قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - در ستایش کهفالادانی والاقاصی جناب حاجی آقاسی گوید
دوش بگشودم زبان تا درد دل گویم به یار
گفت عشاق زبون را با زبان دانی چکار
گر به قرب ما قنوعی در محبت شو حریص
ور به وصل ما عجولی در بلا شو بردبار
خوی با آوارگی کن چون نبینی جایگه
چاره از بیچارگی جو چون نداری اقتدار
معنی تسلیم دانی چیست ترک آرزو
بلکه ترک دل که در وی آرزو گیرد قرار
تن بود خانهٔ طمع آن خانه را از سر بکوب
دل بود ریشهٔ هوس آن ریشه را از بن بر آر
تر دلگ زانکه بعدل فارغست از درد و غم
جان رهان زانکه بیجان ایمنببت ازکیرودار
از مراد نفس دل برکن که ننگست آن مراد
وز حصار عقل بیرون شو که تنگست آن حصار
کام دلبر جویی از دل لختی آنسوتر نشین
وصل جانان خواهی از جان گامی آنسوتر گذار
هر چه جانان خواهد آن کن حرف صلح و کین مزن
هرچهگوید یار آن گو نام کفر و دین میار
دل چنان وقعی ندارد بهتر از دل کن فدا
جان چنان قربی ندارد خوشتر از جان کن نثار
تا ننوشی دُرد ناکامی نگردی نامجو
تا نپوشی برد بدنامی نگردی نامدار
در ز آبشور خیزد برگ تر ازچوب خشک
شهد از زنبور زاید دانهٔ خرما ز خار
عیش جان آنگه شود شیرینکه میگردید تلخ
روشنی آنگه دهد پروین که شب گردید تار
فخر عاشق از نعیم هر دو گیتی ننگ اوست
جز به مهر خواجه کز وی میتوان کرد افتخار
غبث دولت غوث ملت اصل دانش فصل جود
صدر دین بدر اُمَم بحر کرم کوه وقار
حاجی آقاسی جهان جود و میزان وجود
کافرینش بر همایون ذات او کرد اقتصار
آنکه گر رشحی چکد از ابر دستش بر زمین
برنخیزد تا به حشر از ساحت هامون غبار
از دو گیتی چشم پوشیدست الا از سه چیز
عشق یزدان و نظام شرع و مهر شهریار
صورت آمال بیند در قلوب مرد و زن
نامهٔ آجال خواند در قضایکردگار
بحر طغیانکرد در عهدش از آن شد مضطرب
کوه سر افراخت با حلمش از آن شد شگسار
روز مهر او ز صحرا عنبرین خیزد نسیم
وقت خشم او ز دریا آتشین جوشد بخار
دی بر آن بودم که از حزمش کنم حرفی رقم
بر سر انگشتان من بستند گفتی کوهسار
دوشم آمد از سخای او حدیثی بر زبان
از زبانم هر زمان می ریخت درّشاهوار
خلق میگویند مختارست در هر کار و من
بارها دیدم که در بخشش ندارد اختیار
شکل روببن دزکشد رایشز تارعنکبوت
خود رویین، تن کند حزمش ز تاج کو کنار
حرزی از جودش اگر بیتی به بازو حامله
بچه نه مه مینماندی در مضیق انتظار
نوککلک او بهچشم آرزو شیرینترست
از سر پستان مادر در دهان شیرخوار
جاه او گویند دارد هرچه خواهد در جهان
من مکرر آزمودستم ندارد انحصار
طبع او دریای مواجست و موج او کرم
موج دریا را که تاند کرد در گیتی شمار
وصف خلق او نوشتم خامهام شد عنبرین
نقش جود او کشیدم نامهام شد زرنگار
ای که دریا را نباشد پیش جودت آبروی
ویکه دنیا را نباشد بیوجودت اعتبار
ماجرای رفته را خواهم که از من بشنوی
گرچه دانم هست پیشت هر نهانی آشکار
چار مه زین پیش کز انبوه اندوه و محن
هر دلی بد داغدار و هر تنی بد سوگوار
فتنه در شیراز چون مرد مجاور شد مقیم
ایمنی ازفارس چونشخص مسافربستبار
شور و غوغا شد فراوان امن و سلوتگشت کم
کفر و خذلان یافت رونق دین و ایمان گشت خوار
دیده ها از شرم خالی سینه ها از کینه پُر کنید ها
صدرها از غَدَر مملو چشمها از خشم تار
طارق از سارق مشوش عالم از ظالم برنج
صالح از طالح گریزان تاجر از فاخر فکار
مغزها غرق جنون و عقلها محو طنون
عیشها وقف منون و طیشها خصم وقار
نبضها چون استخوان شد استخوان ها همچو نبض
آن زدهشت مانده بیحس این ز وحشت بیقرار
چون مقابر شد معابر از هجوم کشتگان
پر مهالک شد مسالک از وفور گیر و دار
روز اگر بیچارهیی از خانمان رفتی برون
کشته یا مجروح برگشتی سوی خویش و تبار
شب اگر در خانه ماندی بینوایی تا به صبح
در میان خانه با دزدان نمودی کارزار
شرع بیرونقتر از اشعار من در ملک فارس
امن بیسامانتر از اوضاع من در روزگار
خسته و مجروح از هرسو گروه اندر گروه
بسه و مذبوح در هرره قطار اندر قطار
کلبهٔ جراح آب دکهٔ سلاخ برد
بسکه لاش کشتگان بردندی آنجا بار بار
گاه مردان را به جبر از سر ربودندیکله
گه امارد را به زور از پا کشیدندی ازار
فرقهیی هرسو دوان این با سپر آن با تبر
حلقهیی هرسو عیان اینجاشراب آنجا قمار
بامهای خانه هولانگیز چون خاک قبور
برجهای قلعه وحشت خیز چون لوح مزار
حمله آرد بهرکینگفتی به راغ اندر نسیم
پنجه یازد با سنان گفتی به باغ اندر چنار
باد گفتی خنجر مصقول دارد در بغل
آبگفتی صارم مسلول دارد درکنار
پیل هر سردابه گفتی هست پیل منگلوس
شیر هر گرمابه گفتی هست شیر مرغزار
شخص ترسیدی ز عکس خویش اندر آینه
مرد رم کردی ز سایهٔ خویش اندر رهگذار
دل ز جان الفت بریدی با همه الف نهان
چشم از مژگان رمیدی با همه قرب جوار
خاک در زیر قدم دزدیستگفتی نقبزن
آب در جوی روان تیغیستگفتی آبدار
فیالمثل را گر کسی خفتی به خلوتگاه امن
جستی از جا هر زمان چون آدمی وقت خمار
سبلت اشرار رعبانگیز چون چنگال شیر
مژهٔ الواط هولآمیز چون دندان مار
روز و شب رافرق از هم کس نیارستی ازآنک
مهر و مه بر سمت آنکشور نکردندی مدار
قصه کوته حال آن کشور بدین منوال بود
تا ز ری آمد به سوی فارس صاحب اختیار
روز اول از در تدبیر یاسایی نوشت
طرفه یاسایی کزو هر کس گرفتند اعتبار
ثت در وی شغل هرک از رعیت تا سپه
در نظام مملکت بسطی در آن با اختصار
خلق آن یاسا چو برخواندند گفتند ای شگفت
حاکمی آمد که کار ملک ازو گیرد قرار
عامهٔ اشرار باهم متفق بستند عهد
تا به عون یکدگر چون کوه مانند استوار
چون دو روزی رفت دزدی چارش آوردند پیش
سر برید آن چارراوان ماجرا جست انتشار
آن بدینگفتا که هی هی زین نهنگ پیل کش
این بدان گفتا که بخ بخ زین پلنگ شیرخوار
چون شدند اشرار آگه عقدشان از هم گسیخت
جامهٔ پیوندشان را ریخت از هم پود و تار
این بدان گفتا که اکنون چاره جز زنهار نیست
آن بدین گفتا که کس را شیر ندهد زینهار
آن عزیمتکرده سوی غال غول از اضطراب
این هزیمت جسته سوی غار مار از اضطرار
فرقهیی همچون زنان گشتند در چادر نهان
جوقهیی در نیمشب کردند از کشور فرار
آنکه بیرون شد ز شهر از بیم در هامون و کوه
یا چو ببژن رفت در چه یا چو اژدرها به غار
آن یکی در آب دریا رفت همچون لاک پشت
وین دگر در ریگ صحرا خفت همچون سوسمار
وانکه اندر شهر پنهان بود کردندش اسیر
یا بهدارالملکریشد یا همانساعت بهدار
در همه شیراز اکنون شور و غوغا هیچ نیست
جز خروش عندلیب و بانگ کبک و صوت سار
کس نگرید جز صراحی کس ننالد غیر چنگ
کس نجوشد جز خم میکس نموید غیر تار
شبروی گر هست ما هست آن هم اندر آسمان
سرکشیگرهست سروست آنهماندر جویبار
گر کسی خنجر کشد بید است آنهم در چمن
ورتنی طغیانکند سیلست آن هم در بهار
کس ندارد عزم غوغا جز به مستی چشم دوست
کس نتابد سر ز فرمان جز به شوخی زلف یار
تا سه شب بازار و دکانها سراسر باز بود
جز دکان میفروش آن هم ز خوف کردگار
بارهٔ شیراز را نیز آنچنان محکم نمود
کز قضاگوییکشیدستندگرد او حصار
بارهٔ ویران که از هر رخنهٔ دیوار او
همچو تار از حلقهٔ سوزن برون لرفتی سوار
آنچنان معمور و محکم کرد کز دروازهاش
باد بیرخصت به صحرا برد نتواند غبار
باغهایی را که در گلزرشان از بیگلی
در دو صد فصل بهاران کس ندیدی یک هزار
شد چنان آباد از سعیش که گویی کرده چرخ
بر سر هر شاخ گل صد خوشهٔ پروین نثار
خلق از طغعان فتادسنند لیک از سعی او
سیلهای آب طغیان کردهاند از هرکنار
ببنکه انهار و قنات و جری از هربریکند
همچو پرویزن مشبک گشته خاک آن دیار
بسکه هردم چشمهٔ آبی بجوشد از زمین
آب پنداری به جای سبزه روید از قفار
اللهالله حاکمست این یاسحاب رحمتست
کاب میبارد هم ازکوه و دشت و مرغزار
سوی ما حاکم فرستادی و یا بحر محیط
بهر ما ناظم روان کردی و یا ابر بهار
از وجود او نه تنها کارها رونق گرفت
کآبها را نیز آب دیگر آمد روی کار
زینهمه طوفان آبی کز زمین جوشیده است
خلق را باید به کشتی رفتن اندر رهگذار
گر ز سعی او بدینسان آبها افزون شدی
نهرها از شهرها خیزد چو امواج از بحار
دی به صاحب اختیار از فرط حیرانی کسی
گفتکای بخت بلندت را هنرمندی شعار
چشمبندیکردهیی مانا جهانی را به سحر
ورنه در ماهی دو نتوانکرد چندینکار و بار
فتنه بنشاندی ز فرش و باره را بردی به عرش
دوست را کردی شکور و خصم را کردی شکار
نهرهاکردی روان هریک به ژرفی زنده رود
باغها آراستی هریک به خوبی قندهار
صدهزار افزون نهال تازهکشتی وین عجب
کان همه بالید و خرم گشت و برگ آورد و بار
گفتش ای نادان تو از راز نهانی غافلی
سم و زر را صیرفی داندکه چون گیرد عیار
عجزمن چوندیدحاجیخواستکز اعجازخویش
در وجود من نماید قدرت خویش آشکار
من اثر هستم موثر اوست زین غفلت مکن
من سبب هستم مسبب اوست زین حیرت مدار
مینبینی آب و گویی از چه گردد آسیا
می نبینی باد و گویی از چه جنبد شاخسار
سخت حیرانی ز صورتهای گوناگون که چیست
چون نیی آگه ز کلک قدرت صورت نگار
احمد مرسلکه آنی رفت و بازآمد ز عرش
می نبود الا ز یمن قدرت پروردگار
مرحبا بردست حیدرگو که او مرحب کش است
ورنه از خود اینهمه جوهر ندارد ذوالفقار
باری اندر فارس اکنون یک پریشان حال نیست
غیر من کاشفتهام چون زلف ترکان تتار
اسم و رسم من به دستورالعمل امسال نیست
وین عمل اصلاً نبد دستور در پیرار و پار
نهبهشه یاغیشدم نهبر خدا طاغی شدم
نه ز اوباش صغارم نه ز الواط کبار
نهرحیمرنگرز هستمکه بر ارک وکیل
هر شبی شمخال اندازم ز بالای منار
نه علی یک دستیمکز بهر یک پیمانه می
برکشم خنجر یهودان را نمایم تار و مار
نه فریدون خان نادانمکه از نابخردی
خویش را در کار و بار فارس دانم پیشکار
هم نیم احمد که لاچین را فرستم حکم قتل
روز روشن خنجر آجینش کنم خورشیدوار
کیستم آخر گدایی بینوایی بیکسی
شیوهٔ من شاعری شغلم مدیح شهریار
گر کسی گوید که قاآنی شب و روزست مست
راست گوید نیستم یک دم ز مهرت هوشیار
ورگناهم اینکه بر خوبان عالم مایلم
راستست اخلاق خوبت را به جانم خواستار
ور خطایم اینکه می کوشیدم به عیب و عار تو
نبستم منکر که مدح من ترا عیبست و عار
میدهم هر دم دل راد ترا نسبت به ابر
گرچه میدانم که آن روح لطیفست این بخار
نور رایت را به نور مه برابر مینهم
گرچه میبینم که آن اصلست و این یک مستعار
در بزرگی با جهان جاه ترا همسر کنم
گرچه مییابم که آن فانیست این یک پایدار
زین قبل بیحد خطا دارم که نتوانم شمرد
ور شمارم شرمساریها برم روز شمار
گر قصور مدحت از مایهٔ شرمندگیست
اندرین معنی جهانی هست چون من شرمسار
قصه کوته پایهٔ خود بین نه استعداد من
زانکه من در مرتبت جویم تو بحر بیکنار
خلعت و انعام و مرسومم بیفزا زانچه بود
تا به عمر و دولت و بختت فزاید کردگار
آن مکن با من که درخورد من و قدر منست
آن بفرما کز تو زیبد وز تو ماند یادگار
گر وجودت قادرست اما ز جودت نادرست
قطع مسورم من ای جودت جهان را مستجار
حکمکن کز لوی ئیلم حکم اجرا در رسد
تا بر آرم چون نهنگ از جان بدخواهت دمار
یک دعا بیشت نگویم واندعا اینست و بس
کت بهر کامی که خواهی بخت سازد کامگار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه طاب الله ثراه گوید: دوش اندر خواب میدیدم بهشت کردگارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسینخان صاحب اختیار: راستی را کس نمیداند که در فصل بهار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش بگشودم زبان تا درد دل گویم به یار
گفت عشاق زبون را با زبان دانی چکار
هوش مصنوعی: دیشب تصمیم گرفتم که درد و دلهایم را با معشوقهام در میان بگذارم. اما او به من گفت که عشاقی که قادر به بیان احساساتشان نیستند، با کلام چه کاری میتوانند انجام دهند؟
گر به قرب ما قنوعی در محبت شو حریص
ور به وصل ما عجولی در بلا شو بردبار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به نزدیکی ما برسی، با محبت و آرامش رفتار کن و شتاب نکن. اگر به وصال ما رسیدی، صبور و بردبار باش و در برابر سختیها و مشکلات استقامت کن.
خوی با آوارگی کن چون نبینی جایگه
چاره از بیچارگی جو چون نداری اقتدار
هوش مصنوعی: به خودت عادت کن که در سختیها زندگی کنی و اگر راه حلی پیدا نکردی، تلاش کن تا مشکلات را پشت سر بگذاری، حتی اگر قدرت لازم را نداری.
معنی تسلیم دانی چیست ترک آرزو
بلکه ترک دل که در وی آرزو گیرد قرار
هوش مصنوعی: معنی تسلیم به این است که آدمی باید آرزوها را کنار بگذارد، حتی باید دل را هم رها کند؛ چرا که دل در خود این آرزوها را نگه میدارد و باعث درگیری میشود.
تن بود خانهٔ طمع آن خانه را از سر بکوب
دل بود ریشهٔ هوس آن ریشه را از بن بر آر
هوش مصنوعی: تن انسان محل خواستهها و آرزوهای دنیاست؛ باید این محل را کاملاً ویران ساخت. دل انسان هم ریشهی هوسها و تمایلات است؛ باید این ریشه را از اساس برچید.
تر دلگ زانکه بعدل فارغست از درد و غم
جان رهان زانکه بیجان ایمنببت ازکیرودار
هوش مصنوعی: دل خود را از غم و درد آزاد کن و به آسودگی و آرامش برس. زندگی کوتاه است و بیفایده، پس به خاطر جوانی و فرصتهایت در پی شادمانی باش.
از مراد نفس دل برکن که ننگست آن مراد
وز حصار عقل بیرون شو که تنگست آن حصار
هوش مصنوعی: از خواستههای نفسانی و دلخواه خود فاصله بگیر، زیرا این خواستهها شرمآورند. همچنین از محدودیتهای عقلانی فراتر برو، زیرا این محدودیتها تنگ و محدودکننده هستند.
کام دلبر جویی از دل لختی آنسوتر نشین
وصل جانان خواهی از جان گامی آنسوتر گذار
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رضایت معشوق هستی، باید اندکی از او دورتر بایستی و اگر میخواهی به وصل او برسی، لازم است گامی فراتر از جانت برداری.
هر چه جانان خواهد آن کن حرف صلح و کین مزن
هرچهگوید یار آن گو نام کفر و دین میار
هوش مصنوعی: هرچه دوست بخواهد، همان را انجام بده. درباره صلح و جنگ صحبت نکن و هرچه محبوب بگوید، تو هم همان را بگو. نامی از کفر و دین به میان نیاور.
دل چنان وقعی ندارد بهتر از دل کن فدا
جان چنان قربی ندارد خوشتر از جان کن نثار
هوش مصنوعی: دل چندان ارزشمند نیست که به آن اهمیت داده شود، بلکه اگر جان را فدای او کنی، این کار ارزش بیشتری دارد. پس جان را هم میتوان به راحتی نثار کرد.
تا ننوشی دُرد ناکامی نگردی نامجو
تا نپوشی برد بدنامی نگردی نامدار
هوش مصنوعی: تا وقتی که تجربه تلخ را نچشی، به مقام و نام نخواهی رسید. و تا زمانی که نداشتهها و ناتوانیهایت را نشناسی، در چشم دیگران به عنوان فردی مشهور و محبوب نخواهی بود.
در ز آبشور خیزد برگ تر ازچوب خشک
شهد از زنبور زاید دانهٔ خرما ز خار
هوش مصنوعی: از آب شور گیاهی تازه و جوان میروید و شهدی از زنبور تولید میشود. همچنین دانه خرما نیز از خار ظاهر میشود.
عیش جان آنگه شود شیرینکه میگردید تلخ
روشنی آنگه دهد پروین که شب گردید تار
هوش مصنوعی: زندگی زمانی شیرین میشود که تلخیها را تجربه کرده باشیم. روشنی و شادی واقعی زمانی به ما میرسد که پس از شبهای تاریک و دشوار عبور کرده باشیم.
فخر عاشق از نعیم هر دو گیتی ننگ اوست
جز به مهر خواجه کز وی میتوان کرد افتخار
هوش مصنوعی: فخر و مباهات عاشق به خوشیهای دنیا، برایش زشت و ناپسند است، مگر آنکه این افتخار به خاطر محبت یک معشوق باشد.
غبث دولت غوث ملت اصل دانش فصل جود
صدر دین بدر اُمَم بحر کرم کوه وقار
هوش مصنوعی: دولت و موفقیت به وسیله وجود یک شخصیت برجسته و نیکوکار به دست میآید. این شخص در دانش و علم مقام والایی دارد و generosity (بخشش) او در میان دیگران شناخته شده است. او نمایانگر دین و اخلاق نیکو است و در میان مردم همچون دریای کرم و کوهی از وقار به شمار میآید.
حاجی آقاسی جهان جود و میزان وجود
کافرینش بر همایون ذات او کرد اقتصار
هوش مصنوعی: حاجی آقاسی به عنوان یک شخصیت برجسته در عالم، بخشندگی و وجود خود را محدود به افرادی کرده است که در نگارش و صفتهای نیکو قرار دارند، و سایرین را از دایرهٔ توجه خود خارج کرده است.
آنکه گر رشحی چکد از ابر دستش بر زمین
برنخیزد تا به حشر از ساحت هامون غبار
هوش مصنوعی: کسی که اگر ذرهای باران از ابر بریزد، دستش را از زمین برنمیدارد تا روز قیامت، غبار از پهنهی دشتها برود.
از دو گیتی چشم پوشیدست الا از سه چیز
عشق یزدان و نظام شرع و مهر شهریار
هوش مصنوعی: از دو دنیای موجود، تنها بر سه چیز تمرکز دارد: عشق به خداوند، رعایت قوانین شرع و محبت به پادشاه.
صورت آمال بیند در قلوب مرد و زن
نامهٔ آجال خواند در قضایکردگار
هوش مصنوعی: آرزوهای انسانها در دلهای آنان شکل میگیرد و سرنوشتشان به دست خداوند نوشته شده است.
بحر طغیانکرد در عهدش از آن شد مضطرب
کوه سر افراخت با حلمش از آن شد شگسار
هوش مصنوعی: در زمان او، دریا به خروش آمد و کوهها به خاطر آرامش او، سر به آسمان بلند کردند.
روز مهر او ز صحرا عنبرین خیزد نسیم
وقت خشم او ز دریا آتشین جوشد بخار
هوش مصنوعی: صبح که خورشید طلوع میکند، بوی خوشی از دشت به مشام میرسد، اما زمانی که خشم او فوران کند، شعلههای آتش از دریا برمیخیزد.
دی بر آن بودم که از حزمش کنم حرفی رقم
بر سر انگشتان من بستند گفتی کوهسار
هوش مصنوعی: دیروز میخواستم نظر خود را دربارهی خرد و عقل او بیان کنم، اما آنقدر به من فشار آوردند که نتوانستم. انگار کسی میگفت که مثل کوه است و غیرقابل تغییر.
دوشم آمد از سخای او حدیثی بر زبان
از زبانم هر زمان می ریخت درّشاهوار
هوش مصنوعی: شب گذشته داستانی از بخشندگی او به گوشم رسید که همانطور پیوسته از زبانم جاری میشد و مانند مرواریدهای گرانبها بود.
خلق میگویند مختارست در هر کار و من
بارها دیدم که در بخشش ندارد اختیار
هوش مصنوعی: مردم میگویند که او در هر امری مختار و آزاد است، اما من چندین بار مشاهده کردهام که در بخشش و دست دادن، آزادی عمل ندارد.
شکل روببن دزکشد رایشز تارعنکبوت
خود رویین، تن کند حزمش ز تاج کو کنار
هوش مصنوعی: شکل روباه با زیرکی خود، در تارهای عنکبوتی که از دورنش آویزان شده، احتیاط را کنار میزند و خود را به خوبی نشان میدهد.
حرزی از جودش اگر بیتی به بازو حامله
بچه نه مه مینماندی در مضیق انتظار
هوش مصنوعی: اگر از بخشندگی او چیزی دریافت کنی و آن را با خود همراه داشته باشی، دیگر در سختی و انتظار نمیمانی.
نوککلک او بهچشم آرزو شیرینترست
از سر پستان مادر در دهان شیرخوار
هوش مصنوعی: نوککلک او بهچشم آرزو، شیرینتر از پستان مادر در دهان نوزاد است.
جاه او گویند دارد هرچه خواهد در جهان
من مکرر آزمودستم ندارد انحصار
هوش مصنوعی: این شخص به من میگوید که هر چه بخواهد، در این دنیا به دست میآورد. اما من از تجربیاتم میدانم که اینگونه نیست و هیچ چیز در زندگی به صورت انحصاری و بدون تلاش به دست نمیآید.
طبع او دریای مواجست و موج او کرم
موج دریا را که تاند کرد در گیتی شمار
هوش مصنوعی: طبع او مانند دریای خروشان است و اخلاقش همچون نیکیهایی که در دل دریا وجود دارد، در زندگی او نمایان شده است.
وصف خلق او نوشتم خامهام شد عنبرین
نقش جود او کشیدم نامهام شد زرنگار
هوش مصنوعی: خلق و خوی او را توصیف کردم و با قلمم بویی خوش به وجود آورد. بخشندگی او را به تصویر کشیدم و نوشتهام به شکلی زریّن درآمد.
ای که دریا را نباشد پیش جودت آبروی
ویکه دنیا را نباشد بیوجودت اعتبار
هوش مصنوعی: ای کسی که دریا در برابر سخاوت و بخشش تو هیچ است، و ای کسی که بدون وجود تو، دنیا اعتبار و ارزش ندارد.
ماجرای رفته را خواهم که از من بشنوی
گرچه دانم هست پیشت هر نهانی آشکار
هوش مصنوعی: میخواهم که داستان گذشته را از من بشنوی، هرچند که میدانم همهی اسرار برای تو روشن و آشکار است.
چار مه زین پیش کز انبوه اندوه و محن
هر دلی بد داغدار و هر تنی بد سوگوار
هوش مصنوعی: چهار ماهی که گذشت، دلها به خاطر انبوهی از غم و گرفتاریها داغدار و تنها محزون بودند.
فتنه در شیراز چون مرد مجاور شد مقیم
ایمنی ازفارس چونشخص مسافربستبار
هوش مصنوعی: در شیراز، مشکلات و فتنهها زمانی کاهش مییابند که مردی معقول و حکیم در آنجا حضور پیدا کند. در این حالت، تمام افرادی که از فارس به آنجا آمدهاند، احساس امنیت و آرامش میکنند، مانند کسی که بار سفر را بر دوش دارد و آماده بازگشت است.
شور و غوغا شد فراوان امن و سلوتگشت کم
کفر و خذلان یافت رونق دین و ایمان گشت خوار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که هیاهو و شور و شوق زیادی به وجود آمده است، اما آرامش و امنیت کاهش یافته و در عوض، کفر و نفاق رونق پیدا کردهاند. همچنین، در این وضعیت، دین و ایمان تحت فشار قرار گرفته و تضعیف شدهاند.
دیده ها از شرم خالی سینه ها از کینه پُر کنید ها
صدرها از غَدَر مملو چشمها از خشم تار
هوش مصنوعی: چشمها از شرم زبانه میزنند و دلها پر از کینه شدهاند. سینهها پر از ناامیدی و عداوت است و نگاهها از خشم تاریک و پر از غم است.
طارق از سارق مشوش عالم از ظالم برنج
صالح از طالح گریزان تاجر از فاخر فکار
هوش مصنوعی: طارق از دزدی که باعث آشفتگی دنیا شده، فرار میکند و انسان صالح از افراد بداجتماع دوری میجوید. همچنین تاجر هم از چیزهای لوکس و بیفایده پرهیز میکند.
مغزها غرق جنون و عقلها محو طنون
عیشها وقف منون و طیشها خصم وقار
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که افراد در وضعیت بیتابی و آشفتگی قرار دارند، به طوری که عقل و فکرشان تحت تأثیر تنیدگیهای زندگی و لذتهای زودگذر قرار گرفته است. آنها در حال گذراندن زندگی هستند، اما در عین حال از وقار و آرامش خود دور شدهاند و درگیر حوادث و چالشهای مختلف هستند.
نبضها چون استخوان شد استخوان ها همچو نبض
آن زدهشت مانده بیحس این ز وحشت بیقرار
هوش مصنوعی: نبضها به اندازه استخوانها محکم شدهاند و استخوانها به اندازه نبضها به هم پیوستهاند. این حالت باعث شده که ما از وحشت بیقرار شده و بیاحساس باقی بمانیم.
چون مقابر شد معابر از هجوم کشتگان
پر مهالک شد مسالک از وفور گیر و دار
هوش مصنوعی: به دلیل هجوم کشتگان، مسیرها به مانند قبرستانهایی تبدیل شدهاند و راهها از فراوانی مشاغل و مشکلات به تنگ آمدهاند.
روز اگر بیچارهیی از خانمان رفتی برون
کشته یا مجروح برگشتی سوی خویش و تبار
هوش مصنوعی: اگر روزی به خانهی خود نرسی و به دلایلی مثل جنگ یا حادثهای آسیب ببینی یا جانت را از دست بدهی، این موضوع به خودت و خانوادهات مربوط میشود.
شب اگر در خانه ماندی بینوایی تا به صبح
در میان خانه با دزدان نمودی کارزار
هوش مصنوعی: اگر در شب در خانه بمانی و فقر و تنگدستی را تجربه کنی، تا صبح با دزدان و مشکلات دست و پنجه نرم خواهی کرد.
شرع بیرونقتر از اشعار من در ملک فارس
امن بیسامانتر از اوضاع من در روزگار
هوش مصنوعی: دین و قوانین در کشور فارس به اندازهی اشعار من خالی از نشاط و زندگی است و وضعیت آنجا از شرایط زندگی من در این دوران به مراتب بینظمتر و آشفتهتر است.
خسته و مجروح از هرسو گروه اندر گروه
بسه و مذبوح در هرره قطار اندر قطار
هوش مصنوعی: اکنون در حالتی خسته و آسیبدیده هستم که از هر سو گروههایی از مردم به سمت من میآیند. انگار که در هر راه، افرادی دیگر به این جمعیت اضافه میشوند و حال من روزبهروز بدتر میشود.
کلبهٔ جراح آب دکهٔ سلاخ برد
بسکه لاش کشتگان بردندی آنجا بار بار
هوش مصنوعی: در کلبهٔ جراح، به دلیل کشتن و بار آوردن جنازها، از شدت کار و رفتوآمد، وضعیتی به وجود آمده است که گویی دکهٔ سلاخی شده.
گاه مردان را به جبر از سر ربودندیکله
گه امارد را به زور از پا کشیدندی ازار
هوش مصنوعی: گاهی مردان را به زور و اجبار از سر میکوبیدند و در مواقعی دیگر، آدمهای ناتوان را به زور از پا میانداختند و آزار میدادند.
فرقهیی هرسو دوان این با سپر آن با تبر
حلقهیی هرسو عیان اینجاشراب آنجا قمار
هوش مصنوعی: گروههایی در هر سو در حال درگیری هستند؛ یکی با سپر و دیگری با تبر. در اینجا جشنی برپا است و در آنجا قمار بازی در جریان است.
بامهای خانه هولانگیز چون خاک قبور
برجهای قلعه وحشت خیز چون لوح مزار
هوش مصنوعی: بامهای خانهها ترسناک و شبیه خاک قبرها به نظر میرسند و برجهای قلعه هم به خاطر وحشتناک بودنشان، مانند سنگهای مزار به نظر میرسند.
حمله آرد بهرکینگفتی به راغ اندر نسیم
پنجه یازد با سنان گفتی به باغ اندر چنار
هوش مصنوعی: به باغ میرویم و نسیم ملایمی در میان درختان به نرمی میوزد، گویی با لبی تند و زیبایی همگان را جذب میکند. درختان چنار در این باغ به شکوفایی خود ادامه میدهند و جاذبه طبیعت را به تصویر میکشند.
باد گفتی خنجر مصقول دارد در بغل
آبگفتی صارم مسلول دارد درکنار
هوش مصنوعی: باد به شکلی تند و تیز به نظر میرسد و گویی که در آغوشش خنجر برّان و براقی دارد. آب نیز به نوعی، حالتی تیز و خطرناک را به خود گرفته که شبیه به شمشیری کشیده و آماده به کار است.
پیل هر سردابه گفتی هست پیل منگلوس
شیر هر گرمابه گفتی هست شیر مرغزار
هوش مصنوعی: در این بیت به تشبیه موجوداتی به موجودات دیگر اشاره میشود. به طور کلی، بیانگر این است که هر چیزی در جایی خاص به نوعی مستقر است؛ به عنوان مثال، یک فیل در زیرزمین و یک شیر در گرمابه، به نمادهای قدرت و عظمت در هر مکان اشاره دارند. در اصل، این بیت بر اهمیت و تناسب موجودات با محیط و فضا تأکید دارد.
شخص ترسیدی ز عکس خویش اندر آینه
مرد رم کردی ز سایهٔ خویش اندر رهگذار
هوش مصنوعی: اگر کسی از دیدن تصویر خود در آینه بترسد، به خاطر ترس از سایهاش در راه نیز فرار میکند.
دل ز جان الفت بریدی با همه الف نهان
چشم از مژگان رمیدی با همه قرب جوار
هوش مصنوعی: تو محبت را از جان خود جدا کردی، با اینکه همه محبتها در دل تو نهان است. و از نگاههای پر از عشق خود هم فاصله گرفتی، در حالی که به همه نزدیکان خود چسبیدهای.
خاک در زیر قدم دزدیستگفتی نقبزن
آب در جوی روان تیغیستگفتی آبدار
هوش مصنوعی: زمین زیر پا دزدی است که به آرامی به سرقت میبرد. آب در جوی روان، مانند تیغی تیز و برنده است که در دامنهای جاری است.
فیالمثل را گر کسی خفتی به خلوتگاه امن
جستی از جا هر زمان چون آدمی وقت خمار
هوش مصنوعی: اگر کسی در مکانی آرام و تنها استراحت کند، هر بار که بیدار شود مانند آدمی خواهد بود که پس از خواب سنگین در میماند.
سبلت اشرار رعبانگیز چون چنگال شیر
مژهٔ الواط هولآمیز چون دندان مار
هوش مصنوعی: موی تو مانند چنگال شیر ترسناک و مژههایت همانند دندانهای مار هراسآور است.
روز و شب رافرق از هم کس نیارستی ازآنک
مهر و مه بر سمت آنکشور نکردندی مدار
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است روز و شب را از هم تفکیک کند، زیرا خورشید و ماه هر کدام در جهت خاصی حرکت میکنند و این حرکت آنها به هم مربوط است.
قصه کوته حال آن کشور بدین منوال بود
تا ز ری آمد به سوی فارس صاحب اختیار
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، اوضاع به گونهای بود که داستان کوتاهی از آن وجود دارد؛ تا اینکه فردی از ری به سمت فارس آمد و مسئولیت و اختیارات را به دست گرفت.
روز اول از در تدبیر یاسایی نوشت
طرفه یاسایی کزو هر کس گرفتند اعتبار
هوش مصنوعی: در روز اول، شخصی با تیزهوشی و تدبیر خاص کاستیها را اصلاح میکند و از آن نقطه شروع، اعتبار و ارزش خود را نزد دیگران به دست میآورد.
ثت در وی شغل هرک از رعیت تا سپه
در نظام مملکت بسطی در آن با اختصار
هوش مصنوعی: در هر نظام حکومتی، هر شخصی از رعیت تا نظامی، وظایفی دارد که باید به آنها عمل کند. این وظایف باید به طور خلاصه و مفید انجام شوند تا کشور به خوبی اداره شود.
خلق آن یاسا چو برخواندند گفتند ای شگفت
حاکمی آمد که کار ملک ازو گیرد قرار
هوش مصنوعی: زمانی که آن یاسا را به میان مردم آوردند و خواندند، همه با تعجب گفتند: "عجب! حاکمی آمده که میتواند نظم و ترتیب را به امور کشور بازگرداند."
عامهٔ اشرار باهم متفق بستند عهد
تا به عون یکدگر چون کوه مانند استوار
هوش مصنوعی: جمعی از افراد بد خود را متحد کردند و قسم خوردند که با یاری یکدیگر به مانند کوه استوار و坚ت باشند.
چون دو روزی رفت دزدی چارش آوردند پیش
سر برید آن چارراوان ماجرا جست انتشار
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند روز، دزدی را دستگیر کردند و او را به نزد پادشاه آوردند. در این هنگام، پادشاه دستور داد که سر آن دزد را ببُرند و در همین حین، ماجرای او در بین مردم پخش شد.
آن بدینگفتا که هی هی زین نهنگ پیل کش
این بدان گفتا که بخ بخ زین پلنگ شیرخوار
هوش مصنوعی: او گفت که از این نهنگ بزرگ من بترسم، و دیگری پاسخ داد که از این شیر کوچک پلنگ باید بترسی.
چون شدند اشرار آگه عقدشان از هم گسیخت
جامهٔ پیوندشان را ریخت از هم پود و تار
هوش مصنوعی: زمانی که افراد بد و ناپسند رفتارشان را نشان دادند، ارتباط و پیوند میانشان قطع شد و زنجیرهٔ ملی که آنها را به هم متصل میکرد، پاره شد.
این بدان گفتا که اکنون چاره جز زنهار نیست
آن بدین گفتا که کس را شیر ندهد زینهار
هوش مصنوعی: فردی به دیگری گفت که اکنون چارهای جز درخواست کمک و پناه نداریم. او پاسخ داد که هیچکس به کسی کمک نمیکند، پس مراقب خودت باش.
آن عزیمتکرده سوی غال غول از اضطراب
این هزیمت جسته سوی غار مار از اضطرار
هوش مصنوعی: کسی که از ترس و اضطراب به سمت دشواریها میرود، در نتیجه ناچار به جستجوی پناهگاهی امن میشود. او به دلیل وحشت از غول، از یک جا فرار میکند و به سمت غاری که مار در آن است، پناه میبرد.
فرقهیی همچون زنان گشتند در چادر نهان
جوقهیی در نیمشب کردند از کشور فرار
هوش مصنوعی: گروهی مانند زنان شدند و در چادر پنهان گردیدند، و در نیمه شب برای فرار از کشور اقدام کردند.
آنکه بیرون شد ز شهر از بیم در هامون و کوه
یا چو ببژن رفت در چه یا چو اژدرها به غار
هوش مصنوعی: کسی که از ترس و خطر از شهر بیرون رفت، مانند شخصی که به دشت یا کوه میرود، یا مانند یک اژدر که به غار پناه میبرد.
آن یکی در آب دریا رفت همچون لاک پشت
وین دگر در ریگ صحرا خفت همچون سوسمار
هوش مصنوعی: یکی مانند لاکپشت به دریا رفت و در عمق آبها غوطهور شد، در حالی که دیگری مانند سوسمار در شن و ماسه بیابان خوابیده است.
وانکه اندر شهر پنهان بود کردندش اسیر
یا بهدارالملکریشد یا همانساعت بهدار
هوش مصنوعی: کسی که در شهر به صورت پنهانی زندگی کرده بود، یا به اسارت گرفته شد و یا به دارهالمُلک ری منتقل شد، و یا در همان لحظه اعدام گردید.
در همه شیراز اکنون شور و غوغا هیچ نیست
جز خروش عندلیب و بانگ کبک و صوت سار
هوش مصنوعی: هماکنون در تمامی شیراز هیچگونه هیاهو و شلوغی وجود ندارد، جز صدای دلنواز بلبل و نغمهٔ کبک و آواز سار.
کس نگرید جز صراحی کس ننالد غیر چنگ
کس نجوشد جز خم میکس نموید غیر تار
هوش مصنوعی: هیچکس جز زجاجی (صراحی) نمیگرید و هیچکس جز چنگ (ساز) ناله نمیکند. هیچ چیزی جز خم شراب جوش نمیزند و هیچچیز جز تار (ساز) ظهور نمیکند.
شبروی گر هست ما هست آن هم اندر آسمان
سرکشیگرهست سروست آنهماندر جویبار
هوش مصنوعی: اگر در شب کسی به زیبایی میدرخشد، او نیز در آسمان مثل ستارهای سرکش و درخشان است. درخت سرو هم در جویبار به زیبایی خود را نشان میدهد.
گر کسی خنجر کشد بید است آنهم در چمن
ورتنی طغیانکند سیلست آن هم در بهار
هوش مصنوعی: اگر کسی خنجر بکشد، بید در چمن میشود یا همان طغیان کردن سیل در بهار.
کس ندارد عزم غوغا جز به مستی چشم دوست
کس نتابد سر ز فرمان جز به شوخی زلف یار
هوش مصنوعی: هیچکس جز به خاطر جذابیت چشمان محبوبش، شجاعت لازم برای ایجاد شگفتی و هیجان را ندارد. همچنین، هیچکس به جز به خاطر شوخی و بازیگوشی موهای یار، از اطاعت سر باز نمیزند.
تا سه شب بازار و دکانها سراسر باز بود
جز دکان میفروش آن هم ز خوف کردگار
هوش مصنوعی: برای سه شب پیدرپی، بازار و فروشگاهها به طور کامل باز بودند، به جز دکان میفروش که به خاطر ترس از خدا بسته بود.
بارهٔ شیراز را نیز آنچنان محکم نمود
کز قضاگوییکشیدستندگرد او حصار
هوش مصنوعی: بارگاه شیراز را به قدری محکم و استوار ساخت که به خاطر بدی سرنوشت، دور آن حصاری کشیده شد.
بارهٔ ویران که از هر رخنهٔ دیوار او
همچو تار از حلقهٔ سوزن برون لرفتی سوار
هوش مصنوعی: ویرانگری که از هر شکاف دیوار مانند تارهای نازکی که از حلقه سوزنی بیرون آمدهاند، به بیرون نشت کرده و به سمت دیگر رفته است.
آنچنان معمور و محکم کرد کز دروازهاش
باد بیرخصت به صحرا برد نتواند غبار
هوش مصنوعی: آنقدر مستحکم و محکم ساخته شده است که حتی باد هم بدون اجازه نتواند غبار را به بیرون از دروازهاش ببرد.
باغهایی را که در گلزرشان از بیگلی
در دو صد فصل بهاران کس ندیدی یک هزار
هوش مصنوعی: باغهایی وجود دارند که در گلزارشان بهخاطر کمبود گل، حتی در دو صد فصل بهار، هیچکس دیده نشده است.
شد چنان آباد از سعیش که گویی کرده چرخ
بر سر هر شاخ گل صد خوشهٔ پروین نثار
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش او، بهگونهای آباد و سرشار از برکت شده که گویی آسمان بر سر هر شاخه گل، صد خوشه از ستاره پروین نثار کرده است.
خلق از طغعان فتادسنند لیک از سعی او
سیلهای آب طغیان کردهاند از هرکنار
هوش مصنوعی: مردم به خاطر طغیانی که به وجود آمده دچار مشکل و نابسامانی شدهاند، اما تلاش او باعث شده که سیلابهای آب از هر سو به راه بیفتند.
ببنکه انهار و قنات و جری از هربریکند
همچو پرویزن مشبک گشته خاک آن دیار
هوش مصنوعی: ببین که چطور نهرها و قناتها از هر طرف جاری میشوند، مانند پرویز که در زمین آن سرزمین نقش و نگارهایی زیبا بهوجود آورده است.
بسکه هردم چشمهٔ آبی بجوشد از زمین
آب پنداری به جای سبزه روید از قفار
هوش مصنوعی: چنانچه هر لحظه چشمهای از زمین جوش میزند، گویی به جای اینکه سبزهها از خاک رویش کنند، تنها آب به چشم میآید.
اللهالله حاکمست این یاسحاب رحمتست
کاب میبارد هم ازکوه و دشت و مرغزار
هوش مصنوعی: خداوند بر همه چیز حاکم است و رحمت او مانند باران از کوهها، دشتها و مراتع فرو میریزد.
سوی ما حاکم فرستادی و یا بحر محیط
بهر ما ناظم روان کردی و یا ابر بهار
هوش مصنوعی: تو برای ما حاکمی فرستادهای و یا مانند دریا، نظمی برای ما فراهم کردهای و یا همچون ابرهای بهاری.
از وجود او نه تنها کارها رونق گرفت
کآبها را نیز آب دیگر آمد روی کار
هوش مصنوعی: وجود او باعث شد که نهتنها کارها رونق پیدا کند، بلکه برکت و طراوت جدیدی نیز به آبها افزوده شد.
زینهمه طوفان آبی کز زمین جوشیده است
خلق را باید به کشتی رفتن اندر رهگذار
هوش مصنوعی: از میان این همه طوفان آبی که از زمین برمیخیزد، مردم باید در مسیری که در پیش رو دارند، به قایقسواری بپردازند.
گر ز سعی او بدینسان آبها افزون شدی
نهرها از شهرها خیزد چو امواج از بحار
هوش مصنوعی: اگر تلاش او به این شکل ادامه پیدا کند، آبها به قدری زیاد خواهند شد که نهرها از شهرها بیرون خواهند زد، همانطور که امواج از دریاها برخاست میکنند.
دی به صاحب اختیار از فرط حیرانی کسی
گفتکای بخت بلندت را هنرمندی شعار
هوش مصنوعی: در یک روز، شخصی به کسی که در مقام و موقعیت بالایی بود، گفت: «تو به دلیل خوش شانسی و بخت خوبت، به گونهای آموزش دیدهای که به عنوان هنرمند شناخته میشوی.»
چشمبندیکردهیی مانا جهانی را به سحر
ورنه در ماهی دو نتوانکرد چندینکار و بار
هوش مصنوعی: کسی که با چشمانش دنیای دیگری را به تماشا درمیآورد، مانند جادوگر است. اگرچه در زندگی واقعی نمیتوان در یک ماه به همهی کارها رسید.
فتنه بنشاندی ز فرش و باره را بردی به عرش
دوست را کردی شکور و خصم را کردی شکار
هوش مصنوعی: تو فتنه و آشوب را بر روی زمین فرود آوردی و از جایگاه خود به عرش بالا رفتی. دوستت را شکرگزار کردی و دشمن را به دام انداختی.
نهرهاکردی روان هریک به ژرفی زنده رود
باغها آراستی هریک به خوبی قندهار
هوش مصنوعی: تو نهرها را جاری کردی، هر کدام به عمق زنده رود، و باغها را با زیباییهای قندهار زینت دادی.
صدهزار افزون نهال تازهکشتی وین عجب
کان همه بالید و خرم گشت و برگ آورد و بار
هوش مصنوعی: تو صدها هزار نهال تازه کاشتی و این شگفتی است که همه آنها رشد کرده، سرسبز شده و برگ و میوه آوردند.
گفتش ای نادان تو از راز نهانی غافلی
سم و زر را صیرفی داندکه چون گیرد عیار
هوش مصنوعی: ای نادان، تو از رازهای پنهان بیخبری. کسی که در کار طلا و نقره مهارت دارد، میداند که چه زمانی باید آنها را به کار گیرد و از آنها سود ببرد.
عجزمن چوندیدحاجیخواستکز اعجازخویش
در وجود من نماید قدرت خویش آشکار
هوش مصنوعی: وقتی حاجی متوجه ناتوانی من شد، تصمیم گرفت تا نشان دهد که چقدر میتواند در وجود من قدرت خود را آشکار کند.
من اثر هستم موثر اوست زین غفلت مکن
من سبب هستم مسبب اوست زین حیرت مدار
هوش مصنوعی: من تنها یک نشانهام و اوست که تاثیر میگذارد؛ از این غفلت نکن. من وسیلهای هستم و اوست که نتیجه را رقم میزند؛ از این حیرت دوری کن.
مینبینی آب و گویی از چه گردد آسیا
می نبینی باد و گویی از چه جنبد شاخسار
هوش مصنوعی: آب را نمیبینی، اما فکر میکنی که چه چیزی باعث چرخیدن آسیاب میشود. باد را نمیبینی، اما گویی نمیدانی که چه چیزی شاخهها را به حرکت درمیآورد.
سخت حیرانی ز صورتهای گوناگون که چیست
چون نیی آگه ز کلک قدرت صورت نگار
هوش مصنوعی: در میان شکلها و چهرههای متفاوت دچار سردرگمی شدهام. مانند نی که از هنر و قدرت خالق خود آگاه است.
احمد مرسلکه آنی رفت و بازآمد ز عرش
می نبود الا ز یمن قدرت پروردگار
هوش مصنوعی: احمد رسولی است که برای لحظاتی رفت و دوباره بازگشت، و در این حال، هیچ چیزی از عرش وجود نداشت جز به دلیل قدرت خداوند.
مرحبا بردست حیدرگو که او مرحب کش است
ورنه از خود اینهمه جوهر ندارد ذوالفقار
هوش مصنوعی: درود بر دستان حیدر که او کسی است که مرحب را میکشد. وگرنه خود ذوالفقار این همه ارزش و توانایی را ندارد.
باری اندر فارس اکنون یک پریشان حال نیست
غیر من کاشفتهام چون زلف ترکان تتار
هوش مصنوعی: در حال حاضر در فارس هیچ کس به جز من در شرایط آشفته نیست. من همچنان ماندهام و از زلفهای پیچیده و جذاب ترکها آگاهی دارم.
اسم و رسم من به دستورالعمل امسال نیست
وین عمل اصلاً نبد دستور در پیرار و پار
هوش مصنوعی: نام و نشانی که من دارم مربوط به امسال نیست و این کار هیچ ارتباطی به روشهای قدیمی و سنتی ندارد.
نهبهشه یاغیشدم نهبر خدا طاغی شدم
نه ز اوباش صغارم نه ز الواط کبار
هوش مصنوعی: من نه به سلطنت یاغیگری کردهام و نه بر درگاه خدا سرکشی کردهام، نه از جوانان بیفرهنگ هستم و نه از افراد بدنام بزرگ.
نهرحیمرنگرز هستمکه بر ارک وکیل
هر شبی شمخال اندازم ز بالای منار
هوش مصنوعی: من رنگرز رحیم هستم که هر شب از بالای منار به وکیل ارک شمخال میزنم.
نه علی یک دستیمکز بهر یک پیمانه می
برکشم خنجر یهودان را نمایم تار و مار
هوش مصنوعی: من تنها یک دست هستم که برای به دست آوردن یک پیمانه، به مقابله با دشمنان یهودی میپردازم و آنها را نابود میکنم.
نه فریدون خان نادانمکه از نابخردی
خویش را در کار و بار فارس دانم پیشکار
هوش مصنوعی: من نه مانند فریدون خان نادان هستم که از نادانی خود را در کار و بار فارس پیشکار بدانم.
هم نیم احمد که لاچین را فرستم حکم قتل
روز روشن خنجر آجینش کنم خورشیدوار
هوش مصنوعی: من همانی هستم که در روز روشن، حکم قتل لاچین را به او میدهم و مثل خورشید، بر او با خنجر ضربه میزنم.
کیستم آخر گدایی بینوایی بیکسی
شیوهٔ من شاعری شغلم مدیح شهریار
هوش مصنوعی: من که هستم؟ در اصل، گدای بیکسی هستم. شیوهٔ من این است که شاعرانه زندگی کنم و شغلم مدح و ستایش شهریار است.
گر کسی گوید که قاآنی شب و روزست مست
راست گوید نیستم یک دم ز مهرت هوشیار
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که قاآنی همیشه در حال مستی است، واقعاً درست میگوید چون من حتی یک لحظه هم از عشق تو هوشیار نیستم.
ورگناهم اینکه بر خوبان عالم مایلم
راستست اخلاق خوبت را به جانم خواستار
هوش مصنوعی: دوست دارم که به خوبیهای دنیای اطرافم توجه کنم و از فضایل اخلاقیات به شدت قلباً بهرهمند شوم.
ور خطایم اینکه می کوشیدم به عیب و عار تو
نبستم منکر که مدح من ترا عیبست و عار
هوش مصنوعی: اگر اشتباهی کردهام، به این دلیل است که سعی نکردم عیب و عار تو را پنهان کنم. به وضوح میگویم که ستایش من از تو، خود عیب و ننگی برای توست.
میدهم هر دم دل راد ترا نسبت به ابر
گرچه میدانم که آن روح لطیفست این بخار
هوش مصنوعی: من هر لحظه دل شاد تو را به ابر میدهم، هر چند که میدانم آن روح لطیف در واقع بخار است.
نور رایت را به نور مه برابر مینهم
گرچه میبینم که آن اصلست و این یک مستعار
هوش مصنوعی: به نور پرچم تو را با نور ماه مقایسه میکنم، هرچند میدانم که نور ماه حقیقت دارد و این نور فقط یک شبیهسازی است.
در بزرگی با جهان جاه ترا همسر کنم
گرچه مییابم که آن فانیست این یک پایدار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را با بزرگی و مقام جهان پیوند بزنم، هرچند میدانم که آن مقام زائل و ناپایداری است، اما در عوض یک چیز پایدار وجود دارد.
زین قبل بیحد خطا دارم که نتوانم شمرد
ور شمارم شرمساریها برم روز شمار
هوش مصنوعی: از قبل بیپایان اشتباهات دارم که شمارش آنها برایم ممکن نیست و اگر بخواهم آنها را بشمارم، شرمندگیام بیشتر خواهد شد.
گر قصور مدحت از مایهٔ شرمندگیست
اندرین معنی جهانی هست چون من شرمسار
هوش مصنوعی: اگر در ستایش کردن من کوتاهی وجود داشته باشد، نباید نگران بود؛ چون در این دنیا افرادی مانند من زیادی هستند که شرمندهاند.
قصه کوته پایهٔ خود بین نه استعداد من
زانکه من در مرتبت جویم تو بحر بیکنار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که داستان کوتاه و سطحی افراد به دلیل محدودیتهای دیدگاهشان است و نه به خاطر قابلیتهای من. زیرا من در مقام و جایگاهی قرار دارم که به دنبال وسعت و عمق (مانند دریا) هستم و نمیخواهم به تنگنظری بسنده کنم.
خلعت و انعام و مرسومم بیفزا زانچه بود
تا به عمر و دولت و بختت فزاید کردگار
هوش مصنوعی: پوشاک و هدایا و رسم و رسومات را بر من بیفزا، چرا که این کار باعث افزایش عمر، توانگری و بخت تو خواهد شد، ای خدای بزرگ.
آن مکن با من که درخورد من و قدر منست
آن بفرما کز تو زیبد وز تو ماند یادگار
هوش مصنوعی: آنچه را نباید با من انجام دهی، زیرا شایسته من نیست. بهتر است بگویی که از تو مناسب است و یادگار تو در دل بماند.
گر وجودت قادرست اما ز جودت نادرست
قطع مسورم من ای جودت جهان را مستجار
هوش مصنوعی: اگر وجود تو قوی و نیرومند است اما بخشش و generosity تو درست و متناسب نیست، من از تو جدا میشوم، ای بخشش، زیرا جهان به تو پناه آورده است.
حکمکن کز لوی ئیلم حکم اجرا در رسد
تا بر آرم چون نهنگ از جان بدخواهت دمار
هوش مصنوعی: با فرمان آنگاه که به من رسد، حکم را اجرا میکنم تا همچون نهنگ، دشمنان تو را به نابودی بکشانم.
یک دعا بیشت نگویم واندعا اینست و بس
کت بهر کامی که خواهی بخت سازد کامگار
هوش مصنوعی: فقط یک دعا دارم و آن این است که برای دستیابی به هر چیزی که میخواهی، خوشبختی به تو سراغ بیاید و به تو موفقیت ببخشد.
حاشیه ها
1397/04/13 06:07
موسی پاشایی
مصرع کشته یا مجروح برگشتی سوی خویش و تبار با دیگر مصراع ها هم وزن نمیباشد و خواندن لیت را دچار مشکل میکند .
1397/04/13 06:07
موسی پاشایی
در مصرع کشته یا مجروح برگشتی سوی خویش و تبار وزن شعر رعایت نشده !