گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۳ - و له ایضاً فی‌ المطایبه

سحرگهان‌که ز گردون فروغ مهر منیر
چو تیغ خسرو آفاق گشت عالم‌گیر
درآمد از درم آن مه به رخ نهاده دو زلف
یکی سپید چو شیر و یکی سیاه چو قیر
به سیم چهره فروهشته زلف خم در خم
بدان صفت که کمند ملک به کاسهٔ شیر
ز جای جستم و او شد چنان سراسیمه
که عاملان وجوه از محصلان امیر
ولی ز خواندن شعرش به خویش کردم رام
بلی به خواندن افسون پری شود تسخیر
چو نیک رام شد از پس کشیدمش به بغل
چو شیر نر که‌ گوزنی ز پی ‌کند نخجیر
یکی گمان غلط برده بیخود از سر سوز
چوکودکان ستمدیده برکشید نفیر
نعوذ بالله همسایگان شدند خبر
ز چارسوی دویدند از صغیر و کبیر
نهان ز من بت من سست‌کرده بند ازار
به دام عشوه برافشاند دانهٔ تزویر
چو نیک بر من و او انجمن شدندگروه
گهر ز جزع فروریخت همچو ابر مطیر
ز روی حیله فروچید از قفا دامن
ز بیم چهرهٔ من زرد شد بسان زریر
نمود سیم سرینش چو زرّ دست افشار
که ‌چون ‌فشاریش ‌ازکف برون ‌رود چو خمیر
فرود آن طبق سیم سرخ سوراخی
چو جرم‌کب مریخ در حضیض مدیر
به‌ گرد کونش مویی سه چار رسته چنانک
کسی قنات‌ کهن سال را کند تحجیر
ز فرط شهوت حمدانم آنچنان برخاست
که میل قامتش آمد ستون چرخ اثیر
دو ترک بر سر من تاختند با دو عمود
که راست‌گفتی آن هر دو منکرند و نکیر
سطبر سبلت هریک ‌گذشته از برِ دوش
بر آن صفت که ز پهلوی سر دو گوش حمیر
ز هول سبلتشان راستی بترسیدم
به غایتی‌که شدم مبتلای رنج زحیر
کشان‌ کشان من و آن طفل ساده را بردند
به سوی حضرت قاضی‌ که تا کند تعزیر
چو دیده بر رخ اقصی‌القضاهٔ کردم باز
شناختم به فراست ‌که هست ز اهل سعیر
به پیش رفتم و آهسته گفتمش در گوش
که ای به فضل و عدالت به رو‌زگار شهیر
تویی‌ که تعبیه ‌گشتست در محاسن تو
قضای حاجت یک شهر از قلیل و کثیر
مرا و یار مرا وارهان ازین غوغا
دو بدره از من و یک بوسه زو به رشوه بگیر
به جیب فکرت سر برد و از نشاط نمود
تبسمی نه چنان‌کاین و آن شوند خبیر
پس از زمانی فرمود با قراء‌بت تام
چنان‌که پردهٔ عاصم درید و ابن‌کثیر
که ای‌دو ملحد ملعو‌ن ‌مر این‌چه‌هنگامه است
مگر به یکدگر آمیختید سوسن و سیر
جواب دادم‌کاین طفل ساده را پدرش
به من سپرد و برین شاهدند جم غفیر
ز من به حکم سفاهت فرارکرد و سحر
به عنف‌کردمش اندرکمند حکم اسیر
ورا ز هیبت من سست‌ گشت بند ازار
چو مرغ در قفس افتاده برکشید صفیر
شدند خلق ز هر گوشه جمع و بربستند
به حکم ظاهر بر ذیل عصمتم تقصیر
چو این‌ شنید برافراخت‌یال و گفت به خلق
خبر دهید ز حال جوان و حالت پیر
گر آنچه‌گفت فلان‌راست گفت جرمش‌ نیست
که طفل ساده ندارد ز خیر خواه‌ گزیر
چو میل سرمه‌که در سرمه‌دان‌کنند فرو
کرا شهادتی ار هست‌گوکند تقریر
به اتفاق سخن جمله مرد و زن گفتند
که آنچه‌گفت فلان خالی است از تزویر
حدیث دیده رهاکن‌که هیچ نشنیدیم
جز آنکه طفل ز دل برکشید نالهٔ زیر
دو ترک سفله دویدند پیش‌ کای قاضی
مرین دور از عدالت بکش ببند و بگیر
مگر ندانی‌ کاین‌ کهنه رند شیرازی
چسان ز شست شبق بر نشانه راند تیر
دره‌رن شوشهٔ سیمش پر است طلق روان
کزو به بوتهٔ‌گلچهرگان‌کند اکسیر
کنون خدای جهانش گرفته است به خشم
تو دانی اینکه خداوند نیست بیهده‌گیر
از آن مکالمه قاضی بر آن دو خشم‌گرفت
چنانکه‌ گاهی تسبیح‌ گفت و گه تکبیر
چو مرد و زن همه رفتند و بزم خالی شد
نهفته بر رخ آن شوخ دید خیراخیر
مرا و یار مرا هر دو برد پیش و نشاند
گرفت داد دل از بوسه زان بت‌ کشمیر
چنان به خرزهٔ قاضی ز شوق رعشه فتاد
که از مهابت سلطان قلم به دست دبیر
بدان رسید که قاضیچه برجهد از جای
چو خسروان ستمکار بر شود به سریر
ز جای جستم و بازو‌ گرفتمش به دو دست
کزین معامله بگریز و پند من بپذیر
حجاب شرع محمد مدرکه نپسندد
مرا ا ین معامله در حشرکردگار قدیر
مرا مبین‌که فتادند خلقم از دنبال
که بهرکسب ملامت همی‌کنم تدبیر
مرا ملامت مردم به طبع شیرینست
بدان مثابه که اندر مذاق کودک شیر
بسی به چهرهٔ رندان آستان مغان
بود محال ‌که تغییر یابد از تعییر
اگر حجاب ملالت ز پیش برخیزد
هجوم خلق نبینی مگر به‌کوی فقیر
چو سوز عشق نداری چگویمت‌که جعل
به حکم طبع تنفر کند ز بوی عبیر
حدیث‌ کودک ‌و ترکان و قاضی افسانه است
که تا به خواب رود نفس نابکار شریر
تو نقد خویش نهان‌کن ز خلق قاآنی
که ناقدان محبت مراقبند و بصیر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحرگهان‌که ز گردون فروغ مهر منیر
چو تیغ خسرو آفاق گشت عالم‌گیر
هوش مصنوعی: صبح زود که از آسمان نور خورشید مانند شمشیری درخشان به زمین تابید، جهانی به روشنی و زیبایی پر شد.
درآمد از درم آن مه به رخ نهاده دو زلف
یکی سپید چو شیر و یکی سیاه چو قیر
هوش مصنوعی: بازیگر زیبای ما از در وارد شد و چهره‌اش را نمایان کرد. او دو گیسوی زیبا دارد؛ یکی از آنها سفیدی مانند شیر و دیگری سیاهی مانند قیر است.
به سیم چهره فروهشته زلف خم در خم
بدان صفت که کمند ملک به کاسهٔ شیر
هوش مصنوعی: شعری با توصیف زیبایی و جذابیت است. در آن از موهایی خمیده و چهره‌ای زیبا صحبت می‌شود که مانند کمندی است که به دور کاسهٔ شیر کشیده شده، نشان‌دهندهٔ قدرت تسلیم‌کنندگی و فریبندگی این زیبایی. در واقع، زیبایی این چهره و موها چنان دلربا و قوی است که می‌تواند هر کسی را به خود جذب کند.
ز جای جستم و او شد چنان سراسیمه
که عاملان وجوه از محصلان امیر
هوش مصنوعی: از جا برخاستم و او به قدری پریشان و مضطرب شد که مسئولان مالیات از دریافت‌کنندگان اموال شاه، در حیرت و سردرگمی به سر می‌برند.
ولی ز خواندن شعرش به خویش کردم رام
بلی به خواندن افسون پری شود تسخیر
هوش مصنوعی: خواندن شعر او مرا به آرامش می‌رساند؛ بله، خواندن آن افسون، پری را مسحور می‌کند.
چو نیک رام شد از پس کشیدمش به بغل
چو شیر نر که‌ گوزنی ز پی ‌کند نخجیر
هوش مصنوعی: زمانی که به خوبی آماده شد، او را به آغوش گرفتم مانند شیر نر که در پی گوزنی به شکار می‌رود.
یکی گمان غلط برده بیخود از سر سوز
چوکودکان ستمدیده برکشید نفیر
هوش مصنوعی: کسی به اشتباه از روی احساسات نادرست قضاوت کرده و صدای فریاد دردناک کودکان بی‌پناه را نادیده گرفته است.
نعوذ بالله همسایگان شدند خبر
ز چارسوی دویدند از صغیر و کبیر
هوش مصنوعی: نعوذ بالله همسایه‌ها از اخبار وحشتناک باخبر شدند و از کوچک و بزرگ به سرعت به سمت ما آمدند.
نهان ز من بت من سست‌کرده بند ازار
به دام عشوه برافشاند دانهٔ تزویر
هوش مصنوعی: محبوب من به طور پنهانی، با ناز و عشوه‌ای که دارد، مرا از قید و بندهای خود آزاد کرده و به دام فریبی که برای من تدارک دیده، می‌افکند.
چو نیک بر من و او انجمن شدندگروه
گهر ز جزع فروریخت همچو ابر مطیر
هوش مصنوعی: وقتی که ما با هم در جمعی نیکو قرار گرفتیم، گروهی از گوهرها به خاطر ناراحتی از دل شکستگی سقوط کردند، مانند بارانی که از ابر می‌بارد.
ز روی حیله فروچید از قفا دامن
ز بیم چهرهٔ من زرد شد بسان زریر
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از چهره‌ام، از پشت سر انصاف را کنار گذاشت و دامن خود را کشید. چهره‌ام به‌سان زردی زریر رنگ باخت.
نمود سیم سرینش چو زرّ دست افشار
که ‌چون ‌فشاریش ‌ازکف برون ‌رود چو خمیر
هوش مصنوعی: شکل و جلوه‌ی موهای او مانند زر خالص است که اگر آن را فشار دهی، از زیر دستت بیرون می‌رود و مانند خمیر نرم می‌شود.
فرود آن طبق سیم سرخ سوراخی
چو جرم‌کب مریخ در حضیض مدیر
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیدن یک شیء سُقوط کرده مانند طبق سیمی سرخ اشاره شده که دچار سوراخی شده و به شکلی حیرت‌انگیز به جرم‌کب مریخ در نزدیکی او اشاره می‌کند. این تصویر می‌تواند به مفهوم ناامیدی یا از دست دادن اشاره داشته باشد، مانند سقوطی به سمت زمین یا عدم موفقیت در دستیابی به چیزی مهم.
به‌ گرد کونش مویی سه چار رسته چنانک
کسی قنات‌ کهن سال را کند تحجیر
هوش مصنوعی: به دور بدنش مویی سه یا چهار رشته‌ای وجود دارد، مانند کسی که قنات قدیمی را حفر می‌کند.
ز فرط شهوت حمدانم آنچنان برخاست
که میل قامتش آمد ستون چرخ اثیر
هوش مصنوعی: به خاطر شدت اشتیاق و شوقی که نسبت به حمدانه دارم، آنقدر بلند شده‌ام که آرزوی قامتش به اندازه‌ی ستونی برای آسمان به نظر می‌رسد.
دو ترک بر سر من تاختند با دو عمود
که راست‌گفتی آن هر دو منکرند و نکیر
هوش مصنوعی: دو فرشته به سراغ من آمدند و با دو میله، مرا مورد سوال قرار دادند. درست گفتی که هر دو آن‌ها منکر هستند و شکی در کارشان وجود ندارد.
سطبر سبلت هریک ‌گذشته از برِ دوش
بر آن صفت که ز پهلوی سر دو گوش حمیر
هوش مصنوعی: هر کدام از این دو زانو با جنبه‌ی خاص خود، به نوعی به بار و سنگینی آنچه بر دوش دارند و یا به ویژگی‌ای که از کنار سر و دو گوش می‌آید، گذشته‌اند.
ز هول سبلتشان راستی بترسیدم
به غایتی‌که شدم مبتلای رنج زحیر
هوش مصنوعی: از ترس چهره‌های آنان به شدت وحشت کردم، به اندازه‌ای که دچار درد و عذاب عمیق شدم.
کشان‌ کشان من و آن طفل ساده را بردند
به سوی حضرت قاضی‌ که تا کند تعزیر
هوش مصنوعی: من و آن کودک بی‌خبر را به آرامی به سوی قاضی بردند تا مجازاتی برای ما تعیین کند.
چو دیده بر رخ اقصی‌القضاهٔ کردم باز
شناختم به فراست ‌که هست ز اهل سعیر
هوش مصنوعی: زمانی که به چهره دوردست نگاه کردم، با دقت و هوش خود متوجه شدم که او از اهل آتش و سختی‌هاست.
به پیش رفتم و آهسته گفتمش در گوش
که ای به فضل و عدالت به رو‌زگار شهیر
هوش مصنوعی: به جلو حرکت کردم و آرام در گوشش گفتم که ای موجود با فضل و عدالت، در دوران معروف و شناخته شده.
تویی‌ که تعبیه ‌گشتست در محاسن تو
قضای حاجت یک شهر از قلیل و کثیر
هوش مصنوعی: تو آنی که در زیبایی‌های خود به قدری جذاب هستی که می‌توانی آرزوی یک شهر را برآورده کنی، خواه این آرزو بزرگ باشد یا کوچک.
مرا و یار مرا وارهان ازین غوغا
دو بدره از من و یک بوسه زو به رشوه بگیر
هوش مصنوعی: من و همراهم را از این هیاهو رها کن، دو چیز از من بگیر و به ازای آن یک بوسه از او بگیر.
به جیب فکرت سر برد و از نشاط نمود
تبسمی نه چنان‌کاین و آن شوند خبیر
هوش مصنوعی: ذهن خود را بارور کن و از شادی عمیق، لبخندی بزن که باعث آگاهی و فهم تو و دیگران شود.
پس از زمانی فرمود با قراء‌بت تام
چنان‌که پردهٔ عاصم درید و ابن‌کثیر
هوش مصنوعی: بعد از مدتی فرمود که به اندازه‌ای نزدیک شد که مثل اینکه پردهٔ عاصم را پاره کرد و ابن‌کثیر نیز به این مقام رسید.
که ای‌دو ملحد ملعو‌ن ‌مر این‌چه‌هنگامه است
مگر به یکدگر آمیختید سوسن و سیر
هوش مصنوعی: ای دو کافر مورد نفرین، این چه شوری است که به پا کرده‌اید؟ مگر شما سوسن و سیر را با هم آمیخته‌اید؟
جواب دادم‌کاین طفل ساده را پدرش
به من سپرد و برین شاهدند جم غفیر
هوش مصنوعی: پاسخ دادم که این کودک معصوم پدرش را به من سپرده و هم‌اکنون جمعیت زیادی بر این موضوع گواهی می‌دهند.
ز من به حکم سفاهت فرارکرد و سحر
به عنف‌کردمش اندرکمند حکم اسیر
هوش مصنوعی: به دلیل نادانی‌ام از من فرار کرد و سحر را با زور به دام انداختم.
ورا ز هیبت من سست‌ گشت بند ازار
چو مرغ در قفس افتاده برکشید صفیر
هوش مصنوعی: او به خاطر ترس و وحشت از جلال و شوکت من، به یکباره دچار ضعف و ناتوانی شد؛ مانند پرنده‌ای که در قفس گرفتار است و ناگهان از شدت این احساس، صدای ناله و فریادش بلند می‌شود.
شدند خلق ز هر گوشه جمع و بربستند
به حکم ظاهر بر ذیل عصمتم تقصیر
هوش مصنوعی: مردم از هر جا دور هم جمع شدند و به طور ظاهری به دلیل خطاهای من در زیر حمایت و پشتیبانی من، دچار مشکل شدند.
چو این‌ شنید برافراخت‌یال و گفت به خلق
خبر دهید ز حال جوان و حالت پیر
هوش مصنوعی: وقتی این را شنید، سرش را بلند کرد و گفت که به مردم خبر بدهید درباره وضعیت جوان و شرایط پیر.
گر آنچه‌گفت فلان‌راست گفت جرمش‌ نیست
که طفل ساده ندارد ز خیر خواه‌ گزیر
هوش مصنوعی: اگر فلانی آنچه را گفت، درست باشد، تقصیری ندارد چون کودک ساده‌ای نمی‌تواند از خیرخواهی فرار کند.
چو میل سرمه‌که در سرمه‌دان‌کنند فرو
کرا شهادتی ار هست‌گوکند تقریر
هوش مصنوعی: هنگامی که افراد به شوق و اشتیاقی می‌رسند، به آنچه می‌خواهند می‌پردازند و در این میان، اگر تمایلی به بیان حقیقت وجود داشته باشد، آن را با کمال وضوح، بیان می‌کنند.
به اتفاق سخن جمله مرد و زن گفتند
که آنچه‌گفت فلان خالی است از تزویر
هوش مصنوعی: مرد و زن به توافق رسیدند و گفتند که آنچه فلانی گفته، بی‌ریا و صادقانه است.
حدیث دیده رهاکن‌که هیچ نشنیدیم
جز آنکه طفل ز دل برکشید نالهٔ زیر
هوش مصنوعی: بهتر است به داستان‌هایی که چشم ما با آن‌ها مواجه شده‌اند اهمیت ندهیم، زیرا تنها چیزی که شنیده‌ایم، ناله‌ای است که از دل یک کودک برخواهید داشت.
دو ترک سفله دویدند پیش‌ کای قاضی
مرین دور از عدالت بکش ببند و بگیر
هوش مصنوعی: دو جوان نادان به سمت قاضی رفتند و از اوخواستند که بی‌عدالتی را کنار بگذارد و نسبت به موضوعشان دست به اقدام بزند و قضاوت کند.
مگر ندانی‌ کاین‌ کهنه رند شیرازی
چسان ز شست شبق بر نشانه راند تیر
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که این شیرازی تجربه‌دیده چگونه با مهارت عجیبی تیرش را بر هدف نشانه می‌برد؟
دره‌رن شوشهٔ سیمش پر است طلق روان
کزو به بوتهٔ‌گلچهرگان‌کند اکسیر
هوش مصنوعی: در دامنه‌ی کوه‌ها، جوی آب زلالی وجود دارد که به خاطر زیبایی‌اش، به گل‌های زیبا روح می‌بخشد.
کنون خدای جهانش گرفته است به خشم
تو دانی اینکه خداوند نیست بیهده‌گیر
هوش مصنوعی: الان خداوند جهان به خاطر تو در خشم است، می‌دانی که خداوند کسی نیست که بیهوده بگیرد.
از آن مکالمه قاضی بر آن دو خشم‌گرفت
چنانکه‌ گاهی تسبیح‌ گفت و گه تکبیر
هوش مصنوعی: قاضی از گفت‌وگو با آن دو نفر به شدت عصبی شد، به گونه‌ای که گاهی ذکر خداوند می‌گفت و گاهی فریاد تکبیر سر می‌داد.
چو مرد و زن همه رفتند و بزم خالی شد
نهفته بر رخ آن شوخ دید خیراخیر
هوش مصنوعی: وقتی که مردان و زنان همه رفتند و مجالس شادمانی خالی شد، آن دختر شاداب در گوشه‌ای از آن جا پنهان شده بود.
مرا و یار مرا هر دو برد پیش و نشاند
گرفت داد دل از بوسه زان بت‌ کشمیر
هوش مصنوعی: من و محبوبم را هر دو به پیش خود آورد و نشاند، و دل من را با بوسه‌ای از آن معشوقه کشمیری ربود.
چنان به خرزهٔ قاضی ز شوق رعشه فتاد
که از مهابت سلطان قلم به دست دبیر
هوش مصنوعی: شخصی به شدت از شوق و هیجان لرزید، به گونه‌ای که حتی از ترس و احترام به سلطان، قلم به دست دبیر نتواست بنویسد.
بدان رسید که قاضیچه برجهد از جای
چو خسروان ستمکار بر شود به سریر
هوش مصنوعی: بدان که وقتی قاضی کوچک از جایش بر می‌خیزد، مثل حکومت ستمگران بزرگ، بر تخت می‌نشیند.
ز جای جستم و بازو‌ گرفتمش به دو دست
کزین معامله بگریز و پند من بپذیر
هوش مصنوعی: من از جایی برخواستم و او را با دو دست گرفتم، تا از این کار دوری کند و نصیحت من را بپذیرد.
حجاب شرع محمد مدرکه نپسندد
مرا ا ین معامله در حشرکردگار قدیر
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم حجاب شرع محمد (ص) را قبول کنم و این معامله (نسیه) را در روز قیامت نزد خداوند قادر نپسندم.
مرا مبین‌که فتادند خلقم از دنبال
که بهرکسب ملامت همی‌کنم تدبیر
هوش مصنوعی: مرا نگو که مردم به خاطر جلب توجه و سرزنش دیگران به دنبال من هستند، چرا که من برای این موضوع تدبیرهایی اندیشیده‌ام.
مرا ملامت مردم به طبع شیرینست
بدان مثابه که اندر مذاق کودک شیر
هوش مصنوعی: انتقاد و سرزنش دیگران برای من خوشایند است، مشابه به این که کودکان طعم شیر را دوست دارند.
بسی به چهرهٔ رندان آستان مغان
بود محال ‌که تغییر یابد از تعییر
هوش مصنوعی: در نگاه رندان در آستانه مغان، تغییر چهره و حال آن‌ها بسیار دشوار است.
اگر حجاب ملالت ز پیش برخیزد
هجوم خلق نبینی مگر به‌کوی فقیر
هوش مصنوعی: اگر غم و اندوه از میان برود، دیگر به جز در کوی فقیران، هجوم مردم را نخواهی دید.
چو سوز عشق نداری چگویمت‌که جعل
به حکم طبع تنفر کند ز بوی عبیر
هوش مصنوعی: اگر عشق را در دل نداری، چرا به تو بگویم که طبیعت با بوی خوش عطر، تنفر می‌آورد؟
حدیث‌ کودک ‌و ترکان و قاضی افسانه است
که تا به خواب رود نفس نابکار شریر
هوش مصنوعی: داستان کودک و ترک‌ها و قاضی یک افسانه است که تا نفس پلید و شریر به خواب برود، ادامه پیدا نمی‌کند.
تو نقد خویش نهان‌کن ز خلق قاآنی
که ناقدان محبت مراقبند و بصیر
هوش مصنوعی: مخفی کن ارزش واقعی خود را از مردم، زیرا کسانی که به عشق و محبت آگاهند، همیشه هوشیار و مراقب هستند.