گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳ - در مدح مقرب‌الخاقان معتمدالدوله منوچهرخان گوید

خیز ای غلام زین‌کن یکران را
آن‌گرم سیر صاعقه جولان را
آن توسنی‌که بسپرد ازگرمی
یکسان چو برق‌کوه و بیابان را
آن‌گرم جنبشی‌که به توفاند
از باد حمله تودهٔ ثهلان را
خارا به نعل خاره شکن‌کوبد
زانسان‌که پتک‌کوبد سندان را
چون زین نهی به‌کوههٔ او بینی
بر پشت باد تخت سلیمان را
زندان شدست بر من و تو شیراز
بدرودکرد باید زندان را
گیرم‌که ملک فارس‌گلستانست
ایدون خزان رسیده‌گلستان را
غیر از ثنای معتمدالدوله
از هر ثنا فرو شو دیوان را
بگذار مدح او به‌کتاب اندر
تا حرز جان بود دل پژمان را
دیگر ممان به پارس‌که رونق نیست
در ساحتش فصاحت سحبان را
خواهی عزیز مصر جهان‌گشتن
بدرودگو چو یوسف‌کنعان را
جایی‌که پشک ومشک به‌یک نرخست
عطارگو ببندد دکان را
مزد سخن‌تراش شود رسوا
چون من درم ز خشم‌گریبان را
آری چو صبح‌کردگریبان چاک
طرار شب وداع‌کند جان را
خود نیست مال‌دار اگر دزدی
از مال غیر پرکند انبان را
با من چرا ستیزه‌کند آن‌کاو
از وحی می نداند هذیان را
گردد چه از طراوت ریحان‌کم
گر خنفسا نبوید ریحان را
یا سامری‌که‌گاو سخنگو ساخت
از وی چه ننگ موسی عمران را
یا عنکبوت اگر به مگس خوشدل
از وی چه نقص سبعهٔ الوان را
گیرم‌که رایج آمد خرمهره
قیمت نکاست‌گوهر غلطان را
گیرم‌که بومسیلمه مصحف ساخت
از وی چه ننگ مصحف سبحان را
گر پای امتحان به میان آید
داناکجا خورد غم نادان را
من پتک و هرکه پتک همی خاید
گو خود بده جنایت دندان را
من نوح وقت و هرکه مرا منکر
گو شو پذیره آفت طوفان را
من عیسی زمان و بنهراسم
از فیض روح غدر یهودان را
من دعوی سخن را برهانم
برهان‌گزفه داند برهان را
عمّان چوگوهر سخنم بیند
عمان‌کند ز غیرت دامان را
طعن حسود را نشمارم هیچ
زان سان‌که‌کوه قطرهٔ باران را
گیرم‌که حاسد افعی غژمان است
من زمردستم افعی غژمان را
ور خصم را مهابت ثعبان است
من تیره ابرم آفت ثعبان را
ور بدکنش به سختی سوهان است
تفسیده‌کوره‌ام من سوهان را
بارد عنا به پیکرم ار پیکان
رویین تنم ننالم پیکان را
آن نیرویی‌که بازوی فضلم راست
هرگز نبوده سام نریمان را
وان دولتی‌که داده مرا یزدان
هرگز نداده هیچ جهانبان را
با خود مرا به خشم میار ای چرخ
گردن مخار ضیغم غضبان را
کز خشم چشم من شود خیره
از مشتری نداندکیوان را
عریانیم مبین‌که‌کنم چون صبح
از نور جامه پیکر عریان را
بر خوان فضل رای هنر بلعم
یک لقمه می‌شمارد لقمان را
من نخل و نیش و نوش بهم دارم
منت یگانه ایزد منان را
از نوش می‌نوازم دانا را
وز نیش می‌گدازم نادان را
آن عهدکوکه بود ز من تمکین
احرار یزد و ساوه وکرمان را
آن عصرکوکه چرخ هراسان داشت
از فر من مهان خراسان را
مانا نمود از پس میلادم
یزدان عقیم مادرگیهان را
چون من پس از وصال نیابی‌کس
صدبار اگر بکاوی ایران را
با ما ورا قیاس مکن ایراک
با جوی نیست نسبت عمّان را
در بحر فکرتش زنی ار غوطه
تا حشر می‌نیابی پایان را
حربا چو نیست خصم چه می‌داند
فر و بهای مهر فروزان را
زان جوهری‌که خون جگر خوردست
قیمت بپرس لعل بدخشان را
ورنه جگر فروش چه می‌داند
قدر و بهای لعل درخشان را
هرچند لعل رنگ جگر دارد
زین صد هزار فرق بود آن را
چوبند هر دو عود وحطب لیکن
لختی حکم‌کن آتشت سوزان را
مرغند هر دو لیک بسی فرقست
از زاغ عندلیب نوا خوان را
قطران و عنبر ارچه به یک رنگند
نبود شمیم عنبر قطران را
هم یوز و سگ اگر چه ز یک جنسند
سگ نشکرد غزال‌‌گرازان را
آن لایق شکار ملوک آمد
وین درخور است‌گلهٔ چوپان را
نجار اگر ز چوب‌کند شمشیر
شمشیر او نبرد خفتان را
منقار طوطی است چو عقبان‌کج
وانرا نه آن شکوه که‌عقبان را
نبود هلال اگر به صفت باشد
شکل هلال داسهٔ دهقان را
هردو سوار لیک بسی توفیر
از نی سوار فارس یکران را
هردوکلام لیک بسی فرقست
از سبعهٔ معلقه فرقان را
اشعار جاهلیه بسوزانی
چون بنگری فصاحت قرآن را
گردانهٔ انار به ره بینی
دل در طمع میفکن مرجان را
ور بنگری غرور سراب از دور
کم‌گوی تهنیت لب عطشان را
لختی چو زاج سوده به چنگ آری
مفکن ز چشم‌کحل صفاهان را
در صد هزار نرگس شهلا نیست
آن فتنه‌یی‌که نرگس فتان را
در صد هزار سنبل بویا نیست
آن حالتی‌که زلف پریشان را
در صد هزار سروگلستان نیست
آن جلوه‌یی‌که قامت جانان را
داند سخن‌که قدر سخندان چیست
گوی آگهست لطمهٔ چوگان را
آوخ‌که می‌بکاست هنر جانم
چون مه‌که می‌بکاهدکتان را
ای چرخ‌گردگرد سپس مازار
این مستمند خستهٔ حیران را
ای خیره آهریمن مردم خوار
بر آدمی مشوران غیلان را
من در جهان تراستمی مهمان
زینسان عزیز داری مهمان را
بهراس از اینکه بر تو بشورانم
رکن رکین دولت سلطان را
دارای دهر معتمدالدوله
کز اوست فخر عالم امکان را
با رای صائبش نبود محتاج
اقطاع فارس هیچ نگهبان را
با دست و تیغ او ندهم نسبت
برق و سحاب آذر و نیسان را
بر برق چون ببندم تهمت را
بر ابرکی پسندم بهتان را
ای حکمران فارس‌که قاآنی
دیدست در تو همت قاآن را
حاشاکه‌گر برانیش از درگاه
راند به لب حکایت‌کفران را
او دیده است از تو هزار احسان
تا حشر شکرگوید احسان را
لیکن چو غنچه تنگدلست ار چه
چون غنچه ساکن است‌گلستان را
گو پارس بوستان نه مگر بلبل
نه مه وداع‌گوید بستان را
یزدان بودگواه که نگزیند
بر درگه تو درگه خاقان را
بر هیچ چشمه دل ننهد آن‌کاو
چون خضر دیده چشمهٔ حیوان را
خواهد پی مدیح تو بگزیند
یک چند نیز خطهٔ طهران را
گوهر به‌کان خویش بود ارزان
وانگه‌گران‌که برشکندکان را
گردد به چشم دور و به جان نزدیک
فرقی نه قرب و بعد جانان را
قرب عیان هزار زیان دارد
بر خویش چون پسندد خسران را
نزدیکی است علت محرومی
زان چشم من نبیند مژگان را
قرب عیان سبب‌که مه از خورشید
هر مه پذیره‌گردد نقصان را
قرب نهان خوشست‌که هر روزی
سازد عیان عنایت پنهان را
قرب نهان نگرکه به خویش از خویش
نزدیکتر شماری یزدان را
آری چو خصم قرب عیان بیند
سازد وسیله حیله و دستان را
طبع ترا ملول‌کند از من
تا خود مجال بیند هذیان را
بی‌حکمتی مگر نبودکایزد
بر آدمی‌گماشته شیطان را
کان دیو خیره‌گر نبدی آدم
آلوده می نگشتی عصیان را
با آنکه‌گر بهشتت برین باشد
نتوان‌کشید منت رضوان را
هر روز بنده از پی دیدارت
راحت شمرده زحمت دربان را
بر جای خون ز مهر و وفای تو
آموده همچو دل رگ شریان را
او راگمان بدانکه تو نگزینی
هرگز بر او اماثل و اقران را
گیرم که یافتی گوهری ارزان
نتوان شکست‌گوهر ارزان را
هرکاو به عمد زدگوهری بر سنگ
آماده بود باید تاوان را
نه هرکه مدح‌گوی توگفتارش
چون‌گفت من ز دل برد احزان را
نه هرکه‌گفت مدح رسول و آل
زودق رسد فرزدق و حسان را
نه هرکه یافت صحبت پیغمبر
باشد قرین ابوذر و سلمان را
آخر ز بحر ژرف چه‌گشتی‌کم
سیراب اگر نمودی عطشان را
از نور آفتاب چه می‌کاهد
گرکسوتی ببخشد عریان را
قاآنیا ز نعت نبی در دل
نک بر فروز مشعل ایمان را
شاهنشهی‌که خشم و رضای او
مقهورکرده جنت و نیران را
زایینه چشم حق نگرش دیده
در جسم خود حقیقت انسان را
بی‌چهر او ننوشم‌کوثر را
بی‌مهر او نپوشم غفران را
با عفو او امیرم جنت را
با فضل او سمیرم غلمان را
تا در جهان بود به رزانت نام
کاخ سدیر وگنبد هرمان را
بادا به شاهراه بقا موسوم
یارش وصول و خصمش حرمان را
یارش‌ همیشه یار سعادت را
خصمش همیشه خصم‌گریبان را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیلن (مضارع مسدس اخرب مکفوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خیز ای غلام زین‌کن یکران را
آن‌گرم سیر صاعقه جولان را
هوش مصنوعی: بیدار شو ای خدمتکار، سوار کاری را که یکسره به میدان می‌آید، آماده کن، زیرا طوفان به شدت در حال حرکت است.
آن توسنی‌که بسپرد ازگرمی
یکسان چو برق‌کوه و بیابان را
هوش مصنوعی: تسکینی که از گرما به راحتی پیدا کرد، مانند برق در کوه و بیابان می‌تابد.
آن‌گرم جنبشی‌که به توفاند
از باد حمله تودهٔ ثهلان را
هوش مصنوعی: نیرویی که از حرکت باد به وجود می‌آید، همانند توده‌ای از گرد و غبار در حال طوفان است.
خارا به نعل خاره شکن‌کوبد
زانسان‌که پتک‌کوبد سندان را
هوش مصنوعی: سنگ را به زین سنگ می‌کوبند؛ زیرا انسان مانند پتک، بر سندان این کار می‌کوبد.
چون زین نهی به‌کوههٔ او بینی
بر پشت باد تخت سلیمان را
هوش مصنوعی: زمانی که بر زین او سوار شوی، بر فراز کوه او، تخت سلیمان را بر پشت باد مشاهده خواهی کرد.
زندان شدست بر من و تو شیراز
بدرودکرد باید زندان را
هوش مصنوعی: نگهداری از ما به لحاظ عاطفی دشوار شده و باید با شیراز وداع کنیم، زیرا احساس می‌کنیم که زندان شده‌ایم.
گیرم‌که ملک فارس‌گلستانست
ایدون خزان رسیده‌گلستان را
هوش مصنوعی: فرض کنیم که سرزمین فارس بهشت است، اما در این صورت نیز پاییز به همه جا می‌رسد و بر زیبایی بهشت تاثیر می‌گذارد.
غیر از ثنای معتمدالدوله
از هر ثنا فرو شو دیوان را
هوش مصنوعی: جز ستایش معتمدالدوله، از هر ستایش دیگری در دیوان کم کن.
بگذار مدح او به‌کتاب اندر
تا حرز جان بود دل پژمان را
هوش مصنوعی: بگذار تا ستایش او در کتابی ثبت شود تا حافظ دل پژمان را از خطرات محافظت کند.
دیگر ممان به پارس‌که رونق نیست
در ساحتش فصاحت سحبان را
هوش مصنوعی: دیگر به پارس نرو چون دیگر آن رونق و زیبایی گذشته در آنجا نیست، مانند سخنان دلنشین سحبان.
خواهی عزیز مصر جهان‌گشتن
بدرودگو چو یوسف‌کنعان را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در دنیا مانند یوسف، مورد احترام و محبت قرار بگیری، باید مانند او با دیگران خداحافظی کنی.
جایی‌که پشک ومشک به‌یک نرخست
عطارگو ببندد دکان را
هوش مصنوعی: در جایی که ارزش و کیفیت چیزها یکسان باشد، هیچ کس تمایلی به خرید ندارد و فروشنده باید دکانش را ببندد.
مزد سخن‌تراش شود رسوا
چون من درم ز خشم‌گریبان را
هوش مصنوعی: اگر سخن‌ساز (سخن‌تراش) با خشم و ناراحتی صحبت کند، او هم مانند من که از خشم متوجه گره‌افکنی در یقه‌ام شده‌ام، رسوا خواهد شد.
آری چو صبح‌کردگریبان چاک
طرار شب وداع‌کند جان را
هوش مصنوعی: بله، مانند صبحی که پرده تاریکی را پاره می‌کند، روح نیز از شب وداع می‌کند و به سوی روشنی می‌رود.
خود نیست مال‌دار اگر دزدی
از مال غیر پرکند انبان را
هوش مصنوعی: اگر کسی از اموال دیگران بدزدد و انبان خود را پر کند، در واقع مال‌دار واقعی نیست و هیچ حس مالکیتی بر آن مال ندارد.
با من چرا ستیزه‌کند آن‌کاو
از وحی می نداند هذیان را
هوش مصنوعی: شخصی که از وحی و علم الهی بی‌خبر است، چرا با من به جدل و ستیزه می‌پردازد؟
گردد چه از طراوت ریحان‌کم
گر خنفسا نبوید ریحان را
هوش مصنوعی: اگر عطر خوش ریحان پخش نشود، حتی لطافت آن هم بی‌فایده خواهد بود.
یا سامری‌که‌گاو سخنگو ساخت
از وی چه ننگ موسی عمران را
هوش مصنوعی: آیا تو آن سامری هستی که گاوی سخنگو ساخت؟ چه خفت و شرم بزرگی برای موسی پسر عمران به همراه آوردی!
یا عنکبوت اگر به مگس خوشدل
از وی چه نقص سبعهٔ الوان را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو، عنکبوت، از مگس خوشحال هستی، اما توجه کن که این موجود کوچک چه نقص‌هایی دارد.
گیرم‌که رایج آمد خرمهره
قیمت نکاست‌گوهر غلطان را
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که قیمت خر مهره‌ها بالا رفت، اما این باعث نمی‌شود که ارزش گوهرهای واقعی کاهش یابد.
گیرم‌که بومسیلمه مصحف ساخت
از وی چه ننگ مصحف سبحان را
هوش مصنوعی: فرض کن که بومسیلمه کتابی جعلی تهیه کرد؛ اما چه خفتی دارد که در برابر کتاب مقدس خدا قرار بگیرد؟
گر پای امتحان به میان آید
داناکجا خورد غم نادان را
هوش مصنوعی: وقتی آزمون و چالش واقعی پیش می‌آید، آدم‌های باهوش درک می‌کنند که نگرانی‌ها و مشکلات افراد نادان برایشان بی‌معناست.
من پتک و هرکه پتک همی خاید
گو خود بده جنایت دندان را
هوش مصنوعی: من مانند پتکی هستم که اگر کسی بخواهد، او را از اشتباهات و گناهانش آگاه می‌کنم.
من نوح وقت و هرکه مرا منکر
گو شو پذیره آفت طوفان را
هوش مصنوعی: من مانند نوح هستم در زمان خودم و هرکسی که من را انکار کند، باید آماده‌ی مواجهه با مشکلات و خطرات سختی باشد.
من عیسی زمان و بنهراسم
از فیض روح غدر یهودان را
هوش مصنوعی: من مانند عیسی در زمان خودم هستم و از نعمت روح الهی بهره‌مندم؛ به همین خاطر از خیانت یهودیان در امانم.
من دعوی سخن را برهانم
برهان‌گزفه داند برهان را
هوش مصنوعی: من قدرت و براستی سخن را نشان می‌دهم، و کسی که به ادله ضعیف آشنا باشد، چگونگی برهان را نمی‌داند.
عمّان چوگوهر سخنم بیند
عمان‌کند ز غیرت دامان را
هوش مصنوعی: عمّان که به ارزش سخن من پی ببرد، از غیرت خود به دوری می‌افتد و به خود می‌بالد.
طعن حسود را نشمارم هیچ
زان سان‌که‌کوه قطرهٔ باران را
هوش مصنوعی: حسادت و کینه‌توری را برایم بی‌اهمیت است، مانند این که یک کوه را با قطره‌ای باران اندازه بگیرم.
گیرم‌که حاسد افعی غژمان است
من زمردستم افعی غژمان را
هوش مصنوعی: اگر حاسد مانند افعی گزنده باشد، من در عوض، همانند زمرد هستم که از گزند افعی در امانم.
ور خصم را مهابت ثعبان است
من تیره ابرم آفت ثعبان را
هوش مصنوعی: اگر دشمن مانند یک مار ترسناک و وحشت‌زا باشد، من مانند یک ابر تیره هستم که آفت و بلا را بر سر مار می‌بارد.
ور بدکنش به سختی سوهان است
تفسیده‌کوره‌ام من سوهان را
هوش مصنوعی: اگر بدی کند، به سختی مانند سوهانی است که به مرور زمان و با کشش و فشار، من هم مانند سوهان دچار فرسودگی و تحلیل می‌شوم.
بارد عنا به پیکرم ار پیکان
رویین تنم ننالم پیکان را
هوش مصنوعی: اگر تیر بر جسمم بیفتد و تنم آسیب ببیند، از تیر نخواهم نالید.
آن نیرویی‌که بازوی فضلم راست
هرگز نبوده سام نریمان را
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه قدرت من به اندازه‌ی نیروی سام نریمان نبوده است.
وان دولتی‌که داده مرا یزدان
هرگز نداده هیچ جهانبان را
هوش مصنوعی: آن دولتی که خداوند به من عطا کرده، هرگز به هیچ فرمانروایی داده نشده است.
با خود مرا به خشم میار ای چرخ
گردن مخار ضیغم غضبان را
هوش مصنوعی: ای گردش دوران، مرا به خشم نیاور، چون شیر خشمگین را وادار به نافرمانی نکن.
کز خشم چشم من شود خیره
از مشتری نداندکیوان را
هوش مصنوعی: چشم من از شدت خشم نابینا می‌شود و نمی‌تواند ستاره کیوان را ببیند.
عریانیم مبین‌که‌کنم چون صبح
از نور جامه پیکر عریان را
هوش مصنوعی: من بدون لباس و پوشش هستم، مانند صبح که درخشش نور باعث نمایان شدن زیبایی‌اش می‌شود.
بر خوان فضل رای هنر بلعم
یک لقمه می‌شمارد لقمان را
هوش مصنوعی: در میانه یک سفره پر از دانش و هنر، بلعم (که به دانش و حکمت خود می‌نازد) لقمان (که به عنوان یک حکیم شناخته می‌شود) را حتی به اندازه یک لقمه غذا هم نمی‌داند.
من نخل و نیش و نوش بهم دارم
منت یگانه ایزد منان را
هوش مصنوعی: من درخت نخل و میوه و شادابی دارم، اما همه اینها را از لطف و عنایت خدای یگانه خود می‌دانم.
از نوش می‌نوازم دانا را
وز نیش می‌گدازم نادان را
هوش مصنوعی: نیکوکاران را با لذات خوش و دلپذیر مواجه می‌کنم، اما نادانان را با زخم‌ها و رنج‌ها مواجه می‌سازم.
آن عهدکوکه بود ز من تمکین
احرار یزد و ساوه وکرمان را
هوش مصنوعی: آن پیمانی که در گذشته من با افراد آزاد از یزد، ساوه و کرمان داشتم.
آن عصرکوکه چرخ هراسان داشت
از فر من مهان خراسان را
هوش مصنوعی: در آن زمان که دوران سررفت و چرخ زمانه از قدرت من به وحشت افتاده بود، ضیافت‌ها و خوراکی‌های خراسان را برای مهمانان آماده می‌کردم.
مانا نمود از پس میلادم
یزدان عقیم مادرگیهان را
هوش مصنوعی: پس از میلاد من، خداوند به طور ماندگار بر درختان بی‌ثمر رحمت می‌آورد.
چون من پس از وصال نیابی‌کس
صدبار اگر بکاوی ایران را
هوش مصنوعی: وقتی من را پس از وصال نتوانی پیدا کرد، حتی اگر صد بار ایران را جست‌وجو کنی.
با ما ورا قیاس مکن ایراک
با جوی نیست نسبت عمّان را
هوش مصنوعی: ای کسی که ما را با دیگران مقایسه می‌کنی، بدان که ارتباط ما با هم، مانند نسبت آب و جویبار نیست و نمی‌توانیم به سادگی آنها را برابر بدانیم.
در بحر فکرتش زنی ار غوطه
تا حشر می‌نیابی پایان را
هوش مصنوعی: اگر در دریای تفکر او غوطه‌ور شوی، حتی تا روز قیامت هم انتهایی برای آن نخواهی یافت.
حربا چو نیست خصم چه می‌داند
فر و بهای مهر فروزان را
هوش مصنوعی: وقتی در جنگ حریف وجود ندارد، چه کسی می‌تواند ارزش و زیبایی عشق واقعی را درک کند؟
زان جوهری‌که خون جگر خوردست
قیمت بپرس لعل بدخشان را
هوش مصنوعی: از آن مروارید که به خاطر تلاش و زحمت در دل دریای عمیق به دست آمده، ارزش و بهای لعل بدخشان را بپرس.
ورنه جگر فروش چه می‌داند
قدر و بهای لعل درخشان را
هوش مصنوعی: اگر کسی که جگر می‌فروشد، نمی‌تواند ارزش و زیبایی یک سنگ قیمتی و درخشان را درک کند.
هرچند لعل رنگ جگر دارد
زین صد هزار فرق بود آن را
هوش مصنوعی: با وجود اینکه لعل رنگش شبیه به جگر است، اما در حقیقت هزاران تفاوت در آن وجود دارد.
چوبند هر دو عود وحطب لیکن
لختی حکم‌کن آتشت سوزان را
هوش مصنوعی: هر دو چوب، عود و هیزم هستند، اما لحظه‌ای صبر کن و ببین که آتش را چگونه می‌سوزاند.
مرغند هر دو لیک بسی فرقست
از زاغ عندلیب نوا خوان را
هوش مصنوعی: هر دو پرنده هستند، اما تفاوت‌های زیادی دارند؛ زاغ نسبت به بلبل نوا و آواز متفاوتی دارد.
قطران و عنبر ارچه به یک رنگند
نبود شمیم عنبر قطران را
هوش مصنوعی: اگرچه قطران و عنبر رنگ یکسانی دارند، اما بوی خوش عنبر را نمی‌توان به قطران نسبت داد.
هم یوز و سگ اگر چه ز یک جنسند
سگ نشکرد غزال‌‌گرازان را
هوش مصنوعی: هرچند یوز و سگ از یک نوع هستند، اما سگ نمی‌تواند غزال‌ها و گرازها را شکار کند.
آن لایق شکار ملوک آمد
وین درخور است‌گلهٔ چوپان را
هوش مصنوعی: کسی که شایسته توجه و احترام پادشاهان است، به عرصه آمده است و این موضوع برای رمه‌داران و چوپانان بسیار مناسب و در خور است.
نجار اگر ز چوب‌کند شمشیر
شمشیر او نبرد خفتان را
هوش مصنوعی: نجار اگر از چوب، شمشیری درست کند، این شمشیر نمی‌تواند به کسی آسیب بزند یا او را به مبارزه بخواند.
منقار طوطی است چو عقبان‌کج
وانرا نه آن شکوه که‌عقبان را
هوش مصنوعی: منقار طوطی مانند پرنده‌ای بزرگ و کج است، اما نمی‌تواند شکوه و عظمت آن پرنده را داشته باشد.
نبود هلال اگر به صفت باشد
شکل هلال داسهٔ دهقان را
هوش مصنوعی: اگر هلال ماه نباشد، اما اگر به شکل هلالی باشد، آن شکل می‌تواند داس کشاورز را یادآوری کند.
هردو سوار لیک بسی توفیر
از نی سوار فارس یکران را
هوش مصنوعی: هر دو سوار هستند، اما تفاوت زیادی در وضعیت آنها وجود دارد؛ سوار فارس به‌راحتی در میان جمعیت حرکت می‌کند و خود را نشان می‌دهد.
هردوکلام لیک بسی فرقست
از سبعهٔ معلقه فرقان را
هوش مصنوعی: هر دو کلام دارای تفاوت‌های زیادی هستند، حتی اگر به ظاهر مشابه به نظر برسند. تفاوت آن‌ها مانند تفاوت بین موضوعات مهم و ارزشمند است.
اشعار جاهلیه بسوزانی
چون بنگری فصاحت قرآن را
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و فصاحت قرآن نگاه کنی، متوجه می‌شوی که شعرهای دوران جاهلی باید فراموش شوند و از بین بروند.
گردانهٔ انار به ره بینی
دل در طمع میفکن مرجان را
هوش مصنوعی: اگر دانه‌های انار را در راه ببینی، دل خود را به خاطر آن‌ها به زحمت نینداز و به انتظار مرجان نمان.
ور بنگری غرور سراب از دور
کم‌گوی تهنیت لب عطشان را
هوش مصنوعی: اگر از دور به سراب و فریبندگی آن نگاه کنی، به یاد داشته باش که این تصویر زیبا فقط یک وهم است و نباید شادی و تهنیت خود را به خاطر آن احساس کنی. لب‌های تشنه تو در واقع نیاز به آب دارند، نه به یک خیال توخالی.
لختی چو زاج سوده به چنگ آری
مفکن ز چشم‌کحل صفاهان را
هوش مصنوعی: اگر اندکی مانند زاج برزید و در دستانت بگیری، زیبایی چشمان سوخته از کحل اصفهان را فراموش کن.
در صد هزار نرگس شهلا نیست
آن فتنه‌یی‌که نرگس فتان را
هوش مصنوعی: در میان انبوهی از نرگس‌ها، زیبایی و فریبندگی نرگس خاصی وجود دارد که قابل مقایسه نیست.
در صد هزار سنبل بویا نیست
آن حالتی‌که زلف پریشان را
هوش مصنوعی: در میان هزاران گل خوشبو، حالتی که از زلف های به هم ریخته به وجود می‌آید، وجود ندارد.
در صد هزار سروگلستان نیست
آن جلوه‌یی‌که قامت جانان را
هوش مصنوعی: در میان صد هزار سرو و درختان گلستان، هیچ‌کدام به زیبایی و جذابیت قامت محبوب نمی‌رسند.
داند سخن‌که قدر سخندان چیست
گوی آگهست لطمهٔ چوگان را
هوش مصنوعی: کسی که از سخن گفتن آگاه است، شناخته شده است و می‌داند که چه ارزش و اهمیتی دارد. او می‌فهمد که کلمات و رفتار چگونه بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند.
آوخ‌که می‌بکاست هنر جانم
چون مه‌که می‌بکاهدکتان را
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را چون ماهی که دیگر نور ندارد، هنر و زیبایی‌اش کم رنگ می‌شود.
ای چرخ‌گردگرد سپس مازار
این مستمند خستهٔ حیران را
هوش مصنوعی: ای گردونه‌ی زمان، لطفاً این فرد خسته و حیران را فراموش نکن و به حال او ترحم کن.
ای خیره آهریمن مردم خوار
بر آدمی مشوران غیلان را
هوش مصنوعی: ای شیطان، تو که انسان‌ها را به تباهی می‌کشی، بر من و بر انسان‌ها مشورتی نده.
من در جهان تراستمی مهمان
زینسان عزیز داری مهمان را
هوش مصنوعی: من در این جهان مهمان تو هستم، بنابراین تو باید با احترام و محبت با مهمان رفتار کنی.
بهراس از اینکه بر تو بشورانم
رکن رکین دولت سلطان را
هوش مصنوعی: بترس از اینکه با اقدامم، پایه‌های قدرت تو را متزلزل کنم.
دارای دهر معتمدالدوله
کز اوست فخر عالم امکان را
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که در تمام جهان، شخصی وجود دارد که به عنوان مرجع و پناهگاه اعتماد و اطمینان شناخته می‌شود و او است که موجب افتخار هر موجودی در این عالم می‌باشد.
با رای صائبش نبود محتاج
اقطاع فارس هیچ نگهبان را
هوش مصنوعی: با نظر عاقلانه‌اش، هیچ‌گونه نیازی به نگهبانی از مناطق فارس وجود نداشت.
با دست و تیغ او ندهم نسبت
برق و سحاب آذر و نیسان را
هوش مصنوعی: من به خاطر شمشیر و قدرت او، به هیچ وجه نمی‌توانم طعنه‌ای به ارتباط بین برق و ابر در فصل بهار بزنم.
بر برق چون ببندم تهمت را
بر ابرکی پسندم بهتان را
هوش مصنوعی: زمانی که به شتاب برق می‌روم، بر ابرکی که شایستگی ندارد، تهمت و دروغی را قرار می‌دهم.
ای حکمران فارس‌که قاآنی
دیدست در تو همت قاآن را
هوش مصنوعی: ای حکمران فارس، قاآنی تو را دیده و در تو عزم و اراده قاآن را مشاهده کرده است.
حاشاکه‌گر برانیش از درگاه
راند به لب حکایت‌کفران را
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانی مرا از درگاه خود برانی، چون این کار تنها به ناامیدی و بی‌اعتنایی به وعده‌های تو منجر می‌شود.
او دیده است از تو هزار احسان
تا حشر شکرگوید احسان را
هوش مصنوعی: او از تو هزاران لطف و محبت را دیده است، تا روز قیامت شکرگزار این محبت‌ها باشد.
لیکن چو غنچه تنگدلست ار چه
چون غنچه ساکن است‌گلستان را
هوش مصنوعی: اما آنچه که در دل دارد، مانند غنچه‌ای است که اگرچه در ظاهر آرام و ساکت است، اما در عمق وجودش نگران و تنگدل است.
گو پارس بوستان نه مگر بلبل
نه مه وداع‌گوید بستان را
هوش مصنوعی: اگر پارس، گلزار نیست، پس بلبل نیست که با غم وداع بگوید و بستان را ترک کند.
یزدان بودگواه که نگزیند
بر درگه تو درگه خاقان را
هوش مصنوعی: خداوند شاهد است که انتخاب نمی‌کند درگاه تو را با درگاه پادشاهان عوض کند.
بر هیچ چشمه دل ننهد آن‌کاو
چون خضر دیده چشمهٔ حیوان را
هوش مصنوعی: کسی که مانند خضر، چشمهٔ زندگی را دیده است، به هیچ چشمهٔ دیگر دل نخواهد بست.
خواهد پی مدیح تو بگزیند
یک چند نیز خطهٔ طهران را
هوش مصنوعی: او تصمیم می‌گیرد که در کنار ستایش تو، مدتی هم به شهر تهران توجه کند و آن را برگزینند.
گوهر به‌کان خویش بود ارزان
وانگه‌گران‌که برشکندکان را
هوش مصنوعی: منبع ارزش گنج در دل خود نهفته است، اما وقتی که کسی آن را از جای خود برمی‌دارد، قیمتش به ارتفاع می‌رود.
گردد به چشم دور و به جان نزدیک
فرقی نه قرب و بعد جانان را
هوش مصنوعی: چشم دور و جان نزدیک، هیچ تفاوتی در نزدیکی و دوری محبوب ندارد.
قرب عیان هزار زیان دارد
بر خویش چون پسندد خسران را
هوش مصنوعی: نزدیکی به چیزهایی که در ظاهر زیبا به نظر می‌رسند، ممکن است در واقع برای خود فرد ضرر زیادی داشته باشد، زیرا برخی اوقات انسان به انتخاب‌هایی می‌رسد که به او آسیب می‌زند، حتی اگر در آغاز جذاب به نظر برسند.
نزدیکی است علت محرومی
زان چشم من نبیند مژگان را
هوش مصنوعی: نزدیکی باعث می‌شود که من نتوانم آن چشمان زیبا را ببینم.
قرب عیان سبب‌که مه از خورشید
هر مه پذیره‌گردد نقصان را
هوش مصنوعی: نزدیکی و ارتباط نزدیک باعث می‌شود که ماه از خورشید نور بگیرد و در نتیجه هر ماه، از روشنایی آن کاسته شود.
قرب نهان خوشست‌که هر روزی
سازد عیان عنایت پنهان را
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی در پنهان از خوشی خاصی برخوردار است، زیرا هر روز لطف و توجهی که در خفا وجود دارد، به صورت آشکار نمایان می‌شود.
قرب نهان نگرکه به خویش از خویش
نزدیکتر شماری یزدان را
هوش مصنوعی: به جای اینکه خداوند را از دور و با فاصله ببینی، او را در درون خودت احساس کن و به یاد داشته باش که او به تو نزدیک‌تر از خودت است.
آری چو خصم قرب عیان بیند
سازد وسیله حیله و دستان را
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن به وضوح نزدیکی را ببیند، تلاش می‌کند با برنامه‌ریزی و ترفندهایی، مانع از نزدیک شدن شود.
طبع ترا ملول‌کند از من
تا خود مجال بیند هذیان را
هوش مصنوعی: طبیعت تو از من خسته می‌شود تا زمانی که خودت فرصتی برای دیدن خیال‌هایت پیدا کنی.
بی‌حکمتی مگر نبودکایزد
بر آدمی‌گماشته شیطان را
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که خداوند بدون حکمت، شیطان را بر روی انسان قرار داده باشد؟
کان دیو خیره‌گر نبدی آدم
آلوده می نگشتی عصیان را
هوش مصنوعی: اگر دیو خیره و بدی وجود نداشت، انسان آلودگی و معصیت نمی‌کرد.
با آنکه‌گر بهشتت برین باشد
نتوان‌کشید منت رضوان را
هوش مصنوعی: هرچند که بهشت تو در این دنیا بی‌نظیر باشد، اما نمی‌توانی از رضایت خداوند بی‌نیاز شوی.
هر روز بنده از پی دیدارت
راحت شمرده زحمت دربان را
هوش مصنوعی: هر روز من به خاطر دیدنت احساس راحتی می‌کنم و زحمت دربان را فراموش می‌کنم.
بر جای خون ز مهر و وفای تو
آموده همچو دل رگ شریان را
هوش مصنوعی: خون دل من به خاطر محبت و وفاداری تو بر زمین نشسته و مانند رگ‌های شریان، در درونم جریان دارد.
او راگمان بدانکه تو نگزینی
هرگز بر او اماثل و اقران را
هوش مصنوعی: به او فکر کن، زیرا تو هرگز نمی‌توانی کسی را مانند او پیدا کنی.
گیرم که یافتی گوهری ارزان
نتوان شکست‌گوهر ارزان را
هوش مصنوعی: اگر ادعا کنی که جواهری ارزان را پیدا کرده‌ای، نمی‌توانی این گوهر ارزان را بشکنی یا از بین ببری.
هرکاو به عمد زدگوهری بر سنگ
آماده بود باید تاوان را
هوش مصنوعی: هر کسی که با قصد و نیت بد، سنگ و مرواریدی را به هم بزند، باید منتظر عواقب و مجازات کارش باشد.
نه هرکه مدح‌گوی توگفتارش
چون‌گفت من ز دل برد احزان را
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را مدح می‌کند، سخنش مانند سخن من نیست؛ من از دل غم‌ها را برداشتم.
نه هرکه‌گفت مدح رسول و آل
زودق رسد فرزدق و حسان را
هوش مصنوعی: هر کس که درباره پیامبر و اهل بیت او سخن بگوید، به آسانی به مقام فرزدق و حسان نخواهد رسید.
نه هرکه یافت صحبت پیغمبر
باشد قرین ابوذر و سلمان را
هوش مصنوعی: هر کسی که با پیامبر باشد، لزوماً هم‌پایه‌ی ابوذر و سلمان نخواهد بود.
آخر ز بحر ژرف چه‌گشتی‌کم
سیراب اگر نمودی عطشان را
هوش مصنوعی: اگر در دریا و عمق آن سفر کردی، چگونه می‌توانی تشنه بمانی، اگر به آنچه نیاز داری دسترسی پیدا نکرده‌ای؟
از نور آفتاب چه می‌کاهد
گرکسوتی ببخشد عریان را
هوش مصنوعی: اگر کسی را که عریان است به نور آفتاب نزدیک کنیم، آیا از درخشش آن کاسته می‌شود؟
قاآنیا ز نعت نبی در دل
نک بر فروز مشعل ایمان را
هوش مصنوعی: ای قاآنیا، با توصیف پیامبر در دل، مشعل ایمان را روشن نگه‌دار.
شاهنشهی‌که خشم و رضای او
مقهورکرده جنت و نیران را
هوش مصنوعی: سلطانی است که خشم و رضایتش بر بهشت و دوزخ تسلط دارد.
زایینه چشم حق نگرش دیده
در جسم خود حقیقت انسان را
هوش مصنوعی: به دقت به چشم حق نگاه کن تا حقیقت انسان را در وجود خودت ببینی.
بی‌چهر او ننوشم‌کوثر را
بی‌مهر او نپوشم غفران را
هوش مصنوعی: بدون چهره و محبت او، از آب کوثر نمی‌نوشم و بدون عشق او، از پوشش رحمت نیز برخوردار نمی‌شوم.
با عفو او امیرم جنت را
با فضل او سمیرم غلمان را
هوش مصنوعی: با بخشش خداوند، من به مقام والایی دست یافته‌ام و با لطف او، به خوشی و لذت فراوان می‌رسم.
تا در جهان بود به رزانت نام
کاخ سدیر وگنبد هرمان را
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جهان وجود داشته باشد، نام کاخ سدیر و گنبد هرمان فراموش نخواهد شد.
بادا به شاهراه بقا موسوم
یارش وصول و خصمش حرمان را
هوش مصنوعی: بادا که دوست به راهی که همیشه پایدار است برسد و دشمنش به ناکامی دچار شود.
یارش‌ همیشه یار سعادت را
خصمش همیشه خصم‌گریبان را
هوش مصنوعی: دوستش همیشه حامی خوشبختی است، در حالی که دشمنش همیشه مخالف و مشکل‌ساز است.

حاشیه ها

1389/05/27 21:07

dar byte 54 hamyooz o sag agarcheh ze yek jensand........ dorost asst
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.