قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح ناصرالدین شاه
چو چتر زرین افراشت مهر در کهسار
چو بخت شاه شد از خواب چشم من بیدار
ز عکس چشم میآلود آن نگار دمید
هزار نرگس مخمور از در و دیوار
هوا ز بوی خطش گشت پر ز مشک و عبیر
زمی زرنگ رخش گشت پر ز نقش و نگار
دو لعل او شهدالله دو کوزه شهد روان
دو زلف او علمالله دو طبله مشک تتار
لبش میان خطش چون دو نقطه از شنگرف
برآن دو نقطه خطش بسته قوسی از زنگار
به چشمش امروز تا هرکجا نظر میرفت
فریبود و فسون ود وخواب ود و خمار
به چین طرهٔ او خال عنبرینگفتی
گرفته زاغی مور سیاه در منقار
دلم به نرمی با چشم او سخن میگفت
از آنکه چشمش هم مست بود و هم بیمار
ز بس که زلف گشود و ز بس که چهره نمود
گذشت بر من چندین هزار لیل و نهار
ز گیسوانش القصه چون نسیم سحر
همی بنفشه و سنبل فشاند برگلنار
زجای جست و کمر بست و روی شست و نشست
گرفت شانه و زد بر دو زلف غالیه بار
ز نیش شانه سر زلف او به درد آمد
بسان مار به هرسو بتافت گرد عذار
بگفتمش صنما مار زلف مشکینت
چه پیچد این همه بر آن رخان صندل سار
جواب داد که چون مار دردسر گیرد
بگرد صندل پیچد که برهد از تیمار
اگرچه خلق برانند کافریده خدای
به دوزخ اندر بس مارهای مردم خوار
من آنکسمکه به فردوس روی او دیدم
ز تار زلف بسی مارهای جان اوبار
به روی ائ زده چنبر دومار از عنبر
ز جان خلق برآورده آن دومار دمار
حدیث مار سر زلف او درازکشید
بلی درازکشد چون رود حدیث از مار
غرض چوماه من ازخواب چهره شست ونشست
چو صبح عسطهٔ مشکین زد از نسیم بهار
نشسته دید مرا بر کنار بستر خویش
به مدح شاه جهان گرم گفتن اشعار
دوات در برو کاغذ بهدست و خامه به چنگ
پیاله بر لب و مل در میان وگل بهکنار
به مشک شسته سر خامه را و پاشیده
ز مشک سوده به کافور گوهر شهوار
به خندهگفتکه مستی شعور را ببرد
تو پس چگونه شوی بیشعور و شعرنگار
یکی بگوی که این خود چه ساحریستکه تو
همیشه هستی و هشیارتر ز هر هشیار
جواب دادمکای ترک نکتهیی بشنو
که تاب شبهه ز دل خیزد از زبان انکار
مدیح شاه به هشیاری ارکببیگوید
چو نیست لایق شه کرد باید استغفار
ولی چو نکته نگیرند عاقلان بر مست
قصوری ار رود اندر سخن نباشد عار
بگفتم این و سپس ساغری دو مستانه
زدم چنانکه بنشاختم سر از دستار
به مدح شاه پس آنگاه بر حریر سپید
شدم ز خامه به مشک سیاه گوهر بار
که ناگهان بت من هر دو دست من بگرفت
به عشوه گفتکه ای ماه و سال بادهگسار
کس ار به مستی باید مدیح شاهکند
دو چشم مست من اولی ترند در این کار
بهل که مردم چشمم به آب شورهٔ چشم
سواد دیدهٔ خود حلکند مرکبوار
به خامهٔ مژه آنگه به سعی کاتب شوق
چنین نگارد مدحش به صفحهٔ رخسار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - در تهنیت نشان شمشیر و مدح امیر بینظیر نظامالدوله طال بقاه فرماید: تیغی گهرنگار فرستاده شهریارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵ - مطلع ثانی: که باد تا ابد از فر ایزد دادار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو چتر زرین افراشت مهر در کهسار
چو بخت شاه شد از خواب چشم من بیدار
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب مانند چتری طلایی بر فراز کوهها درخشید، احساس کردم که همچون سرنوشت یک پادشاه از خواب بیدار شدهام.
ز عکس چشم میآلود آن نگار دمید
هزار نرگس مخمور از در و دیوار
هوش مصنوعی: از زیبایی چشمان غمگین آن معشوق، هزاران نرگس خوابآلود از دیوارها و درها روییده است.
هوا ز بوی خطش گشت پر ز مشک و عبیر
زمی زرنگ رخش گشت پر ز نقش و نگار
هوش مصنوعی: هوا به خاطر عطر خط او پر شده از بوی مشک و عطرهای خوش. زمین به خاطر زیبایی و نقش و نگارهای چهرهاش، زینت یافته است.
دو لعل او شهدالله دو کوزه شهد روان
دو زلف او علمالله دو طبله مشک تتار
هوش مصنوعی: دو لب او مانند لعلهایی زیباست که نشانهای از حقیقت هستند. دو کوزه شهدی که در حال ریختن است، به شیرینی و جذابیت او اشاره دارد. دو زلف او هم مانند علم و نشانی از خداوند به شمار میرود. دو طبل مشکین هم نماد زیبایی و دلانگیزی میباشد.
لبش میان خطش چون دو نقطه از شنگرف
برآن دو نقطه خطش بسته قوسی از زنگار
هوش مصنوعی: لب او در میان خطوط چهرهاش مانند دو دایره رنگی است که بر روی آن دو نقطه یک قوس زنگاری کشیده شده است.
به چشمش امروز تا هرکجا نظر میرفت
فریبود و فسون ود وخواب ود و خمار
هوش مصنوعی: امروز با نگاهش هر جا که مینگریست، جاذبه و سحر و خیالی مسحورکننده و خوابآلودگی و سرخوشی وجود داشت.
به چین طرهٔ او خال عنبرینگفتی
گرفته زاغی مور سیاه در منقار
هوش مصنوعی: موهای او مانند خالی به رنگ عنبر است، گویی زاغی مشکی رنگ آن را در منقار خود گرفته است.
دلم به نرمی با چشم او سخن میگفت
از آنکه چشمش هم مست بود و هم بیمار
هوش مصنوعی: دل من به آرامی با نگاه او صحبت میکرد، چون چشمان او هم شاداب بودند و هم دردی داشتند.
ز بس که زلف گشود و ز بس که چهره نمود
گذشت بر من چندین هزار لیل و نهار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت او، شب و روزهای زیادی بر من گذشت.
ز گیسوانش القصه چون نسیم سحر
همی بنفشه و سنبل فشاند برگلنار
هوش مصنوعی: از گیسوان او مانند نسیم صبحگاهی عطر گلها به مشام میرسد و بوی بنفشه و سنبل را در باغها پخش میکند.
زجای جست و کمر بست و روی شست و نشست
گرفت شانه و زد بر دو زلف غالیه بار
هوش مصنوعی: از جا بلند شد و کمرش را محکم بست، سپس به آرامی روی زمین نشست. شانههایش را صاف کرد و با دست بر روی موهای بلند و زیبا، که شبیه عطر خوش بود، کشید.
ز نیش شانه سر زلف او به درد آمد
بسان مار به هرسو بتافت گرد عذار
هوش مصنوعی: از نیش شانههای سر زلف او به شدت رنج میبرد، مانند ماری که به هر طرف در تلاش است و دور چهره میچرخد.
بگفتمش صنما مار زلف مشکینت
چه پیچد این همه بر آن رخان صندل سار
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای معشوق، چرا موهای مشکیات این همه پیچ و تاب دارد بر صورتهای زیباتری که درست مثل چوب صندل هستند؟
جواب داد که چون مار دردسر گیرد
بگرد صندل پیچد که برهد از تیمار
هوش مصنوعی: پاسخ داد که وقتی مار دچار مشکل میشود، به دور چوب صندل میپیچد تا از دردسر فرار کند.
اگرچه خلق برانند کافریده خدای
به دوزخ اندر بس مارهای مردم خوار
هوش مصنوعی: اگرچه مردم به خاطر تقصیراتشان ممکن است مورد تنبیه قرار بگیرند، اما خداوند انسانها را به عذابهای سختی محکوم نخواهد کرد.
من آنکسمکه به فردوس روی او دیدم
ز تار زلف بسی مارهای جان اوبار
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که در بهشت، چهرهاش را دیدم و از تارهای مویش، بسیاری از مارهای جانش را نیز مشاهده کردم.
به روی ائ زده چنبر دومار از عنبر
ز جان خلق برآورده آن دومار دمار
هوش مصنوعی: این بیت به تزیین و زیبایی دو حلقهای اشاره دارد که از عطر خوشی ساخته شده و نشاندهنده نوعی جذبه و دلربایی است. این دو حلقه به نوبه خود تأثیر زیادی بر زندگی مردم دارند و به نوعی از آنها شادی و روحیه میبخشند. این توصیف به زیبایی و جذابیتهای زندگی میپردازد که میتواند از دل و جان مردم برآورده شود.
حدیث مار سر زلف او درازکشید
بلی درازکشد چون رود حدیث از مار
هوش مصنوعی: گفتار مار دربارهی موهای او طولانی شد. بله، طولانی میشود مانند اینکه رود همواره در حال جریان است و حرفها به این شکل ادامه پیدا میکنند.
غرض چوماه من ازخواب چهره شست ونشست
چو صبح عسطهٔ مشکین زد از نسیم بهار
هوش مصنوعی: من از خواب بیدار شدم و چهرهام را شستم و در این حالت مثل ماهی هستم که در نور صبحگاه، عطر خوش مشکین بهاری به مشامم میرسد.
نشسته دید مرا بر کنار بستر خویش
به مدح شاه جهان گرم گفتن اشعار
هوش مصنوعی: او مرا در کناره تخت خوابش دید که در حال قهرمانی و ستایش شاه جهان أشعار میگویم.
دوات در برو کاغذ بهدست و خامه به چنگ
پیاله بر لب و مل در میان وگل بهکنار
هوش مصنوعی: قلم و کاغذ آماده کن و در دست بگیر، در حالی که پیالهای در دست داری و در کنار تو گلهایی قرار دارد.
به مشک شسته سر خامه را و پاشیده
ز مشک سوده به کافور گوهر شهوار
هوش مصنوعی: تختی که روی آن نوشته شده به خوبی تمیز شده و عطر مشک به آن زدهاند، و بر روی آن با کافور که بوی خوشی دارد، زیبایی خاصی افزوده شده است.
به خندهگفتکه مستی شعور را ببرد
تو پس چگونه شوی بیشعور و شعرنگار
هوش مصنوعی: او با خنده گفت که مستی باعث میشود که انسان هوش خود را از دست بدهد، حالا تو چطور میتوانی بدون هوش و خالی از شعور و هنر باشی؟
یکی بگوی که این خود چه ساحریستکه تو
همیشه هستی و هشیارتر ز هر هشیار
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که شخصی میخواهد بداند چه نیروی شگفتانگیزی وجود دارد که باعث میشود تو همیشه حاضر و بیدارتر از هر کس دیگری باشی.
جواب دادمکای ترک نکتهیی بشنو
که تاب شبهه ز دل خیزد از زبان انکار
هوش مصنوعی: به تو پاسخ میدهم که ای جوان ترک! نکتهای را گوش کن، زیرا تردید از دل برمیخیزد و به زبان انکار میآید.
مدیح شاه به هشیاری ارکببیگوید
چو نیست لایق شه کرد باید استغفار
هوش مصنوعی: اگر کسی به جایی برسد که نتواند به درستی شایستگی پادشاه را ستایش کند، بهتر است که از او معذرتخواهی کند و از اشتباهات خود عذر بخواهد.
ولی چو نکته نگیرند عاقلان بر مست
قصوری ار رود اندر سخن نباشد عار
هوش مصنوعی: اگر عاقلها به نکتهها توجه نکنند و مستی بر آنها غالب شود، اگر خطایی نیز در سخنان آنها دیده شود، براشان عیب نیست.
بگفتم این و سپس ساغری دو مستانه
زدم چنانکه بنشاختم سر از دستار
هوش مصنوعی: گفتم این را و سپس یک جام نوشیدم به شکلی که احساس کردم سرم از روی دستارم جدا شده است.
به مدح شاه پس آنگاه بر حریر سپید
شدم ز خامه به مشک سیاه گوهر بار
هوش مصنوعی: در ستایش پادشاه، پس از آن بر روی پارچهی سفیدی به کمک قلمی که با عطر مشک آغشته بود، جواهرهایی را به تصویر کشیدم.
که ناگهان بت من هر دو دست من بگرفت
به عشوه گفتکه ای ماه و سال بادهگسار
هوش مصنوعی: ناگهان معشوق من دستانم را گرفت و با ناز گفت: ای ستاره شب و سالی که برای نوشیدن شراب آمدهای.
کس ار به مستی باید مدیح شاهکند
دو چشم مست من اولی ترند در این کار
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال مستی بخواهد از شاه ستایش کند، دو چشم مست من در این کار از همه کس شایستهترند.
بهل که مردم چشمم به آب شورهٔ چشم
سواد دیدهٔ خود حلکند مرکبوار
هوش مصنوعی: مردم، بگذار تا اشکهای چشمانم به آرامی بر روی دیدهام جاری شود و مثل مرکب، رنگ سیاهم را محو کند.
به خامهٔ مژه آنگه به سعی کاتب شوق
چنین نگارد مدحش به صفحهٔ رخسار
هوش مصنوعی: با مژههایش که همچون قلمی است، با تلاش و اشتیاق، زیبایی و عظمت او را بر روی چهرهاش به تصویر میکشد.