قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح شجاعالسطنه حسنعلی میرزا
منت خدای را که ز تأیید کردگار
فرمود فتح باره با خرز شهریار
حصنی که بر کنار فصیل حصار او
نبود ز منجنیق فلک سنگ راگذار
حصنی که از نظارهٔ برجش ز فرق چرخ
از فرط ارتفاع فتد تاج زرنگار
حصنی که در بیوت بروج رفیع او
سیارگان چرخ برین را بود مدار
حصنی که روزگار ز یک خشت بارهاش
بر گرد نُه سپهر تواند کشد حصار
حصنی که اوج کنگرهٔ او چنان رفیع
کز وی هزار واسطه تا عرش کردگار
در زیر آسمان و فراتر ز آسمان
در ملک روزگار و فزونتر ز روزگار
زانسوی قعر خندق او نافریده است
جایی به سعی قدرت خویش آفریدگار
مانندهٔ قواعد شرع نبی قویم
چون بازوان حیدر کرار استوار
قایم تر از قلوب ظریفان سنگدل
محکمتر از عهود حریفان خاکسار
بالای خاکریز وی این نیلگون سپهر
چونانکه بر فراز قلل قیرگون غبار
چون عقل بامتانت و چون چرخ سربلند
چون عرش بارزانت و چونکوه پایدار
حاشا که منهدم کندش هیچ حادثه
جز ترکتاز لشکر دارای نامدار
ارغنده شیر بیشه مردی ابوالشجاع
کش مانده تیغ از آتش نمرود یادگار
فرماندهٔ زمانه که جانسوز خنجرش
برقیست پر ترشُح و ابریست پر شرار
آن حیدری که زاده ز یک پشت و یک شکم
شمشیر جانستانش با تیغ ذوالفقار
در تیغش ار طبیعت اردیبهشت نیست
گردد چرا ز مقدم او دشت لالهزار
چون رو نهد به عرصه در ایام دار و گیر
چون جاکند به پهنه به هنگامگیر و دار
گوش سماک و نعرهٔ رستم ز مرزغن
شمع سپهر و ناله رویین تن از مزار
یکران کوه سنگش پیلی پلنگ خوی
شمشیر ابر رنگش بحری نهنگ خوار
رویش چو در غضب فلک و درد الامان
رایش چو در سخط ملک و ذکر زینهار
ذکری ز صولت وی و غوغا به کاشغر
حرفی ز هیبت وی و افغان به قندهار
چون تیغ او به جلوه هواشارسان روم
چون رخش او به پویه زمین ملک زنگبار
در بحر ژرف اگر به عطوفت نظر کند
هر قطرهاش شود به شبه در شاهوار
شاها تویی که چشمهٔ سوزان تیغ تو
برقیست لجه آور و ابریست شعله بار
سرویست نیزه رشته ز دریای دست تو
سرو ار چه مینروید الا ز جویبار
خونریز خنجر تو بود نوبهار فتح
نبود عجب ظهور شقایق به نوبهار
تیغ نزار و بخت سمینت به خاصیت
این ملک را سمین کند آن خصم را نزار
در بحر دست راد تو کوپال کوه سنگ
در رزم بشکند سر خصمان خاکسار
آری سفینه بشکندش تخته لخت لخت
در بحر اگر به صخرهٔ صما کند گذار
از چیست فتنه رفته ز بأسش به خواب مرگ
گر نیست در حسام تو تاثیر کو کنار
تابد چو تابه، پیکر ماهی درون آب
برقی ز خنجرتکند ار جلوه در بحار
دریا در آستین تو یا دست دُرفشان
ثهلان به زیر زین تو یا خنگ راهوار
سیمرغ در بشصت تو یا تیر دال پر
البرز بر به دست تو باگرزگاوسار
آنجا که ابر دست تو عرض سخا دهد
دریای بیکران شود از قطره شرمسار
تابی ز برق تیغ تو و کوه کوه خصم
تفی ز نار صاعقه و دشت دشت خار
خصمت اگر ز بادهٔ پر نشوهٔ غرور
خود را به روز رزم شمارد چو ذوالخمار
قهر تو چون خمار شکن باده بشکند
از سرخ نشوهٔ می خون از سرش خمار
آنجاکه برق تیغ تو آتشفشان شود
از بأس اوگیاه نروید ز مرغزار
از تو یکی سواره و گیتی پر از رکوب
از تو یکی پیاده و گیهان پر از سوار
تیغ تو گر به جانب دریا گذر کند
از سهم او نهنگ گریزد به کوهسار
در شاهراه پرهٔ جیشت به روز رزم
خون جگر خورد ظفر از درد انتظار
شاها مرا از گردش ایام شکوه است
یک یک فرو شمارم بر وجه اختصار
اول ز طالع خود و دوم ز خشم تو
سیم ز دور چرخ و چهارم ز روزگار
پنجم ز طعن خصم و ششم دوری از وطن
هفتم ز تنگدستی و هشتم ز اضطرار
بیچاره من که از فن نه باب و چهار مام
یکباره زین دوچار به محنت شدم دوچار
ناچار زین دوچار به چاری ز چارسوی
با چار میخ چاره دو چارم به چارتار
چرخ سیاهکارم دارد سیهگلیم
با آنکه چون سپیده دمستم سپیدکار
در عین نوجوانی گشتم ز غصه پیر
با وصفکامرانیگشتم ز مویه خوار
خوشیده شاخ عمرم در موسم شباب
شاخ ار چه مینخوشد در فصل نوبهار
سیمرغ قاف دانش و فضلم ولی چه سود
کم داردی فلک ز حقارت کم از حقار
ناچیده از حدیقهٔ دوران گل مراد
دستم ز خار سرزنش ناکسان فکار
هان ای ملک منم که فلک هرشب از نجوم
بر فرق من عقود دُرر میکند نثار
هان ای ملک منمکه تَنَد بر درم سپهر
منسوج جان هماره چو جولاهه گرد غار
هان ای ملک منم که بهم چشمی سپهر
دادی چو آفتاب مرا جای در کنار
هان ای ملک منمکهکند ملک خاوران
امروز بر خجسته وجود من افتخار
هان تا چه شدکه همچو عزازیل پرغرور
افکندیم ز پایهٔ معراج اعتبار
هان تا چه شد که شکر شکر عواطفت
شد در مذاق راحت من زهر ناگوار
هان تا چه شد که شعلهٔ سوزان آه من
انگیزد از شرر ز مسامات یم بخار
قاآنیا علاج نبینم به غیر از آنک
از خشم شهریار گریزم به شهر یار
وز بحر فکر بکر سخن سنج فاریاب
تضمین کنم دو در یمین هردو شاهوار
برحسب حال خود سختی چند داشتم
لیکن بدین یکی کلمه کردم اختصار
کای آفتاب ملک ز من نور وامگیر
وی سایهٔ خدای ز من سایه برمدار
ختم محامد تو کنم زین غزل که هست
چون رشتهٔ لآلی منظوم و آبدار
بر رخ دو زلف مشکفشان چون فکندپار
شاهدت لیلتین علی طرفی النهار
باز از برای آنکه پریشان شوند جمیع
زد شانه بر دو طرهٔ مشکین تابدار
ای قوم ازین دو عقرب جراره الحذر
ای قوم ازین دو افعی خونخوار الفرار
خونین دل منستکه آوردهیی به دست
از ترس مدعی ز چه نامش نهی نگار
هرجا که رنگ خط تو روی زمین حبش
هرجاکه چین زلف تو ملک جهان تتار
جز شام زلف در رخ چون نوبهار تو
نشنیده کس دراز شود شب به نوبهار
قاآنی ار ز هجر رخت ناامید شد
خواهد شدن ز لطف تو روزی امیدوار
تا عدت وحوش و طیورست بیقیاس
تا مدت شهور و سنین است بیشمار
بادا دوام عمر تو چندانکه حشر و نشر
باشد برت حکایت پیرار و نقل پار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده فریدون میرزا طاب ثراه گوید: گنج پنهان بود یزدان خواست کاید آشکارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳ - در مغازلت و تشبیب و اظهار عشقبازی و نسیب فرماید: هر سال به نوروز مرا بوسه دهد باز
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منت خدای را که ز تأیید کردگار
فرمود فتح باره با خرز شهریار
هوش مصنوعی: شکرگزار خدا هستیم که به مدد و حمایت او، پیروزی بزرگ و خوشحالی برای پادشاه به دست آمد.
حصنی که بر کنار فصیل حصار او
نبود ز منجنیق فلک سنگ راگذار
هوش مصنوعی: قلعهای که در کنار دیوار آن خبری از من نیست، سنگهای آسمان را به سوی آن پرتاب میکند.
حصنی که از نظارهٔ برجش ز فرق چرخ
از فرط ارتفاع فتد تاج زرنگار
هوش مصنوعی: قلعهای که از بالای برجش به قدری بلند است که تاج زرد و زیبایش به دور از زمین به نظر میرسد.
حصنی که در بیوت بروج رفیع او
سیارگان چرخ برین را بود مدار
هوش مصنوعی: دژی که در خانههای برجهای بلند او قرار دارد، سیارات آسمانی به دور آن میچرخند.
حصنی که روزگار ز یک خشت بارهاش
بر گرد نُه سپهر تواند کشد حصار
هوش مصنوعی: دژی که زمان میتواند با یک تخته از آن بر دور نه آسمان حصار بکشد، به این عظمت و استحکام ساخته شده است.
حصنی که اوج کنگرهٔ او چنان رفیع
کز وی هزار واسطه تا عرش کردگار
هوش مصنوعی: دژی که بالایش آنقدر بلند است که بهراحتی میتواند هزار واسطه را تا عرش خدای قدرتمند بپوشاند.
در زیر آسمان و فراتر ز آسمان
در ملک روزگار و فزونتر ز روزگار
هوش مصنوعی: در زیر آسمان و بالاتر از آن، در دنیای زمان و فراتر از زمان، زندگی میگذرد.
زانسوی قعر خندق او نافریده است
جایی به سعی قدرت خویش آفریدگار
هوش مصنوعی: از عمق خندق، او جایی را برای خود آفریده است که نشاندهنده تلاش و قدرت خالق است.
مانندهٔ قواعد شرع نبی قویم
چون بازوان حیدر کرار استوار
هوش مصنوعی: مانند اصول دین و قوانین پیامبر، ما استوار و محکم هستیم، درست مانند بازوان علی (ع) که همیشه قوی و坚固 بودهاند.
قایم تر از قلوب ظریفان سنگدل
محکمتر از عهود حریفان خاکسار
هوش مصنوعی: احساسات نرم و لطیف افرادی که به دلها نزدیکند، نمیتواند در برابر سنگدلی و سختی کسانی که میدانند به چه چیزهایی پایبندند، قرار گیرد. به عبارتی، اعتماد و پیمانهای محکمتر از عهود انسانهای خاکی و فروتن است.
بالای خاکریز وی این نیلگون سپهر
چونانکه بر فراز قلل قیرگون غبار
هوش مصنوعی: در بالای خاکریز، آسمان نیلی به گونهای است که مانند غباری بر روی قلههای سیاه دیده میشود.
چون عقل بامتانت و چون چرخ سربلند
چون عرش بارزانت و چونکوه پایدار
هوش مصنوعی: عقل تو مانند کوهی استوار و محکم است و مانند چرخ، بر افراشته و سربلند است. همچنین، شخصیت تو همچون عرش، بلند و با شکوه به نظر میرسد.
حاشا که منهدم کندش هیچ حادثه
جز ترکتاز لشکر دارای نامدار
هوش مصنوعی: به هیچ وجه هیچ رویدادی نمیتواند او را نابود کند جز یورش و حملهی سپاه بزرگ و نامآور.
ارغنده شیر بیشه مردی ابوالشجاع
کش مانده تیغ از آتش نمرود یادگار
هوش مصنوعی: شیر دلاور در جنگل نماد شجاعت مردی بزرگ است که سلاحش از آتش نمرود به یادگار مانده است.
فرماندهٔ زمانه که جانسوز خنجرش
برقیست پر ترشُح و ابریست پر شرار
هوش مصنوعی: فرمانده روزگار، با خنجر خود که بسیار تیز و خطرناک است، همچون آتشی در دل ابرها، تأثیر عمیق و جانسوزی دارد.
آن حیدری که زاده ز یک پشت و یک شکم
شمشیر جانستانش با تیغ ذوالفقار
هوش مصنوعی: حیدر که از یک نسل و یک خانواده به دنیا آمده است، با شمشیر افسانهایاش، قدرت و شجاعتش را در میدان نبرد نشان میدهد.
در تیغش ار طبیعت اردیبهشت نیست
گردد چرا ز مقدم او دشت لالهزار
هوش مصنوعی: اگرچه تیغ او از زیباییهای فصل بهار مانند اردیبهشت بیبهره است، اما چرا دشتها از حضور او پر از لالهها نمیشوند؟
چون رو نهد به عرصه در ایام دار و گیر
چون جاکند به پهنه به هنگامگیر و دار
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به میدان وارد میشود، باید با دقت و هوشیاری عمل کند، مانند اینکه در هنگام جستجو برای دستگیری یا گرفتاری، باید با احتیاط و در زمان مناسب اقدام کرد.
گوش سماک و نعرهٔ رستم ز مرزغن
شمع سپهر و ناله رویین تن از مزار
هوش مصنوعی: گوش شنوای سماک و فریاد رستم از سرزمین غنایی، شمع آسمان و نالهی موجودی با بدن فولادی از آرامگاه.
یکران کوه سنگش پیلی پلنگ خوی
شمشیر ابر رنگش بحری نهنگ خوار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک کوه عظیم و صخرهای پرداخته شده است که به مانند پیلی گرانقدر و پلنگی با وقار است. رنگ آن به گونهای است که رنگ ابرها را به یاد میآورد، و در مقیاس بزرگ شبیه به دریاهایی است که نهنگی بزرگ در آن شنا میکند. به طور کلی، تصویرسازی به شکوه و بزرگی طبیعت و عناصر آن اشاره میکند.
رویش چو در غضب فلک و درد الامان
رایش چو در سخط ملک و ذکر زینهار
هوش مصنوعی: اگر چهرهات در خشم آسمان تابان باشد و گرفتاریها به تو هجوم آوردند، زمانی که به خشم پادشاه مینگری، یادت نرود که از خطرات به دور باش.
ذکری ز صولت وی و غوغا به کاشغر
حرفی ز هیبت وی و افغان به قندهار
هوش مصنوعی: در کاشغر، از قدرت و جنگجویی او سخنهاست و در قندهار، از شکوه و عظمتش میگویند.
چون تیغ او به جلوه هواشارسان روم
چون رخش او به پویه زمین ملک زنگبار
هوش مصنوعی: وقتی شمشیر او را میبینم که درخشان است، مانند پرندگان به سوی آسمان پرواز میکنم و وقتی چهرهاش را میبینم، مانند زمین زنگبار در حال حرکت و پویایی میشوم.
در بحر ژرف اگر به عطوفت نظر کند
هر قطرهاش شود به شبه در شاهوار
هوش مصنوعی: اگر در دریای عمیق با محبت و نرمی نگاه کنیم، هر قطره از آن میتواند همچون الماسی درخشان و ارزشمند جلوه کند.
شاها تویی که چشمهٔ سوزان تیغ تو
برقیست لجه آور و ابریست شعله بار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو کسی هستی که تیغ آتشین و تیز تو همچون جرقهای در دریای طوفانی و در میان ابرهای شعلهور میدرخشد.
سرویست نیزه رشته ز دریای دست تو
سرو ار چه مینروید الا ز جویبار
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و لطافت طبیعت اشاره دارد. در آن به درخت سرو و رابطهاش با دستان شخص اشاره شده است. معنای آن این است که سرو که نماد زیبایی و استقامت است، تنها در نتیجه آب و زندگیای که از جویبار برمیگیرد، رشد میکند. به عبارت دیگر، زیبایی و شکوه یک موجود زنده به منبعی که از آن تغذیه میکند وابسته است و تنها از آن منبع میتواند شکوفا شود.
خونریز خنجر تو بود نوبهار فتح
نبود عجب ظهور شقایق به نوبهار
هوش مصنوعی: خنجر تو موجب ریختن خون است و بهار به خاطر پیروزیها نیست، تعجبآور است که در بهار گلهای شقایق نمایان میشوند.
تیغ نزار و بخت سمینت به خاصیت
این ملک را سمین کند آن خصم را نزار
هوش مصنوعی: تیری که برنده و بختی که سرافراز است، ویژگیهای این سرزمین را برای دشمن ضعیف میسازد.
در بحر دست راد تو کوپال کوه سنگ
در رزم بشکند سر خصمان خاکسار
هوش مصنوعی: در دل دریا، دستان تو مانند کوه سنگین و محکم است که در جنگ، سر دشمنان را به خاک میاندازد.
آری سفینه بشکندش تخته لخت لخت
در بحر اگر به صخرهٔ صما کند گذار
هوش مصنوعی: اگر کشتیای در دریا دچار مشکل شود و تختهاش شکسته شود، باز هم امکان دارد اگر به صخرهای برخورد کند، نجات پیدا کند.
از چیست فتنه رفته ز بأسش به خواب مرگ
گر نیست در حسام تو تاثیر کو کنار
هوش مصنوعی: فتنهای که از قدرت او تبعید شده، به خواب مرگ رفته است؛ اگر تأثیری بر شمشیر تو ندارد، چرا او در کنار تو نیست؟
تابد چو تابه، پیکر ماهی درون آب
برقی ز خنجرتکند ار جلوه در بحار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور تو همچنان درخشان است، پیکر ماهی در آب با زیبایی خنجرت برق میزند اگر جلوهای در دریا داشته باشی.
دریا در آستین تو یا دست دُرفشان
ثهلان به زیر زین تو یا خنگ راهوار
هوش مصنوعی: دریا در آستین تو نهفته است یا قدرت و عظمت تو مانند درفشهای نیکو به زیر زین توست و تو همانند ناقهای هستی که در راه میرود.
سیمرغ در بشصت تو یا تیر دال پر
البرز بر به دست تو باگرزگاوسار
هوش مصنوعی: سیمرغ، پرندهای افسانهای، در دستان توست و مانند تیری است که به دال بر بلندای البرز پرتاب میشود.
آنجا که ابر دست تو عرض سخا دهد
دریای بیکران شود از قطره شرمسار
هوش مصنوعی: هر جا که تو با دست سخاوت و generosity صحبت میکنی، آن مکان به دریای بیکران و وسیع تبدیل میشود و حتی یک قطره هم از اوضاع شرمنده میشود.
تابی ز برق تیغ تو و کوه کوه خصم
تفی ز نار صاعقه و دشت دشت خار
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند برقی درخشنده است و دشمنان تو مانند کوههایی هستند که در برابر این برق قرار دارند. آنها به مانند تیری از صاعقه، در دشتها پراکنده میشوند و خارهایی در زمین باقی میگذارند.
خصمت اگر ز بادهٔ پر نشوهٔ غرور
خود را به روز رزم شمارد چو ذوالخمار
هوش مصنوعی: اگر حریف تو فکر کند که با نوشیدن شراب و افتخار خود را در روز جنگ مانند ذوالخمار (شخصیتی که به خاطر مستی به مشکل برخورده) به چالش میکشد، باید بداند که این غرور در برابر واقعیت جنگ بیفایده است.
قهر تو چون خمار شکن باده بشکند
از سرخ نشوهٔ می خون از سرش خمار
هوش مصنوعی: دلخوری تو مانند نشئهای است که وقتی شراب بر دلم مینشیند، حالتی مست کننده به من میدهد و از آن مستی به آرامی خارج نمیشوم.
آنجاکه برق تیغ تو آتشفشان شود
از بأس اوگیاه نروید ز مرغزار
هوش مصنوعی: در جایی که قدرت و شدت تیغ تو به اندازهای است که مانند آتشفشان میباشد، از شدت آن هیچ گیاهی در دشت و مرغزار نمیتواند رشد کند.
از تو یکی سواره و گیتی پر از رکوب
از تو یکی پیاده و گیهان پر از سوار
هوش مصنوعی: یکی از تو سوار بر اسب و در میان جهانی پر از جنگ و آشوب است، در حالی که دیگری از تو پیاده است و دنیا پر از سواران و سوارکاران است.
تیغ تو گر به جانب دریا گذر کند
از سهم او نهنگ گریزد به کوهسار
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تو به سمت دریا برود، حتی نهنگها نیز از شدت ترس به کوهها فرار میکنند.
در شاهراه پرهٔ جیشت به روز رزم
خون جگر خورد ظفر از درد انتظار
هوش مصنوعی: در مسیر دشوار زندگیات، در روزهای سخت و پرابتلا، از سختیهای زیاد و دردهای زیادی که کشیدهای، پیروزی به دست آوردهای.
شاها مرا از گردش ایام شکوه است
یک یک فرو شمارم بر وجه اختصار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، من از روزگار و دشواریهای آن شاکیام، و میتوانم هر یک از آنها را بهطور مختصر شمارش کنم.
اول ز طالع خود و دوم ز خشم تو
سیم ز دور چرخ و چهارم ز روزگار
هوش مصنوعی: بنا بر تقدیر خود ابتدا، و سپس بر اثر خشم تو، و همچنین به خاطر فاصلهای که از چرخ روزگار دارم، همگی اینها سبب شدهاند که به این وضع دچار شوم.
پنجم ز طعن خصم و ششم دوری از وطن
هفتم ز تنگدستی و هشتم ز اضطرار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده به مشکلاتی که انسان ممکن است با آنها روبهرو شود. نخستین مشکل، انتقاد و بدگویی از سوی دیگران است، سپس فاصله گرفتن از سرزمین خود و احساس دوری از وطن. همچنین دشواریهای مالی و فقر نیز در اینجا ذکر شده، و در نهایت فشار و ناچاری که ممکن است در زندگی پیش بیاید.
بیچاره من که از فن نه باب و چهار مام
یکباره زین دوچار به محنت شدم دوچار
هوش مصنوعی: من بدبختم که بدون هیچ آموزشی و با وجود مشکلات و سختیهای فراوان، ناگهان با درد و رنج رو به رو شدم.
ناچار زین دوچار به چاری ز چارسوی
با چار میخ چاره دو چارم به چارتار
هوش مصنوعی: به ناچار از این شرایط سخت، به دنبال راه حلی میگردم. از هر طرف و با هر ابزاری که در دست دارم، تلاش میکنم تا از این وضعیت رهایی یابم. در این جستجو، به امید پیدا کردن راهی برای خروج از این مشکل هستم.
چرخ سیاهکارم دارد سیهگلیم
با آنکه چون سپیده دمستم سپیدکار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی بیان میکند که زندگی گاهی تلخ و سخت است، اما در عین حال فرد به دنبال نور و روشنی است. با وجود چالشها و مشکلاتی که در زندگی وجود دارد، شخص همچنان تلاش میکند تا از تاریکیها عبور کند و به سمت روشنایی برود. به عبارتی، شخص در دل سختیها و اتفاقات ناگوار، همچنان امیدوار و پر تلاش است.
در عین نوجوانی گشتم ز غصه پیر
با وصفکامرانیگشتم ز مویه خوار
هوش مصنوعی: با وجود جوانی، به خاطر غم و اندوهی که داشتم، احساس پیری کردم و با وجود اینکه به خوشی و کامیابی رسیدم، از گریه و زاری خالی نبودم.
خوشیده شاخ عمرم در موسم شباب
شاخ ار چه مینخوشد در فصل نوبهار
هوش مصنوعی: وقتی جوانی و طراوت عمرم به اوج خودش رسیده، هرچند که شاخ زندگیام در این تابستان چندان خوش نمیروید، اما باز هم در فصل بهار، امید و زیبایی وجود دارد.
سیمرغ قاف دانش و فضلم ولی چه سود
کم داردی فلک ز حقارت کم از حقار
هوش مصنوعی: سیمرغ نماد اوج دانش و فضیلت است، اما چه فایدهای دارد وقتی که آسمان از حقارت کم نمیشود.
ناچیده از حدیقهٔ دوران گل مراد
دستم ز خار سرزنش ناکسان فکار
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، اگرچه گلهای خوشبو و زیبا به چشم میآیند، اما من همیشه مراقب هستم که از دردها و ناامیدیهایی که از بیمهری دیگران به من میرسد، دوری کنم.
هان ای ملک منم که فلک هرشب از نجوم
بر فرق من عقود دُرر میکند نثار
هوش مصنوعی: ای فرمانروای من، من هستم که هر شب آسمان با ستارههایش بر سر من جواهرات گرانبها نثار میکند.
هان ای ملک منمکه تَنَد بر درم سپهر
منسوج جان هماره چو جولاهه گرد غار
هوش مصنوعی: ای ملک، من آن کسی هستم که در آستانهام دنیا به بافتن وجودم مشغول است، مانند یک بافنده که در اطراف خود دائماً مشغول کار است.
هان ای ملک منم که بهم چشمی سپهر
دادی چو آفتاب مرا جای در کنار
هوش مصنوعی: ای فرشته، من هستم که به من نگاهی از آسمان بخشیدی، همچون خورشید که جایگاهی در کنار دارد.
هان ای ملک منمکهکند ملک خاوران
امروز بر خجسته وجود من افتخار
هوش مصنوعی: ای پادشاه! من هستم که امروز سرزمینهای شرق به وجود خوشبخت و شاداب من افتخار میکند.
هان تا چه شدکه همچو عزازیل پرغرور
افکندیم ز پایهٔ معراج اعتبار
هوش مصنوعی: ببین چه اتفاقی افتاده که ما مانند عزازیل با غرور از مقام والا و مرتبهای که داریم، افتادهایم و اعتبار خود را از دست دادهایم.
هان تا چه شد که شکر شکر عواطفت
شد در مذاق راحت من زهر ناگوار
هوش مصنوعی: ببین چه شده که لطف و محبت تو به اندازهای شیرین است که در زندگیام به تلخی و رنج تبدیل شده است.
هان تا چه شد که شعلهٔ سوزان آه من
انگیزد از شرر ز مسامات یم بخار
هوش مصنوعی: ببینید چه شد که آتش سوزان ناامیدی و اندوه من از جرقهای که از آب بخار به وجود آمده، شعلهور میشود.
قاآنیا علاج نبینم به غیر از آنک
از خشم شهریار گریزم به شهر یار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که هیچ درمانی برای من وجود ندارد جز اینکه از خشم پادشاه به شهر محبوبم فرار کنم.
وز بحر فکر بکر سخن سنج فاریاب
تضمین کنم دو در یمین هردو شاهوار
هوش مصنوعی: از عمق دریاچه افکار خویش، با دقت و خرد، سخنانی را به وجود میآورم که میتوانم آنها را بهطور محکم و مطمئن بیان کنم. در هر دو مورد، خود را مانند یک پادشاه میبینم.
برحسب حال خود سختی چند داشتم
لیکن بدین یکی کلمه کردم اختصار
هوش مصنوعی: بر اساس موقعیت خود سختیهای زیادی را تجربه کردم، اما برای بیان آنها فقط به یک جمله بسنده کردم.
کای آفتاب ملک ز من نور وامگیر
وی سایهٔ خدای ز من سایه برمدار
هوش مصنوعی: ای خورشید پادشاهی، نور خود را از من مگیر، و ای سایه خدا، سایهات را از من دور نکن.
ختم محامد تو کنم زین غزل که هست
چون رشتهٔ لآلی منظوم و آبدار
هوش مصنوعی: من این غزل را با ستایشهای تو به پایان میرسانم، زیرا مانند دفتری پر از جواهرات درخشان و زیباست.
بر رخ دو زلف مشکفشان چون فکندپار
شاهدت لیلتین علی طرفی النهار
هوش مصنوعی: بر چهرهات که با دو زلف پریشان و مشکی زینت داده شده، مانند اینکه در دو طرف روز و شب، زیباییات درخشش خاصی دارد.
باز از برای آنکه پریشان شوند جمیع
زد شانه بر دو طرهٔ مشکین تابدار
هوش مصنوعی: دوباره به خاطر آنکه همه را نگران کند، با دست به دو طرف موهای سیاه و باطراوتش زد.
ای قوم ازین دو عقرب جراره الحذر
ای قوم ازین دو افعی خونخوار الفرار
هوش مصنوعی: ای مردم، از این دو موجود سمی باید بسیار مراقب باشید؛ ای مردم، از این دو مار خونسرد باید فرار کنید.
خونین دل منستکه آوردهیی به دست
از ترس مدعی ز چه نامش نهی نگار
هوش مصنوعی: دل من پر درد و رنج است، اما تو به خاطر ترس از حرفهای دیگران، نام محبوب را به زبان نمیآوری.
هرجا که رنگ خط تو روی زمین حبش
هرجاکه چین زلف تو ملک جهان تتار
هوش مصنوعی: هر جایی که رد محبت تو بر زمین مانده، آنجا که پیچ و تاب موی تو نشانهای از حکمرانی و زیبایی است.
جز شام زلف در رخ چون نوبهار تو
نشنیده کس دراز شود شب به نوبهار
هوش مصنوعی: به جز شب هایی که زلفت چون شبی درخشان است، هیچ کس ندیده است که شبها در بهار به این درازایی بگذارند.
قاآنی ار ز هجر رخت ناامید شد
خواهد شدن ز لطف تو روزی امیدوار
هوش مصنوعی: اگر قاآنی از جدایی چهره تو ناامید شود، روزی به لطف تو دوباره امیدوار خواهد شد.
تا عدت وحوش و طیورست بیقیاس
تا مدت شهور و سنین است بیشمار
هوش مصنوعی: مدت زمان حضور موجودات وحشی و پرندگان به طور دقیق قابل اندازهگیری نیست، همانطور که طول زمان ماهها و سالها نیز بسیار زیاد و بدون حد و مرز است.
بادا دوام عمر تو چندانکه حشر و نشر
باشد برت حکایت پیرار و نقل پار
هوش مصنوعی: امیدوارم عمر تو به اندازهای باشد که داستان زندگیات همچنان ادامه داشته باشد و خاطراتت همیشه در یادها بماند.