گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - در ستایش ملکزادۀ بی‌نظیر شهزاده اردشیر فرماید

شاه ختن چو دوش نهان شد به مکمنا
وز فرق سر فکند زر اندودگرزنا
با لشکری عظیمتر از جیش روم و روس
شاه حبش دو اسبه برآمد ز مکمنا
پوشیده از لآلی منثور جوشنی
بر جامهٔ سیاه‌تر از خز ادکنا
زراد چرخ بهر تن او ز اختران
از حلقهای سیم بهم بافت جوشنا
انجم چو یک طبق جو سیمین و آسمان
افسون برو دمیده چو جادوی جوزنا
مه موسی‌کلیم و خط‌کهکشان عصا
انجم‌گلهٔ شعیب و فلک دشت مدینا
چندین هزارگوی درخشنده از نجوم
گردان به‌گردگیتی بی‌زخم محجنا
من هردو چشم دوخته در چشم اختران
تا صبح و پر ز اخترم از دیده دامنا
ناگاه پیش از آنکه‌گزارم دوگانه‌یی
بهر یگانه ایزد دادار ذوالمنا
ماهم ز در درآمد ناشسته روی و موی
چهرش ز می شکفته چو یک باغ سوسنا
چون صبح صادقی ز پس صبح‌کاذبی
پیدا زگیسوانش بناگوش وگردنا
در فوج دلبران به صباحت مسلما
وز خیل نیکوان به ملاحت معینا
در بابلی چه ذقنش زلف عنبرین
هاروت‌وارگشته به موی سر آونا
یا نی منیژه‌گفتی آشفته‌کرده موی
از بخت واژگون به لب چاه بیژنا
گیسوکمند رستم و ابرو حسام سام
مژگان خدنگ آرش و قد رمح قارنا
زلف خمیده پشتش‌کفهٔ فلاخن است
وان‌گیسوان بافته بند فلاخنا
چشم مرا به چهرهٔ خوددوخت زانکه داشت
از تار زلف رشته و از مژه سوزنا
گفتم فرامشت شده ماناکه از سحاب
ریحان وگل دمیده زهر بوم و برزنا
وز پشت ابر تیره عیان قرص آفتاب
همچون نگین جم زکف آهریمنا
برکوه لاله چون شب مهتاب بشکفد
گویی به تیغ‌کوه چراغیست روشنا
گر سرخ بید را نبود رنج سرخ باد
گل‌گل چراست در چمنش لاله‌گون تنا
مانا شنیده‌یی‌که پی قتل تهمتن
غلطاند سنگی از زبرکوه بهمنا
نک سیل بهمنست‌که سنگ افکند زکوه
وان لالهٔ دمیده به دامن تهمتنا
در هاون عقیق شقایق نسیم صبح
از بس‌که سوده غالیه و مشک ولادنا
اینک سواد سودهٔ آن مشک و غالیه است
این داغ‌هاکه هست برآن سرخ هاونا
بر صحن باغ سرو چمن سایه افکند
هر صبح‌کافتاب بتابد به‌گلشنا
زانسان‌که سرو قامت میر زمانه هست
از فر بخت شه به جهان سایه افکنا
شیرکام ملک ملکزاده اردشیر
کز جود دست اوست خجل ابر بهمنا
فرماندهی‌که هست به فرخنده نام او
منشور ملک و نامهٔ ملت معنونا
از بیم تازیانهٔ قهرش ازین سپس
تا حشر توسنی نکند چرخ توسنا
ای آنکه به سحاب‌کفت ابر نوبهار
دودیست خشک مغزکه خیزد زگلخنا
در هرکجاکه خنجر تو خونفشان شود
روید ز خاک معرکه تا حشر روینا
حزم‌تو پیش از آنکه رود دانه زیر خاک
دردانه خوشه دیده ودر خوشه خرمنا
ماناکه عهد بسته و سوگند خورده‌اند
شمشیر جانستان تو با جان دشمنا
کاندم‌که می برآید شمشیرت از نیام
آید برون روان بد اندیشت از تنا
گر جان دهد ز جود تو سائل شگفت نیست
میرد چراغ چونکه فزاییش روغنا
درگوش تو ز فرط شجاعت به روز رزم
خوشتر صهیل ارغون ز آواز ارغنا
در هر فن از فنون هنر بس‌که ماهری
خوانندت اوستادان استاد یکفنا
آن به‌که بدسگال تو زیرزمین رود
کش بر تمام روی زمین نیست مأمنا
نبود عجب‌که بر دو جهان سایه افکند
چتر ترا ز بس‌که فراخست دامنا
در چینه دان همت سیمرغ جود تو
انجم دو‌دانه‌کنجد و یک مشت ارزنا
کوه از نهیب‌گرز تو خواهد به روز رزم
بیرون دود چو رشته ز سوراخ سوزنا
سرهنگ بی‌سپاه بود خازنت ازانک
از ترکتاز جود تو خالیست مخزنا
اسلام شد قوی ز تو چونانکه سوی حج
هرسال پابرهنه شتابد برهمنا
رفتم‌کنم به خصم تو نفرین سپهرگفت
زین مرده درگذرکه نیرزد به شیونا
از حرص جود طبع تو خواهدکه سیم و زر
جاوید سکه‌کرده برآید ز معدنا
از چهر زرد و بخت سیاه و سرشک سرخ
خصم توگشته است سراپا ملونا
ای قهرمان ملک تو دانی‌که پیش من
دانشوران چیره زبانند الکنا
جز چرب‌گفتهاکه بود دست پخت من
شعری قبول می نکند طبع روشنا
زانسان‌که چشم‌گرسنه بر خوان مهتران
اول دود به جانب مرغ مسمنا
ور شعر دیگران بگزیند به شعر من
کژ طبع جاهلی‌که پلید است وکودنا
نزل سپهر را چه زیان‌گر پیاز و سیر
خواهد یهود در عوض سلوی و منا
تنها جز آفرین نشنیدم ز هیچ‌کس
هی هی تفو به‌گردش‌این چرخ ریمنا
من‌از چرا نشد صله عاید به هیچ نحو
در نحو عاید وصله خواهد اگر منا
یا من‌نه آن منم‌که صله‌هست و عایدش
ورآن منم چه شد صله و عاید منا
ارجوکزین سپس‌ دهدم فیض‌عام تو
دینار بار بار و زر و سیم من منا
نی نی هزار شکرکه ازکودکی هگرز
آرو شره نبوده مرا رسم و دیدنا
گنجی‌ مرا ز علم و هنر داده‌کردگار
کایمن بود زکاستن وکید رهزنا
گنجم درون خاطر و من دردمشق دهر
سرگشته بی‌سبب چو خداوند زهمنا
لیک آوخاکه چهرهٔ اهرون فکرتم
از غم شدست تیره‌تزاز روی اهرنا
طبعم عقیم‌گشت و به پنجه رسید سال
پنجاه ساله زن شود آری سترونا
تا شیر شرزه روی بتابد ز آتشا
تا مارگرزه سخت بپیچد به چندنا
خصم تو را ز آتش و آب سنان تو
در آب چشم‌و آتش دل باد مسکنا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه ختن چو دوش نهان شد به مکمنا
وز فرق سر فکند زر اندودگرزنا
هوش مصنوعی: شاه ختن به طور ناگهانی پنهان شد و به همراه او، زره‌ای زرین از سرش افتاد.
با لشکری عظیمتر از جیش روم و روس
شاه حبش دو اسبه برآمد ز مکمنا
هوش مصنوعی: من با نیرویی بزرگ‌تر از هر چیزی به میدان می‌آیم و شاه حبش را به همراه دو سواری، از مخفیگاهش بیرون می‌آورم.
پوشیده از لآلی منثور جوشنی
بر جامهٔ سیاه‌تر از خز ادکنا
هوش مصنوعی: در زیر جامه‌ای سیاه، گلی مخفی از جواهرات زیبا و درخشان قرار دارد.
زراد چرخ بهر تن او ز اختران
از حلقهای سیم بهم بافت جوشنا
هوش مصنوعی: چرخ دوریان بر پایه‌های ستاره‌ها برای او لباس‌هایی از حلقه‌های نقره‌ای بافته است.
انجم چو یک طبق جو سیمین و آسمان
افسون برو دمیده چو جادوی جوزنا
هوش مصنوعی: ستاره‌ها همچون دیسک‌های نقره‌ای در آسمان درخشانند و آسمان به زیبایی جادوگری جالب توجهی را به نمایش گذاشته است.
مه موسی‌کلیم و خط‌کهکشان عصا
انجم‌گلهٔ شعیب و فلک دشت مدینا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از شگفتی‌ها و زیبایی‌های عالم یاد می‌کند. او به ماه که به موسی (پیامبر) تشبیه شده اشاره دارد و می‌گوید که ماه معلم و راهنمایی است. سپس به کهکشان و خطوطش اشاره می‌کند که نماد حرکت و هدف‌مندی در عالم است. همچنین او به شعیب، پیامبری که به قومش هدایت می‌کرد، و دشت مدینه که به عنوان مکان مهمی در تاریخ اسلام شناخته می‌شود، اشاره می‌کند. به طور کلی، این آیات عناصر مختلفی از علم، هدایت و زیبایی‌های جهان را به تصویر می‌کشند.
چندین هزارگوی درخشنده از نجوم
گردان به‌گردگیتی بی‌زخم محجنا
هوش مصنوعی: هزاران ستاره درخشان که به دور زمین می‌چرخند، بدون اینکه آسیبی به خود بزند.
من هردو چشم دوخته در چشم اختران
تا صبح و پر ز اخترم از دیده دامنا
هوش مصنوعی: من هر دو چشمم را به ستاره‌ها دوخته‌ام و تا صبح به آن‌ها نگاه می‌کنم، و از دیدن ستاره‌ها پر از شگفتی و حیرت هستم.
ناگاه پیش از آنکه‌گزارم دوگانه‌یی
بهر یگانه ایزد دادار ذوالمنا
هوش مصنوعی: ناگهان، قبل از اینکه به عبادت خداوند یگانه بپردازم، چیزی به من داده شد.
ماهم ز در درآمد ناشسته روی و موی
چهرش ز می شکفته چو یک باغ سوسنا
هوش مصنوعی: ماه، از درون اتاق وارد شده و چهره‌اش به قدری زیبا و درخشان است که مانند باغی پر از گل‌های سوسن به نظر می‌رسد. موی او نیز ناپاک و آشفته است، حالتی رمانتیک و جذاب دارد.
چون صبح صادقی ز پس صبح‌کاذبی
پیدا زگیسوانش بناگوش وگردنا
هوش مصنوعی: وقتی صبح حقیقتی به دنبال صبح دروغین ظاهر می‌شود، از نازکای موهایش تا گوش‌ها و چهره‌اش تابش نور را می‌توان دید.
در فوج دلبران به صباحت مسلما
وز خیل نیکوان به ملاحت معینا
هوش مصنوعی: در جمع زیباویان، به روشنی و دلربایی آنها بدون شک وجود دارد و از میان نیک‌اندیشان نیز، به طراوت و جذابیت خاصی دست یافته‌اند.
در بابلی چه ذقنش زلف عنبرین
هاروت‌وارگشته به موی سر آونا
هوش مصنوعی: در بابل، ذقن او به مانند زلف‌های خوشبو و خوش‌فرم هاروت درآمده و بر موی سر آونا شبیه شده است.
یا نی منیژه‌گفتی آشفته‌کرده موی
از بخت واژگون به لب چاه بیژنا
هوش مصنوعی: یا نی منیژه، با موهای آشفته و در حالی که بختش به هم ریخته، کنار چاه بیژنا ایستاده است.
گیسوکمند رستم و ابرو حسام سام
مژگان خدنگ آرش و قد رمح قارنا
هوش مصنوعی: موی بلند و زیبا مانند رستم، ابروهایی پررنگ و زیبا همچون حسام سام، مژگانی که مانند تیر آرش است و قدی که مانند نیزه قارنا می‌باشد.
زلف خمیده پشتش‌کفهٔ فلاخن است
وان‌گیسوان بافته بند فلاخنا
هوش مصنوعی: موهای بلند و تاب‌دار او مانند کفه‌ی یک فلاخن است و این گیسوان بافته شده شبیه بندی است که فلاخن را به کار می‌اندازد.
چشم مرا به چهرهٔ خوددوخت زانکه داشت
از تار زلف رشته و از مژه سوزنا
هوش مصنوعی: چشم من به چهره‌ات خیره شد، زیرا که تار موی تو همچون رشته‌ای بوده و مژه‌ات همچون تیری سوزان است.
گفتم فرامشت شده ماناکه از سحاب
ریحان وگل دمیده زهر بوم و برزنا
هوش مصنوعی: به او گفتم که فراموشش کرده‌ای، چون از آسمان باران نعمت و گل‌ها باریده و زمین و دشت را سرسبز کرده است.
وز پشت ابر تیره عیان قرص آفتاب
همچون نگین جم زکف آهریمنا
هوش مصنوعی: از پشت ابرهای تیره، خورشید مانند نگینی ارزشمند از دستان دوست نمایان می‌شود.
برکوه لاله چون شب مهتاب بشکفد
گویی به تیغ‌کوه چراغیست روشنا
هوش مصنوعی: وقتی که گل لاله بر فراز کوه در شب مهتاب شکوفا می‌شود، گویی که نوری از تیغ‌کوه تابیده است و آنجا را روشن کرده است.
گر سرخ بید را نبود رنج سرخ باد
گل‌گل چراست در چمنش لاله‌گون تنا
هوش مصنوعی: اگر درخت بید سرخ زحمت نمی‌کشید، چرا در میانه چمن گل‌های قرمز و لاله‌های رنگین وجود دارد؟
مانا شنیده‌یی‌که پی قتل تهمتن
غلطاند سنگی از زبرکوه بهمنا
هوش مصنوعی: شنیدی که برای انتقام قتل تهمتن، سنگی از کوه زبرکوه به همنا انداخته شد.
نک سیل بهمنست‌که سنگ افکند زکوه
وان لالهٔ دمیده به دامن تهمتنا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و تأثیر یک پدیده طبیعی شگرف می‌پردازد. سیل بهمن مانند نیرویی قوی و ویرانگر است که سنگ‌ها را از کوه‌ها به پایین پرتاب می‌کند. در کنار آن، لاله‌ای که در دامن تهمتن (یعنی رستم) شکفته شده، نمادی از زیبایی و زندگی است که در کنار این قدرت و شدت قرار دارد. این ترکیب نشان‌دهنده تضاد بین خشونت و لطافت در طبیعت است.
در هاون عقیق شقایق نسیم صبح
از بس‌که سوده غالیه و مشک ولادنا
هوش مصنوعی: در هاون عقیق، گل شقایق و نسیم صبح به قدری با هم مخلوط شده‌اند که عطر خوش غالیه و مشک را به وجود آورده‌اند.
اینک سواد سودهٔ آن مشک و غالیه است
این داغ‌هاکه هست برآن سرخ هاونا
هوش مصنوعی: حال، این نقاط سیاه بر روی آن مشک و عطر جالب، نشانه‌هایی از عشق و حسرت هستند که بر روی آن رنگ‌های قرمز باقی مانده‌اند.
بر صحن باغ سرو چمن سایه افکند
هر صبح‌کافتاب بتابد به‌گلشنا
هوش مصنوعی: هر صبح، آفتاب بر چمنزار می‌تابد و سایه سرو در باغ را می‌پوشاند و زیبایی گل‌ها را بیشتر می‌کند.
زانسان‌که سرو قامت میر زمانه هست
از فر بخت شه به جهان سایه افکنا
هوش مصنوعی: از آن انسانی که قامتش مانند سرو است و در زمانه خود به عنوان یک ولی و سرور شناخته می‌شود، برکت و خوشبختی به دنیا سایه افکنده است.
شیرکام ملک ملکزاده اردشیر
کز جود دست اوست خجل ابر بهمنا
هوش مصنوعی: شیرکام، فرزند ملک اردشیر، به خاطر بخشندگی و generosity او، ابرها از خجالت شرمنده‌اند.
فرماندهی‌که هست به فرخنده نام او
منشور ملک و نامهٔ ملت معنونا
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای که نام نیکو و خوشی دارد، نشانه‌ای از قدرت و حکومت اوست و نمایانگر ارزش‌های ملت و قوانین آن به شمار می‌رود.
از بیم تازیانهٔ قهرش ازین سپس
تا حشر توسنی نکند چرخ توسنا
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از تنبیه و خشم او، چرخ روزگار تا قیامت دیگر افسار نخواهد زد.
ای آنکه به سحاب‌کفت ابر نوبهار
دودیست خشک مغزکه خیزد زگلخنا
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند ابرهای باران‌زا در بهار، در دل خود دودی خشک و بی‌حیات داری که از گلخن (محل دودزا) برمی‌خیزد.
در هرکجاکه خنجر تو خونفشان شود
روید ز خاک معرکه تا حشر روینا
هوش مصنوعی: هر کجا که خنجر تو به خون‌ریزی بپردازد، از خاک معرکه برمی‌خیزیم تا روز قیامت.
حزم‌تو پیش از آنکه رود دانه زیر خاک
دردانه خوشه دیده ودر خوشه خرمنا
هوش مصنوعی: زمانی که دانه هنوز زیر خاک کاشته نشده، تو با دقت و احتیاط خود را آماده می‌کنی تا خوشه‌های زیبا و خرمی به ثمر برسند.
ماناکه عهد بسته و سوگند خورده‌اند
شمشیر جانستان تو با جان دشمنا
هوش مصنوعی: آنها که عهد بسته و سوگند خورده‌اند، با شمشیر تو به جنگ جان دشمنان می‌روند.
کاندم‌که می برآید شمشیرت از نیام
آید برون روان بد اندیشت از تنا
هوش مصنوعی: هرگاه شمشیر تو از نیام خارج شود، بداندیشان به سرعت از ترس و نگرانی فرار می‌کنند.
گر جان دهد ز جود تو سائل شگفت نیست
میرد چراغ چونکه فزاییش روغنا
هوش مصنوعی: اگر کسی از بخشندگی تو جانش را بدهد، شگفتی ندارد. چون چراغ وقتی روغنش تمام شود، می‌میرد.
درگوش تو ز فرط شجاعت به روز رزم
خوشتر صهیل ارغون ز آواز ارغنا
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و دلیری تو در روزهای جنگ، صدای تو برای من از بهترین آوازها شیرین‌تر و دل‌چسب‌تر است.
در هر فن از فنون هنر بس‌که ماهری
خوانندت اوستادان استاد یکفنا
هوش مصنوعی: در هر زمینه‌ای که فعالیت کنی، چنان مهارت پیدا می‌کنی که استادان آن رشته تو را به عنوان یک استاد می‌شناسند.
آن به‌که بدسگال تو زیرزمین رود
کش بر تمام روی زمین نیست مأمنا
هوش مصنوعی: بهتر است که در زیر زمین پنهان شوی تا این‌که در تمام دنیا زیر نظر آن بداندیش قرار بگیری.
نبود عجب‌که بر دو جهان سایه افکند
چتر ترا ز بس‌که فراخست دامنا
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست که چتر تو بر دو جهان سایه افکن شده، زیرا دامن تو بسیار وسیع و گسترده است.
در چینه دان همت سیمرغ جود تو
انجم دو‌دانه‌کنجد و یک مشت ارزنا
هوش مصنوعی: در دل زمین و در اسرار پنهان، ارزش کار و تلاش تو مانند دانه‌های کنجد و یک مشت ارزناست که به گنجینه‌هایی بزرگ تبدیل می‌شود.
کوه از نهیب‌گرز تو خواهد به روز رزم
بیرون دود چو رشته ز سوراخ سوزنا
هوش مصنوعی: وقتی تو با ضربه‌های قدرتمندت به کوه حمله کنی، در روز جنگ آرامش آن شکسته می‌شود و از دل آن دود مانند بخاری که از سوراخی خارج می‌شود، بیرون می‌آید.
سرهنگ بی‌سپاه بود خازنت ازانک
از ترکتاز جود تو خالیست مخزنا
هوش مصنوعی: سرهنگ بدون سپاه است، زیرا خزانه‌دارش از آنجایی که از بخشش تو خالی است، دچار مشکل شده است.
اسلام شد قوی ز تو چونانکه سوی حج
هرسال پابرهنه شتابد برهمنا
هوش مصنوعی: اسلام به خاطر تو قوی شد، مانند کسی که هر سال برهنه پا به سوی حج می‌دود.
رفتم‌کنم به خصم تو نفرین سپهرگفت
زین مرده درگذرکه نیرزد به شیونا
هوش مصنوعی: به سراغ دشمن تو رفتم و از آسمان برایش نفرین خواستم، ولی گفت از این مرده بگذر که ارزش غصه خوردن ندارد.
از حرص جود طبع تو خواهدکه سیم و زر
جاوید سکه‌کرده برآید ز معدنا
هوش مصنوعی: از روی حرص و بخشندگی طبیعی تو، طلا و نقره‌ای که همیشه موجود است، از وجود تو مانند سکه‌ای به وجود خواهد آمد.
از چهر زرد و بخت سیاه و سرشک سرخ
خصم توگشته است سراپا ملونا
هوش مصنوعی: از چهره زرد و بخت بد و اشک‌های سرخ، تمام وجودم به خاطر تو پر از غم و اندوه شده است.
ای قهرمان ملک تو دانی‌که پیش من
دانشوران چیره زبانند الکنا
هوش مصنوعی: ای قهرمان کشور، تو خوب می‌دانی که در نزد من، دانشمندان و فرزانه‌ها کسانی هستند که به راحتی می‌توانند با چیره‌دستی سخن بگویند.
جز چرب‌گفتهاکه بود دست پخت من
شعری قبول می نکند طبع روشنا
هوش مصنوعی: غیر از کلمات شیرین و فریبنده، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند مورد پذیرش طبع روشن من باشد.
زانسان‌که چشم‌گرسنه بر خوان مهتران
اول دود به جانب مرغ مسمنا
هوش مصنوعی: از کسی که چشمانش به دیدن سفره‌ی سران و بزرگان عادت کرده، در آغاز از عطر و بوی خوش مرغی که به جان می‌رسد، خوشش می‌آید.
ور شعر دیگران بگزیند به شعر من
کژ طبع جاهلی‌که پلید است وکودنا
هوش مصنوعی: اگر کسی شعر دیگران را انتخاب کند و برگزیده او شعر من باشد، نشان از نزاکت ناپسند و ناپاکی ذهن اوست.
نزل سپهر را چه زیان‌گر پیاز و سیر
خواهد یهود در عوض سلوی و منا
هوش مصنوعی: اگر آسمان باران ببارد و یهودیان بخواهند در عوض پیاز و سیر، سلوی و manna (غذای آسمانی) دریافت کنند، چه زیانی به آن آسمان می‌رسد؟ در واقع، این سوال بیانگر نارضایتی و کم‌نظری به نعمت‌های بزرگ خداوند است.
تنها جز آفرین نشنیدم ز هیچ‌کس
هی هی تفو به‌گردش‌این چرخ ریمنا
هوش مصنوعی: تنها ستایش و تعریف از کسی نشنیدم، و به چرخ بی‌رحم و سختی که دارم، فقط لعنت می‌فرستم.
من‌از چرا نشد صله عاید به هیچ نحو
در نحو عاید وصله خواهد اگر منا
هوش مصنوعی: من از دلایل مختلف نتوانستم ارتباطی برقرار کنم، اما چنانچه در معنی وصله‌ای که به من وابسته باشد بیابم، آن وقت ارتباط واقعی شکل خواهد گرفت.
یا من‌نه آن منم‌که صله‌هست و عایدش
ورآن منم چه شد صله و عاید منا
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم آیا من همان من هستم که چیزی را وصل می‌کند و منفعت می‌آورد، یا این که من چه شدم که هم‌چنان به دنبال وصل و منفعت هستم.
ارجوکزین سپس‌ دهدم فیض‌عام تو
دینار بار بار و زر و سیم من منا
هوش مصنوعی: دستت را می‌فشارم و از تو درخواست می‌کنم که برای همه فیض و بخشش خود را ادامه دهی، تا جایی که من نیز بتوانم از نعمت‌های تو بهره‌مند شوم، حتی اگر به اندازه دینار و سکه‌های نقره و طلا باشد.
نی نی هزار شکرکه ازکودکی هگرز
آرو شره نبوده مرا رسم و دیدنا
هوش مصنوعی: هزار بار شکر که از کودکی هرگز آرزو و آرزوی نداشته‌ام و راه و رسم دیدن و شناختن را یاد نگرفته‌ام.
گنجی‌ مرا ز علم و هنر داده‌کردگار
کایمن بود زکاستن وکید رهزنا
هوش مصنوعی: خداوند به من نعمت‌های فراوانی از علم و هنر عطا کرده است، که این ثروت واقعی از دوری از دزدی و فریب به دست آمده است.
گنجم درون خاطر و من دردمشق دهر
سرگشته بی‌سبب چو خداوند زهمنا
هوش مصنوعی: درون دل من گنجینه‌ای از احساسات و اندیشه‌ها وجود دارد، اما من در دنیای پر هرج و مرج زمان، بی‌دلیل سرگردان و ناپیدا هستم؛ مانند خدایی که از دیگران جداست.
لیک آوخاکه چهرهٔ اهرون فکرتم
از غم شدست تیره‌تزاز روی اهرنا
هوش مصنوعی: اما افسوس که چهرهٔ اهرون بر اثر غم، تاریک و تیره شده است.
طبعم عقیم‌گشت و به پنجه رسید سال
پنجاه ساله زن شود آری سترونا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیت خودش اشاره می‌کند که در سن پنجاه سالگی احساس عقیم بودن و نداشتن باروری دارد. او به مقایسه‌ای می‌پردازد و می‌گوید حتی اگر زنی در این سن به دنیا بیاید، باز هم نمی‌تواند بارور باشد. به نوعی می‌توان گفت که احساس شکست و ناامیدی از توانایی تولید مثل را در خود دارد.
تا شیر شرزه روی بتابد ز آتشا
تا مارگرزه سخت بپیچد به چندنا
هوش مصنوعی: وقتی شیر دلاور و قوی از آتش بیرون بیاید، مار زهرآگین و خطرناک به سختی در خم و پیچ خود می‌پیچد.
خصم تو را ز آتش و آب سنان تو
در آب چشم‌و آتش دل باد مسکنا
هوش مصنوعی: دشمن تو را با آتش و آب تهدید می‌کند، اما تو در چشمانت اشک و در دل آتش داری.