قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۹ - مطلع الثالث
همانا فصل تابستان سرآمد عهد تسعینش
که مایل شد به کفهٔ شب ترازو باز شاهینش
چو پرّ باز بود اسپید روز از روشنی آوخ
که ابر تیره تاریتر نمود از چشم شاهینش
فلک از ابر ایدون آبنوسی گشته خورشیدش
چمن از باد ایدر سندروسی گشته نسرینش
قمر بدگوهری رخثباکهگردون بود عمانثن
سمن بدعنبری بویا که هامون بود نسرینش
بهکاماندر کشید این را زمین از بیم بدگویش
به ابر اندر نهفت آن را فلک از چشم بدبیش
مرآنکانونکهمهرافروختدرمرداد و شهریور
عیان در آسمان دود از چه در آبان و تشرینش
مر آن درّاعهٔ سندس که بیضا دوخت در جوزا
بهاکسونوشسابایدر جهانرا عزم تردینش
مر آن بارانی قاقم که خود آراست در سرطان
به قندزگون غمام اینک فلک را رای تبطینش
مر آن آتش که شید افروخت اندر بیشهٔ ضیغم
ز آب ابر اینک آسمان را قصد تسکینش
زره سازد ز آب برکه باد و مینپاید بس
که در هر خرگهی روشن بود نیران تفتینش
توگویی تخم بید انجییر خوردست ابر آبانی
که از رشح پیاپی ظاهرست آثار تلیینش
نک از باد خزان برک رزان لرزان تو پنداری
فلک در حضرتصدر جهانکردست تو خینش
مکان جود و کان جود ابوالقاسم که در سینه
نهان چون کین اهلکفر مهر آلیاسینش
مخمّر زآب و خاک و باد و نارستش بدن اما
حیا آبش وفا نارش رضا بادش عطا طینش
گر از گردون سخنرانی بود شوکت دوچندانش
ور از عمان سمرخوانی بود همت دوچندینش
بیان او که با آیات فرقانست توشیحش
کلام او که با اصوات داودست تضمینش
مکن بوجهل سان ای حاسد بدگوی انکارش
مکن جالوتوار ای دشمن بدگوی تلحینش
بهکاخ اندر کهین شبری فضای هند و بلغارش
بهگنج اندرکمینفلسی خراج چین و ماچینش
فنا رنجی بود محتوم و لطف اوست تدبیرش
قضا گنجی بود مکتوم و حزم اوست زرفینش
به سر دست آورد هرگه نظر بر روی محتاجش
بپا چشم افکند هر گه گذر در کوی مسکینش
بلی پژمان اگر بخشد خراج چین و سقلابش
بلی غمگین اگر بدهد منال روم و سقسینش
به درّ و گوهر آمودست نثر نثره مانندش
به مشک و عنبر آکندست شعر شعری آیینش
چو سحبان العرب شنود دمان سوزد تصانیفش
چو حسانالعجم بیند روان شوید دواوینش
محیطیهستجود اوکهممکننیستتقدیرش
جهانی هست جاه او که یارا نیست تخمینش
به وهمش گر بپیمایی خجل گردی ز تشخیصش
به فهمش گر بینگاری کسل مانی ز تعیینش
ندانی نیل و طوفان را بود خود پایه زان برتر
که پیمایی به باع یام و صاع ابنیامینش
ازو چون منحرف شد خصم لازم طعن و تو بیخش
چنالچونمنصرفشد اسمواجبجرّ و تنوینش
زهی فرخنده آن دیوان که نام اوست عنوانش
خهی پاینده آن ایوان که نقش اوست آذینش
وثاق او دبستانیکه هفت اجرام اطفالش
رواق او گلستانی که نه افلاک پرچینش
نه انبازست در هوش و کیاست پور قحطانش
نه همرازست در فر و فراست ابنیقطینش
بلی آن روضهٔ مینو مشاکل نیست رضوانش
بلی این دوحهٔ طوبی مشابه نیست یقطینش
به عالم گر درون از عالم افزون نی عجب ایرا
که نون یک حرف در صورت ولی معنیست خمسینش
بهنزدشچرخصفریلیکاز چرخش فزاید فر
ز یک صفر آری آری پایه گردد سبع سبعینش
خهی قدر تو کیالی که گردونست مکیالش
زهی فرّ تو میزانی که گیهانست شاهینش
جهان مقصورهٔ ویران ز سعی تست تعمیرش
زمان معشوقهٔ عریان ز فرّ تست تزیینش
جلال تست آن خرگه که اجرامست اوتادش
شکوه تست آن صفه که افلاکست خرزینش
فلک نهمار دونپرور سزانی با تو تشبیهش
جهان بسیار کینگستر روانی با تو تزکینش
عنودی کز تو رخ تابد به دوزخ قوت زقّومش
حسودی کز تو سر پیچد به نیران سجن سجینش
ز فرت فر آن دارا که فرمان بر ممالیکش
ز بختت بخت آن خسرو که سلطان بر سلاطینش
غیاثالملک و المله فلکفر حشمتالدوله
که بر نُه چرخ و هفت اختر بود نافذ فرامینش
جهان آشفتهدل روز نبرد از برق صمصامش
سپهر آسیمهسر گاه جدال از بانگ سرغینش
عطای اوست آن مطبخ که مهر آمد عقاقیرش
سخای اوست آن مصنع که چرخ آمد طواحینش
چو بر ختلی گذارد کام باج آرند از رومش
چو از هندی زداید زنگ ساو آرند از چینش
بهزنگ اندر زلازل چون که بر عارض بود زنگش
به چین اندر هزاهز چون که بر ابروفتد چینش
به گاه کینه حدادی که البرزست فطیسش
به وقت وقعه قصابی که مریخت سکینش
به نطع رزم هر بیدق که از مکمن برون راند
برد در ملکت بدخواه و بخشد فرّ فرزینش
چو در کین طلعت افروزد دنیایش گوی خرّادش
چو بر زین قامت افرازد ستایش جوی بر زینش
به صولت پیل کوشنده به دولت نیل جوشنده
نه بل صولت دو چندانش نه بل دولت دو چندینش
گرفتم خصم رویینتن سرودم حصن روییندز
زبون دیوانهیی آنش نگون ویرانهیی اینش
یکیشیرست آتشخویو آهندل که در هیجا
نماید خشک چوبی در نظر بهرام چوبینش
چو گاه کینه لشکر بر سما شور هیاهویش
چو وقت وقعه موکب بر سها بانگ هیاهینش
کم از برفینه پیلی صدهزاران ریو و رهامش
کم از گرینه شیری صد هزاران گیو و گرگینش
پدرش آن گرد عمانبخش گردونرخش دولتشه
که با این فر و مکنت آسمان میکرد نمکیش
برفت و ماند ازو نامی که ماند تا جهان ماند
زهی احسانکه تا روز جزا باقیست تحسینش
برفت و ماند ازو پوری که پیر عقل را قائد
تبارک آن پدر کز فر و دانش پور چونینش
نیاش آن خسرو صاحبقران کز فرهٔ ایزد
روان چونان که جان و جسم فرمانبر خواقینش
به کاخ اندر چو رویین صدهزاران گرد نویانش
به جیش اندر چو زوبین صدهزاران نیو نوئینش
ز شوق جانفشانی در صف هیجا دهد بوسه
به خنجر حنحر سنجر به زوبین نای زوبیش
زند با راستان از بهر طاعت رای چیپالش
نهد بر آستان از بهر خدمت روی رویینش
چوزی ایوان نماید رای و سازد جای بر صدرش
جو بر یکران نماید روی و آرد پای بر زینش
چو بر عرش برین بینی یکی فرخنده جبریلش
چو بر باد بزین یابی یکی سوزنده بر زینش
ملک با خوی این دارا چرا نازد به اخلاقش
فلک با خام این خسرو چرا بالد به تنینش
ملک کی با ملک همسر فلک کی با کیا همبر
ز فضل آن فایده یابش ز بذل این زایده چینش
فلک گر بالد از هوری ملک نازد به دستوری
که صد خورر باستین دارد نهال رای جهانبنیش
سمی مصطفی آن صاحب صاحب لقب کامد
امل آسوده از مهرش اجل فرسوده از کینش
ز حزم اوست دین ایزدی جاری تکالیفش
ز رای اوست شرع احمدی نافذ قوانینش
بیانشکز رشاقت پایه بر جوزا و عیوقش
کلامشکز براعت طعنه بر بیضا و پروینش
تو گویی کلک مانی بوده نقاش عباراتش
تو گویی نطق عیسی بوده قوّال مضمامینش
اگر دشمن شود فربه ز کلک اوست تهزیلش
وگر ملکت شد لاغر ز عزم اوست تسمینش
فصاحتچیست مجنونی که لفظ اوست لیلاین
بلاغت کیست فرهادیکهکلک اوست شیرینش
در اشعار بلاغت بس بود اشعار شیوایش
در اثبات رشاقت بس بود ابیات رنگینش
مقام مصطفی خواهی بخوان اخبار معراجش
نبرد مرتضی جویی ببین آثار صفینش
وزیرا صاحبا صدرا درین ابیات جانپرور
دو نقصانست پنهانیکه ناچارم ز تبیینش
یکی در چند جا تکرار جایز در قوافیش
نه تکراری که دیوان را رسد نقصان ز تدوینش
یکی در چند شعر ایطا نه ایطایی چنان روشن
که باشد بیمی از غمّاز و باکی از سخن چینش
نپنداری ندانستم بدانستم نتانستم
شکر تبخیز و دانا ناگزیر از طعم شیرینش
وگر برخی قوافیش خشن نشگفکز فاقه
پلاسین پو شد آنکو نیست سنجان و پرندینش
قوافی نیستکژدم تا دو خشت تر نهم برهم
پس از روزی دو بتوانم بدین تدبیر تکوینش
قوافی را لغت باید لغت را من نیم واضع
که رانم طبع را کاین لفظ شایسته است بگزیش
زهی حسان سحر آرای سِحرانگیز قاآنی
که حسانالعجم احسنتگو از خاک شروینش
تبارک از عباراتش تعالی ز استعاراتش
زهی شایسته تبیانش خهی بایسته تقنینش
حکایت گه ز جانانش شکایت گه ز دورانش
نگارش گه ز نیسانش گزارش گه ز تشرینش
ز جانان مدح و تعریفش ز آبان وصف و توصیفش
به گیهان سبّ و تقریعش به گردون ذم و تلعینش
گهی بر لب ز بوالقاسم ثنا و بر رخ آزرمش
گهی بردم ز حشت شه دعا و در دل آمینش
گهی از یاد دولتشه ز محنت لکنه در دالش
گهیاز ذکر حشمتشه ز عسرت لثغه در شینش
گه از صاحب ثنا گفتن ولی با شرم بسیارش
گه از هریک دعا گفتن ولی با قصد تأمینش
گهی در شعر گفتن آن همه اصرار و تعجیلش
گهی در شعر خواندن این همه انکار و تهدینش
گهی عذر قوافی خواستن وانطور تبیانش
گهی برد امانی بافتن وان طرز تضمینش
کنون از بارور نخل ضمیرم یک ثمر باقی
همایونباد نخلی کاین رطب باشد پساچینش
دو مه زین پیش کم یا بیش بودن چاکر میری
که کوه بیستون را رخنه بر تن از تبرزینش
مرا با خواجه تاشی دیو دیدن داد آمیزش
که صحنچهره قیرآگینبدیاز رای تارینش
ز می آموده اندر آستان هر شب صراحیش
به بنج آلوده اندر آستین هردم معاجینش
گهی از بینبیذی کیک وحشت در سراویلش
گهی از بیحشیشیسنگمحنت در تساخینش
چو جوکی مویسر انبوهو ناخنهایدست و پا
دراز و زفت و ناهنجار چون بیل دهاقینش
اگر لاحول پاس من نبودی حافظ و حارس
ز شب تا چاشتگه نهمار گادندی شیاطینش
بهمن چوندیو در ریمن ولیمناز شش ایمن
بلی چون مهر نورانیکرا یارای تبطینش
نهانی خواجه با او رام چونان نفس با شهوت
ولیوحشتز من چون معده از حبالسلاطینش
ضرورت را بریدم زوکه تا در عرصهٔ محشر
بپیوندم ابا پیغمبر و آل میامینش
خلاف امر یزدان بود و شرع پاک پیغمبر
رضای خواجهای چو نان که چونین زسم و آیینش
گرفتم خواجه کوثر بود کوثر ناگوار آید
چو آمیزش به غسّاقش چو آلایش به غسلینش
ازین پس مادح پیغمبر و دارای دورانم
که ستوار ست پغمبر ز دارا ملت و دینش
الا تا آب نبود کار جز ترطیب و تبریدش
الا تا نار نبود فعل جز تجفیف و تسخینش
ملک پیوسته با چرخ برین انباز اورنگش
کیان همواره با مهر فلک همراز گرزینش
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸ - المطلع الثانی من هذه القصیده: فلک ژاژ است هنجارش جهان زشت است آیینشقصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در ستایش سید انبیاء صلی الله علیه و آله: چه ماه بود که از خانه کرد طلوع
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همانا فصل تابستان سرآمد عهد تسعینش
که مایل شد به کفهٔ شب ترازو باز شاهینش
هوش مصنوعی: فصل تابستان به پایان رسیده و به زمان شب نزدیک میشود، مانند وزنی که دلتنگی عصر را احساس میکند و آرزو دارد تا به سمت تاریکی برود.
چو پرّ باز بود اسپید روز از روشنی آوخ
که ابر تیره تاریتر نمود از چشم شاهینش
هوش مصنوعی: هنگامی که پرندهای مانند باز در آسمان پرواز میکند، روز روشن به نظر میرسد. اما آنگاه که ابرهای تیره بر افرازند، آسمان از دید شاهینش تاریکتر به نظر میرسد.
فلک از ابر ایدون آبنوسی گشته خورشیدش
چمن از باد ایدر سندروسی گشته نسرینش
هوش مصنوعی: آسمان به دلیل ابرها، رنگ آبی زیبا و دلنشینی پیدا کرده و خورشیدش به خاطر باد، عطر و بوی خوشی را به گلهای نسرین بخشیده است.
قمر بدگوهری رخثباکهگردون بود عمانثن
سمن بدعنبری بویا که هامون بود نسرینش
هوش مصنوعی: ماه زیبا و باارزشی در آسمان است که به مانند عطر گل سمن به مشام میرسد و در این زمین، نسیم خوشبوی نسرین را به همراه دارد.
بهکاماندر کشید این را زمین از بیم بدگویش
به ابر اندر نهفت آن را فلک از چشم بدبیش
هوش مصنوعی: زمین این شخص را به درون خود کشید تا از بدگوییهای او در امان بماند و آسمان نیز او را از چشمهای بد پنهان کرد.
مرآنکانونکهمهرافروختدرمرداد و شهریور
عیان در آسمان دود از چه در آبان و تشرینش
هوش مصنوعی: کانون آتشافروزی که در مرداد و شهریور به وضوح در آسمان رخ نمایان شد، حالا در آبان و آذر دودی از آن بلند میشود.
مر آن درّاعهٔ سندس که بیضا دوخت در جوزا
بهاکسونوشسابایدر جهانرا عزم تردینش
هوش مصنوعی: مر آن گونه پوشش سبز رنگ را که درخشان و زیباست و مانند رنگی از نور ماه در کنار ستارهها در میان آسمان دوخته شده است. این تصویر اشاره به زیبایی و شکوهی دارد که در جهان وجود دارد و ما را به تأمل در آن دعوت میکند.
مر آن بارانی قاقم که خود آراست در سرطان
به قندزگون غمام اینک فلک را رای تبطینش
هوش مصنوعی: بارانی که خود را در زمان سرطان با رنگ قندزگون آراسته است، حالا برای آسمان به شکل تبریز درآمده است.
مر آن آتش که شید افروخت اندر بیشهٔ ضیغم
ز آب ابر اینک آسمان را قصد تسکینش
هوش مصنوعی: این آتش که عشق و حسرت را در دل به وجود آورده، مانند آتش سوزانی است که در جنگل به وجود آمده است. حالا آسمان با بارش باران خود تلاش میکند تا آن آتش را خاموش کند و سکوت و آرامش را به ارمغان بیاورد.
زره سازد ز آب برکه باد و مینپاید بس
که در هر خرگهی روشن بود نیران تفتینش
هوش مصنوعی: باد زرهای از آب برکه میسازد، اما نمیماند، زیرا در هر کجای روشن، نیرویی برای سوزاندن آن وجود دارد.
توگویی تخم بید انجییر خوردست ابر آبانی
که از رشح پیاپی ظاهرست آثار تلیینش
هوش مصنوعی: انگار ابرهای پاییزی که به طور مداوم باران میبارند، بذر درخت انجیر وحشی را خوردهاند و نشانههای آرامش و غنای طبیعت را نمایان میسازند.
نک از باد خزان برک رزان لرزان تو پنداری
فلک در حضرتصدر جهانکردست تو خینش
هوش مصنوعی: از وزش باد خزان، برگهای درختان به شدت میلرزند و تو گمان میکنی که آسمان در مقام برتری بر جهان بر تو اشک میریزد.
مکان جود و کان جود ابوالقاسم که در سینه
نهان چون کین اهلکفر مهر آلیاسینش
هوش مصنوعی: جایی که کرم و بخشش وجود دارد، همان مکان ابوالقاسم است. در دل او، دوستی اهل ایمان مانند مهر و محبت در قلب اهل کفر پنهان است.
مخمّر زآب و خاک و باد و نارستش بدن اما
حیا آبش وفا نارش رضا بادش عطا طینش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای انسانی میپردازد. بدن انسان از ترکیب آب، خاک، باد و آتش شکل گرفته است. اما چیزی که انسان را متمایز میکند، حیا و اخلاق اوست. حیا به عنوان وفاداری در آب، رضا و خشنودی در آتش و عطا و بخشش در باد بیان شده و طینت یا ذات انسانی نیز به این صفات افزوده میشود. در واقع، این بیت نشاندهنده تأثیر ویژگیهای روحی و اخلاقی انسان در کنار عناصر فیزیکی اوست.
گر از گردون سخنرانی بود شوکت دوچندانش
ور از عمان سمرخوانی بود همت دوچندینش
هوش مصنوعی: اگر سخنرانی از آسمانها باشد، عظمت و قدرتش دوچندان خواهد بود، و اگر از سرزمین عمان آوازخوانی باشد، اراده و تلاشش نیز بسیار زیاد خواهد بود.
بیان او که با آیات فرقانست توشیحش
کلام او که با اصوات داودست تضمینش
هوش مصنوعی: بیان و گفتار او مانند آیات قرآن است و توضیح و توصیف او به گونهای است که با صدای داود همخوانی دارد و امنیت و حمایت او قابل اطمینان است.
مکن بوجهل سان ای حاسد بدگوی انکارش
مکن جالوتوار ای دشمن بدگوی تلحینش
هوش مصنوعی: ای حسود بدگو، مانند جهل، چنین نکن و انکار نکن. ای دشمن بدخواه، با قدرتی مثل جالوت، به بدگویی خود ادامه نده.
بهکاخ اندر کهین شبری فضای هند و بلغارش
بهگنج اندرکمینفلسی خراج چین و ماچینش
هوش مصنوعی: در کاخی قدیمی از زیباییهای هند و بلغار، با ثروتی پنهان از جواهرات و riches چین و ماچین، سخن میگوید.
فنا رنجی بود محتوم و لطف اوست تدبیرش
قضا گنجی بود مکتوم و حزم اوست زرفینش
هوش مصنوعی: رنج و درد، قسمت حتمی انسان است و این رحمت الهی است که آن را تدبیر میکند. قضا و سرنوشت گنجی پنهان دارد که در آن حکمت و خردمندی خداوند نهفته است.
به سر دست آورد هرگه نظر بر روی محتاجش
بپا چشم افکند هر گه گذر در کوی مسکینش
هوش مصنوعی: هر وقت که به چهره کسی که به او نیاز دارد نگاه میکند، به او احترام میگذارد و هر دیداری که در مسیرش با آن مسکین مواجه میشود، نگاهش را به سمت او میدوزد.
بلی پژمان اگر بخشد خراج چین و سقلابش
بلی غمگین اگر بدهد منال روم و سقسینش
هوش مصنوعی: اگر پژمان پاداشی از چین و سرزمینهای سلاطین بدهد، خوشحال خواهد شد. اما اگر از درد و اندوه بگوید، بر روم و سرزمینهای دیگر تسلط دردناکی خواهد داشت.
به درّ و گوهر آمودست نثر نثره مانندش
به مشک و عنبر آکندست شعر شعری آیینش
هوش مصنوعی: شعر و نثر هر کدام زیبایی خاص خود را دارند، مانند جواهرات با ارزش که با خوشبویی مثل مشک و عنبر معطر شدهاند. شعر، دارای زیبایی و شکوه خاصی است که آن را از نثر متمایز میکند.
چو سحبان العرب شنود دمان سوزد تصانیفش
چو حسانالعجم بیند روان شوید دواوینش
هوش مصنوعی: وقتی سحبان، اسب معروف عربها، صدای دلانگیز حسان، شاعر بزرگ عجم، را میشنود، آتش اشعارش شعلهور میشود و وقتی اشعارش را میبیند، روحش در شور و شوق به پرواز درمیآید.
محیطیهستجود اوکهممکننیستتقدیرش
جهانی هست جاه او که یارا نیست تخمینش
هوش مصنوعی: فضایی وجود دارد که جود و بخشش او در آن بیمانند است و نمیتوان تقدیر او را محدود به جهانی خاص کرد. جایگاه او به قدری والا و بزرگ است که هیچ کس نمیتواند به درستی آن را اندازهگیری کند.
به وهمش گر بپیمایی خجل گردی ز تشخیصش
به فهمش گر بینگاری کسل مانی ز تعیینش
هوش مصنوعی: اگر به خیال او بپردازی، دچار خجالت خواهی شد چون نمیتوانی او را به درستی تشخیص دهی. و اگر بخواهی به فهم او برسید، متوجه میشوی که از تعیین و مشخص کردن او ناامید و خسته هستی.
ندانی نیل و طوفان را بود خود پایه زان برتر
که پیمایی به باع یام و صاع ابنیامینش
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که نیل و طوفان چه ارتباطی با هم دارند، اما بدان که پایه و اساس این مسائل فراتر از آن چیزی است که تو درک میکنی، همچنان که میوهی خوشمزه و ارزشمند یام و صاع ابن یامین را میتوانی به راحتی درک کنی.
ازو چون منحرف شد خصم لازم طعن و تو بیخش
چنالچونمنصرفشد اسمواجبجرّ و تنوینش
هوش مصنوعی: زمانی که او از مسیر خود منحرف شد، دشمن به طعنه زدن پرداخت و تو در حالی که از اصل مطلب دور شدهای، نام و ویژگیاش هم از حد و مرزش خارج گردید.
زهی فرخنده آن دیوان که نام اوست عنوانش
خهی پاینده آن ایوان که نقش اوست آذینش
هوش مصنوعی: چه خوشبخت و شادکام است آن دیوان که نامش درخشان و نمایان است، و آن مکانی که نشانهاش است، زینتدهنده و جاودان است.
وثاق او دبستانیکه هفت اجرام اطفالش
رواق او گلستانی که نه افلاک پرچینش
هوش مصنوعی: او مانند دبستانی است که هفت اجرام آسمانی همچون کودکانش هستند و گلستانی دارد که هیچیک از آسمانها نمیتوانند آن را محاصره کنند.
نه انبازست در هوش و کیاست پور قحطانش
نه همرازست در فر و فراست ابنیقطینش
هوش مصنوعی: هیچکس در هوش و ذکاوت با فرزند قحطان برابر نیست و هیچکس در زیبایی و استعداد با ابن یقطین همرازی ندارد.
بلی آن روضهٔ مینو مشاکل نیست رضوانش
بلی این دوحهٔ طوبی مشابه نیست یقطینش
هوش مصنوعی: بله، آن باغ بهشتی هیچ شباهتی به باغ خودمان ندارد. به راستی، این درخت طوبا هم با درخت یقطین ما قابل مقایسه نیست.
به عالم گر درون از عالم افزون نی عجب ایرا
که نون یک حرف در صورت ولی معنیست خمسینش
هوش مصنوعی: اگر انسان درونیاتش را بیشتر از ظواهرش بشناسد، نباید تعجب کند؛ زیرا حروف و کلمات ممکن است ظاهر کوچک و سادهای داشته باشند، اما در واقع معنای عمیق و گستردهای دارند.
بهنزدشچرخصفریلیکاز چرخش فزاید فر
ز یک صفر آری آری پایه گردد سبع سبعینش
هوش مصنوعی: در نزد او، چرخ صفر به خاطر چرخش خود، از یک عدد صفری بیشتر و بزرگتر میشود. بله، بله، پایهاش به هفتاد و هفت میرسد.
خهی قدر تو کیالی که گردونست مکیالش
زهی فرّ تو میزانی که گیهانست شاهینش
هوش مصنوعی: ای وای! تو چقدر بزرگ و با ارزش هستی، که آسمان نیز معیاری برای سنجش تو قرار نمیگیرد. و تو چقدر نورانی و با رونق هستی، که زمین هم نمیتواند توانایی تو را اندازه بگیرد.
جهان مقصورهٔ ویران ز سعی تست تعمیرش
زمان معشوقهٔ عریان ز فرّ تست تزیینش
هوش مصنوعی: این جهان خراب و ویران، نیازمند تلاش و کوشش تو برای بازسازی و ترمیم است. زیبایی و زینت آن هم به خاطر تلاش و همت توست، همانطور که دلدادهای زیبا به وجود تو به زینت و آرایش درمیآید.
جلال تست آن خرگه که اجرامست اوتادش
شکوه تست آن صفه که افلاکست خرزینش
هوش مصنوعی: عظمت و grandeur تو در مکانهایی که زیر بنای آن استخرها و دشتهای وسیع وجود دارد، نمایان است. شکوه تو در عرشهای است که آسمانها به آن وابستهاند و بر همه چیز سایه افکنده است.
فلک نهمار دونپرور سزانی با تو تشبیهش
جهان بسیار کینگستر روانی با تو تزکینش
هوش مصنوعی: آسمان بیرحم و ستمگر را میتوان با تو مقایسه کرد، چون به نظر میرسد که تو جهانی پر از کینه را به زیبایی مدیریت میکنی.
عنودی کز تو رخ تابد به دوزخ قوت زقّومش
حسودی کز تو سر پیچد به نیران سجن سجینش
هوش مصنوعی: چهرهای که از تو نور میگیرد، مانند آتش جهنم، حسادت برانگیز است و وجودش به مانند زنجیری محبوس در دنیای زیرین میپیچد و در تنگنای زندان گرفتار است.
ز فرت فر آن دارا که فرمان بر ممالیکش
ز بختت بخت آن خسرو که سلطان بر سلاطینش
هوش مصنوعی: از قدرت و ثروت آن نیکوکار که بر کشورهای خود فرمان میراند، بخت تو همسان بخت آن پادشاهی است که بر دیگر پادشاهان سلطنت میکند.
غیاثالملک و المله فلکفر حشمتالدوله
که بر نُه چرخ و هفت اختر بود نافذ فرامینش
هوش مصنوعی: غیاثالملک و المله حاکم و قدرتی است که بر زندگی و امور مردم تأثیر دارد و دستورات او بر تمام آسمانها و ستارهها نافذ است.
جهان آشفتهدل روز نبرد از برق صمصامش
سپهر آسیمهسر گاه جدال از بانگ سرغینش
هوش مصنوعی: در روز نبرد، جهان پر از آشفتگی و دلنگرانی است. از درخشش سلاحها آسمان شگفتزده و گیج میشود و در هنگام جنگ، از صدای دلخراش و قوی جنگندهها به تلاطم میآید.
عطای اوست آن مطبخ که مهر آمد عقاقیرش
سخای اوست آن مصنع که چرخ آمد طواحینش
هوش مصنوعی: نعمتهای الهی به مانند یک آشپزخانه است که در آن مهر و محبت به خرج میآید و ثروت و بخشش او همانند کارگاهی است که آسیابها در آن به چرخش در میآیند.
چو بر ختلی گذارد کام باج آرند از رومش
چو از هندی زداید زنگ ساو آرند از چینش
هوش مصنوعی: وقتی که بر گردن شتر خورشید درخشان قرار بگیرد، از رومیان به خاطر آن برایش احترام و ارزش قائل میشوند و وقتی که زنگی که از هندوستان به گردن دارد، از او برداشته شود، از چین نیز به خاطر آن تقدیر میکنند.
بهزنگ اندر زلازل چون که بر عارض بود زنگش
به چین اندر هزاهز چون که بر ابروفتد چینش
هوش مصنوعی: در زمانهایی که زلزلهها اتفاق میافتد، مانند زنگی که بر روی بدن میپیچد، وقتی که بر پیشانی بیفتد، چین و چروکهایش را نشان میدهد.
به گاه کینه حدادی که البرزست فطیسش
به وقت وقعه قصابی که مریخت سکینش
هوش مصنوعی: زمانی که کینه در دل به اوج میرسد، مانند کوه البرز، در لحظهای که درگیری و جنگی رخ میدهد، مانند قصابی که مشغول کار است و در آن زمان، احساسات و عواطف شدید مثل سلاحی برنده به کار گرفته میشود.
به نطع رزم هر بیدق که از مکمن برون راند
برد در ملکت بدخواه و بخشد فرّ فرزینش
هوش مصنوعی: کسی که در میدان جنگ با شجاعت و دلیری میجنگد و از مخفیگاه خود بیرون میآید، در سرزمین دشمن پیروزی به دست میآورد و قدرت و شجاعتش را به دیگران نشان میدهد.
چو در کین طلعت افروزد دنیایش گوی خرّادش
چو بر زین قامت افرازد ستایش جوی بر زینش
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی محبوبی در کینه و دشمنی شعلهور میشود، زندگیاش مانند کسی خواهد بود که بر اسب شکوهمند نشسته و به جستجوی ستایش و خرسندی میپردازد.
به صولت پیل کوشنده به دولت نیل جوشنده
نه بل صولت دو چندانش نه بل دولت دو چندینش
هوش مصنوعی: به قدرت و شکوه فیل تندرو مانند نیل خروشان، نه تنها قدرت او دو برابر است، بلکه ثروتش نیز بسیار بیشتر از آن است.
گرفتم خصم رویینتن سرودم حصن روییندز
زبون دیوانهیی آنش نگون ویرانهیی اینش
هوش مصنوعی: من بر دشمنی که سخت و مقاوم است پیروز شدم و در دفاع از خود، قلعهای از کلمات ساختم. این کلمات از زبان دیوانهای نشأت میگیرند که ویرانی را به تصویر میکشد و او را به زانو درآورده است.
یکیشیرست آتشخویو آهندل که در هیجا
نماید خشک چوبی در نظر بهرام چوبینش
هوش مصنوعی: این شخص مانند شیر است و دارای روحی آتشین و دلی چون آهن دارد. در هر مکان که باشد، به گونهای خود را نشان میدهد که در نظر بهرام، مانند چوب خشک به نظر میرسد.
چو گاه کینه لشکر بر سما شور هیاهویش
چو وقت وقعه موکب بر سها بانگ هیاهینش
هوش مصنوعی: زمانی که کینه لشکر به آسمان میرسد، صدای شلوغی و هیاهوی آن مانند زمانی است که جمعیت در حال نبرد بر فراز کوه به صدا درمیآید.
کم از برفینه پیلی صدهزاران ریو و رهامش
کم از گرینه شیری صد هزاران گیو و گرگینش
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه دو شخصیت و مقامهای آنها میپردازد. در آن به این نکته اشاره میشود که برفینه پیلی با وجود تعداد زیاد ریو و رهام، از نظر عظمت و قدرت کمتر از گرینه شیری است که همچنان صدها گیو و گرگین را تحت تأثیر قرار میدهد. به عبارت دیگر، ارزش و بزرگی شخصیتی مانند گرینه شیری بیشتر از دیگران با وجود شمار زیاد همراهانش است.
پدرش آن گرد عمانبخش گردونرخش دولتشه
که با این فر و مکنت آسمان میکرد نمکیش
هوش مصنوعی: پدر او کسی است که با زیبایی و قدرتش، همچون آسمان، بر نعمت و سلطنت حکومت میکند و به دوستی و مهربانی بر دیگران میافزاید.
برفت و ماند ازو نامی که ماند تا جهان ماند
زهی احسانکه تا روز جزا باقیست تحسینش
هوش مصنوعی: او رفت و تنها نامش باقی ماند که تا زمانی که دنیا برقرار است، همچنان با احسانش ما را به یاد خواهد آورد و در روز جزا نیز مورد ستایش قرار خواهد گرفت.
برفت و ماند ازو پوری که پیر عقل را قائد
تبارک آن پدر کز فر و دانش پور چونینش
هوش مصنوعی: او رفت و از او چیزی ماند که نشاندهنده بزرگی و دانایی پدرش است، چراکه فرزندش با این دانش و فضیلت در عالم شناخته میشود.
نیاش آن خسرو صاحبقران کز فرهٔ ایزد
روان چونان که جان و جسم فرمانبر خواقینش
هوش مصنوعی: به خدای بزرگ پناه میبرم تا به آن پادشاه بزرگ و محبوب کمک کند، کسی که روحش به مانند جان و تنش، تحت فرمان قدرت الهی است.
به کاخ اندر چو رویین صدهزاران گرد نویانش
به جیش اندر چو زوبین صدهزاران نیو نوئینش
هوش مصنوعی: وقتی به کاخ میروی، جمعیت زیادی از آدمها وجود دارند که مانند تیرآهنهای محکم و قوی به نظر میرسند و در دلشان خواستهها و شوقهای تازهای دارند.
ز شوق جانفشانی در صف هیجا دهد بوسه
به خنجر حنحر سنجر به زوبین نای زوبیش
هوش مصنوعی: از عشق و شوق، جان را فدای آرزوها میکند و به خنجر، که نمادی از درد و سختی است، بوسه میزند. این تصویر بیانگر شجاعت و فداکاری است که در دل عشق وجود دارد، حتی اگر به خطر و آسیب منجر شود. به نوعی این احساسات با زوبین نیز گره خورده، که نشان از نبرد و جدال دارد.
زند با راستان از بهر طاعت رای چیپالش
نهد بر آستان از بهر خدمت روی رویینش
هوش مصنوعی: زندگی راستیها برای خدمت به او، پژمردهگی و ذلت را به خاطر اطاعت از او به دوش میکشد و در درگاهش به فرمانبرداری میایستد.
چوزی ایوان نماید رای و سازد جای بر صدرش
جو بر یکران نماید روی و آرد پای بر زینش
هوش مصنوعی: اگر کسی بر بالای ایوان نشسته و با نظر و اندیشهاش دلی را به خود جلب کند و در میانهی جمع قرار گیرد، شاد و خوشحال میشود و با قدمهایش بر زین سوار میشود.
چو بر عرش برین بینی یکی فرخنده جبریلش
چو بر باد بزین یابی یکی سوزنده بر زینش
هوش مصنوعی: اگر در آسمان بلند به فرشتهای خوشخبر نگاه کنی، او را مانند باد میبینی که بر پشت مادهاسبی میخرامد و در عین حال، در پشت آن، شعلهای سوزان وجود دارد.
ملک با خوی این دارا چرا نازد به اخلاقش
فلک با خام این خسرو چرا بالد به تنینش
هوش مصنوعی: چرا ملک به خاطر ویژگیهای این شخص ثروتمند به او میبالد، در حالی که آسمان به دلیل نادانی این پادشاه به او افتخار میکند؟
ملک کی با ملک همسر فلک کی با کیا همبر
ز فضل آن فایده یابش ز بذل این زایده چینش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ارتباط و همنشینی موجودات میپردازد. در آن بیان شده که در دنیا، هر موجودی به نوعی با دیگری پیوند خورده و از خوبیها و فضل یکدیگر بهرهمند میشوند. به عبارتی، هر کس در زندگیاش از نعمتها و تلاشهای دیگران استفاده میکند و این چرخهی همکاری و کمک متقابل باعث بهبود شرایط برای همه میشود.
فلک گر بالد از هوری ملک نازد به دستوری
که صد خورر باستین دارد نهال رای جهانبنیش
هوش مصنوعی: اگر گردونه آسمان از زیباییهای الهی بالایی بگیرد، به خاطر دستوری لطیف و زیباست که از آن هزاران خورشید درخشان به وجود میآید. درختی که شجرهاش در جهان نمایان است، نتیجهی این زیبایی و شکوه است.
سمی مصطفی آن صاحب صاحب لقب کامد
امل آسوده از مهرش اجل فرسوده از کینش
هوش مصنوعی: محمد، که صاحب مقامها و القاب بزرگ است، با نیکی و محبتش به ما کمک میکند و مرگ که خود از کینه پر از درد است، از او دوری میکند.
ز حزم اوست دین ایزدی جاری تکالیفش
ز رای اوست شرع احمدی نافذ قوانینش
هوش مصنوعی: حزم و دقت او باعث شده است که دین الهی برقرار شود و احکام آن از اندیشه او سرچشمه میگیرد. شریعت پیامبر احمد نیز بر اساس قدرت و تأثیر قوانینش برقرار است.
بیانشکز رشاقت پایه بر جوزا و عیوقش
کلامشکز براعت طعنه بر بیضا و پروینش
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و قدرت بیان شاعر اشاره دارد. شاعر میگوید که سخنانش به قدری زیبا و قوی است که میتواند چنان تأثیرگذار باشد که حتی ستارههای درخشان آسمان را تحتالشعاع قرار دهد. به عبارت دیگر، کلمات او مانند جواهراتی درخشان و ارزشمند هستند که میتوانند توجه هر شنوندهای را جلب کنند.
تو گویی کلک مانی بوده نقاش عباراتش
تو گویی نطق عیسی بوده قوّال مضمامینش
هوش مصنوعی: گویا آن کسی که نوشتهها را به تصویر میکشد، مثل یک نقاش ماهر است و سخنانی که میگوید، به زیبایی و قوت کلام عیسی، در دل انسانها نفوذ میکند.
اگر دشمن شود فربه ز کلک اوست تهزیلش
وگر ملکت شد لاغر ز عزم اوست تسمینش
هوش مصنوعی: اگر دشمن به سبب قلمش قدرتمند شود، این نشان از ضعف و بیارادگی اوست، و اگر کشورش ضعیف و ناتوان گردد، این نشان از عزم و اراده قوی اوست.
فصاحتچیست مجنونی که لفظ اوست لیلاین
بلاغت کیست فرهادیکهکلک اوست شیرینش
هوش مصنوعی: فصاحت یعنی چه؟ مجنونی که کلامش شیواست. بلاغت یعنی چه؟ فرهادی که قلمش شیرین و دلنشین است.
در اشعار بلاغت بس بود اشعار شیوایش
در اثبات رشاقت بس بود ابیات رنگینش
هوش مصنوعی: در نوشتارهای زیبا، کافی است که سخنانش به خوبی بیان شود و شایستگیاش با شعرهای دلنشینش ثابت گردد. فرزندش از از رنگها و زیباییهای کلامش بهره میبرد.
مقام مصطفی خواهی بخوان اخبار معراجش
نبرد مرتضی جویی ببین آثار صفینش
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاه پیامبر (ص) علاقهمند هستی، داستان معراج او را بخوان. و اگر به دنبال مرتضی (علی علیهالسلام) هستی، آثار جنگ صفین را ببین.
وزیرا صاحبا صدرا درین ابیات جانپرور
دو نقصانست پنهانیکه ناچارم ز تبیینش
هوش مصنوعی: در این ابیات جانپرور، دو نقص پنهان وجود دارد که ناچارم در مورد آنها توضیح دهم.
یکی در چند جا تکرار جایز در قوافیش
نه تکراری که دیوان را رسد نقصان ز تدوینش
هوش مصنوعی: تکرار یک عبارت در چند جای مختلف جایز است، زیرا این تکرار به خاطر نظم و ترتیب شعر است و باعث نمیشود که اثر کمبود یا نقصی پیدا کند.
یکی در چند شعر ایطا نه ایطایی چنان روشن
که باشد بیمی از غمّاز و باکی از سخن چینش
هوش مصنوعی: شخصی در چند شعر به صورت غیرمستقیم سخن گفته است، به گونهای که آنقدر واضح است که ترسی از غیبتگویان یا از کسانی که سخنان او را به زبان میآورند، نداشته باشد.
نپنداری ندانستم بدانستم نتانستم
شکر تبخیز و دانا ناگزیر از طعم شیرینش
هوش مصنوعی: نپندار که ندانستم، من فهمیدم اما نتوانستم. شکر تلخ و خردمند، ناگزیر است از چشیدن طعم شیرین آن.
وگر برخی قوافیش خشن نشگفکز فاقه
پلاسین پو شد آنکو نیست سنجان و پرندینش
هوش مصنوعی: اگر بعضی از دوستداران در رفتارشان ناپخته و خشن باشند، آن شخصی که از درک و شناخت درست بیبهره است، به مانند پلاس یا پارچهای بیکیفیت خواهد بود.
قوافی نیستکژدم تا دو خشت تر نهم برهم
پس از روزی دو بتوانم بدین تدبیر تکوینش
هوش مصنوعی: با وجود سختیهایی که وجود دارد، من نمیتوانم به راحتی دو چیز را به هم بچسبانم. اما با تدبیری که داشتم و با تلاش در طول روز، میتوانم به نتیجه مطلوبی برسم.
قوافی را لغت باید لغت را من نیم واضع
که رانم طبع را کاین لفظ شایسته است بگزیش
هوش مصنوعی: برای ساختن قافیهها باید از واژهها کمک گرفت و من نمیتوانم قوانین را وضع کنم، چرا که این واژهها به گونهای هستند که به این طبع و احساساتم میآیند و باید از میان آنها انتخاب کنم.
زهی حسان سحر آرای سِحرانگیز قاآنی
که حسانالعجم احسنتگو از خاک شروینش
هوش مصنوعی: درود بر زیباییهای شاعرانه قاآنی که به طرز شگفتانگیزی سحر و جاذبه را به تصویر کشیده است. او همچون حسانهای دیگر در زبان فارسی، از زیباییها و جذابیتهای سرزمین شروین الهام میگیرد و تحسینبرانگیز است.
تبارک از عباراتش تعالی ز استعاراتش
زهی شایسته تبیانش خهی بایسته تقنینش
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که کلمات او به زیبایی توصیف شدهاند و بیانش شایسته و با ارزش است. توانایی او در استفاده از اشکال و استعارهها ستودنی است و این نشاندهندهی علو مقامش در تبیین و قانونگذاری است.
حکایت گه ز جانانش شکایت گه ز دورانش
نگارش گه ز نیسانش گزارش گه ز تشرینش
هوش مصنوعی: شکایتی از محبوبش دارد و گاهی از گذر زمان و تغییرات فصلها صحبت میکند، مانند یادآوری فصل بهار و یا گزارشی از فصل پاییز.
ز جانان مدح و تعریفش ز آبان وصف و توصیفش
به گیهان سبّ و تقریعش به گردون ذم و تلعینش
هوش مصنوعی: از محبوب، ستایش و تحسین به آبان، توصیف و شرح به گلها، و در مورد کیهان، سرزنش و نکوهش او.
گهی بر لب ز بوالقاسم ثنا و بر رخ آزرمش
گهی بردم ز حشت شه دعا و در دل آمینش
هوش مصنوعی: گاهی از بوالقاسم به نیکی یاد میکنم و گاهی از روی خجالت، دعای او را به خاطر میآورم و در دل برایش آمین میگویم.
گهی از یاد دولتشه ز محنت لکنه در دالش
گهیاز ذکر حشمتشه ز عسرت لثغه در شینش
هوش مصنوعی: گاهی انسان با یاد خوشبختی و سعادت خود، رنجها را فراموش میکند و در آرامش زندگی میکند. گاهی هم با یاد ثروت و مقام خود، به فقر و سختیهای زندگی فکر کرده و غمگین میشود.
گه از صاحب ثنا گفتن ولی با شرم بسیارش
گه از هریک دعا گفتن ولی با قصد تأمینش
هوش مصنوعی: گاهی از ستایشگر با شرم زیاد یاد میشود و گاهی دعاهایی از هر شخص به زبان میآید، ولی هدف از این دعاها تأمین و رفع نیاز دیگران است.
گهی در شعر گفتن آن همه اصرار و تعجیلش
گهی در شعر خواندن این همه انکار و تهدینش
هوش مصنوعی: گاهی در شعر گفتن بسیار اصرار و شتاب دارد، و گاهی در شعر خواندن به شدت انکار و بیتوجهی میکند.
گهی عذر قوافی خواستن وانطور تبیانش
گهی برد امانی بافتن وان طرز تضمینش
هوش مصنوعی: گاهی از من خواسته میشود که قافیهها را توضیح دهم و گاهی هم از من انتظار میرود که کارهای خود را به گونهای انجام دهم که نیاز به تضمین و تأمین خاصی نداشته باشد.
کنون از بارور نخل ضمیرم یک ثمر باقی
همایونباد نخلی کاین رطب باشد پساچینش
هوش مصنوعی: اکنون از میوههای خوب و پربار ذهنم فقط یک نتیجه خوشبخت باقی مانده است، درختی که این میوه از آن به دست آمده، پس از چیدن میوههایش، چنین میوهای دارد.
دو مه زین پیش کم یا بیش بودن چاکر میری
که کوه بیستون را رخنه بر تن از تبرزینش
هوش مصنوعی: دو مه پیش از این، کم یا بیش به عنوان خدمتگزار تو بودم، مانند کوه بیستون که از ضربههای تبرزینی بر تنش ترک برمیدارد.
مرا با خواجه تاشی دیو دیدن داد آمیزش
که صحنچهره قیرآگینبدیاز رای تارینش
هوش مصنوعی: من را به دیدار دیوی با خواجهای بردند که چهرهاش مانند قیر، تیره و غمانگیز بود و بر افکارش سایهای از تاریکی حاکم بود.
ز می آموده اندر آستان هر شب صراحیش
به بنج آلوده اندر آستین هردم معاجینش
هوش مصنوعی: هر شب به میخانه میروم و از سر خوشی، شراب مینوشم. در این حال، همیشه در آستینم دارویی برای آرامش و شادی دارم.
گهی از بینبیذی کیک وحشت در سراویلش
گهی از بیحشیشیسنگمحنت در تساخینش
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر نداشتن شراب، وحشت و ترس در روحش راحله است و گاهی به دلیل بیحشی، سنگینی مشکلات بر دوشش احساس میشود.
چو جوکی مویسر انبوهو ناخنهایدست و پا
دراز و زفت و ناهنجار چون بیل دهاقینش
هوش مصنوعی: شخصی مانند یک جوکی، موهای سرش انبوه و ناخنهای دست و پایش بلند و زشت است و ظاهری خشن و نامنظم دارد مانند بیل کشاورزان.
اگر لاحول پاس من نبودی حافظ و حارس
ز شب تا چاشتگه نهمار گادندی شیاطینش
هوش مصنوعی: اگر حمایت و کمک من نبود، حافظ و نگهبان من از شب تا صبح در برابر وسوسههای شیطانی بیدفاع میماندم.
بهمن چوندیو در ریمن ولیمناز شش ایمن
بلی چون مهر نورانیکرا یارای تبطینش
هوش مصنوعی: من همچون دیوی در آتش میسوزم، اما از شعلههایش در امانم. آری، چون خورشید درخشانی که نمیتوان او را دید، دوستداشتن او بر من آسان است.
نهانی خواجه با او رام چونان نفس با شهوت
ولیوحشتز من چون معده از حبالسلاطینش
هوش مصنوعی: خواجه به طور پنهانی با او خیالی آرام دارد، مانند رابطه نفس با تمایلاتش. اما من چون معدهای که از عشق و وسوسههای سلطنتی پر شده، دچار وحشت و اضطراب هستم.
ضرورت را بریدم زوکه تا در عرصهٔ محشر
بپیوندم ابا پیغمبر و آل میامینش
هوش مصنوعی: برای اینکه در روز قیامت به پیغمبر و خاندان پاک او بپیوندم، از ضرورتها و نیازهای دنیایی خود کنارهگیری کردم.
خلاف امر یزدان بود و شرع پاک پیغمبر
رضای خواجهای چو نان که چونین زسم و آیینش
هوش مصنوعی: عمل کردن به خواستههای یک شخص خاص، برخلاف اراده خداوند و اصول پاک دین پیامبر است، مانند این که نان را با معیارها و آداب نادرست تهیه کنیم.
گرفتم خواجه کوثر بود کوثر ناگوار آید
چو آمیزش به غسّاقش چو آلایش به غسلینش
هوش مصنوعی: من خواجهای را دیدم که کوثر است، اما این کوثر وقتی ناخوشایند میشود که به غسّاقش (کسی که آبش را میشوید) بیامیزد، مانند آلودگی که به آب پاک میچسبد.
ازین پس مادح پیغمبر و دارای دورانم
که ستوار ست پغمبر ز دارا ملت و دینش
هوش مصنوعی: از این پس من مداح و ستایشگر پیامبر و صاحب دوران هستم که پیامبر، اساس ملت و دینش را برپا کرده است.
الا تا آب نبود کار جز ترطیب و تبریدش
الا تا نار نبود فعل جز تجفیف و تسخینش
هوش مصنوعی: تا وقتی آب نیست، کار دیگری جز منظم کردن و خنک کردن آن وجود ندارد و تا وقتی آتش نیست، عملی جز خشک کردن و گرم کردن آن انجام نمیشود.
ملک پیوسته با چرخ برین انباز اورنگش
کیان همواره با مهر فلک همراز گرزینش
هوش مصنوعی: سلطنت همیشه با آسمان بالای خود در همکاری است و پادشاهی او همیشه با محبت و دوستی ستارهها همراه است.