قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶ - در ستایش نظامالدوله حسین خان فرماید
با فال نیک بهر زمینبوس شهریار
آمد ز ملک جم سوی ری صاحب اختیار
کهتر غلام شاه خداوند ملک جم
کمتر رهی خواجه خداوند حق گزار
سالی دو پیش ازینکه شد آشفته ملک جم
وز همگسیخت سلسلهٔ نظم آن دیار
ملکی که بود جمعتر از خال گلرخان
چون زلف یارگشت پریشان و بیقرار
از اهتمام خواجه پی دفع شور و شر
فرمانروای ملک جمش کرد شهریار
ازخواجهبار جستو سبکبار بستو رفت
بیلشکر و معاون و همدست و پیشکار
نینی خطا چه رانم همراه خویش برد
هرچ آفریده در دو جهان آفریدگار
زیرا که بود قاید او بخت خواجهای
کز جود او وجود دوگیتی شد آشکار
بس کارهای طرفه به ششمه نمود کش
یک سالگفت نتوان بر وجه اختصار
لیک آنچه کرد از مدد بخت خواجه کرد
کز نامیه است خرمی سرو جویبار
خود سنگریزهکیستکه بیمعجز رسول
گوید سخن چو مرد سخنسنج هوشیار
بیعون ایزدی چکند دور آسمان
بیزور حیدری چه برآید ز ذوالفقار
اوج و حضیض موج ز بادست در بحور
جوش و خروش سل ز ابرست در بهار
آن را که خواجه خواند فرزند خویشتن
گر ناظم دوگیتیگردد عجب مدار
باری به ملک جم در خوف و رجا گشود
تا دوست را شکور کند خصم را شکار
شورش نشاند و سور بنا کرد و برکشید
حصنی که بد بروج فلک را درو مدار
انهار کند و برکه وکاریز و جوی و جر
بستان فزود و قریه و پالیز و کشتزار
برداشت طرح غله و تحمیل نان فروش
بخشید باج برف و تکالیف راهدار
نظم سپه فزود و منال دو ساله داد
خود را عزیزکرد و درم را نمود خوار
زر داد و تخم و گاو و تقاوی به هر زمین
و آورد پیشهور زو دهاقین ز هر کنار
از بسکه ساخت چینی از دود غصهگشت
چون دیگ کاسهٔ سر فغفور پر بخار
کانکند وکرهبستو فلز جستوباغباخت
سرو و نهالکشت و درختان میوهدار
سد بستوکهشکست و بیاورد سوی شهر
ششپیر راکه هست یکی رود خوشگوار
بهر طراز آب ز صد میل ره فزون
گه غارکوه کرد و گهیکوه کرد غار
گه کوه را شکافت چو شمشیر پادشه
گه دشت را چو خنگ مَلِک کرد کوهسار
کوهی راکه رازگفتی درگوش آسمان
چون سنگریزه در تک جوبینیش قرار
غاری که پای گاو زمین سودیش به فرق
بر شاخ گاو گردون یابیش رهسپار
سدی سدید در درهیی بستهکاندرو
وهم از حد برون شدنش نیست اقتدار
صد میل راه کرده ترازو به یکدگر
همچون اساس عدل شهنشاه تاجدار
وان چاههای چند که جم کند و زیر خاک
ماند از برای آب دو چشن در انتظار
فرسوده بود و سوده و آکنده آنچنانک
گفتی تلیست هر یک از آنها به رهگذار
هر چاه را دوباره به ماهی رساند وکرد
مزد آن گرفت جان برادر که کرد کار
مزدوروار رفت به هر چاه و کار کرد
تا اوج ماه با گچ و ساروجش استوار
آری کدام مزد بهست از رضای شه
وز التفات خواجه و تایید کردگار
از بهر حفر چاه ز بس تیشه زد به خاک
چشم زمین ز سوز درون گشت اشکبار
یوسف شنیدهام که به چه گریه مینمود
او بود یوسفی که چه، از وی گریست زار
یکبار رفت یوسف مصری اگر به چه
او بهر آزمون عمل شد هزار بار
یوسف به چاه رفت و زان پس عزیز شد
او خود عزیز بودکه در شد به چاهسار
فرقی دگر که داشت ز یوسف جز این نبود
کاو شد به جبر در چه و این یک به اختیار
وز حکم خواجه ساخت به شیراز اندرون
چندین بنا که کردن نتوانمش شمار
حصنی رفیع ساخت به بالای آسمان
حوضی عمیق کند به پهنای روزگار
از قصرهاکه هریکشان رشک آسمان
وز باغها که هریکشان داغ قندهار
گویی کشیده شهرش افلاک در بغل
گوییگرفته راغش جنات در کنار
باری پس از دو سال که از هجر خواجه شد
چون نوک کلک خواجه دلش چاک و تن نزار
بیکی ز ره رسید که زی ملک خاوران
جیشی کند گسیل شهنشاه کامگار
وان خواجهٔ بزرگ خداجوی شهپرست
همت به کار برده پی دفع نابکار
با خویشگفت عاطفت خواجه مر مرا
برد از حضیض ذلت بر اوج افتخار
از عهد شیرخوارگیم تربیت نمود
تا روزی اینچنین که شدم گرد و شیرخوار
سربازی از سپاه خدیو جهان بدم
بینام و بینشان و تهیدست و خاکسار
و ایدون ز لطف خواجه به جایی رسیدهام
کم برده صف به صف بود و بدره باربار
بودم نخست خاربنی خشک و عاقبت
زاقبال او شدم چوگل سرخکامگار
ایدر که گاه بندگی و روز خدمت است
باید به عزّ خواجه کمر بستن استوار
بردن پی بسیج سپاه ملک به ری
اسب و ستور و بختی و اسباب کارزار
این گفت و برنشست و به ری رقت و سر نهاد
بر خاکپای خواجه و زی شاه جست بار
وز نزد هر دو آمد بیرون شکفته روی
زانسانکه از خلاص زر سرخ خوش عیار
کرد از پی بسیج سفر صر ّ های زر
چون نقد جان به پای غلامان شهنثار
با صد دونده اسب و دو صد استر سترک
با چارصد هیون زمینکوب راهوار
وز آن دهان شکافته ماران آهنین
کاول خورند مور و سپس قی کنند مار
آورد نزد شه دو هزار از برای جنگ
تا مارسان برآرند از خصم شه دمار
شه خلعتیش داد همایون به دست خویش
چون نوککلک خواجه زراندود و زرنگار
آن جامهای که گفتی جبریل بافته
از زلف و جعد حوری و غلمانش پود و تار
هم داد شه بهدست خودش یک درست زر
یعنی چو زر درست شود بعد ازینتکار
وز خواجه یافت عاطفتی کز روان بدن
وز باد فرودین گل و از ابر مرغزار
ازکردگار عقل و ز عقل شریف نفس
وز نفس پاک پیکر و از هوش هوشیار
وز آب تازه ماهی و از سیم و زر فقیر
وز قرب دوست عاشق و از وصل گل هزار
وز مصطفی بلال و ز مهر فلک هلال
وز مرضی اویس وز نور قمر شمار
یا حاجی از ورود حرم درگه طواف
یا ناجی از خلود ارم در صف شمار
خواجه است نایب نبی و او به خدمتش
برچیده است ساعد همت اسامهوار
هرک ازاسامه جست تخلف رسول گفت
نفرین بدو در است ز خلاق نور و نار
آری ضمیر خواجه محک هست وز محک
نقدی که خالصست فزون جوید اعتبار
امروز در عوالم هستی ز نیک و بد
رازی نهفته نیست بر آن خضر نامدار
ناگفته داند آرزوی طفل در رحم
نادیده یابد آبخور وحش در قفار
از جود بخشد آنچه به هرگنج سیم و زر
وز حزم داند آنچه به هر شاخ برک و بار
پیریست زندهدلکه جوانست تا به حشر
زو بخت شهریار ظفرمند بختیار
شاه جهانگشای محمدشه آنکه هست
جانسوز تیغش از ملکالموت یادگار
ای خسروی که تا به دم روز واپسین
ذکر محامدت نتوانم یک از هزار
خصم تو همچو خاک نخواهد شدن بلند
الا دمی که در سم اسبت شود غبار
یا همچو آب میل صعود آن زمان کند
کاجزای جسمش از تف تیغت شود بخار
یا آن زمان که جسم و سرش از عتاب تو
اینیک رود بهنیزه و آنیک رود به دار
پیوسته باد آتش تیغ تو مشتعل
تا حاسد شریر ترا سوزد از شرار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۵ - در تهنیت تشریف پادشاهی و مدح علیخان والی گوید: باد میمون این بهین تشریف شاهکامگارقصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷ - در ستایش امیربهرام صولت معتمدالدوله منوچهرخان فرماید: با فال نیک و حال خوش و بختکامگار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با فال نیک بهر زمینبوس شهریار
آمد ز ملک جم سوی ری صاحب اختیار
هوش مصنوعی: با نشانههای خوب، جهت احترام به شهریار، از سرزمین جم به سوی ری، صاحب اختیاری آمد.
کهتر غلام شاه خداوند ملک جم
کمتر رهی خواجه خداوند حق گزار
هوش مصنوعی: هر که در مرتبهای پایینتر از پادشاهی است، باید در خدمت و اطاعت او باشد. خداوند مالک و حاکم بر جهان است و هر کسی که در مقام و موقعیت بالاتری قرار دارد، باید همواره حق و احترام را به خداوند پاس دارد.
سالی دو پیش ازینکه شد آشفته ملک جم
وز همگسیخت سلسلهٔ نظم آن دیار
هوش مصنوعی: دو سال پیش از زمانی که حکومت جم به هم ریخت و نظم آن سرزمین از هم فرو پاشید، وضع آنجا به شدت بینظم و آشفته شده بود.
ملکی که بود جمعتر از خال گلرخان
چون زلف یارگشت پریشان و بیقرار
هوش مصنوعی: ملکی که در اصل با زیبایی و هماهنگی بیشتر از نقطهای روی صورت معشوق بود، اکنون همانند زلفهای یار به هم ریخته و ناآرام شده است.
از اهتمام خواجه پی دفع شور و شر
فرمانروای ملک جمش کرد شهریار
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانیهای خواجه، شهریار برای جلوگیری از هیاهو و مشکلاتی که ممکن است از سوی فرمانروای ملک جمش به وجود آید، اقدام کرد.
ازخواجهبار جستو سبکبار بستو رفت
بیلشکر و معاون و همدست و پیشکار
هوش مصنوعی: از بارگاه خواجه بیرون آمد و بیهیچ لشکری و یاری، تنها و سبکبار رفت.
نینی خطا چه رانم همراه خویش برد
هرچ آفریده در دو جهان آفریدگار
هوش مصنوعی: نمیتوانم از اشتباهات خود با خودم ببرم، زیرا هر چیزی که در این دو جهان وجود دارد، خالق آن تنها یک نفر است.
زیرا که بود قاید او بخت خواجهای
کز جود او وجود دوگیتی شد آشکار
هوش مصنوعی: به این دلیل که قاعده و قانون زندگی او به دست یک شخصیت بزرگ و خوشبخت است که از generosity و بخشندگیاش، وجود دو جهان مشخص و نمایان شده است.
بس کارهای طرفه به ششمه نمود کش
یک سالگفت نتوان بر وجه اختصار
هوش مصنوعی: خیلی کارهای عجیب و غریب رخ داد، تا جایی که گفتند یک سال نمیتوان به طور خلاصه بیان کرد.
لیک آنچه کرد از مدد بخت خواجه کرد
کز نامیه است خرمی سرو جویبار
هوش مصنوعی: اما آنچه بخت به خواجه کمک کرده، به خاطر خوشاقبالی و نام نیک اوست، که مانند زیبایی سرو و جریان آب جویبار است.
خود سنگریزهکیستکه بیمعجز رسول
گوید سخن چو مرد سخنسنج هوشیار
هوش مصنوعی: کسی که مانند سنگریزهای به نظر میرسد، میتواند بدون نیاز به معجزه، سخن بگوید مانند مردی که در سنجش سخنان خود هوشیار و آگاه است.
بیعون ایزدی چکند دور آسمان
بیزور حیدری چه برآید ز ذوالفقار
هوش مصنوعی: بدون کمک الهی، چه قدرتی میتواند آسمان را بگرداند؟ از نیروی حیدر، چه اتفاقی میتواند از ذوالفقار (شمشیر علی) بیفتد؟
اوج و حضیض موج ز بادست در بحور
جوش و خروش سل ز ابرست در بهار
هوش مصنوعی: قدرت و شدت موجها به خاطر تأثیر باد است و در دریاها نوسان و سر و صدای زیادی ایجاد میکند، همچنین بارش باران نیز به دلیل وجود ابرها در فصل بهار است.
آن را که خواجه خواند فرزند خویشتن
گر ناظم دوگیتیگردد عجب مدار
هوش مصنوعی: آن کسی که به او آقا میگوید، فرزند خودش است. اگر او بتواند جهان را منظم کند، باید تعجب نکنی.
باری به ملک جم در خوف و رجا گشود
تا دوست را شکور کند خصم را شکار
هوش مصنوعی: به خاطر هدفی بزرگ، به سرزمین جمشید وارد شد تا بتواند دوستش را شکر گزار کند و دشمنش را به دام بیندازد.
شورش نشاند و سور بنا کرد و برکشید
حصنی که بد بروج فلک را درو مدار
هوش مصنوعی: ناآرامی و هیجانی به راه انداخت و جشن و سروری برپا کرد و دژی ساخت که بتواند ستارهها را در آن محاصره کند.
انهار کند و برکه وکاریز و جوی و جر
بستان فزود و قریه و پالیز و کشتزار
هوش مصنوعی: آبراههها و برکهها و قناتها و جویها را ایجاد کرد و به باغها اضافه کرد و روستاها و زمینهای کشاورزی را افزایش داد.
برداشت طرح غله و تحمیل نان فروش
بخشید باج برف و تکالیف راهدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برداشت محصول گندم و فشارهای اقتصادی ناشی از فروش نان، هزینههایی را بر دوش مردم و مسئولان حمل و نقل گذاشته است.
نظم سپه فزود و منال دو ساله داد
خود را عزیزکرد و درم را نمود خوار
هوش مصنوعی: سازمان سپاه افزایش یافت و ثروت دو سالهام را عزیز شمرد و پولم را بیارزش نشان داد.
زر داد و تخم و گاو و تقاوی به هر زمین
و آورد پیشهور زو دهاقین ز هر کنار
هوش مصنوعی: او طلا، تخم، گاو و دستگاه کشاورزی را به هر زمین میداد و کشاورزان از هر گوشهای به پیشکاران میآمدند.
از بسکه ساخت چینی از دود غصهگشت
چون دیگ کاسهٔ سر فغفور پر بخار
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن غم و ناراحتی، او شبیه یک دیگ پر از بخار شده است که از فشار درونش در حال ترکیدن است.
کانکند وکرهبستو فلز جستوباغباخت
سرو و نهالکشت و درختان میوهدار
هوش مصنوعی: درختان و گیاهانی که در باغ و زمین کاشته شدهاند، به رشد و نمو خود ادامه میدهند و به باروری میرسند.
سد بستوکهشکست و بیاورد سوی شهر
ششپیر راکه هست یکی رود خوشگوار
هوش مصنوعی: سد را شکسته و به سمت شهر ششپیر آورده است، که در آنجا رودخانهای خوش آب و هوا وجود دارد.
بهر طراز آب ز صد میل ره فزون
گه غارکوه کرد و گهیکوه کرد غار
هوش مصنوعی: به خاطر شکل و نوع آب، به دور از صد راه، گاهی به سمت غار میرود و گاهی به سمت کوه.
گه کوه را شکافت چو شمشیر پادشه
گه دشت را چو خنگ مَلِک کرد کوهسار
هوش مصنوعی: گاهی کوه را مانند شمشیر یک پادشاه میشکافد و گاهی دشت را مثل طعمهای که ملک در نظر دارد، زیر سلطه میآورد.
کوهی راکه رازگفتی درگوش آسمان
چون سنگریزه در تک جوبینیش قرار
هوش مصنوعی: کوهی که رازهایش را به آسمان گفتی، حالا مانند سنگریزهای در جویبارش جای دارد.
غاری که پای گاو زمین سودیش به فرق
بر شاخ گاو گردون یابیش رهسپار
هوش مصنوعی: در غاری که پای گاو به زمین میرسد، سودی در آن نهفته است که میتواند به راس شاخ گاو آسمانی برسد.
سدی سدید در درهیی بستهکاندرو
وهم از حد برون شدنش نیست اقتدار
هوش مصنوعی: در درهای عمیق و محکم سدی ساخته شده است که هیچکس نمیتواند از آن عبور کند و هیچ راهی برای فرار وجود ندارد.
صد میل راه کرده ترازو به یکدگر
همچون اساس عدل شهنشاه تاجدار
هوش مصنوعی: ترازو که میزان عدالت شاهانه است، پس از پیمودن صد میل، میتواند به یک اندازه تراز شود.
وان چاههای چند که جم کند و زیر خاک
ماند از برای آب دو چشن در انتظار
هوش مصنوعی: چاههایی که پر شده و زیر زمین مخفی ماندهاند، برای دو چشمه آب در حال انتظار هستند.
فرسوده بود و سوده و آکنده آنچنانک
گفتی تلیست هر یک از آنها به رهگذار
هوش مصنوعی: آن چیزها آنقدر کهنه و فرسوده شده بودند که انگار تلی از زبالهها هستند و هر کدام از آنها در مسیر عبور قرار داشتهاند.
هر چاه را دوباره به ماهی رساند وکرد
مزد آن گرفت جان برادر که کرد کار
هوش مصنوعی: هر چاه و مشکلاتی که به وجود میآید، نهایتا به نتیجهای مثبت و موفقیت میانجامد، و کسی که در این راه تلاش کرده، پاداش زحماتش را میگیرد.
مزدوروار رفت به هر چاه و کار کرد
تا اوج ماه با گچ و ساروجش استوار
هوش مصنوعی: او به طرزی فداکارانه و بیوقفه تلاش کرد و در هر موقعیتی سختیها را تحمل کرد تا به موفقیت و بلندیای چون ماه دست یابد و کارش را با ثبات و استواری به سرانجام برساند.
آری کدام مزد بهست از رضای شه
وز التفات خواجه و تایید کردگار
هوش مصنوعی: آری، چه پاداشی بهتر از رضایت پادشاه و توجه آقا و تأیید خداوند میتواند باشد؟
از بهر حفر چاه ز بس تیشه زد به خاک
چشم زمین ز سوز درون گشت اشکبار
هوش مصنوعی: برای حفر چاه، به قدری با تیشه به زمین زد که چشم زمین از شدت سوزش، اشکبار شد.
یوسف شنیدهام که به چه گریه مینمود
او بود یوسفی که چه، از وی گریست زار
هوش مصنوعی: شنیدهام که یوسف چگونه گریه میکرد؛ او یوسفی بود که به خاطر او دیگران به شدت گریستند.
یکبار رفت یوسف مصری اگر به چه
او بهر آزمون عمل شد هزار بار
هوش مصنوعی: یوسف مصری یک بار رفت، اما آن سفر باعث شد که او در امتحان زندگی با موفقیت هزار بار امتحان شود.
یوسف به چاه رفت و زان پس عزیز شد
او خود عزیز بودکه در شد به چاهسار
هوش مصنوعی: یوسف به چاه افتاد و بعد از آن به مقام و عزت بلندی رسید. او در واقع همواره با ارزش و عزیز بود، حتی زمانی که در چاه بود.
فرقی دگر که داشت ز یوسف جز این نبود
کاو شد به جبر در چه و این یک به اختیار
هوش مصنوعی: هیچ تفاوت دیگری بین یوسف و دیگران نیست جز اینکه یوسف در شرایطی به اجبار قرار گرفت، اما این یکی با اراده خودش انتخاب کرد.
وز حکم خواجه ساخت به شیراز اندرون
چندین بنا که کردن نتوانمش شمار
هوش مصنوعی: به دستور خواجه، در شیراز بناهای فراوانی ساخته شد که نمیتوانم آنها را بشمارم.
حصنی رفیع ساخت به بالای آسمان
حوضی عمیق کند به پهنای روزگار
هوش مصنوعی: دولت و قدرتی عظیم و بلندمرتبه به وجود آورد که مانند دژی در بالای آسمان قرار دارد و عمق آن به اندازه تاریخ و زمان است.
از قصرهاکه هریکشان رشک آسمان
وز باغها که هریکشان داغ قندهار
هوش مصنوعی: از کاخهایی که هر یک مانند آسمان زیبا و شگفتانگیز هستند و از باغهایی که هر یک مانند دردی عمیق و جانکاه از قندهار به نظر میرسند.
گویی کشیده شهرش افلاک در بغل
گوییگرفته راغش جنات در کنار
هوش مصنوعی: شهر او به قدری زیباست که انگار آسمانها آن را در آغوش گرفتهاند و باغهای بهشت نیز در کنار آن قرار دارند.
باری پس از دو سال که از هجر خواجه شد
چون نوک کلک خواجه دلش چاک و تن نزار
هوش مصنوعی: پس از دو سال جدایی از معشوق، دل او به شدت دچار زخم و رنج شده و حالتی بسیار نزار به خود گرفته است.
بیکی ز ره رسید که زی ملک خاوران
جیشی کند گسیل شهنشاه کامگار
هوش مصنوعی: کسی از راه رسید که در سرزمین خاور، نیازش او را به انجام کاری وا داشت و شاه خوشبختی را به حرکت درآورد.
وان خواجهٔ بزرگ خداجوی شهپرست
همت به کار برده پی دفع نابکار
هوش مصنوعی: این جمله به شخصی اشاره دارد که مقام و بزرگی دارد و در پی دستیابی به خدا و حقیقت است. او تلاش میکند تا از خطرات و بدیها دوری کند و به مبارزه با ناپسندیها بپردازد.
با خویشگفت عاطفت خواجه مر مرا
برد از حضیض ذلت بر اوج افتخار
هوش مصنوعی: عاطفت، ای بزرگوار، به من گفت که با عشق و محبت تو، من از پایینترین درجات ذلت به بالاترین مقام و افتخار رسیدم.
از عهد شیرخوارگیم تربیت نمود
تا روزی اینچنین که شدم گرد و شیرخوار
هوش مصنوعی: من از زمان شیرخوارگی تحت آموزش و پرورش بودم و حالا به این مرحله رسیدم که مثل یک کودک هستم.
سربازی از سپاه خدیو جهان بدم
بینام و بینشان و تهیدست و خاکسار
هوش مصنوعی: یک سرباز از لشکر پادشاه جهان، بینام و نشان، بدون مال و ثروت و در حالتی تواضعآمیز، زندگی میکند.
و ایدون ز لطف خواجه به جایی رسیدهام
کم برده صف به صف بود و بدره باربار
هوش مصنوعی: در نتیجهی لطف و مهربانی خداوند به جایی رسیدهام که کمکم نقشی در صفوف و گروهها پیدا کرده و به بارگاه بزرگان نزدیکتر شدهام.
بودم نخست خاربنی خشک و عاقبت
زاقبال او شدم چوگل سرخکامگار
هوش مصنوعی: در ابتدا مانند یک خاربن خشک و بیحالت بودم، اما در نهایت به لطف سرنوشتم، به گل سرخ زیبا و خوشبخت تبدیل شدم.
ایدر که گاه بندگی و روز خدمت است
باید به عزّ خواجه کمر بستن استوار
هوش مصنوعی: این روز، زمان خدمت و بندگی است و باید با احترام و قوت برای خدمت به آقای خود آماده باشیم.
بردن پی بسیج سپاه ملک به ری
اسب و ستور و بختی و اسباب کارزار
هوش مصنوعی: سربازان و تجهیزات لازم برای نبرد، به همراه اسبها و وسایل دیگر، به شهر ری میبرند.
این گفت و برنشست و به ری رقت و سر نهاد
بر خاکپای خواجه و زی شاه جست بار
هوش مصنوعی: او این را گفت و بر جایش نشسته، به ری رفت و با اندوه سرش را به خاک پای بزرگوار گذاشت و به شاه پناه برد.
وز نزد هر دو آمد بیرون شکفته روی
زانسانکه از خلاص زر سرخ خوش عیار
هوش مصنوعی: از میان هر دو، چهرهای شکفته و زیبا ظاهر شد، مانند زری که با سنگهای قیمتی خوشنما همراه است.
کرد از پی بسیج سفر صر ّ های زر
چون نقد جان به پای غلامان شهنثار
هوش مصنوعی: برای آمادهسازی سفر و جمعآوری ثروت، مانند جانش که در پای خدمتگزاران پادشاه هزینه میشود.
با صد دونده اسب و دو صد استر سترک
با چارصد هیون زمینکوب راهوار
هوش مصنوعی: باصد اسب تندرو و دویست الاغ، و چهارصد حیوان دیگر که زمین را به حرکت در میآورند، در مسیر راه میتازند.
وز آن دهان شکافته ماران آهنین
کاول خورند مور و سپس قی کنند مار
هوش مصنوعی: از آن دهان باز، موری که درونش فلز است، مارهای آهنی را میخورد و سپس آنها را بیرون میآورد.
آورد نزد شه دو هزار از برای جنگ
تا مارسان برآرند از خصم شه دمار
هوش مصنوعی: بسیاری نیرو را نزد پادشاه آوردند تا برای جنگ آماده شوند و دشمن را به شدت سرکوب کنند.
شه خلعتیش داد همایون به دست خویش
چون نوککلک خواجه زراندود و زرنگار
هوش مصنوعی: سلطانی با دستان خود به کسی لباس یزدانیش داد، مانند نوک پر پرندهای که از زر و طرحهای زیبا ساخته شده است.
آن جامهای که گفتی جبریل بافته
از زلف و جعد حوری و غلمانش پود و تار
هوش مصنوعی: آن لباس که گفتی جبرئیل آن را بافته، از مو و حالت زلف حوریها و پسران بهشتی درست شده است.
هم داد شه بهدست خودش یک درست زر
یعنی چو زر درست شود بعد ازینتکار
هوش مصنوعی: شاه بهدست خود، یک سکه طلا داد، یعنی بعد از این که کارها بهدرستی انجام شود، مانند طلا خالص خواهد شد.
وز خواجه یافت عاطفتی کز روان بدن
وز باد فرودین گل و از ابر مرغزار
هوش مصنوعی: از خواجه محبت و مهربانیای به دست آمد که مانند روحی به بدن جان میبخشد و شبیه گلهایی است که با وزش نسیم بهاری و باران از آسمان بر زمین میرویند.
ازکردگار عقل و ز عقل شریف نفس
وز نفس پاک پیکر و از هوش هوشیار
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این حقیقت میپردازد که انسان دارای عقل و ذهنی است که از خداوند به او داده شده است. عقل، نفس و بدن انسان به صورت پیوسته و به هم وابسته، نشاندهندهی جایگاه «شریف» و «پاک» او هستند. همچنین اشاره به هوش و آگاهی دارد که در این ترکیب نقش مهمی ایفا میکند. به طور کلی، این بیت به ارزش و اهمیت ویژگیهای انسانی اشاره دارد.
وز آب تازه ماهی و از سیم و زر فقیر
وز قرب دوست عاشق و از وصل گل هزار
هوش مصنوعی: از آب تازه ماهی و از سیم و زر فقیری، و از نزدیکی دوست عاشق و از وصال گل هزار.
این جمله به این معناست که از طبیعت و زیباییهای زندگی، از محبت و دوستی، و از تجربیات گرانبها بهرهمند میشویم. اینها همگی به نوعی باعث غنیتر شدن زندگی و تأمین روحی ما میشوند.
وز مصطفی بلال و ز مهر فلک هلال
وز مرضی اویس وز نور قمر شمار
هوش مصنوعی: از پیغام و عشق مصطفی (پیامبر) بلال (مؤذن معروف) و از نور هلال آسمانی، و از مقام راضی اویس (عابد معروف) و از درخشش ماه، همهی اینها را بشمار.
یا حاجی از ورود حرم درگه طواف
یا ناجی از خلود ارم در صف شمار
هوش مصنوعی: ای حاجی، وارد حرم شو و طواف کن یا ای ناجی، از ماندن در عذاب رهایی بیاور.
خواجه است نایب نبی و او به خدمتش
برچیده است ساعد همت اسامهوار
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که خواجه به مقام و منزلتی رسیده که مانند نایب پیامبر است و در کنار او، شخصی متعهد و سختکوش در خدمتش قرار دارد که شبیه به اسامه، قهرمان و یاری وفادار است. در واقع، این تصویر به همراهی و پشتیبانی اشاره دارد که در کنار یک مقام بلندمرتبه حضور دارد و همواره آماده خدمت است.
هرک ازاسامه جست تخلف رسول گفت
نفرین بدو در است ز خلاق نور و نار
هوش مصنوعی: هر کس از اسامه، رسول خدا را نقض کند، او را لعنت میکنم. او در ذات خود از نور و آتش خارج است.
آری ضمیر خواجه محک هست وز محک
نقدی که خالصست فزون جوید اعتبار
هوش مصنوعی: بله، درون و نیت شخص بزرگ و با مقام، محک و معیاری است. و از این معیار خالص و درست، بیشتر از آنچه که هست، اعتبار و ارزش میطلبد.
امروز در عوالم هستی ز نیک و بد
رازی نهفته نیست بر آن خضر نامدار
هوش مصنوعی: امروز در جهان هستی، هیچ رازی از خوبی و بدی برای خضر شناختهشده پنهان نیست.
ناگفته داند آرزوی طفل در رحم
نادیده یابد آبخور وحش در قفار
هوش مصنوعی: کودک در رحم مادر به خوبی میداند که چه آرزوهایی دارد و در دل خود احساسات و نیازهایش را درک میکند. همچنین وحشی در بیابان نیز به راحتی منبع آبش را شناسایی میکند و آن را مییابد.
از جود بخشد آنچه به هرگنج سیم و زر
وز حزم داند آنچه به هر شاخ برک و بار
هوش مصنوعی: از سخاوت او میگیرد هر کس که به او نیاز دارد، و آنچه که با داناییاش از هر درخت و میوه میداند، به موقع به دیگران میدهد.
پیریست زندهدلکه جوانست تا به حشر
زو بخت شهریار ظفرمند بختیار
هوش مصنوعی: شخصی که در سن پیری نیز دل شاداب و جوان دارد، تا روز قیامت خوشبختی و موفقیت برای او خواهد بود.
شاه جهانگشای محمدشه آنکه هست
جانسوز تیغش از ملکالموت یادگار
هوش مصنوعی: سلطان پیروزمند محمدشاه، کسی که تیغش یادگاری است از ملکالموت و جانسوز است.
ای خسروی که تا به دم روز واپسین
ذکر محامدت نتوانم یک از هزار
هوش مصنوعی: ای سرور بزرگ، تا آخرین لحظه روز قیامت، نتوانم ستایش تو را به اندازه یک از هزار بار انجام دهم.
خصم تو همچو خاک نخواهد شدن بلند
الا دمی که در سم اسبت شود غبار
هوش مصنوعی: دشمن تو هرگز نمیتواند بزرگ شود، مگر اینکه خاک زیر سم اسب تو گردد و از آن بالا برود.
یا همچو آب میل صعود آن زمان کند
کاجزای جسمش از تف تیغت شود بخار
هوش مصنوعی: شاید مثل آب باشد که به آرامی بالا میرود، زمانی که اثر تیغ تو بر جسمش به بخار تبدیل شود.
یا آن زمان که جسم و سرش از عتاب تو
اینیک رود بهنیزه و آنیک رود به دار
هوش مصنوعی: این بیت به اشاره به وضعیتی دارد که در آن، فرد به خاطر عتاب و سرزنش دیگران، به شدت تحت فشار قرار میگیرد. به گونهای که یکی از عزیزانش (یا جسمش) در معرض خطر جدی است و دیگری نیز در شرایطی نامناسب و ناگوار قرار دارد. در این حالت، احساس تنش و اضطراب بر کسی که در حال تجربه این وضعیت است حاکم است.
پیوسته باد آتش تیغ تو مشتعل
تا حاسد شریر ترا سوزد از شرار
هوش مصنوعی: آتش تیزی شمشیر تو همیشه روشن بماند تا حسود بدجنس را از حرارت آن بسوزاند.