گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷ - در ستایش امیربهرام صولت معتمدالدوله منوچهرخان فرماید

با فال نیک و حال خوش و بخت‌کامگار
از ملک جم به عزم سپاهان شدم سوار
در زیر ران من فرسی ‌کافریده بود
اوهام را ز پویهٔ او آفریدگار
شخ ‌برّ و که‌نورد و جهانگرد و گرم‌سیر
کم‌خسب و پرتوان و زمین‌کوب و رهسپار
کز پی نگارم آمد و تنگم عنان گرفت
با چشم اشکبار و دوگیسوی مشکبار
در زیر مه فراشته از سیم ساده سرو
بر برگ ‌گل‌ گذاشته از مشک سوده تار
مویی به بوی سنبل و رویی به رنگ‌ گل
قدّی به لطف طوبی و خدّی به نور نار
گیسوی تابدارش همسایه ی بهشت
زلفین عنبرینش پیرایهٔ بهار
لعلش پر آب بی‌مدد نور آفتاب
چشمش به خواب بی‌اثر برگ کو کنار
بر سرو ماه هشته و بر ماه غالیه
بر رخ ستاره بسته و بر پشت‌کوهسار
بر زهرهٔ رخش مه و خورشید مشتری
از حسرت خطش شبه و مشک سوگوار
در روی و موی او چو اسیران روم و زنگ
دلهای داغ دیده قطار از پی قطار
گیسو گشود و مغزم از آن‌ گشت عنبرین
عارض نمود و چشم از آن گشت لاله‌زار
چنگی زدم به زلفش و از تار تار او
چون‌ تار چنگ خاست بسی نالهای زار
وز هر مکنج او که گشودم به خاک ریخت
چندین هزار سلسله دلهای بیقرار
وانگشتهای من چو زره‌گشت پرگره
از پیچ و تاب و حلقهٔ زلفین آن نگار
القصه نارسیده لب شکوه باز کرد
وآن طبله طبله مشک پریشید بر عذار
گفت ای نکرده یاد ز یاران و دوستان
این بود حق صحبت یاران حق‌گزار
باری چه روی داد ندانم‌که بی‌سبب
مسکین دلم شکستی و بستی ز شهریار
این‌گفت و از تگرگ بپوشید لاله برگ
وز نرگسش چکید به‌ گل دانهای نار
بیجاده راگزید به الماس شکرین
یاقوت را مزید به لولوی شاهوار
از ده هلال مرّیخ انگیخت از قمر
وز خون دیده بست ده انگشت را نگار
از جزع بست دجلهٔ سیماب بر سمن
وز اشک ریخت سودهٔ الماس در کنار
گفتم بتا مموی و پریشان مساز موی
کز مویه ترسمت‌که چو مویی شوی نزار
اشک‌تو انجمست و رخت مهر وکس ندید
کانجا که هست مهر شود انجم آشکار
دیدم بسی ‌که خیزد از جویبار سرو
نشنیده‌ام‌که خیزد از سرو جویبار
پروین بروز می‌ننماید ترا چه شد
کایدون بروز خوشهٔ پروین‌کنی نثار
جراره از چه پوشی بر ماه نوربخش
سیاره از چه پاشی بر مهر نور بار
باری قسم به جوشن داود و مهر جم
یعنی به زلفکان تو وان لعل آبدار
کز هرچه در جهان‌گذرم در هوای تو
الا ز خاکبوسی صدر بزرگوار
سالار دهر معتمدالدوله آنکه هست
دیباچهٔ جلالت و عنوان اقتدار
صدری ‌که بر یسار وی افلاک را یمین
بدری‌که از یمین وی آفاق را یسار
هر چیز در زمانه به هستیت مفتخر
جز ذات وی ‌که هستی از آن دارد افتخار
بر خاک شوره تابد اگر نور روی او
خور جای خار روید از خاک شوره‌زار
یک ناامید در همه‌گیتی ندیده چرخ
کاو را نکرده فضل عمیمش امیدوار
دوران به دور دولت او جوید اختتام
گیهان ز فر شوکت او خواهد اعتبار
گیتی به عدل شامل اوگشته معتصم
هستی به ذات‌ کامل او جسته انحصار
ای چون سپهر قصر جلال تو بی‌قصور
وی چون وجود لجهٔ جود تو بی‌کنار
تن را هوای مهر تو چون عمر سودمند
جان راسموم قهر تو چون مرگ ناگوار
چون ذات عقل پایهٔ جاهت بر از جهت
چون فیض روح مایهٔ جودت بر از شمار
بذل تو بی‌قیاس چو ادوار آسمان
فضل تو بی‌حساب چو اطوار روزگار
در پیش خصم تیغ تو سدیست آهنین
برگرد ملک حزم تو حصنیست استوار
عدلت به‌ کتف ماه ز کتان نهد رسن
حزمت به گرد آب ز آتش کشد حصار
ناگفته دانی آرزوی طفل در رحم
نادیده یابی آبخور وحش در قفار
از خاک‌گاه جود تو زرین دمد شجر
وز آب روز مهر تو مشکین جهد بخار
خصم ترا به دهر محالست برتری
جز آنکه خاک‌ گردد و خاکش شود غبار
ای بر زمین طاعت تو چرخ را سجود
وی در نگین خاتم تو ملک را مدار
وقتی بران شدم‌ که به دیوان رقم ‌کنم
ز اوصاف تیغ‌جان‌شکرت بیتکی سه‌چار
ننوشته نام تیغ توکز نوک‌کلک من
جست آتشی‌ که تا به فلک رفت ازان شرار
هی سوخت دفتر من از اوصاف او و من
هی آب می‌زدم به وی از شعر آبدار
زاندام اهل زنگ سیاهی برون رود
گر آفتاب تیغ تو تابد به زنگبار
روزی نسیم خلق تو بر مغز من وزید
پر شد کنار و دامنم از نافهٔ تتار
چون نام همت تو برم از زبان من
در خوشه خوشه ریزد و دینار بار بار
چون وصف مجلس تو کنم خیزد از لبم
آواز چنگ و نغمهٔ نای و نوای تار
کوهیست همتت ‌که چو بحرست موج‌خیز
بحریست رحمتت‌که چوکوهیست پایدار
یا حبذا ز تیغ تو آن پاسبان بخت
کز وی اساس دولت و دینست استوار
گاهش چو عقل در سرگردنکشان مقر
گاهش چو روح در تن کند او زان قرار
نبود شگفت اگر ملک‌الموت خوانمش
از بسکه‌ هست‌ چون‌ ملک‌الموت جان‌شکار
جز مور جوهرش که به ‌کین اژدها کش است
نادیده در زمانه کسی مور مارخوار
ویحک ز چارباغ سپاهان‌ که سعی تو
کردش چنان ‌که آیدش از هشت خلد عار
داغ جنان و باغ جنانست ساحتش
ز ازهار گونه ‌گونه وز اشجار پر ثمار
باغ زرشک تا تو درویی ز رشک خلد
روی از سرشک خونین دارد ز رشک‌وار
خون ‌گردد از زرشک مصفا و خون چرخ
در دل ز داغ باغ زرشک تو گشت تار
صدرا خدایگانا ده سال بی‌توام
جان بود دردمند و جگرخون و دل‌فکار
منت خدای را که بدیدم به ‌کام دل
بازت به صدر قدر ظفرمند و بختیار
تا خاص و عام‌ گاه بلندند و گاه پست
تا شیخ و شاب ‌گاه عزیزند و گاه خوار
از چهر نیکخواه تو بادا شکفته‌ گل
در چشم بدسگال تو بادا خلیده خار
تا چار ربع شانزدهست و سه ثلث نه
تا هفت نصف چاردهست و دو جذر چار
هر کاو که هفت و هشت‌ کند با تو در جهان
باکید نه سپهر سه روحش بود دو چار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با فال نیک و حال خوش و بخت‌کامگار
از ملک جم به عزم سپاهان شدم سوار
هوش مصنوعی: با نشانه‌های خوب و حال خوش و بخت خوب، از سرزمین جم به قصد رفتن به سپاهان سوار شدم.
در زیر ران من فرسی ‌کافریده بود
اوهام را ز پویهٔ او آفریدگار
هوش مصنوعی: زیر پای من، اسب خیالی‌ای وجود داشت که خالق آن، بر اساس حرکات و رفتار او ساخته شده بود.
شخ ‌برّ و که‌نورد و جهانگرد و گرم‌سیر
کم‌خسب و پرتوان و زمین‌کوب و رهسپار
هوش مصنوعی: شخصی شجاع، ماجراجو، و مسافری پر انرژی که کم خواب است، قوی و پرتوان است و به سرعت در زمین حرکت می‌کند و آماده سفر است.
کز پی نگارم آمد و تنگم عنان گرفت
با چشم اشکبار و دوگیسوی مشکبار
هوش مصنوعی: زیباترین معشوقه‌ام به دنبالم آمد و عواطفش مرا تحت تأثیر قرار داد. او با چشمانی اشک‌آلود و موهایی به رنگ مشک، به من نزدیک شد.
در زیر مه فراشته از سیم ساده سرو
بر برگ ‌گل‌ گذاشته از مشک سوده تار
هوش مصنوعی: در زیر نوری که مانند نقره می‌درخشد، سرو زیبایی بر روی برگ‌های گل، عطر مشک را پراکنده کرده است.
مویی به بوی سنبل و رویی به رنگ‌ گل
قدّی به لطف طوبی و خدّی به نور نار
هوش مصنوعی: دختری با مویی خوشبو مثل سنبل و چهره‌اش به زیبایی گل است. قامتش به نازکی درخت طوبی و چهره‌اش همچون نور آتش می‌درخشد.
گیسوی تابدارش همسایه ی بهشت
زلفین عنبرینش پیرایهٔ بهار
هوش مصنوعی: مویی تابدار و زیبا که همسایه بهشت است، زلف‌هایی به رنگ عنبر که مانند زینت بهار به نظر می‌رسند.
لعلش پر آب بی‌مدد نور آفتاب
چشمش به خواب بی‌اثر برگ کو کنار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت یاقوتی اشاره دارد که بدون نور آفتاب، رنگ و درخشندگی کمتری دارد. همچنین، به خواب رفتن چشم و بی‌تأثیر بودن برگ در کنار اشاره می‌کند، که نشان‌دهندهٔ بی‌حالی و عدم جاذبه‌ی محیط است. در کل، حس تنهایی و بی‌روحی را به تصویر می‌کشد.
بر سرو ماه هشته و بر ماه غالیه
بر رخ ستاره بسته و بر پشت‌کوهسار
هوش مصنوعی: دختر زیبا و قدبلندی در میان طبیعت ایستاده است. او در کنار یک درخت سرو قرار دارد و چهره‌اش طوری است که انگار ماه را زینت بخشیده و بر فراز کوه‌ها مثل ستاره‌ای می‌درخشد.
بر زهرهٔ رخش مه و خورشید مشتری
از حسرت خطش شبه و مشک سوگوار
هوش مصنوعی: بر روی چهرهٔ اسب زیبا، ماه و خورشید و سیارات به خاطر حسرت خطی که او دارد، به صورت شب و بوی مشک سوگوارند.
در روی و موی او چو اسیران روم و زنگ
دلهای داغ دیده قطار از پی قطار
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی او مانند گمشدگانی است که در رومیان گرفتار شده‌اند و دل‌های پر از درد و سوز به صف شده‌اند.
گیسو گشود و مغزم از آن‌ گشت عنبرین
عارض نمود و چشم از آن گشت لاله‌زار
هوش مصنوعی: او موهایش را باز کرد و این کار باعث شد که ذهنم پر از افکار خوشبو شود. چهره‌اش مثل عطر طبیعی و زیبا بود و چشمانش به زیبایی لاله‌هایی می‌درخشید.
چنگی زدم به زلفش و از تار تار او
چون‌ تار چنگ خاست بسی نالهای زار
هوش مصنوعی: به موهای او دست زدم و از هر رشته‌ای که از آن جدا شد، ناله‌های دردناک زیادی بلند شد، مانند صدای ساز چنگ.
وز هر مکنج او که گشودم به خاک ریخت
چندین هزار سلسله دلهای بیقرار
هوش مصنوعی: هر جا که به گوشه‌ای سرک کشیدم، هزاران رشته از دل‌هایی ناآرام و بی‌قرار را دیدم که به زمین ریخته‌اند.
وانگشتهای من چو زره‌گشت پرگره
از پیچ و تاب و حلقهٔ زلفین آن نگار
هوش مصنوعی: انگشتان من مانند زره‌ای پر از گره و پیچ و تاب است، به خاطر حلقه‌های مو و زلف آن معشوق.
القصه نارسیده لب شکوه باز کرد
وآن طبله طبله مشک پریشید بر عذار
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که گل لب شکری باز شد و عطر مشکینش به روی چهره پاشید.
گفت ای نکرده یاد ز یاران و دوستان
این بود حق صحبت یاران حق‌گزار
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که به یاد یاران و دوستان نیستی، این درست نیست که به صحبت‌های آنان توجه نکنی و حق آنها را رعایت نکنی.
باری چه روی داد ندانم‌که بی‌سبب
مسکین دلم شکستی و بستی ز شهریار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه بر من گذشت که به یک‌باره بی‌دلیل، دل مسکین من را شکستی و از خود دور کردی، ای پادشاه.
این‌گفت و از تگرگ بپوشید لاله برگ
وز نرگسش چکید به‌ گل دانهای نار
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و لاله از تگرگ محافظت کرد و از نرگسش، اشک‌ها به دانه‌های گل نار ریخت.
بیجاده راگزید به الماس شکرین
یاقوت را مزید به لولوی شاهوار
هوش مصنوعی: مردی که بی‌جهت و بی‌دلیل به چیزی ارزشمند مثل الماس و شکر تلنگر می‌زند، همانند کسی است که به یاقوت‌ها اضافه می‌کند و آن را به لولویی با شکوه تبدیل می‌کند. در واقع، این جمله به اهمیت و ارزش چیزها و همچنین به تاثیرات مثبت و منفی عمل انسان‌ها اشاره دارد.
از ده هلال مرّیخ انگیخت از قمر
وز خون دیده بست ده انگشت را نگار
هوش مصنوعی: از دهان خدایان، سیاره مریخ به دنیا آمد و از ماه نورانی، ده انگشت را با اشک چشمش بر چهرهٔ محبوبش بست.
از جزع بست دجلهٔ سیماب بر سمن
وز اشک ریخت سودهٔ الماس در کنار
هوش مصنوعی: از نگرانی، دجله مانند نقره در حال حرکت است و اشک‌های شفاف مانند الماس در کنار آن ریخته می‌شوند.
گفتم بتا مموی و پریشان مساز موی
کز مویه ترسمت‌که چو مویی شوی نزار
هوش مصنوعی: به معشوق گفتم که موهای خود را پریشان نکن، زیرا از این بترسیدم که اگر مویی از تو آشفته شود، چهره‌ات نازک و بی‌جان خواهد شد.
اشک‌تو انجمست و رخت مهر وکس ندید
کانجا که هست مهر شود انجم آشکار
هوش مصنوعی: چشمانت چون ستاره‌های آسمان می‌درخشند و چهره‌ات چون خورشید زیباست. هیچ‌کس نمی‌تواند آنجا که عشق واقعی وجود دارد را نبیند، زیرا عشق در آن مکان به وضوح نمایان می‌شود.
دیدم بسی ‌که خیزد از جویبار سرو
نشنیده‌ام‌که خیزد از سرو جویبار
هوش مصنوعی: من بارها دیده‌ام که جویبارها به حرکت درمی‌آیند، اما هرگز نشنیده‌ام که سروی از دل جویبار به حرکت درآید.
پروین بروز می‌ننماید ترا چه شد
کایدون بروز خوشهٔ پروین‌کنی نثار
هوش مصنوعی: پروین (مجموعه ستاره‌ها) به تو نمی‌تابد، پس چرا حالت این‌گونه تغییر کرده است؟ آیا به خاطر آن است که خوشهٔ پروین را به یاد آورده‌ای و به او نثار می‌کنی؟
جراره از چه پوشی بر ماه نوربخش
سیاره از چه پاشی بر مهر نور بار
هوش مصنوعی: چه دلیلی دارد که زیبا رویی همچون ماه را بپوشانی، و چرا باید نیکی و روشنی را که مانند خورشید است، پخش کنی؟
باری قسم به جوشن داود و مهر جم
یعنی به زلفکان تو وان لعل آبدار
هوش مصنوعی: سوگند به زره داود و به مهر جم، یعنی به زلف‌های تو و آن لعل درخشان.
کز هرچه در جهان‌گذرم در هوای تو
الا ز خاکبوسی صدر بزرگوار
هوش مصنوعی: از هر چیزی که در این دنیا دیدم و گذر کردم، تنها آرزوی من بوسیدن خاک پای سرور بزرگوار توست.
سالار دهر معتمدالدوله آنکه هست
دیباچهٔ جلالت و عنوان اقتدار
هوش مصنوعی: سالار دهر معتمدالدوله به عنوان شخصی معتبر و قابل اعتماد شناخته می‌شود که نماد عظمت و قدرت است.
صدری ‌که بر یسار وی افلاک را یمین
بدری‌که از یمین وی آفاق را یسار
هوش مصنوعی: سری که در سمت چپ او آسمان‌ها را قرار دارد، و همچنین دفتری که در سمت راست او جهان‌ها را در بر گرفته است.
هر چیز در زمانه به هستیت مفتخر
جز ذات وی ‌که هستی از آن دارد افتخار
هوش مصنوعی: هر چیزی در این دنیا به وجود خود افتخار می‌کند، به جز خداوند، که وجود همه چیز از او نشأت می‌گیرد و اوست که به وجود خود افتخار دارد.
بر خاک شوره تابد اگر نور روی او
خور جای خار روید از خاک شوره‌زار
هوش مصنوعی: اگر نور چهره او بر خاک شوربتابد، حتی در زمین شوره‌زار نیز، خارها از آن خاک می‌رویند.
یک ناامید در همه‌گیتی ندیده چرخ
کاو را نکرده فضل عمیمش امیدوار
هوش مصنوعی: یک فرد ناامید در کل جهان، دوری و سختی‌های زندگی را دیده، اما هرگز به رحمت و لطف الهی اعتقاد ندارد. او به هیچ وجه از بخشش بزرگ خداوند امیدی ندارد.
دوران به دور دولت او جوید اختتام
گیهان ز فر شوکت او خواهد اعتبار
هوش مصنوعی: دنیا به دور دولت او در حال گشت و گذار است و پایان زمان‌ها به لطف شوکت و عظمت او معتبر خواهد شد.
گیتی به عدل شامل اوگشته معتصم
هستی به ذات‌ کامل او جسته انحصار
هوش مصنوعی: جهان به خاطر انصاف و عدالت او گسترده و فراگیر شده است و موجودیت به وجود کامل و بی‌نظیر او وابسته است.
ای چون سپهر قصر جلال تو بی‌قصور
وی چون وجود لجهٔ جود تو بی‌کنار
هوش مصنوعی: ای تو که مانند آسمان، قصر باعظمتی از جلال و عظمت داری و وجود تو همچون یک دریا از کرم و generosity است که هیچ کناری ندارد.
تن را هوای مهر تو چون عمر سودمند
جان راسموم قهر تو چون مرگ ناگوار
هوش مصنوعی: وجودم در پی عشق توست، مانند عمر پربار و مفیدی که دارم. ولی قهر و خشم تو برای من مانند مرگ ناگوار و تلخ است.
چون ذات عقل پایهٔ جاهت بر از جهت
چون فیض روح مایهٔ جودت بر از شمار
هوش مصنوعی: عقل به عنوان اساس مقام و جایگاه تو محسوب می‌شود، و روح به عنوان منبع بخشندگی و نیکویی تو شناخته می‌شود، در واقع هر یک از این دو، از منبعی برتر و فراخ سرچشمه می‌گیرند.
بذل تو بی‌قیاس چو ادوار آسمان
فضل تو بی‌حساب چو اطوار روزگار
هوش مصنوعی: بخشش تو به اندازه‌ای است که نمی‌توان آن را اندازه‌گیری کرد، مانند وسعت آسمان. و فضلت آن‌قدر فراوان است که نمی‌توان آن را حساب کرد، چون تحولات زمانه بی‌پایان هستند.
در پیش خصم تیغ تو سدیست آهنین
برگرد ملک حزم تو حصنیست استوار
هوش مصنوعی: در برابر دشمن، شمشیر تو همچون سدی مستحکم است و بر گرداگرد سرزمین عزم تو، دژ محکمی وجود ندارد.
عدلت به‌ کتف ماه ز کتان نهد رسن
حزمت به گرد آب ز آتش کشد حصار
هوش مصنوعی: تو همچون ماهی که به دقت از کتان بافته شده، به آرامی و زیبایی می‌درخشی. قدرت و استحکام تو همچون حصاری است که آتش نمی‌تواند به آن آسیب برساند، برای حفاظت از خود در برابر خطرات آماده‌ای.
ناگفته دانی آرزوی طفل در رحم
نادیده یابی آبخور وحش در قفار
هوش مصنوعی: آرزوهای یک کودک در رحم همچنان ناگفته باقی می‌ماند، درست مانند اینکه نیاز یک حیوان وحشی در دشت‌های بی‌آب و علف نادیده گرفته شود.
از خاک‌گاه جود تو زرین دمد شجر
وز آب روز مهر تو مشکین جهد بخار
هوش مصنوعی: از زمین بخشش تو درختانی از طلا رویش می‌کنند و بخار آب روز خورشید از عطر خوش مشک به بلندای آسمان می‌رود.
خصم ترا به دهر محالست برتری
جز آنکه خاک‌ گردد و خاکش شود غبار
هوش مصنوعی: دشمن تو در برابر زمان چیزی جز خاک نخواهد بود و تنها سرنوشت او این است که در نهایت به گرد و غبار تبدیل شود.
ای بر زمین طاعت تو چرخ را سجود
وی در نگین خاتم تو ملک را مدار
هوش مصنوعی: ای خدایی که زمین به خاطر اطاعت تو در مقابلت سجده می‌کند، و فرمانروایی تو مانند نگینی در انگشترت است، سلطنت تو همواره پایدار و محکم خواهد بود.
وقتی بران شدم‌ که به دیوان رقم ‌کنم
ز اوصاف تیغ‌جان‌شکرت بیتکی سه‌چار
هوش مصنوعی: وقتی آماده شدم که شاعرانه درباره‌ی ویژگی‌های شمشیر دل‌فریب او بنویسم، چیزی شبیه به این تصویر در ذهنم آمد که نشان‌دهنده‌ی قدرت و زیبایی آن است.
ننوشته نام تیغ توکز نوک‌کلک من
جست آتشی‌ که تا به فلک رفت ازان شرار
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به قدرت و تأثیر تیغ (سلاح) کسی اشاره می‌کند که به رغم اینکه نام آن تیغ نوشته نشده، اما اثر آن بسیار بزرگ و محسوس است. او با تصویر آتش و شعله‌ای که به آسمان می‌رود، نشان می‌دهد که این تأثیر به قدری شدید است که می‌تواند آسمان را هم تحت تأثیر قرار دهد. به بیان دیگر، قدرت و اثرگذاری چیزی که نامش فاش نشده، می‌تواند بسیار عظیم و گسترده باشد.
هی سوخت دفتر من از اوصاف او و من
هی آب می‌زدم به وی از شعر آبدار
هوش مصنوعی: دفتر شعر من پر شده از توصیف‌های محبوبم و من به طور مداوم به او عشق می‌ورزم و از اشعار شگفت‌انگیز برای او می‌نویسم.
زاندام اهل زنگ سیاهی برون رود
گر آفتاب تیغ تو تابد به زنگبار
هوش مصنوعی: اگر نور تیغ تو بر زنگی بتابد، سیاهی از بدن اهل زنگ بیرون خواهد آمد.
روزی نسیم خلق تو بر مغز من وزید
پر شد کنار و دامنم از نافهٔ تتار
هوش مصنوعی: یک روز بوی ملایم و دل‌انگیز تو به سرم وزید و دامن و کنار لباس‌هایم پر از عطر خوشی شد که ناشی از زیبایی و طراوت تو بود.
چون نام همت تو برم از زبان من
در خوشه خوشه ریزد و دینار بار بار
هوش مصنوعی: هرگاه نام اراده و تلاش تو را بر زبان بیاورم، مانند خوشه‌های خرما می‌ریزد و مانند سکه‌های طلا به وفور در می‌آید.
چون وصف مجلس تو کنم خیزد از لبم
آواز چنگ و نغمهٔ نای و نوای تار
هوش مصنوعی: وقتی دربارهٔ تو و مجلست صحبت می‌کنم، از دهانم صدای چنگ، نغمهٔ نای و ساز تار به گوش می‌رسد.
کوهیست همتت ‌که چو بحرست موج‌خیز
بحریست رحمتت‌که چوکوهیست پایدار
هوش مصنوعی: همت تو مانند کوه است که ثابت و استوار می‌ماند، و رحمت تو همچون دریاست که پر از امواج و حرکت است.
یا حبذا ز تیغ تو آن پاسبان بخت
کز وی اساس دولت و دینست استوار
هوش مصنوعی: این بیت از زیبایی و قدرت تیغ کسی یاد می‌کند که مانند یک نگهبان دلیر از بخت و سعادت حمایت می‌کند. او کسی است که پایه‌های دولت و دین را محکم و استوار نگه می‌دارد و در واقع، وجودش باعث تقویت آن‌هاست.
گاهش چو عقل در سرگردنکشان مقر
گاهش چو روح در تن کند او زان قرار
هوش مصنوعی: گاهی عقل مانند سرگردانانی در بالای گردن می‌ماند و گاهی روح در درون بدن سکونت دارد. او به همین ترتیب آرامش پیدا می‌کند.
نبود شگفت اگر ملک‌الموت خوانمش
از بسکه‌ هست‌ چون‌ ملک‌الموت جان‌شکار
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد اگر او را مانند ملک‌الموت خطاب کنم، زیرا همچنان که ملک‌الموت جان‌ها را می‌گیرد، او نیز به شدت در کار خود ماهر است.
جز مور جوهرش که به ‌کین اژدها کش است
نادیده در زمانه کسی مور مارخوار
هوش مصنوعی: جز آنچه که به دشمنی اژدها پنهان است، در این دنیا کسی در کار نیست.
ویحک ز چارباغ سپاهان‌ که سعی تو
کردش چنان ‌که آیدش از هشت خلد عار
هوش مصنوعی: ای وای بر تو از چارباغ اصفهان که تلاش تو باعث شده به گونه‌ای باشد که از هشت بهشت نیز عار و شرم‌آورتر به نظر می‌رسد.
داغ جنان و باغ جنانست ساحتش
ز ازهار گونه ‌گونه وز اشجار پر ثمار
هوش مصنوعی: بهشت پر از عشق و زیبایی است، جایی که گل‌های مختلف و درختان پرمیوه در آن وجود دارند.
باغ زرشک تا تو درویی ز رشک خلد
روی از سرشک خونین دارد ز رشک‌وار
هوش مصنوعی: باغ زرشک تا زمانی که تو حسد می‌ورزی، مانند بهشت از حسادت بر سرشک خونینی دارد که به خاطر حسادت تو به آن می‌ریزد.
خون ‌گردد از زرشک مصفا و خون چرخ
در دل ز داغ باغ زرشک تو گشت تار
هوش مصنوعی: دل از غم و درد باغ زرشک تو پر می‌شود و حالتی از غم و اندوه در آن به وجود می‌آید. ریشه‌های این اندوه به زیبایی و صفای زرشک برمی‌گردد و درواقع نشان‌دهنده‌ی تأثیر عمیق و دل‌انگیز آن باغ بر احساسات من است.
صدرا خدایگانا ده سال بی‌توام
جان بود دردمند و جگرخون و دل‌فکار
هوش مصنوعی: صدرا که به نوعی خداگونه است، به مدت ده سال بدون توانایی، دردکشیده و دل‌آشفته و جگرخون زندگی کرده است.
منت خدای را که بدیدم به ‌کام دل
بازت به صدر قدر ظفرمند و بختیار
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از خداوند که به آرزوی خود رسیدم و تو را در جایگاه والای خود مشاهده کردم، در حالی که به توفیق و شانس خوب در زندگی‌ام دست پیدا کرده‌ام.
تا خاص و عام‌ گاه بلندند و گاه پست
تا شیخ و شاب ‌گاه عزیزند و گاه خوار
هوش مصنوعی: انسان‌ها در زندگی ممکن است در موقعیت‌های مختلف، جایگاه‌های متفاوتی داشته باشند. گاهی افراد در نظر عموم و خاص به عظمت و احترام می‌رسند و گاهی بالعکس، مورد بی‌احترامی قرار می‌گیرند. این تغییرات در شأن و مقام، چه برای افراد بزرگ‌سال و چه برای جوانان، اتفاق می‌افتد.
از چهر نیکخواه تو بادا شکفته‌ گل
در چشم بدسگال تو بادا خلیده خار
هوش مصنوعی: چهره نیکو و دوست‌داشتنی تو مانند گلی در چشمان کسانی که بدخواهند، باز می‌شود و در مقابل، خاری در دل آن‌ها وارد می‌شود.
تا چار ربع شانزدهست و سه ثلث نه
تا هفت نصف چاردهست و دو جذر چار
هوش مصنوعی: در اینجا به یک موضوع ریاضی اشاره شده است که به نظر می‌رسد به محاسبات مربوط به اعداد اشاره دارد. به طور خلاصه می‌توان گفت که موضوع اصلی این است که بخشی از اعداد و نسبت‌های آن‌ها بررسی می‌شود. در واقع، از ترکیب و تجزیه اعداد مختلف صحبت شده و نتیجه‌گیری‌هایی در خصوص این اعداد و تناسبات آن‌ها صورت می‌گیرد.
هر کاو که هفت و هشت‌ کند با تو در جهان
باکید نه سپهر سه روحش بود دو چار
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو به هفت و هشت بپردازد، در این دنیا نگران نباشید؛ زیرا روح او در چنگال سرنوشت قرار دارد.