قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶ - در ستایش پادشاه جمجاه محمد شاه غازی طاب ثراه گوید
رسید نامهٔ دلدار دوشم از شیراز
دوان گرفتم و بوسیدم و نمودم باز
نوشته بود مرا کای مقیم گشته به ری
چه روی داد که دل برگرفتی از شیراز
شنیدهام که به ری شاهدان شنگولند
همه شکاری و نخجیرگیر و صیدانداز
هلاک هستی قومی به چشمکان نژند
کمند خاطر خلقی به زلفکان دراز
گمان برم که بدان دلبران سپردی دل
دریغ از آن همه مهر و وفا و عجز و نیاز
هنوز غبغب سیمین من چو گوی سفید
معلق است در آن زلفکان چوگانباز
دو مژه دارم هر یک چو پنجهٔ یشاهین
دو طره دارم هر یک چو چنگل شهباز
هلا چه شکوه دهم شرح حال خود بنویس
که تا کجایی و چونی و با کهای دمساز
قلم گرفتم و بنوشتمش جواب که من
نه آن کسم که دل داده از تو گیرم باز
پس از فراق که کردم بسیج راه عراق
شدم سوار بر آن برقسیر گردونتاز
به نعل اسب نبشتم بسی تلال و وهاد
بهکام رخش سپردم بسی نشیب و فراز
به ری رسیدم پیش از وصول موکب شاه
تبم گرفت و تنم زار شد چو تار طراز
چو خسرو آمد تب رفت و گرد غم بنشست
زمین سپردم و بردم به تخت شاه نیاز
قصیده خواندم و کرد آفرین و داد صله
به خانه آمدم و در گشوده بستم باز
دلم ز وجد تو گفتی که میزند ناقوس
تنم ز رقص تو گفتی که میکند پرواز
حریفکی دو سه جستم ظریف و نادرهگوی
شدم به خلوت و در را به روی کرده فراز
به پهلوی صنمی ماه دلبران چگل
به مشکمویم قمری شاه شاهدان طراز
گهی به ساقی گفتم که خیز و می بگسار
گهی به مطرب گفتم تو نیز نی بنواز
دو چشمم از طرفی محو مانده در ساقی
دو گوشم از جهتی باز مانده در آواز
نداده حادثهیی رو ز هیچ سوی مگر
شب گذشته که کردیم ساز عشرت ساز
میان مطرب و ساقی فتاد عربدهای
چنان که کار به سیلی کشید و ناخن و گاز
به فرق مطرب ساقی شکست شیشهٔ می
به کتف ساقی مطرب نواخت دستهٔ ساز
چه گفت ساقی گفتا کجا جمال منست
چه حاجتست که مطرب همی زند شهناز
چهگفت مطربگفتاکجا نوای منست
چه لازمست که ساقی همی دهد بگماز
من از کرانه ی مجلس به هر دو بانگ زدم
بدان مثابه که سرهنگ ترک با سرباز
همی چهگفتمگفتمکه با فضایل من
نه باده باید و ساقی نه رود و رودنواز
که ناگه آن یک دلقم گرفت و این یک حلق
کشانم از دو طرف کای حریف شاهدباز
تو آن کسیکه به زشتی ترا زنند مثل
تو را چه شد که به هر نازنین فروشی ناز
تو را که گفت که با روی زشت رخ بفروز
تو را که گفت که با پشت گوژ قد بفراز
زکبر نرمک نرمک به هر دو خندیدم
چنانکه خندد از ناز دلبری طناز
بگفتم ار بشناسید نام و کنیت من
به خاک مقدم من برنهید روی نیاز
ابوالفضایل قاآنی ار شنیدستید
منم که هستم مداح شاه بنده نواز
چو این بگفتم ساقی گرفت زلف به چنگ
که بهر خاطر من ای ادیب نکته طراز
بهار آمد و دی رفت و روز عید رسید
برای تهنیت شه یکی چکامه بساز
ببر نخست سوی خواجهٔ بزرگ بخوان
اگر قبول وی افتد بگیر خط جواز
سپس بهحضرت شاهجوان بخوان و بخواه
یکی نشان که به هر کشورت کند اعزاز
قلم گرفتم و بعد از سپاس بارخدای
به مدح شاه بدینسان شدم سخنپرداز
که فر خجسته بماناد روزگار دراز
خدایگان سلاطعن خدیو خصمگداز
سپهر مجد محمّد شه آفتاب ملوک
که چهر شاهد دولت ازو گرفته طراز
قضا به قبضهٔ حکمش چو ناخن اندر مشت
قدر به چنگل قهرش چو آهن اندر گاز
به حزمگفته قوانین عقل را برهان
به جود کرده مواعید آزرا انجاز
به همرکابی جودش گدا شود پرویز
به هم عنانی عزمش زمینکند پرواز
زهی به مرتبت از هر چه پادشا مخصوص
زهی به منزلت از هرچه حکمران ممتاز
به جای نقطه ز کلکش فروچکد پروین
به جای نکته ز لفظش عیان شود اعجاز
سمند عزم ترا عون کردگار معین
عروس بخت ترا ملک روزگار جهاز
به از عدالت محضست بر عدوی تو ظلم
به از قناعت صرفست با ولای تو آز
مرا ز عدل تو شاها حکایتی است عجیب
کهکس ندیده و نشیده در عراق و حجاز
شنیدهامکه دد و دام و وحش و طیر همه
شکستهبال بهکنجی نشستهاند فراز
فکنده مشورتی در میانه وگفتند
که عدل شاه در رزق ما ببست فراز
نه صید بیند یوز و نه میش یابد گرک
نه غرم دَرَد شیر و نه کبک گیرد باز
تمام جانوریم و ز رزق ناگزریم
یکی بباید با یکدگر شدن انباز
به رسم آدمیان هرکدامی از طرفی
ز بهر رزق نماییم پیشهیی آغاز
ز بهر کسب یکی گوهر آرد از عمان
ز بهر سود یکی شکر آرد از اهواز
پلنگ از مژه سوزنکند شود خیاط
هژبر از مو دیباکند شود بزاز
عقاب آرد خرمهره از سواحل و بحر
دکانگشاید و در شهرها شود خراز
به روزگار تو چون نظم جانوران اینست
ز نظم آدمیان خسروا چه رانم راز
شها سکندر رومی به همعنانی خضر
نخورده آب بقا باز مانده از تک و تاز
تویی سکندر و خضریست پیشکار درت
که آب خضر به خاکش نهاده روی نیاز
فرشتهایست عیانگشته در لبان بشر
حقیقتی است برآورده سر ز جیب مجاز
به مدح او همه اطناب خوشترست ارچه
مثل بودکه ز اطناب به بود ایجاز
شهنشها ملکا شرح حال معلومست
از اینکه قافیهٔ شعرکردهام شیراز
به ری اقامت من سخت مشکلست از آنک
نه مال دارم و منزل نه برگ دارم و ساز
کم از چارده ماهست تا ز رنج سفر
چو ماه یکشبه هستم قرین کرم و گداز
گر از تو عاقبت کار من شود محمود
ز غم به خویش نپیچم همی چو زلف ایاز
سزد که راتبهٔ رتبهام بیفزایی
به رغم اختر ناساز و حاسد غمّاز
ز مار گَرزه همی تا بود سلیم الیم
ز شیر شرزه همی تازند گریز گراز
چنانکه سرو ببالد به باغ ملک ببال
چنانکه ماه بنازد به چرخ مجد بناز
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵ - در مدح میرزا نبیخان: همی به چشم من آید که سوی حضرت میرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷ - در ستایش امیرالامراء العظام مبرزا نبی خان رحمه الله فرماید: محمود ماه منکه غلامش بود ایاز
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رسید نامهٔ دلدار دوشم از شیراز
دوان گرفتم و بوسیدم و نمودم باز
هوش مصنوعی: دوشب، نامهای از معشوقم از شیراز به دستم رسید. نامه را گرفتم، بوسیدم و دوباره به او برگرداندم.
نوشته بود مرا کای مقیم گشته به ری
چه روی داد که دل برگرفتی از شیراز
هوش مصنوعی: مکتوبی به من رسید که میپرسید چرا از شیراز دل کندهام و الآن در ری زندگی میکنم.
شنیدهام که به ری شاهدان شنگولند
همه شکاری و نخجیرگیر و صیدانداز
هوش مصنوعی: گفتهاند که در شهر ری، افرادی هستند که شاداب و خوشحال به نظر میآیند و همگی در کار شکار و صید ماهر هستند.
هلاک هستی قومی به چشمکان نژند
کمند خاطر خلقی به زلفکان دراز
هوش مصنوعی: نابودی یک ملت به خاطر نگاههای غمانگیزشان و به دام افتادن فکر و دل مردم به خاطر موهای بلند کسی صورت میگیرد.
گمان برم که بدان دلبران سپردی دل
دریغ از آن همه مهر و وفا و عجز و نیاز
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو دلسپاریات را به کسانی واگذار کردهای که زشت و ناپسندند. افسوس که آن همه محبت، وفاداری و نیازمندیام به تو بیپاسخ مانده است.
هنوز غبغب سیمین من چو گوی سفید
معلق است در آن زلفکان چوگانباز
هوش مصنوعی: هنوز غبغب سفید و زیبای من مانند گوی سفیدی در هوا معلق است و آن زلفهای من مانند زلفهای یک چوگانباز است.
دو مژه دارم هر یک چو پنجهٔ یشاهین
دو طره دارم هر یک چو چنگل شهباز
هوش مصنوعی: من دو مژه دارم که شبیه پنجههای شاهین هستند و دو دسته مو دارم که مانند دستان یک باز زیبا به نظر میرسند.
هلا چه شکوه دهم شرح حال خود بنویس
که تا کجایی و چونی و با کهای دمساز
هوش مصنوعی: بیا ببین چطور میتوانم حال و روز خود را برایت بیان کنم. بنویس که در کجا هستی، حالت چگونه است و با چه کسی هستی.
قلم گرفتم و بنوشتمش جواب که من
نه آن کسم که دل داده از تو گیرم باز
هوش مصنوعی: من قلم به دست گرفتم و نوشتم که من آن شخصی نیستم که دل و عشق از تو بگیرم و دوباره خواستهات را بپذیرم.
پس از فراق که کردم بسیج راه عراق
شدم سوار بر آن برقسیر گردونتاز
هوش مصنوعی: پس از جدا شدن، به سمت عراق راه افتادم و با سرعتی همچون برق در آسمان به پیش میروم.
به نعل اسب نبشتم بسی تلال و وهاد
بهکام رخش سپردم بسی نشیب و فراز
هوش مصنوعی: من بر نعل اسب بارهای زیادی گذاشتهام و چالشهای زیادی را پشت سر گذاشتهام و در نهایت، تمام آنها را به نفع اسبم، که نماد توانایی و تلاش است، سپردهام.
به ری رسیدم پیش از وصول موکب شاه
تبم گرفت و تنم زار شد چو تار طراز
هوش مصنوعی: به ری رسیدم قبل از این که کاروان شاه به آنجا برسد، احساس ناراحتی و بیماری کردم و حالتی ضعیف و نزار پیدا کردم، مانند تارهایی که بر روی چشمی که تار و پودش به هم ریخته است.
چو خسرو آمد تب رفت و گرد غم بنشست
زمین سپردم و بردم به تخت شاه نیاز
هوش مصنوعی: هنگامی که خسرو آمد، تب و نگرانی من فروکش کرد و غم و اندوهی که بر من سنگینی میکرد، از بین رفت. من خود را در برابر او تسلیم کردم و به مقام و جایگاه شاهانه او پناه بردم.
قصیده خواندم و کرد آفرین و داد صله
به خانه آمدم و در گشوده بستم باز
هوش مصنوعی: من شعری خواندم و او ستایش کرد و پاداشی به من داد. وقتی به خانه برگشتم، در را گشودم و دوباره بستم.
دلم ز وجد تو گفتی که میزند ناقوس
تنم ز رقص تو گفتی که میکند پرواز
هوش مصنوعی: دل من از شوق تو با صدای ناقوس بیدار میشود و تنم از شادی رقص تو به پرواز درمیآید.
حریفکی دو سه جستم ظریف و نادرهگوی
شدم به خلوت و در را به روی کرده فراز
هوش مصنوعی: به چند نفر از دوستان خود که دارای استعداد و سخنوری خاصی بودند، نزدیک شدم و در یک مکان خلوت قرار گرفتم و در را به روی خودم بستم.
به پهلوی صنمی ماه دلبران چگل
به مشکمویم قمری شاه شاهدان طراز
هوش مصنوعی: در کنار محبوبی که مانند ماه است، چهرهام را با عطر مشک آغشته کردهام، مانند قمر که در میان دیگر زیبارویان درخشان و برجسته است.
گهی به ساقی گفتم که خیز و می بگسار
گهی به مطرب گفتم تو نیز نی بنواز
هوش مصنوعی: گاهی به ساقی میگویم که بلند شو و شراب بیاور، و گاهی به نوازنده میگویم تو هم برای ما نوا بخوان.
دو چشمم از طرفی محو مانده در ساقی
دو گوشم از جهتی باز مانده در آواز
هوش مصنوعی: دو چشمم خیره به ساقی است و دیگر گوشم به آواز او گوش فرا داده است.
نداده حادثهیی رو ز هیچ سوی مگر
شب گذشته که کردیم ساز عشرت ساز
هوش مصنوعی: هیچ اتفاق جدیدی را از هیچ طرف ندیدهایم جز شب گذشته که جشن و شادی را آغاز کردیم.
میان مطرب و ساقی فتاد عربدهای
چنان که کار به سیلی کشید و ناخن و گاز
هوش مصنوعی: در یک جمع شاد و پرجنبوجوش، میان موسیقینواز و نوشیدنیدهنده، هیاهویی به پا میشود که به اندازهای شدید است که به دعوا و خشونت کشیده میشود.
به فرق مطرب ساقی شکست شیشهٔ می
به کتف ساقی مطرب نواخت دستهٔ ساز
هوش مصنوعی: در بالای سر مطرب، ساقی شیشهٔ شراب را شکست و او هم به کتف مطرب، دستهٔ ساز را نواخت.
چه گفت ساقی گفتا کجا جمال منست
چه حاجتست که مطرب همی زند شهناز
هوش مصنوعی: ساقی در پاسخ میگوید: زیبایی من کجاست و چرا نیازی به نواختن ساز از سوی مطرب است، وقتی که خود این زیبایی وجود دارد؟
چهگفت مطربگفتاکجا نوای منست
چه لازمست که ساقی همی دهد بگماز
هوش مصنوعی: مطرب میگوید صدای من به کجا رسیده است و چه نیازی هست که ساقی همواره شراب بدهد.
من از کرانه ی مجلس به هر دو بانگ زدم
بدان مثابه که سرهنگ ترک با سرباز
هوش مصنوعی: من از دور به سمت جمعیت فریاد کردم، مثل سرهنگ ترک که به سربازانش فرمان میدهد.
همی چهگفتمگفتمکه با فضایل من
نه باده باید و ساقی نه رود و رودنواز
هوش مصنوعی: من همهچیز را گفتم تا بیان کنم که برای فضائل من نیازی به شراب و ساقی نیست، نه نیازی به رود و نه نوازندهی رود.
که ناگه آن یک دلقم گرفت و این یک حلق
کشانم از دو طرف کای حریف شاهدباز
هوش مصنوعی: یکدفعه یکی از دو رقیب به من دلقی پوشاند و دیگری مرا از دو طرف کشید و گرفت، ای رفیق که به تماشا برآمدهای.
تو آن کسیکه به زشتی ترا زنند مثل
تو را چه شد که به هر نازنین فروشی ناز
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که به خاطر زشتیات مورد سرزنش قرار میگیری. چه شده است که در مقابل هر کسی که زیبا و نازنین است، اینقدر ناز و عیش به خرج میدهی؟
تو را که گفت که با روی زشت رخ بفروز
تو را که گفت که با پشت گوژ قد بفراز
هوش مصنوعی: کسی به تو نگفته است که با چهرهی ناپسند خود را به نمایش بگذاری، و همچنین نگفتهاند که با قامت خمیدهات سر بلندی کنی.
زکبر نرمک نرمک به هر دو خندیدم
چنانکه خندد از ناز دلبری طناز
هوش مصنوعی: به آرامی و با کبر خندیدم، همانطور که معشوقی با ناز و زیباییاش میخندد.
بگفتم ار بشناسید نام و کنیت من
به خاک مقدم من برنهید روی نیاز
هوش مصنوعی: گفتم اگر مرا بشناسید و نام و نسبم را بدانید، در برابر من به خاک بیفتید و دست نیاز دراز کنید.
ابوالفضایل قاآنی ار شنیدستید
منم که هستم مداح شاه بنده نواز
هوش مصنوعی: ابوالفضل قاآنی گفته است که من کسی هستم که در مدح و ستایش پادشاهی که به بندگانش مهر میورزد، میسرایم.
چو این بگفتم ساقی گرفت زلف به چنگ
که بهر خاطر من ای ادیب نکته طراز
هوش مصنوعی: وقتی این را گفتم، ساقی با دلربایی و زیباییاش زلفش را به دست گرفت و به من اشاره کرد که برای خاطرم، ای ادیب و نکتهسنج، چیزی بگوید.
بهار آمد و دی رفت و روز عید رسید
برای تهنیت شه یکی چکامه بساز
هوش مصنوعی: بهار فرارسید و زمستان به پایان رسید و روز عید فرا رسید. برای تبریک گفتن به پادشاه، شعری بسرا.
ببر نخست سوی خواجهٔ بزرگ بخوان
اگر قبول وی افتد بگیر خط جواز
هوش مصنوعی: به نزد بزرگوار برو و از او دعوت کن. اگر او دعوتت را پذیرفت، نامهای را که برای اجازه است بگیر و به همراه داشته باش.
سپس بهحضرت شاهجوان بخوان و بخواه
یکی نشان که به هر کشورت کند اعزاز
هوش مصنوعی: سپس از جوان پادشاه بخواه که نشانی به تو بدهد تا با آن در هر کشوری مورد احترام قرار گیری.
قلم گرفتم و بعد از سپاس بارخدای
به مدح شاه بدینسان شدم سخنپرداز
هوش مصنوعی: قلم در دست گرفتم و بعد از سپاسگزاری به درگاه خداوند، به ستایش شاه پرداختم و به این شیوه، شروع به سخنسرایی کردم.
که فر خجسته بماناد روزگار دراز
خدایگان سلاطعن خدیو خصمگداز
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به آرزو دارد که دوران خوشی و سعادت برای سلاطین و خداوندان ادامه پیدا کند و دشمنانشان از میان بروند. شاعر به دنبال خوشبختی و طولانیشدن روزگار خوب برای آنان است.
سپهر مجد محمّد شه آفتاب ملوک
که چهر شاهد دولت ازو گرفته طراز
هوش مصنوعی: آسمانِ عظمت محمد، پیشوای بزرگان، همانند خورشید درخشانِ پادشاهان است که چهرهاش نشانهی سرافرازی و نعمت املاک را نمایان میکند.
قضا به قبضهٔ حکمش چو ناخن اندر مشت
قدر به چنگل قهرش چو آهن اندر گاز
هوش مصنوعی: سرنوشت به دست قدرتش مانند ناخن در مشت قرار دارد و ارادهاش همچون آهنی در دندانهای غضبش است.
به حزمگفته قوانین عقل را برهان
به جود کرده مواعید آزرا انجاز
هوش مصنوعی: با احتیاط، قوانین عقل را به عنوان دلیل پیشکش کن و با generosity، وعدههای نیکو را به انجام برسان.
به همرکابی جودش گدا شود پرویز
به هم عنانی عزمش زمینکند پرواز
هوش مصنوعی: پرویز با یاری بخششهایش گدا میشود و با همدوستی و همفکریاش، ارادهاش را به زمین میکشاند و از پرواز بازمیدارد.
زهی به مرتبت از هر چه پادشا مخصوص
زهی به منزلت از هرچه حکمران ممتاز
هوش مصنوعی: به حقیقت، تو در مرتبهای والاتر از هر پادشاهی و در منزلتی برجستهتر از هر حکمرانی بینی.
به جای نقطه ز کلکش فروچکد پروین
به جای نکته ز لفظش عیان شود اعجاز
هوش مصنوعی: اگر ستاره پروین به جای نقطهچینیها، از خود نوری ساطع کند، و به جای نکتههای دقت در کلام، اعجاز و شگفتیاش نمایان شود.
سمند عزم ترا عون کردگار معین
عروس بخت ترا ملک روزگار جهاز
هوش مصنوعی: گرگانی که به سمت هدف خود میرود، با کمک خداوند و حمایت روزگار، بخت تو را به ارمغان میآورد.
به از عدالت محضست بر عدوی تو ظلم
به از قناعت صرفست با ولای تو آز
هوش مصنوعی: عدالت خالص بهتر از ظلمی است که بر دشمنان تو روا داشته شود و قناعت بیحد و حصر هم بهتر از آز و طمعی است که به خاطر قدرت و سلطنت تو باشد.
مرا ز عدل تو شاها حکایتی است عجیب
کهکس ندیده و نشیده در عراق و حجاز
هوش مصنوعی: من داستانی عجیب از عدالت تو دارم، که هیچکس در عراق و حجاز نه دیده و نه شنیده است.
شنیدهامکه دد و دام و وحش و طیر همه
شکستهبال بهکنجی نشستهاند فراز
هوش مصنوعی: شنیدهام که همه موجودات وحشی و پرندهها در گوشهای نشستهاند و حالتی شکسته و ناتوان دارند.
فکنده مشورتی در میانه وگفتند
که عدل شاه در رزق ما ببست فراز
هوش مصنوعی: او مشورتی را در میان انداخت و گفتند که انصاف و عدل شاه بر رزق و روزی ما تأثیر گذاشته و مسأله را پیچیده کرده است.
نه صید بیند یوز و نه میش یابد گرک
نه غرم دَرَد شیر و نه کبک گیرد باز
هوش مصنوعی: یوز به شکار نمیرود و گرگ هم نمیتواند میش را بگیرد. شیر هم نمیتواند غرش کند و باز نیز توانایی شکار کبک را ندارد.
تمام جانوریم و ز رزق ناگزریم
یکی بباید با یکدگر شدن انباز
هوش مصنوعی: ما همه موجودات زندهایم و از روزی فرار نداریم. برای کنار هم زندگی کردن، باید همیاری و یاری یکدیگر را بپذیریم.
به رسم آدمیان هرکدامی از طرفی
ز بهر رزق نماییم پیشهیی آغاز
هوش مصنوعی: هر کدام از ما، مطابق با سنت بشر، از جهتی برای تأمین روزی خود شغلی را شروع میکنیم.
ز بهر کسب یکی گوهر آرد از عمان
ز بهر سود یکی شکر آرد از اهواز
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن معروفتری و سود بیشتر، شخصی از کشور عمان یک گوهر می آورد و کسی دیگر از اهواز شکر می آورد.
پلنگ از مژه سوزنکند شود خیاط
هژبر از مو دیباکند شود بزاز
هوش مصنوعی: پلنگ با مژگانش مانند سوزن میدوزد، و خیاطی که ماهر است از مو میتواند پارچهای زیبا بسازد.
عقاب آرد خرمهره از سواحل و بحر
دکانگشاید و در شهرها شود خراز
هوش مصنوعی: عقاب به دنبال سنگهای قیمتی از دریا و سواحل میآید و با باز کردن یک مغازه در شهرها فعالیت میکند.
به روزگار تو چون نظم جانوران اینست
ز نظم آدمیان خسروا چه رانم راز
هوش مصنوعی: در این روزگار، نظم و ترتیبی که در زندگی جانوران مشاهده میشود، خبری از نظم و ترتیب آدمیان نیست. بنابراین، چه دلیلی برای بهدست آوردن راز و اطلاعات از بشر وجود دارد؟
شها سکندر رومی به همعنانی خضر
نخورده آب بقا باز مانده از تک و تاز
هوش مصنوعی: شخصیت سکندر رومی، همانند خضر، که نماد جاودانگی و بقاست، هنوز از دست خروشان زندگی و تغییرات زمانه دور مانده و از آب حیات مینوشد.
تویی سکندر و خضریست پیشکار درت
که آب خضر به خاکش نهاده روی نیاز
هوش مصنوعی: تو مانند اسکندر و خضر، یاری برای توست که آب خضر را بر خاک خود نهاد تا نیازش را برآورده کند.
فرشتهایست عیانگشته در لبان بشر
حقیقتی است برآورده سر ز جیب مجاز
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که در لبخند و سخنان انسانها، حقیقتی روشن و واضح وجود دارد. این حقیقت از عمق مخیله و تخیلات انسانی بیرون آمده و به صورت عینی و ملموس ظاهر شده است.
به مدح او همه اطناب خوشترست ارچه
مثل بودکه ز اطناب به بود ایجاز
هوش مصنوعی: مدح و ستایش او هر چه طولانیتر و زیباتر باشد، بهتر است، حتی اگر مانند سخن کوتاه و مختصر باشد.
شهنشها ملکا شرح حال معلومست
از اینکه قافیهٔ شعرکردهام شیراز
هوش مصنوعی: شاهان و پادشاهان را میتوان از این که من اشعاری دربارهی شیراز سرودهام، شناخت و حالشان را فهمید.
به ری اقامت من سخت مشکلست از آنک
نه مال دارم و منزل نه برگ دارم و ساز
هوش مصنوعی: اقامت من در ری بسیار دشوار است زیرا نه ثروتی دارم و نه جایی برای سکونت و نه وسایلی برای زندگی.
کم از چارده ماهست تا ز رنج سفر
چو ماه یکشبه هستم قرین کرم و گداز
هوش مصنوعی: من کمتر از یک ماه به پایان سفر ماندهام و همچون ماه یکشبه، در این مدت با لطف و مهربانی همراه هستم.
گر از تو عاقبت کار من شود محمود
ز غم به خویش نپیچم همی چو زلف ایاز
هوش مصنوعی: اگر در نهایت کارم به تو ختم شود، حتی اگر غمگین باشم، مانند زلف ایاز به خود نپیچم و در خود غوطهور نشوم.
سزد که راتبهٔ رتبهام بیفزایی
به رغم اختر ناساز و حاسد غمّاز
هوش مصنوعی: شایسته است که مقام و جایگاه من را افزایش دهی، با وجود ستارههای نامساعد و حسودان بدخواه.
ز مار گَرزه همی تا بود سلیم الیم
ز شیر شرزه همی تازند گریز گراز
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان سالم و درستکار باشد، از خطرات و چالشها ایمنی دارد، اما اگر به مشکلاتی برخورد کند، باید با قدرت و شجاعت از آنها فرار کند.
چنانکه سرو ببالد به باغ ملک ببال
چنانکه ماه بنازد به چرخ مجد بناز
هوش مصنوعی: همچنین که سرو در باغ به زیبایی و استقامت رشد میکند، تو نیز در جایگاه خود بر بالندگیات بیفزای و همچون ماه که در آسمان به درخشش و زیبایی خود افتخار میکند، تو نیز به عظمت و جلالت ببال.