گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰ - در ستایش میرزا آقاخان صدراعظم

گفتم به یار فصل بهار آمد ای نگار
گفتا که وصل یار نگارین به از بهار
گفتم‌ که بار یافت هزاران به‌ گلستان
گفتا زگلستان رخ من به هزار بار
گفتم‌که لاله داغ بدل دارد از چه روی
گفتا ز روی من دل لاله است داغدار
گفتم چو سرو کی به کنارم قدم نهی
گفت آن زمان‌که رانی از دیده جویبار
گفتم به زیر سایهٔ گیسو رخ تو چیست
گفت ار به‌کس نگونی خورشید سایه‌دار
گفتم مگر بقد تو زلف تو عاشقست
گفتا بلی به سرو روان عاشقست مار
گفتم‌که زلفکان تو بر چهره چیستند
گفتا به روم طایفه‌یی ز اهل زنگبار
گفتم‌که اختیارکنم جز تو دلبری
گفتاکه عاشقی نکندکس به اختیار
گفتم از آن بترس‌که آهن دلی‌کنم
گفت آن پری نیم‌که ز آهن کنم فرار
گفتم ‌غزال چشم تو هست از چه شیر مست
گفتا ز بس ‌که شیر دلان را کند شکار
گفتم به آهوان دو چشم تو عاشقم
گفتا خموش‌گردن شیر ژیان مخار
گفتم رسید جان به لبم ز انتظار تو
گفت آن قدر بمان‌ که برآید ز انتظار
گفتم ببخش‌کام دلم ازکنار و بوس
گفتا به جان خواجه ‌کزین ‌کام جو کنار
گفتم مگر ندانی مداح خواجه‌ام
گفتا اگر چنینست این بوس و این ‌کنار
گفتم‌ که صدر اعظم خواندش پادشه
گفتاکه َبدرِ عالم دانَدش روزگار
گفتم نپروریده چنان خواجه آسمان
گفتا نیافریده چنان بنده‌کردگار
گفتم بسیط ملک او هست بیکران
گفتا محیط همت او هست بی‌کنار
گفتم به‌گاه جود عجو لست و بی‌سکون
گفتا به‌گاه حلم حمولست و بردبار
گفتم قرار هرچه تو بینی به دست اوست
گفت از چه زر ندارد در دست او قرار
گفتم‌که افتخار وی از فرّ و شو کتست
گفتا که فر و شوکت ازو دارد افتخار
گفتم‌که اشتهار وی از مال و دو لتست
گفتاکه مال و دولت ازو جوید اشتهار
گفتم توان ز سطوت وی زینهار جست
گفتا به هیچ‌کس ندهد مرگ زینهار
گفتم ‌که بر َیسارش ‌گردون خورد یمین
گفتا ستم ز عدل سمینش بود نزار
گفتم‌که هست فکرت او تار و عقل پود
گفتاکه اعتماد بود پود را بتار
گفتم‌ که هست دولت او بار و ملک برگ
گفتا که افتخار بود برگ را به بار
گفتم‌که موج بحرکفش را شماره چیست
گفتا که موج بحر برونست از شمار
گفتم عیارگیرد حزمش همی ز عقل
گفتاکه عقل‌گیرد از حزم او عیار
گفتم چه وقت پایهٔ خصمش شود بلند
گفت آن زمان‌که خاک وجودش شود غبار
گفتم بود ز مهرش هر هوشیار مست
گفتا بود ز عدلش هر مست هوشیار
گفتم سوارگان را قهرش پیاده‌کرد
گفتا پیادگان را لطفش ‌کند سوار
گفتم حصار امن دو عالم وجود اوست
گفتا به جز بلا که برونست از آن حصار
گفتم‌که اعتبار مرا نیست نزدکس
گفتا به نزد خواجه بسی داری اعتبار
گفتم به عید پارم تشریف داد و زر
گفتا به عید امسال افزون دهد ز پار
گفتم نکو نیارم‌کاو را ثناکنم
گفت ار ثنا نیاری دست دعا برآر
گفتم‌که عمر و دولت او باد مستدام
گفتاکه جاه و شوکت او باد پایدار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتم به یار فصل بهار آمد ای نگار
گفتا که وصل یار نگارین به از بهار
هوش مصنوعی: به یارم گفتم فصل بهار رسیده است، او در پاسخ گفت که وصال یار و معشوق، از بهار هم زیباتر و دلنشین‌تر است.
گفتم‌ که بار یافت هزاران به‌ گلستان
گفتا زگلستان رخ من به هزار بار
هوش مصنوعی: گفتم که گلستان پر از شکوفه و زیبایی است. او پاسخ داد که اگر هزار بار هم به آنجا بروم، باز هم جلوه من از گلستان زیباتر است.
گفتم‌که لاله داغ بدل دارد از چه روی
گفتا ز روی من دل لاله است داغدار
هوش مصنوعی: گفتم چرا لاله دلش زحمت دارد و غمگین است، او گفت: چون عشق من در چهره‌ام نمایان است، دل لاله هم از عشق من داغدار است.
گفتم چو سرو کی به کنارم قدم نهی
گفت آن زمان‌که رانی از دیده جویبار
هوش مصنوعی: گفتم ای زیبارو، کی به نزد من خواهی آمد؟ پاسخ داد: زمانی که از دلم دور شوی و چشمانم به تو دیگر نرسند.
گفتم به زیر سایهٔ گیسو رخ تو چیست
گفت ار به‌کس نگونی خورشید سایه‌دار
هوش مصنوعی: گفتم در زیر سایهٔ گیسوان تو، زیبایی چهره‌ات چه وضعیتی دارد؟ پاسخ داد که اگر به کسی دیگر نتابد، خورشید هم سایه‌ای دارد.
گفتم مگر بقد تو زلف تو عاشقست
گفتا بلی به سرو روان عاشقست مار
هوش مصنوعی: گفتم آیا زلف تو باعث جذابیت و عشق است؟ پاسخ داد بله، عاشق به مانند سرو خوش‌بازو و زیبا است.
گفتم‌که زلفکان تو بر چهره چیستند
گفتا به روم طایفه‌یی ز اهل زنگبار
هوش مصنوعی: گفتم که موهای تو چه جاذبه‌ای بر چهره‌ات دارند، او پاسخ داد که در روم قبیله‌ای از اهل زنگبار هستند.
گفتم‌که اختیارکنم جز تو دلبری
گفتاکه عاشقی نکندکس به اختیار
هوش مصنوعی: گفتم که از میان همه عاشق‌ها یکی را انتخاب کنم، او پاسخ داد که هیچ عاشقی این کار را نمی‌کند و عاشق واقعی نمی‌تواند به انتخاب خود تکیه کند.
گفتم از آن بترس‌که آهن دلی‌کنم
گفت آن پری نیم‌که ز آهن کنم فرار
هوش مصنوعی: گفتم از آن بترس که قوی و محکم شوم، او گفت: آن موجود زیبا که به دلی محکم تبدیل می‌شود، فرار می‌کند.
گفتم ‌غزال چشم تو هست از چه شیر مست
گفتا ز بس ‌که شیر دلان را کند شکار
هوش مصنوعی: گفتم چشم تو مانند غزالی است که نگاهش خاص و افسونگر است، از او پرسیدم چرا این‌قدر جذاب و دلربا شده‌ای؟ او پاسخ داد چون شکار قلب‌های شجاع و دلاوران بسیار است.
گفتم به آهوان دو چشم تو عاشقم
گفتا خموش‌گردن شیر ژیان مخار
هوش مصنوعی: گفتم به چشم‌های زیبا و دل‌فریب تو که عاشق توام. او در پاسخ گفت: ساکت باش، به خودت نیاور، چون مانند گردن شیر درخشان و خطرناک است.
گفتم رسید جان به لبم ز انتظار تو
گفت آن قدر بمان‌ که برآید ز انتظار
هوش مصنوعی: گفتم که از شدت انتظار تو جانم به لب رسیده است. او پاسخ داد: بایست تا زمانی که انتظار به نتیجه برسد.
گفتم ببخش‌کام دلم ازکنار و بوس
گفتا به جان خواجه ‌کزین ‌کام جو کنار
هوش مصنوعی: گفتم که دلم را از کنار و بوسه‌ات راضی کن، او گفت: به جانم قسم، ای خواجه، من از این کام کنار نخواهم رفت.
گفتم مگر ندانی مداح خواجه‌ام
گفتا اگر چنینست این بوس و این ‌کنار
هوش مصنوعی: گفتم آیا نمی‌دانی که من مداح آقا هستم؟ او پاسخ داد: اگر چنین است، پس این بوسه و این نزدیکی چه جای تعجبی دارد.
گفتم‌ که صدر اعظم خواندش پادشه
گفتاکه َبدرِ عالم دانَدش روزگار
هوش مصنوعی: گفتم که وزیر اعظم او را پادشاه می‌خواند، او پاسخ داد که زمانه او را به خوبی می‌شناسد.
گفتم نپروریده چنان خواجه آسمان
گفتا نیافریده چنان بنده‌کردگار
هوش مصنوعی: گفتم که چرا مانند آن بزرگ آسمانی پیدا نیست، او پاسخ داد که خداوند بنده‌ای همچون او را نیافریده است.
گفتم بسیط ملک او هست بیکران
گفتا محیط همت او هست بی‌کنار
هوش مصنوعی: گفتم که ملک او وسیع و بی‌پایان است، او پاسخ داد که اراده و تلاش او نیز نامحدود و تمام نشدنی است.
گفتم به‌گاه جود عجو لست و بی‌سکون
گفتا به‌گاه حلم حمولست و بردبار
هوش مصنوعی: گفتم وقتی که بخشش می‌کنی، زود و بی‌وقفه هستی. او پاسخ داد که وقتی صبر و شکیبایی به کار می‌رود، آرامش و استقامت لازم دارد.
گفتم قرار هرچه تو بینی به دست اوست
گفت از چه زر ندارد در دست او قرار
هوش مصنوعی: گفتم هر چیزی که تو بخواهی در اختیار اوست. او پاسخ داد: چرا که او هیچ چیزی در دست ندارد تا بتواند آن را به تو بدهد.
گفتم‌که افتخار وی از فرّ و شو کتست
گفتا که فر و شوکت ازو دارد افتخار
هوش مصنوعی: گفتم که عزت و اعتبار او به خاطر زیبایی و شکوهش است، او پاسخ داد که زیبایی و شکوه از خودش نشأت می‌گیرد و باعث عزت و اعتبار او می‌شود.
گفتم‌که اشتهار وی از مال و دو لتست
گفتاکه مال و دولت ازو جوید اشتهار
هوش مصنوعی: گفتم که شهرت او به خاطر ثروت و مقامش است. او پاسخ داد که ثروت و مقام خود به خاطر شهرتش به دست آمده است.
گفتم توان ز سطوت وی زینهار جست
گفتا به هیچ‌کس ندهد مرگ زینهار
هوش مصنوعی: گفتم از قدرت و سلطه او بترس و به دنبال نجات باش. او پاسخ داد که مرگ به هیچ کس رحم نمی‌کند و هرکسی را خواهد گرفت.
گفتم ‌که بر َیسارش ‌گردون خورد یمین
گفتا ستم ز عدل سمینش بود نزار
هوش مصنوعی: گفتم که آسمان بر او سایه افکنده است، گفت ستم بر او از عدل فراوان باعث رنج و ناراحتی‌اش شده است.
گفتم‌که هست فکرت او تار و عقل پود
گفتاکه اعتماد بود پود را بتار
هوش مصنوعی: گفتم که فکر او تاریک است و عقلش ناپیوند، در پاسخ گفت که اعتماد به پود نازک است که به تار وابسته است.
گفتم‌ که هست دولت او بار و ملک برگ
گفتا که افتخار بود برگ را به بار
هوش مصنوعی: گفتم که وجود او مانند برکتی است که بر روی درخت می‌افتد. پاسخ داد که افتخار برگ، به وجود و برکت میوه‌اش است.
گفتم‌که موج بحرکفش را شماره چیست
گفتا که موج بحر برونست از شمار
هوش مصنوعی: گفتم که تعداد موج‌های دریا چقدر است، او گفت که این موج‌ها از حد و شمار خارج‌اند و نمی‌توان آنها را شمرد.
گفتم عیارگیرد حزمش همی ز عقل
گفتاکه عقل‌گیرد از حزم او عیار
هوش مصنوعی: گفتم که تصمیم‌های عقلانی و سنجیده‌اش از هوش و تدبیر او نشأت می‌گیرد. عقل در واقع از آن تدبیر و احتیاط او بهره می‌برد.
گفتم چه وقت پایهٔ خصمش شود بلند
گفت آن زمان‌که خاک وجودش شود غبار
هوش مصنوعی: گفتم چه زمانی دشمنش قوی و سرسخت خواهد شد، گفت زمانی که وجودش به گرد و غبار تبدیل شود.
گفتم بود ز مهرش هر هوشیار مست
گفتا بود ز عدلش هر مست هوشیار
هوش مصنوعی: گفتم محبت او باعث دیوانگی هر عاقل شده است. او پاسخ داد که انصاف او سبب هوشیاری هر دیوانه‌ای است.
گفتم سوارگان را قهرش پیاده‌کرد
گفتا پیادگان را لطفش ‌کند سوار
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به سوارکاران می‌گوید که با خشم به آنها برخورد نکند، چرا که پیاده‌ها نیز با لطف و مهربانی می‌توانند سوارکاران را در تسلط گرفته و از آن‌ها بیشتر بهره‌مند شوند. در واقع، او تأکید دارد که رفتار خوب و مهربانی می‌تواند برتر از قدرت و زور باشد.
گفتم حصار امن دو عالم وجود اوست
گفتا به جز بلا که برونست از آن حصار
هوش مصنوعی: گفتم که تنها پناهگاه امن در این دنیا وجود اوست. او پاسخ داد که تنها چیزی که از آن پناهگاه بیرون است، بلا و مصیبت است.
گفتم‌که اعتبار مرا نیست نزدکس
گفتا به نزد خواجه بسی داری اعتبار
هوش مصنوعی: به من گفتند که دیگران به من توجهی ندارند و اعتبار من کم شده است. اما او پاسخ داد که تو نزد خواجه (شخص تاثیرگذار) بسیار اعتبار و ارزش داری.
گفتم به عید پارم تشریف داد و زر
گفتا به عید امسال افزون دهد ز پار
هوش مصنوعی: گفتم در عید گذشته، به من هدیه‌ای داد و طلا گفت که در عید امسال، بیشتر از سال قبل خواهد داد.
گفتم نکو نیارم‌کاو را ثناکنم
گفت ار ثنا نیاری دست دعا برآر
هوش مصنوعی: گفتم که من خوب نیستم که او را ستایش کنم، او گفت اگر نمی‌توانی ستایش کنی، بهتر است دعا ترک نکنی و دست دعا را بالا بیاوری.
گفتم‌که عمر و دولت او باد مستدام
گفتاکه جاه و شوکت او باد پایدار
هوش مصنوعی: من درخواستم را مطرح کردم که عمر و قدرت او همیشه برقرار باشد، او پاسخ داد که مقام و عظمت او باید همیشگی و پایدار باشد.