گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۰ - در مدح جناب حاجی آقاسی گوید

بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار
چنین‌ کنند بزرگان چو کرد باید کار
نمود رنگین شمشیر خود به خون خزان
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
دو هفته پیشتر از آنکه پادشاه ختن
ز برج حوت به‌کاخ حمل‌گشاید بار
بهار را که بدو پشت عشرتست قوی
بخواند و گفت که ای جیش عیش را سالار
شنیده‌یی به ‌گلستان چه ظلم‌ کرده خزان
که شاخ شو‌کت او خشک ‌باد و زرد و نزار
کفیده حنجر بلبل دریده معجر گل
گسسته طرهٔ سنبل شکسته پشت چنار
ردای سبزه ربودست و گوشوار سمن
ازار لاله دریدست و طیلسان بهار
ربوده‌است و گرفتست‌ و برده‌است ‌به عُنف
ز لاله تاج و زگل یاره از سمن دستار
ز فرق غنچه درافکنده بسدین مغفر
ز ساق سبزه برون‌ کرده زمردین شلوار
دهان‌ کبک‌ گرفتست تا نخندد خوش
گلوی ابر گشادست تا بگرید زار
بهار خورد به اقبال پادشا سوگند
که من سپاه خزان را برافکنم ز دیار
سپه‌ کشم ز ریاحین و سازم از پی جنگ
هرآن سیلح‌که باید نبرد را ناچار
کمان ز قوس قزح سازم و تبیره ز رعد
درفش ازگل سوری طلایه از انهار
ز ابر رانم جمّازهای آتش سیر
ز برق سازم زنبورهای آتشبار
پیادگان ز ریاحین برم گروه گروه
سوارگان ز درختان ‌کشم قطار قطار
قلاوزان ز غزالان و رهبران ز نسیم
منادیان ز تذروان و چاوشان ز هزار
یزک ز باد بهاران قراول از باران
علم ز برگ شقایق جنیبت از اشجار
سنان ز لاله‌ کمند از بنفشه خود از گل
زره ز سبزه تبرزین ز غنچه تیر از خار
بگفت این و به تعجیل نامه‌یی به خزان
نوشت پر شغب و شعور و فتنه و پیکار
که ای خزان به تو اتُر خبر دهند که تو
به ملک مادر طغیان زدی به سنت پار
شدم حمول و گزیدم خمول بو که ز شرم
بسا تحمّل بیجا که خواری آرد بار
به ‌گوشمال تو اینک دو اسبه آمده‌ام
یکی بمان ‌که برآرم ز لشکر تو دمار
خزان‌ چو نامه فرو خواند با حواشی خویش
چه ‌گفت ‌گفت ‌که باید فرار جست فرار
برید باد صبا در میانه بود و شنید
دوان دوان همه جا ره برید تا کهسار
به ابرگفت چه غافل نشسته‌ای‌که خزان
گریخت خواهد و فردا بپرسد از تو بهار
ز کوه ابر فرود آمد و بلارک برف
کشید و خون خزان را بریخت درگلزار
هنوز ازو رمقی مانده بود کز در باغ
بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار
بدین بهانه هم از ابر ترجمان بگرفت
که از چه‌ کشتش‌ و ناورد زنده در صف بار
نداده ابر مگر ترجمان هنوزکه رعد
به تازیانهٔ قهرش همی کند آزار
گمان برم گه بخیلست ابر زانکه همی
به تازیانه جواهر همی‌کند ایثار
جواهری‌که بباید به تازیانه‌گرفت
به‌راستی‌ که من از آن جواهرم بیزار
جواهر ازکف صدر زمانه خواهم و بس
که تازیانه به سائل زندکه می‌بردار
امان ملک امین ملک جهان‌ کرم
سحاب جود محیط شرف سپهر وقار
نگین خاتم اقبال حاجی آقاسی
که هست حامی دین محمد مختار
وجود بی‌مدد جود او رهین عدم
حیات بی‌اثر ذات او قرین بوار
سرود مدحت او مرده را کند زنده
نشاط خدمت او خفته را کند بیدار
به صرصر ار نگرد حزم او شود ساکن
به ثابت ارگذرد عزم او شود سیار
زهی دریچهٔ طبع تو مخزن الایات
زهی نتیجهٔ فکر تو مطلع الانوار
به مهر دوست‌نوازی به قهر خصم‌گداز
به عزم ‌ملک‌ستانی به جود ملک‌سپار
شرف ز خلق تو زاید چو از شر‌اب سرور
کرم ز طبع تو خیزد چو از بحار بخار
بهثت بزم ترا نانبشه ظل و حرور
جهان جاه ترا ناسپرده لیل و نهار
به خاکپای تو خوردت روزگار یمین
ز فیض دست تو بردست کاینات یسار
چو با رضای تو از مرگ‌ کس نیارد ننگ
چو با ولای تو از نار کس ندارد عار
نهال قدر ترا جود بار و همت برگ
نسیج بخت ترا مجد پود و شوکت تار
قرار یافته هر چیز در زمانهٔ تو
بغیر مال‌کش اندرکف تو نیست قرار
کسی‌که شخص تو بیند‌ گمان برد که خدای
به‌گرد عرصهٔ هستی‌کشیده است حصار
تنی ‌که ‌کاخ تو یابد یقین‌ کنند که قضا
بنا فکنده بر اطراف آسمان دیوار
برون ز جاه تو جایی خرد نداده نشان
فزون ز قدر تو نقشی قضا نبرده به‌کار
معاند تو ز نفرت به خود کند نفرین
مخالف تو ز دهشت ز خود بود بیزار
جهان جاه ترا ناممهدست ‌کران
محیط جود ترا نامعینست‌کنار
کفایت تو دهد نظم ملک و رونق دین
کفالت تو نهد رزق مورو روزی مار
به وقت خشم تو از آب می‌نخیزد نم
به روز مهر تو از سنگ می‌نزاید نار
تو عین عدلی آخر چه خواهی از درهم
تو محض فضلی آخر چه جویی از دینار
کسی معاند خود را چنان نسازد پست
کسی مخالف خود را چنین‌ نخواهد خوار
گر آن نمود گناهی بدین غلام ببخش
ور این نموده خطایی بدین رهی بسپار
تبارک الله ازان‌ کلک ملک‌پرور تو
که دایمش کف جود تو پرورد به کنار
برید عقل و رسول کمال و پیک هنر
عمود دین و عماد جهان و اصل فخار
ستون امن و کلید امان و رایت عدل
منار فصل و ترازوی جود وکان یسار
نهال فکرت و بیخ سخا و شاخ و کرم
سحاب حکمت و بحر عطا وگنج نثار
دماغ ناطقه پستان فضل دایهٔ فیض
امین حافظه دستور فهم‌کهف‌کبار
همای خوانمش ار خود همای را باشد
کمال بال و خرد مخلب و هنر منقار
زمانه‌ایست‌که او را به حکم تست مسیر
ستارهٔست‌که او را به دست تست مدار
گهی به صفحهٔ‌کافور برفشاند مشک
گهی به تودهٔ سیماب درنشاند قار
ظفر درو متهاجم‌کرم درو مملو
خرد درو متراکم هنر درو انبار
مثل بودکه نگوید سر بریده سخن
بریده سر ز چه آید هماره درگفتار
سرش به ‌عذر خوشی ررند و طرفه ‌تز آنک
ز بیم ‌گفتن خواهد سر از زبان زنهار
بزرگوارا از دوری تو بر تن من
شدست هر سر مو اژدهای جان اوبار
جدایی توگناهی عظیم بود و مرا
از آن‌گناه همی‌کرد باید استغفار
ولی به جاه تو سوگندکزکمال خلوص
محامد تو شب و روزکرده‌ام تکرار
زمان عمر تو باد از شمار و حصر برون
چنانکه جود ترا نیست در زمانه شمار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار
چنین‌ کنند بزرگان چو کرد باید کار
هوش مصنوعی: بهار آغاز شد و زمستان را تحت کنترل خود درآورد. بزرگان نیز باید به همین‌صورت عمل کنند و کارهای لازم را انجام دهند.
نمود رنگین شمشیر خود به خون خزان
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
هوش مصنوعی: شمشیر رنگارنگ خود را به خون فصل خزانی نشان می‌دهد، همچون آثار شمشیرهای پادشاهان.
دو هفته پیشتر از آنکه پادشاه ختن
ز برج حوت به‌کاخ حمل‌گشاید بار
هوش مصنوعی: دو هفته قبل از اینکه پادشاه ختن از برج حوت به قصر منتقل شود، اتفاقاتی افتاده است.
بهار را که بدو پشت عشرتست قوی
بخواند و گفت که ای جیش عیش را سالار
هوش مصنوعی: بهار را که با زیبایی و شادی فراوان همراه است، به عنوان سرور خوشی و لذت بدانید و فراخوانید.
شنیده‌یی به ‌گلستان چه ظلم‌ کرده خزان
که شاخ شو‌کت او خشک ‌باد و زرد و نزار
هوش مصنوعی: شنیده‌ای که خزان چه ظلمی به باغ گلستان کرده است که شاخه‌های زیبای آن خشک شده و زرد و ضعيف به نظر می‌رسند.
کفیده حنجر بلبل دریده معجر گل
گسسته طرهٔ سنبل شکسته پشت چنار
هوش مصنوعی: صدای دلنواز بلبل به یاد گل شکسته و ضعف طره سنبل و همچنین پشت درخت چنار اشاره دارد. این تصویرها نشان‌دهنده زیبایی‌ها و در عین حال fragility طبیعت است.
ردای سبزه ربودست و گوشوار سمن
ازار لاله دریدست و طیلسان بهار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی طبیعی بهاری اشاره دارد. در آن، سبزه به عنوان پوشش و زینت طبیعت معرفی شده و گوشواره‌هایی که به زیبایی گل سمن اشاره دارند، توصیف شده‌اند. همچنین، لاله به عنوان نماد شگفتی و زیبایی، با شکوه خود در این تصویر قرار دارد و بهاری که با لباس‌هایی از گل و سبزه خود را تزئین کرده است، به تصویر کشیده شده است. در مجموع، حس زیبایی و شکوه فصل بهار در این توصیف حس می‌شود.
ربوده‌است و گرفتست‌ و برده‌است ‌به عُنف
ز لاله تاج و زگل یاره از سمن دستار
هوش مصنوعی: با قهر و غلبه، گل‌های زیبای لاله و یاس را گرفته و آن‌ها را به زور به سرکردگی خود درآورده است.
ز فرق غنچه درافکنده بسدین مغفر
ز ساق سبزه برون‌ کرده زمردین شلوار
هوش مصنوعی: غنچه‌ایی که از سرش کلاهی زیبا افتاده و از ساقه‌ی سبزه، شلواری سبز و درخشان بیرون آمده است.
دهان‌ کبک‌ گرفتست تا نخندد خوش
گلوی ابر گشادست تا بگرید زار
هوش مصنوعی: کبک دهانش را بسته تا نتواند بخندد و ابر نیز گلویش را باز کرده تا بتواند به شدت بگرید.
بهار خورد به اقبال پادشا سوگند
که من سپاه خزان را برافکنم ز دیار
هوش مصنوعی: بهار با خوشحالی و جلال پادشاهی آغاز شده است. قسم می‌خورم که نیروهای خزان را از سرزمینشان بیرون برانم.
سپه‌ کشم ز ریاحین و سازم از پی جنگ
هرآن سیلح‌که باید نبرد را ناچار
هوش مصنوعی: من از عطر گل‌ها نیرو می‌گیرم و آماده می‌شوم برای جنگ، زیرا هر آن‌چه که برای نبرد لازم است، ضروری است.
کمان ز قوس قزح سازم و تبیره ز رعد
درفش ازگل سوری طلایه از انهار
هوش مصنوعی: من کمانی از رنگین‌کمان می‌سازم و تیرک‌هایی از رعد و برق، و نشانه‌ام را از گل‌های سرخ تهیه می‌کنم تا کدخدایانه از آب‌ها فرود آیم.
ز ابر رانم جمّازهای آتش سیر
ز برق سازم زنبورهای آتشبار
هوش مصنوعی: از ابرها دور می‌کنم سواره‌هایی را که در آتش سیر می‌زنند و از برق، زنبورهایی می‌سازم که آتش می‌زنند.
پیادگان ز ریاحین برم گروه گروه
سوارگان ز درختان ‌کشم قطار قطار
هوش مصنوعی: من گروه گروه پیاده‌نظامی را از گل‌ها و رایحه‌ها می‌آورم و دسته دسته سواران را از درختان به حرکت درمی‌آورم.
قلاوزان ز غزالان و رهبران ز نسیم
منادیان ز تذروان و چاوشان ز هزار
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و جذابیت غزال‌ها اشاره شده است که می‌توانند در دل‌ها نفوذ کنند. همچنین به نقش رهبران و نویددهندگان پرداخته شده که همچون نسیم، پیام آور شادی و خوشحالی هستند. این نکته را نیز می‌توان برداشت کرد که صدای ندا‌دهندگان و پیشگامان مانند زنگ چکاوک است و به زندگی و تحرک می‌افزاید.
یزک ز باد بهاران قراول از باران
علم ز برگ شقایق جنیبت از اشجار
هوش مصنوعی: در بهار، نسیم ملایمی از سوی باد می‌وزد و باران به زمین می‌بارد. علم و دانایی از گلبرگ‌های شقایق به دست می‌آید و زیبایی و لطافت طبیعت از درختان به وجود می‌آید.
سنان ز لاله‌ کمند از بنفشه خود از گل
زره ز سبزه تبرزین ز غنچه تیر از خار
هوش مصنوعی: سنان یا نیزه‌ای از لاله، کمند یا دمی که از بنفشه ساخته شده، زره‌ای از گل، تبرزین یا چاقویی از سبزه، و تیری از غنچه و خار. به عبارت دیگر، شاعر به توصیف ابزار و اسلحه‌هایی می‌پردازد که از زیبایی‌های طبیعت و گل‌ها ساخته شده‌اند، نشان‌دهنده‌ی لطافت و زیبایی در عین قدرت و تهاجم.
بگفت این و به تعجیل نامه‌یی به خزان
نوشت پر شغب و شعور و فتنه و پیکار
هوش مصنوعی: او این را گفت و فوری نامه‌ای نوشت که پر از شور و احساسات و درگیری و جنگ بود.
که ای خزان به تو اتُر خبر دهند که تو
به ملک مادر طغیان زدی به سنت پار
هوش مصنوعی: ای خزان، به تو خبر خواهند داد که به سرزمین مادر خود نافرمانی کردی و سنت گذشته را زیر پا گذاشتی.
شدم حمول و گزیدم خمول بو که ز شرم
بسا تحمّل بیجا که خواری آرد بار
هوش مصنوعی: من به تحمل بارهای سنگین و مشکلات زندگی پرداختم و گاهی با شرم و خجالت، ناچار به قبول سختی‌ها شدم، چون می‌دانستم که این کار می‌تواند به ذلت و خواری من بیافزاید.
به ‌گوشمال تو اینک دو اسبه آمده‌ام
یکی بمان ‌که برآرم ز لشکر تو دمار
هوش مصنوعی: من حالا با دو اسب آمده‌ام که یکی از آن‌ها را نگه‌دار تا من بتوانم از لشکرت انتقام بگیرم و آن را نابود کنم.
خزان‌ چو نامه فرو خواند با حواشی خویش
چه ‌گفت ‌گفت ‌که باید فرار جست فرار
هوش مصنوعی: وقتی پاییز به پایان می‌رسد و بهار نزدیک می‌شود، مانند یک نامه به ما پیام می‌دهد که باید از این موقعیت و تغییرات فرار کنیم و خود را در امن نگه داریم.
برید باد صبا در میانه بود و شنید
دوان دوان همه جا ره برید تا کهسار
هوش مصنوعی: باد صبا در میان حرکت می‌کرد و به سرعت به هر جا می‌رفت. او مسیر را دنبال می‌کرد و به جنگل رسید.
به ابرگفت چه غافل نشسته‌ای‌که خزان
گریخت خواهد و فردا بپرسد از تو بهار
هوش مصنوعی: ابر به خواب رفته‌ای اشاره می‌کند که چرا غافل نشسته‌ای، در حالی که فصل خزان در حال پایان است و فردا بهار از تو سوال خواهد کرد. این بیان نشان‌دهنده تغییرات طبیعی و گذر زمان است و به ما یادآوری می‌کند که باید هوشیار و آماده تغییرات باشیم.
ز کوه ابر فرود آمد و بلارک برف
کشید و خون خزان را بریخت درگلزار
هوش مصنوعی: ابر از کوه پایین آمد، برف را بر زمین پاشید و رنگ خونین پاییز را در باغ‌ها پخش کرد.
هنوز ازو رمقی مانده بود کز در باغ
بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار
هوش مصنوعی: هنوز مقداری از نیرو و انرژی او باقی بود که از در باغ بهار وارد شد و زمستان را به دست گرفت و تحت کنترل درآورد.
بدین بهانه هم از ابر ترجمان بگرفت
که از چه‌ کشتش‌ و ناورد زنده در صف بار
هوش مصنوعی: به بهانه‌ای از ابر، که نمادی از رنج و آسیب‌هاست، علت درد و رنجی که متحمل شده را جویا می‌شود و از زنده ماندن در شرایط سخت و دشوار به گفتگو می‌پردازد.
نداده ابر مگر ترجمان هنوزکه رعد
به تازیانهٔ قهرش همی کند آزار
هوش مصنوعی: ابر هنوز پیامی را منتقل نکرده است، اما رعد با قدرت و خشونتش به آزار می‌پردازد.
گمان برم گه بخیلست ابر زانکه همی
به تازیانه جواهر همی‌کند ایثار
هوش مصنوعی: به نظرم ابر بخیل است، زیرا او با شدت و سختی، زیبایی‌های جواهر را فدای خود می‌کند.
جواهری‌که بباید به تازیانه‌گرفت
به‌راستی‌ که من از آن جواهرم بیزار
هوش مصنوعی: هر چیزی که به اجبار و از طریق فشار بدست آید، برای من بی‌ارزش است و من از آن چیز بیزارم.
جواهر ازکف صدر زمانه خواهم و بس
که تازیانه به سائل زندکه می‌بردار
هوش مصنوعی: من تنها جواهرات باارزش را می‌طلبم و نه چیز دیگری، چرا که شخصی به گدایی که چیزی می‌خواهد، کتک می‌زند.
امان ملک امین ملک جهان‌ کرم
سحاب جود محیط شرف سپهر وقار
هوش مصنوعی: بهترین و شریف‌ترین موجودات در جهان، همچون امانتی به یادگار برای ما هستند. آن‌ها مانند بارانی هستند که بر زمین نیکوکاری می‌بارند و فضیلت و بزرگی را در آغوش می‌کشند.
نگین خاتم اقبال حاجی آقاسی
که هست حامی دین محمد مختار
هوش مصنوعی: نگین خاتم آقا حاجی آقاسی، که حامی دین محمد مختار است، بیانگر جایگاه و شخصیت والای او در حمایت از اصول دین و ارزش‌های اسلامی است.
وجود بی‌مدد جود او رهین عدم
حیات بی‌اثر ذات او قرین بوار
هوش مصنوعی: وجود بدون کمک و بخشش او در واقع در حالتی از عدم است، و حیات بدون تأثیر ذات او با نابودی همراه است.
سرود مدحت او مرده را کند زنده
نشاط خدمت او خفته را کند بیدار
هوش مصنوعی: مدح و ستایش او مانند جانی تازه به مردگان می‌بخشد و باعث می‌شود که خوابیده‌ها بیدار شوند.
به صرصر ار نگرد حزم او شود ساکن
به ثابت ارگذرد عزم او شود سیار
هوش مصنوعی: اگر باد سرد از جایی نوزد، او به آرامی می‌نشیند، و اگر اراده‌اش به جایی برود، همچنان متحرک و روان خواهد بود.
زهی دریچهٔ طبع تو مخزن الایات
زهی نتیجهٔ فکر تو مطلع الانوار
هوش مصنوعی: عجب دریچه‌ای است که از خلاقیت و استعداد تو نشأت گرفته و پر از راز و نشانه‌هاست. عجب نتیجه‌ای است که از اندیشه تو بیرون آمده و مبدأ نور و روشنی است.
به مهر دوست‌نوازی به قهر خصم‌گداز
به عزم ‌ملک‌ستانی به جود ملک‌سپار
هوش مصنوعی: دوستی و محبت باعث نرمی و گرمی می‌شود، در حالی که دشمنی و قهر، درد و رنج را به همراه دارد. با اراده‌ای قوی و استوار می‌توان به سلطنت و مدیریت دست یافت، و با سخاوت و generosity مملکت را آباد کرد.
شرف ز خلق تو زاید چو از شر‌اب سرور
کرم ز طبع تو خیزد چو از بحار بخار
هوش مصنوعی: شرافت و بزرگی از وجود تو ناشی می‌شود، مانند اینکه جوانه‌ها و شکوفه‌ها از دل خاک سر بر می‌آورند. همچنین، نعمت و مهربانی تو از طبیعتت نشأت می‌گیرد، مانند بخاری که از دریا برمی‌خیزد.
بهثت بزم ترا نانبشه ظل و حرور
جهان جاه ترا ناسپرده لیل و نهار
هوش مصنوعی: در این دنیا، زیبایی و لطف بزم تو هیچ گاه کم نمی‌شود و گرما و سردی زمان بر قدر و مقام تو نمی‌کاهد، چون تو همواره در دل شب و روز جاودانه‌ای.
به خاکپای تو خوردت روزگار یمین
ز فیض دست تو بردست کاینات یسار
هوش مصنوعی: در این جمله به اهمیت و تاثیر تو اشاره شده است. روزگار و سرنوشت کسی که به تو وابسته است، تحت تأثیر خوبی‌های تو قرار دارد و با وجود تو، زندگی‌اش شکل می‌گیرد. این بیان نشان‌دهنده قدرت و تأثیر مثبت تو در زندگی دیگران است.
چو با رضای تو از مرگ‌ کس نیارد ننگ
چو با ولای تو از نار کس ندارد عار
هوش مصنوعی: وقتی کسی به رضایت و محبت تو رسیده باشد، از مرگ نمی‌ترسد و برایش عیب و نقصی ندارد. همچنین، وقتی تحت سرپرستی و ولایت تو باشد، از آتش و عذاب نیز شرمسار نیست.
نهال قدر ترا جود بار و همت برگ
نسیج بخت ترا مجد پود و شوکت تار
هوش مصنوعی: درختی که به خاطر خوبی و سخاوت تو سرسبز است و تلاش و کوشش تو، بخت و fortune تو را به شکوفایی و عظمت می‌رساند.
قرار یافته هر چیز در زمانهٔ تو
بغیر مال‌کش اندرکف تو نیست قرار
هوش مصنوعی: هر چیزی در زمانهٔ تو به نوعی در حالتی پایدار و ثابت قرار دارد، جز ثروت که در دستان تو نیست و از آن بهره‌ای نمی‌بری.
کسی‌که شخص تو بیند‌ گمان برد که خدای
به‌گرد عرصهٔ هستی‌کشیده است حصار
هوش مصنوعی: کسی که تو را ببیند، احتمال می‌دهد که خداوند به دور این عالم دایره‌ای ایجاد کرده است.
تنی ‌که ‌کاخ تو یابد یقین‌ کنند که قضا
بنا فکنده بر اطراف آسمان دیوار
هوش مصنوعی: بدنی که مقام تو را پیدا کند، مطمئن خواهند شد که سرنوشت به دور آسمان دیواری بنا کرده است.
برون ز جاه تو جایی خرد نداده نشان
فزون ز قدر تو نقشی قضا نبرده به‌کار
هوش مصنوعی: توشه‌ی خرد و دانش از موقعیت و مقام تو فراتر نیست و سرنوشتی که برای تو رقم خورده، به اندازه‌ی ارزش و مقام تو پیش نمی‌رود.
معاند تو ز نفرت به خود کند نفرین
مخالف تو ز دهشت ز خود بود بیزار
هوش مصنوعی: دشمن تو به خاطر نفرتی که از تو دارد، خود را نفرین می‌کند و مخالف تو هم به دلیل ترسش از تو، از خود بیزار است.
جهان جاه ترا ناممهدست ‌کران
محیط جود ترا نامعینست‌کنار
هوش مصنوعی: جهان برای تو مانند زمین نااستواری است و مرزهای بخشندگی‌ات قابل تعیین نیست.
کفایت تو دهد نظم ملک و رونق دین
کفالت تو نهد رزق مورو روزی مار
هوش مصنوعی: نظم و آراستگی کشور و رونق دین به اندازه‌ای است که تو به عنوان سرپرست و ناظر آن‌ها را تأمین می‌کنی و برکت و روزی ما نیز به وساطت تو فراهم می‌شود.
به وقت خشم تو از آب می‌نخیزد نم
به روز مهر تو از سنگ می‌نزاید نار
هوش مصنوعی: زمانی که خشمگین هستی، از آب بخار برمی‌خیزد، اما در روزی که بگذارید نور محبت بتابد، از سنگ هم می‌توان آتش عشق را ساطع کرد.
تو عین عدلی آخر چه خواهی از درهم
تو محض فضلی آخر چه جویی از دینار
هوش مصنوعی: شما تجسم عدالت هستید، پس چه نیازی به پول دارید؟ و در واقع، شما به سبب فضیلت خود، از چه چیزی در جستجویید؟
کسی معاند خود را چنان نسازد پست
کسی مخالف خود را چنین‌ نخواهد خوار
هوش مصنوعی: کسی دشمن خود را این‌قدر پست نمی‌کند و کسی که با او مخالف است را این‌طور خوار نمی‌سازد.
گر آن نمود گناهی بدین غلام ببخش
ور این نموده خطایی بدین رهی بسپار
هوش مصنوعی: اگر خیانتی از من سر زده، تو به من بخشش عطا کن و اگر اشتباهی از من رفته است، آن را به راهی دیگر واگذار.
تبارک الله ازان‌ کلک ملک‌پرور تو
که دایمش کف جود تو پرورد به کنار
هوش مصنوعی: به راستی، چه نیکوست قلم تو که به زیبایی و بزرگی، مانند مایه رحمت و بخشش تو به پرورش می‌پردازد و همیشه در کنار تو، از بخشندگی‌ات بهره‌مند می‌شود.
برید عقل و رسول کمال و پیک هنر
عمود دین و عماد جهان و اصل فخار
هوش مصنوعی: عقل و پیام‌آور کمال، نماینده هنر و ستون دین، پایه‌ای استوانه‌ای برای جهان و نشان افتخار است.
ستون امن و کلید امان و رایت عدل
منار فصل و ترازوی جود وکان یسار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌ها و نشانه‌های پایداری، ایمنی و عدالت می‌پردازد. ستون امن به معنای اساس و پایگاهی است که انسان‌ها می‌توانند بر آن تکیه کنند. کلید امان به مثابه راهی برای دستیابی به امنیت و حفاظت از موجودیت‌هاست. رایت عدل به نشانگر حق و انصاف اشاره دارد و منار فصل نماد روشنی و هدایت در امور زندگی است. ترازوی جود نیز به سنجش بخشش و generosity اشاره می‌کند و در نهایت، کان یسار به اشاره به ثروت و دارایی‌های مادی است. به طور کلی، این عبارت نمایانگر مفهوم‌ی است که برای زندگی شرافتمندانه و عادلانه، نیاز به اصول و ارزش‌های بنیادی داریم.
نهال فکرت و بیخ سخا و شاخ و کرم
سحاب حکمت و بحر عطا وگنج نثار
هوش مصنوعی: فکر تو مانند نهالی است که رشد می‌کند و ریشه‌اش سخاوت است؛ شاخه‌هایش پر از نعمت‌های معرفت و دانایی است. این درخت به دریایی از بخشش و گنجینه‌هایی از محبت تبدیل می‌شود.
دماغ ناطقه پستان فضل دایهٔ فیض
امین حافظه دستور فهم‌کهف‌کبار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که عقل و فکر انسان را می‌توان به مثابه روحی دانست که از نعمت‌های دایه خود، یعنی دانش و آگاهی بهره‌مند است. دایۀ فضیلت و دانش، انسان را در درک و فهم عمیق کمک می‌کند و به او اجازه می‌دهد تا به درستی مطالب را درک کند و شناختی صحیح از واقعیت‌ها پیدا کند.
همای خوانمش ار خود همای را باشد
کمال بال و خرد مخلب و هنر منقار
هوش مصنوعی: اگر خودم را همای بدانم، به شرطی که همای بودن به معنای کمال در بال و خرد، و همچنین مهارت در منقار باشد.
زمانه‌ایست‌که او را به حکم تست مسیر
ستارهٔست‌که او را به دست تست مدار
هوش مصنوعی: این زمانه، زمانی است که سرنوشت او تحت کنترل توست، مانند راهی که ستاره‌ای مشخص را ترسیم می‌کند و مسیرش در دستان توست.
گهی به صفحهٔ‌کافور برفشاند مشک
گهی به تودهٔ سیماب درنشاند قار
هوش مصنوعی: گاه بر روی سطح کافور، بویی همچون مشک پخش می‌شود و گاه بر توده‌ای از سیماب، جلوه‌ای از زیبایی را نمایان می‌کند.
ظفر درو متهاجم‌کرم درو مملو
خرد درو متراکم هنر درو انبار
هوش مصنوعی: پیروزی در آنجا است، که حمله‌وران حضور دارند. آنجا پر از خرد و اندیشه است و هنرها در آن به وفور انباشته شده‌اند.
مثل بودکه نگوید سر بریده سخن
بریده سر ز چه آید هماره درگفتار
هوش مصنوعی: هرگز انسان با سر بریده نمی‌تواند سخن بگوید، پس در گفتگوها همیشه باید به این نکته توجه کنیم که از کجا و چگونه سخن می‌گوییم.
سرش به ‌عذر خوشی ررند و طرفه ‌تز آنک
ز بیم ‌گفتن خواهد سر از زبان زنهار
هوش مصنوعی: در این شعر، کسی به خاطر خوشحالی و سرور خودش در تلاش است تا از ترس سخن گفتن و ابراز احساساتش سرش را پایین نگه دارد و از زبانش محافظت کند. به نوعی نشان دهنده این است که فرد در درونش اضطراب دارد اما در ظاهر سعی می‌کند شاد و خوشحال به نظر برسد.
بزرگوارا از دوری تو بر تن من
شدست هر سر مو اژدهای جان اوبار
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، از دوری تو هر تار موی من به حالتی همچون اژدهایی در آمده که جانم را تحت فشار قرار داده است.
جدایی توگناهی عظیم بود و مرا
از آن‌گناه همی‌کرد باید استغفار
هوش مصنوعی: فراق تو یک اشتباه بزرگ بود و من از آن اشتباه باید توبه کنم.
ولی به جاه تو سوگندکزکمال خلوص
محامد تو شب و روزکرده‌ام تکرار
هوش مصنوعی: من به عظمت و مقام تو سوگند یاد می‌کنم که با تمام صداقت و خلوص، هر شب و روز از خوبی‌ها و صفات تو سخن گفته‌ام و آنها را تکرار کرده‌ام.
زمان عمر تو باد از شمار و حصر برون
چنانکه جود ترا نیست در زمانه شمار
هوش مصنوعی: عمر تو باید به قدری وسیع و بی‌حد و مرز باشد که به اندازه generosity یا بخشندگی‌ات در این دنیا نباشد.