قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در ستایش سید انبیاء صلی الله علیه و آله
چه ماه بود که از خانه کرد طلوع
که کرد از پی تعظیمش آفتاب رکوع
به چشم صورت و معنی توان مشاهده کرد
کمال قدرت صانع در اینچنین مصنوع
مرا ز هرچه در آفاق طبع مستغنی است
ولی به عشق تو چون تشنهام به آب وَلوع
ولوع تشنه به آب ارچه اختیاری نیست
مرا به عشق تو اینک به اختیار ولوع
ترا لبی است چو چشم بخیل تنگ و مرا
برو دو چشم بخیلی نمیکند ز دموع
عنان سیل توانیم تافتن به شکیب
عنان گریه نیاریم تافتن ز هموع
علاج هرچه در آفاق ممکن است ولی
علاج چشمهٔ چشمم نمیشود ز نبوع
نظر ز صید غزالان دشت عشق بپوش
اذا الخوادر فیها عن المهاه تروع
شمیم عنبر از آن زلف مشکبیز آید
به عنبرین خطش آن زلف شد مگر مشموع
اذا اراک یغنی الفواد من طرب
کان حمامهٔ بان علی الاراک سجوع
کند دو چشم تو با ما به جای ناز نیاز
بلی ز مست نباشد عجب خضوع و خشوع
چه معجز است ندانم به زلف مفتولت
که خاطرم ز پریشانیش بود مجموع
چه شد که فتنهٔ بیدار چشم فتانت
به عهد خسرو آفاق کرده قصد هجوع
زمین و هرکه بر او خادمند و او مخدوم
جهان و هرچه در او تابعاند و او متبوع
به شکل عقرب جرارهایست شمشیرش
که جان نمیبرد از زهر قهر او ملسوع
بود به دعوی آجال حجتی قاطع
ولیک رشتهٔ آمال خصم ازو مقطوع
درون عالم امکان وجود کامل او
چنان غریب نماید که دل درون ضلوع
خیال سطوت او خصم را بدرد دل
به حیرتمکه چه بر خصم میرود ز وقوع
ز چین ابروی قهرش عدو کند فریاد
بر آن صفت که ز دیدار ماه نو مصروع
بود به دهر ز هر عصر عصر او ممتاز
چغان که عید ز ایام و جمعه از اسبوع
اگر چه از سخط روزگار دونپرور
سواد دیده ی حقبین او بود مفلوع
ولی هنوز ز بیم زبان خنجر او
به وقت وقعه رود رود خون ز چشم دروع
بصیرتیست مر او را به چشم سر که بر او
نهفته نیست یکی نکته از اصول و فروع
سخنوران سپس مدحت خدا و رسول
به نام ناهی او نامه را کنند شروع
به حلم و همت او کوه و کان قرین نکنم
که هیچ عذر نباشد درین خطا مسموع
به کوه قاف برابر چسان نهم قیراط
به بحر ژرف مقابل چسان نکن بنبوع
زهی ملک سیری کز کمال قوت نفس
چو سالکان مجرد گرفته پیشه قنوع
زبان به وصف تو قاصر چو در بهار نهار
جهان ز عدل تو خرم چو در ربیع ربوع
چو خصم فاعلکین توگشت رفعشکن
به حکم قاعدهٔ کلّ فاعلٍ مرفوع
نیاز نیست به تعریف جود دست ترا
که خود معرف حودگشته ازکمال شیوع
شهان ملک سخن را به حضرت تو نیاز
مهان بزم هنر را به دانش تو بخوع
ز هرکرانه بهکاخ تو کردهاند نزول
ز هرکناره به قصر تو جستهاند هبوع
بزرگوارا دارم طمع که برهاند
عنایت توام از کید روزگار خدوع
تو دانی اینکه بزرگان این دیار از شعر
چنان رمند که زاهد ز فعل نامشروع
به خاکپای عزیزت هنر چنان خوار است
که مال درکف فیاض و زر به چشم قنوع
مرا ز شعر همان منفعتکه دهقان را
به خشکسال ز کشت زمین نامزروع
عجبتر آنکه کسی جز تونی که بشناسد
قشور را ز لباب و نجیع را ز نجوع
اگر به چون تو کریمی کنم شکایت حال
مرا مگوی حریص و مرا مگوی هلوع
نه سفلهطبع بود بخردیکه بهر معاش
بر آستان کریمان کشد نفیر ز جوع
کمال سفلگی آن را بود که شام و سحر
کند به دونان بهر دو نان ز جوع رجوع
گهی ز بهر خوش آمد شود دخیل بخیل
گهی ز روی تملق کند رکوع وکوع
غرض به بزم خداوندگار من بگذر
ز من سلام رسانش به صد خضوع و خشوع
پس از سلام ز من بازگو به حضرت او
که ای ز خشم تو کودک به بطن مام جزوع
تویی که میکنی از یک نظاره قلع جنود
تویی که می کنی از یک اشاره بیخ قلوع
تویی که دشمن مال خودی ز فرط نوال
ازآن به خلق مفیضستی و به خویش منوع
تویی سکندر و جود تو هست آب حیات
همه چو خضر ازو بهرهٔاب و خود ممنوع
به نزد خلق عزیزست زر به نزد تو خوار
چو کذب پیش عدول و خطا به نزد وزوع
ز بهر جود تو زانرو مهان هفت اقلیم
به درگه تو گرایند از بلاد شسوع
نه در دیار تو جز بحر و کان کسی مظلوم
نه در زمان تو جز سیم و زر تنی مفجوع
مرا چو خویش شماری مگر ز غایت لطف
که مینخواهیم از بهرکسب مال ولوع
بلی ولوع نیم از غنای طبع ولی
به حد خویش بود هر سجیتی مطبوع
قناعت است پسندیده نزد اهل هنر
ولی نه چندان کز جان طمع شود مرفوع
نه عاملمکه مرا مایه ز انتفاع عمل
نه زارعم که مرا بهره ز ارتفاع زروع
منستم و هنری کان درین دیار بود
چنان کساد که در تاب آفتاب شموع
حدیث فضل نپرسد ز من کس آنگونه
که جاهلین عُذَر جریزه از مخلوع
ز بیم دادن فلسی چنان نفور از من
که عاملین ولایت ز حاکم مقلوع
کنون یکی ز دو مقصود من ز لطف بر آر
بهشکر آگه خدایت بهخلقخواست نفوع
نخست آنکه نوازی مرا و نپسندیم
در آب و آتش قلب حریق و عین دموع
به شرط آنکه چو حربا به شب ندارم پاس
که کی نماید از مشرق آفتاب طلوع
وگر به چشم تو خوارم چو سیم و زر مگذار
که خوارتر شوم از کثرت سؤال قنوع
مرا اجازهٔ ری ده مگر به همت شاه
سپاه حادثه و جیش غم شود مدفوع
عنان به مدح پیمبرگرای قاآنی
که آفتاب سعادت عیان شود ز نقوع
شهنشهی که ز روز الست لفظ وجود
شدست از پی فرخندهذات او موضوع
به نام ختم رسل ختم کن سخن که خدای
ازو رسالهٔ ابداع را نمود شروع
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۹ - مطلع الثالث: همانا فصل تابستان سرآمد عهد تسعینشقصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۱ - در ستایش رواق منور امام ثامن ضامن السلطان علی بن موسی الرضا علیهالآف التحیة و الثناء و تاریخ سال تعمیر و نگارش آن: زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه ماه بود که از خانه کرد طلوع
که کرد از پی تعظیمش آفتاب رکوع
هوش مصنوعی: چه ماه روشنی بود که از خانهاش به آسمان بلند شد، بهگونهای که آفتاب برای احترام به او به حالت سجده درآمد.
به چشم صورت و معنی توان مشاهده کرد
کمال قدرت صانع در اینچنین مصنوع
هوش مصنوعی: با نگاهی به چهره و باطن انسان، میتوان زیبایی و توانایی خالق را در آفرینش چنین مخلوقی مشاهده کرد.
مرا ز هرچه در آفاق طبع مستغنی است
ولی به عشق تو چون تشنهام به آب وَلوع
هوش مصنوعی: من از هر چیزی که در دنیا وجود دارد بینیازم، اما به خاطر عشق تو مانند تشنهای هستم که به آب نیاز دارد.
ولوع تشنه به آب ارچه اختیاری نیست
مرا به عشق تو اینک به اختیار ولوع
هوش مصنوعی: اگرچه من در تشنگی به آب اختیاری ندارم، اما به عشق تو، اکنون به اختیار خودم دچار اشتیاق و ولع شدهام.
ترا لبی است چو چشم بخیل تنگ و مرا
برو دو چشم بخیلی نمیکند ز دموع
هوش مصنوعی: تو لبانی داری که همچون چشمان بخلآلود تنگ است و من را در این حال، دو چشمان بخیل نمیتواند از اشکهایم دور کند.
عنان سیل توانیم تافتن به شکیب
عنان گریه نیاریم تافتن ز هموع
هوش مصنوعی: ما میتوانیم با صبر و شکیبایی کنترل و هدایت جریانهای زندگی را به دست بگیریم، اما در برابر احساسات و غمها نمیتوانیم به راحتی خود را مهار کنیم و از آنها دوری کنیم.
علاج هرچه در آفاق ممکن است ولی
علاج چشمهٔ چشمم نمیشود ز نبوع
هوش مصنوعی: هر درمانی برای مشکلاتی که در دنیا وجود دارد وجود دارد، اما درمانی برای درد دل و اشکهای من نیست که از احساسات عمیق برمیخیزد.
نظر ز صید غزالان دشت عشق بپوش
اذا الخوادر فیها عن المهاه تروع
هوش مصنوعی: نگاه به شکار غزالهای دشت عشق بینداز، زیرا در آن مکان پر از زیبایی، تیرگیها و وحشتهای ناشی از آن وجود دارد.
شمیم عنبر از آن زلف مشکبیز آید
به عنبرین خطش آن زلف شد مگر مشموع
هوش مصنوعی: عطر خوش عنبر از زلف سیاه و زیبای او به مشام میرسد؛ آیا این زلف با آن خط زیبا فقط برای زیبایی انتخاب نشده است؟
اذا اراک یغنی الفواد من طرب
کان حمامهٔ بان علی الاراک سجوع
هوش مصنوعی: هنگامی که میبینی دل شاداب و شادمان است، گویی که پرندهای در درختان بید به آرامی آواز میخواند.
کند دو چشم تو با ما به جای ناز نیاز
بلی ز مست نباشد عجب خضوع و خشوع
هوش مصنوعی: چشمهای تو با ما به جای ناز و کرشمه، به طور عمیق و با تواضع و احترام رفتار میکند، و جالب اینجاست که این رفتار ناشی از مستی نیست.
چه معجز است ندانم به زلف مفتولت
که خاطرم ز پریشانیش بود مجموع
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت موهای معشوق اشاره دارد. شاعر از خود میپرسد که این موها چه شکوه و جاذبهای دارند که ذهنش را به شدت مشغول کرده است. او در عین حال از سردرگمی و پریشانی ناشی از این جذابیت صحبت میکند و نشان میدهد که تاثیر این زیبایی بر او بسیار عمیق است.
چه شد که فتنهٔ بیدار چشم فتانت
به عهد خسرو آفاق کرده قصد هجوع
هوش مصنوعی: چه شد که تلاش و زیبایی چشمهای تو در زمان گذشته، خواب و آرامش را برای همه به هم زد و باعث بیداری آنها شد؟
زمین و هرکه بر او خادمند و او مخدوم
جهان و هرچه در او تابعاند و او متبوع
هوش مصنوعی: زمین و موجوداتی که در آن زندگی میکنند، در حال خدمت به یکدیگرند و این موجودات تحت تأثیر و سرپرستی یک قدرت بالاتر قرار دارند که به آن میتوان به عنوان منبع فرماندهی و رهبری اشاره کرد. در واقع، همه چیز در جهان تابع آن اصل بالاست.
به شکل عقرب جرارهایست شمشیرش
که جان نمیبرد از زهر قهر او ملسوع
هوش مصنوعی: شمشیر او مانند عقرب، زهرآگین و خطرناک است، اما به رغم این، نمیتواند جان کسی را بگیرد.
بود به دعوی آجال حجتی قاطع
ولیک رشتهٔ آمال خصم ازو مقطوع
هوش مصنوعی: در دعوا و بحث، دلیل و مدرکی قوی وجود دارد، اما آرزوها و امیدهای طرف مقابل از این دلیل جدا و قطع شده است.
درون عالم امکان وجود کامل او
چنان غریب نماید که دل درون ضلوع
هوش مصنوعی: در عالم پُر از امکان، وجود کامل او به قدری نا آشنا و عجیب به نظر میرسد که دل در سینه پر از حیرت میشود.
خیال سطوت او خصم را بدرد دل
به حیرتمکه چه بر خصم میرود ز وقوع
هوش مصنوعی: تصور قدرت و شکوه او به دشمنانش چنگ میزند و در دل من حیرت به وجود میآورد که بر این دشمنان چه میگذرد و چه حالتی دارند.
ز چین ابروی قهرش عدو کند فریاد
بر آن صفت که ز دیدار ماه نو مصروع
هوش مصنوعی: از خم ابروی معشوق، دشمنان فریاد میزنند، چرا که وقتی به چهره ماه نو نگاه میکنند، بیتاب میشوند.
بود به دهر ز هر عصر عصر او ممتاز
چغان که عید ز ایام و جمعه از اسبوع
هوش مصنوعی: در هر زمان و دورهای، او به خاطر ویژگیهای خاصش از دیگران متمایز بود، مانند اینکه روزهای عید از روزهای عادی متمایزند و جمعه نیز از سایر روزهای هفته متفاوت است.
اگر چه از سخط روزگار دونپرور
سواد دیده ی حقبین او بود مفلوع
هوش مصنوعی: سرنوشت نامساعد و سختیهایی که همواره بر سر راه او قرار گرفته، هرچند که به آنها آگاه نیست، باعث شده دیدگاهش به حقیقت و واقعیت دچار آسیب و مشکلاتی شود.
ولی هنوز ز بیم زبان خنجر او
به وقت وقعه رود رود خون ز چشم دروع
هوش مصنوعی: ولی هنوز به خاطر ترس از زبان تند او، در زمان نبرد خون از چشمان دروغین جاری میشود.
بصیرتیست مر او را به چشم سر که بر او
نهفته نیست یکی نکته از اصول و فروع
هوش مصنوعی: او بصیرتی دارد که با چشم خود میبیند و هیچ نکتهای از اصول و فروع بر او پوشیده نیست.
سخنوران سپس مدحت خدا و رسول
به نام ناهی او نامه را کنند شروع
هوش مصنوعی: سخنرانان پس از این، ستایش خدا و رسول را آغاز میکنند و نامه را به نام آن کسی که نهی کننده است، شروع میکنند.
به حلم و همت او کوه و کان قرین نکنم
که هیچ عذر نباشد درین خطا مسموع
هوش مصنوعی: من به آرامش و تلاش او به هیچ چیزی شبیه کوه و معدن مقایسه نمیکنم، زیرا هیچ دلیلی برای توجیه این اشتباه وجود ندارد.
به کوه قاف برابر چسان نهم قیراط
به بحر ژرف مقابل چسان نکن بنبوع
هوش مصنوعی: این بیت به این میپردازد که چگونه میتوان با چیزهای بزرگ و عمیق برخورد کرد. اشاره به کوه قاف و دریاهای عمیق نشاندهندهی عظمت و بزرگی این عناصر طبیعی است. به نوعی، شاعر میخواهد بگوید که کارهای بزرگ و مهم نباید به سادگی و بدون درک عمیق انجام شوند. مهم است که با دانش و آگاهی به سراغ چالشها و مسائل بزرگ برویم، وگرنه ممکن است نتیجهای نداشته باشد.
زهی ملک سیری کز کمال قوت نفس
چو سالکان مجرد گرفته پیشه قنوع
هوش مصنوعی: چه خوشا ملک سیری که به خاطر کمال قدرت روحی، همچون سالکان آزاد، به دلبستگی و قناعت روی آورده است.
زبان به وصف تو قاصر چو در بهار نهار
جهان ز عدل تو خرم چو در ربیع ربوع
هوش مصنوعی: زبان من توان توصیف تو را ندارد، مانند اینکه در بهار نمیتوان به خوبی از زیباییهای جهان سخن گفت. جهان به خاطر عدل و انصاف تو شاداب و خوشحال است، همانطور که زمین در فصل بهار سرسبز و زیبا میشود.
چو خصم فاعلکین توگشت رفعشکن
به حکم قاعدهٔ کلّ فاعلٍ مرفوع
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن به انجام عمل و فعالیتی روی میآورد، آن را با اصول کلی هر فاعلی که باید در حالت رفع قرار گیرد، کنار بزن.
نیاز نیست به تعریف جود دست ترا
که خود معرف حودگشته ازکمال شیوع
هوش مصنوعی: لازمی به توضیح و تعریف سخاوت تو نیست، چرا که خود این صفات از کمالات تو به وضوح پیداست.
شهان ملک سخن را به حضرت تو نیاز
مهان بزم هنر را به دانش تو بخوع
هوش مصنوعی: پادشاهان هنر و ادبیات به وجود تو نیازمندند و مجالس هنری به علم و دانش تو رونق میبخشند.
ز هرکرانه بهکاخ تو کردهاند نزول
ز هرکناره به قصر تو جستهاند هبوع
هوش مصنوعی: از هر طرف به کاخ تو نازل شدهاند و از هر سو به قصر تو جستجو کردهاند.
بزرگوارا دارم طمع که برهاند
عنایت توام از کید روزگار خدوع
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، امیدوارم که لطف و توجه تو مرا از دسیسههای سختیهای زندگی نجات دهد.
تو دانی اینکه بزرگان این دیار از شعر
چنان رمند که زاهد ز فعل نامشروع
هوش مصنوعی: تو میدانی که بزرگان این مرز و بوم از شعر به اندازهای فاصله گرفتهاند که زاهد از اعمال ناپسند دوری میکند.
به خاکپای عزیزت هنر چنان خوار است
که مال درکف فیاض و زر به چشم قنوع
هوش مصنوعی: برای عشق و محبت تو هنر و توانایی من هیچ ارزشی ندارد، همانطور که ثروت در دست کسی که بخشنده است و همچنین طلا در نظر کسی که قناعت دارد، بیاهمیت است.
مرا ز شعر همان منفعتکه دهقان را
به خشکسال ز کشت زمین نامزروع
هوش مصنوعی: من از شعر همان بهره را میبرم که کشاورز از کشت و کار در زمین خشک سالی میبرد.
عجبتر آنکه کسی جز تونی که بشناسد
قشور را ز لباب و نجیع را ز نجوع
هوش مصنوعی: جالب اینجاست که هیچکس جز تو قادر نیست که ظواهر را از باطن تشخیص دهد و درک کند.
اگر به چون تو کریمی کنم شکایت حال
مرا مگوی حریص و مرا مگوی هلوع
هوش مصنوعی: اگر از جود و کرم تو شکایت کنم، حال من را به حریص و طماع بودن نسبت نده.
نه سفلهطبع بود بخردیکه بهر معاش
بر آستان کریمان کشد نفیر ز جوع
هوش مصنوعی: کسی که عقل و خرد دارد، هرگز به خاطر تأمین معیشت خود، در برابر بخشندگان و بزرگان به دست و پا نمیافتد و گله نمیکند که به خاطر گرسنگی نیازمند شده است.
کمال سفلگی آن را بود که شام و سحر
کند به دونان بهر دو نان ز جوع رجوع
هوش مصنوعی: کاملترین حالت زبونی و پستمنشی این است که انسان در صبح و شب به خاطر تأمین دو وعده نان از گرسنگی به سوی در خانه دیگران برود.
گهی ز بهر خوش آمد شود دخیل بخیل
گهی ز روی تملق کند رکوع وکوع
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر خوش آمد کسی خود را به زحمت میاندازد و گاهی به خاطر چاپلوسی و تجمل، خود را به زانو درمیآورد.
غرض به بزم خداوندگار من بگذر
ز من سلام رسانش به صد خضوع و خشوع
هوش مصنوعی: من برای معبودم عطوفت و احترام میفرستم و از تو میخواهم که سلام من را به او برسانی.
پس از سلام ز من بازگو به حضرت او
که ای ز خشم تو کودک به بطن مام جزوع
هوش مصنوعی: پس از سلام من، به او بگو که از خشم تو، این کودک در رحم مادرش، ناراحت و نگران است.
تویی که میکنی از یک نظاره قلع جنود
تویی که می کنی از یک اشاره بیخ قلوع
هوش مصنوعی: تو هستی که با یک نگاه، دشمنان را نابود میکنی و با یک اشاره، ریشهها را از بین میبری.
تویی که دشمن مال خودی ز فرط نوال
ازآن به خلق مفیضستی و به خویش منوع
هوش مصنوعی: تو هستی که به خاطر generosity و بزرگیات، چیزی را که باید برای خودت نگهداری، به دیگران میدهی و از آن برای خودت محروم میکنی.
تویی سکندر و جود تو هست آب حیات
همه چو خضر ازو بهرهٔاب و خود ممنوع
هوش مصنوعی: تو همچون سکندر هستی و سخاوت تو مانند آب حیات است. همه موجودات از آن بهرهمند میشوند، اما خودت از آن محرومی.
به نزد خلق عزیزست زر به نزد تو خوار
چو کذب پیش عدول و خطا به نزد وزوع
هوش مصنوعی: در میان مردم، طلا ارزشمند و محترم است، اما نزد تو بیارزش و ناپسند به نظر میآید، مانند دروغ که نزد افراد راستگو و صحیح نادرست و بیارزش است.
ز بهر جود تو زانرو مهان هفت اقلیم
به درگه تو گرایند از بلاد شسوع
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و کرامت تو، بزرگان و شخصیتهای بزرگ از هفت اقلیم به سوی درگاه تو میآیند و از سرزمینهای ناپاک دوری میگزینند.
نه در دیار تو جز بحر و کان کسی مظلوم
نه در زمان تو جز سیم و زر تنی مفجوع
هوش مصنوعی: در سرزمین تو جز دریا و معادن چیزی نمیبینم و در زمان تو، جز طلا و نقره، کسی در رنج نیست.
مرا چو خویش شماری مگر ز غایت لطف
که مینخواهیم از بهرکسب مال ولوع
هوش مصنوعی: باشد که به حساب دوستی و محبت من را به حساب خودت بگذاری، اما نباید فکر کنی که این رفتار از روی تمایل به کسب مال و منفعت است.
بلی ولوع نیم از غنای طبع ولی
به حد خویش بود هر سجیتی مطبوع
هوش مصنوعی: بله، من میل و علاقهای به زیبایی و هنر دارم، اما این میل محدود است و هر چیز زیبایی که میسازم، در حد و اندازه خودم است.
قناعت است پسندیده نزد اهل هنر
ولی نه چندان کز جان طمع شود مرفوع
هوش مصنوعی: آدمی باید قناعت و نشان حقپناهی را در هنر بپسندد، اما نباید به گونهای قناعت کند که از آرزوها و خواستههایش دست بکشد.
نه عاملمکه مرا مایه ز انتفاع عمل
نه زارعم که مرا بهره ز ارتفاع زروع
هوش مصنوعی: من نه کارگریام که از کارم منفعتی ببرم، و نه زارعام که از زراعت خود چیزی به دست آورم.
منستم و هنری کان درین دیار بود
چنان کساد که در تاب آفتاب شموع
هوش مصنوعی: من وجود دارم و هنری که در این سرزمین وجود دارد، به قدری بیفروغ است که مانند شمعی در برابر نور خورشید، هیچ تأثیری ندارد.
حدیث فضل نپرسد ز من کس آنگونه
که جاهلین عُذَر جریزه از مخلوع
هوش مصنوعی: هیچ کس درباره فضیلت من چیزی نمیپرسد، مانند جاهلان که برای کارهای ناپسند خود توجیهاتی میآورند.
ز بیم دادن فلسی چنان نفور از من
که عاملین ولایت ز حاکم مقلوع
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از فیلسوفان، از من بیزار شدهاند، به طوری که کسانی که بر ولایت من نظارت دارند، از سوی حاکم به شکل ناپسندی معرفی شدهاند.
کنون یکی ز دو مقصود من ز لطف بر آر
بهشکر آگه خدایت بهخلقخواست نفوع
هوش مصنوعی: اکنون یکی از دو هدف من را به رحمتت برآورده کن؛ چون خداوند به خاطر مخلوقاتش از تو سپاسگزار است.
نخست آنکه نوازی مرا و نپسندیم
در آب و آتش قلب حریق و عین دموع
هوش مصنوعی: اولین مسأله این است که، با محبت با من رفتار کنی و در حالی که در آتش عشق و اشک هایم غوطه ور هستم، چیزی را که نمیپسندم نخواهی دید.
به شرط آنکه چو حربا به شب ندارم پاس
که کی نماید از مشرق آفتاب طلوع
هوش مصنوعی: به شرطی که مثل حشره شبپرست، شب را بیپاس نباشم، که چه کسی میتواند طلوع آفتاب را از مشرق نشان دهد.
وگر به چشم تو خوارم چو سیم و زر مگذار
که خوارتر شوم از کثرت سؤال قنوع
هوش مصنوعی: اگر به چشم تو بیارزش هستم مانند طلا و نقره، پس مرا بیشتر از این خوار نکن؛ زیرا که با زیاد سؤال کردن، حقارت من بیشتر خواهد شد.
مرا اجازهٔ ری ده مگر به همت شاه
سپاه حادثه و جیش غم شود مدفوع
هوش مصنوعی: اجازه بده تا در دل خودم را از غم و مشکل خالی کنم، و اگر شاهزاده به یاری من بیاید، تمامی سختیها و نگرانیها به راحتی به فراموشی سپرده خواهد شد.
عنان به مدح پیمبرگرای قاآنی
که آفتاب سعادت عیان شود ز نقوع
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش پیامبر اشاره دارد و بیان میکند که مانند خورشید، سعادت و خوشبختی به وضوح از وجود او مشهود و نمایان میشود.
شهنشهی که ز روز الست لفظ وجود
شدست از پی فرخندهذات او موضوع
هوش مصنوعی: شاهی که از زمان آغاز وجود، وجودش به زبان آمده و بخاطر ذات مبارکش، همه چیز به وجود آمده است.
به نام ختم رسل ختم کن سخن که خدای
ازو رسالهٔ ابداع را نمود شروع
هوش مصنوعی: به نام پیامبر آخرالزمان، سخن را به پایان برسان، زیرا خداوند با او آغازگر وحی و رسالت جدید بود.