گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵ - در ستایش وزیر بی‌نظیر جناب حاج میرزاآقاسی رحمه‌لله فرماید

فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت دامانش
چو عمان چهره شد پر در ز سیمین اشک غلطانش
شبه‌سان حقه‌ای‌ کفتید و بپراکند درهایش
شب‌آسا زنگیی خندید و بدرخشید دندانش
من اندرکٌنج تنهایی ازین اندیشه سودایی
که این دولاب مینایی چرا غم‌زاست دورانش
که ناگه حلقه بر درکوفت شیرین‌شوخ دیرینم
که تن یک توده نسرینست و لب یک حُقه مرجانش
ز جا جستم دویدم درگشودم باز بستم در
گرفتم دست و آوردم نشاندم صدر ایوانش
یکی مینای می بنهادمش در پیش ریحانی
میی زان‌ سان‌ که رنگ لاله بود و بوی ریحانش
میی زانسان‌که چون لبریز بینی ساغری از وی
همه‌کان یمن پنداری وکوه بدخشانش
پس از نه جام می یا هشت یا ده بیش یاکمتر
چه داند حال مستی خاصه در بر هرکه جانانش
کُله پرتاب‌کرد از سر قبا بیرون نمود از بر
بناگه صبح صادق سر زد از چاک‌گریبانش
ز شور بادهٔ دَرغم فرو رفت آنچنان در غم
که خاطر شد ز غم در هم چو گیسوی پریشانش
همی هر لحظه مروارید می‌بارید بر دامان
چنان‌کز اشک غلطان رشک عمان‌گشت دامانش
چنان هر لحظه خشم‌آلود برگردون نظرکردی
که‌گفتی خنجر و زوبین همی بارد ز مژگانش
چنانش از نوک هر مژگان چکیدی زهر جان‌فرسا
که گفتی اژدها خفتست اندر چشم فتانش
گهی بر لب حکایت از مسیر تیر و بهرامش
گهی بر لب شکایت از مدار مهر و کیوانش
بگفتمش از چه مویی ‌گفت ازین‌ گردون ‌گردنده
که‌گویی جز بخشت‌کینه ننهادند بنیانش
جفاگاهی بر احرارش ستم‌گاهی بر ابرارش
نه آگه‌ کس ز هنجارش نه واقف‌ کس ز سامانش
بمیزد موش بر زخم پلنگش تا چرا زینسان
بود با شیر مردان‌ گربهٔ حیلت در انبانش
نگاری چون مرا دارد همی چون مهر و مه عریان
که چون من مهر و مه باد از لباس نور عریانش
همی هر دم ز خون دل مرا نزلی نهد بر خوان
که یارب غیر خون دل مبادا نزل بر خوانش
چو بشنفتم برآشفتم به مژگان بس‌ گهر سفتم
سپس رفتم فرو رفتم غبار محنت از جانش
به پاسخ‌گفتمش ای ترک ترک شکوه‌ گوایرا
فلک یک ذره بر ذرات عالم نیست سلطانش
فلک آسیمه‌تر از ماست در محروسهٔ هستی
ازان هر شام بینی با هزاران چشم حیرانش
جهان را قبض و بسط اندر کف انسان‌که ایزد را
ز موجودی نیابی جلوه‌گر زآنسان‌کز انسانش
به چنگ انسان‌ کامل را فلک ‌گویی بود گردان
چنان گویی که کف میدان بود انگشت چوگانش
کتاب‌الله اکبرکز ظهورکثرت و وحدت
گهی قرآن لقب فرموده یزدان‌گاه فرقانش
وجود مجمع‌البحرین انسانی بودکامل
که اطلاق وجوب آمد قرین قید امکانش
صحیفهٔ آفرینش راکه مصحف نام از یزدان
به جای بای بسم‌الله هم انسانست عنوانش
مبین در عنصر خاکش ببین درگوهر پاکش
که ممکن نست ادراکش‌که یارا نیست تبیانش
مگوکز خاک ویرانست و نتوان دل درو بستن
نه آخرگنج نبودگنج جز درکنج ویرانش
به خاک اندر بود مخزون‌کنوز حکمت بیچون
از آنست ابرش‌گردون به‌گرد خاک جولانش
یکی بیدا بود آدم‌که پیدا نیست اطرافش
یکی دریا بود انسان‌که ظاهر نیست پایانش
ملک‌ کبود که با آدم شمارد وهم همسنگش
فلک چبود که با انسان سراید عقل همسانش
بگفت انسان‌کامل زین قباکایدون همی رانی
کرا دانی‌که درکف حل و عقد هر دوگیهانش
بگفتم صدر والاقدر روشن‌رای دریادل
که در یک شبرنی پنهان‌کنوز بحر عمانش
فلک فر میرزا آقاسی آن کز مبداء فطرت
نفخت فیه من روحی به شان آمد ز یزدانش
بود در شخص او پنهان همه‌گردون و اجرامش
بود در ذات او مضمر همه گیهان و ارکانش
فراخای جهان بر شخص او تنگست از آن بینی
گهی چون بحر جوشانش گهی چون شیر غضبانش
بلی قلزم بجوشد چون‌که باشد خرد مجرایش
بلی ضیغم بکوشد چون‌که‌گردد تنگ میدانش
چه اعجازست ازین برتر که در یک طیلسان بینی
جهان و هرچه در وی همچو جان در جسم پنهانش
قضا تا شخص او آمد به‌گیتی غم خورد آری
خورد غم میزبان چون نیست خوان در خورد مهمانش
وی از عالم غمین و عالم از وی شادمان آری
بود زندان به یوسف شاد و یوسف غم ز زندانش
فلک‌گویی نمی‌داند حدیث حفت الجنه
که چون دف می‌خورد گاهی قفا از چنگ دربانش
چو خون در رگ به عرق سلطنت ساریست تأییدش
چو جان در تن به جسم مملکت جاریست فرمانش
سلامت بین و استغنا که ارنی‌گو نشد هرگز
که عذر لن‌ترانی در رسد چون پور عمرانش‌
نگوید چون سلیمان رب هب‌لب از ادب لیکن
رسد بی‌منت خاتم ز حق ملک سلیمانش
خداوندا جهان با عنف و لطفت‌کیست بیماری
که بیم مرگ و امید بقا باشد ز بحرانش
بود قدر تو قسطاسی‌که آمدکفه افلاکش
بود حلم تو میزانی‌ که چو سنگست ثهلانش
ز آه سرد بدخواه تو مانا عاریت دارد
هر آن سرما که‌ گیتی هست در فصل زمستانش
به هر باغی‌ که بارد ابر جود گوهر افشانت
همه شاخ زبرجد روید از برگ ضمیرانش
نگارند ار به لوح آبگینه نام حزمت را
نیارد کس شکستن با هزاران پُتک و سندانش
اگر ازگنج هستی یاوه‌گرددگوهر ذاتت
دو عالم وانچه در مُلک دو عالم نیست تاوانش
هرآنچ آن بر قضا مبهم‌کند ذات تو معلومش
هرآنچ آن بر قدر مشکل‌کند رای تو آسانش
خطاب و قهر تست آنکو صفت بیمست و امیدش
رضا و خشم تست آنچ آن لقب خلدست و نیرانش
خداوندا شنیدم مر مرا حسان لقب دادی
بلی حسان بود هرکاو تو بگزینی ز احسانش
کدامین فخر ازین برتر که‌ گوید آصفی چون تو
محمد شه محمد هست و قاآنیست حسانش
الا تا نوش لطفت نیست غیر از عیش تاثیرش
الا تا زهر قهرت نیست غیر از مرگ درمانش
عدویت زندهٔ جاوید بادا چون خضر لیکن
مکان پیوسته اندرگاز شیر وکام ثعبانش
خلیلت را بود یک روز درگیتی بقا اما
چنان روزی‌که باشد روز خمسین الف یک‌آنش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت دامانش
چو عمان چهره شد پر در ز سیمین اشک غلطانش
هوش مصنوعی: سما به خاطر زیبایی و جذابیت عروس خورشید، از عروس بودن او بی‌خبر شده است. وقتی که دامان او مانند چهره عمان، زیبا و پر از درخشش می‌شود، اشک‌های نقره‌ای او نیز بر زمین می‌ریزد.
شبه‌سان حقه‌ای‌ کفتید و بپراکند درهایش
شب‌آسا زنگیی خندید و بدرخشید دندانش
هوش مصنوعی: شبیه به یک حقه و ترفند، درهای شب را گشوده و زنگی‌ای به طرز زیبایی خندید و دندان‌هایش درخشید.
من اندرکٌنج تنهایی ازین اندیشه سودایی
که این دولاب مینایی چرا غم‌زاست دورانش
هوش مصنوعی: در درون این تنهایی، از فکر و خیالی پریشان رنج می‌برم که چرا این گردونه زیبا و رنگارنگ، با گذر زمان، باعث غم و اندوه می‌شود.
که ناگه حلقه بر درکوفت شیرین‌شوخ دیرینم
که تن یک توده نسرینست و لب یک حُقه مرجانش
هوش مصنوعی: ناگهان کسی با شوق و شیرینی به در می‌زند، کسی که یادآور سال‌های دور است. او چهره‌ای دارد که مانند توده‌ای از گل‌های نسرین زیباست و لب‌هایش شبیه به یک لوله زینتی از مرجان می‌باشد.
ز جا جستم دویدم درگشودم باز بستم در
گرفتم دست و آوردم نشاندم صدر ایوانش
هوش مصنوعی: از مکان خود خارج شدم و به سرعت حرکت کردم. در را باز کردم و دوباره بستم. سپس دستش را گرفتم و او را به سمت جایگاهش در بالای ایوان راهنمایی کردم.
یکی مینای می بنهادمش در پیش ریحانی
میی زان‌ سان‌ که رنگ لاله بود و بوی ریحانش
هوش مصنوعی: من یک جام شراب را در مقابل گلی از گیاه ریحان قرار دادم، جامی که رنگش مانند گل لاله است و بویش شبیه بوی ریحان.
میی زانسان‌که چون لبریز بینی ساغری از وی
همه‌کان یمن پنداری وکوه بدخشانش
هوش مصنوعی: وقتی از سر شوق و می‌نوشی، باز می‌نظری به کسی که ساغری پر از شراب در دست دارد، تمام یمن و زیبایی‌های کوه بدخشان را در وجود او می‌بینی.
پس از نه جام می یا هشت یا ده بیش یاکمتر
چه داند حال مستی خاصه در بر هرکه جانانش
هوش مصنوعی: پس از نوشیدن چند جام، چه فرقی می‌کند که انسان چند جام مصرف کرده باشد؛ زیرا کسی که عاشق محبوبش است، حال مستی‌اش را تنها او می‌داند.
کُله پرتاب‌کرد از سر قبا بیرون نمود از بر
بناگه صبح صادق سر زد از چاک‌گریبانش
هوش مصنوعی: سر قبا از روی سر به دور پرتاب شد و صبح صادق از چاک گریبانش نمایان شد.
ز شور بادهٔ دَرغم فرو رفت آنچنان در غم
که خاطر شد ز غم در هم چو گیسوی پریشانش
هوش مصنوعی: از شدت شوق نوشیدن می، به قدری در غم فرو رفته که ذهنش به قدری آشفته شده که مانند گیسوی پریشانش، درهم و برهم شده است.
همی هر لحظه مروارید می‌بارید بر دامان
چنان‌کز اشک غلطان رشک عمان‌گشت دامانش
هوش مصنوعی: هر لحظه مرواریدهایی از اشک بر دامن او می‌ریخت، به‌طوری که دامنش به خاطر این اشک‌ها به زیبایی عمان می‌نمود.
چنان هر لحظه خشم‌آلود برگردون نظرکردی
که‌گفتی خنجر و زوبین همی بارد ز مژگانش
هوش مصنوعی: هر لحظه با نگاهی پر از خشم به دور و بر خود می‌نگریستی که انگار اشک‌هایت به جای باران، مانند خنجر و نیزه از چشمانت فرو می‌ریخت.
چنانش از نوک هر مژگان چکیدی زهر جان‌فرسا
که گفتی اژدها خفتست اندر چشم فتانش
هوش مصنوعی: چنانچه از نوک هر مژه‌اش زهر کشنده‌ای چکید که گویی اژدهایی در چشم زیبای او خوابیده است.
گهی بر لب حکایت از مسیر تیر و بهرامش
گهی بر لب شکایت از مدار مهر و کیوانش
هوش مصنوعی: گاهی در گفتگو اشاره‌ای به داستان تیر و بهرام می‌کند و گاهی از چرخش مهر و کیوان شکایت می‌کند.
بگفتمش از چه مویی ‌گفت ازین‌ گردون ‌گردنده
که‌گویی جز بخشت‌کینه ننهادند بنیانش
هوش مصنوعی: به او گفتم دلیل ناراحتی‌ات چیست؟ او پاسخ داد: این دنیا که همیشه در حال چرخش است، به جز عشق و محبت، هیچ چیزی را در بنیاد خود نمی‌توان یافت.
جفاگاهی بر احرارش ستم‌گاهی بر ابرارش
نه آگه‌ کس ز هنجارش نه واقف‌ کس ز سامانش
هوش مصنوعی: گاه بر احرار (شایسته‌کاران) ظلم می‌شود و گاه بر بی‌برخی (درختان و اشیاء بی‌حیات). کسی از سرنوشت و هنجار این افراد خبر ندارد و کسی از نظم و سامان آنها آگاهی ندارد.
بمیزد موش بر زخم پلنگش تا چرا زینسان
بود با شیر مردان‌ گربهٔ حیلت در انبانش
هوش مصنوعی: موش به زخم پلنگ ضربه می‌زد تا علت این رفتار را بفهمد که چرا گربه‌ٔ حیله‌گر در کنار شیر مردان قرار دارد و چه نیرنگی در ذهنش دارد.
نگاری چون مرا دارد همی چون مهر و مه عریان
که چون من مهر و مه باد از لباس نور عریانش
هوش مصنوعی: دختری مانند من وجود دارد که به زیبایی و جذابیت ماه و خورشید است، و او نیز مانند من از زیبایی و درخشش خود بی‌پرده و عریان است.
همی هر دم ز خون دل مرا نزلی نهد بر خوان
که یارب غیر خون دل مبادا نزل بر خوانش
هوش مصنوعی: هر لحظه خون دل من به مهمانی او می‌رسد، خدایا غیر از خون دل، نکند چیزی دیگری به مهمانی‌اش بیاید.
چو بشنفتم برآشفتم به مژگان بس‌ گهر سفتم
سپس رفتم فرو رفتم غبار محنت از جانش
هوش مصنوعی: وقتی که این خبر را شنیدم، بسیار ناراحت شدم و اشک‌هایم مانند دُر از چشمانم سرازیر شد. سپس تصمیم گرفتم که به دور از آن غم و اندوه بروم و غبار این درد و رنج را از وجودم پاک کنم.
به پاسخ‌گفتمش ای ترک ترک شکوه‌ گوایرا
فلک یک ذره بر ذرات عالم نیست سلطانش
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای ترک زیبا، اگر شکایت کنی، بدان که در آسمان، ذره‌ای از این جهان هم سلطانی ندارد.
فلک آسیمه‌تر از ماست در محروسهٔ هستی
ازان هر شام بینی با هزاران چشم حیرانش
هوش مصنوعی: آسمان در جهان هستی بیشتر از ما در هم برهم و آشفته است، چرا که هر شب می‌توانی هزاران چشم شگفت‌زده‌اش را ببینی.
جهان را قبض و بسط اندر کف انسان‌که ایزد را
ز موجودی نیابی جلوه‌گر زآنسان‌کز انسانش
هوش مصنوعی: جهان در دستان انسان قرار دارد و انسان می‌تواند آن را به شکل‌های مختلفی تغییر دهد. خداوند نیز در وجود انسان، خود را به نمایش می‌گذارد و این ویژگی خاص انسان است که به او توانایی کنترل و شکل‌دهی به جهان را می‌دهد.
به چنگ انسان‌ کامل را فلک ‌گویی بود گردان
چنان گویی که کف میدان بود انگشت چوگانش
هوش مصنوعی: انسان کامل در دست سرنوشت و شرایط زندگی به گونه‌ای قرار دارد که گویی کنترل او به طور کامل در اختیار فلک است، به طوری که مثل نگه‌داشتن یک چوب در دست بازیکن چوگان، همه چیز در اختیار اوست.
کتاب‌الله اکبرکز ظهورکثرت و وحدت
گهی قرآن لقب فرموده یزدان‌گاه فرقانش
هوش مصنوعی: کتاب خدا از نظر وسعت و یگانگی، بارها به عنوان قرآن شناخته شده و مقامش به عنوان جداکننده حق از باطل معرفی شده است.
وجود مجمع‌البحرین انسانی بودکامل
که اطلاق وجوب آمد قرین قید امکانش
هوش مصنوعی: وجود انسانی که در او وحدت دو دریا جمع شده، انسانی کامل است که وجود او نیازمند است و امکان وجودش به طور همزمان به او نسبت داده شده است.
صحیفهٔ آفرینش راکه مصحف نام از یزدان
به جای بای بسم‌الله هم انسانست عنوانش
هوش مصنوعی: در ابتدای آفرینش، همان‌طور که قرآن با بسم‌الله آغاز می‌شود، انسان نیز عنوانی مهم و ویژه دارد. به این معنا که انسان در شناسنامه‌ی وجود و آفرینش جایگاه خاصی دارد و از جانب خداوند مورد توجه قرار گرفته است.
مبین در عنصر خاکش ببین درگوهر پاکش
که ممکن نست ادراکش‌که یارا نیست تبیانش
هوش مصنوعی: به وجود او در خاک توجه کن و در گوهر صاف و روشن او بنگر، زیرا شناخت او برای دیگران ممکن نیست، چون برای توصیف او کلامی نیست.
مگوکز خاک ویرانست و نتوان دل درو بستن
نه آخرگنج نبودگنج جز درکنج ویرانش
هوش مصنوعی: نگو که این خاک ویران است و نمی‌توان دل را در آن قرار داد. شاید آخرین گنج، تنها در گوشه‌ی همین ویرانی پنهان باشد.
به خاک اندر بود مخزون‌کنوز حکمت بیچون
از آنست ابرش‌گردون به‌گرد خاک جولانش
هوش مصنوعی: در دل زمین، اسرار و حکمت‌های بی‌پایانی نهفته است، که مانند ابر آسمان، در اطراف خاک در حال حرکت و جولان هستند.
یکی بیدا بود آدم‌که پیدا نیست اطرافش
یکی دریا بود انسان‌که ظاهر نیست پایانش
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیتی اشاره شده که به اندازه یک بید کوچک است، اما وجودش نامشخص و ناپیداست. همچنین، او مانند دریا وسیع و عمیق است که مرزهایش به راحتی قابل مشاهده نیست و پایانش مشخص نیست. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده دوگانگی در وجود انسان است؛ از یک سو کوچکی و ناپیدایی و از سوی دیگر وسعت و عمق وجودی.
ملک‌ کبود که با آدم شمارد وهم همسنگش
فلک چبود که با انسان سراید عقل همسانش
هوش مصنوعی: پرنده آبی که در آسمان زندگی می‌کند، وقتی با انسان مقایسه می‌شود، چه جایگاهی دارد؟ آیا آسمان می‌تواند به او مقام عقل و دانش را بدهد که با انسان برابر باشد؟
بگفت انسان‌کامل زین قباکایدون همی رانی
کرا دانی‌که درکف حل و عقد هر دوگیهانش
هوش مصنوعی: انسان کامل می‌گوید: کسی را که در پی دریافت حقیقی و باطن چیزهاست، باید بشناسی؛ زیرا او توانایی گره‌گشایی و حل مسائل هر دو جهان را دارد.
بگفتم صدر والاقدر روشن‌رای دریادل
که در یک شبرنی پنهان‌کنوز بحر عمانش
هوش مصنوعی: به یکی از افراد بزرگ و باهوش گفتم که تو مانند دریا دل هستی و در عمق وجودت رازهای زیادی نهفته است، مانند دریا عمان که در زیر سطحش گنجینه‌های زیادی پنهان دارد.
فلک فر میرزا آقاسی آن کز مبداء فطرت
نفخت فیه من روحی به شان آمد ز یزدانش
هوش مصنوعی: آسمان به شخصیت میرزا آقاسی احترام گذاشته است، زیرا او از ابتدای آفرینش با روح الهی دمیده شده است و به برکت این نیروی ویژه، به مقام والایی نائل آمده.
بود در شخص او پنهان همه‌گردون و اجرامش
بود در ذات او مضمر همه گیهان و ارکانش
هوش مصنوعی: در وجود او تمام رازهای جهان نهفته است و همه اجزا و عناصر هستی در ذات او مستتر است.
فراخای جهان بر شخص او تنگست از آن بینی
گهی چون بحر جوشانش گهی چون شیر غضبانش
هوش مصنوعی: وسعت و گسترش جهان برای او تنگ و کوچک است، به همین دلیل گاهی او را مثل دریا جوشان و گاهی مثل شیری خشمگین می‌بینی.
بلی قلزم بجوشد چون‌که باشد خرد مجرایش
بلی ضیغم بکوشد چون‌که‌گردد تنگ میدانش
هوش مصنوعی: آری، وقتی دریا به جوش می‌آید، به دلیل وجود عقل و تدبیر در جریانش است. همچنین وقتی میدان برای شیر تنگ می‌شود، او نیز به تلاش و کوشش می‌پردازد.
چه اعجازست ازین برتر که در یک طیلسان بینی
جهان و هرچه در وی همچو جان در جسم پنهانش
هوش مصنوعی: چه چیزی در این عالم شگفت‌انگیزتر از این است که در یک جمله می‌توانی تمام عالم و هر چیزی را که در آن وجود دارد، همچون روحی در جسمی پنهان، مشاهده کنی؟
قضا تا شخص او آمد به‌گیتی غم خورد آری
خورد غم میزبان چون نیست خوان در خورد مهمانش
هوش مصنوعی: زمانی که او به دنیا آمد، سرنوشت غمگینی را برایش رقم زد. غم می‌خورد، زیرا میزبان غمگین است که مهمانش در سفره‌اش جایی ندارد.
وی از عالم غمین و عالم از وی شادمان آری
بود زندان به یوسف شاد و یوسف غم ز زندانش
هوش مصنوعی: او از دنیای غمگین به سر می‌برد، در حالی که دنیا از او شاد است. واقعاً زندان برای یوسف شاد است، اما یوسف به خاطر زندانش غمگین است.
فلک‌گویی نمی‌داند حدیث حفت الجنه
که چون دف می‌خورد گاهی قفا از چنگ دربانش
هوش مصنوعی: انگار که آسمان نمی‌داند داستان حفت الجنه را، زیرا زمانی که به نوا در می‌آید، گاه از دستان نگهبانش برمی‌خیزد.
چو خون در رگ به عرق سلطنت ساریست تأییدش
چو جان در تن به جسم مملکت جاریست فرمانش
هوش مصنوعی: سلطنت همچون خونی است که در رگ‌ها جریان دارد و تأثیر آن مانند جان در بدن است که حیات و انرژی را به ملک می‌بخشد. فرمان‌روایی او همانند جسم کشور است که به آن استحکام و زندگی می‌دهد.
سلامت بین و استغنا که ارنی‌گو نشد هرگز
که عذر لن‌ترانی در رسد چون پور عمرانش‌
هوش مصنوعی: سلامت و بی‌نیازی تو را می‌بینم، اما هرگز نتوانسته‌ام تو را ببینم، چرا که به یاد دارم که هرگز نخواهی دید. این مانند حالتی است که فرزند عمران نتوانسته شما را ببیند.
نگوید چون سلیمان رب هب‌لب از ادب لیکن
رسد بی‌منت خاتم ز حق ملک سلیمانش
هوش مصنوعی: سلیمان نمی‌گوید که به خاطر ادبش، مالکیتش را از خدا طلب می‌کند، بلکه بدون هیچ توقعی و به خاطر حق، به او تاج و تخت داده می‌شود.
خداوندا جهان با عنف و لطفت‌کیست بیماری
که بیم مرگ و امید بقا باشد ز بحرانش
هوش مصنوعی: خداوندی، در این دنیا با قدرت و مهربانی تو، چه کسی وجود دارد که هم از مرگ بترسد و هم به زندگی امید داشته باشد؟ این تناقض در وجود او به شدت احساس می‌شود.
بود قدر تو قسطاسی‌که آمدکفه افلاکش
بود حلم تو میزانی‌ که چو سنگست ثهلانش
هوش مصنوعی: توان تو به اندازه‌ای است که همچون ترازوی متوازن در آسمان است. اندیشه‌ات نیز مثل سنگی است که وزن آن قابل‌حس است و بر همه چیز می‌تازد.
ز آه سرد بدخواه تو مانا عاریت دارد
هر آن سرما که‌ گیتی هست در فصل زمستانش
هوش مصنوعی: از ناله و زاری سرد دشمن تو، هر سرمایی که در فصل زمستان وجود دارد، به نوعی به عاریت گرفته شده است.
به هر باغی‌ که بارد ابر جود گوهر افشانت
همه شاخ زبرجد روید از برگ ضمیرانش
هوش مصنوعی: در هر باغی که ابر رحمت باران بارد، تمام شاخه‌هایش پر از سنگ‌های قیمتی می‌شود و از دل آن برگ‌ها، ثروت و زیبایی می‌روید.
نگارند ار به لوح آبگینه نام حزمت را
نیارد کس شکستن با هزاران پُتک و سندانش
هوش مصنوعی: اگر نام تو را بر روی صفحه‌ی شیشه‌ای بنویسند، هیچ‌کس نمی‌تواند آن را با هزاران پتک و سندان هم بشکند.
اگر ازگنج هستی یاوه‌گرددگوهر ذاتت
دو عالم وانچه در مُلک دو عالم نیست تاوانش
هوش مصنوعی: اگر از ارزش و گنج وجودت آگاه باشی، دیگر نباید به حرف‌های بی‌اساس توجه کنی. حقیقت وجود تو به قدری گرانبهاست که هیچ چیزی در این دو جهان نمی‌تواند با آن مقایسه شود و اگر چیزی از تو گرفته شود، بهایش بسیار زیاد خواهد بود.
هرآنچ آن بر قضا مبهم‌کند ذات تو معلومش
هرآنچ آن بر قدر مشکل‌کند رای تو آسانش
هوش مصنوعی: هر چیزی که سرنوشت تو را پیچیده می‌کند، ذات و ماهیت تو آن را معلوم می‌سازد؛ و هر چیزی که به خاطر سرنوشت دشوار به نظر می‌رسد، عقل و فکر تو آن را آسان می‌کند.
خطاب و قهر تست آنکو صفت بیمست و امیدش
رضا و خشم تست آنچ آن لقب خلدست و نیرانش
هوش مصنوعی: این متن به توصیف حالتی می‌پردازد که شخص در مقابل خداوند قرار دارد. کسانی که به صفات خوف و امید گرفتارند، به نوعی تحت تأثیر شادی و ناخوشنودی خداوند هستند. در نهایت، اشاره به آن است که بهشت و عذاب نیز در دست خداوند قرار دارد.
خداوندا شنیدم مر مرا حسان لقب دادی
بلی حسان بود هرکاو تو بگزینی ز احسانش
هوش مصنوعی: ای خداوند، شنیده‌ام که تو به من لقب حسان داده‌ای. بله، هر که را تو از احسان خود انتخاب کنی، حسان خواهد بود.
کدامین فخر ازین برتر که‌ گوید آصفی چون تو
محمد شه محمد هست و قاآنیست حسانش
هوش مصنوعی: کدام افتخار از این بالاتر است که کسی مانند آصف بگوید محمد، پادشاهی چون محمد است و قاآنی به خوبی او را ستایش کرده است.
الا تا نوش لطفت نیست غیر از عیش تاثیرش
الا تا زهر قهرت نیست غیر از مرگ درمانش
هوش مصنوعی: بیا تا زمانی که طعم شیرین محبتت وجود دارد، جز لذت زندگی چیزی دیگری نمی‌توان چشید. و تا زمانی که زهر خشم تو وجود دارد، هیچ دارویی جز مرگ نمی‌تواند درمانش باشد.
عدویت زندهٔ جاوید بادا چون خضر لیکن
مکان پیوسته اندرگاز شیر وکام ثعبانش
هوش مصنوعی: دوستی جاودانه و همیشگی مانند خضر باشد، اما در عین حال مکان او همواره در میان خطرات و دشواری‌ها مانند شیر و ماری است که در آنجا حضور دارند.
خلیلت را بود یک روز درگیتی بقا اما
چنان روزی‌که باشد روز خمسین الف یک‌آنش
هوش مصنوعی: دوستت در این دنیا روزی را تجربه کرد که فراموش‌نشدنی و پایدار بود، اما آن روز به قدری خاص و بی‌نظیر است که شبیه به روز پنجاهم از آغاز الف است و تنها در یک لحظه درمی‌یابیم.