گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - د‌ر ستایش شیراز صانه‌لله عن الاعواز و اعیان آن و تخلص به مدح معتمدالدوله منوچهرخان طاب ثراه گوید

تبارک‌الله از فارس آن خجسته دیار
که می‌نبیند چون آن دیار یک دیار
به زیر بقعهٔ‌ گردون به روی رقعهٔ خاک
ندیده دیدهٔ بینا چنان خجسته دیار
کسی ندیده در آفاق اینچنین معمور
به هیچ عصری از اعصار مصری از امصار
نسیم او همه دلکش‌تر از نسیم بهشت
هوای او همه خرم‌تر از هوای بهار
ز لاله هر دمن اوست ‌کوهی از یاقوت
ز سبزه هر چمن اوست کانی از زنگار
حدایقش زده پهلو بهشت باغ بهشت
ز گونه گونه فواکه ز گونه گونه ثمار
ز بسکه زمزمهٔ سار خیزد از هامون
ز بسکه قهقههٔ کبک آید از کهسار
فضای دشت پر از صوتهای موسیقی
هوای‌کوه پر از لحنهای موسیقار
ز رنگ‌ریزی ابر بهار در هامون
ز مشک‌ بیزی باد ربیع درگلزار
هزار طعنه دمن را به دکهٔ صباغ
هزار خنده چمن را به‌کلبهٔ عطار
ز هرکرانه پری‌ پیکران ‌گروه ‌گروه
ز هر کنار قمرطلعتان قطار قطار
چو جسم وامق در تاب زلفشان ز نسیم
چو بخت‌عاشق‌درخواب‌چشمشان‌ز خمار
ز رشک خامهٔ صورتگران شیرازش
روان مانی و لوشاست جفت عیب و عوار
ز هر چه عقل تصور کند در او موجود
ز هرچه وهم تفکرکند در آن بسیار
همه صنایع چینش به صحن هر دکان
همه طرایف رومش به طرف هر بازار
به صدهزار چمن نیست یک‌هزار و در او
به شاخ هرگل در هر چمن هزار هزار
به خاک او نتوان پا نهاد زانکه بود
ز انبیا و رسل اندرو هزار هزار
زهی سفید حصارش ‌که نافریده خدای
چنان حصاری در زیر این‌ کود حصار
به‌گرمسیر نخیلات او به وقت ثمر
بسان پیران خم‌گشته از گرانی بار
ز هر نهال برومندش آشکار ترنج
بسان‌ گوی زنخ بر فراز قامت یار
نهال گوی زر آورده بار از نارنج
حدیقه‌ کرده روان جوی سیم از انهار
یکی به شکل چو بر خط استوا خورشید
یکی به وضع چو در صحن آسمان سیار
جبال شامخه‌اش با سپهر نجوی گوی
چو عاشقی‌که‌کند راز دل به یار اظهار
به باغ و راغش هر گوشه صد بساط نشاط
-‌- ماه و مهرش هر “یو هزار جام عقار
ز عکس ساقی و رنگ شراب و طلعت ‌گل
پیاله‌ گشته به هرگوشه مطلع الانوار
ز بس قلاع و صیاصی ز بس بقاع و قصور
ز بس مراع و مواشی ز بس ضیاع و عقار
به ساحتش نبود شخص را مجال‌ گذر
به عرصه‌اش نبود مرد را طریق‌گذار
صوامعش چو ارم‌ گشته ‌کعبهٔ اشراف
مساجدش چو حرم‌گشته قبلهٔ ابرار
منابرش چو فلک مرتقای خیل ملک
معابرش چو افق ملتقای لیل و نهار
ز بسکه عارف و عامی بر آن کنند صعود
ز بسکه رومی و زنگی درین شوند دوچار
منجمانش بی‌رنج زیج و اسطرلاب
ز ارتفاع تقاویم و اختران هشیار
ندیده نبض حکیمانش ازکمال وقوف
خبر دهند ز رنج نهان هر بیمار
محاسبانش زآغاز آفرینش خلق
شمار خلق توانند تا به روز شمار
ز لحن مرثیه‌خوانان او گدازد سنگ
چو جسم عاشق بیدل ز دوری دلدار
هزار محفل و در هر یکی هزار ادیب
هزار مدرس و در هریکی هزار اسفار
ز صرف و نحو و بدیع و معانی و امثال
بیان و فقه و اصول و ریاضی و اخبار
ز جفر و منطق و تجوید و رمل و اسطرلاب
نجوم و هیات و تفسیر و حکمت و آثار
یکی نکات طبیعی همی‌کند تعلیم
یکی رموز الهی همی‌کند تکرار
یکی نوشته بر اشکال هندسی برهان
یکی نموده ز قانون فلسفی اظهار
یکی سراید کاینست رای اقلیدس
یکی نگارد کاینست گفت بهمنیار
بویژه حضرت نواب آسمان بواب
محیط دانش و کان سخا و کوه وقار
به هر هنر بود از اهل هر هنر ممتاز
چو ازگروه بنی هاشم احمد مختار
تبارک از اسدالله خان جهان هنر
که هست اهل هنر را به ذاتش استظهار
گرش دو دیدهٔ ظاهرنگر برون آورد
به نوک ‌گزلک تقدیر چرخ بد هنجار
به نور مردمک چشم معرفت بیند
سواد سرّ سویدای مور در شب تار
هزار چشم نهان‌بین خدای داده بدو
که خیره‌اند ز بیناییش الوالابصار
زهی وزیر سخندان‌ که نوک خامهٔ او
مشیر ملک بود بی‌زبان و بی‌گفتار
قلمش را دو زبانست و صدهزار زبان
به یک زبانی او یک‌زبان‌کنند اقرار
بود دو گوهر بکتاش در یسار و یمین
چو مهر و ماه روان بالعشی و الابکار
یکی یگانه به تدبیر همچو آصف جم
یکی‌ گزیده به شمشیر همچو سام سوار
زکلک لاغر آن نیکخواه‌گشته سمین
ز گرز فربه این بدسگال گشته نزار
هم از عنایت داماد او عروس سخن
هزار طعنه زند بر عرایس ابکار
به دست اوست گه جود خامه در جنبش
بدان مثابه که ماهی شنا کند به بحار
خهی وصال سخندان‌ که گشته نقد سخن
به سعی صیرفی طبع او تمام عیار
گذشته نثرش از نثره شعرش از شعری
ولی نه نثر دثارش بود نه شعر شعار
نه یک شعیر به شعرش کسی فشانده صله
نه یک پشیز به نثرش کسی نموده نثار
به ‌هفت‌ خط جهان ‌رفته صیت هفت خطش
ولی ز هفت خطش‌ نست حظّ یک دینار
کلامش آب روانست و طبعش از حیرت
نشسته بر لب آب روان چو بوتیمار
اگر کمال بود عیب ‌کاش می‌افزود
به عیب او و به عیب من ایزد دادار
ز ایلخان نکنم وصف زانکه بحر محیط
شناورش به شنا ره نمی‌برد به‌ کنار
ز دود مطبخ جودش سپهر گشته‌ کبود
ز گرد توسن قهرش هوا گرفته غبار
گرش به من نبود التفات باکی نیست
که نیست در بر خورشید ذره را مقدار
برادر و پسرش را چگونه وصف‌کنم
که مرگ خواهد از بیم تیغشان زنهار
یکی به یمن بمبنن زمانه خورده یمین
یکی ز یسر یسارش ستاره برده یسار
یک از هزار نگویم به صدهزار زبان
ثنای حضرت به گلبرگی خطهٔ لار
ز بسکه لؤلؤ ریزد ز طبع لؤلؤ خیز
ز بسکه ‌گوهر ریزد ز دست‌ گوهربار
حساب آن نتوان ‌کرد تا به روز حساب
شمار آن نتوان یافت تا به روز شمار
زهی‌ کلانتر دانا که طوطی قلمم
به ‌گاه شکرش شکر فشاند از منقار
چه مدح‌گویم از میر بهبهان‌که بود
به خوان همت او روزگار خوان ‌سالار
اگرچه دیر بپیوست با امیر جهان
ولی ز خدمت او زود نگسلد چون تار
ز شیخ بندر هستم به ناله چون تندر
که داردم ز حقارت وقار آن چو حقار
دو دست اوست دو دریا و من ز حسرت آن
همی ز دیده دو دریا روان‌کنم به‌کنار
زهی وکیل‌ که چون نفخ صور موتی را
دهد ز صیت سخا جان به جسم دیگربار
ز خان جهرم اگر باشدم هزار زبان
یک از هزارکنم‌وصف و اندک از بسیار
ز فیض صحبت خان نفر نفور نیم
که زنگ غم بزداید به صیقل افکار
چه مدح‌ گویم از حکمران حومه ‌که هست
یگانه‌گوهری از صلب حیدرکرار
محمد آنکه ورا بود عاقبت محمود
به عون احمد مختار و سید ابرار
ز قدح فارس مرا قدح کرد و گفت مگرد
به‌گرد دایرهٔ عیب یک جهان احرار
به عرق خویش ازین بیش نیش طعن مزن
که آخرت عرق شرم ریزد از رخسار
کلامت آب روان است و این عجب که مرا
نشست ز آب روانت به دل غبار نقار
ز قدح پارس چو بر گردنت بود تقصیر
ز درّ مدحش بر گردنت سزد تقصار
بویژه اکنون‌ کز عدل حکمران جهان
شدس حیرت‌کشمبر و غیرت فرخار
جناب معتمدالدوله‌ کز سحاب‌ کفش
بود هماره در آزار ابر در آذار
ز بحر جودش جوییست لجهٔ عمّان
ز جیب حلمش گویی‌ست گنبد دوار
سپهر و هرچه درآن نقطه حکم او چنبر
جهان و هرکه درو بنده قدر او سالار
ستاره کیست که از امر او کند اعراض
زمانه چیست ‌که بر حکم او کند انکار
زهی ز صاعقهٔ تیغ آسمان رنگت
بسان رعد خروشان پلنگ درکهسار
به مهد عدل‌تو در خواب امن رفته جهان
ولیک بخت تو چون پاسبان بود بیدار
خلاف با تو بود آن گنه که توبهٔ آن
قبول می‌نشود با هزار استغفار
بزرگوارا امیرا مرا یکی خانه است
که تنگ‌تر بود از چشم مور و دیدهٔ مار
به سطح آن نتوان‌ کرد رسم دایره زانک
ز بسکه تنگ نگردد به هیچ سو پرگار
شود چو پای ملخ رویشان خراشیده
اگر دو پشه نمایند اندر آن پیکار
از آن سبب‌که ز ضیق فضا و تنگی جای
همی خورند ز هر گوشه بر در و دیوار
درو دو موش ملاقی شوند اگر با هم
ز هم‌گذشت نیارند از یمین و یسار
به جایگاه ملاقات جان دهند آخر
کشان نه راه‌گریزست و نه مجال‌گذار
وگر دو مور در او از دو سوکنغد عبور
زنند قرعه و بر یکدگر شوند سوار
از آن سبب که در آن تنگنایشان نبود
نه رهگذار فرار و نه جایگاه قرار
چهارده تن در خانه‌یی بدین تنگی
که نیک تنگ‌ترست از دهان ترک تتار
به روی یکدگر افتاده‌ایم پیر و جوان
چنانکه چین به رخ پیر و خم به زلف نگار
ولی دو خانه بود در جوار آن خانه
که زنده دارد ما را به یمن قرب جوار
وسیع ‌چون‌ دل دانا‌ گشاده چون رخ دوست
به خرمی چو بهشت و به تازگی چو نگار
گر آن دو خانه یکی را به نقد بستانم
به نقد می‌نشوم با هزار غصه دوچار
بزرگوارا کردم شکایتی زین پیش
ز اهل فارس که شادان زیند و برخوردار
به هجو و هذیان بستند بر من این بهتان
کسان کشان نبود فهم معنی اشعار
کنون به عذر هجای نکرده بسرودم
مر این قصیده‌ که دارد به مدحشان اشعار
قسم به حشمت و جاه توگر همی جویم
ز هیچ‌کس به جهان عیب خاصه از اخیار
ولی ز هرکه‌ گزندی رسد به خاطر من
به‌تیغ هجو برآرم زجسم و جانش دمار
بود به‌کام تو یارب مدار هفت سپهر
کند به‌گرد مدر تا سپهر پیر مدار
تبارک الله از فکر بکر قاآنی
که جان حاسد از ابکار او بود افکار
خطای شعرش چون صبر عاشقان اندک
قبول نظمش چون جور دلبران بسیار
قوافی سخنش هست چون ثنای امیر
که طبع را ننماید ملول از تکرار
و یا عطای امیرست‌کز اعادهٔ او
ز جان سائل مسکین برون برد تیمار
جهان جود موچهر خان‌که انگیزد
به‌ گاه خشم ز آب آتش و ز باد بخار
همیشه خرگه اقبال و شوکتش را باد
امل طناب و فلک قبه و زمین مسمار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تبارک‌الله از فارس آن خجسته دیار
که می‌نبیند چون آن دیار یک دیار
هوش مصنوعی: خداوند را سپاس، از سرزمین فارس که آنجا سرزمین خوشبختی است و مانند آن سرزمین، سرزمینی دیگر را نمی‌توان مشاهده کرد.
به زیر بقعهٔ‌ گردون به روی رقعهٔ خاک
ندیده دیدهٔ بینا چنان خجسته دیار
هوش مصنوعی: در زیر آسمان، بر روی زمین، جایی پنهانی وجود دارد که هنوز چشم بینا آن را ندیده است و آن مکان، دیاری خوشبخت و زیبا است.
کسی ندیده در آفاق اینچنین معمور
به هیچ عصری از اعصار مصری از امصار
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا سابقه نداشته که جایی به این اندازه پر رونق و آباد باشد، همچون مصر در هیچ یک از زمان‌ها و مکان‌ها.
نسیم او همه دلکش‌تر از نسیم بهشت
هوای او همه خرم‌تر از هوای بهار
هوش مصنوعی: نسیم او به قدری دلپذیر است که هیچ نسیمی در بهشت به آن نمی‌رسد و هوای او آن‌چنان شاداب و سرزنده است که حتی بهار هم با آن قابل مقایسه نیست.
ز لاله هر دمن اوست ‌کوهی از یاقوت
ز سبزه هر چمن اوست کانی از زنگار
هوش مصنوعی: از هر لاله‌ای در دمن، کوهی از یاقوت پیدا است و از هر سبزه‌ای در چمن، گنجینه‌ای از زنگار وجود دارد.
حدایقش زده پهلو بهشت باغ بهشت
ز گونه گونه فواکه ز گونه گونه ثمار
هوش مصنوعی: باغ‌های او به بهشت نزدیک است و از انواع میوه‌ها و میوه‌جاتی که در آن وجود دارد، چهره به چهره می‌درخشد.
ز بسکه زمزمهٔ سار خیزد از هامون
ز بسکه قهقههٔ کبک آید از کهسار
هوش مصنوعی: به قدری صدای ساری که از دشت بلند می‌شود زیاد است که صدای خنده و شادابی کبک نیز از کوه‌ها به گوش می‌رسد.
فضای دشت پر از صوتهای موسیقی
هوای‌کوه پر از لحنهای موسیقار
هوش مصنوعی: فضای دشت با صداهای موسیقی پر شده و هوای کوه با نغمه‌های نوازندگان آکنده است.
ز رنگ‌ریزی ابر بهار در هامون
ز مشک‌ بیزی باد ربیع درگلزار
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی‌های طبیعت اشاره شده است. ابرهای بهاری با رنگ‌های شگفت‌انگیز، هامون را زیباتر می‌کنند و بادی که عطر و بوی خوش بهار را به همراه دارد، در باغ‌ها و گلستان‌ها می‌وزد. این تصویرسازی نشان‌دهنده‌ی شادابی و طراوت فصل بهار و تأثیر آن بر محیط زیست است.
هزار طعنه دمن را به دکهٔ صباغ
هزار خنده چمن را به‌کلبهٔ عطار
هوش مصنوعی: در اینجا به تضاد بین دو فضا اشاره شده است. دمن (یعنی محلی با حال و هوای سرد و خنک) با طعنه‌ها و زخم زبان‌ها مواجه است، در حالی که چمن (یعنی گلزار و فضای سرسبز) با خنده‌ها و شادابی به سمت کلبه عطار (شخصی که عطرها و بوها را درک می‌کند) می‌رود. در واقع، این ابیات نشان‌دهنده‌ای از تأثیرات منفی و مثبت بر فضاهای مختلف هستند.
ز هرکرانه پری‌ پیکران ‌گروه ‌گروه
ز هر کنار قمرطلعتان قطار قطار
هوش مصنوعی: از هر طرف فرشتگان دسته‌دسته می‌آیند و از هر سو صورت‌های قمرگون در صف‌های طولانی هستند.
چو جسم وامق در تاب زلفشان ز نسیم
چو بخت‌عاشق‌درخواب‌چشمشان‌ز خمار
هوش مصنوعی: شکل و حالت وامق (عاشق) در میان تاب و پیچ زلف‌های محبوبش به گونه‌ای است که مانند بختی که به خواب رفته و از شراب مست است، به خواب و هشیاری نرسیده است.
ز رشک خامهٔ صورتگران شیرازش
روان مانی و لوشاست جفت عیب و عوار
هوش مصنوعی: از حسادت قلم صورت‌گران شیراز، جنون و زیبایی تو جلوه می‌کند و عیب و نشانه‌های آن نیز با هم وجود دارند.
ز هر چه عقل تصور کند در او موجود
ز هرچه وهم تفکرکند در آن بسیار
هوش مصنوعی: هر چیزی که عقل بتواند تصور کند، در آن وجود دارد و هر آنچه را که خیال می‌تواند در آن تفکر کند، در آن بسیار است.
همه صنایع چینش به صحن هر دکان
همه طرایف رومش به طرف هر بازار
هوش مصنوعی: تمام هنرها و صنایع در هر فروشگاه به صورت زیبا و منظم چیده شده‌اند و همه ویژگی‌ها و جذابیت‌های روم نیز به سمت هر بازار جلب توجه می‌کنند.
به صدهزار چمن نیست یک‌هزار و در او
به شاخ هرگل در هر چمن هزار هزار
هوش مصنوعی: در میان صدهزار چمن، تنها یک‌هزار گل وجود دارد و در هر چمن، هر شاخه از گل هزاران گل دیگر دارد.
به خاک او نتوان پا نهاد زانکه بود
ز انبیا و رسل اندرو هزار هزار
هوش مصنوعی: نمی‌توان بر زمین او قدم گذاشت، زیرا بر آنجا پیامبران و رسولان فراوانی وجود دارند.
زهی سفید حصارش ‌که نافریده خدای
چنان حصاری در زیر این‌ کود حصار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه یک حصار سفید اشاره دارد و می‌گوید که خداوند چنین حصاری را در زیر این تکه زمین نیافریده است. به عبارتی، این حصار نمادی از زیبایی و قدرت آفرینش است که در موقعیت خاصی قرار دارد.
به‌گرمسیر نخیلات او به وقت ثمر
بسان پیران خم‌گشته از گرانی بار
هوش مصنوعی: در فصل برداشت، نخل‌های سرسبز او در گرمای هوا مانند پیران فرتوتی هستند که باری سنگین بر دوش دارند و به سمت پایین خم شده‌اند.
ز هر نهال برومندش آشکار ترنج
بسان‌ گوی زنخ بر فراز قامت یار
هوش مصنوعی: از هر درخت تنومندش، میوه‌ای مشخص و برجسته مانند گوی زینتی بر سر قامت محبوب نمایان است.
نهال گوی زر آورده بار از نارنج
حدیقه‌ کرده روان جوی سیم از انهار
هوش مصنوعی: نهال طلا را به بار نشسته و درخت نارنجی را به گلهایی زیبا آراسته، جوی آب از رودخانه‌ها روان شده است.
یکی به شکل چو بر خط استوا خورشید
یکی به وضع چو در صحن آسمان سیار
هوش مصنوعی: یک نفر به گونه‌ای است که مشابه خورشید در خط استوا می‌درخشد و دیگری به حالتی است که مانند سیارات در آسمان به حرکت درمی‌آید.
جبال شامخه‌اش با سپهر نجوی گوی
چو عاشقی‌که‌کند راز دل به یار اظهار
هوش مصنوعی: کوه‌های بلندش با آسمان به آرامی صحبت می‌کنند، مانند عاشقی که رازهای دلش را به معشوقش می‌گوید.
به باغ و راغش هر گوشه صد بساط نشاط
-‌- ماه و مهرش هر “یو هزار جام عقار
هوش مصنوعی: در هر گوشه از باغ و دشتش شادی و خوشی برقرار است و در کنار ماه و خورشید، هزاران جام پر از شراب وجود دارد.
ز عکس ساقی و رنگ شراب و طلعت ‌گل
پیاله‌ گشته به هرگوشه مطلع الانوار
هوش مصنوعی: به خاطر تصویر ساقی و رنگ شراب و زیبایی گل، هر گوشه‌ای پر از روشنایی و نور شده است.
ز بس قلاع و صیاصی ز بس بقاع و قصور
ز بس مراع و مواشی ز بس ضیاع و عقار
هوش مصنوعی: به خاطر وجود زیاد قلعه‌ها و دژها، به خاطر تعداد فراوان مکان‌ها و کاخ‌ها، به خاطر فراوانی چراگاه‌ها و دام‌ها، و به خاطر میزان بالای زمین‌های زراعی و املاک، شرایطی ایجاد شده است که نشان‌دهنده‌ی رونق و آبادانی این سرزمین است.
به ساحتش نبود شخص را مجال‌ گذر
به عرصه‌اش نبود مرد را طریق‌گذار
هوش مصنوعی: در حضور او برای کسی فرصتی برای عبور نیست و هیچ مردی نمی‌تواند راهی به سوی او پیدا کند.
صوامعش چو ارم‌ گشته ‌کعبهٔ اشراف
مساجدش چو حرم‌گشته قبلهٔ ابرار
هوش مصنوعی: صومعه‌های او مانند بهشت شده و کعبه‌اش برای بزرگان، مساجدش مانند حرم و قبله‌اش برای آدم‌های نیکوکار است.
منابرش چو فلک مرتقای خیل ملک
معابرش چو افق ملتقای لیل و نهار
هوش مصنوعی: منابرش مانند آسمان است که مقام و جایگاه بزرگ و والایی دارد و مسیرهای او همچون افق است که شب و روز با هم تلاقی می‌کنند.
ز بسکه عارف و عامی بر آن کنند صعود
ز بسکه رومی و زنگی درین شوند دوچار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه عارف و عامی (شخص معنوی و شخص عادی) به شدت در جستجوی حقیقت و کمال هستند، از این رو در این مسیر با هم به مشکل برمی‌خورند. این مسأله باعث می‌شود که انسان‌های بافرهنگ و بی‌فرهنگ، با یکدیگر دچار چالش شوند.
منجمانش بی‌رنج زیج و اسطرلاب
ز ارتفاع تقاویم و اختران هشیار
هوش مصنوعی: ستاره‌شناسان بدون زحمت و سختی، از جداول نجومی و ابزارهای خود استفاده می‌کنند و بر اساس موقعیت‌های زمانی و ستاره‌های بیدار، اطلاعات لازم را به دست می‌آورند.
ندیده نبض حکیمانش ازکمال وقوف
خبر دهند ز رنج نهان هر بیمار
هوش مصنوعی: حکیمان هیچ‌گاه نبض بیمار را نمی‌توانند بدون آگاهی کامل تشخیص دهند، پس نمی‌توانند از درد پنهان هر بیمار خبر داشته باشند.
محاسبانش زآغاز آفرینش خلق
شمار خلق توانند تا به روز شمار
هوش مصنوعی: محاسبان او از ابتدای خلقت تا امروز می‌توانند تعداد انسان‌ها را بشمارند.
ز لحن مرثیه‌خوانان او گدازد سنگ
چو جسم عاشق بیدل ز دوری دلدار
هوش مصنوعی: صدای مرثیه‌خوانان آن‌چنان تاثیرگذار است که حتی سنگ را ذوب می‌کند؛ مانند حالتی که عاشق بی‌تاب از دوری معشوقش دچار می‌شود.
هزار محفل و در هر یکی هزار ادیب
هزار مدرس و در هریکی هزار اسفار
هوش مصنوعی: در هر مجالس مختلف، جمعی از اندیشمندان و نویسندگان حضور دارند و در هر یک از این مجالس، کتاب‌های زیادی برای مطالعه و بحث وجود دارد.
ز صرف و نحو و بدیع و معانی و امثال
بیان و فقه و اصول و ریاضی و اخبار
هوش مصنوعی: از قواعد زبان، زیبایی‌های ادبی، معانی و مثل‌ها، علوم دینی و فقه، اصول مذهبی، ریاضیات و آگاهی‌های تاریخی.
ز جفر و منطق و تجوید و رمل و اسطرلاب
نجوم و هیات و تفسیر و حکمت و آثار
هوش مصنوعی: از علم‌های مختلفی مانند جفر، منطق، تجوید، رمل، استرلاب، نجوم، هیئت، تفسیر، حکمت و آثار علمی و ادبی بهره‌مند شده‌ایم.
یکی نکات طبیعی همی‌کند تعلیم
یکی رموز الهی همی‌کند تکرار
هوش مصنوعی: یک نفر نکات طبیعی را آموزش می‌دهد و دیگری اسرار الهی را بارها تکرار می‌کند.
یکی نوشته بر اشکال هندسی برهان
یکی نموده ز قانون فلسفی اظهار
هوش مصنوعی: دسته‌ای از افراد به توصیف و تبیین اشکال هندسی پرداخته‌اند و برخی دیگر به بررسی و تحلیل قوانین فلسفی و نظریات پیچیده‌تر می‌پردازند.
یکی سراید کاینست رای اقلیدس
یکی نگارد کاینست گفت بهمنیار
هوش مصنوعی: شخصی در حال مطالعه و فهمیدن نظرات و نظریه‌های اقلیدس است و شخص دیگری به نگارش و ثبت آنچه بهمنیار گفته، می‌پردازد.
بویژه حضرت نواب آسمان بواب
محیط دانش و کان سخا و کوه وقار
هوش مصنوعی: به ویژه حضرت نواب، الهام‌بخش آسمان و نگهبان دانش و سرچشمه سخاوت و نماد شکوه و وقار است.
به هر هنر بود از اهل هر هنر ممتاز
چو ازگروه بنی هاشم احمد مختار
هوش مصنوعی: هر هنری، هنرمندی خاص دارد که در میان دیگران برجسته است، همان‌طور که رسول الله محمد (ص) از خاندان بنی‌هاشم در میان همه انسان‌ها ممتاز و برگزیده است.
تبارک از اسدالله خان جهان هنر
که هست اهل هنر را به ذاتش استظهار
هوش مصنوعی: ستایش خداوندی که اسدالله خان، دانیال هنر و مبدع اصلی هنرمندان است و ذات او موجب تقویت و رشد استعدادهای هنری می‌شود.
گرش دو دیدهٔ ظاهرنگر برون آورد
به نوک ‌گزلک تقدیر چرخ بد هنجار
هوش مصنوعی: اگر دو چشم ظاهربین بتوانند تقدیر ناهموار روزگار را به نوک سوزنی بیاورند،
به نور مردمک چشم معرفت بیند
سواد سرّ سویدای مور در شب تار
هوش مصنوعی: انسان با چشم بینا و آگاه خود می‌تواند حتی در تاریکی‌ها به عمق رازها و حقایق پنهان پی ببرد. مانند این که نور مردمک چشم او می‌تواند سیاهی و رازهای کوچک و پنهان را در شب تار روشن کند.
هزار چشم نهان‌بین خدای داده بدو
که خیره‌اند ز بیناییش الوالابصار
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از برکات و چشم‌زدی خدایان است که به او داده شده است. این شخص دارای بینایی عمیق و درک ویژه‌ای است که حتی دیگران با وجود دیدن، نمی‌توانند از آن بهره‌مند شوند. به عبارتی، او نگاهی عمیق و همه‌جانبه به مسائل دارد که دیگران نمی‌توانند به آن دست یابند.
زهی وزیر سخندان‌ که نوک خامهٔ او
مشیر ملک بود بی‌زبان و بی‌گفتار
هوش مصنوعی: وزیر باهوش و سخنگویی که افکار و ایده‌هایش راهنمای کشور است، در عین حال بی‌صدا و بی‌قضاوت عمل می‌کند.
قلمش را دو زبانست و صدهزار زبان
به یک زبانی او یک‌زبان‌کنند اقرار
هوش مصنوعی: قلم او به گونه‌ای است که می‌تواند به دو زبان بنویسد و صد هزار زبان را به یک زبان تبدیل کند و همه با هم به زبان او اعتراف می‌کنند.
بود دو گوهر بکتاش در یسار و یمین
چو مهر و ماه روان بالعشی و الابکار
هوش مصنوعی: در دو سوی خود دو گوهر ارزشمند دارم که مانند خورشید و ماه در حال حرکت هستند؛ یکی در صبح و دیگری در غروب.
یکی یگانه به تدبیر همچو آصف جم
یکی‌ گزیده به شمشیر همچو سام سوار
هوش مصنوعی: تنها یک نفر است که به تدبیر و تدبیر راهنمای دیگران است، مانند آصف که در زمان خود مشاور جم بود. و یکی هم هست که به خاطر مهارت‌های جنگی و قدرتش، همانند سام سوار، در میدان نبرد متمایز و برجسته است.
زکلک لاغر آن نیکخواه‌گشته سمین
ز گرز فربه این بدسگال گشته نزار
هوش مصنوعی: از ترفند لاغر او آن نیک‌خواه، به خاطر ضربه‌های چاق، این بدسگال نه تنها نازک و ضعیف شده، بلکه به کلی نابود گشته است.
هم از عنایت داماد او عروس سخن
هزار طعنه زند بر عرایس ابکار
هوش مصنوعی: هرچند داماد به عروس لطف و مهربانی دارد، اما او به راحتی می‌تواند به دیگر دختران جوان و بی‌تجربه طعنه بزند و شوخی کند.
به دست اوست گه جود خامه در جنبش
بدان مثابه که ماهی شنا کند به بحار
هوش مصنوعی: اینجا اشاره شده که بخشش و سخاوت به دست اوست و مثل این است که قلم در حرکت است، درست مثل ماهی که در دریا شنا می‌کند. یعنی این کار به طور طبیعی و با شوق انجام می‌شود.
خهی وصال سخندان‌ که گشته نقد سخن
به سعی صیرفی طبع او تمام عیار
هوش مصنوعی: به خاطر ملاقات با فردی باهوش و سخن‌دان، تلاش و کوشش او باعث شده تا کلامش به بالاترین کیفیت برسد و به نوعی تبدیل به گنجینه‌ای ارزشمند شده است.
گذشته نثرش از نثره شعرش از شعری
ولی نه نثر دثارش بود نه شعر شعار
هوش مصنوعی: گذشته در نثرش به نوعی نوشتار اشاره دارد و در شعرش نیز به نوعی بیان عاطفی. اما نه نوشته‌هایش از نوع نثر است و نه شعرهایش صرفاً شعاری هستند. به عبارت دیگر، او دارای سبکی خاص است که نه کاملاً نثر است و نه کاملاً شعر.
نه یک شعیر به شعرش کسی فشانده صله
نه یک پشیز به نثرش کسی نموده نثار
هوش مصنوعی: هیچ کس به خاطر شعرش حتی یک دانه جو هم هدیه نکرده و کسی برای نثرش نیز حتی یک سکه کوچک نثار نکرده است.
به ‌هفت‌ خط جهان ‌رفته صیت هفت خطش
ولی ز هفت خطش‌ نست حظّ یک دینار
هوش مصنوعی: شهرت هفت خطش به تمام جهان رفته است، اما از این هفت خط هیچ بهره‌ای برای او نیست، حتی به اندازه یک دینار.
کلامش آب روانست و طبعش از حیرت
نشسته بر لب آب روان چو بوتیمار
هوش مصنوعی: سخنان او مانند آبی روان و زلال است و وقتی به عمق افکارش نگاه می‌کنیم، گویا در حیرت و تماشای این آب نشسته است، مانند ماهی که در کنار آب زندگی می‌کند.
اگر کمال بود عیب ‌کاش می‌افزود
به عیب او و به عیب من ایزد دادار
هوش مصنوعی: اگر کمال و خوبی وجود داشت، ای کاش عیبی به عیب‌های او و به عیب‌های من اضافه می‌شد. خداوند، خالق، چه عیبی را می‌توانست به ما بدهد؟
ز ایلخان نکنم وصف زانکه بحر محیط
شناورش به شنا ره نمی‌برد به‌ کنار
هوش مصنوعی: از ایلخان هرگز توصیف نمی‌کنم، چرا که مانند دریا، او فضای وسیعی دارد و شناورانش هرگز به ساحل نمی‌رسند.
ز دود مطبخ جودش سپهر گشته‌ کبود
ز گرد توسن قهرش هوا گرفته غبار
هوش مصنوعی: دود آشپزخانه‌ی سخاوتش آسمان را کبود کرده و غبار ناشی از خشمش جو را غبارآلود کرده است.
گرش به من نبود التفات باکی نیست
که نیست در بر خورشید ذره را مقدار
هوش مصنوعی: اگر او به من توجهی نداشته باشد، نگران نیستم، زیرا در مقابل خورشید، ذره‌ای اندازه‌ای ندارد.
برادر و پسرش را چگونه وصف‌کنم
که مرگ خواهد از بیم تیغشان زنهار
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم برادر و پسرش را توصیف کنم در حالی که مرگ از ترس تیغ‌هایشان به دوستی می‌دود؟
یکی به یمن بمبنن زمانه خورده یمین
یکی ز یسر یسارش ستاره برده یسار
هوش مصنوعی: در این بیت، گفتگویی درباره دو شخص وجود دارد که یکی به خاطر خوش شانسی و موفقیت‌هایش در زندگی به سمت راست حرکت کرده و دیگری از نور و ستاره‌هایی که به سمت چپ دارد بهره می‌برد. این دو تصویر، نمایانگر دو نوع سرنوشت یا مسیر متفاوت در زندگی هستند.
یک از هزار نگویم به صدهزار زبان
ثنای حضرت به گلبرگی خطهٔ لار
هوش مصنوعی: یک بار هم از هزار بار نمی‌گویم که با صدها زبان، ستایش حضرت را چون گلی از سرزمین لار بیان کنم.
ز بسکه لؤلؤ ریزد ز طبع لؤلؤ خیز
ز بسکه ‌گوهر ریزد ز دست‌ گوهربار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مروارید به وفور از درون صدف می‌ریزد، نغمه‌های زیبا و گوهرهای گرانبها از دستان کسی که پربار است، به بیرون سرازیر می‌شود.
حساب آن نتوان ‌کرد تا به روز حساب
شمار آن نتوان یافت تا به روز شمار
هوش مصنوعی: در دنیا نمی‌توانیم کارها و اعمال خود را به‌طور کامل و دقیق بسنجیم و در روز حساب (روز قیامت) نیز نمی‌توانیم همه آن‌ها را به شمارش بکشیم.
زهی‌ کلانتر دانا که طوطی قلمم
به ‌گاه شکرش شکر فشاند از منقار
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که داناست و در مواقع مناسب، با کلمات شیرین و دلنشینش، به بیان احساسات و قدردانی می‌پردازد.
چه مدح‌گویم از میر بهبهان‌که بود
به خوان همت او روزگار خوان ‌سالار
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم ستایش کنم از بزرگی بهبهان، هنگامی که او خود در زمانش همانند سالار بر سر خوان (میز) همت نشسته است؟
اگرچه دیر بپیوست با امیر جهان
ولی ز خدمت او زود نگسلد چون تار
هوش مصنوعی: هرچند که او دیر به حاکم دنیا پیوسته، اما به خدمت او به زودی نخواهد افتاد و این ارتباط همچون تار نخواهد شکست.
ز شیخ بندر هستم به ناله چون تندر
که داردم ز حقارت وقار آن چو حقار
هوش مصنوعی: من از شیخ بندر هستم و مانند رعد و برق ناله می‌زنم، زیرا مقام و شخصیت من به اندازه‌ی حقارت و زبونی خودم است.
دو دست اوست دو دریا و من ز حسرت آن
همی ز دیده دو دریا روان‌کنم به‌کنار
هوش مصنوعی: دو دست او مانند دو دریا است و من از حسرت آن دست‌ها اشک‌هایم را مانند دو دریا به کنار می‌ریزم.
زهی وکیل‌ که چون نفخ صور موتی را
دهد ز صیت سخا جان به جسم دیگربار
هوش مصنوعی: چه خوب است وکیلی که هنگام دمیدن در صور مرگ، با سخاوت و عظمت خود، جان را به جسم دیگری برمی‌گرداند.
ز خان جهرم اگر باشدم هزار زبان
یک از هزارکنم‌وصف و اندک از بسیار
هوش مصنوعی: اگر من از خان جهرم باشم، هزار زبان دارم تا وصف او را بگویم، ولی حتی کمی از بسیار را هم نمی‌توانم بیان کنم.
ز فیض صحبت خان نفر نفور نیم
که زنگ غم بزداید به صیقل افکار
هوش مصنوعی: از نفع دوستی با افراد نیکو سخن می‌گوید، کسانی که می‌توانند اندوه را از دل بزدایند و به افکار انسان روشنی و شفافیت بخشند.
چه مدح‌ گویم از حکمران حومه ‌که هست
یگانه‌گوهری از صلب حیدرکرار
هوش مصنوعی: چه سخن نیکو و ستایش‌ آمیزی می‌توانم درباره حاکم منطقه بگویم که او همچون جواهر بی‌نظیری از نسل حیدر کرار است.
محمد آنکه ورا بود عاقبت محمود
به عون احمد مختار و سید ابرار
هوش مصنوعی: محمد کسی است که در نهایت، به عنوان محمود شناخته می‌شود و به یاری احمد مختار و آقا و سید صالحان خواهد رسید.
ز قدح فارس مرا قدح کرد و گفت مگرد
به‌گرد دایرهٔ عیب یک جهان احرار
هوش مصنوعی: از لیوان شراب، مرا سیراب کرد و گفت: به دور دایره‌ی عیب و نقص افراد آزاد، نچرخ و نگران نباش.
به عرق خویش ازین بیش نیش طعن مزن
که آخرت عرق شرم ریزد از رخسار
هوش مصنوعی: بیش از این به من طعنه نزن که من از زحمت خودم شرمنده‌ام و در آینده نیز از شرم، عرق از صورتم خواهد ریخت.
کلامت آب روان است و این عجب که مرا
نشست ز آب روانت به دل غبار نقار
هوش مصنوعی: سخنان تو مانند آب زلال و روان است و جالب اینجاست که با وجود این شفافی، از سخنان تو در دلم غبار زنگار نشسته است.
ز قدح پارس چو بر گردنت بود تقصیر
ز درّ مدحش بر گردنت سزد تقصار
هوش مصنوعی: اگر از جام پارس بر گردنت چیزی باشد، پس در مدح او، بر گردنت تخفیفی وجود دارد.
بویژه اکنون‌ کز عدل حکمران جهان
شدس حیرت‌کشمبر و غیرت فرخار
هوش مصنوعی: به ویژه اکنون که از عدالت فرمانروای جهان شگفت‌زده‌ام و به خاطر عزت و شرف خود احساس نگرانی می‌کنم.
جناب معتمدالدوله‌ کز سحاب‌ کفش
بود هماره در آزار ابر در آذار
هوش مصنوعی: حضرت معتمدالدوله که همیشه به جای باران، در آزار و اذیت ابرها قرار داشت.
ز بحر جودش جوییست لجهٔ عمّان
ز جیب حلمش گویی‌ست گنبد دوار
هوش مصنوعی: از دریای بخشش او، پرآشوبی همچون دریاچه عمان است و از صدر حلم و بردباری‌اش، گویی گنبدی در حال گردش وجود دارد.
سپهر و هرچه درآن نقطه حکم او چنبر
جهان و هرکه درو بنده قدر او سالار
هوش مصنوعی: آسمان و آنچه در آن است به دست تقدیر و سرنوشت اداره می‌شود، و همه موجودات در این دنیا تابع اراده و قدرت او هستند.
ستاره کیست که از امر او کند اعراض
زمانه چیست ‌که بر حکم او کند انکار
هوش مصنوعی: ستاره‌ای که از اراده‌اش چشم‌پوشی کند کیست؟ و چه پدیده‌ای در زمان وجود دارد که بتواند بر اساس فرمان او انکار کند؟
زهی ز صاعقهٔ تیغ آسمان رنگت
بسان رعد خروشان پلنگ درکهسار
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و شدت نیرویی که چون صاعقه از آسمان فرود می‌آید، رنگ تو مشابه رنگ پلنگی است که در آسمان خروشان و طوفانی به نظر می‌رسد.
به مهد عدل‌تو در خواب امن رفته جهان
ولیک بخت تو چون پاسبان بود بیدار
هوش مصنوعی: جهان در آرامش و امنیت به خواب رفته است و تحت تأثیر عدل تو قرار دارد، اما بخت و اقبال تو مثل یک پاسبان بیدار و هوشیار است و از خواب غفلت خارج نشده است.
خلاف با تو بود آن گنه که توبهٔ آن
قبول می‌نشود با هزار استغفار
هوش مصنوعی: گناهی که نسبت به تو انجام شده، به قدری سنگین است که حتی با هزار بار بخشش و درخواست پوزش نیز قابل جبران نیست.
بزرگوارا امیرا مرا یکی خانه است
که تنگ‌تر بود از چشم مور و دیدهٔ مار
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، من خانه‌ای دارم که به قدری کوچک است که حتی از چشم یک مور و دیدۀ یک مار هم تنگ‌تر است.
به سطح آن نتوان‌ کرد رسم دایره زانک
ز بسکه تنگ نگردد به هیچ سو پرگار
هوش مصنوعی: نمی‌توان دایره را رسم کرد زیرا به خاطر تنگی فضا، هیچ مسیری برای حرکت پرگار وجود ندارد.
شود چو پای ملخ رویشان خراشیده
اگر دو پشه نمایند اندر آن پیکار
هوش مصنوعی: اگر پای ملخ بر روی آنها خراشیده شود، چه راحت دو پشه می‌توانند در آن نبرد حاضر شوند.
از آن سبب‌که ز ضیق فضا و تنگی جای
همی خورند ز هر گوشه بر در و دیوار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه فضا تنگ و جای کافی نیست، مردم از هر گوشه به در و دیوار می‌زنند و خود را در محدودیت‌ها حس می‌کنند.
درو دو موش ملاقی شوند اگر با هم
ز هم‌گذشت نیارند از یمین و یسار
هوش مصنوعی: اگر دو موش با هم روبرو شوند و بخواهند از کنار هم عبور کنند، هیچ‌کدام از آنها به سمت راست یا چپ نمی‌روند و سعی می‌کنند که از هم عبور کنند.
به جایگاه ملاقات جان دهند آخر
کشان نه راه‌گریزست و نه مجال‌گذار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که وقتی روح یا جان در نقطه‌ای ملاقات می‌کند، دیگر نه راه فراری وجود دارد و نه فرصتی برای ترک آن موقعیت. در واقع، این نشان‌دهنده اجتناب‌ناپذیری و شدت ارتباط یا بیانی است که در این ملاقات احساس می‌شود.
وگر دو مور در او از دو سوکنغد عبور
زنند قرعه و بر یکدگر شوند سوار
هوش مصنوعی: اگر دو مورچه از دو طرف به یکدیگر نزدیک شوند، شانس این را دارند که روی هم سوار شوند.
از آن سبب که در آن تنگنایشان نبود
نه رهگذار فرار و نه جایگاه قرار
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه در آن مکان محدود، نه راهی برای فرار بود و نه جایی برای ماندن.
چهارده تن در خانه‌یی بدین تنگی
که نیک تنگ‌ترست از دهان ترک تتار
هوش مصنوعی: چهارده نفر در خانه‌ای که به شدت کوچک است، زندگی می‌کنند؛ و این خانه به اندازه‌ای تنگ است که از دهان یک ترک تتاری هم تنگ‌تر به نظر می‌رسد.
به روی یکدگر افتاده‌ایم پیر و جوان
چنانکه چین به رخ پیر و خم به زلف نگار
هوش مصنوعی: ما به هم پیوسته‌ایم، چه پیر و چه جوان، مانند چین و چروک‌هایی که بر چهره‌ی پیران و خمیدگی موهای زیبای یک معشوق افتاده است.
ولی دو خانه بود در جوار آن خانه
که زنده دارد ما را به یمن قرب جوار
هوش مصنوعی: در نزدیکی آن خانه، دو خانه دیگر وجود داشت که به خاطر نزدیکی و همسایگی، ما را زنده و شاداب نگه می‌دارند.
وسیع ‌چون‌ دل دانا‌ گشاده چون رخ دوست
به خرمی چو بهشت و به تازگی چو نگار
هوش مصنوعی: دل دانا مانند دلی وسیع است، چهره دوست مانند رخساری گشاده و خوشبختی او چون بهشتی زیبا و تازه است، همچون چهره‌ای دلربا.
گر آن دو خانه یکی را به نقد بستانم
به نقد می‌نشوم با هزار غصه دوچار
هوش مصنوعی: اگر یکی از آن دو خانه را به طور کامل و فوری به دست آورم، با وجود این که در آن لحظه به دست می‌آورم، اما با هزاران درد و غم روبه‌رو خواهم شد.
بزرگوارا کردم شکایتی زین پیش
ز اهل فارس که شادان زیند و برخوردار
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، پیش از این شکایتی کردم از مردم فارس که در خوشی و بهره‌مندی زندگی می‌کنند.
به هجو و هذیان بستند بر من این بهتان
کسان کشان نبود فهم معنی اشعار
هوش مصنوعی: چند نفر به من اتهام زدند و به من توهین کردند، اما خودشان نتوانستند مفهوم اشعار را درک کنند.
کنون به عذر هجای نکرده بسرودم
مر این قصیده‌ که دارد به مدحشان اشعار
هوش مصنوعی: اکنون به دلیل اینکه نتوانستم درست شعر بگویم، این قصیده را سروده‌ام که شامل اشعاری در ستایش آنهاست.
قسم به حشمت و جاه توگر همی جویم
ز هیچ‌کس به جهان عیب خاصه از اخیار
هوش مصنوعی: به عظمت و مقام تو قسم می‌خورم، اگر هم از کسی در دنیا عیبی بپرسم، فقط از افراد خوب می‌پرسم.
ولی ز هرکه‌ گزندی رسد به خاطر من
به‌تیغ هجو برآرم زجسم و جانش دمار
هوش مصنوعی: اما اگر کسی به من آسیب برساند، با زبان تند و انتقادی‌ام، او را از زندگی ساقط می‌کنم.
بود به‌کام تو یارب مدار هفت سپهر
کند به‌گرد مدر تا سپهر پیر مدار
هوش مصنوعی: ای کاش که همیشه به خواسته‌های تو رسیدگی شود و هفت آسمان به دور تو بچرخند تا آسمان پیر و فرسوده هم بر مدار تو بچرخد.
تبارک الله از فکر بکر قاآنی
که جان حاسد از ابکار او بود افکار
هوش مصنوعی: خداوند را سپاس که فکر جدید و خلاق قاآنی را آفریده است، فکری که حاسدان از زیبایی و طراوت آن در حسرتند.
خطای شعرش چون صبر عاشقان اندک
قبول نظمش چون جور دلبران بسیار
هوش مصنوعی: اشکالات شعر او مانند تحمل عاشقان کم است، ولی نظم او مانند ظلم دلبران زیاد است.
قوافی سخنش هست چون ثنای امیر
که طبع را ننماید ملول از تکرار
هوش مصنوعی: سخنان او مانند مدح و ستایش یک فرمانروا است، به طوری که هر بار تکرار شود، روح و ذهن را خسته نمی‌کند.
و یا عطای امیرست‌کز اعادهٔ او
ز جان سائل مسکین برون برد تیمار
هوش مصنوعی: عطای امیر مانند بخشش‌های اوست که باعث می‌شود حتی در سختی و زحمت‌کشی، جان سائل و مستمند از درد و رنج آزاد شود.
جهان جود موچهر خان‌که انگیزد
به‌ گاه خشم ز آب آتش و ز باد بخار
هوش مصنوعی: جهان پر از بخشش موچهر خان است و هنگامی که خشمگین می‌شود، از آب آتش و از باد بخار بر می‌انگیزد.
همیشه خرگه اقبال و شوکتش را باد
امل طناب و فلک قبه و زمین مسمار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زندگی و سرنوشت فردی که به موفقیت و عظمت دست یافته است، پرداخته می‌شود. این فرد با تلاش و امید، به ارتفاعات بالایی رسیده و به نظر می‌رسد که تلاش‌ها و رؤیاهای او مانند طناب و میخ‌هایی هستند که او را به قله‌های بلندی وصل کرده‌اند. در واقع، این تصویر از پیوند موفقیت و کوشش، نشان‌دهنده این است که فرد برای رسیدن به اهدافش دائماً باید در مسیر تلاش و امید باقی بماند.