گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۶ - در ستایش امیرالامراءالعظام نظام‌الدوله حسین خان حکمران فارس فرماید

صبح چون خورشید رخشان رخ نمود از کوهسار
ماه من از در درآمد با رخی خورشیدوار
بربجای شانه در زلفش همه پیچ و شکن
بربجای سرمه در چشمش همه خواب و خمار
مژّهای چشم او‌ گیرنده چون چنگال شیر
حلقهای زلف او پیچنده چون اندام مار
من همی گوهر فشاندم او همی عنبر فشاند
من ز چشم اشکبار و او ز زلف مشکبار
گفت چشمت را همانا برلب من سوده‌اند
کاینچنین ریزد ازو هرلحظه در شاهوار
سر فرا بردم به‌گوشش تا ببویم زلف او
آمد از زلفش بگوشم نالهٔ دلهای زار
حلقهای زلف او را هر چه بگشودم ز هم
هی دل وجان بود در هریک قطار اندر قطار
سایه و خورشیدگر باهم ندیدستی ببین
زلفکان تابدار او بروی آبدار
تا سرین فربهش دیدم به وجد آمد دلم
کبک آری می‌بخندد چون ببیند کوهسار
دست بر زلفش‌کشیدم ناگهان از نکهتش
مشت من پر مشک شد چون ناف آهوی تتار
بسکه بوسیدم دهانش را لبم شد پر شکر
بسکه بوییدم دو زلفش‌ را دلم شد بیقرار
تا ندیدم زلف او افعی ندیدم مشکبوی
تا ندیدم چشم او آهو ندیدم زهردار
گفتمش بنشین ‌که چین زلفکانت بشمرم
گفت چین زلف من تا حشرناید در شمار
گفتمش چین دو زلفت را اگر نتوان شمرد
نسبتی دارد یقین با جود صاحب اختیار
غیث ساکب لیث‌ساغب صدر دی بدر امم
حکمران ملک جم میر مهان فخر کبار
ناظم لشکر حسین خان آسمان داد و دین
نامدار خطهٔ ایران امین شهریار
روی او ماهست و چشم دوستانش آسمان
رمح او سروست و قد دشمنانش جویبار
وصف تیغ آتشینش بر لبم روزی‌ گذشت
گشت حال چون دل دوزخ دهانم پر شرار
یاد رمحش کرد وقتی در خیال من خطور
رست‌ حالی از بن هر موی من یک ‌بیشه خار
هیچ دانی از چه مالد روز کین گوش کمان
زانکه ببیند پشت بر دشمن‌ کند در کارزار
سرو را ده سال افزونست تا از روی صدق
در خلوص حضرتت مانند کوهم استوار
روزگاری مهرت از خاطر فراموشم نشد
سخت ‌می‌ترسم فراموشم‌ کنی چون روزگار
نیستم زر از چه افکندی چنینم از نظر
نیستم سیم از چه فرمودی مرا اینگونه خوار
نی سپهرم تا مرا قدرت کند بی‌احترام
نه جهانم تا مرا جاهت‌ کند بی‌اعتبار
قدر من باری بدان و شعر من گاهی بخوان
نام من روزی بپرس و کام من وقتی برآر
شعر قاآنی تو پنداری شراب خلرست
هر که از وی مست شد بس دیر گردد هوشیار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح چون خورشید رخشان رخ نمود از کوهسار
ماه من از در درآمد با رخی خورشیدوار
هوش مصنوعی: صبح که خورشید درخشان از پشت کوه‌ها نمایان شد، ماه من با چهره‌ای مانند خورشید از در وارد شد.
بربجای شانه در زلفش همه پیچ و شکن
بربجای سرمه در چشمش همه خواب و خمار
هوش مصنوعی: در جای شانه‌هایش، همه پیچش و زیبایی است و به جای سرمه در چشمانش، حالتی از خواب و سرخوشی دیده می‌شود.
مژّهای چشم او‌ گیرنده چون چنگال شیر
حلقهای زلف او پیچنده چون اندام مار
هوش مصنوعی: مژگان چشم او به اندازه چنگال شیر جذاب و گیرنده است و حلقه‌های موهای او مانند بدن مار پیچیده و زیباست.
من همی گوهر فشاندم او همی عنبر فشاند
من ز چشم اشکبار و او ز زلف مشکبار
هوش مصنوعی: من در حال ریختن جوهرهای گرانبها هستم و او در حال پخش عطر خوشبو. من از چشمان اشکبارم می‌ریزم و او از موهای خوش‌بویش.
گفت چشمت را همانا برلب من سوده‌اند
کاینچنین ریزد ازو هرلحظه در شاهوار
هوش مصنوعی: می‌گوید که چشمان تو به گونه‌ای به لب من نزدیک شده‌اند که هر لحظه از آن، زیبایی و جلوه‌ای به مانند الماس ساطع می‌شود.
سر فرا بردم به‌گوشش تا ببویم زلف او
آمد از زلفش بگوشم نالهٔ دلهای زار
هوش مصنوعی: سرم را به گوش او نزدیک کردم تا بوی زلفش را استشمام کنم، اما از زلف او، ناله دل‌های شکسته‌ام به گوشم رسید.
حلقهای زلف او را هر چه بگشودم ز هم
هی دل وجان بود در هریک قطار اندر قطار
هوش مصنوعی: هر بار که زلف او را باز می‌کردم، دل و جانم در آن حلقه‌ها گم می‌شد، مثل رشته‌ای که در هم تافته شده باشد.
سایه و خورشیدگر باهم ندیدستی ببین
زلفکان تابدار او بروی آبدار
هوش مصنوعی: اگر تا به حال سایه و خورشید را کنار هم ندیده‌ای، پس زلف‌های تابدار او را با آن زیبایی و درخشندگی‌اش ببین.
تا سرین فربهش دیدم به وجد آمد دلم
کبک آری می‌بخندد چون ببیند کوهسار
هوش مصنوعی: به محض اینکه زیبایی او را دیدم، قلبم پر از شوق و هیجان شد. همچون کبکی که وقتی کوه‌ها را می‌بیند، شاد و خرم می‌شود.
دست بر زلفش‌کشیدم ناگهان از نکهتش
مشت من پر مشک شد چون ناف آهوی تتار
هوش مصنوعی: ناگهان با دستی که بر موهای او کشیدم، متوجه شدم که از فشار آن موها، دستانم عطر دلپذیری مانند مشک را به خود گرفت، همانطور که ناف آهوی تاتار عطر خاصی دارد.
بسکه بوسیدم دهانش را لبم شد پر شکر
بسکه بوییدم دو زلفش‌ را دلم شد بیقرار
هوش مصنوعی: با این که بارها لبانش را بوسییدم، چنان شیرینی احساس کردم که لبم پر از طعم شکر شد. و به همین اندازه که زلف‌هایش را بوییدم، دلم به شدت بی‌قرار و شیدا شد.
تا ندیدم زلف او افعی ندیدم مشکبوی
تا ندیدم چشم او آهو ندیدم زهردار
هوش مصنوعی: تا زمانی که زلف او را ندیدم، افعی‌ای به زیبایی آن را ندیدم و تا زمانی که چشم او را ندیدم، آهوئی به لطافت و زهرآلودگی را نشناختم.
گفتمش بنشین ‌که چین زلفکانت بشمرم
گفت چین زلف من تا حشرناید در شمار
هوش مصنوعی: به او گفتم بنشین تا زیبایی و چین‌های زلفت را بشمارم، ولی او جواب داد که زیبایی زلف من آنقدر بی‌پایان است که نمی‌توانم آن را بشمارم.
گفتمش چین دو زلفت را اگر نتوان شمرد
نسبتی دارد یقین با جود صاحب اختیار
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر نتوانی چین و شکن‌های دو زلفت را بشماری، مطمئناً ارتباطی با بخشندگی و مهربانی صاحب اختیار دارد.
غیث ساکب لیث‌ساغب صدر دی بدر امم
حکمران ملک جم میر مهان فخر کبار
هوش مصنوعی: بارانی که بر زمین می‌بارد، همچون شیر نیرومند در دل سینه‌ام قرار دارد. در سرزمین بدر، پیشوایان و حکمرانان بزرگی بر مسند حکومت نشسته‌اند که باعث افتخار مردان بزرگ هستند.
ناظم لشکر حسین خان آسمان داد و دین
نامدار خطهٔ ایران امین شهریار
هوش مصنوعی: ناظر و فرمانده لشکر حسین، کسی بود که آسمان را به او دادند و دین مقدس را به او سپردند. او شخصیت برجسته‌ای از دیار ایران است که مورد اعتماد شاه بوده است.
روی او ماهست و چشم دوستانش آسمان
رمح او سروست و قد دشمنانش جویبار
هوش مصنوعی: چهره او مانند ماه است و چشم‌های دوستانش مانند آسمان می‌درخشد. قامت او به مانند سرو است و قد دشمنانش همانند جویبار به نظر می‌رسد.
وصف تیغ آتشینش بر لبم روزی‌ گذشت
گشت حال چون دل دوزخ دهانم پر شرار
هوش مصنوعی: تیغ آتشینی که او به زبان می‌آورد، یک روز بر لبان من گذشت و حال من مانند قلبی است که در دوزخ می‌سوزد و دهانم پر از آتش و شرار است.
یاد رمحش کرد وقتی در خیال من خطور
رست‌ حالی از بن هر موی من یک ‌بیشه خار
هوش مصنوعی: وقتی به یاد زیبارویی افتادم، احساس کردم که هر یک از موهایم مانند بیدادگاهی پر از خار است.
هیچ دانی از چه مالد روز کین گوش کمان
زانکه ببیند پشت بر دشمن‌ کند در کارزار
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که در روز نبرد، کمان از چه چیزی پر می‌شود؟ این کمان به خاطر آن است که در مقابل دشمن، پشت خود را پنهان کند.
سرو را ده سال افزونست تا از روی صدق
در خلوص حضرتت مانند کوهم استوار
هوش مصنوعی: سرو بیشتر از ده سال است که با صداقت و خلوص به تو نزدیک شده و مانند کوه استوار و محکم باقی مانده است.
روزگاری مهرت از خاطر فراموشم نشد
سخت ‌می‌ترسم فراموشم‌ کنی چون روزگار
هوش مصنوعی: مدت‌هاست که محبتت از ذهنم پاک نشده و بسیار نگرانم که تو هم مرا مانند روزگار فراموش کنی.
نیستم زر از چه افکندی چنینم از نظر
نیستم سیم از چه فرمودی مرا اینگونه خوار
هوش مصنوعی: من فلز گرانبهایی نیستم که به این شکل مرا رها کرده‌ای، من نقره هم نیستم که به این شکل مرا بی‌ارزش بدانی.
نی سپهرم تا مرا قدرت کند بی‌احترام
نه جهانم تا مرا جاهت‌ کند بی‌اعتبار
هوش مصنوعی: من مانند نی هستم که قدرتی ندارد و نمی‌تواند به خاطر بی‌احترامی به من جا و مقام دهد. نه آنچنان بزرگ هستم که به خاطر مقامم کسی مرا محترم بشمارد.
قدر من باری بدان و شعر من گاهی بخوان
نام من روزی بپرس و کام من وقتی برآر
هوش مصنوعی: به ارزش من توجه کن و گهگاهی شعرهای من را بخوان. روزی نام من را بپرس و وقتی فرصتی پیش آمد، کام مرا برآور.
شعر قاآنی تو پنداری شراب خلرست
هر که از وی مست شد بس دیر گردد هوشیار
هوش مصنوعی: شعر قاآنی مانند شراب خوشگوار است و هر کسی که از آن نوشید، مدت زیادی طول می‌کشد تا دوباره به حالت هوشیاری برسد.