قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسینخان صاحب اختیار
راستی را کس نمیداند که در فصل بهار
از کجا گردد پدیدار این همه نقش و نگار
عقلها حیران شود کز خاک تاریک نژند
چون برآید این همه گلهای نغز کامگار
گر ز نقش آب و خاکست این همه ریحان و گل
از چه برناید گیاهی زآب و خاک شورهزار
کیست آن صورتگر ماهرکه بیتقلید غیر
این همه صورت برد بیعلت و آلت به کار
چون نپرسی کاین تماثیل از کجا آمد پدید
چون نجویی کاین تصاویر از کجا شد آشکار
خیری از مهر که شد زیشان به گلشن زردروی
لاله از عشق که شد زینسان به بستان داغدار
از چه بیزنگار سبزست از ریاحین بوستان
از چه بیشنگرف سرخست از شقایق کوهسار
باد بیعنبر چرا شد اینچنین عنبرفشان
ابر بیگوهر چرا گشت اینچنین گوهر نثار
برکف این تسبیح یاقوت از چه گیرد ارغوان
بر سر این تاج زمرد از که دارد کو کنار
برق ازشوق که میخندد بدینسان قاهقاه
ابر از هجر که میگرید بدینسان زار زار
چون مجوسان بلبل از ذوق که دارد زمزمه
چون عروسان گلبن از بهر که بندد گوشوار
ابر غواصی نداند از کجا آردگهر
باد رقاصی نداند از چه رقصد در بهار
تاکه گوید باد را بیمقصدی چندی بپوی
تا که گوید ابر را بیموجبی چندین ببار
چهرسوری از چهشد بیغازه زینسان سرخ رنگ
زلف سنبل از چه شد بیشانه زینسان تابدار
راستی چون خواجه باید عارفی یزدانپرست
تا شناسد قدر صنع و قدرت پروردگار
بدرایران صدر ایمان حاجی آقاسی که هست
هم مرید خاص یزدان هم مراد شهریار
قصه کوته دوش چون خورشید رخشان رخ نهفت
ماه من از در درآمد با رخی خورشیدوار
در دو لعل می فروشش هرچه در صهبا سرور
در دو چشم باده نوشش هر چه در مستی خمار
چهر او یک خلد حور و روی او یک عرش نور
خط او یک گله مورو زلف او یک سلّه مار
جادویی در زلف مفتولش گروه اندر گروه
ساحری در چشم مکحولش قطار اندر قطار
ارغوان عارضش را حسن و طلعت رنگ و بوی
پرنیان پیکرش را، لطف و خوبی پود و تار
از دو چشم کافرش یک دودمان دل دردمند
از دو زلف ساحرش یک خانمان جان بیقرار
تودهٔ زلف سیه پیرامن رخسار او
برجی از مشکست گفتی از بر سیمین حصار
چاه یوسف تعبیت کردست گفتی در ذقن
ماه گردون عاریت بستست گفتی بر عذار
نی غلط کردم خطا گفتم که نشنیدم به عمر
هیچ چاهی واژگون و هیچ ماهی بیمدار
رشته اندر رشته زلف همچو تار عنکبوت
حلقه اندر حلقه جعدش همچو پشت سوسمار
طرهاش چون پنجهٔ باز شکاری صیدگیر
مژه اش چون چنگ شیر مرغزاری جان شکار
هی لبش بوسیدم و هی شد دهانم شکرین
هی خطش بوییدم و هی شد مشامم مشکبار
قند و شکر بُد که میخوردم از آن لب تنگ تنگ
مشک و عنر بُد که میبردم از آن خط باربار
گفت ده بوسم به لب افزون مزن گفتم به چشم
هی همی بوسیدمش لب هی غلطکردم شمار
هرچهگفت از دهفزونتر شد بهرخیگفتمش
در شمار ده غلط کردم تو از سر میشمار
گفت می خواهی مرا ده ده ببوسی تا به صد
گفتمش نی خواهمت صد صد ببوسم تا هزار
گفت بالله چون تو یک عاشق ندیدستم حریص
گفتم الله چون تو یک دلبر ندیدم بردبار
زیر لب خندید و گفت ای شاعرک ترسم که تو
نرم نرمک از پی هر بوسهیی خواهی کنار
گفتم آری داعی شاهستم و مداح میر
از پی بوس و کناری چون ز من گیری کنار
الغرض با یکدگر گفتیم چون لختی سخن
خادم آمدگفت ای قاآنی از حق شرمدار
صحبت معشوق و می تا چند مانا غافلی
زینکه فرداش شب تحویل هست و وقتیار
گفتم ای خادم مگر نوروز سلطانی رسید
گفت بخ بخ رای ناقص بین و عقل مستعار
یک زمستان برتو رفت و باز چون مستان هنوز
روز از شب باز نشناسی زمستان از بهار
سبزه شد پیروزه پوش و لاله شد مرجان فروش
سرخ مُل آمد به جوش و سرخ گل آمد ببار
کارگاه ششتری شد از شقایق بوستان
پر ز ماه و مشتری شد از شکوفه شاخسار
خیز و سوی بوستان بگذر که گویی حورعین
عنبرین گیسو پریشیدست اندر مرغزار
زیر هر شاخی ظریفی با ظریفی بادهنوش
پای هر سروی حریفی با حریفی میگسار
یکطرف غوغای عود و بربط و مزمار و چنگ
یک طرف آوای کبک و صلصل و دراج و بار
صوفی اینجا در سماع و مطرب آنجا در سرود
عاشق اینجا شادمان و دلبر آنجا شادخوار
چشمها در چشم ساقی کامها بر جام می
گوشها بر لحن مطرب رویها در روی یار
شکل نرگس چون بلورین ساغری پر زر و می
یا فروزان بوتهیی از سیم پر زر عیار
گه به پای سرو بن از وجد میرقصد تذرو
گه به شاخ سرخ از شوق میخندد هزار
مرزها از ابر آذاری پر از در عدن
مغزها از باد فروردین پر از مشک تتار
خادمک هرچند با من در عبادت تند شد
حق چو با او بود الحق گشتم از وی شرمسار
گفتم ای خادم بهل آن خامه و دفتر به پیش
تا دماغی تر کنم ز اول بده جامی عقار
گفت تا کی می خوری ترسم گرت زاینده رود
جای جام می بیارم بازگویی می بیار
باده خواران دگر را قسمتی هم لازمست
نی نصیب تست تنها هرچه می در روزگار
گفتم ای خادم تو میدانی زبان درکام من
هست در برندگی نایب مناب ذوالفقار
می بده کامروز در گیتی منم خلاق نظم
و آزمُودستی مرا در عین مستی چند بار
مست چون گردم معانی در دلم حاضر شوند
وز دلم غایب شوند آنگه که گردم هوشیار
خادمک در خشم رفت و زیرلب آهسته گفت
باش کامشب میخورد فردا زند میرش به دار
رفت عمدا بر سر میخانه وز سرجوش خُم
زان شراب آورد کز عکسش زمین شد لالهزار
زان میی کز وی اگر یک جرعه پاشی بر زمین
از سر مستی کند هفت آسمان را سنگسار
الغرض جامی دو چون خوردم قلم برداشتم
گفتم اندر یک دو ساعت این قصیدهٔ آبدار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - در ستایش کهفالادانی والاقاصی جناب حاجی آقاسی گوید: دوش بگشودم زبان تا درد دل گویم به یارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹ - مطلع ثانی: باده جان بخشت و دلکش خاصه از دست نگار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
راستی را کس نمیداند که در فصل بهار
از کجا گردد پدیدار این همه نقش و نگار
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که در فصل بهار چگونه این همه زیبایی و نقش و نگار به وجود میآید.
عقلها حیران شود کز خاک تاریک نژند
چون برآید این همه گلهای نغز کامگار
هوش مصنوعی: عقلها به تعجب میافتند وقتی که از خاک تاریک و بیخاصیت، این همه گلهای زیبا و خوشبخت سر برآورند.
گر ز نقش آب و خاکست این همه ریحان و گل
از چه برناید گیاهی زآب و خاک شورهزار
هوش مصنوعی: اگر از آب و خاک این همه گل و ریحان به وجود میآید، چرا از خاکی شور و بیحاصل هیچ گیاهی نمیروید؟
کیست آن صورتگر ماهرکه بیتقلید غیر
این همه صورت برد بیعلت و آلت به کار
هوش مصنوعی: کیست آن هنرمند ماهر که بدون هیچگونه تقلید و ابزار خاصی، این همه شکلها و صورتها را به وجود آورده است؟
چون نپرسی کاین تماثیل از کجا آمد پدید
چون نجویی کاین تصاویر از کجا شد آشکار
هوش مصنوعی: وقتی از من نمیپرسی این تصاویر از کجا پدید آمدهاند، به دنبال آن نیستی که بدانیم این نمایشها چگونه آشکار شدهاند.
خیری از مهر که شد زیشان به گلشن زردروی
لاله از عشق که شد زینسان به بستان داغدار
هوش مصنوعی: مهر و محبت آنها در گلستانی که با لالههای زرد پر شده، نمیتواند خوشایند باشد زیرا عشق باعث شده که این باغ دچار داغی و ناراحتی شود.
از چه بیزنگار سبزست از ریاحین بوستان
از چه بیشنگرف سرخست از شقایق کوهسار
هوش مصنوعی: از چه سبز است بدون زنگار، از گلهای خوشبو در باغ؟ و از چه سرخ است بدون شنگرف، از شقایقهای کوهی؟
باد بیعنبر چرا شد اینچنین عنبرفشان
ابر بیگوهر چرا گشت اینچنین گوهر نثار
هوش مصنوعی: چرا بادی که عطری ندارد، اینقدر خوشبو شده است؟ و چرا ابری که هیچ جواهری ندارد، اینقدر جواهر پاشیده است؟
برکف این تسبیح یاقوت از چه گیرد ارغوان
بر سر این تاج زمرد از که دارد کو کنار
هوش مصنوعی: در دستان این تسبیح از یاقوت چه چیزی به دست میآید؟ و ارغوانی که بر روی این تاج زمرد نشسته است، از چه کسی بهرهمند است که در کنار آن قرار دارد؟
برق ازشوق که میخندد بدینسان قاهقاه
ابر از هجر که میگرید بدینسان زار زار
هوش مصنوعی: برق که به خاطر شادی و لذت میدرخشد و میخندد، ابرها نیز به خاطر جدایی و دلتنگی اشک میریزند و به شدت گریه میکنند.
چون مجوسان بلبل از ذوق که دارد زمزمه
چون عروسان گلبن از بهر که بندد گوشوار
هوش مصنوعی: بلبل از شادی و لذتی که دارد، مانند مجوسها آواز میخواند و همچون عروسهای باغ گل، به خاطر زیبایی و زینت، گوشوارهای را به گوش میآویزد.
ابر غواصی نداند از کجا آردگهر
باد رقاصی نداند از چه رقصد در بهار
هوش مصنوعی: ابر نمیداند که از کجا مروارید میآورد و باد هم نمیداند که چرا در بهار میرقصد.
تاکه گوید باد را بیمقصدی چندی بپوی
تا که گوید ابر را بیموجبی چندین ببار
هوش مصنوعی: باد را میگوید تا مدتی بیهدف بگرد، سپس از ابر میخواهد که بیدلیل ببارد.
چهرسوری از چهشد بیغازه زینسان سرخ رنگ
زلف سنبل از چه شد بیشانه زینسان تابدار
هوش مصنوعی: چرا چهرهات بیغزا شده و اینطور رنگین است؟ چرا موهای فر و زیبا مثل سنبل شده و بدون شانهکردن اینقدر خوش حالت است؟
راستی چون خواجه باید عارفی یزدانپرست
تا شناسد قدر صنع و قدرت پروردگار
هوش مصنوعی: انسان باید عارفی باشد که به خداوند ایمان داشته باشد تا بتواند ارزش آفرینش و قدرت خدا را بشناسد.
بدرایران صدر ایمان حاجی آقاسی که هست
هم مرید خاص یزدان هم مراد شهریار
هوش مصنوعی: در ایران، شخصی به نام حاجی آقاسی وجود دارد که همواره در ایمان ثابت قدم است و نزد خداوند مقام والایی دارد. او همچنین مورد توجه و محبت پادشاه نیز میباشد.
قصه کوته دوش چون خورشید رخشان رخ نهفت
ماه من از در درآمد با رخی خورشیدوار
هوش مصنوعی: در شب گذشته، داستانی کوتاه مانند خورشید درخشان بود که ماه پنهان شده بود. ناگهان، محبوب من با چهرهای مانند خورشید وارد شد.
در دو لعل می فروشش هرچه در صهبا سرور
در دو چشم باده نوشش هر چه در مستی خمار
هوش مصنوعی: در دو دندان او، هر چه شیرینی و خوشی است، نمایان است. در دو چشم او، هر چه زیبایی و سرمستی وجود دارد، دیده میشود. او در حال نوشیدن شراب، به نوعی حالت مستی و نشئگی را تجربه میکند و در عین حال از حالتی دیگر که به نوعی خمار است، رنج میبرد.
چهر او یک خلد حور و روی او یک عرش نور
خط او یک گله مورو زلف او یک سلّه مار
هوش مصنوعی: چهره او مانند بهشتی زیبا و صورتش همچون عرش نورانی است. خط او چون گلی لطیف و زلف او چون دمی مار مانند است که جذابیت و زیبایی خاصی دارد.
جادویی در زلف مفتولش گروه اندر گروه
ساحری در چشم مکحولش قطار اندر قطار
هوش مصنوعی: زلفهای پیچیدهاش جادویی دارد که عدهای را مجذوب میکند و چشمانش همچون چشمهای از جادو، چندین نفر را تحت تأثیر قرار میدهد.
ارغوان عارضش را حسن و طلعت رنگ و بوی
پرنیان پیکرش را، لطف و خوبی پود و تار
هوش مصنوعی: گل ارغوانی که زیبایی و خوشرویی او را توصیف میکند، با زیبایی و عطر لطیف پارچهای گرانبها همسان است. پیکر او همچون نخی از لطف و خوبی بافته شده است.
از دو چشم کافرش یک دودمان دل دردمند
از دو زلف ساحرش یک خانمان جان بیقرار
هوش مصنوعی: از چشمان کافرش، قلبی رنجیده و زجرکشیده شکل میگیرد و از زلفهای افسونگرش، خانهای محزون و بیقرار به وجود میآید.
تودهٔ زلف سیه پیرامن رخسار او
برجی از مشکست گفتی از بر سیمین حصار
هوش مصنوعی: تودهٔ زلفهای سیاه او دور چهرهاش همچون دژی از مشک به نظر میآید، انگار که او از پشت دیواری نقرهای پنهان شده است.
چاه یوسف تعبیت کردست گفتی در ذقن
ماه گردون عاریت بستست گفتی بر عذار
هوش مصنوعی: در عمق چاه یوسف، ماهی را به تصویر میکشد که گویی در چهرهی خداوندی قرار دارد. گویی که زیبایی و نور آن، از آسمان و گردون بر روی رخسار قرار گرفته است.
نی غلط کردم خطا گفتم که نشنیدم به عمر
هیچ چاهی واژگون و هیچ ماهی بیمدار
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم، گفتم که هیچوقت در عمرم چاهی وارونه ندیدم و هیچ ماهی را بدون مسیر.
رشته اندر رشته زلف همچو تار عنکبوت
حلقه اندر حلقه جعدش همچو پشت سوسمار
هوش مصنوعی: زلف او مانند تارهای عنکبوت به هم بافته شده است و هر حلقه آن به دور دیگری پیچیده است. جعد و حالت موهایش هم شبیه به تراکم و چین و شکنهای پوست مار است.
طرهاش چون پنجهٔ باز شکاری صیدگیر
مژه اش چون چنگ شیر مرغزاری جان شکار
هوش مصنوعی: موهای او همچون دست باز یک شکاری است که در پی شکار است و مژههایش مانند چنگالی است که جان شکار را هدف قرار داده است.
هی لبش بوسیدم و هی شد دهانم شکرین
هی خطش بوییدم و هی شد مشامم مشکبار
هوش مصنوعی: هر بار که لب او را بوسیدم، دهانم شیرینتر شد و هر بار که خطّ او را بوییدم، حس بویاییام معطرتر گردید.
قند و شکر بُد که میخوردم از آن لب تنگ تنگ
مشک و عنر بُد که میبردم از آن خط باربار
هوش مصنوعی: شیرینی و لذتی که از لبهای آن شخص میچشیدم، مثل قند و شکر بود و عطر و بویی که از مشک و عنبر برمیخاست، برایم فوقالعاده جذاب بود.
گفت ده بوسم به لب افزون مزن گفتم به چشم
هی همی بوسیدمش لب هی غلطکردم شمار
هوش مصنوعی: گفت ده بار بوسهای بر لبهای من بوسه نزن. من هم به او گفتم به چشمانش، مدام لبهایش را میبوسیدم و اشتباه میکردم که شمار آن را نگهدارم.
هرچهگفت از دهفزونتر شد بهرخیگفتمش
در شمار ده غلط کردم تو از سر میشمار
هوش مصنوعی: هر چه او گفت، بیشتر از آن بود که من میتوانستم بگویم. وقتی در جمعی از او تعریف کردم، فهمیدم که در محاسبهام اشتباه کردهام و او از من بالاتر است.
گفت می خواهی مرا ده ده ببوسی تا به صد
گفتمش نی خواهمت صد صد ببوسم تا هزار
هوش مصنوعی: او به من گفت: میخواهی مرا ده بار ببوسی؟ که من در پاسخ گفتم: نه، من نمیخواهم فقط ده بار ببوسمت، بلکه میخواهم صد بار ببوسمت تا به هزار بار برسم.
گفت بالله چون تو یک عاشق ندیدستم حریص
گفتم الله چون تو یک دلبر ندیدم بردبار
هوش مصنوعی: به خدا قسم، هیچ عاشقی را با این همه حرص و اشتیاق ندیدهام، و هیچ دلبر بیداری مانند تو را نیز شاهد نبودهام.
زیر لب خندید و گفت ای شاعرک ترسم که تو
نرم نرمک از پی هر بوسهیی خواهی کنار
هوش مصنوعی: زیر لب لبخند زد و گفت: ای شاعر، میترسم که تو آرامآرام بخواهی پس از هر بوسه، فاصله بگیری.
گفتم آری داعی شاهستم و مداح میر
از پی بوس و کناری چون ز من گیری کنار
هوش مصنوعی: گفتم که بله، من دعوتکننده و ستایشگر شاه هستم و برای دیدار و نوعی ارتباط نزدیک با او تلاش میکنم؛ چون اگر من از او فاصله بگیرم، او نیز از من دور میشود.
الغرض با یکدگر گفتیم چون لختی سخن
خادم آمدگفت ای قاآنی از حق شرمدار
هوش مصنوعی: در نهایت ما تصمیم گرفتیم که در مورد موضوعی صحبت کنیم، اما وقتی سخن به خادم رسید، گفت: ای قاآنی، از حق شرم داشته باش.
صحبت معشوق و می تا چند مانا غافلی
زینکه فرداش شب تحویل هست و وقتیار
هوش مصنوعی: گفتگو دربارهٔ محبوب و نوشیدنی تا کی ادامه دارد؟ تو غافلی از اینکه فردا شب، زمان تغییر و تحول است و وقتی برای دیدار یار فرا میرسد.
گفتم ای خادم مگر نوروز سلطانی رسید
گفت بخ بخ رای ناقص بین و عقل مستعار
هوش مصنوعی: گفتم ای خدمتگزار، آیا عید نوروز برای پادشاه رسیده است؟ او پاسخ داد: چقدر احمقانه فکر میکنی و چقدر عقل تو از جای دیگری به عاریه گرفته شده است.
یک زمستان برتو رفت و باز چون مستان هنوز
روز از شب باز نشناسی زمستان از بهار
هوش مصنوعی: یک زمستان بر تو گذشته است و هنوز مانند مستها، روز را از شب تشخیص نمیدهی و زمستان را از بهار نمیتوانی جدا کنی.
سبزه شد پیروزه پوش و لاله شد مرجان فروش
سرخ مُل آمد به جوش و سرخ گل آمد ببار
هوش مصنوعی: دامان طبیعت به زیبایی سبز و لالههای سرخ زینت داده شده است. رنگ سرخ گلها در این روزها به اوج خودش رسیده و همه جا بوی بهار را میدهد.
کارگاه ششتری شد از شقایق بوستان
پر ز ماه و مشتری شد از شکوفه شاخسار
هوش مصنوعی: کارگاه ششتری به زیبایی باغی پر از گلهای شقایق تبدیل شده و درختان با شکوفههای خود پر از نور و زیبایی شدهاند.
خیز و سوی بوستان بگذر که گویی حورعین
عنبرین گیسو پریشیدست اندر مرغزار
هوش مصنوعی: برخیز و به سمت باغ برو، زیرا به نظر میرسد که دختران آسمانی با موهای عطرآگین و پریشان در دشتها در حال قدم زدن هستند.
زیر هر شاخی ظریفی با ظریفی بادهنوش
پای هر سروی حریفی با حریفی میگسار
هوش مصنوعی: زیر هر درختی، افرادی لطیف و خوشنفس دور هم نشسته و در حال نوشیدن شراب هستند و در کنار هر سرو بلندی، کسانی دیگر در حال گسار و جشن گرفتناند.
یکطرف غوغای عود و بربط و مزمار و چنگ
یک طرف آوای کبک و صلصل و دراج و بار
هوش مصنوعی: در یک سو صدای موسیقی و آلات موسیقی به نغمهای دلانگیز میپیچد و در سوی دیگر، صدای زیبای پرندگان و طبیعت به گوش میرسد.
صوفی اینجا در سماع و مطرب آنجا در سرود
عاشق اینجا شادمان و دلبر آنجا شادخوار
هوش مصنوعی: در اینجا صوفیان در حال رقص و شور هستند و در آنجا موسیقیدانان در حال خواندن هشتند. عاشقان در اینجا خوشحال و سرمستاند و محبوبان در آنجا شادمان و خوشدل هستند.
چشمها در چشم ساقی کامها بر جام می
گوشها بر لحن مطرب رویها در روی یار
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبایی از یک مجلس نوشیدنی و شادی ارائه شده است. چشمها به نگاه ساقی دوخته شدهاند که مشغول خدمت است، و همه در انتظار تماشا و چشیدن میباشند. همزمان، گوشها به صدای موسیقی و آهنگ مطرب توجه دارند و چهرهها نیز به سمت یار و محبوب میچرخند. فضای تنظیم شده به نوعی عشق و لذت را به تصویر میکشد.
شکل نرگس چون بلورین ساغری پر زر و می
یا فروزان بوتهیی از سیم پر زر عیار
هوش مصنوعی: شکل نرگس مانند جامی بلورین پر از طلا و شراب است و یا مانند بوتهای درخشان از نقره که با طلا تزئین شده است.
گه به پای سرو بن از وجد میرقصد تذرو
گه به شاخ سرخ از شوق میخندد هزار
هوش مصنوعی: گاهي به خاطر نشاط و شادی، قدم میزند و میرقصد و گاهی هم از خوشحالی با شاخ و برگ سرخ درختان، لبخند میزند و شادابی و سرزندگی خود را نشان میدهد.
مرزها از ابر آذاری پر از در عدن
مغزها از باد فروردین پر از مشک تتار
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی از طبیعت و فراوانی اشاره شده است. مرزها تحت تأثیر بارشهای بهاری هستند که نشاندهنده زندگی و شادی در سرزمینها است. وجود باد خوشبو در فصل بهار، نشانهای از طراوت و تازگی است که فضایی خوشایند و خوشعطر ایجاد میکند. این توصیفها نشاندهنده احساس خوشی و زندگی در فصل بهار و زیباییهای آن هستند.
خادمک هرچند با من در عبادت تند شد
حق چو با او بود الحق گشتم از وی شرمسار
هوش مصنوعی: هرچند که خادمک در عبادت با من سخت تلاش کرد، اما چون حق و حقیقت با او بود، من از او شرمنده شدم.
گفتم ای خادم بهل آن خامه و دفتر به پیش
تا دماغی تر کنم ز اول بده جامی عقار
هوش مصنوعی: به خادم گفتم که قلم و دفتر را کنار بگذار و به من یک جام می بده تا بتوانم افکارم را بهتر بیان کنم.
گفت تا کی می خوری ترسم گرت زاینده رود
جای جام می بیارم بازگویی می بیار
هوش مصنوعی: میگوید تا کی مینوشی، نکند از زایندهرود بیخبر هستی؟ اگر لاجرم ادامه دهی، جای جام شراب را برایت آوردهام و از تو میخواهم که دوباره بگویی.
باده خواران دگر را قسمتی هم لازمست
نی نصیب تست تنها هرچه می در روزگار
هوش مصنوعی: بادهنوشان دیگر نیز سهمی از زندگی دارند، نوشیدنی مختص تو نیست و همه در این دنیای پرنوش صرف نمیکنند.
گفتم ای خادم تو میدانی زبان درکام من
هست در برندگی نایب مناب ذوالفقار
هوش مصنوعی: به خادم خود گفتم: تو میدانی که زبان من در کامم است و در قدرت و توانایی من مانند ذوالفقار عمل میکند.
می بده کامروز در گیتی منم خلاق نظم
و آزمُودستی مرا در عین مستی چند بار
هوش مصنوعی: امروز از زندگی لذت میبرم و در این جهان، من خالق نظم و ترتیب هستم. حتی در حین شگفتی و سرخوشی، بارها تجربیاتم را آزمایش میکنم.
مست چون گردم معانی در دلم حاضر شوند
وز دلم غایب شوند آنگه که گردم هوشیار
هوش مصنوعی: وقتی که مست میشوم، افکار و معانی در دلم حاضر میشوند و زمانی که به حالتی هوشیار درمیآیم، آن معانی از دلم دور میشوند.
خادمک در خشم رفت و زیرلب آهسته گفت
باش کامشب میخورد فردا زند میرش به دار
هوش مصنوعی: خادم در حال عصبانیت رفت و به آرامی گفت که امشب مینوشد و فردا میرش بر دار خواهد رفت.
رفت عمدا بر سر میخانه وز سرجوش خُم
زان شراب آورد کز عکسش زمین شد لالهزار
هوش مصنوعی: او عمداً به سراغ میخانه رفت و از جوش و خروش خمر، شرابی آورده که به خاطر رنگش، زمین را به شقایقزار تبدیل کرده است.
زان میی کز وی اگر یک جرعه پاشی بر زمین
از سر مستی کند هفت آسمان را سنگسار
هوش مصنوعی: از آن میگفته میشود که اگر یک قطره از آن بر زمین بریزد، به خاطر شدت مستی، میتواند هفت آسمان را زیر سنگ بزند.
الغرض جامی دو چون خوردم قلم برداشتم
گفتم اندر یک دو ساعت این قصیدهٔ آبدار
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، دو جام نوشیدم و سپس قلم را به دست گرفتم و گفتم در یک یا دو ساعت این شعر شیرین را نوشتم.
حاشیه ها
1394/07/15 10:10
نام من
توکتاب هشتم فقط 5بیت اورده شده
1394/07/15 10:10
نام من
چرادرکتاب هشتم فقط 5 بیتش امده
1394/08/05 20:11
دانیال
""چرادرکتاب هشتم فقط 5 بیتش امده""
دلیلش اینه که بقیه ابیات مفهوم خیلی سنگینی دارند و مولف کتاب فقط ابیاتی رو گزاشته که درکش برای دانش اموز اسان باشه و دانش از بتونه خودش اونو معنی کنه .
1396/09/22 21:11
حمید
راستی در کتاب سال هشتم، بیت آخرش به نام :
«کیست آن صورت گر ماهر که بی تقلید غیر
این همه صورت برد بر صفحۀ هستی به کـار»
این بیت اصلال تو شعر نمی باشد و آموزش و پروش خودش این را درست کرده است.
1396/09/02 22:12
حمید
در بیت دوم کلمۀ کامگار نوشته شده است «کامکار» درست است.