قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - در تهنیت نشان شمشیر و مدح امیر بینظیر نظامالدوله طال بقاه فرماید
تیغی گهرنگار فرستاده شهریار
تا سازدش طراز کمر صاحب اختیار
تیغی که گر به آتش سوزان گذر کند
چندان بود برنده ک هگرمی برد ز نار
تیغی که بر حریر اگر نقش او کشند
پودش چو عمر خصم ملک بگسلد ز تار
تیغی که گر به کوه نگارند نام او
فریاد الغیاث برآید ز کوهسار
تیغیکهگر به عرصهٔ هستی درآورند
لاحول گو به ملک عدم میکند فرار
تیغست آن نه حاشا میغیست خونفشان
تیغست آن نه ویحک برقیست فتنه بار
زانسان بود برنده که یارد که بگسلد
پیوند استعاره ز الفاظ مستعار
از بس که عضو عضو جهان در هراس ازوست
ماند جهان ازو به تن شخص رعشهدار
شیرازهٔ صحیفهٔ من خواست بگسلد
دیشبکهگشتم از صف وی سخنگذار
من جادویی نموده و شیرازه بستمش
باز از ثنای عدل شهنشاه کامگار
هی سوخت دفتر من از اوصاف او و من
هی آب میزدم بوی از شعر آب دار
چندان بُرنده است دمَش کز خیال آن
کاسد شدست کار رفوگر درین دیار
آهنگر از خیالش بیرنج گاز و پتک
سوهان و ارّه سازد هر ساعتی هزار
در مغز هوشیارگر افتد خیال آن
آشفته وگسسته شود مغز هوشیار
در بحر دست شاه بسی غوطه خورده است
ز آنست دامنش همه پردر شاهوار
دست ملک چو بحر عمانست پرگهر
این تیغ از آن شدست بدینسان گهر نگار
آب ار ز خود نداشتی این تیغ آتشین
زو هست و نیست سوخته بودی هزار بار
همچون مشعبدی که جهد آتش از دهانش
چون نامک او برم ز دهانم جهد شرار
گر نقش او کسی به مثل بر زمین کشد
از پشت گاو و سینهٔ ماهی کند گذار
این تیغ نیست آینهٔ نصرتست از آنک
نصرت در او شمایل خود دید آشکار
گر هر چه هست زنده به آب است در جهان
بیجان ز آب اوست چرا خصم نابکار
آن راکه تب نبرد اگر نام او برد
زو تب جدا شود چو غم از وصل غمگسار
نشگفت اگر نهنگ نهم نام او از آنک
بودست در محیط کف خسروش قرار
مانا که شاخ کرگدنست او به روز رزم
کز باد زخم او تن پیلان شود فکار
معنی ز لفظ نگسلد و او جدا کند
از لفظ معینی که بر او دارد اشتهار
نزدیک آن رسیدهکه اندر جهان شود
آب بحار یکسره از تف آن بخار
آن تیغ را اگر ملکالموت بنگرد
گوید ز من بس این خلفالصدق یادگار
ماند به جبرئیل که بر شهر طاغیان
بروی رود خطاب خرابی ز کردگار
گر در بهشت نقشی از آن بر زمینکشند
سر تا قدم بهشت بسوزد جحیموار
خور را به ضرب ذره کند گاه دار وگیر
که را به زخم دره کند وقت گیر و دار
زان تیغ زینهار نخواهد عدو از آنک
فرصت نمیدهد که برد نام زینهار
چون اژدها که حارس گنجست روز و شب
گر لاغرست لاغری از وی عجب مدار
شه آفتاب عالم و این تیغ ماه تو
از قرب آفتاب بود ماه نو نزار
ور نیز لاغرست ز هجران شه رواست
لاغر شود بدن چو بههجران فتادکار
این تیغ را به جبر شه از خود جدا نمود
کاو دل به اختیار نکندی ز شهریار
چون صاحب اختیارش آویخت بر کمر
معلوم شدکه حاصل جبرست اختیار
این تیغ همنشین ملک بود روز و شب
این تیغ بود حارس شاه بزرگوار
آورد آب چشمهٔ ششپیر و پادشه
افزودش آبروی بدین تیغ آبدار
این تیغ را به چشمهٔ آن آب اگر برند
آبی برندهتر نبود زو به روزگار
شه نایب محمد و او خادم علی
اقلیم جم مدینه و این تیغ ذوالفقار
شمشر شاه و چشمه ششپیر و شعر من
این هر سه آبدارتر از بحر بیکنار
ازشوق این سه آب عجب نی که اهل فارس
آبی کنند جامهٔ خود را سپهروار
آنگهکه تیغ شاه ببوسیدگفتمش
ز الماس لعل سوده شود گفت غم مدار
شمشیر شاه آتش سوزان بود به فعل
لبهای من دو دانهٔ یاقوت آبدار
یاقوت را گزند ز آتش نمیرسد
زان بر جواهر دگرش هست افتخار
خورشید شاید ار مه نو را کند سجود
کاندک بود شبیه بدین تیغ زرنگار
از شوق شکل اوستکه هرماهی آسمان
بر ماه نوکواکب خود میکند نثار
شه قدردان و بنده شناست لاجرم
هر ساعتش ز لطف فزون سازد اعتبار
این نیز بنده ییست خدا ترس و شاه و دوست
در یزد و فارس کرده هنرهای بی شمار
نهگنبدیکهگنبدگردون به عمر خویش
آبی ندیده بود در آن خاک شوره زار
پیری به یزد دید شبی خضر را به خواب
در دست دست خواجهٔ راد بزرگوار
گفتش کیی بگفت منم خضر و آن دگر
خواجه است کم به مکه برادر شدست و یار
روبا حسین بگو که برآور از آنزمین
مانندهٔ فرات یکی آب خوشگوار
دی رفت و گفت و آب برآورد و برکه ساخت
چوپان وگله برد و نگهبان و برزیار
در فارس دفع فتنهٔ یکساله در سه روز
کرد و دو ماهه ساخت چو گردون یکی حصار
یاسا نوشت و فننه نشاند و شریرکشت
بستان فزود و قریه و گلگشت و مرغزار
کاریز کند و نهر برآورد و رود ساخت
سد بست وکه شکست و روانکرد جویبار
بنیان نهاد و برکه بنا کرد و گرد شهر
صد باغ تازه ساخت به از باغ قندهار
آورد آب چشمهٔ شش پیر را به شهر
آبی چو آب خضر روانبخش و سازگار
از بس که آب آمد و سیراب گشت شهر
تردامنیست مفتی این شهر را شعار
جشنی عظیمکرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار
واسان به یک حواله منال دو ساله داد
بیمنت مباشر و عمال و پیشکار
شادان ازو رعیت و ممنون ازو سپه
خوشنود ازو خدا و خلایق امیدوار
سلطان رؤوف و خواجه معین طالعش بلند
انصاف پیشه عزم قوی حزمش استوار
او را چه مایه بهتر و برتر ازین که هست
از جان کهینه بندهٔ سلطان تاجدار
شاها محمدی تو زمین غار و آسمان
مانند عنکبوت بهگردت تنیده تار
تو پور آتبینی و سالار ملک جم
کاوه است برزو بازوی اوگرزگاوسار
یارب بهار دولت شه باد بیخزان
تا در جهان بود سپس هر خزان بهار
بختش جوان و حکم روان و عدو نوان
نصرت قرین و چرخ معین و زمانه یار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش شیراز صانهلله عن الاعواز و اعیان آن و تخلص به مدح معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه گوید: تبارکالله از فارس آن خجسته دیارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح ناصرالدین شاه: چو چتر زرین افراشت مهر در کهسار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تیغی گهرنگار فرستاده شهریار
تا سازدش طراز کمر صاحب اختیار
هوش مصنوعی: شهریار شمشیری زیبا و باارزش ارسال کرده است تا آن را به عنوان زینت کمربند کسی که صاحب اختیار و قدرت است، به کار ببرند.
تیغی که گر به آتش سوزان گذر کند
چندان بود برنده ک هگرمی برد ز نار
هوش مصنوعی: تیغی که اگر از آتش سوزان عبور کند، آنقدر تیز و برنده خواهد بود که گرما و شدت آتش را از خود انتقال میدهد.
تیغی که بر حریر اگر نقش او کشند
پودش چو عمر خصم ملک بگسلد ز تار
هوش مصنوعی: تیغی که بر پارچه نرم و لطیف حریر نقش میزند، مانند عمر دشمن، به راحتی میتواند پودهای آن را جدا کند.
تیغی که گر به کوه نگارند نام او
فریاد الغیاث برآید ز کوهسار
هوش مصنوعی: تیغی که اگر بر روی کوه نقش بسته شود، صدای کمکخواهی از کوهها بلند خواهد شد.
تیغیکهگر به عرصهٔ هستی درآورند
لاحول گو به ملک عدم میکند فرار
هوش مصنوعی: تیغی که اگر به دنیای وجود آورده شود، در برابر آن بیخیالی به وضعیت عدم میگریزد.
تیغست آن نه حاشا میغیست خونفشان
تیغست آن نه ویحک برقیست فتنه بار
هوش مصنوعی: این مصراع به نوعی از اسلحه اشاره دارد که به شدت برنده و خطرناک است. این تیغ نه تنها میتواند به سادگی باعث خونریزی شود، بلکه به نوعی باعث بروز آشوب و اضطراب نیز میگردد. به عبارت دیگر، این تیغ به عنوان نمادی از فتنه و ناامنی عمل میکند.
زانسان بود برنده که یارد که بگسلد
پیوند استعاره ز الفاظ مستعار
هوش مصنوعی: انسانی که بتواند پیوندها و ارتباطات میان کلمات را بفهمد و آنها را به درستی تحلیل کند، درواقع برنده است.
از بس که عضو عضو جهان در هراس ازوست
ماند جهان ازو به تن شخص رعشهدار
هوش مصنوعی: به خاطر ترسی که هر موجودی از حضور او دارد، جهان به حالتی لرزان و ناامن باقی مانده است.
شیرازهٔ صحیفهٔ من خواست بگسلد
دیشبکهگشتم از صف وی سخنگذار
هوش مصنوعی: دیشب، وقتی که صحبت از او را کردم، احساس کردم که پایه و بنیاد نوشتههایم ممکن است آسیب ببیند.
من جادویی نموده و شیرازه بستمش
باز از ثنای عدل شهنشاه کامگار
هوش مصنوعی: من با استفاده از جادو نخی را به هم بافتم و دوباره از ستایش عدالت پادشاه کامیاب، آن را محکم کردم.
هی سوخت دفتر من از اوصاف او و من
هی آب میزدم بوی از شعر آب دار
هوش مصنوعی: دفتر من به خاطر تو پر از احساسات و توصیفها سوخته و من بیوقفه در حال نوشتن و بیان زیباییها هستم که مانند آب شور شعری لطیف را به وجود میآورد.
چندان بُرنده است دمَش کز خیال آن
کاسد شدست کار رفوگر درین دیار
هوش مصنوعی: دم این موجود به قدری تیز و برنده است که حتی خیال کار رفوگر در این سرزمین را هم تحت تأثیر قرار داده و او را دلسرد کرده است.
آهنگر از خیالش بیرنج گاز و پتک
سوهان و ارّه سازد هر ساعتی هزار
هوش مصنوعی: آهنگر با خیال خود و با تمرکز، در هر ساعت هزاران ابزار مانند گاز، پتک، سوهان و ارّه میسازد.
در مغز هوشیارگر افتد خیال آن
آشفته وگسسته شود مغز هوشیار
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و خیال در ذهن بیدار و هوشیار به وجود میآید، ممکن است آن خیال آشفته و بینظم شود و در نتیجه، ذهن هوشیار دچار پراکندهگی گردد.
در بحر دست شاه بسی غوطه خورده است
ز آنست دامنش همه پردر شاهوار
هوش مصنوعی: در دریا، دستان شاه بسیار غوطهور شده است و از همین رو دامن او مانند دامن یک شاه بزرگ، پر از چیزهای نفیس و باارزش است.
دست ملک چو بحر عمانست پرگهر
این تیغ از آن شدست بدینسان گهر نگار
هوش مصنوعی: دست پادشاه مانند دریای عمان پر از گوهر است، و این شمشیر به خاطر آن گوهرهای باارزش به این شکل درآمده است.
آب ار ز خود نداشتی این تیغ آتشین
زو هست و نیست سوخته بودی هزار بار
هوش مصنوعی: اگر تو خود را آبی نمیداشتی، این تیغ آتشین که هستی و نیستی را میسوزاند، تو هزار بار سوخته بودی.
همچون مشعبدی که جهد آتش از دهانش
چون نامک او برم ز دهانم جهد شرار
هوش مصنوعی: مانند مشعلی که از دهانش آتش بیرون میجهد، من نیز از زبان خود شعلههای حرارت را میتارانم.
گر نقش او کسی به مثل بر زمین کشد
از پشت گاو و سینهٔ ماهی کند گذار
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند مانند او را روی زمین ترسیم کند، میتواند از پشت گاو و سینه ماهی عبور کند.
این تیغ نیست آینهٔ نصرتست از آنک
نصرت در او شمایل خود دید آشکار
هوش مصنوعی: این دیگر یک شمشیر نیست، بلکه نمادی از پیروزی است، زیرا پیروزی در آن ویژگیهای خود را به وضوح نمایان میکند.
گر هر چه هست زنده به آب است در جهان
بیجان ز آب اوست چرا خصم نابکار
هوش مصنوعی: اگر هر چه در این دنیا زنده است به آب وابسته است، پس تنها منبع حیات و انرژی از آب است. پس چرا باید دشمنی بداندیش وجود داشته باشد؟
آن راکه تب نبرد اگر نام او برد
زو تب جدا شود چو غم از وصل غمگسار
هوش مصنوعی: اگر کسی که تب دارد، نام کسی را ببرد، آن تب از او دور میشود، مانند اینکه غم از دل کسی که با معشوقش وصال یافته، دور میشود.
نشگفت اگر نهنگ نهم نام او از آنک
بودست در محیط کف خسروش قرار
هوش مصنوعی: غریب نیست اگر نهنگ نام او را ببرد، زیرا او در محیط و دنیای بزرگ و گستردهای قرار دارد.
مانا که شاخ کرگدنست او به روز رزم
کز باد زخم او تن پیلان شود فکار
هوش مصنوعی: هرچند که او مانند شاخ کرگدن است، در میدان جنگ به قدری آسیبزننده است که حتی بدن فیلها را مجروح میکند.
معنی ز لفظ نگسلد و او جدا کند
از لفظ معینی که بر او دارد اشتهار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که معنی یک کلمه یا عبارت به خودی خود از آن لفظ جدا نمیشود و نمیتوان معنای آن را بدون توجه به ویژگیهای خاصی که آن لفظ دارد، بیان کرد. هر لفظ با معانی خاصی در ارتباط است و نمیتوان آنها را به صورت مستقل از یکدیگر بررسی کرد.
نزدیک آن رسیدهکه اندر جهان شود
آب بحار یکسره از تف آن بخار
هوش مصنوعی: زمانی نزدیک میشود که در این دنیا تمام آب دریاها به بخار تبدیل شود و از گرمای آن تبخیر گردد.
آن تیغ را اگر ملکالموت بنگرد
گوید ز من بس این خلفالصدق یادگار
هوش مصنوعی: اگر ملکالموت آن تیغ را ببیند، میگوید که این تنها یادگار من از راستگویی است.
ماند به جبرئیل که بر شهر طاغیان
بروی رود خطاب خرابی ز کردگار
هوش مصنوعی: جبرئیل، برای پیام رسانی، به سرزمین ستمگران میرود و پیامی درباره ویرانی و نابودی آنجا از جانب خداوند میآورد.
گر در بهشت نقشی از آن بر زمینکشند
سر تا قدم بهشت بسوزد جحیموار
هوش مصنوعی: اگر در بهشت تصویر یا نشانی از آن بر زمین بزنند، تمام بهشت مانند جهنم خواهد سوخت.
خور را به ضرب ذره کند گاه دار وگیر
که را به زخم دره کند وقت گیر و دار
هوش مصنوعی: هوا را در زمان مشخصی بگیر و کنترل کن، زیرا ممکن است زخمها و آسیبهایی پیش بیاید که زمان زیادی را بگیرند و دردسرساز شوند.
زان تیغ زینهار نخواهد عدو از آنک
فرصت نمیدهد که برد نام زینهار
هوش مصنوعی: از آن تیغ، دشمن هیچگاه رهایی نخواهد یافت، زیرا فرصتی نمییابد که نام زینهار را به زبان آورد.
چون اژدها که حارس گنجست روز و شب
گر لاغرست لاغری از وی عجب مدار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند یک اژدها که نگهبان گنج است، روز و شب در حال مراقبت و حفاظت است. اگرچه او لاغر به نظر میرسد، نباید از این لاغری تعجب کرد، چون دغدغه و مسئولیتهای او باعث این وضعیت شده است.
شه آفتاب عالم و این تیغ ماه تو
از قرب آفتاب بود ماه نو نزار
هوش مصنوعی: خورشید پادشاه عالم است و این شمشیر، ماه تو از نزدیکی به خورشید به وجود آمده است، در حالی که ماه جدید در حال پژمرده شدن است.
ور نیز لاغرست ز هجران شه رواست
لاغر شود بدن چو بههجران فتادکار
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر دوری محبوبش لاغر و بیحال شده، این حالت طبیعی است و جای عجیبی ندارد که بدن کسی به خاطر جدایی و فراق دچار کاهش وزن شود.
این تیغ را به جبر شه از خود جدا نمود
کاو دل به اختیار نکندی ز شهریار
هوش مصنوعی: این شمشیر به زور از شه جدا شده است، چون او نتوانست دلش را به اختیار شهریار بسپارد.
چون صاحب اختیارش آویخت بر کمر
معلوم شدکه حاصل جبرست اختیار
هوش مصنوعی: وقتی که کسی که اختیار دارد، بر کمر خود سلاح آویخت، مشخص شد که نتیجهگیریهایی که به نظر میرسید از اختیار ناشی میشوند، در حقیقت به اجبار و شرایط مربوط میشوند.
این تیغ همنشین ملک بود روز و شب
این تیغ بود حارس شاه بزرگوار
هوش مصنوعی: این شمشیر همواره همراه با پادشاه بوده و در طول شبانهروز از او محافظت میکند. این شمشیر نگهبان پادشاه بزرگ و ارجمند است.
آورد آب چشمهٔ ششپیر و پادشه
افزودش آبروی بدین تیغ آبدار
هوش مصنوعی: با آوردن آب چشمهٔ ششپیر، پادشاه به این وسیله به آبرو و شرف خود افزوده است، مثل تیغی که تیز و برّنده است.
این تیغ را به چشمهٔ آن آب اگر برند
آبی برندهتر نبود زو به روزگار
هوش مصنوعی: اگر این تیغ را در آب چشمه بیندازند، هیچ آبی نمیتواند برندهتر از آن تیغ باشد، حتی در طول زمان.
شه نایب محمد و او خادم علی
اقلیم جم مدینه و این تیغ ذوالفقار
هوش مصنوعی: پادشاهی که جانشین محمد است و او خدمتگزار علی در سرزمین جنت است، و این شمشیر ذوالفقار در دست اوست.
شمشر شاه و چشمه ششپیر و شعر من
این هر سه آبدارتر از بحر بیکنار
هوش مصنوعی: شمشیر شاه و چشمه ششپیر و شعر من، همگی از دریاهای بیکران نیز زلالتر و شیواتر هستند.
ازشوق این سه آب عجب نی که اهل فارس
آبی کنند جامهٔ خود را سپهروار
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و عشق به این سه نوع آب، جالب نیست که مردم فارس لباسهای خود را مانند آسمان آبی کنند.
آنگهکه تیغ شاه ببوسیدگفتمش
ز الماس لعل سوده شود گفت غم مدار
هوش مصنوعی: زمانی که شمشیر شاه را بوسیدم، گفتم: از الماس و لعل میشود تیرگی دور کرد. او پاسخ داد که نگران نباش.
شمشیر شاه آتش سوزان بود به فعل
لبهای من دو دانهٔ یاقوت آبدار
هوش مصنوعی: شمشیر شاه مانند آتش سوزانی بود و لبهای من همچون دو دانه یاقوت درخشان و آبدار میدرخشید.
یاقوت را گزند ز آتش نمیرسد
زان بر جواهر دگرش هست افتخار
هوش مصنوعی: یاقوت تحت تأثیر آتش قرار نمیگیرد و به همین دلیل بر دیگر جواهرات برتری و افتخار دارد.
خورشید شاید ار مه نو را کند سجود
کاندک بود شبیه بدین تیغ زرنگار
هوش مصنوعی: شاید خورشید از نور ماه نو به قدری تحت تاثیر قرار گیرد که آن را تحسین کند؛ چرا که این نور، شبیه به تیغی زرین و درخشان است.
از شوق شکل اوستکه هرماهی آسمان
بر ماه نوکواکب خود میکند نثار
هوش مصنوعی: از عشق و زیبایی اوست که هر ماهی در آسمان، زیبایی خود را به ماه تقدیم میکند.
شه قدردان و بنده شناست لاجرم
هر ساعتش ز لطف فزون سازد اعتبار
هوش مصنوعی: پادشاهی با فهم و قدردانی است که به همین دلیل هر لحظه به خاطر لطف و مهرش، احترام و اعتبارش بیشتر میشود.
این نیز بنده ییست خدا ترس و شاه و دوست
در یزد و فارس کرده هنرهای بی شمار
هوش مصنوعی: این فرد نیز بندهای است که از خدا میترسد و در یزد و فارس به شاه و دوستانش خدمت کرده و هنرهای بسیار زیادی را به نمایش گذاشته است.
نهگنبدیکهگنبدگردون به عمر خویش
آبی ندیده بود در آن خاک شوره زار
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن مکانی است که گنبد آسمان هیچوقت رنگ آبی را ندیده و در دل زمین خشک و بیحیات زندگی جریان دارد. به نوعی، توصیف کنندهای است که از عدم زیبایی و نابودی طبیعت سخن میگوید و بر عدم وجود سرزندگی و شکوفایی در این سرزمین تأکید میکند.
پیری به یزد دید شبی خضر را به خواب
در دست دست خواجهٔ راد بزرگوار
هوش مصنوعی: شخصی در یزد، در خواب شخصی بزرگ و نیکوکار به نام خضر را دید که در دستش هدیهای داشت.
گفتش کیی بگفت منم خضر و آن دگر
خواجه است کم به مکه برادر شدست و یار
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به شخصی میگوید که او خضر است و آن دیگری که در حال صحبت است، فردی برجسته و محترم است. همچنین اشاره میکند که این شخص به مکه رفته و با برادر خود ملاقات کرده است.
روبا حسین بگو که برآور از آنزمین
مانندهٔ فرات یکی آب خوشگوار
هوش مصنوعی: حسین، بگو که از آن زمین مانند فرات، یک رود آب خوشگوار به ما بده.
دی رفت و گفت و آب برآورد و برکه ساخت
چوپان وگله برد و نگهبان و برزیار
هوش مصنوعی: دیروز، چوپانی به گلهاش رسید و آب را فراهم کرد و برکهای درست کرد تا از آن نگهداری کند.
در فارس دفع فتنهٔ یکساله در سه روز
کرد و دو ماهه ساخت چو گردون یکی حصار
هوش مصنوعی: در فارس، به راحتی و در مدت سه روز، فتنهای که یک سال طول میکشید را مهار کرد و مشکلات را در دو ماه حل و فصل نمود، گویی که آسمان (گردون) دیواری در پیرامونش کشیده است.
یاسا نوشت و فننه نشاند و شریرکشت
بستان فزود و قریه و گلگشت و مرغزار
هوش مصنوعی: یاسا قوانین را نوشت و با نبوغی بینظیر درختان را در باغ کاشت و بدیها را از بین برد. به این ترتیب، باغها، روستاها و زمینهای سرسبز بیشتر شدند و محیط طبیعی زیباتر گشت.
کاریز کند و نهر برآورد و رود ساخت
سد بست وکه شکست و روانکرد جویبار
هوش مصنوعی: درختی کار خود را آغاز میکند، با ایجاد کانال و جریان آب، نهرهایی به وجود میآورد. همچنین، برای جلوگیری از طغیانی شدن، سدی میسازد که ممکن است در نهایت، به خاطر فشار آب، شکسته شود و آب دوباره به جریان بیفتد.
بنیان نهاد و برکه بنا کرد و گرد شهر
صد باغ تازه ساخت به از باغ قندهار
هوش مصنوعی: او بنیادی را پایهگذاری کرد و برکهای ساخت و دور شهر صد باغ تازه به وجود آورد که از باغهای قندهار بهتر بود.
آورد آب چشمهٔ شش پیر را به شهر
آبی چو آب خضر روانبخش و سازگار
هوش مصنوعی: آب چشمهٔ شش پیر به شهر آورده شد، آبی که مانند آب خضر، زندگیبخش و سازگار است.
از بس که آب آمد و سیراب گشت شهر
تردامنیست مفتی این شهر را شعار
هوش مصنوعی: به دلیل سیلابی که بر شهر جاری شده و آن را پرآب کرده، مردم اینجا با احتیاط و دور از ریسک رفتار میکنند و مفتی (رهبر مذهبی یا روحانی) شهر نیز به همین دلیل، احتیاط را پیشه کرده است.
جشنی عظیمکرد و چراغانی آنچنانک
بر روز همچو صبح بخندید شام تار
هوش مصنوعی: جشنی بزرگ برپا کردند و به طور شگفتانگیزی آن را چراغانی کردند، به طوری که شب تار مانند صبح شاداب و روشن شد.
واسان به یک حواله منال دو ساله داد
بیمنت مباشر و عمال و پیشکار
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به سختیها و مشکلاتی اشاره میکند که به خاطر دریافت کمکی بزرگ، مجبور به تحمل آنها شده است. او به مدت دو سال با تلاش و زحمت، تحت نظارت و فشار دیگران بوده و از آنها توقعی نداشته است. در واقع، شاعر به نوعی به مسأله وابستگی و چالشهای ناشی از آن اشاره میکند.
شادان ازو رعیت و ممنون ازو سپه
خوشنود ازو خدا و خلایق امیدوار
هوش مصنوعی: رعیت (مردم) از او خوشحال و سپاه از او سپاسگزارند، خدا راضی و مخلوقات امیدوار هستند.
سلطان رؤوف و خواجه معین طالعش بلند
انصاف پیشه عزم قوی حزمش استوار
هوش مصنوعی: سلطان مهربان و بزرگوار است و وزیرش نیز انسانی با اختیار و دلایل محکم. او دارای سرنوشتی نیکو و بلند است و در کارهایش به انصاف رفتار میکند. ارادهاش قوی و اقداماتش محتاطانه و با تدبیر است.
او را چه مایه بهتر و برتر ازین که هست
از جان کهینه بندهٔ سلطان تاجدار
هوش مصنوعی: او چه چیزی میتواند بهتر و بالاتر از این داشته باشد، جز اینکه جانش را به خاطر آن سلطان با تاج و نشان فدای کند.
شاها محمدی تو زمین غار و آسمان
مانند عنکبوت بهگردت تنیده تار
هوش مصنوعی: ای شاه محمد، تو همچون عنکبوتی هستی که در زمین و غار و آسمان، تارهای خود را به دورت بافته است.
تو پور آتبینی و سالار ملک جم
کاوه است برزو بازوی اوگرزگاوسار
هوش مصنوعی: تو فرزند آتش و سرور پادشاهان هستی، مانند کاوه و برزو که دارای قدرت و قدرت بالایی هستند.
یارب بهار دولت شه باد بیخزان
تا در جهان بود سپس هر خزان بهار
هوش مصنوعی: بار الها، ای کاش همیشه فصل خوشبختی و رونق در حیات پادشاهی برقرار باشد، تا هر زمان که بهار در این دنیا وجود دارد، دیگر فصل خزان هیچ تأثیری نداشته باشد.
بختش جوان و حکم روان و عدو نوان
نصرت قرین و چرخ معین و زمانه یار
هوش مصنوعی: شانس او در اوج و فرمانش فعال است، دشمنش ضعیف و ناتوان، یاری و کمک در کنار اوست، سرنوشتش او را حمایت میکند و زمان هم به نفع اوست.