قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۸ - ممدوح این قصیدهٔ معلوم نیست،گویند قائم مقام است
قامت سروی چو بینم برکنار جویبار
از غم آن سرو قامت جویبار آرمکنار
جویبار آرم کنار خوی ازین غیرت که غیر
گیرد او را درکنار و او ز منگیردکنار
تا نگرید ابر از بستان نروید ضیمران
او کنون گرید که باغش ضیمران آورده بار
چون به برگ لاله ژاله اشک سرخش بر رخان
چون به گرد ماه هاله خط سبزش بر عذار
یاد آن لاله مرا چون هاله دارد گوژپشت
فکر آن هاله مرا چون لاله دارد داغدار
من به تیغ و سبزه زین پس ماه نو را بنگرم
سبزهٔ من خط دلبر تیغ من ابروی یار
ترک من ای داده یزدان روی و مویت را بهم
الفت ظلمات و نور آمیزش لیل و نهار
مار را خلاق مور و مارگر راند از بهشت
از چه بر روی بهشت آیینت موی مار سار
خط تر مررست هر زلنت مار من زیاا مار و فرل
برنگردم تا نگردد تن غذای مور و مار
شعر من قلاب روح و شعر تو قلاب دل
شعر من پروینگرای و شعر تو شعری سپار
شعر من آب روان و شَعر تو تاب روان
این یک از بس آبدار و آن یک از بس تابدار
شعر من تابنده کوکب شعر تو تاریک شب
نورکوکب در شب تاریکگردد آشکار
هم ز شعر من عیان آثار شرع مصطفی
هم ز شعر تو پدید آثار صنعکردگار
با چنان شعری مرا خالیست انبان از شعیر
با چنین شَعری ترا عاریست اندام از شعار
من چنان نالان که بحر از بخشش فخر امم
تو چنان مویان که کان از همت صدر کبار
بدر دولت صدر دین پشت هدی روی ظفر
شمس ملت چرخ فرکانکرمکوه وقار
کلک او لاغر ولی بازوی عدل از وی سمین
بخت او فربه ولی پهلوی خصم از وی نزار
روی او خورشید دین و رای او خورشید ملک
ملک ازین خرم بهشت و دین ازو خرم بهار
جد او جودی مجدت عم او عمان جود
وین به جود و جودت از عمان و جودی یادگار
جود او بحریست کاو را بحر عمانست موج
رای او نخلستکاو را مهر رخشانست بار
هست رایش پرنبانی کافتاب او راست پود
هست رایش طیلسانی کاسمان او راست تار
مهر او از صخرهٔ صمّا برویاند سمن
قهر او از ساحت دریا برانگیزد غبار
ملک ترکی را ظهیری دین تازی را نصیر
قطب مکنت راسکونی چرخملکت رامدار
چشم ملت را فروغی جسم دولت را روان
باغ بینش را بهاری شاخ دانش را ثمار
بزم شوکت را سریری جان مجدت را سرور
دشت همت را سواری دست عزت را سِوار
چرخ با این قدرت از جاه تو میخواهد یمین
بحر با ای ثروت از جود تو میجوید یسار
عمت آن دستور آصف رای کز فکر دقیق
جانب خشکی کشاند ماهیان را از بحار
خصم کز سهمش به روییندز گریزد غافلست
کز منایا سود ندهد مرد را رویینحصار
خشتی از ایوان جاه اوست جرم آسمان
آنی از دوران ملک اوست ملک روزگار
ملک ازو بالد بهخویش و کلک ازو نازد چنانک
از نبی امالقری از شیر یزدان ذوالفقار
نیست ننگ او اگر حاسد ازو دارد گریز
نیست عار او اگر دشمن ازو جوید فرار
مهر رخشا لیک ازو مرمود دارد اجتناب
مشک بویا لیک ازو مزکوم دارد انزجار
گر بود بو جهل منکر مصطفی را نیست ننگ
ور شود ابلیس دشمن مرتضی را نیست عار
شهد نوشین لیکنش محرور داند ناپسند
قند شیرین لیکنش مدقوق خواند ناگوار
یا رب این انصاف باشد من بدین فضل و هنر
زو جدا مانم چو عطشان از کنار چشمهسار
من نیم گردون که در کاخش مرا نبود گذر
من نیم گیهان که بر صدرش مرا نبود گذار
نیستم معدن چرا دارد مرا اینگونه پست
نیستم دریا چرا خواهد مرا اینگونه خوار
کاخ او گیهان و بر من شش جهت از غصه تنگ
جود او عمّان و بر من روزگار از فاقه تار
گر ازو نالم به گیهان عقل گوید کای سفیه
چرخ را بر زجر و منع او نباشد اقتدار
ور ازو مویم بهکیوان وهم راندکی بلید
دهر را در امر و نهی او نباشد اختیار
نی خطا گفتم خطااو در عطا ابرست و من
شورهزارمکی شود از ابر خرم شورهزار
اوکند اکرام لیکن چرخ نبود مهربان
اویند انعام لیکن بخت نبود سازگار
خار اگر عنبر نگردد ابر را نبود گناه
خاک اگرگوهر نگردد مهر را نبود عوار
سبزه لاین نیست کاندر گلستان گردد سمن
خار قابل نیست کاندر بوستان گردد چنار
ابر نیسانی فشاند قطره لیکن چون صدف
صفوتی بایدکهگردد قطره در شاهوار
این حکایت بود حالی نی شکایت کز خلوص
شکوه نارد بر زبان پرورده از پروردگار
کس شنیدستی که گویند شکوه از مادر کند
گر بنالد از برای شیر طفل شیرخوار
یامعاذالله کس این گوید که از حق شاکیست
گر به یزدان نیمشب نالد فقیری ز افتقار
تا به غیر از اسم نیک و رسم نیکی در جهان
هیچ اسم و هیچ رسمی مینماند پایدار
هیبت او خصم مال و همت او خصمِ مال
دولت او پایدار و دشمن او پایِدار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷ - در ستایش حاج میرزا آقاسی: عطسهٔ مشکین زند هر دم نسیم مشکبارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۹ - در مطایبه و هزل و ملاعبه فرماید: کوهی به قفا بستهای ای شوخ دلازار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قامت سروی چو بینم برکنار جویبار
از غم آن سرو قامت جویبار آرمکنار
هوش مصنوعی: وقتی که قامت زیبای سرو را کنار جویبار میبینم، از غم آن سرو، جویبار را نیز به کناری میگذارم.
جویبار آرم کنار خوی ازین غیرت که غیر
گیرد او را درکنار و او ز منگیردکنار
هوش مصنوعی: جویبار کنار خود نشسته است و به خاطر غیرتش، دیگران را از کنار خود دور میکند، در حالی که او هم از من کناره میگیرد.
تا نگرید ابر از بستان نروید ضیمران
او کنون گرید که باغش ضیمران آورده بار
هوش مصنوعی: اگر ابرها از باغ نگریند، نمیتوان به بارور شدن آن امید داشت. اکنون که ابرها گریه میکنند، باغش پر از میوه شده است.
چون به برگ لاله ژاله اشک سرخش بر رخان
چون به گرد ماه هاله خط سبزش بر عذار
هوش مصنوعی: وقتی اشک سرخ لاله بر روی گلبرگهایش میریزد، همانطور که هالهای سبز رنگ دور چهرهی ماه را احاطه کرده است، بر روی صورت زیبا و دلربا نیز سایهای از زیبایی خاصی دیده میشود.
یاد آن لاله مرا چون هاله دارد گوژپشت
فکر آن هاله مرا چون لاله دارد داغدار
هوش مصنوعی: فکر یاد آن گل در خاطر من مانند سایهای است که به شکل خاصی در آمده و احساس غم و ناراحتی را در دل من مثل داغی از آن گل ایجاد میکند.
من به تیغ و سبزه زین پس ماه نو را بنگرم
سبزهٔ من خط دلبر تیغ من ابروی یار
هوش مصنوعی: من اکنون با تیغ و سبزه به تماشای ماه نو میپردازم؛ سبزهام نشانه عشق و تیغ من نماد ابروی معشوق است.
ترک من ای داده یزدان روی و مویت را بهم
الفت ظلمات و نور آمیزش لیل و نهار
هوش مصنوعی: ای ترک، تو که نعمت یزدان هستی، روی و موی تو در آمیختهای از تاریکی و روشنایی است؛ همانطور که شب و روز در هم میآمیزند.
مار را خلاق مور و مارگر راند از بهشت
از چه بر روی بهشت آیینت موی مار سار
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی به سرنوشت و مشکلات موجود در بهشت اشاره میشود. میگوید که اگر موریانهای خلاق باشد، میتواند ماری را براند. به عبارت دیگر، زندگی با وجود چالشها و خطرات، نیازمند هوش و خلاقیت است. بهشت هم میتواند معانی متفاوتی داشته باشد و در پایان به تغییرات و تحولات در زندگی اشاره میکند.
خط تر مررست هر زلنت مار من زیاا مار و فرل
برنگردم تا نگردد تن غذای مور و مار
هوش مصنوعی: هرگونه ذلت و خواری مرا نخواهد کرد که من به دنبال آن مار خوفناک برنگردم، تا زمانی که بدن من غذای مور و مار نگردد.
شعر من قلاب روح و شعر تو قلاب دل
شعر من پروینگرای و شعر تو شعری سپار
هوش مصنوعی: شعر من به روح انسانی نزدیک است و از آن الهام میگیرد، در حالی که شعر تو به احساسات و دلسوزی مربوط میشود. شعر من به سمت برتری و زیبایی میرود و شعر تو به نوعی ساده و سپید است.
شعر من آب روان و شَعر تو تاب روان
این یک از بس آبدار و آن یک از بس تابدار
هوش مصنوعی: شعر من همچون آبی زلال و جاری است، در حالی که شعر تو به تابی خوش و دلنشین میماند. این یکی به خاطر سادگی و شفافیتش و آن یکی به خاطر زیبایی و جذابیتش خاص و منحصر به فرد است.
شعر من تابنده کوکب شعر تو تاریک شب
نورکوکب در شب تاریکگردد آشکار
هوش مصنوعی: شعر من مانند ستارهای درخشان است که برعکس، شعر تو در شب به مانند تاریکی میباشد. نور این ستاره در شب تاریک مشخص و نمایان میشود.
هم ز شعر من عیان آثار شرع مصطفی
هم ز شعر تو پدید آثار صنعکردگار
هوش مصنوعی: در اشعار من نشانههای دین و آموزههای پیامبر مشخص است و در اشعار تو نیز نشانههای آفرینش و آثار خالق پیداست.
با چنان شعری مرا خالیست انبان از شعیر
با چنین شَعری ترا عاریست اندام از شعار
هوش مصنوعی: شعر تو به قدری زیباست که من از شعر و سخن خالی ماندهام، و تو با این شعر به قدری خالی از معنا و مفهوم هستی که وجودت از نماد و نشانه خالی شده است.
من چنان نالان که بحر از بخشش فخر امم
تو چنان مویان که کان از همت صدر کبار
هوش مصنوعی: من در حالتی از اندوه هستم که دریا نیز نمیتواند به اندازهی تو از من دلجویی کند؛ تو آنقدر نالان و غمگینی که مانند کانی از امید و تلاش بزرگان، از هم پاشیدهای.
بدر دولت صدر دین پشت هدی روی ظفر
شمس ملت چرخ فرکانکرمکوه وقار
هوش مصنوعی: بدر درخشان دین، پشتبان هدایت و راهنمای پیروزی ملت است. همچون خورشید که در آسمان میدرخشد و کوه وقار استوار و با عظمت است.
کلک او لاغر ولی بازوی عدل از وی سمین
بخت او فربه ولی پهلوی خصم از وی نزار
هوش مصنوعی: قلم او لاغر و نحیف است، ولی قدرت و عدالتش بسیار قوی و محکم است. شانس و خوشبختی او ممکن است زیاد باشد، اما در برابر دشمنانش ضعیف و ناتوان به نظر میآید.
روی او خورشید دین و رای او خورشید ملک
ملک ازین خرم بهشت و دین ازو خرم بهار
هوش مصنوعی: چهره او مانند خورشید، نور بخش دین و عقیده است و رأی او هم مانند خورشید در سلطنت و حکومت درخشان است. این سرزمین به خاطر او بهشتی شاداب و دین به سبب او مانند بهار پررنگ و زندگیبخش است.
جد او جودی مجدت عم او عمان جود
وین به جود و جودت از عمان و جودی یادگار
هوش مصنوعی: سخن دربارهی نیکی و سخاوت اوست که از نسلهای گذشته به او رسیده و نشان از بزرگواری و دست generosity او دارد. او به خوبی میداند چگونه باید در بخشش و احسان به دیگران پیش قدم باشد و این ویژگیها در وجودش به ارث رسیده است.
جود او بحریست کاو را بحر عمانست موج
رای او نخلستکاو را مهر رخشانست بار
هوش مصنوعی: سخاوت او مانند دریا است و مانند دریا عمان، افکار او مانند نخلهاست و چهرهاش همچون خورشید روشن و درخشان است.
هست رایش پرنبانی کافتاب او راست پود
هست رایش طیلسانی کاسمان او راست تار
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و درخشندگی خورشید اشاره شده است، که مانند پارچهای بسیار نرم و لطیف در آسمان گسترده شده است. این تصویر به وجود یک درخشش خاص و پرنوری اشاره دارد که فضای آسمان را زیباتر میکند.
مهر او از صخرهٔ صمّا برویاند سمن
قهر او از ساحت دریا برانگیزد غبار
هوش مصنوعی: عشق و محبت او مانند گیاهی است که از یک صخره خشک میروید، و خشم و غضب او همچون گرد و غباری است که از عمق دریا به هوا بلند میشود.
ملک ترکی را ظهیری دین تازی را نصیر
قطب مکنت راسکونی چرخملکت رامدار
هوش مصنوعی: ملک ترکی تحت حمایت ظهیری است و دین تازی به یاری نصیر است. تو ای قطب، مخزن قدرت، چرخ حکومت را به دست بگیر و کنترل کن.
چشم ملت را فروغی جسم دولت را روان
باغ بینش را بهاری شاخ دانش را ثمار
هوش مصنوعی: چشم مردم را روشنی و امیدی روشن میبخشد، وجود دولت را سرزنده و فعال میسازد، باغ اندیشه را پر از شکوفایی و زیبایی میکند و شاخههای دانش را پر از میوه و ثمر میسازد.
بزم شوکت را سریری جان مجدت را سرور
دشت همت را سواری دست عزت را سِوار
هوش مصنوعی: در فضای باشکوه و باعظمت، تو را به عنوان بزرگترین مقام میستایند، در دشت تلاش و کوشش، مقام شایستهای داری و با دستان قوی و باعزت، بر مرکب موفقیت سوار هستی.
چرخ با این قدرت از جاه تو میخواهد یمین
بحر با ای ثروت از جود تو میجوید یسار
هوش مصنوعی: چرخ (یعنی روزگار) با این قدرت به خاطر مقام و جایگاه توست، و دریا (یعنی ثروت) از سخاوت و generosity تو بهرهمند میشود.
عمت آن دستور آصف رای کز فکر دقیق
جانب خشکی کشاند ماهیان را از بحار
هوش مصنوعی: دوست باشی که با تدبیر و فکر خود، توانستهاست ماهیها را از دریاها به سمت خشکی بیاورد.
خصم کز سهمش به روییندز گریزد غافلست
کز منایا سود ندهد مرد را رویینحصار
هوش مصنوعی: کسی که از دشمنش میگریزد، بیخبر است که از وارد شدن به چنگال مشکلات و دشواریها، بهرهای نخواهد برد و هیچچیز او را از مشکلات محافظت نخواهد کرد.
خشتی از ایوان جاه اوست جرم آسمان
آنی از دوران ملک اوست ملک روزگار
هوش مصنوعی: بخشی از عظمت و مقام او به اندازهای است که میتوان یک آجر از ایوانش را با جرم آسمان مقایسه کرد و در واقع این مقام و ریاست او به گونهای است که در طول زمان و روزگار، مشخص و بارز است.
ملک ازو بالد بهخویش و کلک ازو نازد چنانک
از نبی امالقری از شیر یزدان ذوالفقار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی به قدرت و عظمت شخصیت فردی اشاره دارد که مورد احترام و محبت دیگران است. او به گونهای است که همگان به او توجه و عشق میورزند، همانطور که مردم به یک نبی و شخصیتهای بزرگ دیگر ارادت دارند. این فرد مثل شمشیری است که از قدرت نیکو و الهی برخوردار است و دیگران نسبت به او به تحسین و ناز اقبال میکنند.
نیست ننگ او اگر حاسد ازو دارد گریز
نیست عار او اگر دشمن ازو جوید فرار
هوش مصنوعی: اگر کسی حسادت کند، این لکهای بر دامن او نخواهد بود و اگر دشمنی در پی فرار از او باشد، چیزی ننگین تلقی نخواهد شد.
مهر رخشا لیک ازو مرمود دارد اجتناب
مشک بویا لیک ازو مزکوم دارد انزجار
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهاش توجهها را جلب میکند، اما او از نشان دادن خود اجتناب میکند. بوی عطرش خوشبوست، اما آنقدر قوی است که دیگران را فراری میدهد.
گر بود بو جهل منکر مصطفی را نیست ننگ
ور شود ابلیس دشمن مرتضی را نیست عار
هوش مصنوعی: اگر بوی جهل منکر پیامبر باشد، عیبی ندارد و اگر ابلیس دشمن علی باشد، ننگی نیست.
شهد نوشین لیکنش محرور داند ناپسند
قند شیرین لیکنش مدقوق خواند ناگوار
هوش مصنوعی: عسل خوشمزهای است، اما او آن را نمیپسندد. شکر شیرین است، ولی او آن را ناخوشایند میداند.
یا رب این انصاف باشد من بدین فضل و هنر
زو جدا مانم چو عطشان از کنار چشمهسار
هوش مصنوعی: ای خدا، آیا این انصاف است که من با این همه فضل و هنر از او جدا بمانم، مانند عطشکشیدهای که از کنار چشمهی آب دور باشد؟
من نیم گردون که در کاخش مرا نبود گذر
من نیم گیهان که بر صدرش مرا نبود گذار
هوش مصنوعی: من مانند گردون نیستم که در خانهاش راهی برای من وجود نداشته باشد و نه مانند جهان هستم که نتوانم به صدر آن برسم.
نیستم معدن چرا دارد مرا اینگونه پست
نیستم دریا چرا خواهد مرا اینگونه خوار
هوش مصنوعی: من خودم یک معدن نیستم، پس چرا به این شکل تحقیرم میکند؟ من دریا نیستم، پس چرا باید به این صورت سبک و بیارزش به نظر بیایم؟
کاخ او گیهان و بر من شش جهت از غصه تنگ
جود او عمّان و بر من روزگار از فاقه تار
هوش مصنوعی: کاخ او جهانی است و در عین حال من از غصهای که به من فشار میآورد، در شش جهت محاصره شدهام. در حالیکه من از فقر و تنگدستی در تاریکی روزگار قرار دارم.
گر ازو نالم به گیهان عقل گوید کای سفیه
چرخ را بر زجر و منع او نباشد اقتدار
هوش مصنوعی: اگر از او شکایت کنم، عقل به من میگوید که ای نادان، گردونه زندگی تحت تاثیر زجر و محدودیت او قرار نمیگیرد و نمیتواند کنترلش کند.
ور ازو مویم بهکیوان وهم راندکی بلید
دهر را در امر و نهی او نباشد اختیار
هوش مصنوعی: اگر مویم به کیوان برود و به خیال بپردازد، این نشان میدهد که در این دنیا در امور و نهیها، اختیار و انتخابی نداریم.
نی خطا گفتم خطااو در عطا ابرست و من
شورهزارمکی شود از ابر خرم شورهزار
هوش مصنوعی: من خطا نمیکنم، مشکل از من نیست. او مانند ابر است که در بخشش فراوان است، اما من مانند زمین شور و خشک هستم. آیا ممکن است که از این ابر، زمین خشک و شور تَر شود؟
اوکند اکرام لیکن چرخ نبود مهربان
اویند انعام لیکن بخت نبود سازگار
هوش مصنوعی: او به دیگران احترام میگذارد و لطفهایی میکند، اما چرخ روزگار با او مهربان نیست. او نعمات و برکاتی دارد، اما بختش با او سازگار نیست.
خار اگر عنبر نگردد ابر را نبود گناه
خاک اگرگوهر نگردد مهر را نبود عوار
هوش مصنوعی: اگر خار به عطر عنبر تبدیل نشود، گناهی به ابر نمیخورد و اگر خاک به جواهر تبدیل نشود، سبب ناراحتی خورشید نیست.
سبزه لاین نیست کاندر گلستان گردد سمن
خار قابل نیست کاندر بوستان گردد چنار
هوش مصنوعی: گیاه سبز نمیتواند به گلستان تبدیل شود، و خار سمن نمیتواند در باغ رشد کند؛ و درخت چنار نیز نمیتواند به بوستان بپیوندد.
ابر نیسانی فشاند قطره لیکن چون صدف
صفوتی بایدکهگردد قطره در شاهوار
هوش مصنوعی: ابرهای نیسانی بارانی میبارند، اما برای اینکه قطرهها به شکلی ناب و خالص درآیند، باید در دل صدفی قرار گیرند و به گوهر شاهوار تبدیل شوند.
این حکایت بود حالی نی شکایت کز خلوص
شکوه نارد بر زبان پرورده از پروردگار
هوش مصنوعی: این گفته نشاندهنده وضعیتی است که اگر کسی از دل خالص خود شکایت کند، به زیبایی و خوشی از جانب خداوند سرافراز میشود.
کس شنیدستی که گویند شکوه از مادر کند
گر بنالد از برای شیر طفل شیرخوار
هوش مصنوعی: هیچکس هیچگاه نشنیده که کسی از مادرش شکایت کند، اگر او تنها به خاطر شیر دادن به کودک گریانش، ناله کند.
یامعاذالله کس این گوید که از حق شاکیست
گر به یزدان نیمشب نالد فقیری ز افتقار
هوش مصنوعی: هرگز نباید این را بگوییم که کسی از خدا شکایت دارد، حتی اگر در نیمه شب، یک فقیر از روی نیاز و بیچارگی شکایت کند.
تا به غیر از اسم نیک و رسم نیکی در جهان
هیچ اسم و هیچ رسمی مینماند پایدار
هوش مصنوعی: در جهان تنها نام و جایگاه نیکو است که باقی میماند و چیز دیگری دوام نخواهد داشت.
هیبت او خصم مال و همت او خصمِ مال
دولت او پایدار و دشمن او پایِدار
هوش مصنوعی: آنچه را که اوج جبروت و قدرت او میطلبد، هیچ دشواری نمیتواند با آن مقابله کند. صفات او به قدری محکم و استوارند که هیچ دشمنی نمیتواند وجودش را تضعیف کند.