گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴ - در ستایش‌امیرالامر‌اء‌العظام‌نظام‌لدوله حسین‌خان حکمران فارس فرماید

همتی مردانه می‌خواهم‌که اسمعیل‌وار
بر خلیل خویشتن امروز جان سازم نثار
عید قربانست و من قربان آن عیدی‌ که هست
کوی او دایم بهشت و روی او دایم بهار
زان سبب قربان اسمعیل باید شدکه او
گشت قربان ‌کسی ‌کاو را ز قربانیست عار
عار دارد آری از قربانی آن یاری که هست
نور هستی از فروغ ذات پاکش مستعار
در چنین روزی ‌که اسمعیل شد قربان دوست
بهتر از امروز روزی نبود اندر روزگار
من به حق قربان اسمعیل خواهم شدکه او
عاشق حق بود و عاشق راست قربانی شعار
کشتهٔ‌کوی محبت را دعا نفرین بود
زین دعا بالله‌ کز اسمعیل هستم شرمسار
من چه حد دارم شوم قربان قربانی‌که او
بس امام پاک‌زاد و بس خلیفهٔ نامدار
همچ‌ر ابمعیل منهم جان‌کنم قربان دوست
گو مرا دشمن در آذر افکن ابراهیم‌وار
مردم اسمعیلیم خوانند و حق دارند از آنک
نام اسمعیل رانم بر زبان بی‌اختیار
اختیاری نیست عاشق را به ذکر نام دوست
عشق اول اختیارست عشق آخر اضطرار
تا نپنداری که اسمعیل جان قربان نکرد
کاو گذشت از جال شیرین در حقیقت چند بار
وقت گفتن وقت رفتن وقت خفتن زیر تیغ
کرد جان تسلیم و در سر باختن بد پایدار
ور دلش را رای آن بودی‌ که بهراسد ز مرگ
هفت ره ابلیس را در ره نکردی سنگسار
کار عاشق این بود کز جان شیرین بگذرد
وان دگر معشوق داند کشتنش یا زینهار
همچو اسمعیل ‌کاو جان ‌داد اگر یارش نکشت
می نباید کشت اسمعیل را بر رغم یار
او‌ به‌معنی جان فداکرد ارچه در صورت خدا
کرد میش او را فدا کاین‌ کیش ماند برقرار
حرمت ‌او راست ‌کاندر عید قربان تا به‌ حشر
این همه قربان ‌کنند از بهر قرب ‌کردگار
راستی را عید قربان بهترین عیدست از آنک
در نشاط آیند جانبازان عشق از هر کنار
میش ‌را عامی‌ کند قربان‌ و مقصودش ریا
خویش را عارف کند قربان و عزمش‌ انکسار
آن به بیع‌کشتهٔ‌خود خونبها خواهد ز دوست
آن به ریع ‌کشته خود برخورد از کشتزار
راستی گویم کسی تا سر نبازد پیش دوست
دشمن یارست اگر خود را شمارد دوستدار
عشق طغیان کرد باز ای دل فروکش سر به جیب
یا اگر بر صدق دعوی حجتی داری بیار
یا بیا چون شیر مردان سر بنه در پیش تیغ
یا برو چون نوعروسان یا بکش از نیش خار
رستم ‌کاموس‌ بند اشکبوس افکن رسید
جنگ را گر مرد جنگی زاستین دستی برآر
عشق ‌سهرابست‌بر وی حمله‌کم‌کن ای هجیر
رود غرقابست در وی باره‌کم ران ای سوار
پشه‌یی در کاهدان خز خرطم پیلان مگز
روبهی در لانه بنشین‌ گردن شیران مخار
راستی گر عاشقی جان آشکارا ده به دوست
پیش از آن‌ کت مرگ موعود از کمین‌ سازد شکار
‌گر نه مفتی جهولی پیش از استفتا بگو
و‌رنه ابر خشک‌سالی پیش‌ از استسقا ببار
عقل را بنیان بکن چون عشق شد فرمانروا
شمع را‌ردن بزن چون صبح‌‌ردید آشکار
رنج‌ و راحت هر دو همسنگند در میزان عشق
شیر و قطران هر دو همرنگند در شبهای تار
پشک را عنبر شمر چون‌ گشت با مغز آشنا
زهر را شکر شمر چون گشت با تن سازگار
مرد افیون‌ خوار می‌نندیشد از افیون تلخ
شخص افسون‌کار می‌ نهراسد از دندان مار
زشت و زیبا هر دو مطبوعست نزد حق‌پرست
شور و شیرین هر دو ممدوحند نزد حق گزار
عیب‌ مردم پیش ازین می‌گفتم‌ اندر چشم خلق
و‌رقتیم آیینه‌گفتا آخر از خود شرم‌دار
با چنین پستی ‌که داری لاف رعنایی مزن
با چنین زشتی که داری تخم زیبایی مکار
عیب‌جویی را بهل هیچ ار هنر داری بگو
غیب‌گویی را بنه هیچ ار خبر داری بیار
یک خبر دارم بلی یزدان بود پوزش پذیر
یک هنر دارم بلی هستم به ‌حق امیدوار
ای دل از سر باختن‌ گردن مکش در پیش دوست
کانکه بر جانان سپارد جان عوض گیرد هزار
میش‌ قربانی‌ کش اینک ‌کشته بینی هر طرف
باز هر لقمه از آن‌ گردد روانی هوشیار
لقمهٔ او سنگ را ماند کز اول تیره است
چون‌گدازد آینهٔ روشن شود انجام‌کار
قدر سربازی شناسد آن‌کسی‌کز روی شوق
جان‌فشاند همچو میرملک جم‌بر شهریار
میر دریا دل حسین‌خان آسمان مکرمت
صدر دین بدر هدی بحر کرم‌ کوه وقار
دست گوهربخش او هرگه که بنشیند به رخش
بحر عمانست‌گویی بر فرازکوهسار
شش جهت‌ از ساحت جاهش یکی‌کوته ارش
نه سپهر از کشتی جودش یکی تاری بخار
با سر پیکان تیرش چون بود اندک شبیه
رم‌ کند از تکمه ی پستان مادر شیرخوار
چهر او تن را توان و مهر او دل را نوان
جود او جان را امان و تیغ او دین‌ را حصار
کوه با فکرش‌ بود در دانهٔ ارزن نهان
چرخ با حزمش ‌کند در چشمهٔ سوزن مدار
گر خیال عزم او گیرد محاسب در ضمیر
جمع‌ و خرج هر دو گیتی یک دم آرد در شمار
قدرش ار گشتی مجسم جا در او کردی جهان
جودش ار بودی مصور موج او بودی بحار
روزی اندر باغ گفتم بخت او پاینده باد
دانه زیر خاک آمین گفت و برگ از شاخسار
وقتی آمد بر زبانم از سخای او سخن
ماهی از دریا ستایش ‌کرد و مرغ از مرغزار
نام قهر او تو پنداری‌ که باد صرصرست
تا برم بر لب زمین و آسمان‌ گیرد غبار
دوش دیدم ساحری را بر کنار جوی خشک
خواند چیزی کاب جاری گشت اندر جویبار
گفتم این افسون که بر خواندی چه بود ای بوالحیل
کاب جاری‌ گشت و طغیان‌ کرد سیل از هر‌ کنار
گفت حکم میر ملک جم ز بس جاری بود
چون حدیثش بر لب آرم آب جوشد از قفار
گفتم افسون دگر دانی‌ که بخشد این اثر
گفت آری شعر قاآنی ز بس هست آبدار
چون فرو خوانی همانا شعر او بر کوه و دشت
راست گویی سیل‌خیز آمد مدرگاه مدار
گفتمم‌ا ج‌ری روان را هم ت‌رانی‌ر‌رد خشک
گفت می‌سوزم مپرس این حرف‌کلا زینهار
عجز‌ کردم لابه کردم کاین سخن سهلست سهل
این عمل را نیز حواهم‌کز تو ماند یادگار
عجزمن‌ چون دید حرزی خواند و از هر سو دمید
رو به‌ گردون‌ کرد کم حافظ شو ای پروردگار
وانگهی آهسته چون موری‌ کز او خیزد نفس
گفت درگوشم که نام تیغ میر کامگار
هرکجا نهریست بی‌پایان و بحری بیکران
چون بری این نام آبش سر به‌ سر‌ گردد بخار
ای کهین سرباز خسرو ای مهین سالار دهر
ای ز تو دولت قویم وای ز تو دین پایدار
با رشاد حزم تو هشیاری آرد جام می
باسهاد بخت تو بیداری آرد کوکنار
بس که از هرسو ‌گر‌یزد مرگ بیند پیش ‌روی
شاید از میدان ‌کینت خصم ننماید فرار
دربیابان دی نوشتم نام حلمت بر زمین
ناگهم از پیش رو برجست‌ کوهی استوار
دوش گفتم وضعی از جودت نمایم مختصر
عقل گفتا شرمی آخر جودش آنگه اختصار
چون به حشر اعمال نیکوی ترا نتوان شمرد
پس چرا خواند عجم آن روز را روز شمار
هر کجا نامی ز نطقت قند و شکر تنگ تنگ
هر کجا یادی ز خلقت مشک و عنبر باربار
وصف جودت زان کنم پیش از همه اوصاف تو
تا به وصفش نیز سامع را نماند انتظار
حیلتی کردم که تا شد صیت فضلم مشتهر
نامی از جود تو بردم یافت فضلم اشتهار
تا بود رمحت نزار و تا بود گرزت سمین
دین ازین بادا سمین وکفر از آن بادا نزار
شعر قاآنی برین نسبت اگر بالا رود
یا به‌کرسی می‌نشیند یا به عرش کردگار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همتی مردانه می‌خواهم‌که اسمعیل‌وار
بر خلیل خویشتن امروز جان سازم نثار
هوش مصنوعی: من اراده‌ای قوی و دلیرانه می‌خواهم که مانند اسماعیل، امروز جانم را به خاطر خدای خود قربانی کنم.
عید قربانست و من قربان آن عیدی‌ که هست
کوی او دایم بهشت و روی او دایم بهار
هوش مصنوعی: عید قربان فرارسیده و من فدای آن روزی هستم که همیشه، حضور او بهشت و چهره‌اش دائماً بهاری است.
زان سبب قربان اسمعیل باید شدکه او
گشت قربان ‌کسی ‌کاو را ز قربانیست عار
هوش مصنوعی: به خاطر همین لازم است که در راه عشق و فداکاری، همانند اسماعیل قربانی بشویم؛ چرا که او به خاطر کسی قربانی شد که خود از دنیای قربانیان آزار نمی‌بیند.
عار دارد آری از قربانی آن یاری که هست
نور هستی از فروغ ذات پاکش مستعار
هوش مصنوعی: دوست نازنین و عزیز ما که وجودش باعث روشنایی زندگی است، حقیقتی است که هیچ عیبی نمی‌تواند او را تحت‌الشعاع قرار دهد.
در چنین روزی ‌که اسمعیل شد قربان دوست
بهتر از امروز روزی نبود اندر روزگار
هوش مصنوعی: در این روز خاص که اسماعیل به عنوان قربانی برای دوستی آماده شد، هیچ روز دیگری در تاریخ بهتر از امروز نبوده است.
من به حق قربان اسمعیل خواهم شدکه او
عاشق حق بود و عاشق راست قربانی شعار
هوش مصنوعی: من برای عشق به حقیقت و راست‌گویی، آماده‌ام تا قربانی شوم، همان‌طور که اسماعیل در راه عشق و حقیقت قربانی شد.
کشتهٔ‌کوی محبت را دعا نفرین بود
زین دعا بالله‌ کز اسمعیل هستم شرمسار
هوش مصنوعی: کسی که در عشق و محبت جان خود را از دست داده، دعایش نفرینی است. از این دعا به خدایی که به طور خاص به اسماعیل مرتبط است، شرمنده‌ام.
من چه حد دارم شوم قربان قربانی‌که او
بس امام پاک‌زاد و بس خلیفهٔ نامدار
هوش مصنوعی: من چه اندازه آماده‌ام تا جانم را فدای کسی کنم که او از نسل پاکان به دنیا آمده و مقامش بسی والاتر است.
همچ‌ر ابمعیل منهم جان‌کنم قربان دوست
گو مرا دشمن در آذر افکن ابراهیم‌وار
هوش مصنوعی: من مانند ابراهیم که در برابر آتش ایستاد و قربانی عشق خود شد، جانم را فدای دوست می‌کنم، هر چند که دشمنان مرا مورد آزمایش قرار دهند.
مردم اسمعیلیم خوانند و حق دارند از آنک
نام اسمعیل رانم بر زبان بی‌اختیار
هوش مصنوعی: مردم مرا اسمعیلیم می‌نامند و حق هم دارند، چون نام اسمعیل را به طور ناخواسته بر زبان می‌آورم.
اختیاری نیست عاشق را به ذکر نام دوست
عشق اول اختیارست عشق آخر اضطرار
هوش مصنوعی: عاشق در ذکر نام محبوبش اختیاری ندارد، عشق اول بر اساس انتخاب است، اما عشق آخر حالت اجبار دارد.
تا نپنداری که اسمعیل جان قربان نکرد
کاو گذشت از جال شیرین در حقیقت چند بار
هوش مصنوعی: اسماعیل جان هرگز قربانی نشد، زیرا او بارها و بارها از چنگال شیرین و فریبنده زندگی عبور کرده است.
وقت گفتن وقت رفتن وقت خفتن زیر تیغ
کرد جان تسلیم و در سر باختن بد پایدار
هوش مصنوعی: زمانی که باید حرف بزنیم، زمانی که باید برویم و زمانی که باید استراحت کنیم، باید آماده باشیم که تسلیم شویم و در دل، شکست را بپذیریم.
ور دلش را رای آن بودی‌ که بهراسد ز مرگ
هفت ره ابلیس را در ره نکردی سنگسار
هوش مصنوعی: اگر دلش این نیت را داشت که از مرگ بترسد، نباید هفت بار ابلیس را در راهش سنگسار می‌کرد.
کار عاشق این بود کز جان شیرین بگذرد
وان دگر معشوق داند کشتنش یا زینهار
هوش مصنوعی: عاشق باید بی‌توجه به جان عزیزش، برای عشقش فداکاری کند و معشوق باید بداند که این عشق چقدر عمیق است، یا اینکه باید او را با احتیاط و احترام ببیند.
همچو اسمعیل ‌کاو جان ‌داد اگر یارش نکشت
می نباید کشت اسمعیل را بر رغم یار
هوش مصنوعی: چنان که اسماعیل جان خود را فدای محبوبش کرد، اگر محبوب او را نکشد، نباید او را در می و محبت از بین برد، حتی با وجود محبوب.
او‌ به‌معنی جان فداکرد ارچه در صورت خدا
کرد میش او را فدا کاین‌ کیش ماند برقرار
هوش مصنوعی: او با تمام وجودش آماده‌ی فداکاری است، هرچند که در ظاهر به خداوند تعلق دارد. میش او را فدای این اعتقاد کرده است که این ایمانی که او دارد، همیشه پایدار خواهد ماند.
حرمت ‌او راست ‌کاندر عید قربان تا به‌ حشر
این همه قربان ‌کنند از بهر قرب ‌کردگار
هوش مصنوعی: احترام و ارزش او از آنجا ناشی می‌شود که در روز عید قربان تا روز قیامت، افراد زیادی برای نزدیکی و قرب به خداوند قربانی می‌کنند.
راستی را عید قربان بهترین عیدست از آنک
در نشاط آیند جانبازان عشق از هر کنار
هوش مصنوعی: عید قربان عیدیست بسیار با ارزش و خوشایند، زیرا در این روز جانبازان عشق از هر سو با شادی و نشاط به جشن می‌آیند.
میش ‌را عامی‌ کند قربان‌ و مقصودش ریا
خویش را عارف کند قربان و عزمش‌ انکسار
هوش مصنوعی: میش را به کشتن می‌دهد تا به نوعی خود را نشان دهد و خود را بهتر از آنچه که هست جلوه دهد. در عین حال، هدف او این است که به عنوان یک عارف و دانا شناخته شود و در دلش ضعف و تواضع را داشته باشد.
آن به بیع‌کشتهٔ‌خود خونبها خواهد ز دوست
آن به ریع ‌کشته خود برخورد از کشتزار
هوش مصنوعی: کسی که به شدت عاشق است، خون بهای محبوبش را از دوستش خواهد گرفت و کسی که از روی غفلت به عشق خود آسیب زده، از مزرعه‌اش به دلیلی برخورد خواهد کرد.
راستی گویم کسی تا سر نبازد پیش دوست
دشمن یارست اگر خود را شمارد دوستدار
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقابل دوست خود به خودبینی و خودپسندی دچار شود، باید بداند که در واقع، دشمنی را در دل دارد، نه دوستی. تنها کسی می‌تواند دوست واقعی باشد که در وجود خود ارزش دوستی را درک کند و در کنار دوستش فروتن باشد.
عشق طغیان کرد باز ای دل فروکش سر به جیب
یا اگر بر صدق دعوی حجتی داری بیار
هوش مصنوعی: عشق دوباره در دل تو طغیان کرده، حالا یا باید آرام بگیری و در خود فرو روی، یا اگر مدرکی برای صداقت ادعایت داری آن را ارائه کن.
یا بیا چون شیر مردان سر بنه در پیش تیغ
یا برو چون نوعروسان یا بکش از نیش خار
هوش مصنوعی: یا بیا مانند شیران شجاع بایست و آمادگی جنگ داشته باش، یا مثل عروس‌ها بگریز، یا از درد و رنجی که به تو می‌رسد، فرار کن.
رستم ‌کاموس‌ بند اشکبوس افکن رسید
جنگ را گر مرد جنگی زاستین دستی برآر
هوش مصنوعی: رستم به سمت دشمنی به نام اشکبوس حرکت کرد و در میانه نبرد، گفت: اگر مرد جنگی هست، او نیز باید آماده باشد و سلاح به دست بگیرد.
عشق ‌سهرابست‌بر وی حمله‌کم‌کن ای هجیر
رود غرقابست در وی باره‌کم ران ای سوار
هوش مصنوعی: عشق مانند سهراب است و به او حمله‌ور شده، ای هجیر، رود در خطر غرق شدن است، پس به آرامش بران ای سوار.
پشه‌یی در کاهدان خز خرطم پیلان مگز
روبهی در لانه بنشین‌ گردن شیران مخار
هوش مصنوعی: پشه‌ای در کاهدان، جایی که خز و پر از علف و کاه است، نمی‌تواند به راحتی در برابر فیل‌ها زندگی کند. مثل اینکه روباهی در لانه‌اش نشسته باشد و نخواهد که در برابر شیرها، که قدرت و بزرگی دارند، خود را به خطر بیندازد. در واقع، هر موجودی باید با توجه به جایگاه و قدرت خود، در محیطش زندگی کند و از خطرات دوری کند.
راستی گر عاشقی جان آشکارا ده به دوست
پیش از آن‌ کت مرگ موعود از کمین‌ سازد شکار
هوش مصنوعی: اگر واقعا عاشقی، جانت را به دوستت تقدیم کن، قبل از اینکه مرگ به سوی تو بیاید و تو را شکار کند.
‌گر نه مفتی جهولی پیش از استفتا بگو
و‌رنه ابر خشک‌سالی پیش‌ از استسقا ببار
هوش مصنوعی: اگر کسی که نمی‌داند (مثل مفتی جهل) قبل از اینکه سوالی پرسیده شود، نظری بدهد، بهتر است که مثل ابر بی‌باران در زمان خشکسالی، منتظر نباشد که باران بیفتد.
عقل را بنیان بکن چون عشق شد فرمانروا
شمع را‌ردن بزن چون صبح‌‌ردید آشکار
هوش مصنوعی: عقل خود را مبنای زندگی‌ات قرار بده، چون وقتی عشق حاکم شد، باید به تصمیمات و احساسات قلبی‌ات توجه کنی. مانند زمانی که صبح می‌شود و نور همه جا را روشن می‌کند، باید به آنچه در دل داری، پاسخ بدهی.
رنج‌ و راحت هر دو همسنگند در میزان عشق
شیر و قطران هر دو همرنگند در شبهای تار
هوش مصنوعی: درد و خوشی هر دو ابعاد یک عشق هستند و به یک اندازه اهمیت دارند. در شب‌های تاریک، شیر و قطران به رغم تفاوت‌های خود، از نظر رنگ مشابه به نظر می‌رسند.
پشک را عنبر شمر چون‌ گشت با مغز آشنا
زهر را شکر شمر چون گشت با تن سازگار
هوش مصنوعی: وقتی پشک به مغز آشنا می‌شود، آن را مانند عنبر گران‌بها بر می‌شمارد. همچنین وقتی زهر با بدن سازگار می‌شود، آن را چون شکر می‌داند. این دو مثال نشان می‌دهند که گاهی چیزها در شرایط خاص می‌توانند به نظر خوب و مفید بیایند.
مرد افیون‌ خوار می‌نندیشد از افیون تلخ
شخص افسون‌کار می‌ نهراسد از دندان مار
هوش مصنوعی: مردی که به افیون وابسته است، به تلخی آن فکر نمی‌کند و کسی که تحت تأثیر جادو و فریب است، از خطرات جدی نمی‌ترسد.
زشت و زیبا هر دو مطبوعست نزد حق‌پرست
شور و شیرین هر دو ممدوحند نزد حق گزار
هوش مصنوعی: هر دو زشتی و زیبایی در نظر کسی که به خدا احترام می‌گذارد، خوشایند است. همچنین هم شور و هم شیرینی در نظر کسی که به خدا توجه دارد، ستودنی هستند.
عیب‌ مردم پیش ازین می‌گفتم‌ اندر چشم خلق
و‌رقتیم آیینه‌گفتا آخر از خود شرم‌دار
هوش مصنوعی: در گذشته عیب‌های دیگران را به زبان می‌آوردم و آن را در چشم مردم می‌دیدم، اما اکنون آینه‌ای من را به خودم بازمی‌گرداند و می‌گوید که خودت هم باید از عیوب خودت شرم کنی.
با چنین پستی ‌که داری لاف رعنایی مزن
با چنین زشتی که داری تخم زیبایی مکار
هوش مصنوعی: با این وضعیتی که داری، از زیبایی‌ها سخن نگو و با این زشتی که در توست، به هیچ‌وجه ادعای زیبایی نکن.
عیب‌جویی را بهل هیچ ار هنر داری بگو
غیب‌گویی را بنه هیچ ار خبر داری بیار
هوش مصنوعی: اگر هنری داری، به عیب دیگران توجه نکن؛ و اگر خبری داری، غیبت نکن و به جای آن، اطلاع مفید بده.
یک خبر دارم بلی یزدان بود پوزش پذیر
یک هنر دارم بلی هستم به ‌حق امیدوار
هوش مصنوعی: من خبری دارم که خداوند پوزش‌پذیر است و من نیز هنری دارم که به حق امیدوارم.
ای دل از سر باختن‌ گردن مکش در پیش دوست
کانکه بر جانان سپارد جان عوض گیرد هزار
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که در عشق شکست خوردی، خودت را در برابر دوست کوچک نکن. زیرا کسی که جانش را به محبوب می‌سپارد، هزار جان دیگر به‌دست می‌آورد.
میش‌ قربانی‌ کش اینک ‌کشته بینی هر طرف
باز هر لقمه از آن‌ گردد روانی هوشیار
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن یک میش است که به عنوان قربانی کشته شده و هر طرف از آن، نشانه‌ای از ناپدید شدن و تن سپردن به مرگ را نشان می‌دهد. همچنین هر تکه از این قربانی، مفهوم بیداری و هوشیاری را به ذهن متبادر می‌کند. در واقع، این میش هم به عنوان قربانی و هم به عنوان نمادی از وضعیت انسان‌ها در مواجهه با مرگ و حقیقت وجودی شان دیده می‌شود.
لقمهٔ او سنگ را ماند کز اول تیره است
چون‌گدازد آینهٔ روشن شود انجام‌کار
هوش مصنوعی: لقمه‌ای که او می‌خورد، مانند سنگی است که از ابتدا تاریک و بی‌فایده است، ولی وقتی که در آتش ذوب می‌شود، در نهایت به آیینه‌ای روشن تبدیل می‌شود. این نشان می‌دهد که ممکن است در آغاز کارها به نظر ناامیدکننده و دشوار بیاید، اما با تلاش و صبر، به نتیجه‌ای عالی و درخشان دست خواهیم یافت.
قدر سربازی شناسد آن‌کسی‌کز روی شوق
جان‌فشاند همچو میرملک جم‌بر شهریار
هوش مصنوعی: کشوری که به خاطر ارتش و سربازانش امن و خویش است، فقط کسی می‌تواند ارزش واقعی آن را درک کند که برای میهنش با اشتیاق و فداکاری جان خود را نثار کند، مانند میرملک جمشید که برای پادشاه خود جانفشانی کرد.
میر دریا دل حسین‌خان آسمان مکرمت
صدر دین بدر هدی بحر کرم‌ کوه وقار
هوش مصنوعی: حسین‌خان که با دل بزرگش مانند دریا است، به عنوان یک شخصیت معنوی و برتر در دین شناخته می‌شود. او در دنیای کرامت و فضیلت مانند دریایی است که همواره مهربانی و بزرگواریش جریان دارد، و همچون کوهی استوار و با وقار به نظر می‌آید.
دست گوهربخش او هرگه که بنشیند به رخش
بحر عمانست‌گویی بر فرازکوهسار
هوش مصنوعی: هر بار که او دستش را بر چهره‌اش می‌نهد، گویی دریا با عظمت عمان بر فراز کوه‌های بلندی آرام گرفته است.
شش جهت‌ از ساحت جاهش یکی‌کوته ارش
نه سپهر از کشتی جودش یکی تاری بخار
هوش مصنوعی: جهت‌های مختلف از جایگاه او یکی از آن‌ها کم است، نه اینکه از آسمان، کشتی generosity او یکی نازکی و بخار است.
با سر پیکان تیرش چون بود اندک شبیه
رم‌ کند از تکمه ی پستان مادر شیرخوار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به سادگی و ظرافت وضعیت نوزادی را توصیف می‌کند که با خشکی و تیزی پیکان تیر مقایسه شده است. این نوزاد به گونه‌ای به مادرش نزدیک می‌شود که یادآور عملی است که باعث می‌شود کمی از وابستگی‌هایش بردارد و به سمت دیگر حرکت کند. به نوعی، این تصویر به ما نشان می‌دهد که چگونه نوزاد به آرامی از وابستگی آغازین خود فاصله می‌گیرد.
چهر او تن را توان و مهر او دل را نوان
جود او جان را امان و تیغ او دین‌ را حصار
هوش مصنوعی: زیبایی چهره او به جسم قدرت می‌بخشد و محبتش به دل شادی و نشاط می‌آورد. generosity و بخشندگی او به روح امنیت می‌دهد و شمشیر او به دین حفاظت و حمایت می‌کند.
کوه با فکرش‌ بود در دانهٔ ارزن نهان
چرخ با حزمش ‌کند در چشمهٔ سوزن مدار
هوش مصنوعی: کوه با درون‌نگری و فکر خود به دانهٔ ارزن پنهان فکر می‌کند و چرخ با احتیاط و دقت در چشمهٔ سوزن می‌چرخد.
گر خیال عزم او گیرد محاسب در ضمیر
جمع‌ و خرج هر دو گیتی یک دم آرد در شمار
هوش مصنوعی: اگر فکر او به سراغ کسی بیاید، حسابگر در دلش جمع می‌کند و هر دو جهان را در یک لحظه در نظر می‌آورد و محاسبه می‌کند.
قدرش ار گشتی مجسم جا در او کردی جهان
جودش ار بودی مصور موج او بودی بحار
هوش مصنوعی: اگر قدر و ارزش او را درک کنی، تمام دنیا را در مهربانی و سخاوت او می‌بینی. اگر او را تصور کنی، مانند امواج دریا، صدها دریا در وجود او جاری است.
روزی اندر باغ گفتم بخت او پاینده باد
دانه زیر خاک آمین گفت و برگ از شاخسار
هوش مصنوعی: روزی در باغ گفتم که ای بخت او همیشه پایدار باشد، دانه‌ای که زیر خاک است، آمین گفت و برگ‌ها از شاخه‌ها روییدند.
وقتی آمد بر زبانم از سخای او سخن
ماهی از دریا ستایش ‌کرد و مرغ از مرغزار
هوش مصنوعی: وقتی که درباره بخشش و generosity او صحبت می‌کنم، مانند این است که ماهی دریا را ستایش می‌کند و پرنده‌ای در دشت زیبایی‌های خود را توصیف می‌کند.
نام قهر او تو پنداری‌ که باد صرصرست
تا برم بر لب زمین و آسمان‌ گیرد غبار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که نام خشم و قهر او به اندازه‌ای قوی است که می‌توان آن را با وزش تندباد مقایسه کرد، بادی که می‌تواند گرد و غبار را از روی زمین و آسمان بلند کند.
دوش دیدم ساحری را بر کنار جوی خشک
خواند چیزی کاب جاری گشت اندر جویبار
هوش مصنوعی: شب گذشته، ساحری را دیدم که در کنار جوی خشک چیزی خواند و ناگهان آبی در جویبار جاری شد.
گفتم این افسون که بر خواندی چه بود ای بوالحیل
کاب جاری‌ گشت و طغیان‌ کرد سیل از هر‌ کنار
هوش مصنوعی: به او گفتم این سحری که تو خواندی چه بود؟ ای بوالحیل، ناگهان طغیانی راه افتاد و سیلاب از هر طرف جاری شد.
گفت حکم میر ملک جم ز بس جاری بود
چون حدیثش بر لب آرم آب جوشد از قفار
هوش مصنوعی: وقتی که نام و داستان فرمانروای بزرگ یعنی میر ملک جم را بر زبان می‌آورم، به قدری تأثیرگذار است که احساس می‌کنم مانند آبی جوشان از دل زمین برمی‌آید.
گفتم افسون دگر دانی‌ که بخشد این اثر
گفت آری شعر قاآنی ز بس هست آبدار
هوش مصنوعی: گفتم آیا دلیل دیگری برای این تأثیر می‌دانی؟ او پاسخ داد: بله، شعر قاآنی به خاطر زیبایی و طراوتش همواره اثرگذار است.
چون فرو خوانی همانا شعر او بر کوه و دشت
راست گویی سیل‌خیز آمد مدرگاه مدار
هوش مصنوعی: زمانی که او را بخوانی، شعرش مانند سیل به کوه و دشت می‌رسد و در این مسیر هیچ راهی نمی‌تواند مانع آن شود.
گفتمم‌ا ج‌ری روان را هم ت‌رانی‌ر‌رد خشک
گفت می‌سوزم مپرس این حرف‌کلا زینهار
هوش مصنوعی: به او گفتم، اگر جریان آب را سریع‌تر بکشی، ممکن است خشک شود. او گفت: "من در حال سوختن هستم، نپرس چرا؛ بهتر است از این سخنان دوری کنی."
عجز‌ کردم لابه کردم کاین سخن سهلست سهل
این عمل را نیز حواهم‌کز تو ماند یادگار
هوش مصنوعی: من از ناتوانی به تو درخواست می‌کنم که این کار ساده است و همچنین دوست دارم که از تو یادگاری باقی بماند.
عجزمن‌ چون دید حرزی خواند و از هر سو دمید
رو به‌ گردون‌ کرد کم حافظ شو ای پروردگار
هوش مصنوعی: وقتی عجز و ناتوانی‌ام را دید، شروع به خواندن حرز کرد و از سوی دیگر برایم دعا کرد. ای پروردگار، مرا نیز در زمره حافظان قرار ده.
وانگهی آهسته چون موری‌ کز او خیزد نفس
گفت درگوشم که نام تیغ میر کامگار
هوش مصنوعی: سپس به آرامی چون مور کوچکی که از دلش نفس برمی‌خیزد، در گوشم گفت که نام شمشیر پیروز میرسید.
هرکجا نهریست بی‌پایان و بحری بیکران
چون بری این نام آبش سر به‌ سر‌ گردد بخار
هوش مصنوعی: هر جایی که نهر و دریا بی‌انتهایی وجود داشته باشد، وقتی که نام آن آب را می‌بریم، بخار می‌شود.
ای کهین سرباز خسرو ای مهین سالار دهر
ای ز تو دولت قویم وای ز تو دین پایدار
هوش مصنوعی: ای سرباز بزرگ خسرو، ای فرمانده بزرگ زمان، تویی که به واسطه تو قدرت ما پایدار است و دین ما مستحکم.
با رشاد حزم تو هشیاری آرد جام می
باسهاد بخت تو بیداری آرد کوکنار
هوش مصنوعی: با عقل و تدبیر و درایت تو، مستی جام می به جایی نخواهد رسید و بخت تو، به حالت بیداری و هوشیاری خواهد ماند.
بس که از هرسو ‌گر‌یزد مرگ بیند پیش ‌روی
شاید از میدان ‌کینت خصم ننماید فرار
هوش مصنوعی: مرگ چنان از هر سو به ما نزدیک می‌شود که انگار در جلویمان است. شاید در میدان جنگ دشمن جرات فرار نداشته باشد.
دربیابان دی نوشتم نام حلمت بر زمین
ناگهم از پیش رو برجست‌ کوهی استوار
هوش مصنوعی: در بیابان، نام صبر و بردباری تو را بر روی زمین نوشتم، ناگاه از جلوی من کوهی استوار و بلند نمایان شد.
دوش گفتم وضعی از جودت نمایم مختصر
عقل گفتا شرمی آخر جودش آنگه اختصار
هوش مصنوعی: دیشب تصمیم گرفتم که از بخشندگی‌ات به صورت مختصر بگویم، اما عقل به من گفت که این کار ناپسند است؛ زیرا واقعاً بخشندگی‌ات نیاز به توضیح بیشتری دارد.
چون به حشر اعمال نیکوی ترا نتوان شمرد
پس چرا خواند عجم آن روز را روز شمار
هوش مصنوعی: وقتی که در روز قیامت نتوانند اعمال خوب تو را حساب کنند، پس چرا مردم عجم آن روز را روز شمار می‌خوانند؟
هر کجا نامی ز نطقت قند و شکر تنگ تنگ
هر کجا یادی ز خلقت مشک و عنبر باربار
هوش مصنوعی: هر جا که تکرار نام و سخن تو به گوش برسد، شیرینی و خوشبویی آن مثل قند و شکر می‌افزاید. هر بار که یاد تو و خلقتت برده می‌شود، بویی دلپذیر همچون مشک و عنبر در فضا پخش می‌شود.
وصف جودت زان کنم پیش از همه اوصاف تو
تا به وصفش نیز سامع را نماند انتظار
هوش مصنوعی: من اولین چیزی که از تو وصف می‌کنم، generosity و بخشش توست، چون می‌خواهم که دیگران پیش از آنکه به وصف‌های دیگر تو بپردازم، از این ویژگی‌ات شگفت‌زده شوند و منتظر نمانند.
حیلتی کردم که تا شد صیت فضلم مشتهر
نامی از جود تو بردم یافت فضلم اشتهار
هوش مصنوعی: من به راه‌های مختلفی اقدام کردم تا نام نیکویی از فضیلت خودم در دنیا منتشر شود، اما در این میان، نام سخاوت تو را یاد کردم و فضیلت من به همین خاطر مشهور شد.
تا بود رمحت نزار و تا بود گرزت سمین
دین ازین بادا سمین وکفر از آن بادا نزار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفست ضعیف و نزار باشد و تا زمانی که قدرت تو به مانند گرزی سنگین و محکم باشد، این می‌تواند نشانه‌ای از خوبی و صداقت باشد و از آن سمت می‌تواند کفر و نفاق را به نمایش بگذارد.
شعر قاآنی برین نسبت اگر بالا رود
یا به‌کرسی می‌نشیند یا به عرش کردگار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر شعر قاآنی مطرح شود، یا به مقام و جایگاهی بلند می‌رسد یا به طور کلی مورد تحسین و احترام خداوند قرار می‌گیرد.