گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴ - در مدح ابوالمظفر محمدشاه غازی انارالله برهانه گوید

در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را
بر رخ حجاب‌کرده از شوخی آستین را
حیران صفت ستاده سر پرخمار باده
برگرد مه نهاده یک طبله مشک چین را
پوشیده در دو سنبل یک دسته سرخ‌گل را
بنفته در دو مرجان یک‌کوزه انگبین را
برگرد ماه‌کشته یک خوشه ضیمران را
بر شاخ سرو هشته یک دسته یاسمین را
گفتم بتا نگارا سروا مها بهارا
کافیست چین زلفت بگشا ز چهره چین را
چند ایستاده حیران بنشین و رخ مپوشان
ها ازکه وام‌کردی این خوی شرمگین را
تو مرهم ملالی مخدوم اهل حالی
آزرده دید نتوان مخدوم نازنین را
سیمین‌ سرین خود راگر بر زمین‌گذاری
بر دوش تا به محشر منت نهی زمین را
بر دوش خادمت نه‌گر خسته‌گشتی آری
تنهاکشید نتوان پنجاه من سرین را
تو آن نئی‌که بر ما هرشب به‌کنج خلوت
بر می‌زدی پی رقص آن ساعد سمین را
چون‌گرد مهرهٔ سیم در دست حقه‌بازان
هرلحظه چرخ دادی آن جفتهٔ رزین را
از عکس ساق و ساعدکان بلورکردی
کریاس آستان را‌کرباس آستین را
آب دهان یاران جاری شدی چو باران
هرگه‌که می‌نمودی آن ساق دلنشین را
گفتا ز اهل هوشی دانم‌که پرده پوشی
عذری شنوکه تا لب بگشایی آفرین را
رندان شهر دانی همواره درکمینند
باید ز چشم رندان بستن ره‌کمین را
ویژه‌که از بزرگان مشتی قلندرانند
کز خلد می‌ربایند غلمان و حور عین را
هرجاکه‌ساده‌روییست افسون‌کنندوحیلت
تا بر نهد به سجده چون زاهدان جبین را
من شوخ پارسی‌گو دانی‌که پارسایم
آماج تیر شهوت نتوان نمود دین را
در حقه‌دان نقره دارم نگین لعلی
زانگشت دیو مردم می‌پوشم آن نگین را
گه‌گه به کنج‌خلوت‌گر با تو حالتی رفت
از خاینان دولت فرقی بود امین را
آخر تو ز اهل راهی مداح پادشاهی
خرسند داشت باید مداح اینچنین را
آن نایب محمد آن مهدی مؤید
کز صارم مهند بگشود روم و چین را
شاهان هفت‌کشور بدرو‌د تخت‌گویند
هر‌گه‌که اوگذارد بر پشت رخش زین را
با جاه او مبر نام فرزند زادشم را
با عدل او مگو وصف دلبند آتبین را
کلکش ز جود فطری چون حرف سین نگارد
چون شین سه‌نقطه بخشد از فضل حرف سین را
وز بخل دشمن او ه‌رگه‌که شین نویسد
دندانها رباید از مده حرف شین را
چون‌گوهر وجودش از ماء و طین سرشتند
بر نه سپهر فخر است تا حشر ماء و طین را
گر نام عزم او را بر باره‌یی نگارند
ناردگشوگردون آن‌بارهٔ حصین را
شاها ز خدمت تو هرگه‌که دور مانم
حنانه‌وار هردم از دل‌کشم حنین را
گویی ز مادر امروز زادستمی ازیراک
جز پوست جامه‌یی نیست این هیکل متین را
در دولت تو باید من بنده راکه هرشب
از می نشاط بخشم این خاطر حزین را
گه‌گویمی به مطرب بنواز ارغنون را
گه‌گویمی به ساقی پر ساز ساتکین را
بر فرق او فشانم‌که زر شش سری را
در مشت این‌گذارم‌گه‌گوهر ثمین را
تا آن به می طرازد آن جام زرفشان را
تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را
تشریف هرچه دادی انعام هرچه‌کردی
خازن نداد آن را حاکم نکرد این را
تکرار شایگانی‌گر رفت در قوافی
عذری بود خجسته از فکرت متین را
چون مدح شاه‌گویم حیران شوم به حدی
کز لفظ دوری افتد این رای دوربین را
درکشت‌زار دانش خرم مراست یک سر
مزد ارچه قسمت آمد دزدان خوشه‌چین را
قاآنیا دعاگو وین مدعا بپرداز
زحمت مده ازین بیش سلطان راستین را
یزدان سنین ماضی باز آورد دوباره
تا بر بقای خسرو بفزاید آن سنین را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را
بر رخ حجاب‌کرده از شوخی آستین را
هوش مصنوعی: دیشب در خواب، آن دختر زیبا را دیدم که با حجاب بر چهره‌اش، شوخ‌طبعی و جذابیتش را پنهان کرده بود.
حیران صفت ستاده سر پرخمار باده
برگرد مه نهاده یک طبله مشک چین را
هوش مصنوعی: در حالتی گیج و پراحساس، شخصی ایستاده که نشانه‌ای از تاثیر شراب روی او دیده می‌شود. او نگاهش را به سمت ماه معطوف کرده و در دستش یک طبل مشک‌چین دارد که نشان‌دهندهٔ زیبایی و جذابیت است.
پوشیده در دو سنبل یک دسته سرخ‌گل را
بنفته در دو مرجان یک‌کوزه انگبین را
هوش مصنوعی: در میان دو سنبل، دسته‌ای از گل‌های سرخ را قرار داده و در دو مرجان، یک کوزه از عسل طبیعی را گذاشته‌ام.
برگرد ماه‌کشته یک خوشه ضیمران را
بر شاخ سرو هشته یک دسته یاسمین را
هوش مصنوعی: برگردان زیبای این جمله به این شکل است که: به نزدیکی شخصی که در عشق غمگین شده، یک خوشه از گل‌های زیبا را بیاور و در کنار درخت سرو، دسته‌ای گل یاس را قرار بده.
گفتم بتا نگارا سروا مها بهارا
کافیست چین زلفت بگشا ز چهره چین را
هوش مصنوعی: به بت زیبا و دلربا گفتم که کافیست، چین زلفت را باز کن تا چهره‌ات را بهتر ببینم.
چند ایستاده حیران بنشین و رخ مپوشان
ها ازکه وام‌کردی این خوی شرمگین را
هوش مصنوعی: مدتی است که در حال تفکر و تعجب هستی، پس بنشین و چهره‌ات را نپوشان. از چه کسی این خوی شرمگین را به عاریت گرفته‌ای؟
تو مرهم ملالی مخدوم اهل حالی
آزرده دید نتوان مخدوم نازنین را
هوش مصنوعی: تو داروی غم و اندوهی، کسی که در سختی و نگرانی است نمی‌تواند درد دل خود را به کسی بگوید.
سیمین‌ سرین خود راگر بر زمین‌گذاری
بر دوش تا به محشر منت نهی زمین را
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و دلربایی‌ات را بر روی زمین بگذاری و بار آن را بر دوش بگیری، دیگر منتظری نخواهی بود که زمین در روز قیامت این بار را از تو بر دارد.
بر دوش خادمت نه‌گر خسته‌گشتی آری
تنهاکشید نتوان پنجاه من سرین را
هوش مصنوعی: اگر خادمت خسته شده باشد، به دوشش بار نگذار. چرا که نمی‌تواند بار سنگینی مانند پنجاه من را به تنهایی حمل کند.
تو آن نئی‌که بر ما هرشب به‌کنج خلوت
بر می‌زدی پی رقص آن ساعد سمین را
هوش مصنوعی: تو همان نی هستی که هر شب در گوشه خلوت به صدا در می‌آمدی تا ما را به رقص واداری.
چون‌گرد مهرهٔ سیم در دست حقه‌بازان
هرلحظه چرخ دادی آن جفتهٔ رزین را
هوش مصنوعی: مانند مهره‌های نقره‌ای که در دستان حقه‌بازان چرخیده می‌شود، تو نیز مانند آن جفت رزین هر لحظه در حال تغییر و چرخش هستی.
از عکس ساق و ساعدکان بلورکردی
کریاس آستان را‌کرباس آستین را
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت اندام‌های تو، در حقیقت زیبایی آستان و آستین را به شکلی خاص و ویژه درآورده‌ای.
آب دهان یاران جاری شدی چو باران
هرگه‌که می‌نمودی آن ساق دلنشین را
هوش مصنوعی: دوستان هنگام دیدن آن ساق دلنشین تو، مانند باران اشک ریخته‌اند و آب دهانشان جاری شده است.
گفتا ز اهل هوشی دانم‌که پرده پوشی
عذری شنوکه تا لب بگشایی آفرین را
هوش مصنوعی: او گفت که از افراد باهوش آگاه هستم و می‌دانم که چه چیزی پشت پرده‌ی پنهان است؛ پس عذر و بهانه‌ای برای گفتن چیزها وجود دارد، هنگامی که لب به سخن می‌گشایی، تو را ستایش می‌کنم.
رندان شهر دانی همواره درکمینند
باید ز چشم رندان بستن ره‌کمین را
هوش مصنوعی: افراد زیرک و فهیم همیشه در حال مراقبت و رصد هستند و باید مراقب بود که از نگاه آنها دور بمانیم تا نتوانند به ما آسیب برسانند.
ویژه‌که از بزرگان مشتی قلندرانند
کز خلد می‌ربایند غلمان و حور عین را
هوش مصنوعی: در میان بزرگان، افرادی وجود دارند که به سبک قلندران زندگی می‌کنند و از بهشت، جوانان زیبا و حوریان را به خود جذب می‌کنند.
هرجاکه‌ساده‌روییست افسون‌کنندوحیلت
تا بر نهد به سجده چون زاهدان جبین را
هوش مصنوعی: هر جایی که آدم‌های ساده دل وجود دارند، جادوگران و فریبکاران با حیله‌ها و ترفندهای خود به راحتی می‌توانند آن‌ها را فریب داده و به زمین بیفکنند، مثل زاهدانی که از روی خضوع سر به سجده می‌گذارند.
من شوخ پارسی‌گو دانی‌که پارسایم
آماج تیر شهوت نتوان نمود دین را
هوش مصنوعی: من شخصی شوخ‌طبع و خوش‌زبان هستم و می‌دانید که در عین حال پارسا و دیندار نیز هستم. اما نمی‌توانم اجازه دهم که خواسته‌های نفسانی به دین من آسیب وارد کند.
در حقه‌دان نقره دارم نگین لعلی
زانگشت دیو مردم می‌پوشم آن نگین را
هوش مصنوعی: من در جعبه‌ای که نقره‌ای است، انگشتری از سنگ قیمتی دارم که از انگشت دیو به‌دست آمده است و آن را از دید مردم پنهان می‌کنم.
گه‌گه به کنج‌خلوت‌گر با تو حالتی رفت
از خاینان دولت فرقی بود امین را
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در گوشه‌نشینی با تو حالتی ایجاد می‌شود که در آن، از خیانتکاران، کسانی که در مورد امین‌ها صحبت می‌کنند، تفاوتی در رفتار و حالت دیده می‌شود.
آخر تو ز اهل راهی مداح پادشاهی
خرسند داشت باید مداح اینچنین را
هوش مصنوعی: در نهایت، تو از کسانی هستی که به راه و مسیر درست هدایت می‌شوند؛ بنابراین، مداحی که از تو تعریف می‌کند، باید از خوبی‌ها و شایستگی‌های تو راضی و خوشحال باشد.
آن نایب محمد آن مهدی مؤید
کز صارم مهند بگشود روم و چین را
هوش مصنوعی: آن جانشین محمد که مهدی معصوم است، با شمشیر تند خود، سرزمین‌های روم و چین را گشود.
شاهان هفت‌کشور بدرو‌د تخت‌گویند
هر‌گه‌که اوگذارد بر پشت رخش زین را
هوش مصنوعی: فرمانروایان هفت سرزمین همیشه بر تخت نشسته‌اند و هر زمان که او زین را بر پشت اسبش می‌گذارد، سخن از او به میان می‌آید.
با جاه او مبر نام فرزند زادشم را
با عدل او مگو وصف دلبند آتبین را
هوش مصنوعی: با مقام و موقعیت او، نام فرزندش را به زبان نیاور و همچنین دربارهٔ عشق دلپذیر او چیزی مگو.
کلکش ز جود فطری چون حرف سین نگارد
چون شین سه‌نقطه بخشد از فضل حرف سین را
هوش مصنوعی: زبان فطری او به خوبی و سخاوتی بی‌نظیر است، به‌گونه‌ای که مانند حرف سین، سه نقطه شگفت‌انگیز و مفید به حرف سین می‌دهد.
وز بخل دشمن او ه‌رگه‌که شین نویسد
دندانها رباید از مده حرف شین را
هوش مصنوعی: اگر دشمنی از روی خساست و بخل، حرف «ش» را بنویسد، دندان‌هایش به ناچار از دلش بیرون می‌آید و نمی‌تواند آن را پنهان کند.
چون‌گوهر وجودش از ماء و طین سرشتند
بر نه سپهر فخر است تا حشر ماء و طین را
هوش مصنوعی: وجود او همچون گوهری ارزشمند از آب و گل شکل گرفته است، که بر فراز آسمان افتخار به او و ماهیتش به روز قیامت می‌افزاید.
گر نام عزم او را بر باره‌یی نگارند
ناردگشوگردون آن‌بارهٔ حصین را
هوش مصنوعی: اگر نام اراده و عزم او را بر روی شتری بنویسند، آن شتر به دژ مستحکم و محکم تبدیل می‌شود.
شاها ز خدمت تو هرگه‌که دور مانم
حنانه‌وار هردم از دل‌کشم حنین را
هوش مصنوعی: ای شاه، هرگاه که از خدمت تو دور می‌شوم، مانند پرنده‌ای که از دلش ناله می‌کند، همیشه صدای دل‌تنگی‌ام را احساس می‌کنم.
گویی ز مادر امروز زادستمی ازیراک
جز پوست جامه‌یی نیست این هیکل متین را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد امروز این موجود به‌گونه‌ای نو متولد شده است، زیرا از هیچ چیز جز پوسته‌ای از لباس، این جسم محکم و استوار را نمی‌توان به حساب آورد.
در دولت تو باید من بنده راکه هرشب
از می نشاط بخشم این خاطر حزین را
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی و موفقیت تو، لازم است که من، به عنوان بنده‌ات، هر شب از شراب شادی، این دل غم‌زده‌ام را سرشار از نشاط کنم.
گه‌گویمی به مطرب بنواز ارغنون را
گه‌گویمی به ساقی پر ساز ساتکین را
هوش مصنوعی: گاهی به مطرب می‌گویم که ساز ارغنون را بنوازد و گاهی به ساقی می‌گویم که جام را پر کند.
بر فرق او فشانم‌که زر شش سری را
در مشت این‌گذارم‌گه‌گوهر ثمین را
هوش مصنوعی: بر سر او می‌افشانم، چون در دستانم این زر شش‌سری را بگذارم، گاه به گاه آن گوهر گرانبها را نیز نثارش کنم.
تا آن به می طرازد آن جام زرفشان را
تا این نکو نوازد آن چنگ رامتین را
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن جام پر از شراب نغمه‌ای زیبا سر دهد، این ساز دلنواز نیز به خوبی نواخته خواهد شد.
تشریف هرچه دادی انعام هرچه‌کردی
خازن نداد آن را حاکم نکرد این را
هوش مصنوعی: هر چه احترام و توجهی که به من کردی و هر چه هدیه‌ای که دادی، خزانه‌دار این‌ها را به حاکم منتقل نکرد.
تکرار شایگانی‌گر رفت در قوافی
عذری بود خجسته از فکرت متین را
هوش مصنوعی: شعر بیانگر این است که اگر تکرار شایگان در الفاظ و قوافی وجود داشته باشد، این تکرار به خاطر یک عذر یا توجیه خوب و مثبت است که از اندیشه‌ای عمیق و استوار ناشی می‌شود.
چون مدح شاه‌گویم حیران شوم به حدی
کز لفظ دوری افتد این رای دوربین را
هوش مصنوعی: وقتی درباره‌ی ستایش شاه سخن می‌گویم، به اندازه‌ای گیج و حیران می‌شوم که از کلمات و الفاظ دور می‌افتد و دیگر نمی‌توانم به درستی بیان کنم.
درکشت‌زار دانش خرم مراست یک سر
مزد ارچه قسمت آمد دزدان خوشه‌چین را
هوش مصنوعی: در مزرعه‌ی دانش، من تنها یک خوشه‌ی خوشبختی دارم، هرچند که اگر قسمت باشد، دزدان خوشه‌چین هم سهم خود را خواهند برد.
قاآنیا دعاگو وین مدعا بپرداز
زحمت مده ازین بیش سلطان راستین را
هوش مصنوعی: ای قاآنی! دعا کن و از این موضوع بیشتر زحمت نکش، زیرا سلطان واقعی وجود دارد.
یزدان سنین ماضی باز آورد دوباره
تا بر بقای خسرو بفزاید آن سنین را
هوش مصنوعی: خداوند سال‌های گذشته را به یاد می‌آورد و دوباره می‌آفریند تا بر دوام و بقا و عظمت پادشاهی خسرو بیفزاید.