گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مطایبه و هزل و ملاعبه فرماید

کوهی به قفا بسته‌ای ای شوخ دلازار
با خویش کشانیش به هر کوچه و بازار
زان ‌کوه‌ گران ترسمت آزرده شود تن
خود را عبث ای شوخ دلازار میازار
تو کاه‌ کشیدن نتوانی چه‌ کشی ‌کوه
تو نرم‌تر و تازه‌تری ازگل بربار
از نور مه چارده ماند به رخت رنگ
وز برگ ‌گل تازه خلد بر قدمت خار
بر لاله نهی پای شود پای تو رنجور
بر سایه نهی گام شود گام تو آزار
با حالتی این‌گونه مرا بس عجب آید
کاین ‌کوه ‌کشیدن نبود نزد تو دشوار
مزدور نیی اینهمه آخر چه‌ کشی رنج
حمال نیی این‌ همه آخر چه بری بار
من بار تو بر سینه نهم ای بت شنگول
کز بردن بار تو مرا می‌نبود عار
آن بار گران را که ‌کشند ار بتر ازو
شک نیست‌که در و‌زن بچربد زد و خروار
چونست‌که آویخته داریش به مویی
این جرّ ثقیل از که بیاموختی ای یار
موییست میان تو میاویز بدین ‌کوه
ترسم‌که‌گسسته شود آن موی به یکبار
یارب چه بخیلی توکه اندر قصب سرخ
پیوسته‌ کنی سیم سپید ای همه انبار
سیم از پی دادن بود و عقده‌گشادن
نز بهر نهادن ‌که تبه‌ گردد و مردار
زان سیم بپرهیزکه روزی ببرد دزد
رندان تو ندانی ‌که چه چستند و چه طرار
من در بغل خویش‌ کنم سیم تو پنهان
تا راه به سیمت نبرد دزد ستمکار
مردم همه دانندکه من طرفه امینم
در کار امانت به خیانت نشوم یار
آن سیم مرا ده که نگهدارمش از دزد
پنهان‌کنم اندر شکن جبه و دستار
ور مشورت از من‌کنی و رای تو باشد
در سیم تو الا به تجارت نکنم‌کار
سیم تو دهم وام به اعیان ولایت
باسوده ده و شانزده چون مرد رباخوار
شک نیست‌که سیم از پی سودا بود و سود
تا مایهٔ امسال فزونتر شود از پار
ور رسم تجارت نبود سیم بکاهد
در مدت اندک برود مایهٔ بسیار
ور نیز به تنها نکنی رای تجارت
من با تو شراکت‌کنم ای دوست به ناچار
من بر زبر سیم تو از چهره نهم زر
وایین شراکت بگذاریم چو تجّار
زر من و سیم تو هرآن سودکه بخشد
تقسیم نماییم به آیین و به هنجار
دو بهره مرا باشد و یک بهره ترا زانک
بر سیم بچربد ز در قیمت دینار
نی نی که من این حرف به انصاف نگفتم
دینار مرا نیست بر سیم تو مقدار
دینار مرا کس ز من امروز نخرّد
وان سیم ترا جمله بجانند خریدار
امروز بتا شرح دهم قصهٔ دوشین
کان قصه ترا غصه زداید ز دل زار
دوشینه شدم جانب آن خانه‌ که دانی
جایی‌که به شب چرخ برین را نبود بار
خود را بدو صد حیله در آن خانه فکندم
پنهان به‌ کمینی شده چون روبه مکار
برخی نشد از شب‌ که ز جا مرغ صراحی
برجست و همی لعل روان ریخت ز منقار
چون ماه فروزنده ز هر حجره درآمد
حوری بچه‌یی سرو به قد کبک به رفتار
یک جوق پری از پی دیوانگی خلق
از چهر نکو پرده فکندند به یکبار
حوری نسبانی همه چون سرو قباپوش
غلمان بچگانی همه چون ماه‌کله‌دار
قد همه چون فکرت من آمده موزون
زلف همه چون طالع من گشته نگونسار
دوری دو سه چون باده ببردند و بخوردند
برخاست خروش دهل و چنگ و دف و تار
در رقص فتادند و سرین‌های مدور
در چرخ زدن آمد چون‌گنبد دوِار
آوازه فکندند بهم مالک و مملوک
شلوار بکندند ز پا بنده و سالار
دامن به کمر بر زده هر یک ز پس و پیش
چون زاهد وسواسی در کوچهٔ خمار
تا چشم همی‌رفت سرین بود به خرمن
تا دیده همی دید سمن بود به خروار
گفتی‌ که بود کارگه دنبه‌ فروشان
کانجا به سلم دنبه فروشند به قنطار
یا طایفهٔ پنبه‌فروشان ز پس سود
آورده همی پنبهٔ محلوج به بازار
بازار حلب بود توگفتی‌که ز هر سوی
گردیده یکی آینهٔ صاف پدیدار
گفتی‌که سرین همه قندیل بلورست
کاویخته از بهر چراغان به شب تار
مانا مگر از عهدکیومرث بهر شهر
سیمین ‌کفلی بوده در آنجا شده انبار
القصه بخوردند و بخفتند ز مستی
بر روی هم افتاده ز هرگوشه ملخ‌وار
از پیش قضیب همه چون دانهٔ خرما
وز پشت سرین همه چون تل سمن‌زار
زینسوی همه شمع و زانسو همه قندیل
زین روی همه‌ گنج وزان رو همه چون مار
من چابگ و چالاک برفتم زکمینگاه
زانگونه‌که‌کفتار رود بر سر مردار
آنان همه سرمست و مرا فرصت دردست
آنان همه در خواب و مرا طالع بیدار
در ساق یکی نرم فرو بردم انگشت
وز پای یکی‌گرم برون ‌کردم شلوار
گه‌ کام من از بوسهٔ این معدن شکّر
گه مغز من از طرهٔ آن طبلهٔ عطار
بر دمّل آن‌گاه فرو بردم نشتر
در ثقبهٔ این‌گاه فرو کردم مسمار
تیغم به سپر رفت فرو تا بن قبضه
تیرم به هدف‌گشت نهان تا پر سوفار
در چشم فرودین همه را میل‌کشیدم
نه خواجه به جا باز نهادم نه پرستار
القصه بدین قدّ کمان‌وار همه شب
حلاج صفت پنبه‌زدن بود مراکار
من تکیه چو بهمن زده بر تخت ‌کیانی
وانان چو فرامرز شده بر زبر دار
تا زان تل و ماهور برون رانم شبدیز
مهمیز زدم بر فرس نفس ستمکار
نردیک‌‌ اذان سحر از جای بجستم
گفتم بهلم نقشی ازین نادره‌ کردار
از جیب قلمدان به‌در آوردم چابک
مانند دبیری‌ که بود کاتب اسرار
بر صفحهٔ سیمین سرینشان بنوشتم
نام و لقب خویش‌ که النار ولاالعار
وانگه ز پی توشهٔ ره بوسهٔ چندی
برداشتم از ساق و سرین و لب و رخسار
وایدون به یقینم‌ که بر الواح سرینشان
باقی بود آن نقش چو بر آینه زنگار
چون نام مرا صبح ببینند نوشته
گویند زهی شاعرک شبرو عیار
باری همه را داغ غلامی بنهادم
کز صحبت منشان نبود زین سپس انکار
و یدون همه را در عوض جامه و جیره
طومار غزل می‌دهم وکاغذ اشعار
لیکن به سر و جان تو ای ترک که امروز
کردم بدل از هرگنه رفته ستغفار
زیراکه دلی تا زگنه پاک نگردد
آورد نیارد به زبان مدح جهاندار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کوهی به قفا بسته‌ای ای شوخ دلازار
با خویش کشانیش به هر کوچه و بازار
هوش مصنوعی: ای دل شاداب و شوخ، مانند کوهی بلند که به عقب بسته‌ای، آن را به همراه خود به هر گوشه و خیابان ببر.
زان ‌کوه‌ گران ترسمت آزرده شود تن
خود را عبث ای شوخ دلازار میازار
هوش مصنوعی: از این کوه بلند می‌ترسم که تنم آسیب ببیند، ای شوخ و دل‌ربا، بی‌دلیل آزارم نده.
تو کاه‌ کشیدن نتوانی چه‌ کشی ‌کوه
تو نرم‌تر و تازه‌تری ازگل بربار
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی بار سنگینی را تحمل کنی، چرا در پی حمل یک کوه هستی؟ تو لطیف‌تر و تازه‌تری از گل هستی.
از نور مه چارده ماند به رخت رنگ
وز برگ ‌گل تازه خلد بر قدمت خار
هوش مصنوعی: چهره‌ات همچون نور ماه در شب چهاردهم می‌درخشد و زیبایی‌ات با گل‌های تازه‌ای که در بهشت روییده، در تضاد است، مثل خارهایی که در زیر پایت قرار دارند.
بر لاله نهی پای شود پای تو رنجور
بر سایه نهی گام شود گام تو آزار
هوش مصنوعی: اگر پای تو بر روی گل لاله گذاشته شود، پاهای تو در رنج خواهد بود و اگر گام خود را بر روی سایه بگذاری، گام‌هایت آزار خواهد دید.
با حالتی این‌گونه مرا بس عجب آید
کاین ‌کوه ‌کشیدن نبود نزد تو دشوار
هوش مصنوعی: حالت عجب‌انگیزی که داری مرا شگفت‌زده می‌کند، چرا که این کار سنگین و دشوار به نظر نمی‌رسد که برای تو مشکل باشد.
مزدور نیی اینهمه آخر چه‌ کشی رنج
حمال نیی این‌ همه آخر چه بری بار
هوش مصنوعی: چرا اینقدر زحمت می‌کشی و درد و رنج می‌لکنی در حالی که مزدور نیستی؟ اگر بار را نمی‌کشی، پس چرا این همه تلاش می‌کنی؟
من بار تو بر سینه نهم ای بت شنگول
کز بردن بار تو مرا می‌نبود عار
هوش مصنوعی: من با کمال افتخار و عشق بار سنگین محبت تو را بر دوش می‌کشم، ای محبوب زیبا، چون برای من هیچ ننگی در برداشتن این بار وجود ندارد.
آن بار گران را که ‌کشند ار بتر ازو
شک نیست‌که در و‌زن بچربد زد و خروار
هوش مصنوعی: اگر بار سنگینی را حمل کنند، بدون شک آن را به آسانی نمی‌توان حمل کرد و در اینجا با بار سنگین مانند در و یا چیزی با اندازه بزرگ برابری می‌کند.
چونست‌که آویخته داریش به مویی
این جرّ ثقیل از که بیاموختی ای یار
هوش مصنوعی: چرا این بار سنگین را به یک تار مو آویزان کرده‌ای؟ این مهارت را از کجا آموخته‌ای، ای دوست؟
موییست میان تو میاویز بدین ‌کوه
ترسم‌که‌گسسته شود آن موی به یکبار
هوش مصنوعی: مویی را میان خود و من آویزان نکن، چرا که از این کوه می‌ترسم و نگرانم که آن مو به یکباره پاره شود.
یارب چه بخیلی توکه اندر قصب سرخ
پیوسته‌ کنی سیم سپید ای همه انبار
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، چرا اینقدر بخیل هستی که همواره در این شهر سرخ، نقره‌ی سفید را برای خود نگه می‌داری و انباشت می‌کنی؟
سیم از پی دادن بود و عقده‌گشادن
نز بهر نهادن ‌که تبه‌ گردد و مردار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که سیم و نقره به خاطر دادن و ارتباط برقرار کردن ارزش دارند، نه اینکه تنها به قصد حفظ و نگهداری آنها استفاده شوند. در واقع، اگر انسان‌ها فقط به جمع‌آوری و انباشت ثروت بپردازند، در نهایت به بی‌ثمری و نابودی خواهند انجامید. ارزش واقعی در استفاده و تعامل با چیزی است، نه در ذخیره کردن آن به شکلی که بی‌فایده شود.
زان سیم بپرهیزکه روزی ببرد دزد
رندان تو ندانی ‌که چه چستند و چه طرار
هوش مصنوعی: از آن نقره دوری کن، زیرا روزی دزدانی خواهند آمد که تو نمی‌دانی چقدر زیرک و حیله‌گر هستند.
من در بغل خویش‌ کنم سیم تو پنهان
تا راه به سیمت نبرد دزد ستمکار
هوش مصنوعی: من سیم تو را در آغوش خود پنهان می‌کنم تا دزد ستمکار نتواند به آن دسترسی پیدا کند.
مردم همه دانندکه من طرفه امینم
در کار امانت به خیانت نشوم یار
هوش مصنوعی: همه مردم می‌دانند که من در کارهای مربوط به امانتداری بسیار قابل اعتماد و امین هستم و هرگز به خیانت روی نمی‌آورم.
آن سیم مرا ده که نگهدارمش از دزد
پنهان‌کنم اندر شکن جبه و دستار
هوش مصنوعی: به من چیزی بده که بتوانم از آن محافظت کنم و آن را در جایی پنهان کنم تا از دزدان دور باشد.
ور مشورت از من‌کنی و رای تو باشد
در سیم تو الا به تجارت نکنم‌کار
هوش مصنوعی: اگر مشورت از من بگیری و نظر تو درباره‌ طلا و نقره باشد، من هرگز در این زمینه کار نخواهم کرد.
سیم تو دهم وام به اعیان ولایت
باسوده ده و شانزده چون مرد رباخوار
هوش مصنوعی: من به تو سیم و پول می‌دهم و از ثروتمندان می‌خواهم که با حالتی آشفته و پریشان به من برگردند، مانند آن کسی که در پی سودهای رباخوار است.
شک نیست‌که سیم از پی سودا بود و سود
تا مایهٔ امسال فزونتر شود از پار
هوش مصنوعی: بدون تردید، نقره به دنبال خرید و فروش است تا امسال سود بیشتری نسبت به سال گذشته به دست آورد.
ور رسم تجارت نبود سیم بکاهد
در مدت اندک برود مایهٔ بسیار
هوش مصنوعی: اگر تجارتی در کار نباشد، نقره و ثروت در مدت زمان کوتاهی از بین می‌رود و خالی می‌شود.
ور نیز به تنها نکنی رای تجارت
من با تو شراکت‌کنم ای دوست به ناچار
هوش مصنوعی: اگر هم تصمیم به تنهایی بگذاری، من با تو تجارت می‌کنم و از روی ناچاری شریک می‌شوم، ای دوست.
من بر زبر سیم تو از چهره نهم زر
وایین شراکت بگذاریم چو تجّار
هوش مصنوعی: من بر روی نقره‌ات از چهره‌ام طلا می‌زنم و بیایید مانند بازرگانان شریک شویم.
زر من و سیم تو هرآن سودکه بخشد
تقسیم نماییم به آیین و به هنجار
هوش مصنوعی: دارایی من و نقره‌ات هر زمانی که تقسیم کنیم، باید به طور درست و به روش عادلانه‌ای انجام شود.
دو بهره مرا باشد و یک بهره ترا زانک
بر سیم بچربد ز در قیمت دینار
هوش مصنوعی: من دو سهم نصیبم می‌شود و تو یک سهم، زیرا ارزش نقره بیشتر از قیمت دینار است.
نی نی که من این حرف به انصاف نگفتم
دینار مرا نیست بر سیم تو مقدار
هوش مصنوعی: من این را به طور عادلانه نگفتم که ارزش دینار من به نسبت نقره تو به اندازه نیست.
دینار مرا کس ز من امروز نخرّد
وان سیم ترا جمله بجانند خریدار
هوش مصنوعی: امروز هیچ‌کس دینار مرا نمی‌خرد و همه برای سیم تو تا جانشان آماده خریدارند.
امروز بتا شرح دهم قصهٔ دوشین
کان قصه ترا غصه زداید ز دل زار
هوش مصنوعی: امروز می‌خواهم داستانی را برایت بگویم که شب گذشته پیش آمد. این داستان می‌تواند غم و اندوهی را که در دل دارم، از بین ببرد.
دوشینه شدم جانب آن خانه‌ که دانی
جایی‌که به شب چرخ برین را نبود بار
هوش مصنوعی: دیشب به سوی آن خانه رفتم که می‌دانی، جایی که در شب ستاره‌ها بر آن نمی‌تابیدند.
خود را بدو صد حیله در آن خانه فکندم
پنهان به‌ کمینی شده چون روبه مکار
هوش مصنوعی: من خود را با دروغ و نیرنگ در آن خانه پنهان کردم، مانند روباه زیرک که در کمین نشسته است.
برخی نشد از شب‌ که ز جا مرغ صراحی
برجست و همی لعل روان ریخت ز منقار
هوش مصنوعی: در دل شب، مرغی سر از جایش برداشت و شهدی سرخ از منقار خود ریخت.
چون ماه فروزنده ز هر حجره درآمد
حوری بچه‌یی سرو به قد کبک به رفتار
هوش مصنوعی: زمانی که ماه درخشان از هر گوشه پیدا شد، دختر زیبا و جوانی با قدی همچون بلبل و حرکتی چابک ظاهر گردید.
یک جوق پری از پی دیوانگی خلق
از چهر نکو پرده فکندند به یکبار
هوش مصنوعی: گروهی از پریان به خاطر دیوانگی مردم، ناگهان پرده از چهره زیبا و دلربایشان برداشتند.
حوری نسبانی همه چون سرو قباپوش
غلمان بچگانی همه چون ماه‌کله‌دار
هوش مصنوعی: تمامی حوری‌ها با قامت‌های زیبا به مانند درختان سرو، و جوانان خوش‌چهره به مانند ماه درخشان هستند.
قد همه چون فکرت من آمده موزون
زلف همه چون طالع من گشته نگونسار
هوش مصنوعی: قد همه به زیبایی فکر من است و زلف همه به حال و روز من تغییر کرده و افسرده شده‌اند.
دوری دو سه چون باده ببردند و بخوردند
برخاست خروش دهل و چنگ و دف و تار
هوش مصنوعی: دوری و جدایی همچون می و شراب به‌سرعت می‌گذرد و به فراموشی سپرده می‌شود. در این میان، صدای سازها و نوازندگان به گوش می‌رسد و شادی و شور در فضا طنین‌انداز می‌شود.
در رقص فتادند و سرین‌های مدور
در چرخ زدن آمد چون‌گنبد دوِار
هوش مصنوعی: در این ابیات، تصویر رقص و چرخش انسان‌ها با اندام‌های گرد و زیبا به تصویر کشیده شده است. یکی از معانی آن، جنب و جوش و شادابی در رقص است که به شکل گنبدی در حرکت است، به طور کلی نشان‌دهنده زیبایی و هماهنگی در حرکات رقصندگان است.
آوازه فکندند بهم مالک و مملوک
شلوار بکندند ز پا بنده و سالار
هوش مصنوعی: مالک و مملوک به همدیگر آوازه و خبر رساندند. بنده لباسش را از پا درآورد و سالار هم همین کار را انجام داد.
دامن به کمر بر زده هر یک ز پس و پیش
چون زاهد وسواسی در کوچهٔ خمار
هوش مصنوعی: هر کس در کوچهٔ شلوغ خود را آماده کرده و دامن به کمر زده، مانند زاهدی وسواس که به اطرافش می‌نگرد.
تا چشم همی‌رفت سرین بود به خرمن
تا دیده همی دید سمن بود به خروار
هوش مصنوعی: زمانی که نگاه می‌کردم، زیبایی مانند خوشه‌ای از محصولات در مزرعه به چشم می‌آمد؛ و وقتی که به دقت می‌نگریستم، گویی گل‌های معطر به اندازه‌ی زیاد و انبوه وجود داشتند.
گفتی‌ که بود کارگه دنبه‌ فروشان
کانجا به سلم دنبه فروشند به قنطار
هوش مصنوعی: گفتی که آنجا جایی است که دنبه‌ فروشان فعالیت می‌کنند و در آنجا دنبه را به مقدار زیاد می‌فروشند.
یا طایفهٔ پنبه‌فروشان ز پس سود
آورده همی پنبهٔ محلوج به بازار
هوش مصنوعی: یا جمعیت پنبه‌فروشان، از طرفی در حال سودآوری هستید و در عین حال پنبه‌هایی که به صورت شسته و مرتب آماده شده‌اند را به بازار می‌آورید.
بازار حلب بود توگفتی‌که ز هر سوی
گردیده یکی آینهٔ صاف پدیدار
هوش مصنوعی: بازار حلب پر از شلوغی و زندگی بود و تو گفتی که از هر سمت، یک آینه‌ی صاف و روشن نمایان شده است.
گفتی‌که سرین همه قندیل بلورست
کاویخته از بهر چراغان به شب تار
هوش مصنوعی: گفتی که سران همه خوشی‌ها و زیبایی‌ها مانند چراغ بلورین است که برای روشن کردن شب تاریک ساخته شده است.
مانا مگر از عهدکیومرث بهر شهر
سیمین ‌کفلی بوده در آنجا شده انبار
هوش مصنوعی: شاید از زمان کیومرث، در شهری که با سیم پوشیده شده است، انباری وجود داشته باشد.
القصه بخوردند و بخفتند ز مستی
بر روی هم افتاده ز هرگوشه ملخ‌وار
هوش مصنوعی: در نهایت، آنها از نوشیدنی شاد و سرخوش شدند و بر روی هم افتادند. مانند ملخ‌ها که در هر گوشه پراکنده شده‌اند، در حالت مستی خوابشان برد.
از پیش قضیب همه چون دانهٔ خرما
وز پشت سرین همه چون تل سمن‌زار
هوش مصنوعی: همه چیز از جلو به گونه‌ای است که مانند دانه‌ی خرما به نظر می‌رسد و از پشت نیز مانند تلی از گل‌ها به نظر می‌آید.
زینسوی همه شمع و زانسو همه قندیل
زین روی همه‌ گنج وزان رو همه چون مار
هوش مصنوعی: از این طرف همه شمع‌ها و از آن سو همه چراغ‌ها هستند؛ به همین خاطر همه گنج‌ها از این رو هستند و از آن رو هم چون مار به آرامی می‌غلطند.
من چابگ و چالاک برفتم زکمینگاه
زانگونه‌که‌کفتار رود بر سر مردار
هوش مصنوعی: من مانند کفتار، سریع و چابک از جای خود بیرون آمدم، به‌گونه‌ای که به سرعت به طعمه‌ام رسیدم.
آنان همه سرمست و مرا فرصت دردست
آنان همه در خواب و مرا طالع بیدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دیگران در خوشی و سرخوشی غرق شده‌اند، در حالی که من در حال تجربه زحمت و درد هستم. آن‌ها در خواب و بی‌خبر از دنیا هستند، اما من بیدار و آگاه از واقعیات زندگی‌ام.
در ساق یکی نرم فرو بردم انگشت
وز پای یکی‌گرم برون ‌کردم شلوار
هوش مصنوعی: یک انگشت خود را در ساق یکی نرم فرو کردم و از پای او شلوار را به آرامی درآوردم.
گه‌ کام من از بوسهٔ این معدن شکّر
گه مغز من از طرهٔ آن طبلهٔ عطار
هوش مصنوعی: هر گاهی که از بوسهٔ این معشوق لذت می‌برم، شادی و کاملی در وجودم حس می‌کنم؛ و گاهی دیگر، با دیدن موهای او، احساساتی عمیق و اندیشه‌هایی خوشایند مرا فرا می‌گیرد.
بر دمّل آن‌گاه فرو بردم نشتر
در ثقبهٔ این‌گاه فرو کردم مسمار
هوش مصنوعی: در آن لحظه که بر دمل زخم فشار آوردم، با چاقو به عمق آن نفوذ کردم و میخ را در این لحظه به داخل فرو بردم.
تیغم به سپر رفت فرو تا بن قبضه
تیرم به هدف‌گشت نهان تا پر سوفار
هوش مصنوعی: شمشیرم به سپر فرود آمد، تا جایی که تیرم به هدف رسید و پنهان شد تا اینکه صدا کرد.
در چشم فرودین همه را میل‌کشیدم
نه خواجه به جا باز نهادم نه پرستار
هوش مصنوعی: در یک نگاه به ونوس با جذبه و زیبایی، همه را به سمت خود کشیدم و نه تنها کسی را به خانه خود نیاوردم، بلکه حتی از پرستارش هم غافل شدم.
القصه بدین قدّ کمان‌وار همه شب
حلاج صفت پنبه‌زدن بود مراکار
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه به عنوان آدمی که شبیه حلاج است، تمام شب در حال کار کردن و پنبه زدن بودم.
من تکیه چو بهمن زده بر تخت ‌کیانی
وانان چو فرامرز شده بر زبر دار
هوش مصنوعی: من به جایگاه قدرت و عظمت نشسته‌ام و آن‌ها نیز همچون قهرمانانی بزرگ و نیرومند در دور و بر من حضور دارند.
تا زان تل و ماهور برون رانم شبدیز
مهمیز زدم بر فرس نفس ستمکار
هوش مصنوعی: تا زمانی که از آن تپه و دره خارج نشوم، اسب تندرو را با ضربه‌ای که به پشتش می‌زنم، به جلو می‌رانم.
نردیک‌‌ اذان سحر از جای بجستم
گفتم بهلم نقشی ازین نادره‌ کردار
هوش مصنوعی: در نزدیکی اذان صبح از جا برخاستم و گفتم: ای بلم، نمایی از این ویژگی بی‌نظیر را به من نشان ده.
از جیب قلمدان به‌در آوردم چابک
مانند دبیری‌ که بود کاتب اسرار
هوش مصنوعی: از جیبی که در آن قلمدان بود، چیزی را بیرون آوردم، همان‌طور که دبیری که مسئول نوشتن اسرار است، به سرعت و چابکی عمل می‌کند.
بر صفحهٔ سیمین سرینشان بنوشتم
نام و لقب خویش‌ که النار ولاالعار
هوش مصنوعی: بر روی صفحه‌ای نقره‌ای نام و لقب خود را نوشتم که آتش و خفت نرود.
وانگه ز پی توشهٔ ره بوسهٔ چندی
برداشتم از ساق و سرین و لب و رخسار
هوش مصنوعی: سپس به یاد تو از لب و صورت و دیگر قسمت‌ها چند بوسه برای سفر آینده گرفتم.
وایدون به یقینم‌ که بر الواح سرینشان
باقی بود آن نقش چو بر آینه زنگار
هوش مصنوعی: به یقین می‌گویم که آن تصویر مانند ردی که بر روی آینه می‌ماند، بر روی سینه‌هایشان باقی بود.
چون نام مرا صبح ببینند نوشته
گویند زهی شاعرک شبرو عیار
هوش مصنوعی: وقتی نام من را در صبح مشاهده کنند، خواهند گفت: چه شاعر جوانمرد و ماهری است.
باری همه را داغ غلامی بنهادم
کز صحبت منشان نبود زین سپس انکار
هوش مصنوعی: بنابراین، همه را متوجه کردم که در عوض دوستی و همراهی من، باید باری از غلامی را تحمل کنند، زیرا پس از این دیگر نمی‌توانند انکار کنند که چقدر تحت تأثیر صحبت‌های من قرار گرفته‌اند.
و یدون همه را در عوض جامه و جیره
طومار غزل می‌دهم وکاغذ اشعار
هوش مصنوعی: من به همه شما در ازای لباس و خوراک، اشعار و غزل‌هایی می‌دهم تا بنویسید.
لیکن به سر و جان تو ای ترک که امروز
کردم بدل از هرگنه رفته ستغفار
هوش مصنوعی: اما ای ترک، امروز از گناهان خود عذرخواهی کرده‌ام و همه چیز را از دل و جان تو پاک کرده‌ام.
زیراکه دلی تا زگنه پاک نگردد
آورد نیارد به زبان مدح جهاندار
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل از گناه پاک نشود، نمی‌تواند به زبان در ستایش پادشاهی ادب و حقیقت بگوید.

حاشیه ها

1399/05/18 06:08
رضا قاضی

لطفاً بیت زیر را تصحیح کنید:
نردیک‌‌ اذان سحر از جای بجستم
گفتم بهلم نقشی ازین نادره‌ کردار
کلمه‌ی «نردیک» باید به «نزدیک» تغییر کند.
با احترام