گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۸ - در ستایش شاهزاده فریدون میرزا

طراق سندان برخاست ای غلام از در
یکی بپوی وز کوبنده می بجوی خبر
ببین‌که طارق لیلست یا که سارق خیل
ببین‌که طالب خیرست یاکه جالب شر
برو بگو چه‌ کسی‌ کیستی چه داری نام
بدین سرای درین شب که آمدت رهبر
شبی چنین‌که اگر بچه‌یی بزاید حور
سیه‌تر از دل عفریت بینیش پیکر
به خانه‌یی که ز جز وی کسش نبیند روز
مرا عبور تو در تیره شب فزود عبر
شبی چنین که‌هوا بس که روی شسته به قار
همی به چرخ ره قطب گم کند محور
شبی چنان‌ که تو گویی جهان شعبده‌باز
بر آستین فلک دوخت دامن اختر
ببین فقیری اگر یک دو قرص نان خواهد
به جای نان بفشان آبش از دو دیدهٔ تر
و گر غریبی‌گم‌کرده راه بنگه خویش
رهش نما که هَمَت رهنما شود داور
وگر یتیمی باشد مران به قهرش از آنک
خدای گوید اما الیتیم لاتقهر
ور آن نگار پری پیکرست در بگشای
مباد آنکه بماند دراز در پس در
همان نیامده از در یکی صفیر برآر
که تا درآیم و تنگش درآورم در بر
و گر کسی پی‌ کسب‌ کمال جوید بار
برو بگو که فلان نیست در سرای ایدر
چه وقت نشر علومست و اشتهار ادب
چه ‌گاه عرض رسومست و انتشار هنر
شبست وگاه شرابست و یار و تار و ندیم
بط و چمانه و چنگ و چغانه و مزهر
به ویژه آنکه بهارست و مغز مرد جوان
همی چوکورهٔ آتش بتوفد اندر سر
نقاب ابر مگر ننگری به روی هوا
نشید مرغ مگرنشنوی زشاخ شجر
سحاب دوش فلک راکشیده مروارید
نسیم‌گوی زمین راگرفته در عنبر
دمن به حلهٔ حمرا ز برگ آذریون
چمن به کلهٔ خضرا ز شاخ سیسنبر
نسیم ناف ریاحین نهفته در نافه
سحاب تاج شقایق‌گرفته درگوهر
فروغ نرگس شهلا فتاده در سنبل
چو عکس شهپر جبریل در دل ‌کافر
شکوفه بر زبر شاخ چشم ناخنه دار
که استخوانش بپوشد همی سواد بصر
و یا چو دیدهٔ احوال بودکه وقت نگاه
سپیدیش همه زیرست و تیرگی به زبر
همی شکوفه و بادام در برابر هم
چنان نماید کان احولست و این اعور
ایا غلام درین نیمه شب به فصل چنین
مرا به جان تو از وصل باده نیست‌گذر
اگرچه شب ظلماتست واندرین ظلمت
طمع بِبُرد از آب حیات اسکندر
مراکه همت خضرست و چون تو خضر رهی
بکوشم از دل و جان تا بنوشم آب خضر
یکی برون شو و برشو بر آن جهنده سمند
گهگاه پویه ز سر تا سرین برآرد پر
دونده‌تر ز خیال و جهنده‌تر زگمان
دمنده‌تر ز شهاب و رونده‌تر ز شرر
تنش به نرمی همتای اطلس و قاقم
پیش به‌گرمی همزاد آتش و صرصر
همان سمندکه هرگاه سوارگشت بدو
به تن شدن سوی معراج افتدش باور
همان سمندکه امشب‌گرش سوار شوی
ترا رساند فردا به دامن محشر
همان عمامهٔ مشکین و طیلسان سپید
که بود قسمت میراث من ز جد و پدر
ببر به دکهٔ خمار و هردو را بگذار
به رهن شرعی یک ساتکین می احمر
از آن شراب‌که‌گر ریزیش به‌کام نهنگ
ز بحر رقص کنان رو نهد به جانب بر
از آن شراب ‌که از دل چو برجهد به دماغ
سفید مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
از آ‌ن شراب که‌گر پرتوش فتد به سحاب
سهیل و ماه فشاند همی به جای مطر
از آن شراب ‌که همچون حباب رقص ‌کند
ز شوق آنکه به ترکیب جام اوست قمر
از آن شراب که بربوده خوشه خوشهٔ رز
به یاد شوکت او آب شوشه شوشهٔ زر
ایا غلامک چالاک طبع زیرک خوی
یکی بیفکن درکار میفرو‌ش‌ نظر
به رهن اگر ز تو آن مرده ریگ نستاند
پی بهانه درافتد میان بوک و مگر
ز من سلام رسانش پس از سلام بگو
به حالتی‌ که ‌کند در دلش ز مهر اثر
بدان خدای‌ که هجده هزار عالم را
نموده تعبیه در ذات پاک پیغمبر
بدان خدای‌که آثار علم و قدرت او
ظهور یافت ز گفتار و بازوی حیدر
که غیر ازین دو سه‌‌گز ژنده از سپبد و سیاه
به خویش ره نبرم چیزی اندرین‌کشور
برای خاطر من یک دو بط شراب بده
به جایش این دو سه اسباب مرده ریگ ببر
گران ‌فروشی منمای و برکران مگریز
بهانه‌جویی بگذار و از بها بگذر
زکوه باده فشانند میکشان بر خاک
توهم مرا زکرم خاک ره شمار ایدر
چنین نماند و نماند جهان شعبده‌باز
چنان نبود و نباشد زمان شعبده‌گر
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
بیک مثابه نگردد همی رکاب قدر
زمان بگردد و درگردشش هزار امید
فلک بجنبد و در جنبشش هزار اثر
بنوشی از پس هر نیش نوش جان افروز
بیابی از پس هر رنج‌گنج جان‌پرور
شنیده‌یی که کلاهی چو بر هوا فکنی
هزار چرخ زند تا رسد دوباره به سر
چه رنج‌هاکه‌کشد دانه در مشیمه خاک
بدین وسیله ‌که روزی دهد به خلق ثمر
نه هرچه هست مخمّر بود ز سود و زیان
نه هر که هست مشمر بود به نفع و ضرر
به‌پایه‌یی نرسدشخص بی‌رکوب و خطوب
به مایه‌یی نرسد مرد بی‌خیال و خطر
چو نیک بنگری این یک دو مشت‌ کون و فساد
ز مشت‌هاست که آمیخته به یکدیگر
گهی به ملک نباتی‌کشد جماد سپاه
گهی به عالم حیوان‌ کشد نبات حشر
گهی سپارد حیوان به ملک انسان رخت
گهی نماید انسان به سوی خاک سفر
به هم فتاده گروهی سه چهار بیهده‌کار
گهی به‌کینه وگاهی به صلح بسته‌کمر
نه‌کس ز مقطع و مبدای‌کینشان آگه
نه کس به مرجع و منشای صلحشان رهبر
ولی چو ژرف همی بنگری به‌کار جهان
یکی جهان فراخست در جهان مضمر
درین جهان و برون زین‌جهان چو جان در جسم
درین‌جهان و فزون زین‌جهان جو جان در بر
گدا و شاه به یک آستان گرفته قرار
سها و ماه به یک آسمان ‌گرفته مقر
نه حرف میم مباین درو ز حرف الف
نه نقش سیم مخالف درو ز نقش حجر
درین جهان ز فراخی به هرچه درنگری
گمان بری‌ که جز آن نیست هیچ‌چیز دگر
بلی تلاقی اضداد و اختلاف حدود
ز تنگدستی هستیست در لباس صور
همه تنزل بحر محیط و تنگی اوست
که‌گه خلیج شده‌گاه رود وگاه شمر
خلیج را کسی از بهر چون تواند فرق
و گر نه تنگ شود آب بحر پهناور
هم ازکجاکس مر رود را تمیز دهد
اگر خلیج نیارد به چند شعبه‌گذر
همان ز رود روان جوی چون شود ممتاز
اگر نه جوی نماید ز رود کوچکتر
همه حدود مباین برین قیاس شناس
همه فریق مخالف برین طریق نگر
درین‌ جهان نهان لاجرم هرآنکه رسید
عروس هستیش از رخ برافکند چادر
به غیر بیند و با خویش بیندش همتا
به صبح بیند و با شام بایدش همبر
مجاورین دیارش به هر صفت موصوف
مسانرین بلادش به هر لقب رهبر
درون و بیرون چون نور عقل در خاطر
نهان و پیدا چون جان پاک در پیکر
مخوف و ایمن چون اهل نوح درکشتی
روان وساکن چون قوم عاد از صرصر
خموش و گویا چون نور ماه در طلعت
قبح و زیبا چون دود عود در مجمر
دراز و کوته چون عکس سرو در دیده
نگون و والا چون نور مهر در فرغر
درشت و نرم چو خوی الوف در زندان
جمیل و زشت چو روی عفیف در زیور
چون نقش دریا در سینه جامد و خامد
چو عکس‌ کوه در آیینه فربه و لاغر
به خیل وراد چو فواره در ترشح آب
غمین و شاد چو میخواره از غم دلبر
عزیز و خوار چو محمود در جوار ایاز
بزرگ و خرد چو پرویز در حضور شکر
چو عشق دلبر هم جان‌گداز و هم جان‌بخش
چو شخص آزر هم بت تراش وهم بتگر
برون ازین همه ذاتیست‌کز تصور او
به حسرتند عقول و به حیرتند فکر
حدیث معرفغش هرچه‌گفته‌اند هبا
خیال منزلتش هر چه کرده‌اند هدر
مگر به حکم ضرورت همین قدر دانیم
که ناگزیر فرو مانده است فرمانبر
وگرنه نحل چه داندکه از عصارهٔ شهد
مهندسا نه‌ توان ساخت خانهٔ ششدر
و یا به فکرت خود عنکبوت چتواند
که از لعاب‌ کند نسج دیبهٔ ششتر
و یا چه داند موری‌که تخم‌کزبره را
چهار نیمه ‌کند تا نروید از اغبر
زگرک بره بفرمودهٔ‌که جست فرار
ز بازکبک به دستوری‌که‌کرد حذر
به دعوت ‌که به دریا صدف‌گشود دهان
که تاش قطرهٔ نیسان شود به ناف‌ گهر
به‌گفتهٔ‌که ابابیل قوم ابرهه را
به سنگریزهٔ سجیل ساخت زیر و زبر
هلا سخن به درازا کشید قاآنی
زهی سخن ‌که رود بر هزارگونه سیر
زهی سخن که چو دریاگهی‌که موج زند
بر اوج افکند از قعر صد هزار درر
چه‌شد غلام و چه‌شد میفروش ورفت‌کجا
چه‌شد جواب وسوال و چه‌شد پیام و خبر
نک ای غلام برو جرعهٔ شراب بیار
به راستان‌ که تو از قول باستان مگذر
مگو شراب چه نوشی توکت نباشد مال
مگوکلاه چه خواهی توک نباشد سر
ندانیا مگر از پادشاه ملک‌ستان
نه بینیا مگر از شهریار شیر شکر
مرا هماره اشارت رسد به عز و جلال
مرا همیشه بشارت بود به جاه و خطر
همی به چشم من آید به هفته‌یی پس ازین
به عون شاه جهان باج‌گیرم از قیصر
همی معاینه بینم‌که در برابر من
ستاده‌اند سمن چهرگان سیمین‌بر
گهی ز غبغب او مشت من پر از سیماب
گهی ز بوسهٔ این‌کام من پر از شکر
گهی ز چهرهٔ آن زیر سر نهم بالین
گهی ز طرهٔ این زیر برکنم بستر
به جای نقل ز چشم آن یکم دهد بادام
به جای جام ز لعل این یکم دهد ساغر
گهی به بازی از زلف آن چنم سنبل
گهی به شوخی ازچشم این چرم عبهر
گهی ز طرهٔ آن دامنم پر ازکژدم
گهی ز گیسوی این مشکبویم پر از اژدر
زمانی از رخ آن برشکوفه مالم رو‌ی
زمانی از خط این بر بنفشه سایم سر
گهی ز بهر طرب جام مل نهم در پیش
گهی ز روی ادب مدح شه ‌کنم از بر
زمان دولت عنوان عدل تاج شرف
شبان ملت اکسیر فضل جان هنر
ابوالشجاع فریدون شه آفتاب ملوک
که در زمانه نگنجد ز بس جلالت و فر
زمین چوگرد به میدان قهر او تاریک
فلک چو گوی به چوگان حکم او مضطر
به زورقی که نگارند نام خنجر او
درون آب ز گرمی بسوزدش لنگر
به خنجرش ملک‌الموت اگر دوچار شود
کند سجودکه این خواجه است و من چاکر
به بارگاهش اگر بنگرد سپهر برین
برد نماز که این مهترست و من ‌کهتر
خلل نیابد ملکش ز حاسدان آری
عروس دنیا بکر است با همه شوهر
پدید نوک پرند آورش زکوههٔ پیل
چنانکه اختر سوزان ز تل خاکستر
ایا به مهر تو طوبی دمیده از سجین
ایا به قهر تو ز قوم رسته ازکوثر
روان‌کند دم تیغ تو خون ز چشم زره
گره شودگه‌کین تو دل ز ناف سپر
کجا سنان تو آنجا مجاورست بلا
کجا عنان تو آنجا ملازمست ظفر
چو وصف خنگ تو خوانم بپردم خامه
چو مدح تیغ تو رانم بسوزدم دفتر
نشسته‌یی ز بر باد کاین مرا توسن
گرفته‌یی ز نخ مرگ‌کاین مرا خنجر
مثل بود که به چنبر کسی نبندد باد
مگر نه خنگ تو بادیست بسته بر چنبر
به عهد دولت تو بالله ار قبول‌کنم
که طفل خون خورد اندر مشیمهٔ مادر
گواه عدل تو اینک بس است خنجر تو
که جمع‌کرده به یکجای آب با آذر
نشان عزم تو اینک بس است بارهٔ تو
که یک زمان رود از باختر سوی خاور
ز بحر جود تو جوییست لجهٔ عمان
به جنب قدر تو گوییست گنبد اخضر
شها تو دانی و داند خدا و خلق خدای
که من به فطرت خویشم ترا ثنا گستر
ترا گزیده‌ام از هرچه در قطار وجود
ترا ستوده‌ام از هرکه در شمار بشر
تو نیز رشتهٔ‌کارم به دیگران مگذار
تو نیز ربقهٔ امرم به این و آن مسپر
به پای بند توام به‌که از مهان خلخال
به فرق تیغ توام به‌که از شهان افسر
به بندگان قدیم تو چون مراست خلوص
تو هم مرا زیرم بندهٔ قدیم شمر
همیشه تا به صلابت بود پلنگ مثل
هماره تا به سماحت بود سحاب سمر
ترا ستاره مطیع و ترا زمانه غلام
ترا فرشته معین و ترا خدا یاور
انوشه مانی چندان که چون به روز نشور
ز شور غلغله‌ گوش زمانه ‌گردد کر
گمان بری که گروهی ز دادخواهانند
که ظلم رفته بدیشان ز ظالمی ابتر
شمیده‌دل به غلامی کنی ز خشم خطاب
که ای غلام چه غوغاست رو بیار خبر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طراق سندان برخاست ای غلام از در
یکی بپوی وز کوبنده می بجوی خبر
هوش مصنوعی: ای غلام! صدای سم اسب از در شنیدم، برگرد و ببین چه خبر است، از آن کسی که در حال کوبیدن است بپرس و از او اطلاعاتی به دست آور.
ببین‌که طارق لیلست یا که سارق خیل
ببین‌که طالب خیرست یاکه جالب شر
هوش مصنوعی: نگاه کن که آیا ستاره شب را می‌بینی یا دزد群 را. ببین آیا طلبکار خوبی هستی یا جذب‌کننده بدی.
برو بگو چه‌ کسی‌ کیستی چه داری نام
بدین سرای درین شب که آمدت رهبر
هوش مصنوعی: برو بگو که کی هستی و چه چیزی داری. در این شب، چه کسی تو را به این مکان آورد؟
شبی چنین‌که اگر بچه‌یی بزاید حور
سیه‌تر از دل عفریت بینیش پیکر
هوش مصنوعی: شبی به وجود آمد که اگر طفلی به دنیا بیاید، موجودی زیبا و سیاهمانند از دل موجودی مخوف را خواهید دید.
به خانه‌یی که ز جز وی کسش نبیند روز
مرا عبور تو در تیره شب فزود عبر
هوش مصنوعی: به خانه‌ای می‌روم که هیچ‌کس جز او را نمی‌بیند و آمدن تو در شب تار، بر غم و اندوه من می‌افزاید.
شبی چنین که‌هوا بس که روی شسته به قار
همی به چرخ ره قطب گم کند محور
هوش مصنوعی: شب‌هایی مثل امشب، که هوا آنقدر صاف و روشن است که چهره جهان را شستشو داده و ستاره‌ها به گونه‌ای در آسمان می‌درخشند که محور اصلی زمین را گم می‌کنند.
شبی چنان‌ که تو گویی جهان شعبده‌باز
بر آستین فلک دوخت دامن اختر
هوش مصنوعی: شبی مانند شبی که تو توصیف کردی، دنیایی را تصور کن که شعبده‌بازها ستاره‌ها را بر دامن آسمان می‌دوزند.
ببین فقیری اگر یک دو قرص نان خواهد
به جای نان بفشان آبش از دو دیدهٔ تر
هوش مصنوعی: اگر فردی نیاز به نان دارد، بجای آنکه نان او را بدهید، اشک و غم او را با دل دلسوزی و محبت درک کنید.
و گر غریبی‌گم‌کرده راه بنگه خویش
رهش نما که هَمَت رهنما شود داور
هوش مصنوعی: اگر غریبی در بیابان گم شود، تو او را به سمت خانه‌اش هدایت کن، تا نیک‌سره‌ات به عنوان راهنما برایش عمل کند.
وگر یتیمی باشد مران به قهرش از آنک
خدای گوید اما الیتیم لاتقهر
هوش مصنوعی: اگر یتیمی وجود داشته باشد، او را با قهر و غضب خود دور نکن، زیرا خداوند می‌فرماید که یتیم را نمی‌توان با خشونت راند.
ور آن نگار پری پیکرست در بگشای
مباد آنکه بماند دراز در پس در
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق زیبای من در را بگشاید، امیدوارم که ماندن طولانی پشت در، نصیبم نشود.
همان نیامده از در یکی صفیر برآر
که تا درآیم و تنگش درآورم در بر
هوش مصنوعی: تا زمانی که نیامده‌ام، صدایی بساز که وقتی وارد شوم، او را به آغوش بگیرم و در کنار خودم جا دهم.
و گر کسی پی‌ کسب‌ کمال جوید بار
برو بگو که فلان نیست در سرای ایدر
هوش مصنوعی: اگر کسی در جست‌وجوی کمال و پی‌ کسب‌ علم و فضیلت باشد، به او بگو که اینجا جایی نیست که به آن دست یابد.
چه وقت نشر علومست و اشتهار ادب
چه ‌گاه عرض رسومست و انتشار هنر
هوش مصنوعی: زمانی که علوم به شدت گسترش می‌یابند و ادب شناخته می‌شود، همچنین زمانی که آداب و رسوم به نمایش گذاشته می‌شوند و هنرها در جامعه منتشر می‌شوند.
شبست وگاه شرابست و یار و تار و ندیم
بط و چمانه و چنگ و چغانه و مزهر
هوش مصنوعی: شبی است که پر از شراب و دوستان است، در حالی که تاریکی و هم نشینی با موسیقی و سازها و لذت‌های زندگی از جلوه‌های آن شب به شمار می‌روند.
به ویژه آنکه بهارست و مغز مرد جوان
همی چوکورهٔ آتش بتوفد اندر سر
هوش مصنوعی: به خصوص که فصل بهار است و ذهن جوان همچون کوره آتش، در اوج انرژی و نشاط می‌درخشد.
نقاب ابر مگر ننگری به روی هوا
نشید مرغ مگرنشنوی زشاخ شجر
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که ابرها مانند نقاب به آسمان چهره می‌زنند و آیا مرغان آوازشان را از شاخه‌های درخت نمی‌شنوی؟
سحاب دوش فلک راکشیده مروارید
نسیم‌گوی زمین راگرفته در عنبر
هوش مصنوعی: ابرها در آسمان مرواریدهایی را به خود گرفته‌اند و نسیم‌گون، زمین را در آغوش عطر خوش عنبر گرفته است.
دمن به حلهٔ حمرا ز برگ آذریون
چمن به کلهٔ خضرا ز شاخ سیسنبر
هوش مصنوعی: دمن از پارچه‌ای قرمز رنگ به مانند گل‌های زیبای بهاری پوشیده شده و چمن به رنگ سبز مثل شاخ‌های گیاه سیسنبر در آمده است.
نسیم ناف ریاحین نهفته در نافه
سحاب تاج شقایق‌گرفته درگوهر
هوش مصنوعی: باد ملایمی که عطر گل‌ها را از میان غبارها به ارمغان می‌آورد، همانند زیبایی و جلوه‌ای است که گل‌های شقایق در درخشش مروارید ایجاد می‌کنند.
فروغ نرگس شهلا فتاده در سنبل
چو عکس شهپر جبریل در دل ‌کافر
هوش مصنوعی: نور زیبای چشمان نرگس‌گون در کنار سنبل، همانند تصویری از بال‌های جبرئیل در دل کسی که کافر است، به چشم می‌آید.
شکوفه بر زبر شاخ چشم ناخنه دار
که استخوانش بپوشد همی سواد بصر
هوش مصنوعی: شکوفه‌ای روی شاخه‌ای ظاهر شده که با ناخن‌هایش به راحتی می‌تواند استخوانش را بپوشاند و رنگ سیاه چشمانش را بپوشاند.
و یا چو دیدهٔ احوال بودکه وقت نگاه
سپیدیش همه زیرست و تیرگی به زبر
هوش مصنوعی: اگر چشم بر احوال بیندازیم، درمی‌یابیم که در زمان روشنایی، همه چیز زیر است و تاریکی در بالاست.
همی شکوفه و بادام در برابر هم
چنان نماید کان احولست و این اعور
هوش مصنوعی: در اینجا تصویر زیبایی از شکوفه‌ها و درخت بادام بیان شده است. به گونه‌ای که یکی از این دو حالت را به گونه‌ای توصیف می‌کند که گویا یکی نابیناست و دیگری نیز نقص بصری دارد. این توصیف به تضاد و زیبایی هر دو طرف اشاره دارد، به طوری که هر کدام ویژگی‌ها و نقص‌هایی دارند که به نوعی مکمل یکدیگر هستند.
ایا غلام درین نیمه شب به فصل چنین
مرا به جان تو از وصل باده نیست‌گذر
هوش مصنوعی: آیا ای غلام، در این نیمه شب چرا در این فصل به من نمی‌رسید؟ جانم به خاطر وصالی که با باده دارم، در حال گذر نیست.
اگرچه شب ظلماتست واندرین ظلمت
طمع بِبُرد از آب حیات اسکندر
هوش مصنوعی: هرچند که شب تاریک و پر از ناامیدی است، اما در این تاریکی هم شاید امیدی به یافتن آب زندگی و حیات وجود داشته باشد.
مراکه همت خضرست و چون تو خضر رهی
بکوشم از دل و جان تا بنوشم آب خضر
هوش مصنوعی: من اراده‌ای مانند خضر دارم و چون تو راهنمایی مانند خضر را در اختیار دارم، با تمام جان و دل تلاش می‌کنم تا از آب خضر بنوشم.
یکی برون شو و برشو بر آن جهنده سمند
گهگاه پویه ز سر تا سرین برآرد پر
هوش مصنوعی: کسی از جایی بیرون برود و بر اسب تندرو سوار شود، گهگاه از سر تا پا خود را به نمایش بگذارد.
دونده‌تر ز خیال و جهنده‌تر زگمان
دمنده‌تر ز شهاب و رونده‌تر ز شرر
هوش مصنوعی: سریع‌تر از تصور و پرقدرت‌تر از گمان، تندتر از شهاب و سریع‌تر از جرقه حرکت می‌کند.
تنش به نرمی همتای اطلس و قاقم
پیش به‌گرمی همزاد آتش و صرصر
هوش مصنوعی: بدن او به نرمی و لطافت مانند اطلس و پارچه‌های نازک است، و در عین حال از حرارت و شور خاصی همانند آتش و وزش شدید باد برخوردار است.
همان سمندکه هرگاه سوارگشت بدو
به تن شدن سوی معراج افتدش باور
هوش مصنوعی: هرگاه با سمند، سوار شویم، او را به سمت معراج و اوج گیرنده می‌بیند که به تن ما می‌چسبد و ما را با خود به آسمان می‌برد.
همان سمندکه امشب‌گرش سوار شوی
ترا رساند فردا به دامن محشر
هوش مصنوعی: اگر امروز بر اسب سریع من سوار شو، فردا تو را به روز قیامت خواهد رساند.
همان عمامهٔ مشکین و طیلسان سپید
که بود قسمت میراث من ز جد و پدر
هوش مصنوعی: همان عمامهٔ مشکی و خلق و خوی سپید که به من از نیاکانم ارث رسیده است.
ببر به دکهٔ خمار و هردو را بگذار
به رهن شرعی یک ساتکین می احمر
هوش مصنوعی: به دکهٔ نوشیدنی برو و هر دوی آنها را به عنوان ضمانت بگذار تا یک مقدار شراب قرمز بگیری.
از آن شراب‌که‌گر ریزیش به‌کام نهنگ
ز بحر رقص کنان رو نهد به جانب بر
هوش مصنوعی: اگر شراب به قدری قوی باشد که حتی نهنگ را مست کند، آن‌گاه دریا در حال رقص و شادی به سوی او می‌آید.
از آن شراب ‌که از دل چو برجهد به دماغ
سفید مغز بتوفد به رنگ سرخ جگر
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که وقتی وارد دل می‌شود، به رنگ سرخ جگر در می‌آید و حالتی شگفت‌انگیز به انسان می‌بخشد.
از آ‌ن شراب که‌گر پرتوش فتد به سحاب
سهیل و ماه فشاند همی به جای مطر
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که اگر نورش به ابرها بیفتد، ستاره سهیل و ماه نیز در آنجا باران می‌بارند.
از آن شراب ‌که همچون حباب رقص ‌کند
ز شوق آنکه به ترکیب جام اوست قمر
هوش مصنوعی: از آن شرابی که مانند حباب به خاطر خوشحالی در حال رقصیدن است، زیرا در ترکیب جام او، قمر وجود دارد.
از آن شراب که بربوده خوشه خوشهٔ رز
به یاد شوکت او آب شوشه شوشهٔ زر
هوش مصنوعی: از شرابی که خوشه‌های گل سرخ را گرفته و زیبایی او را به یاد می‌آورد، آب طلایی شوشه‌ای را به یاد می‌آورد.
ایا غلامک چالاک طبع زیرک خوی
یکی بیفکن درکار میفرو‌ش‌ نظر
هوش مصنوعی: ای پسر چابک و زیرک، خودت را در کار میفروشی بینداز و نظر بده.
به رهن اگر ز تو آن مرده ریگ نستاند
پی بهانه درافتد میان بوک و مگر
هوش مصنوعی: اگر آن مرده (یا شخصی) چیزی از تو قرض بگیرد و دوباره بهانه‌ای بیاورد، در میانه دو حالت یا دو وضعیت گرفتار می‌شود.
ز من سلام رسانش پس از سلام بگو
به حالتی‌ که ‌کند در دلش ز مهر اثر
هوش مصنوعی: پیام مرا به او برسان و بعد از سلام، حالتی را برایش بگو که عشق و محبت در دلش بماند و تأثیرگذار باشد.
بدان خدای‌ که هجده هزار عالم را
نموده تعبیه در ذات پاک پیغمبر
هوش مصنوعی: خداوندی که تمام جهان‌ها را در وجود پاک پیامبر خلق کرده است، را بشناس.
بدان خدای‌که آثار علم و قدرت او
ظهور یافت ز گفتار و بازوی حیدر
هوش مصنوعی: بدان خدایی که نشانه‌های علم و قدرتش در گفتار و توانایی علی (حیدر) نمایان شد.
که غیر ازین دو سه‌‌گز ژنده از سپبد و سیاه
به خویش ره نبرم چیزی اندرین‌کشور
هوش مصنوعی: در این سرزمین، من تنها می‌توانم چند واژه ناقص و بی‌معنا بگویم و هیچ چیز دیگری برای ارائه ندارم.
برای خاطر من یک دو بط شراب بده
به جایش این دو سه اسباب مرده ریگ ببر
هوش مصنوعی: برای اینکه حال من بهتر شود، یک یا دو لیوان شراب بده و به جای آن وسایل بی‌استفاده و بی‌ارزش را ببر.
گران ‌فروشی منمای و برکران مگریز
بهانه‌جویی بگذار و از بها بگذر
هوش مصنوعی: گران‌فروشی نکن و از وسوسه‌ی بهانه‌جویی دوری کن، قیمت‌ها را فراموش کن و به آنچه که ارزش واقعی دارد توجه کن.
زکوه باده فشانند میکشان بر خاک
توهم مرا زکرم خاک ره شمار ایدر
هوش مصنوعی: از کوه شراب می‌ریزند و می‌کشان، بر زمین تو. مرا نیز در شمار خاک راه‌گذران قرار دهید.
چنین نماند و نماند جهان شعبده‌باز
چنان نبود و نباشد زمان شعبده‌گر
هوش مصنوعی: جهان به این شکل ادامه نخواهد یافت و هیچ‌گاه چنین نبوده و نخواهد بود که کسی بتواند به سادگی دیگران را فریب دهد.
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
بیک مثابه نگردد همی رکاب قدر
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمی‌تواند سرنوشت را تغییر دهد، چون تقدیر به هیچ چیز غیر از خود اشاره نمی‌کند و سرنوشت همچنان بر طبق خواسته‌های خود پیش می‌رود.
زمان بگردد و درگردشش هزار امید
فلک بجنبد و در جنبشش هزار اثر
هوش مصنوعی: زمان به چرخش خود ادامه می‌دهد و در این چرخش، هزار امید از آسمان برای ما ایجاد می‌شود و هر حرکت آن تأثیری هزارگانه دارد.
بنوشی از پس هر نیش نوش جان افروز
بیابی از پس هر رنج‌گنج جان‌پرور
هوش مصنوعی: اگر از هر تلخی و سختی بگذری، لذتی شیرین و دلپذیر را تجربه خواهی کرد و از هر زحمتی که می‌کشی، به پاداش آن نعمت و برکت بزرگی نصیبت می‌شود.
شنیده‌یی که کلاهی چو بر هوا فکنی
هزار چرخ زند تا رسد دوباره به سر
هوش مصنوعی: اگر کلاهی را به هوا پرتاب کنی، هزار بار چرخش می‌کند تا دوباره به سر تو برگردد.
چه رنج‌هاکه‌کشد دانه در مشیمه خاک
بدین وسیله ‌که روزی دهد به خلق ثمر
هوش مصنوعی: دانه‌ای که در عمق خاک قرار دارد، چه زحمت‌ها و سختی‌هایی را متحمل می‌شود تا در نهایت بتواند روزی میوه و محصولی برای مردم به ارمغان آورد.
نه هرچه هست مخمّر بود ز سود و زیان
نه هر که هست مشمر بود به نفع و ضرر
هوش مصنوعی: هر چیزی که موجود است، لزوماً به مفهوم سود و زیان نیست و هر شخصی که وجود دارد، نمی‌تواند فقط با در نظر گرفتن نفع و ضرر ارزیابی شود.
به‌پایه‌یی نرسدشخص بی‌رکوب و خطوب
به مایه‌یی نرسد مرد بی‌خیال و خطر
هوش مصنوعی: در زندگی، کسانی که بدون تلاش و مواجهه با سختی‌ها هستند، به موفقیت و رشد واقعی دست نخواهند یافت. مردان بزرگ و با ارزش، باید همواره ریسک کنند و با چالش‌ها روبرو شوند تا به حقیقت و هدف خود برسند.
چو نیک بنگری این یک دو مشت‌ کون و فساد
ز مشت‌هاست که آمیخته به یکدیگر
هوش مصنوعی: اگر با دقت نگاه کنی، خواهی دید که این دنیا و مشکلاتش ناشی از این دو عنصر جدایی‌ناپذیر است که در هم آمیخته‌اند و بر ما تأثیر می‌گذارند.
گهی به ملک نباتی‌کشد جماد سپاه
گهی به عالم حیوان‌ کشد نبات حشر
هوش مصنوعی: گاهی چیزی مانند گیاه به دنیای بی‌جان وارد می‌شود و به آن شکل و زندگی می‌دهد، و گاهی نیز دنیای گیاهان به عالم حیات و موجودات زنده جان می‌بخشد.
گهی سپارد حیوان به ملک انسان رخت
گهی نماید انسان به سوی خاک سفر
هوش مصنوعی: گاهی حیوان لباس شخصیت انسانی به تن می‌کند و گاهی انسان به سوی خاک و از دست رفتن می‌رود.
به هم فتاده گروهی سه چهار بیهده‌کار
گهی به‌کینه وگاهی به صلح بسته‌کمر
هوش مصنوعی: گروهی از افراد بی‌هدف و بی‌محتوا دور هم جمع شده‌اند، گاهی با یکدیگر به خاطر کینه و دشمنی درگیر می‌شوند و گاهی هم به صلح و آشتی می‌پردازند.
نه‌کس ز مقطع و مبدای‌کینشان آگه
نه کس به مرجع و منشای صلحشان رهبر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از جایی که این افراد به وجود آمده‌اند یا دلیل دعوا و تنش‌هایشان آگاه نیست، و همچنین هیچ‌کس نمی‌داند که صلح آنها از کجا نشأت می‌گیرد.
ولی چو ژرف همی بنگری به‌کار جهان
یکی جهان فراخست در جهان مضمر
هوش مصنوعی: اما اگر به دقت به کارهای جهان نگاه کنی، می‌بینی که در این دنیای وسیع، جهانی دیگر نهفته است.
درین جهان و برون زین‌جهان چو جان در جسم
درین‌جهان و فزون زین‌جهان جو جان در بر
هوش مصنوعی: در این دنیا و فراتر از آن، همچون روح در بدن، وجودی در این جهان و همچنین چیزی بالاتر از این جهان وجود دارد. برای یافتن آن وجود برتر، به دنبال جان و حقیقت در درون خود باش.
گدا و شاه به یک آستان گرفته قرار
سها و ماه به یک آسمان ‌گرفته مقر
هوش مصنوعی: فقیر و پادشاه در یک مکان به آرامش رسیده‌اند، همان‌طور که ستاره‌ها و ماه در یک آسمان قرار دارند.
نه حرف میم مباین درو ز حرف الف
نه نقش سیم مخالف درو ز نقش حجر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در یک چیز خاص، هیچگونه تضاد یا مخالفتی وجود ندارد. به عبارتی، هیچ نشانه‌ای که نشان‌دهنده تفاوت یا مخالفت باشد در آن وجود ندارد، همان‌طور که حرف "میم" که متضاد حرف "الف" است، یا نقش نقره که با نقش سنگ متفاوت است. به این ترتیب، همه چیز در این مورد هماهنگ و بدون تضاد است.
درین جهان ز فراخی به هرچه درنگری
گمان بری‌ که جز آن نیست هیچ‌چیز دگر
هوش مصنوعی: در این دنیا به خاطر گستردگی و تنوع، اگر به چیزی نگاه کنی، فکر می‌کنی که جز آن چیز دیگری وجود ندارد.
بلی تلاقی اضداد و اختلاف حدود
ز تنگدستی هستیست در لباس صور
هوش مصنوعی: بله، برخورد و تقابل نیروهای مخالف و تفاوت‌ها به خاطر فقر وجود در شکل و قالب‌های مختلف است.
همه تنزل بحر محیط و تنگی اوست
که‌گه خلیج شده‌گاه رود وگاه شمر
هوش مصنوعی: تنگی و کاهش فضای دریا باعث می‌شود که گاه یک خلیج شکل بگیرد و گاه رودها در آن جریان پیدا کنند.
خلیج را کسی از بهر چون تواند فرق
و گر نه تنگ شود آب بحر پهناور
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند خلیج را برای خودش از دریا جدا کند، و اگر این کار را نکند، دریا نیز همچنان وسیع و گسترده باقی خواهد ماند.
هم ازکجاکس مر رود را تمیز دهد
اگر خلیج نیارد به چند شعبه‌گذر
هوش مصنوعی: اگر آب هر کجا که برود، نتواند خود را به درستی از هم جدا کند، پس خلیج چگونه می‌تواند به چندین شاخه تقسیم شود؟
همان ز رود روان جوی چون شود ممتاز
اگر نه جوی نماید ز رود کوچکتر
هوش مصنوعی: اگر جوی نسبت به رود بزرگتر و ممتاز به نظر برسد، این فقط به خاطر جریان آب است، چرا که در واقع جوی از رود کوچکتر است.
همه حدود مباین برین قیاس شناس
همه فریق مخالف برین طریق نگر
هوش مصنوعی: همه مرزها و تفاوت‌ها را دقیقاً بشناس و به نظرات مخالفین و دیدگاه‌های آنان در این مسیر توجه کن.
درین‌ جهان نهان لاجرم هرآنکه رسید
عروس هستیش از رخ برافکند چادر
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر کسی که به حقیقت و واقعیت نزدیک شود، به ناچار پرده از جلوه‌های زیبای هستی کنار می‌زند و چهره واقعی آن را می‌بیند.
به غیر بیند و با خویش بیندش همتا
به صبح بیند و با شام بایدش همبر
هوش مصنوعی: انسان باید بتواند در زندگی خود دیدگاه‌های مختلفی را در نظر بگیرد. باید همواره از زاویه‌های مختلف به مسائل نگاه کند، مانند اینکه در آغاز روز و پایان آن چگونه به چیزها فکر می‌کند. این نوع نگاه باعث می‌شود درک بهتری از موقعیت‌ها و شرایط پیدا کند.
مجاورین دیارش به هر صفت موصوف
مسانرین بلادش به هر لقب رهبر
هوش مصنوعی: مجاوران و همسایگان دیار او به صفاتی خاص شناخته می‌شوند و ساکنان آن منطقه به لقب‌های رهبری معروف هستند.
درون و بیرون چون نور عقل در خاطر
نهان و پیدا چون جان پاک در پیکر
هوش مصنوعی: درون و بیرون انسان مانند نور عقل است؛ که هم در دل پنهان است و هم به وضوح نمایان. مانند روح پاک که در بدن وجود دارد.
مخوف و ایمن چون اهل نوح درکشتی
روان وساکن چون قوم عاد از صرصر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند اهل نوح که در کشتی ایمن و آرام بودند، می‌توان در شرایط خطرناک و دشوار، احساس امنیت کرد. همچنین اشاره به قوم عاد دارد که در طوفانی سخت قرار داشتند، اما با ثبات و ساکن باقی ماندند. به‌طور کلی، این بیان می‌خواهد بگوید که در مقابل خطرات، هم می‌توان از آرامش و ایمنی برخوردار بود و هم می‌توان با ثبات و استوار ایستاد.
خموش و گویا چون نور ماه در طلعت
قبح و زیبا چون دود عود در مجمر
هوش مصنوعی: سکوتی پرمعنا و شنیدنی مانند نور ماه دارد که در چهره‌ای زشت و زیبا جلوه‌گر است، همان‌طور که بوی خوش عود در آتشگاه به مشام می‌رسد.
دراز و کوته چون عکس سرو در دیده
نگون و والا چون نور مهر در فرغر
هوش مصنوعی: چهره و قامت انسان‌ها مانند تصویر سرو، هم می‌تواند بلند و هم کوتاه باشد، اما احساس و تأثیر آن‌ها شبیه روشنایی خورشید است که همیشه در دل و ذهن باقی می‌ماند.
درشت و نرم چو خوی الوف در زندان
جمیل و زشت چو روی عفیف در زیور
هوش مصنوعی: درشت و نرم مانند اخلاق فردی در زندان، زیبا و زشت مانند چهره‌ی عفیف در زینت‌ها.
چون نقش دریا در سینه جامد و خامد
چو عکس‌ کوه در آیینه فربه و لاغر
هوش مصنوعی: وقتی نقش دریا در قلب یک شیء بی‌حرکت و خاموش دیده می‌شود، شبیه به تصویری است که کوه در یک آینه نشان می‌دهد، چه چاق باشد و چه لاغر.
به خیل وراد چو فواره در ترشح آب
غمین و شاد چو میخواره از غم دلبر
هوش مصنوعی: وقتی که جمعیتی زیادی به مانند چشمه‌ای جوشان از آب در حال فوران هستند، من نیز در میان آن‌ها احساس شادی و غم را همزمان تجربه می‌کنم، مانند کسی که از عشق محبوبش درد می‌کشد و در عین حال مستی را احساس می‌کند.
عزیز و خوار چو محمود در جوار ایاز
بزرگ و خرد چو پرویز در حضور شکر
هوش مصنوعی: عزیز و خوار مانند محمود در کنار ایاز است، و بزرگ و خرد مانند پرویز در حضور شکر.
چو عشق دلبر هم جان‌گداز و هم جان‌بخش
چو شخص آزر هم بت تراش وهم بتگر
هوش مصنوعی: عشق به معشوق هم می‌تواند بسیار دردناک و عذاب‌آور باشد و هم روح را شاداب کند. مانند آزر که هم مجسمه‌ساز است و هم پرستشگر بت‌ها، عشق نیز دو سوی دارد: هم می‌تواند آسیب‌رسان باشد و هم موجب آرامش و زندگی تازه.
برون ازین همه ذاتیست‌کز تصور او
به حسرتند عقول و به حیرتند فکر
هوش مصنوعی: فراتر از تمام این صفات، وجودی هست که عقل‌ها به خاطر تصور آن به حسرت افتاده و افکار در حیرت مانده‌اند.
حدیث معرفغش هرچه‌گفته‌اند هبا
خیال منزلتش هر چه کرده‌اند هدر
هوش مصنوعی: حکایت شناخت او هر چه گفته‌اند، ارزش چندانی ندارد. خیالی از مقام او هر چه ساخته‌اند، بیهوده است.
مگر به حکم ضرورت همین قدر دانیم
که ناگزیر فرو مانده است فرمانبر
هوش مصنوعی: فقط به خاطر نیاز، همین مقدار را می‌دانیم که فرمانبردار ناگزیر در حال عقب‌نشینی است.
وگرنه نحل چه داندکه از عصارهٔ شهد
مهندسا نه‌ توان ساخت خانهٔ ششدر
هوش مصنوعی: اگر زنبور عسل فقط به جمع‌آوری شهد بپردازد، نمی‌تواند بفهمد که چطور با آن مواد می‌توان یک خانه یا ساختمانی شگفت‌انگیز ساخت.
و یا به فکرت خود عنکبوت چتواند
که از لعاب‌ کند نسج دیبهٔ ششتر
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی فکر کنی که عنکبوت چگونه می‌تواند از رشته‌های لطیف و نازک، پارچه‌ای گرانبها مثل ابریشم بسازد؟
و یا چه داند موری‌که تخم‌کزبره را
چهار نیمه ‌کند تا نروید از اغبر
هوش مصنوعی: موری که تخم را به چهار قسمت تقسیم می‌کند، چگونه می‌تواند بداند که از آن چیزی به دست نخواهد آمد؟
زگرک بره بفرمودهٔ‌که جست فرار
ز بازکبک به دستوری‌که‌کرد حذر
هوش مصنوعی: گوسفند کوچکی به دستوری که به او داده شده بود، از زیر پنجه‌های یک پرنده شکارچی فرار کرد.
به دعوت ‌که به دریا صدف‌گشود دهان
که تاش قطرهٔ نیسان شود به ناف‌ گهر
هوش مصنوعی: به دعوتی که صدف برای دریا باز کرد، دهانش را گشود تا شاید قطره‌ای از باران نیسان به مرواریدش برسد.
به‌گفتهٔ‌که ابابیل قوم ابرهه را
به سنگریزهٔ سجیل ساخت زیر و زبر
هوش مصنوعی: به گفته‌ای، پرندگان کوچک (ابابیل) قوم ابرهه را با سنگ‌های داغ و سخت به شدت مجازات کردند و آنها را از بین بردند.
هلا سخن به درازا کشید قاآنی
زهی سخن ‌که رود بر هزارگونه سیر
هوش مصنوعی: هی! چه خوب است که این صحبت‌ها طولانی می‌شود. قاآنی، چه سخنانی که مثل رود، به هزار و یک راه می‌روند.
زهی سخن که چو دریاگهی‌که موج زند
بر اوج افکند از قعر صد هزار درر
هوش مصنوعی: این بیانیه به زیبایی و عمق سخنی اشاره دارد که مانند دریا است و دارای امواجی می‌باشد که از عمق خود جواهرات فراوانی را بر می‌افرازد. این تصویر بیانگر ارزش و زیبایی سخنانی است که به سطح می‌آیند و توجه همگان را جلب می‌کنند.
چه‌شد غلام و چه‌شد میفروش ورفت‌کجا
چه‌شد جواب وسوال و چه‌شد پیام و خبر
هوش مصنوعی: چه اتفاقی افتاد که آن بنده و میفروش ناپدید شدند؟ چه برسر پاسخ‌ها و سوالات آمد و چه شد با پیام‌ها و خبرها؟
نک ای غلام برو جرعهٔ شراب بیار
به راستان‌ که تو از قول باستان مگذر
هوش مصنوعی: ای غلام، برو و یک جرعه شراب بیاور، زیرا تو نباید از سخنان قدیمی و گذشته عبور کنی.
مگو شراب چه نوشی توکت نباشد مال
مگوکلاه چه خواهی توک نباشد سر
هوش مصنوعی: هرگز درباره چیزی صحبت نکن که در دسترس تو نیست و آن را تجربه نکرده‌ای. به عبارت دیگر، از بیان چیزهایی که خودت ندارید و نمی‌دانی پرهیز کن.
ندانیا مگر از پادشاه ملک‌ستان
نه بینیا مگر از شهریار شیر شکر
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که پادشاهان، فرمانروایان بزرگی هستند و نمی‌توانی جز از دیدگاه یک شیر شکر، به آن‌ها نگریستی؟
مرا هماره اشارت رسد به عز و جلال
مرا همیشه بشارت بود به جاه و خطر
هوش مصنوعی: همواره نشانه‌هایی از بزرگی و افتخار به من می‌رسد و همیشه خبرهایی از مقام و مقامتی که در پیش دارم، به من می‌رسد.
همی به چشم من آید به هفته‌یی پس ازین
به عون شاه جهان باج‌گیرم از قیصر
هوش مصنوعی: پس از این، من به کمک شاه جهان، از قیصر مالی دریافت خواهم کرد.
همی معاینه بینم‌که در برابر من
ستاده‌اند سمن چهرگان سیمین‌بر
هوش مصنوعی: من می‌بینم که در برابر من، افرادی با چهره‌های زیبا و درخشان ایستاده‌اند.
گهی ز غبغب او مشت من پر از سیماب
گهی ز بوسهٔ این‌کام من پر از شکر
هوش مصنوعی: گاهی از زیبایی و غرور او، حس می‌کنم دلم پر از عشق و شهامت می‌شود، و گاهی از بوسه‌های شیرین او، وجودم پر از خوشی و شیرینی می‌گردد.
گهی ز چهرهٔ آن زیر سر نهم بالین
گهی ز طرهٔ این زیر برکنم بستر
هوش مصنوعی: گاهی سرم را بر روی چهرهٔ آن می‌گذارم و گاهی هم برای آرامش، موهای این را زیر سر می‌زنم.
به جای نقل ز چشم آن یکم دهد بادام
به جای جام ز لعل این یکم دهد ساغر
هوش مصنوعی: به جای اینکه از چشم او نقل کنم، بادام را به من می‌دهد و به جای جامی از سنگ لعل، ساغر را می‌دهد.
گهی به بازی از زلف آن چنم سنبل
گهی به شوخی ازچشم این چرم عبهر
هوش مصنوعی: گاهی با بازی کردن از زلف آن معشوق، مثل سنبل خوشبو لذت می‌برم و گاهی با شوخی از نگاه این لطافت، مانند ابریشم نرم و دل‌نشین به سر می‌برم.
گهی ز طرهٔ آن دامنم پر ازکژدم
گهی ز گیسوی این مشکبویم پر از اژدر
هوش مصنوعی: گاهی از زیبایی و جذابیت موهای آن شخص دلم پر از احساسات متضاد می‌شود و گاهی از رایحهٔ خوش گیسوان این معشوقه، دلم پر از شگفتی و آرزو می‌گردد.
زمانی از رخ آن برشکوفه مالم رو‌ی
زمانی از خط این بر بنفشه سایم سر
هوش مصنوعی: در یک لحظه، با زیبایی صورتت عشق خود را به من نشان می‌دهی و در لحظه‌ای دیگر، با ناز و لطافتی که در چهره‌ات می‌درخشد، غم و شادی دلم را تحت تأثیر قرار می‌دهی.
گهی ز بهر طرب جام مل نهم در پیش
گهی ز روی ادب مدح شه ‌کنم از بر
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر خوشی و لذت، جام می را در دست می‌گیرم و می‌نوشم، و گاهی به احترام و ادب، از بزرگی و فضایل شاه می‌گویم و ستایش می‌کنم.
زمان دولت عنوان عدل تاج شرف
شبان ملت اکسیر فضل جان هنر
هوش مصنوعی: در زمان حکومت عدل، عنوان شرافت و مقام اجتماعی به ملت گفته می‌شود و این امر مانند یک اکسیر است که بر روح و هنر انسان تأثیر می‌گذارد.
ابوالشجاع فریدون شه آفتاب ملوک
که در زمانه نگنجد ز بس جلالت و فر
هوش مصنوعی: فریدون، فردی بزرگ و شجاع است که به مانند خورشید برای پادشاهان درخشان است و به قدری بزرگوار و باوقار است که هیچ وقت در مقایسه با دیگران نمی‌گنجد.
زمین چوگرد به میدان قهر او تاریک
فلک چو گوی به چوگان حکم او مضطر
هوش مصنوعی: زمین مانند دایره‌ای در میدان خشم او است و آسمان همچون گویانی که با چوگان به بازی گرفته می‌شوند، تحت فرمان و اضطراب او قرار دارد.
به زورقی که نگارند نام خنجر او
درون آب ز گرمی بسوزدش لنگر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تخیل و تمثیل می‌پردازد. او تصوری از یک زورق (قایق) دارد که در آب به حرکت درآمده و نام خنجر بر روی آن نقش بسته است. این قایق به دلیل گرما و فشار، لنگرش در آب آتش می‌گیرد و می‌سوزد. به نوعی، این تصویر به بیان تاثیری که زیبایی و جذابیت بر محیط اطراف می‌گذارد، اشاره می‌کند.
به خنجرش ملک‌الموت اگر دوچار شود
کند سجودکه این خواجه است و من چاکر
هوش مصنوعی: اگر ملک‌الموت هم با خنجر خود به او آسیب بزند، به نشانه احترام سجده می‌کند، زیرا او صاحب مقام و مرتبه‌ای است و من خدمت‌گذار او هستم.
به بارگاهش اگر بنگرد سپهر برین
برد نماز که این مهترست و من ‌کهتر
هوش مصنوعی: اگر سپهر به بارگاه او بنگرد، باید نماز بگذارد، زیرا او بزرگ و برتر است و من کوچک و پایین‌تر از او هستم.
خلل نیابد ملکش ز حاسدان آری
عروس دنیا بکر است با همه شوهر
هوش مصنوعی: ملک او از حسادت‌های دیگران صدمه‌ای نمی‌بیند. درست است که دنیا مانند عروس زیبایی است که با وجود همه مردان، هنوز دست نخورده و بکر باقی مانده است.
پدید نوک پرند آورش زکوههٔ پیل
چنانکه اختر سوزان ز تل خاکستر
هوش مصنوعی: نوک پرنده‌ای در دل کوه بزرگ ظاهر می‌شود، مانند ستاره‌ی درخشان که از میان توده‌ای از خاکستر بیرون می‌آید.
ایا به مهر تو طوبی دمیده از سجین
ایا به قهر تو ز قوم رسته ازکوثر
هوش مصنوعی: آیا به خاطر دوستی و محبت تو، درخت طوبی از دوزخ سربرآورده است؟ یا به سبب خشم و نفرت تو، قوم از آب کوثر دور شده‌اند؟
روان‌کند دم تیغ تو خون ز چشم زره
گره شودگه‌کین تو دل ز ناف سپر
هوش مصنوعی: تیغ تو به قدری برنده است که خون از چشمان دشمنان می‌ریزد و زره‌های آنها را می‌شکافد. این نشان‌دهنده‌ی شدت و کینه‌ی موجود در دل توست که از پشت سپر به وضوح دیده می‌شود.
کجا سنان تو آنجا مجاورست بلا
کجا عنان تو آنجا ملازمست ظفر
هوش مصنوعی: کجاست جایی که شمشیر تو در آنجا به بلا نزدیک است؟ کجاست جایی که کنترل تو همیشه با پیروزی همراه است؟
چو وصف خنگ تو خوانم بپردم خامه
چو مدح تیغ تو رانم بسوزدم دفتر
هوش مصنوعی: وقتی درباره‌ی بی‌فکری و نادانی تو بنویسم، قلم از شدت خشم در دستم می‌لرزد و اگر بخواهم از تیغ تو تعریف کنم، دفتر نوشته‌هایم را به آتش می‌زنم.
نشسته‌یی ز بر باد کاین مرا توسن
گرفته‌یی ز نخ مرگ‌کاین مرا خنجر
هوش مصنوعی: تو در جایی نشسته‌ای که از باد آمده و این باعث شده که نگران مرگم باشم، گویی که زندگی‌ام به یک دمی نازک و آسیب‌پذیر تشبیه شده است و همچون خنجری بر جانم فرود می‌آید.
مثل بود که به چنبر کسی نبندد باد
مگر نه خنگ تو بادیست بسته بر چنبر
هوش مصنوعی: شاید به نظر بیاید که هیچ کس نمی‌تواند خود را در یک دایره محصور کند مگر اینکه خود آن شخص باشد که در این دایره گرفتار شده است.
به عهد دولت تو بالله ار قبول‌کنم
که طفل خون خورد اندر مشیمهٔ مادر
هوش مصنوعی: من به خاطر برکت حکومت تو، اگر بپذیری که نوزادی در شکم مادرش خون بنوشد، با کمال میل این را قبول می‌کنم.
گواه عدل تو اینک بس است خنجر تو
که جمع‌کرده به یکجای آب با آذر
هوش مصنوعی: گواه بر انصاف تو، اکنون همین خنجر تو کافی است که آب و آتش را در کنار هم جمع کرده است.
نشان عزم تو اینک بس است بارهٔ تو
که یک زمان رود از باختر سوی خاور
هوش مصنوعی: نشانهٔ ارادهٔ تو همین کافی است که فرشتهٔ تو زمانی را از مغرب به مشرق طی کند.
ز بحر جود تو جوییست لجهٔ عمان
به جنب قدر تو گوییست گنبد اخضر
هوش مصنوعی: از دریای بخشش تو، موجی مانند دریاهای عمان به حرکت درآمده است و به اندازه قدرت تو، گنبد سبز به نظر می‌رسد.
شها تو دانی و داند خدا و خلق خدای
که من به فطرت خویشم ترا ثنا گستر
هوش مصنوعی: تو می‌دانی و خدا و بندگان خدا هم می‌دانند که من با طبیعت خود، تو را ستایش می‌کنم.
ترا گزیده‌ام از هرچه در قطار وجود
ترا ستوده‌ام از هرکه در شمار بشر
هوش مصنوعی: من تو را از بین همه موجودات انتخاب کرده‌ام و تو را بالاترین ستایش می‌کنم نسبت به تمام انسان‌ها.
تو نیز رشتهٔ‌کارم به دیگران مگذار
تو نیز ربقهٔ امرم به این و آن مسپر
هوش مصنوعی: به دیگران نده امور زندگی‌ام را، و نگذار که کارهای من در دست این و آن باشد.
به پای بند توام به‌که از مهان خلخال
به فرق تیغ توام به‌که از شهان افسر
هوش مصنوعی: من برای تو، به زنجیر عشق تو بسته شده‌ام، و این برایم از آنکه مانند بزرگان دیگر، زینتی بر سر داشته باشم، بهتر است.
به بندگان قدیم تو چون مراست خلوص
تو هم مرا زیرم بندهٔ قدیم شمر
هوش مصنوعی: من هم مانند بندگان قدیم تو خالص و بی‌ریا هستم، پس لطفاً مرا نیز به شمار بندگان قدیم خود بیاور.
همیشه تا به صلابت بود پلنگ مثل
هماره تا به سماحت بود سحاب سمر
هوش مصنوعی: همیشه پلنگی که قوی و محکم است، مانند سحابی که ملایم و نرم است، همیشه همینطور خواهد بود.
ترا ستاره مطیع و ترا زمانه غلام
ترا فرشته معین و ترا خدا یاور
هوش مصنوعی: تو مانند ستاره‌ای هستی که اطاعت می‌کند و زمانه به تو خدمت می‌کند. فرشتگان در کنارت هستند و خداوند نیز یاور توست.
انوشه مانی چندان که چون به روز نشور
ز شور غلغله‌ گوش زمانه ‌گردد کر
هوش مصنوعی: چنان که وقتی روز به پایان می‌رسد، صدا و هیاهوی دنیا به آرامی می‌نشیند و پنجره‌ای به سکوت باز می‌شود، در آن زمان هم، هیچ‌کس از شوق و احساس شدت عشق نمی‌تواند خاموش بماند.
گمان بری که گروهی ز دادخواهانند
که ظلم رفته بدیشان ز ظالمی ابتر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که برخی از افراد، خود را طلبکاران عدالت می‌دانند در حالی که ظلم و ستمی که بر ایشان رفته، از سوی ظالمی ناتوان و ضعیف بوده است.
شمیده‌دل به غلامی کنی ز خشم خطاب
که ای غلام چه غوغاست رو بیار خبر
هوش مصنوعی: دل شاد به خدمت و عبودیت تو آمده، از روی خشم می‌پرسم که ای غلام، چه خبر است و چرا اینقدر شلوغی و noise به پا شده است؟