گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۹ - در ستایش پادشاه اسلام‌پناه ناصرالدین شاه غازی

ای زلف تو پیچیده‌تر از خط ترسل
بر دامن زلف تو مرادست توسل
ریحان خط از زلف شکستهٔ تو نماید
چون عین رقاع از خم طغرای ترسل
زلفین تو زاغیست سیه‌کز زبر سرو
بگرفته نگون بچهٔ بازی به دو چنگل
ابروی تو بر چهرهٔ خورشید کشد تیغ
گیسوی تو بر گردن ناهید نهد غل
گرد لب میگون خط خضرای تو گویی
از غالیه بر آب بقا خضرکشد پل
جز زلف تو بر رخ نشنیدیم‌ که هرگز
در روم‌ گشاید حبشی دست تطاول
پیچ و خم زلف علی‌رغم حکیمان
تا چشم گشایی همه دورست و تسلسل
زلفین تو بر چهر توگویی‌که ستادست
بر درگه قیصر ز نجاشی دو قراول
ای ترک بهارست و دلم سخت فکارست
درمانش چهارست: نی و چنگ و‌ گل و مل
یاد آمدم از حالت مستان به ‌گه رقص
هرگه‌که‌گل از باد درافتد به تمایل
لختی به چمن بگذر و بنگر که چگونه
صلصل به سر سرو درانداخته غلغل
از سبزه و گل سرو بپا سلسله دارد
کافغان‌ کند از دیدن آن سلسله صلصل
گل بلبلهٔ باده به‌کف دارد از شوق
در جوش و خروش آمد زان بلبله بلبل
بالله به چنین فصل مباحست نشستن
با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل
مطرب چه ستادستی بنشین و بزن چنگ
ساقی چه نشستستی برخیز و بده مل
نایی چه شد امروزکه نی می‌نزنی هی
خادم‌که تراگفت‌که می می‌ندهی قل
تا نی نزنی می نخورم چند تانی
تا می ندهی خوش نزیم چند تأمل
ترکا تو هم از چهرهٔ خود مجمری افروز
در زلف بر او عود نه از خال قرنفل
هر عقده که بینی به دل تنگ من امروز
بگشای و بزن بر خم آن طره وکاکل
برخیز و بده باده بنه ناز و تفرعن
بنشین و بده بوسه بهل ناز و تدلل
نقل می تلخم چه به از بوسهٔ شیرین
کردیم تعقل به ازین نیست تنقل
ها بوسه بده جان پدر چند تحاشی
هی باده بخور جان پسر چند تعلل
می نوش و مخور غصه که با مشعلهٔ می
از مشغلهٔ دهر توان‌کرد تغافل
بر سنبل و نسرین بچم امروز که روزی
ترسم‌ که چو من روید نسرینت ز سنبل
آوخ ‌که جوانی به هنر صرف نمودیم
تا بو که به پیری‌ کندم بخت تکفل
گفتم به فلک چون زنم اعلام فصاحت
در خاک چو قارون رودم گنج تمول
کی بودگمانم‌که چو فوارهٔ آبم
آغاز ترقی بود انجام تنزل
کی داشتم این ظن که به من ‌عجب فروشند
آن قوم که عنصر نشناسند ز غنصل
نی‌نی که همی پَستَیم از قوّت هستیست
چون میوه‌که از شاخ درافتد ز تثاقل
سیلم که چو انبوه شود بر ز بر کوه
از قلهٔ‌ کهسار کند قصد تسفل
آن اشتر مستم که مهارم کند ار چرخ
از فرط تدلّل نگریم به تذلّل
هر چیز که تا روز و شب آید برود باز
باقی نزید هیچ اگر عز و اگر ذل
هرکارکه مشکل شود از جهل جهانم
حالی به خود آسان ‌کنم آن را به تجاهل
الحمد که از همت پاکان جهان نیست
چون جوهر جان جسم مرا بیم تحول
چون شیر دهد طعمه‌ام از مغز پلنگان
تا بسته مرا عشق به زنجیر توکل
قاآنی مهراس ازین چرخ ستمکار
کز لاشهٔ عصفور بنهراسد طغرل
بر دامن اجلال ولیعهد بزن دست
تا وارهی از چنگ غم و ننگ تملّل
فهرست بقا معنی جان صورت اقبال
قاموس خرد کنز ادب‌ گنج تفضل
سلطان جهان ناصر دین خسرو منصور
سالار جهان فخر زمان شاه تناسل
ای دایرهٔ چرخ نهم خنگ ترا تنگ
وی اطلس‌گردون برین رخش ترا جل
بگرفته به ‌کف چرخ عصا از خط محور
تا بو که شود در صف بار تو یساول
ارواح حقایق همه عضوند و تویی روح
اشباح دقایق همه جزوند و تویی کل
تا کوکبهٔ ناصریت گشت پدیدار
هر روز به نام تو زند بخت تفال
گر حزم رزین تو شود حافظ اجسام
اجسام جهان وارهد از ننگ تخلخل
ور پرتو تیغ تو بر اصلاب بتابد
تا حشر ز ارحام شود قطع تناسل
حزمت دو جهان را به یکی دانه دهد جای
با آنکه در اجسام روا نیست تداخل
هاروت به عزم تو اگر معتصم آید
پران به سوی عرش چمد از چه بابل
تیغت شده مدقوق ز آسایش‌ کشور
زان چو مه نو بینیش از رنج تضایل
شخص تو ز انداد برد گوی فضیلت
عدل تو در اضداد نهد رسم تعادل
حزمت بسزا داد جهان داده و اینک
در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
توحید موحد را انصاف توکافیست
کاشیا همه یکسان شده از فرط تشاکل
از مشرق و مغرب همه شاهان جهان را
سهم تو درافکنده به تهدین و تراسل
اصل همه شاهان تویی و هرکه به جز تست
ناخوانده غریبیست‌ که آید به تطفل
زانسان ‌که مراد شعرا مدح ملوک ست
هرچند مقدم به مدیحست تغزل
در عهد تو اضداد به انداد شبیهند
از بسکه فکندی به میان رسم تماثل
از مشرق و مغرب همه را دست درازست
کز خوان نوال تو نمایند تناول
تا طیّ جدل‌ کرده‌یی از راه‌ کفایت
تا راه طلب بسته‌یی از دست تطاول
در نحو نخواند دگر باب تنازع
در صرف نبیتتد دگر وزن تفاعل
هر چیز که محدود بود شکل پذیرد
زان جاه تو بیرون بود از حد تشکل
در نظم عناصر شود ار حزم تو ناصر
قاصر شود از دامنشان دست تبدل
آن‌گونه پلیدست رویت‌ که ز نصرت
از کشتن او طبع ترا هست تکاهل
چون عورت عمرو است‌ تو گویی که به صفین
بنمود که رست از سخط فارس دلدل
حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی
نه مه نبدت در رحم مام تمهل
حیرانم از آن درج عفافی که به نه مه
حمل دو جهان روح همی‌ کرد تحمّل
احسنت بر آن اختر عفت که جهان را
از طالع مولود تو بخشید تجمّل
آن عصمت عظمی‌که ز مستوری و دانش
اوصاف جمیلش نکند عقل تعقل
ور فی‌المثل آید به تخیّل صفت او
صد پرده‌ کشد دست عفافش به تخیّل
در حافظه ‌گر عصمت او نقش پذیرد
در حافظه نسیان نبرد ره به تمحل
برکوه اگر نقش عفافش بنگارند
آن کوه ز صد زلزله ناید به تزلزل
تا طی مسالک نتوان‌کرد به ایدی
تا کسب صنایع نتوان کرد به ارجل
احکام تو را با قلم خط شعاعی
بر دیده نگاراد خور از بحر تجلل
بر هرچه ‌کند رای تو ایما به دو ابرو
بر دیده نهدکلک تو انگشت تقبل
تا هست تساوی دو خط شرط توازی
دو زاویه‌یی را که بهم هست تبادل
از چار‌جهت باد مقابل به تو نصرت
از چار جهت تاکه برون نیست تقابل

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای زلف تو پیچیده‌تر از خط ترسل
بر دامن زلف تو مرادست توسل
هوش مصنوعی: زلف تو به قدری پیچیده و جذاب است که می‌تواند به راحتی دل هر کسی را تسخیر کند. در واقع، همگان به زیبایی و جاذبه‌اش جذب می‌شوند و به دنبال راهی برای نزدیک شدن به آن هستند.
ریحان خط از زلف شکستهٔ تو نماید
چون عین رقاع از خم طغرای ترسل
هوش مصنوعی: گل خوشبویی که از زلف آشفته‌ی تو می‌روید، مانند نامه‌ای زیباست که از خط خوش و زیبا نوشته شده باشد.
زلفین تو زاغیست سیه‌کز زبر سرو
بگرفته نگون بچهٔ بازی به دو چنگل
هوش مصنوعی: موی‌های تو مانند پرهای سیاه زاغ است که دور ساقه‌ی بلندی که شبیه سرو می‌باشد، پیچیده شده و به شکلی زیبا و دلربا بر روی زمین آویزان شده‌اند.
ابروی تو بر چهرهٔ خورشید کشد تیغ
گیسوی تو بر گردن ناهید نهد غل
هوش مصنوعی: ابروی تو چون تیغی زیبا بر صورت خورشید می‌درخشد و موهای تو چون زنجیری بر گردن الههٔ ناهید آویزان است.
گرد لب میگون خط خضرای تو گویی
از غالیه بر آب بقا خضرکشد پل
هوش مصنوعی: لب‌های میگون تو همانند خطی سبز و زیبا به نظر می‌رسند که گویا با غالیه (بویی خوش) بر آب جاودانگی، خضر را به حرکت درمی‌آورد.
جز زلف تو بر رخ نشنیدیم‌ که هرگز
در روم‌ گشاید حبشی دست تطاول
هوش مصنوعی: جز زلف تو بر چهره کسی چیزی ندیدیم که هرگز در روم، دست طمع حبشی را باز کند.
پیچ و خم زلف علی‌رغم حکیمان
تا چشم گشایی همه دورست و تسلسل
هوش مصنوعی: پیچ و خم‌های مو، که با وجود دانایان و حکیمان نیز به چشم‌انداز زیبایی ادامه دارد، همه جا وجود دارد و غیرقابل انکار است.
زلفین تو بر چهر توگویی‌که ستادست
بر درگه قیصر ز نجاشی دو قراول
هوش مصنوعی: دو گیسوی تو بر چهره‌ات مانند دو نگهبان ایستاده است، گویی که در درگاه قیصر، دو نگهبان از نجاشی مراقبت می‌کنند.
ای ترک بهارست و دلم سخت فکارست
درمانش چهارست: نی و چنگ و‌ گل و مل
هوش مصنوعی: ای ترک شاداب همچون بهار، دل من به شدت در فکر و اندیشه است. راه درمان این دل شیدا چهار چیز است: نی، چنگ، گل و مل.
یاد آمدم از حالت مستان به ‌گه رقص
هرگه‌که‌گل از باد درافتد به تمایل
هوش مصنوعی: به یادش می‌افتم که چگونه در حالت مستی، وقتی که گلی به دلیل وزش باد می‌افتد و می‌رقصد، همواره به آرامی و با تمایلی خاص به جلو می‌رود.
لختی به چمن بگذر و بنگر که چگونه
صلصل به سر سرو درانداخته غلغل
هوش مصنوعی: به آرامی در چمن قدم بزن و تماشا کن که چگونه نسیم به آرامی در بین درختان سرو می‌پیچد و صدای شعرگونه‌ای ایجاد می‌کند.
از سبزه و گل سرو بپا سلسله دارد
کافغان‌ کند از دیدن آن سلسله صلصل
هوش مصنوعی: از گیاهان و گل‌ها سروهایی هست که زیبایی آن‌ها باعث شگفتی و حیرت می‌شود.
گل بلبلهٔ باده به‌کف دارد از شوق
در جوش و خروش آمد زان بلبله بلبل
هوش مصنوعی: گل بلبله با شوق و هیجان باده را در دست دارد و به همین خاطر بلبل از سر شوق و هیجان بند می‌زند.
بالله به چنین فصل مباحست نشستن
با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل
هوش مصنوعی: به خدایی که قسم می‌خورم، در چنین فصلی چه خوب است که به تماشای غزال‌های زیبا بنشینیم و از لذت و محبت بهره‌مند شویم.
مطرب چه ستادستی بنشین و بزن چنگ
ساقی چه نشستستی برخیز و بده مل
هوش مصنوعی: ای موسیقی‌دان، چرا نشسته‌ای؟ بپا و ساز بزن. ای ساقی، چرا نشسته‌ای؟ برخیز و می‌ریز.
نایی چه شد امروزکه نی می‌نزنی هی
خادم‌که تراگفت‌که می می‌ندهی قل
هوش مصنوعی: امروز چرا نمی‌نوازی نای را؟ ای خادم، چون به تو گفتند که من شراب می‌دهم؟
تا نی نزنی می نخورم چند تانی
تا می ندهی خوش نزیم چند تأمل
هوش مصنوعی: تا زمانی که نی‌ام را نزنید، شراب نمی‌نوشم و قبل از اینکه می‌تان را ندهید، خوش نمی‌رقصم.
ترکا تو هم از چهرهٔ خود مجمری افروز
در زلف بر او عود نه از خال قرنفل
هوش مصنوعی: دختران ترک، تو نیز مانند مجمری زیبا بر چهره‌ات روشنایی و درخشانی بیاور و در زلف‌های او مانند عودی خوشبو، جاذبه‌ای ایجاد کن، نه فقط از خال‌های گل قرنفل.
هر عقده که بینی به دل تنگ من امروز
بگشای و بزن بر خم آن طره وکاکل
هوش مصنوعی: هر گره و دشواری که در دل نگران من وجود دارد را امروز باز کن و زیبایی موهای آن دلبر را تماشا کن.
برخیز و بده باده بنه ناز و تفرعن
بنشین و بده بوسه بهل ناز و تدلل
هوش مصنوعی: بلند شو و از شراب بنوش، با ناز و غرور بنشین و بوسه بده، ناز و نازک‌دلی را منتشر کن.
نقل می تلخم چه به از بوسهٔ شیرین
کردیم تعقل به ازین نیست تنقل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مصرف و نوشیدن شراب تلخ، به نسبت بوسه شیرین، تجربه بهتری است و جست‌وجو و تفکر در مسائل مختلف هم از این کارها بهتر است. به طور کلی، شاعر به ارزش و لذت تجربه‌های عمیق‌تر و غیرمعمول زندگی اشاره می‌کند.
ها بوسه بده جان پدر چند تحاشی
هی باده بخور جان پسر چند تعلل
هوش مصنوعی: عزیزم، بوسه‌ای به من بده، نگران نباش; باده را بنوش، چرا که درنگ نکن.
می نوش و مخور غصه که با مشعلهٔ می
از مشغلهٔ دهر توان‌کرد تغافل
هوش مصنوعی: شراب بنوش و به غم‌ها فکر نکن؛ زیرا با لذت نوشیدن می‌توان بر مشغله‌ها و مشکلات زندگی غلبه کرد و بی‌توجهی پیشه کرد.
بر سنبل و نسرین بچم امروز که روزی
ترسم‌ که چو من روید نسرینت ز سنبل
هوش مصنوعی: امروز بر روی سنبل و نسرین می‌نشینم، زیرا روزی می‌ترسم که گلی مثل نسرینت از سنبل‌ها بروید.
آوخ ‌که جوانی به هنر صرف نمودیم
تا بو که به پیری‌ کندم بخت تکفل
هوش مصنوعی: ای کاش جوانی‌ام را به هنر و علم می‌گذراندم، تا در پیری می‌توانستم از خوشبختی بهره‌مند شوم و زندگی بهتری داشته باشم.
گفتم به فلک چون زنم اعلام فصاحت
در خاک چو قارون رودم گنج تمول
هوش مصنوعی: به فلک گفتم که چگونه سخنوری را به نمایش بگذارم، در خاک، مانند قارون، ثروت زیادی به دست خواهم آورد.
کی بودگمانم‌که چو فوارهٔ آبم
آغاز ترقی بود انجام تنزل
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم که مانند جویباری که به‌سوی بالا می‌جوشد، شروع پیشرفت من به معنای پایان افت و زوال باشد.
کی داشتم این ظن که به من ‌عجب فروشند
آن قوم که عنصر نشناسند ز غنصل
هوش مصنوعی: آیا تا به حال فکر کرده بودم که گروهی که از ارزش‌ها و اصول واقعی بی‌خبرند، به من چیز عجیبی خواهند فروخت؟
نی‌نی که همی پَستَیم از قوّت هستیست
چون میوه‌که از شاخ درافتد ز تثاقل
هوش مصنوعی: نی‌نی که ما به آن اشاره می‌کنیم از قدرت وجودش است، مانند میوه‌ای که به خاطر سنگینی به زمین می‌افتد.
سیلم که چو انبوه شود بر ز بر کوه
از قلهٔ‌ کهسار کند قصد تسفل
هوش مصنوعی: وقتی که سیل به شدت زیاد می‌شود و از کوه‌ها سرازیر می‌گردد، به سمت پایین و به سوی زمین می‌رود.
آن اشتر مستم که مهارم کند ار چرخ
از فرط تدلّل نگریم به تذلّل
هوش مصنوعی: من مانند یک شتر سرمست هستم که هرگز تحت کنترل نمی‌آید، حتی اگر آسمان به خاطر ناز و کرشمه‌اش به من نگاه کند، من هم به ذلت تن نمی‌دهم.
هر چیز که تا روز و شب آید برود باز
باقی نزید هیچ اگر عز و اگر ذل
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دنیا می‌آید، روزی سپری می‌شود و به پایان می‌رسد. چیزی که باقی می‌ماند، به هیچ وابسته نیست، چه باعث افتخار باشد و چه باعث ذلت.
هرکارکه مشکل شود از جهل جهانم
حالی به خود آسان ‌کنم آن را به تجاهل
هوش مصنوعی: هر زمانی که کارها بیش از حد دشوار می‌شوند، من سعی می‌کنم با نادیده گرفتن آن، خودم را راحت‌تر کنم.
الحمد که از همت پاکان جهان نیست
چون جوهر جان جسم مرا بیم تحول
هوش مصنوعی: خوشحالم که وجودم تحت تأثیر ناپاکی‌ها قرار نگرفته و مانند جوهر جانم از تغییر و دگرگونی در امان مانده است.
چون شیر دهد طعمه‌ام از مغز پلنگان
تا بسته مرا عشق به زنجیر توکل
هوش مصنوعی: چون شیر مانند طعمه‌ام را به مغز پلنگان می‌دهد، تا وقتی که عشق تو مرا به زنجیر توکل بسته است.
قاآنی مهراس ازین چرخ ستمکار
کز لاشهٔ عصفور بنهراسد طغرل
هوش مصنوعی: قاآنی، نترس از این دنیای ظالم که از لاشهٔ یک پرنده هم نمی‌تواند بترسد.
بر دامن اجلال ولیعهد بزن دست
تا وارهی از چنگ غم و ننگ تملّل
هوش مصنوعی: به لباس و مقام والای ولیعهد دست بزن تا از درد غم و شرمندگی رهایی یابی.
فهرست بقا معنی جان صورت اقبال
قاموس خرد کنز ادب‌ گنج تفضل
هوش مصنوعی: فهرست بقا به معنای فهرستی از چیزهایی است که به زندگی ادامه می‌دهند. معنی جان به روح و هستی اشاره دارد. صورت اقبال به موفقیت و خوشبختی مربوط می‌شود. قاموس خرد به دایره‌المعارف دانش و حکمت تعلق دارد. کنز ادب به گنجینه‌ای از اندیشه‌های نیکو و آداب اشاره می‌کند و گنج تفضل به ثروت و نعمت‌های بی‌پایان مربوط می‌شود.
سلطان جهان ناصر دین خسرو منصور
سالار جهان فخر زمان شاه تناسل
هوش مصنوعی: پادشاه ناصر دین، بزرگ و محترم، فرمانروای جهان و افتخار زمانه است.
ای دایرهٔ چرخ نهم خنگ ترا تنگ
وی اطلس‌گردون برین رخش ترا جل
هوش مصنوعی: تویی که در دایرهٔ چرخ زمان محبوس هستی، این عرش گسترده و زیبا به خاطر توست که به ما زیبایی می‌بخشد.
بگرفته به ‌کف چرخ عصا از خط محور
تا بو که شود در صف بار تو یساول
هوش مصنوعی: چرخ به دست دارد و در مسیر خود از محور تا مقصد حرکت می‌کند تا بتواند در صف انتظار تو قرار بگیرد.
ارواح حقایق همه عضوند و تویی روح
اشباح دقایق همه جزوند و تویی کل
هوش مصنوعی: همه‌ی ارواح، نمایانگر حقیقت هستند و تو روحی هستی که در عمق وجود اشیاء و نکات دقیق، وجود دارد و تو تمامیت آن‌ها هستی.
تا کوکبهٔ ناصریت گشت پدیدار
هر روز به نام تو زند بخت تفال
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت و عظمت ناصری نمودار شود، هر روز بخت و اقبال به نام تو رونق می‌گیرد.
گر حزم رزین تو شود حافظ اجسام
اجسام جهان وارهد از ننگ تخلخل
هوش مصنوعی: اگر احتیاط و دقت تو مانند یک ماده چسبناک شود، حافظت از اجسام بر این دنیا خواهد بود و جهان را از زشتی و منفوری که در خلل و فرج وجود دارد، دور می‌سازد.
ور پرتو تیغ تو بر اصلاب بتابد
تا حشر ز ارحام شود قطع تناسل
هوش مصنوعی: اگر نور شمشیر تو بر ریشه‌ها تابیده شود، این باعث می‌شود که تا روز قیامت نسل‌ها از رحم‌ها قطع شوند.
حزمت دو جهان را به یکی دانه دهد جای
با آنکه در اجسام روا نیست تداخل
هوش مصنوعی: خداوند دو جهان را به یک دانه می‌دهد، در حالی که در اجسام، تداخل ممکن نیست.
هاروت به عزم تو اگر معتصم آید
پران به سوی عرش چمد از چه بابل
هوش مصنوعی: اگر هاروت برای حمایت از تو بیاید و به سوی عرش پرواز کند، این نشان می‌دهد که از چه قدرت و عظمت‌هایی برخوردار هستی.
تیغت شده مدقوق ز آسایش‌ کشور
زان چو مه نو بینیش از رنج تضایل
هوش مصنوعی: تیغ تو به خاطر آسایش کشور تیز و بران شده است، زیرا همانند ماه نو، هنگام رنج و سختی، جلوه‌گر و درخشان می‌شوی.
شخص تو ز انداد برد گوی فضیلت
عدل تو در اضداد نهد رسم تعادل
هوش مصنوعی: تو با ویژگی‌های خاص خود، توانسته‌ای بر مشکلات غلبه کنی و با عدل و انصاف خود، تعادل را در دنیایی پر از تضاد ایجاد کرده‌ای.
حزمت بسزا داد جهان داده و اینک
در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
هوش مصنوعی: جهان به تو احترام گذاشته و اکنون در اندیشه‌ام که چگونه از شر ماندگاری و بی‌عملی رها شوم.
توحید موحد را انصاف توکافیست
کاشیا همه یکسان شده از فرط تشاکل
هوش مصنوعی: درک و فهم یکتایی خداوند برای کسی که به او ایمان دارد، کافی است. ای کاش همه چیز به دلیل شباهت‌ها و اشتراکات بسیار، یکسان و یکدست در نظر بیاید.
از مشرق و مغرب همه شاهان جهان را
سهم تو درافکنده به تهدین و تراسل
هوش مصنوعی: همه سلاطین جهان از شرق و غرب به خاطر تو در وادی گمراهی و تردید افتاده‌اند.
اصل همه شاهان تویی و هرکه به جز تست
ناخوانده غریبیست‌ که آید به تطفل
هوش مصنوعی: تو اساسی‌ترین و برجسته‌ترین فردی، و هر کس غیر از تو که وارد میدان شود، غریبه‌ای ناآشناست که تنها به خاطر خدمت به تو آمده است.
زانسان ‌که مراد شعرا مدح ملوک ست
هرچند مقدم به مدیحست تغزل
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به این که شاعران معمولاً برای ستایش و تمجید از پادشاهان و حاکمان شعر می‌سرایند، هرچند که این شعرها گاهی با شعرهای عاشقانه و غنایی ترکیب شده است. به عبارت دیگر، گرچه شعر در ابتدا به توصیف زیبایی‌ها و احساسات عشق می‌پردازد، اما هدف نهایی آن بیشتر مدح و ستایش از شخصیت‌های مهم و قدرتمند اجتماعی است.
در عهد تو اضداد به انداد شبیهند
از بسکه فکندی به میان رسم تماثل
هوش مصنوعی: در زمان تو، دشمنان به گونه‌ای شبیه به هم شده‌اند که انگار با هم توافق کرده‌اند، چرا که تو به اندازه کافی میان آن‌ها شباهت و تساوی ایجاد کرده‌ای.
از مشرق و مغرب همه را دست درازست
کز خوان نوال تو نمایند تناول
هوش مصنوعی: همه از طرف‌های مختلف به تو روی آورده‌اند و انتظار دارند از بخشش‌های تو بهره‌مند شوند.
تا طیّ جدل‌ کرده‌یی از راه‌ کفایت
تا راه طلب بسته‌یی از دست تطاول
هوش مصنوعی: تا زمانی که از مسیر استدلال و عقلانیت عبور کرده‌ای، دست از طلب و خواسته‌ات برندار و نگذار که خودت را به جستجوی بی‌هدف و بی‌مورد مشغول کنی.
در نحو نخواند دگر باب تنازع
در صرف نبیتتد دگر وزن تفاعل
هوش مصنوعی: دیگر در نحو به مسائل دعوا و نزاع نمی‌پردازند و در صرف نیز بحثی از وزن تفاعل وجود ندارد.
هر چیز که محدود بود شکل پذیرد
زان جاه تو بیرون بود از حد تشکل
هوش مصنوعی: هر چیزی که محدود باشد، می‌تواند شکل بگیرد. اما آنچه که از این محدودیت خارج است، نمی‌تواند به شکل خاصی درآید.
در نظم عناصر شود ار حزم تو ناصر
قاصر شود از دامنشان دست تبدل
هوش مصنوعی: اگر احتیاط و هوشمندی تو یاریگر باشد، عناصر و شرایط محیطی نسبت به تو ناتوان خواهند شد و دست از تغییر و دگرگونی بر می‌دارند.
آن‌گونه پلیدست رویت‌ که ز نصرت
از کشتن او طبع ترا هست تکاهل
هوش مصنوعی: چهره‌ات آنقدر ناپاک است که حتی از کشتن او نیز طبیعت تو به بی‌خیالی می‌افتد.
چون عورت عمرو است‌ تو گویی که به صفین
بنمود که رست از سخط فارس دلدل
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که عمرو به نوعی در موقعیتی قرار دارد که بی‌پروایی یا ریسک‌هایی را نشان می‌دهد، و در عین حال، چیزی از خود بروز داده که نشان‌دهنده خشم یا عواقب جدی از سمت فارس‌ها بوده است. به عبارتی دیگر، این جمله شاید به نوعی اشاره به قدرت و شجاعت عمرو در مقابل دشواری‌ها و خطرات موجود دارد.
حزم تو اگر مانع عزم تو نبودی
نه مه نبدت در رحم مام تمهل
هوش مصنوعی: اگر احتیاط تو مانع تصمیم‌گیری‌ات نمی‌شد، نه‌تنها قمر در شکم مادرش نمی‌ماند، بلکه به زودی ظهور می‌کرد.
حیرانم از آن درج عفافی که به نه مه
حمل دو جهان روح همی‌ کرد تحمّل
هوش مصنوعی: من از زیبایی عفت و پاکی که به مانند ماه، دو جهانی را در خود جای داده و روح را به راحتی تحمل می‌کند، شگفت‌زده‌ام.
احسنت بر آن اختر عفت که جهان را
از طالع مولود تو بخشید تجمّل
هوش مصنوعی: خوب است بر آن ستاره‌ی پاکدامنی که با زاده شدن تو، زیبایی و شکوهی به دنیا هدیه داد.
آن عصمت عظمی‌که ز مستوری و دانش
اوصاف جمیلش نکند عقل تعقل
هوش مصنوعی: عصمت بزرگ و مقدسی که علم و دانش او نمی‌تواند زیبایی‌هایش را به درستی درک کند و عقل به آن دست نیابد.
ور فی‌المثل آید به تخیّل صفت او
صد پرده‌ کشد دست عفافش به تخیّل
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به صفت او فکر کند، آنقدر پرده‌های مختلف می‌کشد که دست عفتش را در خیال بپوشاند.
در حافظه ‌گر عصمت او نقش پذیرد
در حافظه نسیان نبرد ره به تمحل
هوش مصنوعی: اگر پاکی و عصمت او در یادها بماند، دیگر فراموشی جایی برای خود نخواهد داشت و نمی‌تواند دل را به تردید و تحمل وادارد.
برکوه اگر نقش عفافش بنگارند
آن کوه ز صد زلزله ناید به تزلزل
هوش مصنوعی: اگر بر روی کوه تصویر عفاف و پاکدامنی را ترسیم کنند، آن کوه هیچگاه از صد زلزله به لرزه نمی‌افتد.
تا طی مسالک نتوان‌کرد به ایدی
تا کسب صنایع نتوان کرد به ارجل
هوش مصنوعی: برای طی کردن مراحل و رسیدن به هدف، نیاز به راهنمایی و هدایت داریم؛ همچنین برای به دست آوردن مهارت‌ها و فنون، باید از ذوق و استعداد برخوردار باشیم.
احکام تو را با قلم خط شعاعی
بر دیده نگاراد خور از بحر تجلل
هوش مصنوعی: احکام و قوانین تو بر چشمانم مانند خطوطی زیبا و روشن نقش بسته که از دریای نور و جلال برآمده‌اند.
بر هرچه ‌کند رای تو ایما به دو ابرو
بر دیده نهدکلک تو انگشت تقبل
هوش مصنوعی: هر چیزی که نظر تو بر آن بیفتد، با حرکت دو ابروی تو به آن اشاره می‌شود و دست خط تو بر آن نمایان می‌گردد.
تا هست تساوی دو خط شرط توازی
دو زاویه‌یی را که بهم هست تبادل
هوش مصنوعی: زمانی که دو خط با یکدیگر تساوی دارند، این موضوع می‌تواند بر روی زاویه‌های مرتبط با آن‌ها تأثیر بگذارد و در این حالت امکان تبادل یا تغییر زاویه‌ها وجود دارد.
از چار‌جهت باد مقابل به تو نصرت
از چار جهت تاکه برون نیست تقابل
هوش مصنوعی: هر چهار سمت باد به نفع تو می‌وزد، چون در هیچ سمت مقابلی وجود ندارد.