قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح آقامحمد حسن پیشخدمت خاصه ی خاقان خلد آشیان
یار نیکوتر از آنست که من دیدم پار
باش تا سال دگر خوبترک گردد یار
پار یک بوسه به صد عجز نمیداد به من
خود به خود میدهد امسال به من بوسه هزار
بسکه بوسیدهام امسال لب نازک او
از لبش جای سخن بوسه چکد ازگفتار
پار میجست کنار از من و امسال همی
بوسها رشوه دهد تاش در آرم به کنار
زانسوی بوسه مرا کار کشیدست کنون
بس که میبینم کز بوسه ندارد انکار
شعر کردست شعار خود و زینرو با من
رام گشتست بدانگونه که گویند اغیار
یارب این آبله رو ابلهک مفلس زشت
بچه تدبیر به شیرین پسران گردد یار
هر کجا هست غزلگوی غزالی در شهر
پی صیدش همه دم دام نهد از اشعار
لب خوبان مگس نحل و ندیدم جز او
عنکبوتیکه نماید مگس نحل شکار
راست گویند حکیمان جهان دیده که نیست
لاله بیداغ و شکر بیمگس وگل بیخار
نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت
نخورد خربزهٔ شیرین الّا کفتار
الغرض پار اگر یار مرا دادی بوس
از سر خشم یکی را دو همی کرد شمار
وینک امسال چو بر روی و لبش بوسه زنم
شصت را شش شمرد سی را سه چل را چار
هی همی شعر ز من گیرد و هی بوسه دهد
خرم آنکو چو منش شعر فروشیست شعار
هرکه یک شعر مرا بیند اندر بر او
حالیاندر عوض او دهدش بوسه هزار
کاغذ شعر مرا پار اگر میبردند
به یکی کاغذ دارو نخریدی عطار
لیکن امسال به تقلید بت سادهٔ من
کمترین شعر مرا هست رواج دینار
یار تنها نه چنینست که هر جا صنمی است
از پی شعر و غزل در بر من جوید بار
هر پریرو که بدو شعر مرا برخوانی
به تو مشتاق بود چون به گل سرخ هزار
شعر من همچو عزایم شده افسون پری
که پریوار کند ساده رخان را احضار
شعر من گر به سر زلف نکویان بندی
با تو آنگونه شود رام که با افسون مار
هر کسی شعر من امروز فروشد به سلم
ده دو افزون خرد از نقرهٔ خالص تجار
خادم خانه همی شعر مرا میدزدد
کش فروشد عوض سیم و طلا در بازار
هرشب آید بر من دوست چو یک خرمن گل
وز لب خود دهدم قند و شکر یک خروار
منکنون کرم قزم آن لب یاقوتی توت
زان خورم توت و ز اشعار تنم هر دم تار
شعر من راست به ابریشم گیلان ماند
که خرندش بهسلف پیلهوران در امصار
غالبآ شعر من اینگونه از آن رایج شد
که پسند افتاد در حضرت مخدوم کبار
آن حسن اسم و حسن رسم کهگویی ز ازل
خلقگشتست ز خلق خوش او باد بهار
آنکه یارد ز پی منع حوادث شب و روز
گرد بر گرد جهان را کشد از حزم حصار
ابر نیسان اگر از همت او جوید فیض
عوضگل همه یاقوت دمد از گلزار
کف او گویی آتش بود و سیم سپند
زان نگیرد نفسی در بر او سیم قرار
پنج ماهیست به دریای کفش پنج انگشت
گرچه ماهی نشنیدم که بود گوهربار
در سه ماهیش یکی مار بود نامشکلک
لیک ماری که از و مشک بود در رفتار
مار دیدی که گهر بارد بر صفحهٔ سیم
یا شنیدی که کند مشک به کافور نثار
مار دیدیکه فشاند به دل زهر شکر
یا خورد در عوض خاک سیه مشک تتار
مار دیدستی چون نحل فرو ریزد شهد
مار دیدستی چون نخل رطب آرد بار
نی نه مارس یکی طوطی شکر شکنست
زان دمادم به سوی هند پرد طوطیوار
طوطی ار پرّش سبزستی و منقارش سرخ
او بود طوطی زرین پر مشکین منقار
عنبر آرد اگر از بحر کفش نیست عجب
عنبر آرند بلی مردم از دریا بار
ای که گر آیت حزم تو بر اعدا بدمند
در نهانخانهٔ تقدیر ببینند اسرار
تا که کالای وجود تو به بازار آمد
آسمان بر در دکان عدم زد مسمار
کلک سحار تو چون شعر نویسدگویی
صورت روح کند بر پر جبریل نگار
گر تو گویی نبی استم من و شعرم معجز
بر به پیغمبریت من کنم اوّل اقرار
عوض کوزه همه جام جم آرد بیرون
گر مثلکوزهیی از فخر تو سازد فخار
صاحبا خواستم از شاه تیولی در فارس
پیش از آنی که به شیراز ز ری بندم بار
شاه فرمود تیول تو بود ملک سخن
مر ترا همچو رعیت شعرا باجگزار
چه تیولست ازین به که محوّل داریم
وجه مرسوم تو بر صنفی از اصناف دیار
از قضا زنده بد آن روز مهین مستوفی
کش بیامرزاد از فضل فراوان دادار
گفت آن بهکه به قصابانش فرمان بدهیم
تا همی چرب زبانتر شود اندر اشعار
شاه پذرفت و از آن پس که گرفتم فرمان
از پی آمدن فارس ز شه جستم بار
چون به شیراز رسیدم در هرجایی من
گشت مایل به بتی سنگدلی سیم عذار
دلبری ساده که بد موی سیه بر رویش
چون یکی دستهٔ سنبل که دمد از گلنار
لب او با همه گلشکر و گلقند که داشت
در شگفتم که چرا بود دو چشمش بیمار
جز خطش در شکن زلف ندیدمکه روند
فوجی از مورچگان در شب تاری به قطار
جز رخش در خمگیسو نشنیدم که کسی
روز رخشنده کند تعبیه اندر شب تار
اطلسی جز رخ زیباش ندیدم همه عمر
کز ملاحت بودش پود وز نیکویی تار
زلف پیچانش طومار صفت خم در خم
ثبت کرده غم دلها همه در آن طومار
الغرض از پی مرسوم نرفتم دیگر
زانکه دیوانهٔ خوبان نرود از پیکار
لیکن امسالکه شدکیسه ام از زر خالی
من شدم بیزر و مهروی من از من بیزار
سرو گلچهرهٔ من غنچه صفت شد دلتنگ
تا شد ازسیم تهی پنجهٔ من همچو چنار
خویش را گفتم لاقیدی و رندی تاکی
زین محبت بگذر انده و محنت بگذار
چون حوالت شده مرسوم تو بر میش کشان
اینک امضا را شو خویشکشان زی سالار
خویشتن در عوض میش فدا کن بر میر
تا مگر از کرم میر شوی برخوردار
ناظمکشور جم میر عجم شیر اجم
خصم یم کان همم بحر کرم کوه وقار
رفتم وگفتم و پذرفت و هماندم فرمود
به مهین منشی عبدالله توقیع نگار
که ز قاآنی فرمان مبارک بستان
بهمان نوع که خواهد دلش امضا میدار
او قلم قط زد و زانو زد و فرفر بنوشت
نامهیی چون پر طاووس پر از نقش و نگار
برد زی میرش و زد مهر وز مهر آمد و داد
زود بگرفتم و بوسیدمش از جان صدبار
لیک بازم زعنا بار گرانیست بدل
باری از یاری تو بو که سبک گردد بار
عشر آن راتبه هر سالکند کم دیوان
هست از آن کم شدنم بر دل رنجی بسیار
دارم امیدکه بخشد به تو آن عشر امیر
تو به من بخشی و من نیز به طفلان صغار
خواهش دیگرم آنست که آن امضا را
میر از خامهٔ خود زیب دهد چون فرخار
به خط خویش نماید به کلانتر مرقوم
که تو مرسوم فلان را بده و عذر میار
بدو قسط اول سال آن را از میش کشان
بستان وجه بکن سعی و محصل بگمار
هم بدینسان بدهش نقد به هر سال دگر
تا کند از دل و جان مدح شهنشاه شعار
هم مرا بود بهر ساله ز شه انعامی
که نه امسال رسیدست و نه پیرار و نه پار
میر فرمود تو بنویسی و خود بنویسد
نامهیی چند به دربار شه شیرشکار
تا مگر عاطفت خواجهٔ اعظم گردد
مر مرا یمن یمینش سبب یسر یسار
بر به مرسوم من انعام من افزوده شود
تنم از رنج شود ایمن و جان از تیمار
یا مرخص کندم میر که در خدمت تو
به ری آیم مگرم کار شود همچو نگار
این سه کار ار شود از لطف عمیم تو درست
به سر و جان تو کز چرخ برین دارم عار
هیچ دانی چکنم مختصری شرح دهم
تا ز طول سخنت مینشود طبع فکار
بخرم خانئکی همچو یکی باغ بهشت
صورت ساده رخان نقشکنم بر دیوار
شاهدی غضبان گیرم که زند سیلی و مشت
نهکه هرلحظهگشاید ز میان بند ازار
گلرخ و سرو قد و لاله لب و نسرین بر
دلکش ومهوش مشکین خط و سیمین رخسار
لب میگونش چو بر مه نقطی از شنگرف
گرد آن نقطه خطش دایرهیی از زنگار
همه اسباب طرب گرد کنم در خانه
از می و بربط و رود و نی و عود و دف و تار
صد خم کهنه ستانم همه قیر اندوده
قرب صد خروار انگور خرم از خلار
آنگه انگورکنم دانه و ریزم در خم
هی همی لب زنمش بیگه وگه لیل و نهار
تا بدان گه که چو دیوانه کف آرد بر لب
و آب انگور شود سرختر از آب انار
زان شوم مست بدانگونهکه در بیداری
می ندانمکه به شیراز درم یا بلغار
هر زمانیکه خورم باده به یاد تو خورم
هم بهجای تو زنم بوسه به رخسار نگار
هی زنم ساغر و هی بوسه زنم بر رخ دوست
هی خورم باده و هی نقل خورم از لب یار
بر سر تخت سرینتثن بکشم هرشب رخت
هم بدانسان که رود کبک دری بر کهسار
تا خدایم به صف حشر بیامرزد جرم
همه مدح تو کنم در عوض استغفار
سال عمر تو چو تضعیف بیوت شطرنج
باد چندانکه به صد جهد درآید به شمار
فرخی گرچه بدین وزن و قوافی گفته
شهر غزنین نههمانست که من دیدم پار
لیک بر تربتش این شعر کس ار بر خواند
آفرین گوید و از وجد بجنبد به مزار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴ - در ستایشامیرالامراءالعظامنظاملدوله حسینخان حکمران فارس فرماید: همتی مردانه میخواهمکه اسمعیلوارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶ - در تعریف بهار و شکایت از یار و ستایش امیر کامگار حسین خان نظامالدوله: یک دو مه پیشترک زانکه رسد فصل بهار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یار نیکوتر از آنست که من دیدم پار
باش تا سال دگر خوبترک گردد یار
هوش مصنوعی: دوست من از آنچه که تا کنون دیدهام بهتر است، امیدوارم که تا سال آینده او به مراتب بهتر شود.
پار یک بوسه به صد عجز نمیداد به من
خود به خود میدهد امسال به من بوسه هزار
هوش مصنوعی: یک بوسه به تعداد زیادی از خواهشها و التماسهای من نمیارزد. امسال به طور طبیعی و بدون هیچ تلاشی برای من هزار بوسه میدهد.
بسکه بوسیدهام امسال لب نازک او
از لبش جای سخن بوسه چکد ازگفتار
هوش مصنوعی: امسال به اندازهای لب زیبا و نازک او را بوسیدهام که حالا حرفهای او هم بوی بوسه میدهد.
پار میجست کنار از من و امسال همی
بوسها رشوه دهد تاش در آرم به کنار
هوش مصنوعی: او در تلاش است که از من فاصله بگیرد، اما من همواره با محبت و عشق به او نزدیک میشوم و سعی میکنم محبتهایم را به او تقدیم کنم تا بتوانم دوباره او را به آغوش بگیرم.
زانسوی بوسه مرا کار کشیدست کنون
بس که میبینم کز بوسه ندارد انکار
هوش مصنوعی: از آن طرف، بوسهای که بر من زده شد، کارش اثر گذاشت. حالا دیگر، هر بار که میبینم، متوجه میشوم که از بوسه نمیتوان انکار کرد.
شعر کردست شعار خود و زینرو با من
رام گشتست بدانگونه که گویند اغیار
هوش مصنوعی: شعر خود را به عنوان نشانهای از شخصیتش قرار داده و به همین خاطر، رفتار او با من تغییر کرده است، به طوری که دیگران نیز این تغییر را مشاهده میکنند.
یارب این آبله رو ابلهک مفلس زشت
بچه تدبیر به شیرین پسران گردد یار
هوش مصنوعی: ای خدا، این زشتروی بیپولی که به خاطر کمفکریاش زندگی را سخت میگیرد، آیا میتواند با شیرینی و محبت پسران تغییر کند و بهتر شود؟
هر کجا هست غزلگوی غزالی در شهر
پی صیدش همه دم دام نهد از اشعار
هوش مصنوعی: هر جا که باشد شعر و نغمهای از عشق و زیبایی، در این مکان، هر لحظه به دنبال زیباییها هست و با اشعارش دام به چنگ میآورد.
لب خوبان مگس نحل و ندیدم جز او
عنکبوتیکه نماید مگس نحل شکار
هوش مصنوعی: لب خوبان شیرینتر و جذابتر از مگس عسل است و من هیچ عنکبوتی را ندیدهام که مانند او مگس عسل را شکار کند.
راست گویند حکیمان جهان دیده که نیست
لاله بیداغ و شکر بیمگس وگل بیخار
هوش مصنوعی: حکیمان میگویند که در دنیا هیچ چیز خوب و زیبایی وجود ندارد که بدون زحمت و مشکلات همراه باشد. لاله زیبای طبیعت همیشه نشانه داغ و رنجی است، شکر هم بدون مگس نمیتواند وجود داشته باشد و گلها نیز همیشه خارهایی دارند. در واقع، زیباییها و خوشیها غالباً با درد و سختی همراه هستند.
نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت
نخورد خربزهٔ شیرین الّا کفتار
هوش مصنوعی: فقط در کنار زیباییها نمیتوان به خوشی و لذت واقعی دست یافت و ممکن است که در کنار زشتیها و ناپسندیها، شیرینی زندگی را تجربه کرد.
الغرض پار اگر یار مرا دادی بوس
از سر خشم یکی را دو همی کرد شمار
هوش مصنوعی: به هر حال، اگر تو من را به خاطر خشم خودت ببوسی، باید بگویی که چه کسی را دو بار میبوسی.
وینک امسال چو بر روی و لبش بوسه زنم
شصت را شش شمرد سی را سه چل را چار
هوش مصنوعی: امسال وقتی که بر صورت و لبش بوسه میزنم، میشمارم که شصت را به جای شش، سی را به جای سه و چل را به جای چهار میشمارم.
هی همی شعر ز من گیرد و هی بوسه دهد
خرم آنکو چو منش شعر فروشیست شعار
هوش مصنوعی: شعر از زبان من بیرون میآید و لذت میبخشد، مانند بوسهای که به کسی داده میشود. خوشا به حال آن کسی که مثل من، در فروش شعر، هنر خود را به نمایش میگذارد.
هرکه یک شعر مرا بیند اندر بر او
حالیاندر عوض او دهدش بوسه هزار
هوش مصنوعی: هر کس که یکی از اشعار من را بخواند، حالتی به او منتقل میشود و به جای آن، هزار بوسه از او دریافت میکند.
کاغذ شعر مرا پار اگر میبردند
به یکی کاغذ دارو نخریدی عطار
هوش مصنوعی: اگر کاغذ شعر من را پاره میکردند، تو دیگر دارویی نمیخریدی، ای عطار!
لیکن امسال به تقلید بت سادهٔ من
کمترین شعر مرا هست رواج دینار
هوش مصنوعی: اما امسال به پیروی از بت سادهام، شعر من کمنظیر در بازار رونق دارد.
یار تنها نه چنینست که هر جا صنمی است
از پی شعر و غزل در بر من جوید بار
هوش مصنوعی: دوست من تنها اینطور نیست که هر جا زیبایی وجود داشته باشد، به دنبال شعر و غزل و زیبایی در کنار من باشد.
هر پریرو که بدو شعر مرا برخوانی
به تو مشتاق بود چون به گل سرخ هزار
هوش مصنوعی: هر زنی که شعری از من را بخواند، به تو بسیار علاقهمند خواهد شد، مثل هزاران گل سرخ.
شعر من همچو عزایم شده افسون پری
که پریوار کند ساده رخان را احضار
هوش مصنوعی: شعر من مانند عزای یک پری شده و به گونهای جادوئی است که صورتهای ساده را به سمت خود میکشاند.
شعر من گر به سر زلف نکویان بندی
با تو آنگونه شود رام که با افسون مار
هوش مصنوعی: اگر شعر من به زیبایی موهای نازنینان آراسته شود، آنگاه به آرامشی دست مییابد که انگار با جادو و افسون مار همراه است.
هر کسی شعر من امروز فروشد به سلم
ده دو افزون خرد از نقرهٔ خالص تجار
هوش مصنوعی: هر کسی امروز شعر من را بفروشد، به اندازهای که به دست آورد، از دانش و فهم بیشتری برخوردار خواهد شد؛ این دانش نمیتواند با نقرهٔ خالص تاجران برابری کند.
خادم خانه همی شعر مرا میدزدد
کش فروشد عوض سیم و طلا در بازار
هوش مصنوعی: شاعر به این اشاره میکند که خدمتکار خانهاش شعری که او نوشته را میدزدد و به جای آنکه به ارزش واقعی آن توجه کند، آن را در بازار به قیمت پایینتری میفروشد.
هرشب آید بر من دوست چو یک خرمن گل
وز لب خود دهدم قند و شکر یک خروار
هوش مصنوعی: هر شب دوست مانند خوشهای از گلها به سراغ من میآید و من از لبهایش شیرینی و لذت زیادی دریافت میکنم.
منکنون کرم قزم آن لب یاقوتی توت
زان خورم توت و ز اشعار تنم هر دم تار
هوش مصنوعی: من اکنون به خاطر لبهای یاقوتیات، شوری از عشق و زیبایی را در وجودم حس میکنم و هر لحظه با اشعار تنم درگیر هستم.
شعر من راست به ابریشم گیلان ماند
که خرندش بهسلف پیلهوران در امصار
هوش مصنوعی: شعر من مانند ابریشم گیلان است که در شهرها و مناطقی که پیلهوران در آن فعالیت میکنند، استفاده میشود.
غالبآ شعر من اینگونه از آن رایج شد
که پسند افتاد در حضرت مخدوم کبار
هوش مصنوعی: شعر من اغلب به این صورت مورد توجه و پسند افرادی قرار گرفته که در مقامهای بزرگ و محترم هستند.
آن حسن اسم و حسن رسم کهگویی ز ازل
خلقگشتست ز خلق خوش او باد بهار
هوش مصنوعی: او زیباییای دارد که هم نام و هم شکلش دلربا و خیرهکننده است، گویی از آغاز زمان برای زیبا بودن خلق شده و زیباییاش مانند نسیم بهاری تازه و دلنشین است.
آنکه یارد ز پی منع حوادث شب و روز
گرد بر گرد جهان را کشد از حزم حصار
هوش مصنوعی: آنکه در پی دوری از بلاها و مشکلات شب و روز است، به دور از تمام این مسائل، با هوشیاری و احتیاط به زندگی خود ادامه میدهد.
ابر نیسان اگر از همت او جوید فیض
عوضگل همه یاقوت دمد از گلزار
هوش مصنوعی: اگر ابر بهار از اراده او بخواهد، به جای گل تنها یاقوتها از باغ میروید.
کف او گویی آتش بود و سیم سپند
زان نگیرد نفسی در بر او سیم قرار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دستان او مانند آتش میسوزد و هیچ کس نمیتواند یک نفس آرام در کنار او بکشد.
پنج ماهیست به دریای کفش پنج انگشت
گرچه ماهی نشنیدم که بود گوهربار
هوش مصنوعی: پنج ماه است که در آب دریایی به اندازه یک کفش پنج انگشت زندگی میکنم. هرچند که هیچ ماهیی ندیدم که ارزشمند و جواهرگونه باشد.
در سه ماهیش یکی مار بود نامشکلک
لیک ماری که از و مشک بود در رفتار
هوش مصنوعی: در میان کائنات، در حیاط زندگی، یکی از مخلوقها، مار بودن نامش کلک. اما این مار، با دیگر ماریها متفاوت بود. او دارای طبیعتی لطیف و خوشبو بود، شبیه بوی مشک. رفتار و ویژگیهای او نشان میدهد که هر مخلوقی میتواند فرق کند و جنبههای خاص خود را داشته باشد.
مار دیدی که گهر بارد بر صفحهٔ سیم
یا شنیدی که کند مشک به کافور نثار
هوش مصنوعی: مار را دیدهای که چگونه بر روی سطح نقره یا شن، جواهر میبارد؟ یا شنیدهای که چگونه مشک را بر کافور میپاشند؟
مار دیدیکه فشاند به دل زهر شکر
یا خورد در عوض خاک سیه مشک تتار
هوش مصنوعی: مار را دیدهاید که آیا زهر خود را به دل میافشاند یا در عوض خاک سیاه میخورد؟
مار دیدستی چون نحل فرو ریزد شهد
مار دیدستی چون نخل رطب آرد بار
هوش مصنوعی: اگر ماری را دیده باشی، میتوانی ببینی که مانند زنبور عسل، شهد و سم خود را رها میکند. همچنین اگر نخیلی را دیده باشی، میفهمی که مانند آن درخت، میوه و بار خوبی به دنیای ما میآورد.
نی نه مارس یکی طوطی شکر شکنست
زان دمادم به سوی هند پرد طوطیوار
هوش مصنوعی: چوب نی به شکل طوطیای است که شکر را میشکند و از آن سو، بوی خوش به طرف هند میوزد.
طوطی ار پرّش سبزستی و منقارش سرخ
او بود طوطی زرین پر مشکین منقار
هوش مصنوعی: اگر طوطی پرهای سبز و منقار قرمزی داشته باشد، طوطی دیگری هم وجود دارد که پرهای طلایی و منقار سیاه دارد.
عنبر آرد اگر از بحر کفش نیست عجب
عنبر آرند بلی مردم از دریا بار
هوش مصنوعی: اگر عنبر از دریا به کفش نیافتد، جای تعجب نیست که مردم از دریا بار بیاورند.
ای که گر آیت حزم تو بر اعدا بدمند
در نهانخانهٔ تقدیر ببینند اسرار
هوش مصنوعی: ای کسی که اگر نشانهٔ تدبیر و عقل تو بر دشمنان نمایان شود، در دل تقدیر و سرنوشت، رازهای پنهان را خواهند دید.
تا که کالای وجود تو به بازار آمد
آسمان بر در دکان عدم زد مسمار
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو به عرصه دنیا قدم گذاشت، آسمان برای ثبت و نشان دادن تو بر در مغازه عدم کوبید.
کلک سحار تو چون شعر نویسدگویی
صورت روح کند بر پر جبریل نگار
هوش مصنوعی: قلم تو در صبحگاه مانند شعر سرودن است، گویی که روح بر پر جبرئیل نقش میزند.
گر تو گویی نبی استم من و شعرم معجز
بر به پیغمبریت من کنم اوّل اقرار
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که من پیامبر هستم و شعری که میسرایم معجزه است، من اولین کسی خواهم بود که به پیامبری تو اعتراف میکنم.
عوض کوزه همه جام جم آرد بیرون
گر مثلکوزهیی از فخر تو سازد فخار
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند کوزهای که از آن میتوان جام جم را بیرون آورد، برای تو افتخار و بزرگی بسازد، به جای کوزه، همه عالم را به تو تقدیم میکند.
صاحبا خواستم از شاه تیولی در فارس
پیش از آنی که به شیراز ز ری بندم بار
هوش مصنوعی: دوست عزیز، از تو درخواست دارم که قبل از اینکه به شیراز سفر کنم، از شاه یک تیول در فارس برایم بگیری.
شاه فرمود تیول تو بود ملک سخن
مر ترا همچو رعیت شعرا باجگزار
هوش مصنوعی: پادشاه فرمود: تو مالک و صاحب سخن هستی، اما مانند رعیت، شاعران باید به تو مالیات بدهند.
چه تیولست ازین به که محوّل داریم
وجه مرسوم تو بر صنفی از اصناف دیار
هوش مصنوعی: این متن به نوعی به تفاوت میان افراد و وضعیتهای اجتماعی در یک جامعه اشاره دارد. به طور کلی این مفهوم را میتوان به این شکل بیان کرد که بهتر است به جای توجه به محدودیتهای تحمیلی و نامناسب، به وضعیتها و شرایطی که برای هر فرد یا گروه خاص قابل قبول و ارزشمند است، تمرکز کنیم. در این راستا، بر روی آنچه که در زندگی تجربه میشود و ارزشهای مرسوم در جامعه تأکید میشود.
از قضا زنده بد آن روز مهین مستوفی
کش بیامرزاد از فضل فراوان دادار
هوش مصنوعی: در آن روز خاص، به طرز شگفتانگیزی شخصی زنده بود به نام مستوفی، که به واسطهی فضل و رحمت فراوان خداوند، مورد لطف و مهربانی قرار گرفت.
گفت آن بهکه به قصابانش فرمان بدهیم
تا همی چرب زبانتر شود اندر اشعار
هوش مصنوعی: گفت آن بهتر است که به قصابان دستور دهیم تا در شعرهایشان زبانشان نرمتر و فصاحت بیشتری پیدا کند.
شاه پذرفت و از آن پس که گرفتم فرمان
از پی آمدن فارس ز شه جستم بار
هوش مصنوعی: سلطان قبول کرد و از آن لحظه به بعد، وقتی که دستور آمدن فارس را از او دریافت کردم، بار سفر را بر دوش گذاشتم.
چون به شیراز رسیدم در هرجایی من
گشت مایل به بتی سنگدلی سیم عذار
هوش مصنوعی: زمانی که به شیراز رسیدم، در هر گوشهای از شهر، به سوی معشوقی سنگدل و با چهرهای نقرهای جذب شدم.
دلبری ساده که بد موی سیه بر رویش
چون یکی دستهٔ سنبل که دمد از گلنار
هوش مصنوعی: عشقی بیپیرایه و بیتکلف که موهای سیاهش بر چهرهاش، مانند دستهای از سنبلهایی است که از درختان گلنار میروید.
لب او با همه گلشکر و گلقند که داشت
در شگفتم که چرا بود دو چشمش بیمار
هوش مصنوعی: لب او با تمام زیباییها و شیرینیهایی که داشت، من را شگفتزده میکند که چرا چشمانش در رنج و ناراحتی هستند.
جز خطش در شکن زلف ندیدمکه روند
فوجی از مورچگان در شب تاری به قطار
هوش مصنوعی: در غیر از نشانههای زیبای زلف او، چیزی ندیدم که شبیه گروهی مورچهها در تاریکی شب به ردیف و صف در حال حرکت باشند.
جز رخش در خمگیسو نشنیدم که کسی
روز رخشنده کند تعبیه اندر شب تار
هوش مصنوعی: جز زیبایی چهرهاش، چیزی ندیدم که بتواند در دل شب تار، نور و روشنی را به ارمغان بیاورد.
اطلسی جز رخ زیباش ندیدم همه عمر
کز ملاحت بودش پود وز نیکویی تار
هوش مصنوعی: در تمام عمرم، جز چهره زیبا و دلربای او چیز دیگری ندیدم که زیباییاش مانند پود لطیف و نازک باشد و نیکوییاش چون تارهای زیبا جلوهگر باشد.
زلف پیچانش طومار صفت خم در خم
ثبت کرده غم دلها همه در آن طومار
هوش مصنوعی: زلفهای پیچیده او مانند طوماری است که در آن ویژگیها و غمهای دلها به تصویر کشیده شده است.
الغرض از پی مرسوم نرفتم دیگر
زانکه دیوانهٔ خوبان نرود از پیکار
هوش مصنوعی: من به دنبال روشهای رایج نرفتم، زیرا دیوانه عاشق زیباییها، هرگز به دنبال کار نمیافتد.
لیکن امسالکه شدکیسه ام از زر خالی
من شدم بیزر و مهروی من از من بیزار
هوش مصنوعی: اما امسال که کیسهام از طلا خالی شده، من بدون سرمایه ماندهام و محبوب من از من دوری میکند.
سرو گلچهرهٔ من غنچه صفت شد دلتنگ
تا شد ازسیم تهی پنجهٔ من همچو چنار
هوش مصنوعی: سرو زیبای من به دلایلی دلتنگ و ناراحت شد و به خاطر این دلنگرانی، از زیبایی و جذابیتش مانند شاخهٔ چناری که از سیم خالی شده باشد، کاسته شد.
خویش را گفتم لاقیدی و رندی تاکی
زین محبت بگذر انده و محنت بگذار
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که بیخیالی و سرگرمی را در پیش بگیر، تا اینکه از این عشق و محبت دل بکنم و از غم و اندوه رها شوم.
چون حوالت شده مرسوم تو بر میش کشان
اینک امضا را شو خویشکشان زی سالار
هوش مصنوعی: به محض اینکه کارت به دیگران محول شده، اکنون زمان آن است که خودت را آماده کنی و با دوستانت همکاری کنی تا به هدف برسی.
خویشتن در عوض میش فدا کن بر میر
تا مگر از کرم میر شوی برخوردار
هوش مصنوعی: برای دستیابی به نعمتها و کرامتهای یک شخص بزرگ، باید از خودگذشتگی کرد و بعضی از خواستهها را فدای او نمود.
ناظمکشور جم میر عجم شیر اجم
خصم یم کان همم بحر کرم کوه وقار
هوش مصنوعی: ناظم کشور جم، که میرزای عجم و شیر سرزمین اجن است، دشمنی دارد مانند دریای عظیم که همواره با بزرگواری و وقار خود در دل کوهها قرار دارد.
رفتم وگفتم و پذرفت و هماندم فرمود
به مهین منشی عبدالله توقیع نگار
هوش مصنوعی: رفتم و صحبت کردم و او پذیرفت. در همان لحظه گفت به منشی بزرگ عبدالله نامهای بنویس.
که ز قاآنی فرمان مبارک بستان
بهمان نوع که خواهد دلش امضا میدار
هوش مصنوعی: از قاآنی درخواست کن که از او اجازه بگیری و هر چیزی که دلش میخواهد را امضا کن.
او قلم قط زد و زانو زد و فرفر بنوشت
نامهیی چون پر طاووس پر از نقش و نگار
هوش مصنوعی: او با قلمش خطوطی زیبا و پرجزئیات نوشت و در حالی که زانو زده بود، نامهای مانند پر طاووس را با رنگها و طرحهای متفاوت به رشته تحریر درآورد.
برد زی میرش و زد مهر وز مهر آمد و داد
زود بگرفتم و بوسیدمش از جان صدبار
هوش مصنوعی: من از میرش دور شدم و با تابش خورشید، به سرعت او را گرفتم و صد بار از عمق وجودم او را بوسیدم.
لیک بازم زعنا بار گرانیست بدل
باری از یاری تو بو که سبک گردد بار
هوش مصنوعی: اما باز هم بار سنگینی بر دوش دارم، ولی اگر کمکی از جانب تو به من برسد، بار من سبک خواهد شد.
عشر آن راتبه هر سالکند کم دیوان
هست از آن کم شدنم بر دل رنجی بسیار
هوش مصنوعی: هر سال که گذشت، مقام و رتبهی آن ده (عشر) کمتر میشود و این کم شدن برای من که دل پر رنجی دارم، بسیار سخت و آزاردهنده است.
دارم امیدکه بخشد به تو آن عشر امیر
تو به من بخشی و من نیز به طفلان صغار
هوش مصنوعی: امید دارم که تو از سهم خود به من عطا کنی و من نیز همانند تو به کودکان کوچک کمک کنم.
خواهش دیگرم آنست که آن امضا را
میر از خامهٔ خود زیب دهد چون فرخار
هوش مصنوعی: دیگر خواستهام این است که آن امضا را مانند فرخار با زیبایی از قلم خود بیافریند.
به خط خویش نماید به کلانتر مرقوم
که تو مرسوم فلان را بده و عذر میار
هوش مصنوعی: او به دستور خود، نامهای برای کلانتر مینویسد و میگوید که فلان چیزی را به تو بدهد و در عذرخواهی هم تأکید میکند.
بدو قسط اول سال آن را از میش کشان
بستان وجه بکن سعی و محصل بگمار
هوش مصنوعی: در ابتدای سال، مبلغ مورد نظر را از دامدار بگیر و تلاش کن تا مبلغ را به دست آوری و فردی را برای جمعآوری آن تعیین کن.
هم بدینسان بدهش نقد به هر سال دگر
تا کند از دل و جان مدح شهنشاه شعار
هوش مصنوعی: به همین شکل هر سال به او پاداش نقدی بده، تا از دل و جانش برای ستایش شاه شعری سرود.
هم مرا بود بهر ساله ز شه انعامی
که نه امسال رسیدست و نه پیرار و نه پار
هوش مصنوعی: من هر سال از شاه هدیهای میگرفتم، اما نه امسال و نه سالهای گذشته چیزی به من نرسید.
میر فرمود تو بنویسی و خود بنویسد
نامهیی چند به دربار شه شیرشکار
هوش مصنوعی: میر دستور داد که تو بنویسی و خود نیز چند نامه به دربار شاه شیرشکار بنویسد.
تا مگر عاطفت خواجهٔ اعظم گردد
مر مرا یمن یمینش سبب یسر یسار
هوش مصنوعی: شاید عاطفت و محبت بزرگی از سوی مولا به من عطا شود، چرا که خوشبختی من به دست او و برکت اوست.
بر به مرسوم من انعام من افزوده شود
تنم از رنج شود ایمن و جان از تیمار
هوش مصنوعی: بر اساس رسم و عادت من، اگر از من پاداشی به درستی افزوده شود، بدنم از رنجها در امان خواهد بود و جانم از درد و رنج آسوده خواهد شد.
یا مرخص کندم میر که در خدمت تو
به ری آیم مگرم کار شود همچو نگار
هوش مصنوعی: اگر مرا مرخص کنی، میخواهم به ری بیایم تا در خدمت تو باشم، امیدوارم کارهایم مثل کار نگار به خوبی پیش برود.
این سه کار ار شود از لطف عمیم تو درست
به سر و جان تو کز چرخ برین دارم عار
هوش مصنوعی: اگر این سه کار با لطف و همراهی تو به خوبی انجام شود، هم به سر و جان تو بستگی دارد و هم من از اینکه در این دنیا وجود دارم شرمنده نیستم.
هیچ دانی چکنم مختصری شرح دهم
تا ز طول سخنت مینشود طبع فکار
هوش مصنوعی: میخواهم به طور مختصر توضیح دهم تا نتوانی سخنرانیت را طولانی کنی و ذهن من خسته نشود.
بخرم خانئکی همچو یکی باغ بهشت
صورت ساده رخان نقشکنم بر دیوار
هوش مصنوعی: میخواهم خانهای بخرم که به زیبایی باغ بهشت باشد و چهرهی ساده و زیبا را بر دیوار آن نقش بزنم.
شاهدی غضبان گیرم که زند سیلی و مشت
نهکه هرلحظهگشاید ز میان بند ازار
هوش مصنوعی: من شاهدی خشمگین به دست میگیرم که به جای زدن سیلی و مشت، هر لحظه از میان بند و زنجیر، نالهام را به گوش میرساند.
گلرخ و سرو قد و لاله لب و نسرین بر
دلکش ومهوش مشکین خط و سیمین رخسار
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلربا، با ویژگیهای خاصی مانند چهرهای شبیه گل و قدی همانند سرو، لبانی به رنگ لاله و نسرینی، همه اینها با جذابیتی گرانبها در دل مینشیند. خطوطی تیره و روشن بر چهرهاش، زیبایی او را دوچندان کرده است.
لب میگونش چو بر مه نقطی از شنگرف
گرد آن نقطه خطش دایرهیی از زنگار
هوش مصنوعی: لبانش مانند میگونی است که وقتی بر روی ماه نقطهای از شنگرف مینشاند، دور آن نقطه دایرهای از زنگار ایجاد میشود.
همه اسباب طرب گرد کنم در خانه
از می و بربط و رود و نی و عود و دف و تار
هوش مصنوعی: در خانه تمامی وسایل خوشی و شادمانی را جمع میکنم، از شراب و آلات موسیقی مانند بربط و نی و عود و دف و تار.
صد خم کهنه ستانم همه قیر اندوده
قرب صد خروار انگور خرم از خلار
هوش مصنوعی: من تا صد خم کهنه را با قیر پر میکنم، اما خوشحالی من از صد خروار انگور شیرین به خاطر سرسبزی و زندگی است.
آنگه انگورکنم دانه و ریزم در خم
هی همی لب زنمش بیگه وگه لیل و نهار
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عمل برداشت انگور صحبت میکند و به شکلی توصیف میکند که دانههای انگور را در ظرفی میریزد و constantly از آن شراب مینوشد، چه در شب و چه در روز. این اشاره به لذتبردن از زندگی و غرق شدن در لذتهای آن دارد.
تا بدان گه که چو دیوانه کف آرد بر لب
و آب انگور شود سرختر از آب انار
هوش مصنوعی: تا وقتی که به حالت جنون بیفتد و کف از دهانش بیافتد، رنگ آب انگور از آب انار نیز سرختر خواهد شد.
زان شوم مست بدانگونهکه در بیداری
می ندانمکه به شیراز درم یا بلغار
هوش مصنوعی: از آن حالتی که در مستی دارم، به گونهای است که حتی در بیداری نمیدانم که آیا در شیراز هستم یا در بلغار.
هر زمانیکه خورم باده به یاد تو خورم
هم بهجای تو زنم بوسه به رخسار نگار
هوش مصنوعی: هر وقت که مشغول نوشیدن شراب میشوم، یاد تو برایم زنده میشود و به جای تو، بوسهای به صورت محبوبم میزنم.
هی زنم ساغر و هی بوسه زنم بر رخ دوست
هی خورم باده و هی نقل خورم از لب یار
هوش مصنوعی: من مدام جام را پر میکنم و بر چهرهی محبوبم بوسه میزنم، مدام شراب مینوشم و از لب یارم نقل و حکایت میشنوم.
بر سر تخت سرینتثن بکشم هرشب رخت
هم بدانسان که رود کبک دری بر کهسار
هوش مصنوعی: هر شب بر تخت تو رخت میپوشم، درست مانند اینکه کبک دری بر کوهسار مینشیند.
تا خدایم به صف حشر بیامرزد جرم
همه مدح تو کنم در عوض استغفار
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوند در روز قیامت مرا ببخشد، به خاطر خطاهایم همه چیز را در مدح و ستایش تو بیان میکنم و در عوض از او طلب بخشش میکنم.
سال عمر تو چو تضعیف بیوت شطرنج
باد چندانکه به صد جهد درآید به شمار
هوش مصنوعی: سالهای عمر تو مانند تحلیل قدرت خانههای شطرنج است، هرچند تلاش کنی، به سختی میتوانی شمارش کنی.
فرخی گرچه بدین وزن و قوافی گفته
شهر غزنین نههمانست که من دیدم پار
هوش مصنوعی: فرخی، هرچند شعرهایی به این شکل و با این قافیهها در غزنین سروده است، اما آنچه من در مورد این شهر دیدم، متفاوت و منحصر به فرد است.
لیک بر تربتش این شعر کس ار بر خواند
آفرین گوید و از وجد بجنبد به مزار
هوش مصنوعی: هر کس که بر روی قبر او این شعر را بخواند، باید آن را با تحسین بگوید و در برابر عظمت او احساس شور و نشاط کند.