاط کن! زیرا شتابزدگی ممکن است انسان را به مرادش نرساند.
آهنگ شهر قم ‌کن ‌گم ‌کن ز پارس پی
قم قبل ان یضیق لنا الوقت و المجال
هوش مصنوعی: به شهر قم برو و به یاد تو که در پارس هستی، از آنجا دوری کن، قبل از اینکه زمان و فرصت برای ما تنگ شود.
رو کن به حضرتی که ندانسته جود او
در از صدف‌ گهر ز خزف‌ گوهر از سفال
هوش مصنوعی: به کسی رو کن که به طور ناخواسته بخشش او را نمی‌شناسد، چرا که در دل او جواهرات نابی نهفته است که در ظاهر، مانند سفال و بی‌ارزش به نظر می‌رسند.
کهن امان پناه زمان ‌گوهر شرف
غیث‌کرم غیاث امم جوهر نوال
هوش مصنوعی: قدیم‌ترین پناهگاه در برابر دوران، مرواریدِ فضیلت و نعمت است، که رحمت و کرم الهی بر ملت‌ها جاری می‌شود و این به معنای ارزشمندی و ثروت واقعی است.
فهرست آفرینش و سرمایهٔ وجود
عنوان حکمرانی و دیباچهٔ جلال
هوش مصنوعی: آفرینش به عنوان یک کتاب بزرگ و پرمحتوا نشان‌دهندهٔ ارزش و زیبایی وجود است، که به عنوان نشانه‌ای از سلطنت و شکوه به چشم می‌خورد.
برهان دین و داد فریدون شه آنکه هست
قسطاس فهم و فکرت مقیاس فرّ و فال
هوش مصنوعی: فریدون، پادشاهی است که از دین و عدالت حمایت می‌کند. او همچون ترازویی برای فهم و تفکر است که نشان‌دهنده‌ی درستی و خوبی است.
بی ‌عون مهر او نبود بخت را اثر
بی‌زیب عدل او نبود مُلک را جمال
هوش مصنوعی: اگر محبت او نباشد، بخت هیچ تأثیری نخواهد داشت و بدون زیبایی عدالت او، ملک زیبایی نخواهد داشت.
خاک از نهیب خنجر او یابد ارتعاش
آب از نهیب ناچخ او دارد اشتعال
هوش مصنوعی: زمین به خاطر قدرت و تاثیر خنجر او تکان می‌خورد و آب هم به واسطه نیروی او دچار التهاب و آتش می‌شود.
با مهر او ضلال مخلّد بود رشاد
با قهر او رشاد موید بود ضلال
هوش مصنوعی: با عشق او، هدایت و راهنمایی همیشگی بود، و با غضب او، به راهی گمراه و بی‌راهه کشیده می‌شد.
جز از طریق وهم نیابد کسش نظیر
جز بر سبیل فرض نیابد کسش همال
هوش مصنوعی: جز از طریق خیال، کسی نمی‌تواند نظیری برای او پیدا کند و هیچ‌کس نمی‌تواند مانند او را به‌طور واقعی بیابد.
ای‌ کت به تحفه تاج سپارد همی تکین
ای‌ کت به هدیه باج فرستد همی ینال
هوش مصنوعی: ای کسی که به جایگاه و مقام بلند خود افتخار می‌کنی و به جایگاهت می‌بالیدی، آیا به خاطر این که دیگران تو را می‌شناسند و برایت هدیه‌هایی می‌آورند، شادی می‌کنی؟
روزی دهد عطای تو بی ‌دعوت امید
پاسخ دهد سخای تو بی‌سقبت سوال
هوش مصنوعی: روزی به تو خواهد داد که بدون درخواست، بخشش‌های تو جواب خواهد داد و بدون هیچ تردیدی به سؤالاتت پاسخ می‌دهد.
منشور روی و رای تو در جیب مهر و ماه
توقیع امر و نهی تو در دست ماه و سال
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو همچون نقش‌هایی می‌ماند که در دلم حک شده‌اند و تمام دستورات و خواسته‌های تو به مانند زمان و ماه در زندگی‌ام جریان دارد.
امر ترا به طوع قدر دارد استماع
حکم ترا به طبع قضا دارد امتثال
هوش مصنوعی: امر تو به رضایت و میل انجام می‌شود و فرمان تو با طبق قضا و سرنوشت اطاعت می‌گردد.
در پیش ابر اگر ز سخایت رود سخن
پیشانیش عرق‌کند از فرط انفعال
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده و روان این بیت را بیان کنیم، می‌توانیم بگوییم: وقتی که ابر از روی سخاوت سخن بگوید، پیشانی‌اش به خاطر شدت تأثیرگذاری عرق می‌کند.
ور بر زگال تیره فتد عکس تیغ تو
از تف آن چو دوزخ سوزان شود زگال
هوش مصنوعی: اگر تصویر تیغ تو بر زغال سیاه افتد، آن زغال چنان می‌سوزد که همچون دوزخی سوزان خواهد شد.
آنجا که شخص تست مجسم بود هنر
آنجاکه طبع تست مصوٌر شود کمال
هوش مصنوعی: جایی که تو خود را به روشنی نمایش می‌دهی، هنر در آنجا شکل می‌گیرد، زیرا زمانی که طبع تو به تصویر درمی‌آید، به کمال می‌رسد.
رسوا شود حسود تو در هرکجا که هست
چون دزد شب که ناگه درگیردش سعال
هوش مصنوعی: حسود تو در هر جا که باشد، رسوا خواهد شد همانند دزد شب که ناگهان در دام شکارچی گرفتار می‌شود.
با ترکتاز جود تو نشگفت اگر ز بیم
پنهان‌کند پشیزهٔ خود را به بحر وال
هوش مصنوعی: اگر تو با بخشش‌های بی‌نظیرت همچنان به سرعت در حال تقسیم کردن هستی، می‌توان درک کرد که از ترس، چیزی بسیار کوچک و ناچیزی را به دریا پنهان می‌کنی.
گیهان محیط تست و به معنی محاط تو
برسان جامه ‌کاو به بدن دارد اشتمال
هوش مصنوعی: محیطی که تو در آن قرار داری، چون گیاهی است که تو را دربرگرفته است. این محیط، همچون لباسی است که به تن دارد و تو را محدود کرده است.
چرخ از غبار خنگ تو تاریک چون جحیم
کوه از نهیب رمح تو باریک چون خلال
هوش مصنوعی: گرد و غبار سنگینی که از تو به وجود می‌آید، مانند آتش جهنم تاریک است و کوه به خاطر شدت ضربه تو باریک و نازک شده است.
از بسکه بار فتح و ظفر می‌کشد به دوش
تیغت خمیده پشت نماید به شکل دال
هوش مصنوعی: به خاطر سنگینی پیروزی‌ها و فتوحات، تیغ تو آن‌قدر وزن دارد که به حالت خمیده درآمده و مانند حرف «دال» به نظر می‌رسد.
روز وغا که از دم شمشیر سرفشان
درگام اکدشان متوقٌد شود نعال
هوش مصنوعی: در روز نبرد، وقتی که خود را زیر ضربه‌های شمشیر می‌یابند، سرها بر زمین می‌اف落د.
ازگرذ ره چو تودهٔ قطران شود سپهر
از رنگ خون چو سودهٔ مرجان شود رمال
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی، درد و سختی بیشتری را تجربه کنیم، آسمان هم به رنگ خون در می‌آید، همان‌طور که مرجان‌ها با رنگ قرمز خود شناخته می‌شوند.
زانبوه‌گرد رخش محدب شود وهاد
زاسیب نعل اسب مقعر شود تلال
هوش مصنوعی: از دور، چهرهٔ خوشی به سمت ما می‌آید و نشانه‌های آسیب نعل اسب به صورت نوارهای تابنده‌ای در می‌آید.
چنگال شیر شرزه نداند کس از سیوف
دندان مارگرزه نداند کس از نبال
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند چنگال و قدرت شیر وحشی را و همچنین هیچ‌کس نمی‌تواند قدرت و زهر دندان مار خطرناک را درک کند.
از نعل اسبها متحرک شود زمین
بر چوب نیزها متوقد شود نصال
هوش مصنوعی: زمین به خاطر نعل اسب‌ها به حرکت در می‌آید و بر روی چوب نیزه‌ها آثار حوادث نمایان می‌شود.
هرگه‌که میغ تیغ تو آتش‌فشان شود
کس پور زال را نشناسد ز پیر زال
هوش مصنوعی: هر زمانی که تیغ تو مانند آتش‌فشان به خشم بیاید، هیچ‌کس فرزند زال را از پیر زال نخواهد شناخت.
مغز ستاره بر دری از تیغ فتنه‌سوز
کتف زمانه بشکنی از گرز مرد مال
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با اراده و قدرت خود، بر مشکلات و چالش‌های زمانه غلبه کنی، قادر خواهی بود به دستاوردهای بزرگی دست یابی و بر موانع فائق شوی.
فرماندها مها ملکا ملک‌پرورا
آن‌کیست غیر حق‌که قدیمست و لایزال
هوش مصنوعی: فرمانروایی که بر جهان مملکت‌داری می‌کند، جز حق چه کسی است که همیشه و جاودانه وجود دارد؟
ایدون گرت ز چرخ گزندی رسد مرنج
ایدر گرت ز دهر ملالی رسد منال
هوش مصنوعی: اگر آسیب یا ضرری از گردش جهان به تو برسد، نگران نباش. و اگر از زندگی دنیا غم یا اندوهی به تو تحمیل شد، ناامید نشو.
بس عیش و عشر تا که نماند به هیچ روی
بس رنج و اندها که نماند به هیچ حال
هوش مصنوعی: بسیار لذت و خوشی بود که دیگر هیچ مانده نیست، و همچنین رنج و اندوهی که حالا هیچ اثری از آن باقی نمانده است.
مه را به چرخ‌گاه فرازست وگه نشیب
جان را به جسم گاه نشاطست و گه ملال
هوش مصنوعی: ماه در آسمان به بالا می‌رود و گاهی در حال نزول است. گاهی زندگی می‌تواند شاداب و پرنشاط باشد و گاهی هم احساس دلتنگی و ناراحتی به سراغ آدم می‌آید.
نی زار نالد آنگه از جان برد محن
می تلخ‌ گردد آن‌ گه از دل برد کلال
هوش مصنوعی: نی زار به صورت دل‌انگیز و با صدای ناله‌ای از درد و غم فریاد می‌زند. وقتی که مشکلات و رنج‌ها از عمق جان انسان برمی‌خیزند، این تلخی به تدریج از دل او نیز رخت می‌بندد.
خورشیدسان زوالی اگر یافتی مرنج
جاوید می‌نماند خورشید را زوال
هوش مصنوعی: اگر روزی به زوال و افول خورشید رسیدی، نگران نباش، زیرا خورشید جاودانه نیست و همیشه در آسمان نمی‌ماند.
ور کوکبت قرین وبالست غم مخور
وقتی به سوی خانهٔ خویش آید از وبال
هوش مصنوعی: اگر ستارهٔ تو در مدار بدی قرار دارد و مشکلاتی بر تو سایه افکنده، نگران نباش. زمانی که به خانهٔ خود برگردی، آن مشکلات نیز از تو دور خواهند شد.
سلطان برای مصلحتی بود اگر ترا
روزی دو ساخت معتکف ‌کنج اعتزال
هوش مصنوعی: اگر روزی سلطان به دلایلی تو را به دو قسمت تقسیم کند و به دوری و انزوا بفرستد، این کار برای مصلحتی است.
زر آن زمان عزیزتر آید که ناقدی
بگدازدش به بوته و بگذاردش بقال
هوش مصنوعی: زر در زمانی ارزشمندتر می‌شود که کارشناس یا منتقدی آن را به دقت بررسی کند و سپس به دست فروش بسپارد.
فولاد راگداز دهند از برای آنک
شمشیر از آن‌کنند پی دفع بدسگال
هوش مصنوعی: برای تولید شمشیر، فولاد را ذوب می‌کنند تا بتوانند از آن برای مقابله با دشمنان و بدسگالان استفاده کنند.
تو تیر شست شاهی از آنت رها نمود
تا خصم را دهد ز نهیب توگوشمال
هوش مصنوعی: تو همچون تیر شستی هستی که شاهی آن را رها کرده تا با قدرت و خشم تو دشمن را تنبیه کند.
وافکند چون شهاب ترا از سپهر ملک
تا سوزد از تو دیوصفت خصم بدفعال
هوش مصنوعی: مشعلی مانند شهاب از آسمان فرود می‌آید تا خصم بدذات و بدکار تو را بسوزاند.
پیراست شاخ و برگ ترا چون نهال از آنک
ریزد چو شاخ و برگ قوی‌تر شود نهال
هوش مصنوعی: با کنار زدن شاخ و برگ‌های اضافی، نهال قوی‌تری به وجود می‌آید و با این کار، رشد بهتری خواهد داشت.
شه آفتاب مملکتست و تو ماه نو
هم بدر ازو شوی اگر از وی شدی هلال
هوش مصنوعی: پادشاه مانند آفتاب کشور است و تو مانند ماه جدیدی هستی که اگر از او بگیری، می‌توانی به صورت کامل درآویی و روشن شوی. اگر از نور او جدا شوی، تنها هلال خواهی ماند.
حکم ملک قضاست رضا ده به حکم او
هم خیر ازو رسد اگر از وی رسد نکال
هوش مصنوعی: به این معنی است که فرمان خداوند حکمی است قطعی و بهتر است که به آن رضایت دهیم، زیرا در نتیجه‌ی این پذیرش خیر و نیکویی به ما خواهد رسید. اگر این حکم برای ما مضر باشد هم نباید در برابر آن سرپیچی کنیم.
شاه آنچه می‌کند همه از روی حکمتست
حالی مباش رنجه‌که نیکو شود مآل
هوش مصنوعی: پادشاه هر کاری که می‌کند، بر اساس دانایی و حکمت است. بنابراین، نگران نباشید و زحمت نکشید، زیرا در نهایت نتیجه خوبی به دست خواهد آمد.
ای بس جراحتا که برو نیشتر زنند
تا خون مرده خیزد و بپذیرد اندمال
هوش مصنوعی: بسیاری از زخم‌ها را به جان می‌خرند تا خون مرده بیرون بیاید و بتوانند آن را درمان کنند.
شاگرد کاوستادش سیلی زند به روی
خواهد معذبش ‌که مهذّب‌ کند خصال
هوش مصنوعی: استاد به شاگردی که بد می‌کند، سیلی می‌زند تا او را اصلاح کند و صفات ناپسندش را برطرف کند.
داروی‌تلخ را نخورد خسته جز به‌عنف
وان تلخ با حلاوت جان دارد اتصال
هوش مصنوعی: تنها شخصی که خسته است، داروی تلخ را نمی‌خورد مگر به زور. اما آن داروی تلخ اگرچه تلخ است، می‌تواند جان را به زندگی متصل کند.
نشتر زند پزشک به قیفال دردمند
کز دفع خون مزاج ‌گراید به اعتدال
هوش مصنوعی: پزشک با ابزارش به بیمار زخم می‌زند تا با تخلیه خون، وضعیت او به حالت متعادل بازگردد.
آید به چشم من‌که مهی بیش نگذرد
کت شه به حکمرانی ملکی دهد مثال
هوش مصنوعی: به چشمان من زیبایی مانند ماه می‌تابد که به زودی بر او نخواهد گذشت و به عنوان شاه بر سرزمین حکم‌رانی خواهد کرد.
ای‌کز هوای مدح تو در حالتند و رقص
افکار در ضمایر و ابکار در حجال
هوش مصنوعی: ای کسی که وجود تو، احساسات و افکار را به رقص در می‌آورد و در دل‌ها و در مکان‌های خصوصی طراوت و زیبایی می‌بخشی.
داند خدا که بود جدا از تو حال من
چون حال تشنه‌بی که جدا ماند از زلال
هوش مصنوعی: خدا می‌داند حال من چگونه است وقتی که از تو دور هستم، مانند حال یک تشنه که از آب زلال دور افتاده است.
ای بس‌که قامتم از مویه همچو موی بود
ای بس ‌که ‌گشت پیکرم از ناله همچو نال
هوش مصنوعی: من به قدری از غم و اندوه به خود پیچیده‌ام که مانند مو باریک و ضعیف شده‌ام و به قدری از ناله و فریاد رنج می‌برم که جسمم نیز تحت تأثیر قرار گرفته و مانند ناله‌ای درمانده شده است.
خونم بریخت دست فراقت اگرچه نیست
الا به‌ کیش تیر تو خون ریختن حلال
هوش مصنوعی: اگرچه عشق و جدایی از تو باعث ریزش خون من می‌شود، اما این درد و اندوه را نمی‌توان نادیده گرفت، چرا که این گونه عشق، مثل تیر زدن، مجاز است و حتی حلال.
جز من‌ که بار هجر تو بردم به جان و دل
کاهی شنیده‌ای‌ که ‌کند کوهی احتمال
هوش مصنوعی: جز من، آیا کسی را دیده‌ای که باری به سنگینی جدایی تو را تحمل کند؟ من همچون کوهی این بار را به جان و دل کشیدم.
منت خدای را که رسیدم به‌ کام دل
زان نقمت فراق بدین نعمت وصال
هوش مصنوعی: شکرگزار خداوند هستم که به خواسته‌ام رسیدم و از درد جدایی نجات یافتم و اکنون از نعمت وصال و نزدیکی بهره‌مند شدم.
حالی چو اخرسی ‌که اشارت‌ کند به دست
با صد زبان زبان من از مدح تست لال
هوش مصنوعی: مثل کسی که ناتوان از حرف زدن است و فقط با اشاره دست ارتباط برقرار می‌کند، من نیز در مدح و ستایش تو، به قدری شگفت‌زده‌ام که زبانم از گفتن عاجز است.
ارجو که مدح من بگزینی به مدح غیر
کز اشهد فصیح بهست اسهد بلال
هوش مصنوعی: امیدوارم که تو سخنان خوب مرا بر تمجید از دیگران ترجیح دهی، چرا که من به زبان روشن و زیبا سخن می‌گویم.
سیم و زرم نبود که آرمت هدیه‌ای
بپذیر جای هدیهٔ من باری این مقال
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که من چیزی با ارزش مانند طلا و نقره ندارم که بتوانم به تو هدیه بدهم، بنابراین به جای هدیهٔ من، لطفاً این سخنان من را بپذیر.
دانی‌ که از تو بود گرم بود سیم و زر
دانی ‌که از تو بود گرم بود جاه و مال
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که عشق و محبت تو باعث شادی و رونق زندگی‌ام شده است؟ آیا می‌دانی که حضور تو باعث شده است که افتخارات و دارایی‌هایم به خاطر تو ارزشمندتر شوند؟
تا راه دل زنند نکویان به روی و موی
تا صید جان‌کنند نکویان به خط و خال
هوش مصنوعی: نیکان با زیبایی‌های خود به دل‌ها راه می‌یابند و با خط و خال خود جان‌ها را شکار می‌کنند.
چون روی یار یار ترا تازه باد عیش
چون خال دوست خصم ترا تیره ‌باد حال
هوش مصنوعی: وقتی که چهره معشوقی را می‌بینی، حالت شاداب و تازه می‌شود و از زندگی لذت می‌بری. اما وقتی که نشانه‌ای از دوستت یعنی آن خال را ببینی، زندگی‌ات تاریک و مشکلاتت بیشتر می‌شود.