قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - مطلع ثانی
باده جان بخشت و دلکش خاصه از دست نگار
خاصه هنگام صبوحی خاصه در صل بهار
خاصه بر صحنگلستان خاصه بر اطراف باغ
خاصه زیر سایه گل خاصه در پای چنار
خاصه با یار مساعد خاصه اندر روز عید
خاصه با امن و فراغت خاصه با یمن و یسار
خاصه با الحان سار و صلصل و درّاج وکبک
خاصه با آواز چنگ و بربط و طنبور و تار
خاصه آنساعت که خوب بر سبزه میغلطد نسیم
خاصه آن دم کاید از گلزار باد مشکبار
خاصه آن ساعت که یار از بیخودی آید به رقص
گاهی افتد بر یمین و گاهی افتد بر یسار
خاصه آن ساعت که از هستی نگار نازنین
همچو یک خروار گل غلطد میان سبزهزار
خانه آن ساعت چون ساغر تهی گردد ز می
از ره آید با دو مینا باده ترکی میگسار
خاصه اندر ملک ایران خاصه اندر عهد شاه
خاصه در شیراز در دوران صاحب اختیار
بندهٔ شاه عجم فرمانروای ملک جم
ناصر خیل امم بحر کرم کوه وقار
آنکه چون در وصف تیغش خامه گیرم در بنان
چون زبان شمع زانگشتان من خیزد شرار
دست او در بزم منعم چون عطای ایزدی
قهر او در رزم مبرم چون قضای کردگار
بخل از جودش سقیم و دهر از قهرش عقیم
امن در عهدش مقیم و فتنه در عصرش فکار
افتخار هر که در عالم به اخلاق نکوست
ای عجب اخلاق نیکو را بدو هست افتخار
اعتبار هرکه درگیتی به مال و کشورست
ای شگفتی مال و کشور زو گرفتست اعتبار
انتظار سائلان زین پیش بود از بهر جود
جود او ایدونکشد مر سائلان را انتظار
اقتدار هر که در گیتی به گنج و لشکرست
ای شگفتی گنج و لشکر زو پذیرفت اقتدار
ای که گویی از ضمیرش گشت هر تاری منیر
پس چرا مهر منیر از شرم رایش گشت تار
ای که گویی از عطایش گشت هر خواری عزیز
پس چرا گنج عزیز از جود دستش گشت خوار
یاد او عقلست ازان در هر سری دارد وطن
مهر او روحست ازان در هر دلی دارد قرار
قهر او زهرست ازان تن را نیفتد سودمند
خشماو مرگست ازان جان را نباشد سازگار
روز قهر او به بزم اندر نخندد باده نوش
گاه مهر او به مهد اندر نگرید شیرخوار
بسکه زَهرهٔ پردلان را آب سازد تیغ او
روز رزمش از زمین زنگارگون خیزد بخار
گر نبودی مدح او دانا ز دانش داشت ننگ
ور نبودی شخص او گیتی ز هستی داشت عار
لطف او از خار گل سازد به طرف بوستان
حزم او از باد پل بندد بر آب جویبار
گر نسیم لطف او بر هفت دریا بگذرد
هم بحر طبع من شیرین شود آب بحار
ور رود در شوره زار از نطق شیرینش سخن
تا ابد نخل رطب روید ز خاک شورهزار
آیت قهرش دمیدم وقتی اندر بحر وکوه
بحر شد لختی دخان و کوه شد مشتی غبار
روزی از تیغش حدیثی بر زبانم میگذشت
از زمین و آسمان برخاست بانگ زینهار
یک شب اندر کوهسار از عزم او راندم سخن
خواست چون مرغ از سبکباری بپرّد کوهسار
در چمن دیدم درختان راکه از اوصاف او
گرد هم جمعند یکسر با زبانی حقگزار
با یکی گفتم شما را هم مگر از جود او
بهره یی باشد به پاسخ گفت آری بی شمار
گر نبودی جود او ما را نبودی رنگ و بوی
ور نبودی فضل او ما را نبودی برگ و بار
سرورا خوانند صاحب اختیارت لیک من
نیک در شش چیز میبینم ترا بیاختیار
در رضای ایزد و اخلاق نیک و حکم شرع
در ولای خواجه و انفاق مال و نظم کار
حبذا از کلک سحّارت که از بس ساحری
گوهر رخشان ز مشک سوده سازی آشکار
شکّرِ مصری به چین آرد گه از دریای هند
گوهر عمان به روم آرد گهی از زنگبار
گرچه نی شکر دهد آن نیگهر بخشد از آنک
ازکف راد تو دارد بحر عمان در جوار
نیز اگر عنبر فشاند بس عجب نبود که هست
دست تو دریا و عنبر خیزد از دریاکنار
راستی خواهد مگر آبحیات آرد بهدست
کاینچنین پیوسته در ظلمات پوید خضروار
خلق میگفتند اسکندر چو درظلمات رفت
بس گهر آورد میگفتم ندارم استوار
لیک باور شد مرا روزیکه دیدمکلک تو
رفت در ظلمات و بازآورد درّ شاهوار
سرورا صدرا خداوندا همی دانم که تو
نگذرد در خاطرت جز نام شاه نامدار
بر دعای پادشه زانرو کنم ختم سخن
تا تو ایدون بر مراد خویش گردی کامگار
تا بود خورشید شاه اختران در آسمان
شاه شاهان باد شاهنشاه ما در روزگار
شوکتش چون نور انجم تا قیامت بی قصور
دولتش چون دور گردون تا به محشر پایدار
راحت امروزهاش هر روز افزونتر ز دی
عشرت امسالهاش هرسال نیکوتر ز پار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسینخان صاحب اختیار: راستی را کس نمیداند که در فصل بهارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح شجاع السلطنه حسنعلی میرزا: زد به دلم ای نسیم آتش هجران یار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باده جان بخشت و دلکش خاصه از دست نگار
خاصه هنگام صبوحی خاصه در صل بهار
هوش مصنوعی: میگفتن که در زمان صبح به ویژه در بهار، مینوشیدنی با طراوت و دلپذیر میتوانست جان و دل را شاداب کند، خصوصاً وقتی که در کنار زیباییهای طبیعت و دستان معشوق باشد.
خاصه بر صحنگلستان خاصه بر اطراف باغ
خاصه زیر سایه گل خاصه در پای چنار
هوش مصنوعی: به ویژه در مکانهای زیبا مانند درون گلستان و اطراف باغ، به ویژه در زیر سایه گلها و در کنار درخت چنار، لحظات خاص و دلانگیزی را تجربه میکنیم.
خاصه با یار مساعد خاصه اندر روز عید
خاصه با امن و فراغت خاصه با یمن و یسار
هوش مصنوعی: ویژگی خاص این روزها، به ویژه در روز عید، وقتی که با شریک زندگیام در کنارم هستم، این احساس آرامش و خوشحالی است که با برکات و نعمتها همراه است.
خاصه با الحان سار و صلصل و درّاج وکبک
خاصه با آواز چنگ و بربط و طنبور و تار
هوش مصنوعی: به ویژه با نغمههای طنینانداز پرندگان زیبا و خوشصدا، و همچنین با موسیقی دلنشین سازهایی چون چنگ، بربط، طنبور و تار.
خاصه آنساعت که خوب بر سبزه میغلطد نسیم
خاصه آن دم کاید از گلزار باد مشکبار
هوش مصنوعی: بهویژه در زمانی که نسیم نرم و دلانگیز روی چمنها میلغزد، خصوصاً در لحظهای که باد خوشبو از باغ گل درمینشیند.
خاصه آن ساعت که یار از بیخودی آید به رقص
گاهی افتد بر یمین و گاهی افتد بر یسار
هوش مصنوعی: به ویژه در زمانی که معشوق از حال طبیعی خود خارج شده و به رقص میپردازد، گاهی به سمت راست و گاهی به سمت چپ میچرخد.
خاصه آن ساعت که از هستی نگار نازنین
همچو یک خروار گل غلطد میان سبزهزار
هوش مصنوعی: بهویژه در زمانی که زیبایی دلربا مانند تودهای گل در میان دشت سبز میدرخشد و توجه همه را به خود جلب میکند.
خانه آن ساعت چون ساغر تهی گردد ز می
از ره آید با دو مینا باده ترکی میگسار
هوش مصنوعی: خانه به آن ساعت مانند جامی خالی میشود و از راه میهمانی با دو شرابنوش میآید و بادهای ترکی میآورد.
خاصه اندر ملک ایران خاصه اندر عهد شاه
خاصه در شیراز در دوران صاحب اختیار
هوش مصنوعی: ویژگیهای خاصی که در سرزمین ایران وجود دارد، به ویژه در دورهی پادشاهی خاص و به خصوص در شهر شیراز و در زمان حاکمیت فردی خاص، به وضوح قابل مشاهده است.
بندهٔ شاه عجم فرمانروای ملک جم
ناصر خیل امم بحر کرم کوه وقار
هوش مصنوعی: من خدمتگزار پادشاه عجم هستم، حاکم بر سرزمین جم و حامی مردم، همچون دریا از لطف و بخشش و مانند کوهی از وقار و آرامش.
آنکه چون در وصف تیغش خامه گیرم در بنان
چون زبان شمع زانگشتان من خیزد شرار
هوش مصنوعی: این مصرع به توصیف کسانی میپردازد که وقتی قلم را به توصیف شمشیر او میزنند، آتش شوق و هیجان از دستانشان میجوشد، همانطور که شعلههای شمع از بندان (دست) فرو میریزند. در واقع، این تصویر نشاندهندهٔ قدرت و تأثیرگذاری تیغ او بر نویسنده و احساسات او است.
دست او در بزم منعم چون عطای ایزدی
قهر او در رزم مبرم چون قضای کردگار
هوش مصنوعی: دست او در میهمانی من مانند بخششهای خداوند است و خشم او در نبرد مانند تقدیر الهی میباشد.
بخل از جودش سقیم و دهر از قهرش عقیم
امن در عهدش مقیم و فتنه در عصرش فکار
هوش مصنوعی: بخل و تنگنظری در برابر بخشندگی او بیمار است و زمانه به خاطر قهر او نازاست. در دوران او، آرامش و امنیت وجود دارد و در عصر او، آشفتگی و فتنه به وجود میآید.
افتخار هر که در عالم به اخلاق نکوست
ای عجب اخلاق نیکو را بدو هست افتخار
هوش مصنوعی: هر کس در دنیا به خاطر رفتار خوبش مورد احترام است، جالب اینجاست که خود این رفتار نیکو به او افتخار میدهد.
اعتبار هرکه درگیتی به مال و کشورست
ای شگفتی مال و کشور زو گرفتست اعتبار
هوش مصنوعی: هر کس در جهان به مال و ثروت و کشورش اعتبار دارد، جای تعجب است که این مال و ثروت خود به او اعتبار بخشیده است.
انتظار سائلان زین پیش بود از بهر جود
جود او ایدونکشد مر سائلان را انتظار
هوش مصنوعی: شما میتوانید انتظار داشته باشید که نیازمندان پیش از این به خاطر generosity او در انتظار بمانند، چون او به طور حتم نیازمندان را با بخشش خود فرامیخواند.
اقتدار هر که در گیتی به گنج و لشکرست
ای شگفتی گنج و لشکر زو پذیرفت اقتدار
هوش مصنوعی: قدرت هر کسی در دنیا به پول و نیروی نظامی او بستگی دارد. جالب اینجاست که هر دو این چیزها از او حمایت میکنند و به او قدرت میدهند.
ای که گویی از ضمیرش گشت هر تاری منیر
پس چرا مهر منیر از شرم رایش گشت تار
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی از وجودت هر رشتهای روشن است، پس چرا روشنایی قلبم از شرم چهرهات تاریک شده است؟
ای که گویی از عطایش گشت هر خواری عزیز
پس چرا گنج عزیز از جود دستش گشت خوار
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی عطای او باعث آبرو و عزت هر بیاحترامی شده است، پس چرا آن گنج با ارزش که از بخشش او به دست آمده، بی ارزش شده است؟
یاد او عقلست ازان در هر سری دارد وطن
مهر او روحست ازان در هر دلی دارد قرار
هوش مصنوعی: یاد او اسی مانندی است که هر خیالی در ذهن دارد، و محبت او چون روحی است که در هر دلی آرامش میبخشد.
قهر او زهرست ازان تن را نیفتد سودمند
خشماو مرگست ازان جان را نباشد سازگار
هوش مصنوعی: خشم او مانند زهر است و بر تن هیچ فایدهای ندارد؛ چرا که خشم او مانند مرگ است و بر جان هیچ تناسبی ندارد.
روز قهر او به بزم اندر نخندد باده نوش
گاه مهر او به مهد اندر نگرید شیرخوار
هوش مصنوعی: روزهایی که او عصبانی است، در مجالس شادمانی کسی نمیخندد. اما در روزهایی که او مهربان است، حتی بچههای کوچک هم اشک نمیریزند.
بسکه زَهرهٔ پردلان را آب سازد تیغ او
روز رزمش از زمین زنگارگون خیزد بخار
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و شجاعت جنگجویان، تیغ آنها در روز جنگ باعث افزایش روحیه و شور و شوق آنها میشود و از زمین، بخار برمیخیزد.
گر نبودی مدح او دانا ز دانش داشت ننگ
ور نبودی شخص او گیتی ز هستی داشت عار
هوش مصنوعی: اگر کسی نبود که مانند او را ستایش کند، به خاطر دانشش احساس شرم میکرد. و اگر آن شخص نبود، جهان از وجودش احساس خجلت میکرد.
لطف او از خار گل سازد به طرف بوستان
حزم او از باد پل بندد بر آب جویبار
هوش مصنوعی: خدای مهربان میتواند حتی از چیزهای ناچیز و بیارزش، مانند خار، گل بسازد و آنها را به زیبایی در باغی قرار دهد. همچنین، او با حکمت و تدبیرش میتواند مشکلات و موانع را برطرف کرده و راه را بر آب جویبار باز کند.
گر نسیم لطف او بر هفت دریا بگذرد
هم بحر طبع من شیرین شود آب بحار
هوش مصنوعی: اگر نسیم محبت او بر هفت دریا بوزد، حتی دریاچه مزاج من نیز شیرین خواهد شد.
ور رود در شوره زار از نطق شیرینش سخن
تا ابد نخل رطب روید ز خاک شورهزار
هوش مصنوعی: در بیابانی که زمینش شور و شورهزار است، با وجود صحبتهای شیرین و خوشایند، همیشه نخلهای خوشمزه و آبدار از آن خاک نامناسب رشد میکنند.
آیت قهرش دمیدم وقتی اندر بحر وکوه
بحر شد لختی دخان و کوه شد مشتی غبار
هوش مصنوعی: زمانی که خشم پروردگار دریا و کوه را فراگرفت، دریا به مدت کوتاهی به گرد و غبار تبدیل شد و کوه نیز به کثیفی و غبار نشست.
روزی از تیغش حدیثی بر زبانم میگذشت
از زمین و آسمان برخاست بانگ زینهار
هوش مصنوعی: روزی صحبت از تیغ او بر زبانم بود که ناگهان صدای هشدار از زمین و آسمان بلند شد.
یک شب اندر کوهسار از عزم او راندم سخن
خواست چون مرغ از سبکباری بپرّد کوهسار
هوش مصنوعی: یک شب در کوهستان، تصمیم گرفتم که او را ترک کنم. وقتی از او دور شدم، مانند پرندهای که به خاطر سبکی و آزادگیاش، پرواز کند، سخن خواست.
در چمن دیدم درختان راکه از اوصاف او
گرد هم جمعند یکسر با زبانی حقگزار
هوش مصنوعی: در باغ، درختانی را دیدم که به خاطر ویژگیهای او، همه با هم جمع شدهاند و هر کدام به نوعی قدردانی میکنند.
با یکی گفتم شما را هم مگر از جود او
بهره یی باشد به پاسخ گفت آری بی شمار
هوش مصنوعی: با کسی صحبت کردم و از او پرسیدم آیا شما هم از بخشندگی خداوند بهرهای دارید. او در پاسخ گفت: بله، از نظر نعمتها و لطفهای خداوند بیحد و شمار هستیم.
گر نبودی جود او ما را نبودی رنگ و بوی
ور نبودی فضل او ما را نبودی برگ و بار
هوش مصنوعی: اگر رحمت و generosity او نبود، ما نه رنگ و بویی داشتیم و نه جلوهای. و اگر فضل و نعمت او وجود نداشت، ما نه شکوفهای داشتیم و نه برکتی.
سرورا خوانند صاحب اختیارت لیک من
نیک در شش چیز میبینم ترا بیاختیار
هوش مصنوعی: توصیف میشود که تو را سرور و صاحب اختیار میدانند، اما من در شش چیز متفاوت، به خوبی میبینم که تو در واقع بیاختیار هستی.
در رضای ایزد و اخلاق نیک و حکم شرع
در ولای خواجه و انفاق مال و نظم کار
هوش مصنوعی: در خوشنودی خداوند و رفتار نیکو و پیروی از قوانین شرع، در محبت و خدمت به رهبر و در بخشش مال و ساماندهی به کارها زندگی کن.
حبذا از کلک سحّارت که از بس ساحری
گوهر رخشان ز مشک سوده سازی آشکار
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که هنر جادوگریات باعث شده تا با سحر و جادو، زیبایی چهرهات مانند گوهر درخشانی نمایان شود.
شکّرِ مصری به چین آرد گه از دریای هند
گوهر عمان به روم آرد گهی از زنگبار
هوش مصنوعی: شکر مصری به چین میبرد و از دریای هند مروارید عمان را به روم میبرد و گاهی هم از زنگبار.
گرچه نی شکر دهد آن نیگهر بخشد از آنک
ازکف راد تو دارد بحر عمان در جوار
هوش مصنوعی: هرچند نی شیرین مینوازد و خوش میخواند، اما از آن سرشت خویش نمیتواند چیزهای ارزشمندی را ببخشد، چرا که همانند دریاچه عمان به عمق و وسعت خود، از کنار تو دور است.
نیز اگر عنبر فشاند بس عجب نبود که هست
دست تو دریا و عنبر خیزد از دریاکنار
هوش مصنوعی: اگر عطر و بوی خوشی از دریا به مشام برسد، تعجبی ندارد چون دست تو دریا را در اختیار دارد و عطر وجودش از کنار دریا برمیخیزد.
راستی خواهد مگر آبحیات آرد بهدست
کاینچنین پیوسته در ظلمات پوید خضروار
هوش مصنوعی: آیا واقعاً ممکن است که آب حیات به دست کسی بیفتد که به این صورت همیشه در تاریکیها میگردد، مانند خضر که در جستجوی حقیقت است؟
خلق میگفتند اسکندر چو درظلمات رفت
بس گهر آورد میگفتم ندارم استوار
هوش مصنوعی: مردم میگفتند وقتی اسکندر به تاریکیها رفت، چیزهای ارزشمندی آورد. اما من میگفتم که من هیچچیز استوار و محکمی ندارم.
لیک باور شد مرا روزیکه دیدمکلک تو
رفت در ظلمات و بازآورد درّ شاهوار
هوش مصنوعی: اما زمانی به یقین رسیدم که دیدم قلم تو در تاریکیها رفته و دوباره گوهر شاهوار را به ارمغان آورده است.
سرورا صدرا خداوندا همی دانم که تو
نگذرد در خاطرت جز نام شاه نامدار
هوش مصنوعی: ای پروردگار، میدانم که در دل تو جز یاد نام شاه بزرگ و نامدار نمیگذرد.
بر دعای پادشه زانرو کنم ختم سخن
تا تو ایدون بر مراد خویش گردی کامگار
هوش مصنوعی: برای آنکه دعا و خواسته پادشاه به نتیجه برسد، سخن را به همین جا میرسانم تا تو به آرزوهایت برسی و در زندگی موفق و خوشحال باشی.
تا بود خورشید شاه اختران در آسمان
شاه شاهان باد شاهنشاه ما در روزگار
هوش مصنوعی: تا وقتی که خورشید و ستارهها در آسمان موجودند، شاه ما باید در زمان خود، پرچمدار و فرمانروای حقیقی باشد.
شوکتش چون نور انجم تا قیامت بی قصور
دولتش چون دور گردون تا به محشر پایدار
هوش مصنوعی: طول و دوام شکوه او همچون نور ستاره هاست که تا قیامت ادامه خواهد داشت و برکت و قدرت او همچون گردون (چرخش زمان) تا روز محشر ثابت و پایدار خواهد ماند.
راحت امروزهاش هر روز افزونتر ز دی
عشرت امسالهاش هرسال نیکوتر ز پار
هوش مصنوعی: زندگی امروز برایم هر روز بهتر از دیروز است و خوشیهای امروز از سال گذشته نیز بیشتر است.