گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۷ - در ستایش حاج میرزا آقاسی

عطسهٔ مشکین زند هر دم نسیم مشکبار
بادگویی آهوی چنست‌ کارد مشک بار
نافهٔ چین دارد اندر ناف باد مشکبوی
عقد پروین دارد اندر جیب ابر نوبهار
گنج باد آورد خواهی ابر بنگر در هوا
سیم دست افشار جویی آب‌ بین در جویبار
راغ‌گویی تبت و خرخیز دارد در بغل
باغ‌ گویی خلخ و نوشاد دارد در کنار
مرغ نالیدن ‌گرفت و مرغ بالیدن ‌گرفت
مرغ شد زی مرغزار و مرغ شد بر مرغ‌زار
ابر شد سنجاب‌پوش و بر تنش بنشست خوی
دود در چشم هوا پیچید از آن شد اشکبار
باژگون دریاست پنداری سحاب اندر هوا
کز تکش ریزد همی بر دشت در شاهوار
پنبه‌زاری بود یک مه پیش ازین هامون ز برف
برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه‌زار
شعله و دودی ‌که در آن پنبه‌زار انگیخت برق
لاله شد زان شعله پیدا ابر از آن دود آشکار
یا نه گویی زال چرخ آن پنبه‌ها یکسر برشت
زانکه زالان را به عادت پنبه‌ریسی هست‌کار
پس به صباغ طبیعت داد و کردش رنگ رگ
نفس نامی بافت زان این حلهای بی‌شمار
برف بدکافور وزو شد باغ آبستن به‌گل
ای‌ عجب‌ کافور بین‌ کابستنی آورد بار
بو که چون شوی طبیعت را پدید آمد عنن
از چه از فرط حرارت ‌کی بتا بستان پار
قرص‌کافو‌رری بخورد از برف ‌چون محرور بود
قرص کافوری شدش دفع عنن را سازگار
مغز خا از عطسهٔ بادش ایدون مشکب‌ری
چهر باغ ازگریهٔ ابرست اینک آبدار
ببب‌که پرچینی حریرست از ریاحین آبگیر
بس ‌که پر رومی‌ نگارست از شقایق کوهسار
باد تا غلطد نغلطد جزیه بر چینی حریر
چشم تا بیند نبیند جز که بر رومی نگار
هم ز زنبق پر زگوش پیل بینی بوستان
هم ز لاله پر ز چشم شیر یابی مرغزار
خوشه‌خوشه‌ گوهر ‌آرد ابر هرشام از عدن
طبله طبله عنبر آرد باد هر صبح از تتار
باد ازین عنبر به زلف سبزه پاشد غالیه
ابر از آن ‌گوهر به ‌گوش لاله بندد گوشوار
غنچه با طبع شکفته زر نهان سازد به جیب
ابر با روی گرفته در همی آرد نثار
این بود با جود فطری چون لئیمان ترش روی
آن بود با بخل طبعی چون ‌کریمان شادخوار
سرو پرویزست و گل شیرین و بستان طاقدیس‌
باربد صلصل نکیسا زند خوان فرهاد خار
قاصد خسرو سوی شیرین اگر شاپور بود
قاصد سروست سوی‌ گل نسیم مشکبار
تاکه ارزق‌پوش شد سوسن بسان رومیان
باد می‌رقصد ز شادی همچو اهل زنگبار
لختی ار منقار تیهو کج بدی طوطی شدی
بس ‌که لب بر لاله سود و پر زد اندر سبزه‌زار
نرگس مسکین بهشت از نرگس فتان از آنک
مسکنت از فتنه‌جویی به بعهد شهریار
جوی آب از عکس گل برخویش می پیچد بلی
گرد خود پیچد چو بیند آتش تابنده مار
سبزه دیبا ابر دیبا باف و بستان‌کارگه
پشتهٔ انهار پود و رشتهٔ امطار تار
بی می و مطرب به‌فصلی این چنین نتوان نشست
همتی ای ارغنون‌زن رحمتی ای می‌گسار
زان میم ده کز فروغش راز موران را بدل
دید بتوان از دو صد فرسغگ در شهای تار
زان میم ده کم چنان سازدکه اندر پیرهن
خویش را پیدا نیارم کرد تا روز شمار
زان شرابم ده که در ر‌گهای من زانسان دود
کز روانی حکم خواجهٔ اعظم اندر روزگار
خواجه دانی کیست آن غژمان نهنگ بحر عشق
شیرمرد و پیرمرد و کامجوی و کامگار
قهرمان‌ ملک طاعت دست بخت عقل‌ کل
در تاج آفرینش عارف پروردگار
بندهٔ یزدان‌شناس و خضر اسکندر اسان
خواجهٔ احمد خصال و بوذر سلمان وقار
غوث ملت غیث دولت حاجی‌آقاسی که یافت
ی از وی احتشام و هستی از وی افتخار
آن نصیر ملک و دین کز لطف و عنف اوست مه
همچو میش ابن‌حاجب گه سمین و گه نزار
آنکه از جذبهٔ ولایش در مشیمهٔ مادران
عشق ذوق بی‌شعوری کرده طفلان را شعار
صیت او آفاق‌گیر و جود او آفاق بخش
دست او خورشید بارو چهر او خورشید زار
جهد دارد کز طرب بر آسمان پرد ز مهد
گر بخوانی مدح او درگوش طفل شیرخوار
هرچه را بینی قرار کارش اندر دست اوست
غیر سیم و زر که در دستش نمی‌گیرد قرار
اختیار هرچه خواهی هست در فرمان او
غیر بخشیدن که در بخشش ندارد اختیار
اعتبار هر که پرسی هست در دوران او
غیر بحر وکان‌که در عهدش ندارد اعتبار
دوش دیدم ماه را بر چرخ‌ گردان نیم‌شب
کاسمانش ز اختران می کرد هردم سنگسار
چرخ راگفتم هلا زین بینوای‌کوژ پشت
نا چه بد دیدی‌که بر جانش نبخشی زینهار
چرخ گفتا شب روی جز این به عهد شاه نیست
خواجه فرمودست ‌کز جانش برانگیزم دمار
ای ترا از بس بزرگی عرصهٔ ایجاد تنگ
وی ترا از بس جلالت چنبر هستی حصار
در دوشبرت جای و گر فر نهان سازی عیان
ذره‌یی نتواند از تنگی خزد در روزگار
دانه را مانی کز اول خرد می‌آید به چشم
تنگ سازد خانه را چون شد درختی باردار
چون توکلی این جهان اجزا سپس مداح تو
در حقیقت هردو گیتی را بود مدحت گزار
کانکه وصف بحر گوید قطره‌های بحر را
گفته باشد وصف لیکن بر سبیل اختصار
انتظار آنکه چرخ آرد نظیرت را پدید
مرد خواهد گرچه از مردن بتر هست انتظار
برتری نبود حسودت را مگر کز شرم تو
آب گردد و آفتاب آن آب را سازد بخار
گردش چشم پلنگان بینی اندر تیغ‌ کوه
جنبش قلب نهنگان یابی از قعر بحار
ور به‌هرجا می‌خرامی از پی تعظیم تو
خیزد از جا خاک‌ره لیکن‌نمی‌گیرد غبار
خصمت ار زی‌ کوه بگریزد پی احراق او
از درون صخرهٔ صما جهد بیرون شرار
گرچه مدحت در سخن باید ولی در مدح تو
غیر از آنم اعتذاری هست نعم‌الاعتذار
عذرم این‌ کز حرص مدحت در زبان و دل مرا
چون میان لفظ و معنی اندر افتدگیر ودار
معنی‌ از دل در جهد بی‌لفظ و خود دانی‌به‌گوش‌
معنی بی‌لفظ را بنیان نباشد استوار
لفظ برمعنی زند پهلوکزو جوید سبق
لفظ بی‌معنی شود وانگاه می‌ناید به‌کار
در میان لفظ و معنی هست چون این دار و گیر
بنده قاآنی ندارم بر مدیحت اقتدار
ور دعا گویم به عادت کرده باشم دعوتی
زانکه زانسوی اجابت هست عزمت را مدار
چون ز فرط قرب حق هم داعیستی هم مجیب
من چه گویم خودطلب کن خودبخواه و خود برآر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عطسهٔ مشکین زند هر دم نسیم مشکبار
بادگویی آهوی چنست‌ کارد مشک بار
هوش مصنوعی: هر لحظه عطر مشک از عطسه‌ای به مشام می‌رسد که همچون نسیمی خوشبو وزیده می‌شود، به گونه‌ای که این بوی خوش به اندازه‌ای جذاب است که می‌توان آن را به آهو نسبت داد.
نافهٔ چین دارد اندر ناف باد مشکبوی
عقد پروین دارد اندر جیب ابر نوبهار
هوش مصنوعی: نافهٔ چین در واقع به معنای خوشبویی است که از سرزمینی دور به مشام می‌رسد. در اینجا، باد معطر و خوشبو همچون مشک به خاطر خاصیت و زیبایی طبیعی‌اش توصیف شده است. همچنین، عقد پروین به معنای ستاره‌های زیبا و درخشان است که در کیسه آبی آسمان خزیده‌اند و بهار را نشان می‌دهند. به طور کلی، این تصویرسازی به زیبایی طبیعت و خوشبوئی اشاره دارد که در فصول بهاری احساس می‌شود.
گنج باد آورد خواهی ابر بنگر در هوا
سیم دست افشار جویی آب‌ بین در جویبار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ثروت و سرمایه هستی، باید به نشانه‌های طبیعت توجه کنی. همچون ابرهایی که در آسمان می‌آیند، و جوی آبی که در جویبار جریان دارد، نشانه‌هایی هستند که به تو کمک می‌کنند تا به اهدافت برسی.
راغ‌گویی تبت و خرخیز دارد در بغل
باغ‌ گویی خلخ و نوشاد دارد در کنار
هوش مصنوعی: درختان باغ گویی خاموش و سر به زیر هستند، در حالی که در کنار هم، گل‌های زیبا و خوشبو وجود دارند.
مرغ نالیدن ‌گرفت و مرغ بالیدن ‌گرفت
مرغ شد زی مرغزار و مرغ شد بر مرغ‌زار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای شروع به ناله کرد و پرنده‌ای دیگر به پرواز و بال زدن پرداخت. پرنده در محیطی سرسبز و پر از گل و گیاه قرار گرفت و به زندگی در طبیعت تداوم بخشید.
ابر شد سنجاب‌پوش و بر تنش بنشست خوی
دود در چشم هوا پیچید از آن شد اشکبار
هوش مصنوعی: ابر به شکل سنجاب درآمد و بر تن او نشسته است. بخار مانند دودی در هوا پخش شده و به همین خاطر، چشمانم پر از اشک شده است.
باژگون دریاست پنداری سحاب اندر هوا
کز تکش ریزد همی بر دشت در شاهوار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد دریا به شکل عجیبی معکوس شده است و ابرها در آسمان مانند آن هستند که در حال باریدن بر دشت شاهوار می‌باشند.
پنبه‌زاری بود یک مه پیش ازین هامون ز برف
برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه‌زار
هوش مصنوعی: یک ماه پیش، در یک زمین پنبه، بادی وزید و برف‌ها را از برف دزدید، و این باعث شد که آتشی در آن زمین پنبه‌کار روشن شود.
شعله و دودی ‌که در آن پنبه‌زار انگیخت برق
لاله شد زان شعله پیدا ابر از آن دود آشکار
هوش مصنوعی: آتش و دودی که در مزرعه پنبه به‌وجود آمد، باعث شد که برقی همچون لاله از آن شعله نمایان شود و ابر نیز از آن دود آشکار گردد.
یا نه گویی زال چرخ آن پنبه‌ها یکسر برشت
زانکه زالان را به عادت پنبه‌ریسی هست‌کار
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که چرخ زمان همه چیز را به یکباره می‌برد؟ زیرا زالان به طور طبیعی کارشان پنبه‌ریسی است.
پس به صباغ طبیعت داد و کردش رنگ رگ
نفس نامی بافت زان این حلهای بی‌شمار
هوش مصنوعی: طبیعت با هنرمندی خود رنگی به رگ‌های زندگی بخشیده و با این کار، زندگی و احساسات متنوعی را ایجاد کرده است که تعدادشان بی‌شمار است.
برف بدکافور وزو شد باغ آبستن به‌گل
ای‌ عجب‌ کافور بین‌ کابستنی آورد بار
هوش مصنوعی: برف به رنگ کافور (سفید) درآمد و باغ که آماده شکوفه‌زنی است، بسیار عجیب است که کافور این بار سنگین را به دوش کشیده است.
بو که چون شوی طبیعت را پدید آمد عنن
از چه از فرط حرارت ‌کی بتا بستان پار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که وقتی انسان به شدت به چیزی علاقه‌مند یا دچار هیجان می‌شود، بروز خصوصیات یا ویژگی‌های خاص او طبیعی است. در واقع، شدت احساسات و حرارت درونی می‌تواند باعث شکل‌گیری یا نمایان شدن خصوصیات فردی او شود. در ادامه، به ظرافت‌های عشق و رابطه‌ای اشاره می‌شود که ممکن است در بستانی از زیبایی‌ها و احساسات پدید آید.
قرص‌کافو‌رری بخورد از برف ‌چون محرور بود
قرص کافوری شدش دفع عنن را سازگار
هوش مصنوعی: کافور به صورت قرص شکلی مصرف می‌شود که مانند برف به نظر می‌رسد. وقتی کسی که دچار مشکل جنسی (محرور) است از این قرص استفاده کند، اثراتش باعث می‌شود که این مشکل برطرف شود.
مغز خا از عطسهٔ بادش ایدون مشکب‌ری
چهر باغ ازگریهٔ ابرست اینک آبدار
هوش مصنوعی: خاک پس از باد، به خاطر عطسه‌اش، خوب و خوشبو شده است، همانطور که باغ به خاطر بارش باران پرآب و سرسبز است.
ببب‌که پرچینی حریرست از ریاحین آبگیر
بس ‌که پر رومی‌ نگارست از شقایق کوهسار
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی‌ها و جلوه‌های طبیعی می‌پردازد. سخن از پوشش لطیف و زیبای حریر است که به مانند گلبرگ‌های نرم و متنوع در کنار آب‌ها جلوه‌گری می‌کند. همچنین به زیبایی و جذابیت پرهای پرنده‌ای اشاره دارد که به رنگ شقایق‌های کوهستانی است و احساس شگفتی و دلربایی را به ذهن می‌آورد. به طور کلی، تصویرهایی از طبیعت و زیبایی‌های آن به ما معرفی می‌شود.
باد تا غلطد نغلطد جزیه بر چینی حریر
چشم تا بیند نبیند جز که بر رومی نگار
هوش مصنوعی: باد تا بوزد، بر روی چینی حریر نمی‌افتد، و چشم تا ببیند، جز زیبایی رومیان را نمی‌بیند.
هم ز زنبق پر زگوش پیل بینی بوستان
هم ز لاله پر ز چشم شیر یابی مرغزار
هوش مصنوعی: در باغ، زنبق‌هایی را مشاهده می‌کنی که دلپذیر و خوشبو هستند و در عین حال لاله‌هایی به رنگ قرمز و زیبا وجود دارند که به چشم شیر می‌مانند. این نشان‌دهنده تنوع و زیبایی‌های طبیعی در محیط‌های مختلف است.
خوشه‌خوشه‌ گوهر ‌آرد ابر هرشام از عدن
طبله طبله عنبر آرد باد هر صبح از تتار
هوش مصنوعی: ابر در هر شام، خوشه‌های گوهری را می‌آورد و هر صبح باد از سمت شمال، عطر خوش عنبر را به ارمغان می‌آورد.
باد ازین عنبر به زلف سبزه پاشد غالیه
ابر از آن ‌گوهر به ‌گوش لاله بندد گوشوار
هوش مصنوعی: باد عطری از عنبر را بر زلف سبز پاشید و ابر هم با آن مروارید به گوش لاله گوشواره‌ای وصل می‌کند.
غنچه با طبع شکفته زر نهان سازد به جیب
ابر با روی گرفته در همی آرد نثار
هوش مصنوعی: غنچه با دل بازش گلی را که در خود دارد، در آغوش ابر پنهان می‌کند و با چهره‌ای خندان، قطرات باران را به زندگی می‌درد.
این بود با جود فطری چون لئیمان ترش روی
آن بود با بخل طبعی چون ‌کریمان شادخوار
هوش مصنوعی: این متن به موضوع تفاوت رفتارها و ویژگی‌های شخصیتی افراد اشاره دارد. به این معناست که برخی افراد که به طور طبیعی بخشنده هستند، ممکن است در برخی موقعیت‌ها یا در مواجهه با دیگران بدخلق و ترش‌رو به نظر بیایند، همان‌طور که افرادی که خساست و بخل دارند، ممکن است در مواقع خاص خوشحال و راضی به نظر برسند. این بیان به نوعی تضاد در رفتار انسان‌ها و اثرات درونی و بیرونی آنها را نشان می‌دهد.
سرو پرویزست و گل شیرین و بستان طاقدیس‌
باربد صلصل نکیسا زند خوان فرهاد خار
هوش مصنوعی: درخت سرو بلند و زیبا، همچون پرویز، و گل شیرین در باغی با سقف قوس‌دار می‌درخشند. باربد، موسیقی‌دان معروف، آهنگی دلنواز می‌نوازد و خواننده‌ای مانند نکیسا آواز سر می‌دهد تا داستان فرهاد و سنگی که در آن خار است را روایت کند.
قاصد خسرو سوی شیرین اگر شاپور بود
قاصد سروست سوی‌ گل نسیم مشکبار
هوش مصنوعی: اگر پیام‌آور خسرو به سوی شیرین شاپور بود، پیام‌آور سرو نیز به سوی گل نسیم خوشبو است.
تاکه ارزق‌پوش شد سوسن بسان رومیان
باد می‌رقصد ز شادی همچو اهل زنگبار
هوش مصنوعی: گاهی که شاخسارگل به زیبایی و طراوت می‌رسد، مانند رومی‌ها شاداب و خوشحال است و باد به شادی در حال رقص و جنب و جوش است مثل مردم زنگبار.
لختی ار منقار تیهو کج بدی طوطی شدی
بس ‌که لب بر لاله سود و پر زد اندر سبزه‌زار
هوش مصنوعی: اگر به مدت کوتاهی نوک تیهو را کج می‌کردی، به طوطی تبدیل می‌شدی؛ زیرا که آن‌قدر از لاله‌ها لب می‌زدی و در دشت سبز پرواز می‌کردی.
نرگس مسکین بهشت از نرگس فتان از آنک
مسکنت از فتنه‌جویی به بعهد شهریار
هوش مصنوعی: نرگس بیچاره، بهشت را از نرگس زیبا به دست آورده است، زیرا فقر او ناشی از دلباخته شدن به زیبایی‌های شهریار است.
جوی آب از عکس گل برخویش می پیچد بلی
گرد خود پیچد چو بیند آتش تابنده مار
هوش مصنوعی: آب‌جو در بر آغوش گل خود می‌چرخد، ولی وقتی مار آتشین را می‌بیند، دور خود می‌پیچد.
سبزه دیبا ابر دیبا باف و بستان‌کارگه
پشتهٔ انهار پود و رشتهٔ امطار تار
هوش مصنوعی: سبزه هایی به رنگ دیبا و ابریشم، در باغی که کارگاه بافت این زیبایی‌هاست، مانند پشته‌های آب و رشت‌های باران به هم گره خورده‌اند.
بی می و مطرب به‌فصلی این چنین نتوان نشست
همتی ای ارغنون‌زن رحمتی ای می‌گسار
هوش مصنوعی: در این فصل خنک و دل‌انگیز، نمی‌توان بدون می و نوازنده نشست. ای کسی که با نغمه‌هایت تسلی می‌دهی، ای کسی که شراب می‌نوشانی، بر ما رحم کن.
زان میم ده کز فروغش راز موران را بدل
دید بتوان از دو صد فرسغگ در شهای تار
هوش مصنوعی: از آن ده که نورش راز مورچگان را به چهره می‌آورد، می‌توان با اندکی مسافت در تاریکی‌ها به وضوح دید.
زان میم ده کم چنان سازدکه اندر پیرهن
خویش را پیدا نیارم کرد تا روز شمار
هوش مصنوعی: از آن میم (می) به قدری می‌سازد که حتی نتوانم پیراهن خود را در طول روز ببینم.
زان شرابم ده که در ر‌گهای من زانسان دود
کز روانی حکم خواجهٔ اعظم اندر روزگار
هوش مصنوعی: از آن شراب به من بده که در رگ‌هایم به مانند دودی از روانی وجود دارد که نشان‌دهندهٔ قدرت و عظمت بزرگترین فرمانروا در این عصر است.
خواجه دانی کیست آن غژمان نهنگ بحر عشق
شیرمرد و پیرمرد و کامجوی و کامگار
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیت و ویژگی‌های کسی اشاره دارد که در دنیای عشق و احساسات مانند نهنگی بزرگ و قدرتمند است. او هم نوجوانانی شجاع و هم کهن‌سالانی با تجربه را در خود دارد. این فرد در جستجوی خوشی و کامیابی است و به نوعی به نماد موفقیت و عشق تبدیل شده است.
قهرمان‌ ملک طاعت دست بخت عقل‌ کل
در تاج آفرینش عارف پروردگار
هوش مصنوعی: شخصی که در زمینهٔ فرمانروایی و اطاعت از زندگی برتری دارد، با عقل خود خالق همه چیز را ستایش می‌کند و نشان‌دهندهٔ پرورش دهنده‌ای است که در دل هستی وجود دارد.
بندهٔ یزدان‌شناس و خضر اسکندر اسان
خواجهٔ احمد خصال و بوذر سلمان وقار
هوش مصنوعی: من بنده‌ای هستم که به یزدان (خدا) آگاه و دانا هستم. مانند خضر، که راهنمای اسکندر بود. من هم‌چنین به بزرگی و فضیلت احمد و رفتار و ویژگی‌های نیک بوذر سجده می‌کنم.
غوث ملت غیث دولت حاجی‌آقاسی که یافت
ی از وی احتشام و هستی از وی افتخار
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش شخصی به نام حاجی‌آقاسی می‌پردازد که به عنوان پشتیبان و حامی ملت شناخته می‌شود. او با قدرت و نفوذی که دارد، به دیگران کمک کرده و باعث افتخار و سربلندی آنان شده است. به طور کلی، اشخاصی که به این فرد اعتماد می‌کنند، از احترام و منزلت بیشتری برخوردار می‌شوند.
آن نصیر ملک و دین کز لطف و عنف اوست مه
همچو میش ابن‌حاجب گه سمین و گه نزار
هوش مصنوعی: او نصیری است برای کشور و دین که لطف و شدت او موجب این امر شده است، مانند میش پسر حاجب که گاهی در حال چاقی و گاهی در حال لاغری است.
آنکه از جذبهٔ ولایش در مشیمهٔ مادران
عشق ذوق بی‌شعوری کرده طفلان را شعار
هوش مصنوعی: شخصی که از جاذبه و زیبایی ولایش در دوران جنینی مادران، احساس عشق و شوقی بی‌پایان دارد، به مانند علامتی برای کودکان عمل می‌کند.
صیت او آفاق‌گیر و جود او آفاق بخش
دست او خورشید بارو چهر او خورشید زار
هوش مصنوعی: نام او در سراسر جهان به‌گوش می‌رسد و بخشندگی‌اش همه‌جا را فراگرفته است. دستش همچون خورشید درخشان است و چهره‌اش نیز مانند خورشیدی زرد و کم‌نور می‌باشد.
جهد دارد کز طرب بر آسمان پرد ز مهد
گر بخوانی مدح او درگوش طفل شیرخوار
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش دارد که از شادی و خوشحالی به آسمان برود؛ مثل پرده‌ای که بر مهد نوزاد قرار دارد. اگر تو ستایش او را در گوش نوزاد بخوانی، این تلاشی است که می‌تواند به او کمک کند.
هرچه را بینی قرار کارش اندر دست اوست
غیر سیم و زر که در دستش نمی‌گیرد قرار
هوش مصنوعی: هر چیزی که می‌بینی، سرنوشت و ترتیبش به دست اوست، جز طلا و نقره که نمی‌تواند آن‌ها را آرام و قرار بدهد.
اختیار هرچه خواهی هست در فرمان او
غیر بخشیدن که در بخشش ندارد اختیار
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی در اختیار اوست، اما در بخشش اختیار ندارد.
اعتبار هر که پرسی هست در دوران او
غیر بحر وکان‌که در عهدش ندارد اعتبار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ارزش و اعتبار هر کس به خاطر شناختی است که از او داریم و در زمان او وجود دارد. اگر کسی در دوران خود شناخته شده نباشد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. به عبارتی، اهمیت فرد به موقعیتی که در آن زندگی می‌کند و شهرتش بستگی دارد.
دوش دیدم ماه را بر چرخ‌ گردان نیم‌شب
کاسمانش ز اختران می کرد هردم سنگسار
هوش مصنوعی: شب گذشته ماه را دیدم که در آسمان شب در حال چرخش بود و ستاره‌ها هر لحظه به او سنگ می‌زدند.
چرخ راگفتم هلا زین بینوای‌کوژ پشت
نا چه بد دیدی‌که بر جانش نبخشی زینهار
هوش مصنوعی: چرخ فلک را به حال بیچاره‌ای که پشتش کج است، رها کن؛ نیک ببین که چه بدی را دیده که بر جانش رحم نمی‌کنی. زنهار!
چرخ گفتا شب روی جز این به عهد شاه نیست
خواجه فرمودست ‌کز جانش برانگیزم دمار
هوش مصنوعی: چرخ (سرنوشت) گفت که شب‌ها به جز این وضع هیچ عهد و پیمانی با شاه نیست. خواجه (مرد دانا) فرمود که از جانش دلتنگی را دور کنم.
ای ترا از بس بزرگی عرصهٔ ایجاد تنگ
وی ترا از بس جلالت چنبر هستی حصار
هوش مصنوعی: تو به قدری بزرگ و عظیم هستی که دنیا برای وجود تو کوچک است و به قدری جلال و شکوه داری که مرزهای هستی دور تو را احاطه کرده‌اند.
در دوشبرت جای و گر فر نهان سازی عیان
ذره‌یی نتواند از تنگی خزد در روزگار
هوش مصنوعی: اگر بر دوش تو وزنی باشد و اگر هم آن را پنهان کنی، باز هم نتوانی از شدت و تنگی روزگار، ذره‌ای را پنهان کنی.
دانه را مانی کز اول خرد می‌آید به چشم
تنگ سازد خانه را چون شد درختی باردار
هوش مصنوعی: دانه‌ای را تصور کن که از ابتدا با خرد و عقل به دنیا می‌آید و می‌تواند خانه‌ای را کوچک و تنگ کند. اما وقتی این دانه به درختی بارور تبدیل می‌شود، همه چیز تغییر می‌کند.
چون توکلی این جهان اجزا سپس مداح تو
در حقیقت هردو گیتی را بود مدحت گزار
هوش مصنوعی: وقتی که به جزئیات این جهان نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که توصیف‌کننده واقعی تو در واقع، هم در این دنیا و هم در آن جهان دیگر، کسی است که تو را ستایش می‌کند.
کانکه وصف بحر گوید قطره‌های بحر را
گفته باشد وصف لیکن بر سبیل اختصار
هوش مصنوعی: کسی که بخواهد درباره دریا صحبت کند، اگر فقط به ذکر قطره‌های دریا بپردازد، در واقع تنها بخشی از آن را بیان کرده است، اما این کار به اختصار و مختصری از وصف دریا خواهد بود.
انتظار آنکه چرخ آرد نظیرت را پدید
مرد خواهد گرچه از مردن بتر هست انتظار
هوش مصنوعی: انتظار اینکه زمان کسانی را مانند تو به وجود آورد، امیدی است که باعث می‌شود انسان در عذاب و نگرانی باشد؛ زیرا هرچند انسان از مرگ می‌ترسد، اما این انتظار او را به سمت آن می‌کشاند.
برتری نبود حسودت را مگر کز شرم تو
آب گردد و آفتاب آن آب را سازد بخار
هوش مصنوعی: حسادت تو فقط به خاطر این است که از شرم و خجالت تو، آب به وجود می‌آید و خورشید آن آب را تبدیل به بخار می‌کند.
گردش چشم پلنگان بینی اندر تیغ‌ کوه
جنبش قلب نهنگان یابی از قعر بحار
هوش مصنوعی: اگر به چشمان پلنگان نگاه کنی، می‌بینی که چطور در دل کوه‌ها حرکت می‌کنند، و اگر به عمق دریاها توجه کنی، می‌توانی تپش قلب نهنگ‌ها را حس کنی.
ور به‌هرجا می‌خرامی از پی تعظیم تو
خیزد از جا خاک‌ره لیکن‌نمی‌گیرد غبار
هوش مصنوعی: اگر به هر جایی بروی، خاک آنجا برای احترام به تو از جایش بلند می‌شود، اما این خاک هرگز غبار نمی‌گیرد.
خصمت ار زی‌ کوه بگریزد پی احراق او
از درون صخرهٔ صما جهد بیرون شرار
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو از کوه بگریزد، به خاطر آتش درونی‌اش است که از صخره‌ای به بیرون زبانه می‌کشد.
گرچه مدحت در سخن باید ولی در مدح تو
غیر از آنم اعتذاری هست نعم‌الاعتذار
هوش مصنوعی: هرچند در سخن باید از تو تعریف و تمجید کنم، اما فراتر از این، برای مدح تو عذر و بهانه‌ای وجود دارد که همانا بهترین عذر است.
عذرم این‌ کز حرص مدحت در زبان و دل مرا
چون میان لفظ و معنی اندر افتدگیر ودار
هوش مصنوعی: من بهانه‌ام این است که به خاطر ولع و اشتها برای ستایش، زبان و دل من دچار تضاد شده‌اند و کلمات و معانی از هم جدا می‌شوند.
معنی‌ از دل در جهد بی‌لفظ و خود دانی‌به‌گوش‌
معنی بی‌لفظ را بنیان نباشد استوار
هوش مصنوعی: معنی و مفهوم واقعی یک کلام از دل و احساسات برمی‌خیزد و نیازی به کلمات ندارد. اما اگر بخواهیم فقط به کلمات بسنده کنیم، آن معنای عمیق و واقعی قوتی نخواهد داشت و نمی‌تواند پایدار بماند.
لفظ برمعنی زند پهلوکزو جوید سبق
لفظ بی‌معنی شود وانگاه می‌ناید به‌کار
هوش مصنوعی: کلمات ممکن است مفهوم را منتقل کنند، اما اگر بدون معنا باشند، استفاده از آن‌ها بی‌فایده است. زمانی که واژه‌ها خالی از معنی شوند، دیگر به کار نمی‌آیند.
در میان لفظ و معنی هست چون این دار و گیر
بنده قاآنی ندارم بر مدیحت اقتدار
هوش مصنوعی: در میان سخن و مفهوم، در این شرایط، من هیچ قدرتی برای ستایش تو ندارم.
ور دعا گویم به عادت کرده باشم دعوتی
زانکه زانسوی اجابت هست عزمت را مدار
هوش مصنوعی: اگر من دعا کنم و این کار به عادت من تبدیل شده باشد، این دعا به خاطر آن است که از جانب اجابت برای آن دعوت وجود دارد. پس در تصمیم‌گیری خود، مصلحت را فراموش نکن.
چون ز فرط قرب حق هم داعیستی هم مجیب
من چه گویم خودطلب کن خودبخواه و خود برآر
هوش مصنوعی: از آنجا که به شدت به حق نزدیک شده‌ای، هم صدایی را می‌شنوی که دعوتت می‌کند و هم صدایی که به دعوتت پاسخ می‌دهد. من چه بگویم؟ به خودت بگو که خود را بخواه و برای خود اقدام کن.