گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۶ - درستایش شاهزاده رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه گوید

نگار من‌که بود جایگاه در جانش
عقیق را به جگر خون‌کند دو مرجانش
نشیب مشک ختن راغ راغ نسرینش
فراز برگ سمن باغ باغ ریحانش
نشان سیاهی خال از دل ‌گنهکارش
فزون درازی زلف از شب زمستانش
سپید چهرهٔ سیمین چو رای دانایش
سیاه طرهٔ مشکین چو روز نادانش
صفای روح منور صباح نوروزش
شمیم موی معنبر نسیم نیسانش
رخان چو جنت‌و قامت به‌جلوه طاووسش
لبان چو کوثر و گیسو به خدعه شیطانش
همال روی لئیمست زلف پرچینش
مثال خلق‌کریمست روی تابانش
رخ از طراوت سلطان باغ فردوسش
لب از حلاوت خلاق آب حیوانش
قدش‌که هرکه در آفاق مست و مشتاقش
لبش‌که هرچه در ایام محو و حیرانش
درم خریده غلامیست سرو آزادش
به خون طپیده شهیدیست لعل رخشانش
اگر به خنده درآید لب شکرخیزش
وگر به جلوه درآید رخ پری‌سانش
شکر شود چو شکر خورده تن‌ پر از تابش
پری شود چو پری دیده دل پریشانش
عسل بسان عسل خورده می‌مزد انگشت
ز حسرت لب شیرین شکر افشانش
شقایقی‌که نباشد نظیر در باغش
جواهری ‌که ندارد همال درکانش
هنود وار یکی داغدار رخسارش
یهودوار یکی جزیه‌بخش دندانش
روایتی بود از لب رحیق مختومش
حکایتی بود از رخ شقیق نعمانش
دو زلف از بر چهرش به حلقه چوگان‌وار
مرا چو گوی سراسیمه ‌دل ز چوگانش
به حسن دلبری و شاهدی و رعنایی
تمام عالم بینی به زیر فرمانش
جز ایقدر به نکویی‌کسش نبیند عیب
که اندکیست به عشاق سست‌پیمانش
کند بخیلی با من به وصل خود ارچه
رخی‌ گشاده بود چون‌ کف جهانبانش
جم زمانه فریدون راد آنکه سپهر
نماز آرد بر خاکپای دربانش
مؤیدی که پی امن ملک و رامش خلق
خدای‌کرد در اقطاع ملک سلطانش
نشانه‌یی ‌گهر از گفت گوهر آمودش
نمونه‌یی شکر از نطق‌گوهرافشانش
کمینهٔ بندهٔ درگه هزار چیپالش
کهینه چاکر ایوان هزار خاقانش
تشبهی بود از حلم‌کوه الوندش
ترشّحی بود از جود بحر عمانش
کمین سلاله‌بی از لطف هشت فردوسش
کهین شراره‌یی از قهر هفت نیرانش
ثنای اوست عروسی‌ که دهر کابینش
سرای اوست بهشتی ‌که چرخ رضوانش
ذلیل‌تر بود از خاک جسم بدخواهش
عزیزتر بود از چشم خاک ایوانش
غساله‌یی بود از نطق جوی تسنیمش
سلاله‌یی بود از خلق باغ رضوانش
نهان به صدر اکابر چو قلب اوصافش
روان به جسم ممالک چو روح فرمانش
از آن شهاب منورکه شمع خرگاهش
از آن سپهر مدورکه‌گوی میدانش
زمانه‌ کبود؟ فوجی ز خیل خونریزش
ستاره چه بود؟ موجی ز سیل احساسش
نتیجهٔ امل از همت جهانگیرش
سلالهٔ اجل از خنجر سرافشانش
زمین و هر که بر او خادمی ز درگاهش
سپهر و هرچه در او چاکری در ایوانش
فلک چه باشد خوانی ‌گشاده در کاخش
قمر چه باشد نانی نهاده بر خوانش
سپهر در شب تاری به سائلی ماند
که جور او زگهر پر نموده دامانش
نه پیل اگرچه ز خنجر چو پیل خرطومش
نه شیر اگرچه ز صارم چو شیر دندانش
ز بسکه صولت اژدر به روز ناوردش
گمان بری ‌که پر از اژدهاست خفتانش
ظیر ابر بود چون‌که جای برگاهش
همال ببر بود چون مکان بیکرانش
توگویی آنکه جحیمست در دل دریا
درون چنگ چو بینی حسام بر رانش
به روز وقعه ز بس موج خون برانگیزد
به تیغ تیز تشبه‌کنی به طوفانش
طناب‌گردن خصمست خام پر تابش
عقاب وادی مرگست تیر پرانش
غبار معرکه چرخست و آفتاب ملک
سهیل چرخ به‌کف خنجر درخشانش
ز هم بریزدش ار آسمان بود خصمش
به مه فرازدش ار خاک تهنیت خوانش
صفات اوست محیطی‌ که نیست پایابش
جلال اوست سپهری‌که نیست پایانش
به هرچه عزم‌کند تابعست‌ گردونش
به هرچه حکم‌کند بنده است‌گیهانش
زبان خامهٔ مرگست ک شمشیرش
رسول نامهٔ فتحست پیک پیکانش
ز رای روشن او صبح اگر نگشته خجل
دریده است ز حسرت چراگریبانش
جهان دلیست‌ که ‌کردار او بود روحش
سخن تنیست که گفتار او بود جانش
به‌گاه رزم لقب ضیغم زره پوشش
به وقت بزم صفت قلزم سخندانش
بنان اوست محیطی ‌که جود امواجش
سنان اوست سحابی‌ که مرگ بارانش
به یک اشاره مسخر بود نه افلاکش
به یک نظاره مسلم بود دوگیهانش
چو ملک پارس ا‌گر باشدش دو صد کشور
عطیّه‌ایست ز گیهان خدیو ایرانش
به ملک پارس ننازدکه‌کمتر از شبریست
به چشم ساحت ایران و ملک تورانش
بزرگوارا امیرا تویی‌که قاآنی
روان به مهر تو هست از ازل گروگانش
چنانش بوی می مهرت از دهان آید
که می‌نیارد کردن ز خلق پنهانش
اگر به تارک او صد هزار پُتک زنند
به یمن مهر تو سخست تن چو سندانش
نه با ولای تو بیم از هزار شمشیرش
نه با رضای تو باک از هزار پیکانش
نه از تو فکر گسستن به هیچ نیرنگش
نه از تو رای بریدن به هیچ دستانش
بدی‌ت خلوص و ارادت‌ که نیست مانندش
بدین صفا و عقیدت‌ که نیست پایانش
نه آفتاب‌ که خوانی به سخره هم چشمش‌
نه روزگار که دانی به طعنه همسانش
نه گوهرست و نه درهم که تا ز فرط‌ کرم
کند عطای تو با خاک راه یکسانش
به یک اشاره توان برگزید ز امثالش
به یک نظاره توان برکشید ز اقرانش
همیشه تا که زمین ناستوار اوتادش
هماره تا که فلک پایدار ارکانش
رواق مجد تو بادا منیع بنیادش
سرای قدر تو بادا وسیع بنیانش

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگار من‌که بود جایگاه در جانش
عقیق را به جگر خون‌کند دو مرجانش
هوش مصنوعی: عشق من، که در وجودش جایی مانند عقیق دارد، با دو مرجانش قلبم را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نشیب مشک ختن راغ راغ نسرینش
فراز برگ سمن باغ باغ ریحانش
هوش مصنوعی: عطر مشک ختن با گل‌های نسرین در بالای باغ و برگ‌های سمن در میان باغ ریحان، فضای دلپذیری را ایجاد کرده است.
نشان سیاهی خال از دل ‌گنهکارش
فزون درازی زلف از شب زمستانش
هوش مصنوعی: نشان سیاهی که به دلیل گناه بر دل او نشسته، بیشتر از طول زلف‌هایش که در شب‌های زمستانی، تاریک و بلند به نظر می‌رسند، است.
سپید چهرهٔ سیمین چو رای دانایش
سیاه طرهٔ مشکین چو روز نادانش
هوش مصنوعی: چهره‌ٔ سفید و زیبا مانند فکر و دانش اوست، در حالی که موهای سیاهش به سیاهی روزهایی می‌ماند که او نادان است.
صفای روح منور صباح نوروزش
شمیم موی معنبر نسیم نیسانش
هوش مصنوعی: روح من در روز نوروز از زیبایی‌هایی که به همراه دارد، سرشار است و عطر موی محبوبم آرامشی همچون نسیم بهاری به ایامم می‌بخشد.
رخان چو جنت‌و قامت به‌جلوه طاووسش
لبان چو کوثر و گیسو به خدعه شیطانش
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند بهشت و اندامش همچون طاووسی زیباست؛ لب‌هایش همچون کوثر و موهایش به مکر شیطان می‌ماند.
همال روی لئیمست زلف پرچینش
مثال خلق‌کریمست روی تابانش
هوش مصنوعی: موهای زیبا و خمیده‌اش که به مانندی از خلق و خوی کریمانه است، جلوه‌ای از چهره درخشان او را به نمایش می‌گذارد.
رخ از طراوت سلطان باغ فردوسش
لب از حلاوت خلاق آب حیوانش
هوش مصنوعی: چهره دلنشین او مانند لطافت باغ بهشتی است و لب‌هایش مانند خوشمزگی آب حیات، شگفت‌انگیز و شیرین است.
قدش‌که هرکه در آفاق مست و مشتاقش
لبش‌که هرچه در ایام محو و حیرانش
هوش مصنوعی: شخصی با قدی زیبا و جذاب که همه جا مردم را مسحور خود می‌کند و لب‌هایش که همیشه در حال گفت و گو و سرگرمی هستند، تلخی‌ها و زیبایی‌های زمان را از یاد می‌برد.
درم خریده غلامیست سرو آزادش
به خون طپیده شهیدیست لعل رخشانش
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به وصف یک جوان زیبا و شجاع می‌پردازد که به خاطر عشق و آزادی جان خود را فدا کرده است. او با اشاره به اینکه این جوان به عنوان یک غلام از او خریداری شده، نشان می‌دهد که او در عین اسارت، روح آزادی‌خواهی دارد و به خاطر آرمان‌هایش به شهادت رسیده است. رنگ لعل (رنگ قرمز) نشان‌دهنده خون او و زیبایی‌اش است که در دل‌ها می‌درخشد.
اگر به خنده درآید لب شکرخیزش
وگر به جلوه درآید رخ پری‌سانش
هوش مصنوعی: اگر لب‌های شیرینش بخندد و یا اگر چهره دلبرش ظاهر شود، تشویش و شادی را در دل بیدار می‌کند.
شکر شود چو شکر خورده تن‌ پر از تابش
پری شود چو پری دیده دل پریشانش
هوش مصنوعی: وقتی که شکر در زندگی انسان وجود داشته باشد، وجود او از نور و روشنایی پر می‌شود. و وقتی که مانند پری خوشبختی به او روی آورد، دل او که نگران و پریشان است آرام می‌گیرد.
عسل بسان عسل خورده می‌مزد انگشت
ز حسرت لب شیرین شکر افشانش
هوش مصنوعی: عسل مانند عسل است، انگشت بر لب شیرین او گذاشته می‌شود و حسرت می‌خورد به خاطر شکرینی که از او جاری است.
شقایقی‌که نباشد نظیر در باغش
جواهری ‌که ندارد همال درکانش
هوش مصنوعی: شقایق‌هایی که در باغ وجود دارند، بی‌نظیر و خاص هستند و مثل آنها جواهراتی که در زرگرخانه‌ها یافت می‌شوند، همتایی ندارند.
هنود وار یکی داغدار رخسارش
یهودوار یکی جزیه‌بخش دندانش
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیدن یک شخص داغدار و غمگین اشاره شده است، که همچون یهودیان در دوران‌های گذشته، در حال تحمل درد و رنج است. همچنین بیانگر این است که این فرد در حال گذراندن یک وضعیت سخت و طاقت‌فرسا است، که نشان‌دهنده عدم عدالت و نابرابری در زندگی اوست.
روایتی بود از لب رحیق مختومش
حکایتی بود از رخ شقیق نعمانش
هوش مصنوعی: داستانی از لب‌های شیرین او نقل می‌شود که حکایت از زیبایی چهره‌اش دارد.
دو زلف از بر چهرش به حلقه چوگان‌وار
مرا چو گوی سراسیمه ‌دل ز چوگانش
هوش مصنوعی: دو زلف او به گونه‌ای است که مانند حلقه‌های یک گردونه به دور چهره‌اش پیچیده‌اند و من مثل گوی بازی، مضطرب و نگران از چگونگی بازی او هستم.
به حسن دلبری و شاهدی و رعنایی
تمام عالم بینی به زیر فرمانش
هوش مصنوعی: با زیبایی و دلربایی و جذابیتی که دارد، تمامی جهان را زیر نفوذ و اراده‌اش می‌بینی.
جز ایقدر به نکویی‌کسش نبیند عیب
که اندکیست به عشاق سست‌پیمانش
هوش مصنوعی: تنها به اندازه‌ای می‌توان عیب کسانی را دید که در عشقشان سست‌پیمان هستند.
کند بخیلی با من به وصل خود ارچه
رخی‌ گشاده بود چون‌ کف جهانبانش
هوش مصنوعی: اگر چه در عشق و وصل تو، چهره‌ای گشاده و زیبا به من نشان دهی، اما بخیل بودن تو همچنان بین ما جدایی می‌اندازد.
جم زمانه فریدون راد آنکه سپهر
نماز آرد بر خاکپای دربانش
هوش مصنوعی: فردی مانند فریدون در دوران خودش وجود دارد که آسمان به احترام او به خاک پای دربانش سجده می‌کند.
مؤیدی که پی امن ملک و رامش خلق
خدای‌کرد در اقطاع ملک سلطانش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که در جستجوی امنیت و آرامش برای مردم و سرزمینش است، در مناطق تحت سلطه‌ی پادشاهی خود خداوند را می‌پرستد.
نشانه‌یی ‌گهر از گفت گوهر آمودش
نمونه‌یی شکر از نطق‌گوهرافشانش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی نشان می‌دهد که کلام و سخن دل‌انگیز یک فرد می‌تواند نشان‌دهنده‌ی ارزش و زیبایی درونی او باشد. مانند این که وجود جواهر به نوعی بیانگر زیبایی و ارزش خود است و سخنان شیرین نیز می‌تواند نشان‌دهنده‌ی دل‌نشینی و عمق شخصیت فرد باشد.
کمینهٔ بندهٔ درگه هزار چیپالش
کهینه چاکر ایوان هزار خاقانش
هوش مصنوعی: من یک بندۀ کوچک در درگاه کسی هستم که هزاران خادم دیگر دارد و خود نیز خدمتگزار کسی است که به هزاران پادشاه خدمت می‌کند.
تشبهی بود از حلم‌کوه الوندش
ترشّحی بود از جود بحر عمانش
هوش مصنوعی: این بیتی به توصیف ویژگی‌های admirable کوه الوند و دریاچه عمان می‌پردازد. در این متن، به آرامش و بزرگ‌منشی کوه الوند، به عنوان نماد صبر و بردباری اشاره شده است. هم‌چنین، سخاوت و generosity دریاچه عمان به تصویر کشیده می‌شود. به نوعی، این بیت نشان‌دهنده تشابه و ارتباط میان ویژگی‌های این دو پدیده طبیعی است.
کمین سلاله‌بی از لطف هشت فردوسش
کهین شراره‌یی از قهر هفت نیرانش
هوش مصنوعی: نسل او در خوشی‌ها و نعمت‌های فراوانی به سر می‌برد و در عین حال، شعله‌ای از خشم و قهر حوادث تلخ نیز بر او سایه افکنده است.
ثنای اوست عروسی‌ که دهر کابینش
سرای اوست بهشتی ‌که چرخ رضوانش
هوش مصنوعی: ستایش او مانند عروسی است که زندگی‌اش در خانه او قرار دارد و بهشتی که آسمان برای خوش‌رویی‌اش فراهم کرده است.
ذلیل‌تر بود از خاک جسم بدخواهش
عزیزتر بود از چشم خاک ایوانش
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که کسی که به ما آزار می‌رساند، از نظر ارزش و موقعیت، از خاک (که هیچ ارزش و احترامی ندارد) حقیرتر است، اما در عوض، گاهی ممکن است احساس کنیم که چیزی یا کسی که به ما آسیب می‌زند، برای ما مهم‌تر و عزیزتر از چیزهای بی‌ارزش مانند خاک باشد. این موضوع نشان می‌دهد که گاهی اوقات احساسات ما نسبت به دیگران ما را به سمت انتخاب‌های عجیب می‌برد.
غساله‌یی بود از نطق جوی تسنیمش
سلاله‌یی بود از خلق باغ رضوانش
هوش مصنوعی: آب گوارایی بود که از گفتار او جاری می‌شد و زیبایی او مانند میوه‌های باغ بهشت بود.
نهان به صدر اکابر چو قلب اوصافش
روان به جسم ممالک چو روح فرمانش
هوش مصنوعی: در بالای بزرگ‌منشی‌ها، در دلش صفاتی نهفته است و چون روحی در تن کشورها، فرماندهی او در حال جاری است.
از آن شهاب منورکه شمع خرگاهش
از آن سپهر مدورکه‌گوی میدانش
هوش مصنوعی: از آن ستاره درخشان که شمع محفل اوست، و از آن آسمان گردان که میدان اوست.
زمانه‌ کبود؟ فوجی ز خیل خونریزش
ستاره چه بود؟ موجی ز سیل احساسش
هوش مصنوعی: زمانه‌ای تاریک و غم‌انگیز است. گروهی از ستاره‌ها به خاطر جریانات خونین و دردناک به وجود آمده‌اند. احساسی که مانند سیل می‌توند، به شدت در حال جاری شدن است.
نتیجهٔ امل از همت جهانگیرش
سلالهٔ اجل از خنجر سرافشانش
هوش مصنوعی: نتیجهٔ کوشش و تلاش عظیم او، محصولی است که از قدرت و ارادهٔ قوی او به دست آمده است.
زمین و هر که بر او خادمی ز درگاهش
سپهر و هرچه در او چاکری در ایوانش
هوش مصنوعی: زمین و همه کسانی که بر آن هستند، خدمتگزار سپهر هستند و هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، در حقیقت در خدمت او قرار دارد.
فلک چه باشد خوانی ‌گشاده در کاخش
قمر چه باشد نانی نهاده بر خوانش
هوش مصنوعی: آسمان چه جای بزرگی است که در آن میتونی قمر را به عنوان غذایی روی سفره‌اش ببینی.
سپهر در شب تاری به سائلی ماند
که جور او زگهر پر نموده دامانش
هوش مصنوعی: آسمان در شب تاریک مانند خواهشی است که پایه‌هایش را از عذاب پر کرده‌اند.
نه پیل اگرچه ز خنجر چو پیل خرطومش
نه شیر اگرچه ز صارم چو شیر دندانش
هوش مصنوعی: هرچند که فیل برای قدرت و عظمتش شناخته‌شده است، اما اگر در دست شخصی خنجر باشد، قدرتش کاهش می‌یابد. همچنین، اگر شیر هم دندان‌های تیز و خطرناکی داشته باشد، اما در شرایط نامناسب قرار گیرد، از قدرتش کاسته می‌شود. در واقع، ویژگی‌های حیوانات به خودشان محدود نمی‌شود و به وضعیت و شرایطی که در آن هستند نیز بستگی دارد.
ز بسکه صولت اژدر به روز ناوردش
گمان بری ‌که پر از اژدهاست خفتانش
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و هیبت زیاد اژدها در روز نبرد، گویی او در خواب خود پر از اژدهاست و همین باعث می‌شود که تصور کنی واقعاً در خوابش اژدها وجود دارد.
ظیر ابر بود چون‌که جای برگاهش
همال ببر بود چون مکان بیکرانش
هوش مصنوعی: زیر ابر، همانند جایگاهی است که وسیع و فراخ است، و در برابر آن، مانند ببر، درخشش و قدرت خاصی وجود دارد.
توگویی آنکه جحیمست در دل دریا
درون چنگ چو بینی حسام بر رانش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد کسی که در دل دریا در عذاب است، با دیدن حسام (شمشیر) بر روی رانش، به یاد درد و رنج خود می‌افتد. در واقع، این تصویر نشان‌دهندهٔ ارتباط عذاب و خطر با احساسات عمیق انسانی است.
به روز وقعه ز بس موج خون برانگیزد
به تیغ تیز تشبه‌کنی به طوفانش
هوش مصنوعی: در روز حادثه به دلیل شدت شور و هیجانی که ایجاد می‌شود، مانند طوفانی خواهد بود که به وسیله‌ی تیزی و شدت عمل آن شکل می‌گیرد.
طناب‌گردن خصمست خام پر تابش
عقاب وادی مرگست تیر پرانش
هوش مصنوعی: طناب گردن دشمن در دستان کسی است که خام و ناآگاه است، در حالی که تیر پرانی (شلیک) در این وادی خطرناک و مملو از مرگ صورت می‌گیرد.
غبار معرکه چرخست و آفتاب ملک
سهیل چرخ به‌کف خنجر درخشانش
هوش مصنوعی: فضای گرد و غبار در میدان نبرد است و خورشید روح ملک سهیل، در دستانش خنجر درخشان دارد.
ز هم بریزدش ار آسمان بود خصمش
به مه فرازدش ار خاک تهنیت خوانش
هوش مصنوعی: اگر دشمنش از آسمان هم بیفتد، او باید تلاش کند و با عزت و افتخار، آن را به جایی بیاورد. اگر از خاک هم به او تبریک گفته شود، باید با افتخار آن را بپذیرد.
صفات اوست محیطی‌ که نیست پایابش
جلال اوست سپهری‌که نیست پایانش
هوش مصنوعی: صفات او همانند اقیانوسی است که هیچ انتهایی ندارد و شکوه و عظمتش همچون آسمانی است که هیچ مرزی ندارد.
به هرچه عزم‌کند تابعست‌ گردونش
به هرچه حکم‌کند بنده است‌گیهانش
هوش مصنوعی: هر چیزی که او بخواهد، آسمان پیرو آن است و هر دستوری که بدهد، زمین گوش به فرمان اوست.
زبان خامهٔ مرگست ک شمشیرش
رسول نامهٔ فتحست پیک پیکانش
هوش مصنوعی: زبان قلم به معنای مرگ است، مانند شمشیری که پیام‌آور پیروزی است و تیرهایش پیام‌رسانان این پیام می‌باشند.
ز رای روشن او صبح اگر نگشته خجل
دریده است ز حسرت چراگریبانش
هوش مصنوعی: اگر صبح روشن از فکر او به وجود نیامده، به دلیل حسرتی است که قلبش را آزار می‌دهد.
جهان دلیست‌ که ‌کردار او بود روحش
سخن تنیست که گفتار او بود جانش
هوش مصنوعی: جهان مانند دلی است که رفتار و اعمالش روح آن را تشکیل می‌دهد؛ و سخن نیز مانند تنی است که گفتار و اندیشه‌اش معنا و محتوای او را می‌سازد.
به‌گاه رزم لقب ضیغم زره پوشش
به وقت بزم صفت قلزم سخندانش
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، او شجاع و زره‌پوش همچون شیر است و در زمان جشن و شادی، لحنش همانند رودخانه‌ای پرخروش و پرطنین می‌باشد.
بنان اوست محیطی ‌که جود امواجش
سنان اوست سحابی‌ که مرگ بارانش
هوش مصنوعی: دست او همانند حوضی است که بخشش و generosity او در آن موج می‌زند. او همچون ابرهایی است که باران مرگ را می‌باراند.
به یک اشاره مسخر بود نه افلاکش
به یک نظاره مسلم بود دوگیهانش
هوش مصنوعی: با یک اشاره، همه چیز در تسلط او بود و با یک نگاه، چنان به وضوح نمایان بود که حتی دو جهان نیز در دست او قرار داشتند.
چو ملک پارس ا‌گر باشدش دو صد کشور
عطیّه‌ایست ز گیهان خدیو ایرانش
هوش مصنوعی: اگر پادشاه پارس دارای دو صد کشور باشد، این نعمت و عطا از سوی خداوند برای سرزمین ایران است.
به ملک پارس ننازدکه‌کمتر از شبریست
به چشم ساحت ایران و ملک تورانش
هوش مصنوعی: این اشعاری به نیکی و شکوه ایران اشاره دارد و برتری و عظمت آن را نسبت به دیگر مناطق، به ویژه پارس، می‌ستاید. در اینجا به خوبی جلوه‌گری ایران و اهمیت آن در مقایسه با دیگر سرزمین‌ها تأکید شده است. همچنین بیانگر این است که از دیدگاه شاعر، ایران دارای جاذبه و ارزش بیشتری است و کمتر از پارس به خود می‌بالد.
بزرگوارا امیرا تویی‌که قاآنی
روان به مهر تو هست از ازل گروگانش
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو ای امیر، قاآنی از آغاز تاریخ به محبت تو وابسته و گروگان عشق توست.
چنانش بوی می مهرت از دهان آید
که می‌نیارد کردن ز خلق پنهانش
هوش مصنوعی: عطر محبت تو به قدری قوی و دلنشین است که نمی‌توان آن را از دیگران پنهان کرد.
اگر به تارک او صد هزار پُتک زنند
به یمن مهر تو سخست تن چو سندانش
هوش مصنوعی: اگر صد هزار بار هم بر سر او ضربه وارد کنند، به خاطر محبت و دوستی‌ات، بدن او مانند سندان است و هیچ آسیبی نمی‌بیند.
نه با ولای تو بیم از هزار شمشیرش
نه با رضای تو باک از هزار پیکانش
هوش مصنوعی: نه با سلطه و فرمانروایی تو از هزار شمشیر دشمن ترسی دارم، و نه با رضایت و خوشنودی تو از هزار تیر و پیکان هراس می‌کنم.
نه از تو فکر گسستن به هیچ نیرنگش
نه از تو رای بریدن به هیچ دستانش
هوش مصنوعی: نه از تو به هیچ ترفندی جدا می‌شوم و نه از تو به هیچ دلیلی دست می‌کشم.
بدی‌ت خلوص و ارادت‌ که نیست مانندش
بدین صفا و عقیدت‌ که نیست پایانش
هوش مصنوعی: در اینجا از کسی یاد می‌شود که به خوبی و صفای باطنش نمی‌توان رسید و هیچ‌کس را نمی‌توان با او مقایسه کرد. عشق و ارادت او به دیگران بی‌نظیر است و این احساس، انتهایی ندارد.
نه آفتاب‌ که خوانی به سخره هم چشمش‌
نه روزگار که دانی به طعنه همسانش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه روزگار و نه خورشید قابل تمسخر هستند؛ یعنی هیچ‌یک از آن‌ها را نمی‌توان به راحتی دست‌کم گرفت یا به سخره گرفت. هر کدام از آن‌ها ویژگی‌ها و قدرت‌های خاص خود را دارند که نباید نادیده گرفته شوند.
نه گوهرست و نه درهم که تا ز فرط‌ کرم
کند عطای تو با خاک راه یکسانش
هوش مصنوعی: نه این چیزها ارزشمند است و نه پول، زیرا بخشش تو چنان فراوان است که خاک و طلا برایت یکسانند.
به یک اشاره توان برگزید ز امثالش
به یک نظاره توان برکشید ز اقرانش
هوش مصنوعی: با یک اشاره می‌توان از میان نمونه‌های مشابه او را انتخاب کرد و با یک نگاه می‌توان از هم‌رده‌هایش او را برگزید.
همیشه تا که زمین ناستوار اوتادش
هماره تا که فلک پایدار ارکانش
هوش مصنوعی: همیشه زمین در حال ناپایداری است و ستون‌های آن نیز همیشه در حال تغییر هستند، همانطور که آسمان نیز همواره بر ارکان خود استوار باقی می‌ماند.
رواق مجد تو بادا منیع بنیادش
سرای قدر تو بادا وسیع بنیانش
هوش مصنوعی: خانه‌ای که برای تو بنا شده، با عظمت و اعتبار است و امید می‌رود که وسعتش به اندازه‌ی مقام و ارزش تو باشد.