قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۴ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده حسنعلی میرزا طاب الله ثراه گوید
ز چشمم خون فرو ریزد به یاد چشم فتانش
پریشانخاطرم از عشق گیسوی پریشانش
ار خورشید میجویی نگهی روی چون ماهثث
وگر شمشاد میخواهی ببین سرو خرامانش
به دوران هرکجا باشد دلی از غم به درد آید
مرا دردی بود در دل که جز غم نیست درمانش
فدنروسو عارضگل خطسعزهاسو لب غنچه
بود خود گلشن خوبی چه حاجت سیر بستانش
شود شیرینکلامیها ز لعل دلکشش ظاهر
همانا تُنگ شکر هست پنهان در نمکدانش
سلامت را دعاگفتم ز شوق چشم بیمارش
چو بارانگریه سرکردم ز هجر لعل خندانش
ز حیرانی گریبان را نمودم چاک تا دامن
چو دیدم کافتابی سر زد از چاک گریبانش
دل و دین برد پنهانی جمال آشکار او
ره جان آشکارا زد اشارتهای پنهانش
کمان ابروانش کرده در زه تیر مژگان را
چسان یابد رهایی مرغ جان از زخم پیکانش
بود چون روز شامم با وصال روی چون ماهش
. شود چون شام روزم از فراق مهر تابانش
توگوی خویش را پابست مهر خویشتن خواهد
که زنجیری به پا بنهاده زلف عنبرافشانش
بود آشفته چون حال عدوی پادشه مویش
بود خونریز همچون خنجر شه تیر مژگانش
حسن شاه غضفر فر نریمانمان اژدر در
که باشد در قلاووز سپه صد چون نریمانش
به فرمانش صبا و وحش و طیر و دیو و دام و دد
به دستش خاتم دولت چه نقصی از سلیمانش
بنای فتنه ویرانگشت از آبادی عدلش
نیاز سائلانکم شد ز انعام فراوانش
به گاه کینه قارن چهره ننماید بناوردش
به روز رزم بیژن روی برتابد ز میدانش
بسوزد جان خصم از شعلهٔ تیغ جهانسوزش
ببالد روزگار از فر اقبال جهانبانش
دهد خاک یلان بر باد آب آتش تیغش
کند بر جنگجویان کار مشکل رزم آسانش
چو در میدان سیاوشوش نماید عزمگو بازی
سر نه آسمان سرگشته بینی پیش چوگانش
نتابد مهر تابان با ضیای بدر اقبالش
نیارد ابر نیسان با عطای دست احسانش
بود در آستان چاکر هزاران همچو فغفورش
بود چون پاسبان بر در هزاران همچو خاقانش
شها گر شیر گردونت به روز رزم پیش آید
ز آسیب نهنگ تیغ خود بینی هراسانش
فضای عالم جاهت بدانسان هست پهناور
که باشد نه فلک چون حلقهیی اندر بیابانش
در آن روزی که چون کشتی زمین در لجهٔ هیجا
بود از صدمهٔ باد مخالف بیم طوفانش
کشد برق سنان شعله برآرد رعد کوس آوا
اجل ابری شود باران سهامکینه بارانش
بیاویزد هوا چون کاوه نطع گرد از دامن
عمود آهنین پتک و سر بدخواه سندانش
فریدونوار گرز گاوسر را چون فرود آری
شود مغز سر ضحاک تازی خرد بارانش
و گر افراسیاب ترک گردد با توکین آور
تهمتنوار در ساعت بگیری تخت تورانش
وگر چو بینهوش بهرام چرخت کینه آغازد
فرستی دوکدان و چرخه چون هرمز به ایوانش
نیی چون اردشیر بابکانکز طالعکرمی
گریزاند دو نوبت هفتواد از ملککرمانش
تو آن شیری که گر با هفتواد چرخ بستیزی
بیندازی چو لاش مرده اندر پیشکرمانش
کشانی اشکبوست را اجل در برکشان آرد
که تا رستم صفت سازی قبا از تیر خفتانش
ترا تازینسب اسبی بود آذرگشسبآسا
که چون در دشت هیجا باد وش آری به جولانش
زمین از چار نعل او ببالد بر فلک زان رو
که این را چار مه وان را مهیوان نیز نقصانش
به عهد انتقامتگر بدرد شیر آهو را
به سنگ دادخواهی بشکنی درکام دندانش
شها تا درفشان گردیده در مدح تو قاآنی
بود خاقانی ایام و خاک فارس شروانش
به قدر دانش خود میستاید مر ترا ورنه
فراتر بود شان مصطفی از مدح حسانش
ولی نبود عجبکز فر اقبال همایونت
رساند شعر بر شعرا بساید سر به کیوانش
الا تا دفتر دوران سیاهست از خط انجم
سجل و مهر مهر اوراقگردون فرد ملوانش
دبیر بخت بنگارد چنان توقیع عمرت را
که باشد از عبارات بقا انشای دیوانش
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۳ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب الله ثراه گوید: مبارک باد هر عیدی به خسرو خاصه نوروزشقصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۵ - در ستایش وزیر بینظیر جناب حاج میرزاآقاسی رحمهلله فرماید: فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت دامانش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز چشمم خون فرو ریزد به یاد چشم فتانش
پریشانخاطرم از عشق گیسوی پریشانش
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک میریزد به یاد چشمان زیبا و فریبندهاش. خاطر و ذهنم به خاطر عشق به موهای درهم و پریشانش پریشان است.
ار خورشید میجویی نگهی روی چون ماهثث
وگر شمشاد میخواهی ببین سرو خرامانش
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نوری همچون خورشید هستی، نگاهی به چهرهای فرشتهگون چون ماه داشته باش. و اگر به دنبال زیبایی همچون شمشاد هستی، زیبایی سرو خرامانی را تماشا کن.
به دوران هرکجا باشد دلی از غم به درد آید
مرا دردی بود در دل که جز غم نیست درمانش
هوش مصنوعی: هر جا که احساسات و دلتنگی وجود داشته باشد، غمها در من زنده میشوند. من در دل خود دردی دارم که هیچ دارویی جز غم نمیتواند آن را درمان کند.
فدنروسو عارضگل خطسعزهاسو لب غنچه
بود خود گلشن خوبی چه حاجت سیر بستانش
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیباییهای یک چهره اشاره میکند و میگوید که وقتی چهرهای زیبا و دلنشین دارد، دیگر نیازی به باغ و گلزار نیست. زیبایی آن صورت به اندازهای جذاب است که به تنهایی میتواند انسان را مسحور کند.
شود شیرینکلامیها ز لعل دلکشش ظاهر
همانا تُنگ شکر هست پنهان در نمکدانش
هوش مصنوعی: زبان شیرینیهای جذاب او ناشی از زیبایی و دلرباییاش است؛ در حقیقت، در نمکدانش (که ممکن است نشاندهنده برخی عصبانیتها یا تلخیها باشد) گنجینهای از شکر نهفته است.
سلامت را دعاگفتم ز شوق چشم بیمارش
چو بارانگریه سرکردم ز هجر لعل خندانش
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی از چشم بیمار او، برای سلامتیاش دعا کردم و از دلتنگی و جداییاش مانند باران اشک ریختم.
ز حیرانی گریبان را نمودم چاک تا دامن
چو دیدم کافتابی سر زد از چاک گریبانش
هوش مصنوعی: از شدت حیرت و سردرگمی، گریبان خود را پاره کردم تا شاید دامن خورشیدی را ببینم که از آن چاک گریبان، سَر برآورده است.
دل و دین برد پنهانی جمال آشکار او
ره جان آشکارا زد اشارتهای پنهانش
هوش مصنوعی: دل و ایمان را به طور مخفیانه زیبایی نمایان او گرفت، روح را به روشنی نشان اشارات پنهانش هدایت کرد.
کمان ابروانش کرده در زه تیر مژگان را
چسان یابد رهایی مرغ جان از زخم پیکانش
هوش مصنوعی: ابروهایش مانند کمان است و مژگانش به تیر شبیه میشود. چگونه میتواند جان من از زخم تیر او نجات پیدا کند؟
بود چون روز شامم با وصال روی چون ماهش
. شود چون شام روزم از فراق مهر تابانش
هوش مصنوعی: وقتی که با زیبایی او روبرو میشوم، روزم مانند شب میگذرد. اما وقتی او را از دست میدهم، شبهایم همچون روزی بدون نور میشود.
توگوی خویش را پابست مهر خویشتن خواهد
که زنجیری به پا بنهاده زلف عنبرافشانش
هوش مصنوعی: شما باید به عشق و محبت خود متعهد باشید، زیرا زنجیرهایی که به پاهای شما بسته شده، نماد پیوند و وابستگی به زیبایی و جاذبههای اوست.
بود آشفته چون حال عدوی پادشه مویش
بود خونریز همچون خنجر شه تیر مژگانش
هوش مصنوعی: حال او به اندازهای آشفته است که شبیه حال دشمن پادشاه میشود. موی او مانند خنجری خونریز است، و تیرهای مژگانش، بران و سوزاننده است.
حسن شاه غضفر فر نریمانمان اژدر در
که باشد در قلاووز سپه صد چون نریمانش
هوش مصنوعی: زیبایی حسن مانند شاهی است که در قلاووز سپه، شجاعت و قدرت نریمان را دارد و نمیتوانی او را با کسی دیگر مقایسه کنی.
به فرمانش صبا و وحش و طیر و دیو و دام و دد
به دستش خاتم دولت چه نقصی از سلیمانش
هوش مصنوعی: به خاطر اراده و قدرت او، تمام موجودات زنده و غیر زنده در اطرافش به خوبی در خدمت او هستند و این نشاندهندهی قدرت و سلطنت اوست. چه چیزی از سلیمان، پیامبر بزرگ، کم دارد؟
بنای فتنه ویرانگشت از آبادی عدلش
نیاز سائلانکم شد ز انعام فراوانش
هوش مصنوعی: بنای فتنه و فساد به خاطر برقراری عدالت ویران شد و به همین دلیل نیاز درخواستکنندگان از بخششها و نعمتهای او کاهش یافت.
به گاه کینه قارن چهره ننماید بناوردش
به روز رزم بیژن روی برتابد ز میدانش
هوش مصنوعی: در زمان انتقام، قارن چهرهاش را نشان نمیدهد و در میدان جنگ، بیژن به روی او نمینگرد.
بسوزد جان خصم از شعلهٔ تیغ جهانسوزش
ببالد روزگار از فر اقبال جهانبانش
هوش مصنوعی: از شدت شجاعت و قدرت شمشیر او، دشمن باید بسوزد و عذاب بکشد، و در عین حال، روزگار به خاطر بزرگی و موفقیت او باید بالنده و شکوفا شود.
دهد خاک یلان بر باد آب آتش تیغش
کند بر جنگجویان کار مشکل رزم آسانش
هوش مصنوعی: سرزمینهای وسیع و قوی به راحتی زیر فشار قرار میگیرند و آب و آتش به راحتی بر آنها تأثیر میگذارد. تیغ جنگجویان با قدرت و سرسختیشان، کار را برای دشمنان سخت میکند و رزم را برای خودشان آسانتر میسازد.
چو در میدان سیاوشوش نماید عزمگو بازی
سر نه آسمان سرگشته بینی پیش چوگانش
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی با اراده و قصد در میدان بازی حضور پیدا میکند، دیگر نیازی به نگرانی دربارهی وضعیت آسمان یا سرنوشت ندارد؛ او با اطمینان و تمرکز فقط به بازی و هدف خود توجه میکند.
نتابد مهر تابان با ضیای بدر اقبالش
نیارد ابر نیسان با عطای دست احسانش
هوش مصنوعی: خورشید تابان نمیتواند با نور ماه هماوردی کند و ابرهای بهاری هم نمیتوانند با بخشندگی او رقابت کنند.
بود در آستان چاکر هزاران همچو فغفورش
بود چون پاسبان بر در هزاران همچو خاقانش
هوش مصنوعی: در کنار در، هزاران خدمتگزاری مانند فغفور ایستاده بودند، مانند پاسبانی که بر در بر هزاران مانند خاقان نظارت دارد.
شها گر شیر گردونت به روز رزم پیش آید
ز آسیب نهنگ تیغ خود بینی هراسانش
هوش مصنوعی: اگر شیر آسمان (شیر در اینجا نماد قدرت و شجاعت است) در روز جنگ به میدان بیاید، تو از آسیب تیغ نهنگ (که نمادی از خطر بزرگ و قدرتمند است) در هراس خواهی بود.
فضای عالم جاهت بدانسان هست پهناور
که باشد نه فلک چون حلقهیی اندر بیابانش
هوش مصنوعی: عالم به قدری وسیع و گسترده است که همچون حلقهای در بیابانی بزرگ به نظر میرسد و همچنان که آسمان و فلک در آن جایگاهی ندارد.
در آن روزی که چون کشتی زمین در لجهٔ هیجا
بود از صدمهٔ باد مخالف بیم طوفانش
هوش مصنوعی: در آن روزی که مانند کشتی، زمین در عمق امواج و دریا بود و از آسیب باد مخالف، نگرانی طوفانش وجود داشت.
کشد برق سنان شعله برآرد رعد کوس آوا
اجل ابری شود باران سهامکینه بارانش
هوش مصنوعی: وقتی تیغ زرق و برق میزند، رعد و برق میزند و صدای مرگ شنیده میشود، ابری میآید که باران کینه را میباراند.
بیاویزد هوا چون کاوه نطع گرد از دامن
عمود آهنین پتک و سر بدخواه سندانش
هوش مصنوعی: باد به شدت میوزد و مانند کاوه، کامی از دامن یک میخ آهنی و پتک را به دوش میآورد تا بر سر دشمنانش فرود آورد.
فریدونوار گرز گاوسر را چون فرود آری
شود مغز سر ضحاک تازی خرد بارانش
هوش مصنوعی: اگر همانند فریدون، گرز گاو سر را به زمین بیندازی، مغز سر ضحاک تازی خرد خواهد شد و همچون باران بر سر او خواهد ریخت.
و گر افراسیاب ترک گردد با توکین آور
تهمتنوار در ساعت بگیری تخت تورانش
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب از ترکستان برود، تو با دلیری مانند تهمتن میتوانی در آن لحظه تخت سلطنت توران را به دست آوری.
وگر چو بینهوش بهرام چرخت کینه آغازد
فرستی دوکدان و چرخه چون هرمز به ایوانش
هوش مصنوعی: اگر به مانند بینهوش، بهرام (پادشاه ایرانی) کینه توزی کند، باید چرخهای مانند دوکدان و هرمز به کاخی که دارد، بفرستد.
نیی چون اردشیر بابکانکز طالعکرمی
گریزاند دو نوبت هفتواد از ملککرمانش
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصیت اردشیر بابکان اشاره شده که با سرنوشت خویش و رفتارهایش موجب میشود که هفتواد، که یکی از شخصیتهای مهم دیگر است، دو بار از سلطنت کرمان دور شود. این موضوع نشاندهنده قدرت و تأثیر اردشیر بر سرنوشت دیگران است.
تو آن شیری که گر با هفتواد چرخ بستیزی
بیندازی چو لاش مرده اندر پیشکرمانش
هوش مصنوعی: تو آن شیر هستی که اگر با هفت آسمان هم بجنگی، مانند لاشهی مردهای در برابر تو خواهد بود.
کشانی اشکبوست را اجل در برکشان آرد
که تا رستم صفت سازی قبا از تیر خفتانش
هوش مصنوعی: زمانی که تقدیر و سرنوشت کسی را میگیرد، اشکها و غمهای او را به همراه میآورد، به گونهای که حتی قهرمانانی چون رستم نیز از تیر غم و اندوه دچار خواب ناز میشوند.
ترا تازینسب اسبی بود آذرگشسبآسا
که چون در دشت هیجا باد وش آری به جولانش
هوش مصنوعی: تو همانند اسبی هستی که از نسل تازیان است و مانند آذرگشسب، وقتی در دشت به جولان در میآید، به سرعت و چابکی میتازد.
زمین از چار نعل او ببالد بر فلک زان رو
که این را چار مه وان را مهیوان نیز نقصانش
هوش مصنوعی: زمین از چهار نعل او به آسمان بلند میشود، چون این چهار نعل مانند چهار ماه است و آنها نیز در وضعیت خود نقص دارند.
به عهد انتقامتگر بدرد شیر آهو را
به سنگ دادخواهی بشکنی درکام دندانش
هوش مصنوعی: اگر به فکر انتقام باشی، برای تو درد شیر و آهو تفاوتی ندارد. در این وضعیت، وقتی دندان شیر پاره میشود، آن را به سنگ قضاوت میکنی و از او شکایت میکنی.
شها تا درفشان گردیده در مدح تو قاآنی
بود خاقانی ایام و خاک فارس شروانش
هوش مصنوعی: شعر دربارهی ستایش و توصیف زیباییها و فضایل کسی است که شاعر دربارهاش اشعاری سروده و آن را درخشان توصیف کرده است. این شخص به قدری باعظمت است که توجه شاعران بزرگ را جلب کرده و در زمینۀ مدح و شعر برای او آثار زیادی خلق شده است. همچنین، اشارهای به اهمیت و ارزش خاک فارس و شروان در تاریخ و فرهنگ نیز دارد.
به قدر دانش خود میستاید مر ترا ورنه
فراتر بود شان مصطفی از مدح حسانش
هوش مصنوعی: به اندازه دانش و آگاهی خود از تو ستایش میکند، وگرنه مقام و جایگاه مصطفی از ستایش حسان فراتر است.
ولی نبود عجبکز فر اقبال همایونت
رساند شعر بر شعرا بساید سر به کیوانش
هوش مصنوعی: با کمال تعجب نیست که با خوش شانسی و سعادت تو، شعری به شاعران رسانده شد که سر آنها را به آسمان بلند کند.
الا تا دفتر دوران سیاهست از خط انجم
سجل و مهر مهر اوراقگردون فرد ملوانش
هوش مصنوعی: باید بدانیم که زندگی پر از مشکلات و چالشهاست و هر یک از ما به نوعی در حال نوشتن سرنوشت خود هستیم. اما در این میان، بر پایه ستارگان و تقدیر، سرنوشت ما نیز شکل میگیرد و به نوعی به قضا و قدر وابسته است. زندگی همچون دفتری است که ما در آن داستان خود را مینویسیم، اما در نهایت تحت تأثیر نیروهای بزرگتر قرار داریم.
دبیر بخت بنگارد چنان توقیع عمرت را
که باشد از عبارات بقا انشای دیوانش
هوش مصنوعی: نویسنده سرنوشت به گونهای بر نوشتهی عمر تو نگاه میکند که این نوشته نمادی از بقا و دوام باشد، مانند نوشتار دیوانی که به دست او ثبت شده است.