قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳ - در ستایش پادشاه جمجاه محمدشاه غازی طابالله ثراه گوید
شباهنگام کز انبوه اختر
فلک چون چهرهٔ من شد مجدّر
درآمد از درم آن ترک فرخار
گلش پر ژاله خورشیدش پراختر
ز جز عینش روان لولوی سیال
در الماسش نهان یاقوت احمر
تو گفی خفته در چشمانش افعی
توگفتی رسته از مژگانش خنجر
دو چشمش خیره همچون جان عفریت
دو زلفش تیره همچون قلب کافر
دویدم کش نشانم تا فشانم
غبار راهش از جعد معنبر
چه گفتم گفتم ای خورشید نوشاد
چهگفتمگفتم ای شمشادکشمر
رخت بر قد چو بر شمشاد سوری
لبت بر رخ چو در فردوس کوثر
اسیر برگ شمشادت ضمیران
غلام سرو آزادت صنوبر
چرا بر ماه ریزی عقد پروین
چرا بر سیم باری گنج گوهر
چه خواهیکان ترا نبود مسلم
چه جویی کان ترا نبود میسر
گرت سیم آرمانها اشک من سیم
گرت زز آرزوها چهر من زر
چو این گفتم ز خشم آنسان برآشفت
که از بحران سقیم. از باد آذر
گسست آنگونه تار گیسوان را
که گفتی بر رگ جان کوفت نشتر
چنان بر باد داد آن تار زلفان
که گیتی از شمیمش شد معطّر
بگفتا ای فصیح عشقبازان
که هیچت نیست جز قولی مزور
فصاحت را بهل بزمی بیارا
بلاغت را بنه خوانی بگستر
فصاحت درخور پندست و تعلیم
بلاغت لایق وعظست و منبر
چرا خود را چنین عاشق شماری
بدین خَلق کریه و خُلق منکر
به ترک عشق گوی و عشوه مفروش
که عاشق مینشاید جز توانگر
نه جز بکر سخن بکریت در بزم
نه جز فکر هنر فکریت در سر
سقیم این فکرت از تحصیل اسباب
عقیم آن بکرت از تعطیل شوهر
تو نیز از خوان یغما غارتی کن
تو نیز، ارگنج نعمت قسمتی بر
بگفتم خوان یغما خودکدامست
بگفتا جود سلطان مظفر
بگو مدحی ملک را ملک بستان
بیا رنجی ببر گنجی بیاور
محمد شاه غازی کز هراسش
بگرید طفل در زهدان مادر
شهنشاهیکه در ذاتش خداوند
نهانکرد آفرینش را سراسر
چه دیبا پیش شمشیرش چه خفتان
چه خارا پیش صمصامش چه مغفر
نوالش با دو صد دریا مقابل
جلالش با دو صد دنیا برابر
همهگنج وجود او را مسلّم
همه ملک شهود او را مسخر
زکاخش بقعهیی هر هفتگردون
ز ملکش رقعهیی هر هفت کشور
تعالی همتش از ذکر بیرون
تقدّس حشمتش از فکر برتر
در اقلیمش جهان کاخی مسدس
به چوگانش فلکگویی مدور
جهان بیچهر او تنگست در چشم
روان بیمهر او تنگست در بر
گهر اندر صدف میرقصد از شوق
که شاهش بر نهد روزی بر افسر
به لنگر نام عزمشگر نگارند
خواص بادبان خیزد ز لنگر
بنامیزد سمند باد پایش
که با او یال نگشاید کبوتر
زگردش هرکجا دشتی محدب
ز نعلش هر کجا کوهی مقعّر
موقر با تکش باد مخفّف
محقر با تنش کوه موقر
عنان بین بر سرش تا مینگویی
نشاید باد را بستن به چنبر
چو خوی ریزد ز اندامش توگویی
ز چرخ همتش میبارد اختر
چو خسرو را بر آن بینی عجب نیست
که گویی آن براقست این پیمبر
و یاگویی یکی دریای زخّار
نهاد ستند برکوهان صرصر
شها ای لشکرت در آب و آتش
همال ماهی و جفت سمندر
فنا با تیر دلدوزت بنی عم
قضا با تیغ خونریزت برادر
بهکاخت خانه روبی خان و فغفور
به قصرت ره نشینی رای و قیصر
بر آنستم که کان زاسیب جودت
توانگر مینگردد تا به محشر
صبا در پویهٔ رخش تو مدغم
فنا در قبضهٔ تیغ تو مضمر
توییگر مکرمتگردد مجسم
تویی گر معدلت آید مصور
شهنشاها دو چشم خونفشانم
که پر خونند چون از می دو ساغر
دو مه بیشست تا با من به کینند
بدان آیین که با دارا سکندر
همی گویند کای بیمهر بدعهد
همیگویند کای مسکین مضطر
نه آخر ما دو را از لطف یزدان
رئیس عضوها فرموده یکسر
چراگوش و زبان خویشتن را
مقدم داری و ما را مؤخر
زبانت بشمرد اخلاق خسرو
دو گوشت بشنود اوصاف داور
زبان از گفتن و گوش از شنفتن
بود همواره توفیقش مقرر
نه آخر ما دو سال افزون نخفتیم
ز شوق روی شاه ملک پرور
چه باشد جرم ما اجحاف بگذار
جنایت بازگو ز انصاف مگذر
ندانمشان جواب ایدون چه گویم
مگر حکمیکند شاه فلک فر
پری را تا بود نفرت ز آهن
عرض را تا بود الفت به جوهر
عدویت را خسک بارد به بالین
خلیلت را سمن روید ز بستر
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در ستایش امیر الامرأ العظام نظام الدوله حسین خان دام مجده العالی حکمران فارس فرماید: شادان رسید دوش نگارینم از سفرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۴ - در ستایش وزیر بینظیر حاج میرزا آقاسی: شب گذشته که همزاد بود با محشر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شباهنگام کز انبوه اختر
فلک چون چهرهٔ من شد مجدّر
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که ستارههای آسمان به انبوهی گرد هم آمدهاند، چهرهام به گونهای میشود که شبیه به آنهاست.
درآمد از درم آن ترک فرخار
گلش پر ژاله خورشیدش پراختر
هوش مصنوعی: برگزار کنندهای با زیبایی و دلفریبی که دارد، به سراغ ما آمده است و گلش مانند شبنم درخشان است، و نورش از خورشید بیشتر میدرخشد.
ز جز عینش روان لولوی سیال
در الماسش نهان یاقوت احمر
هوش مصنوعی: زیبایی و درخشندگی عینی که در نگاهش وجود دارد، به گونهای است که میتوان آن را به شکل لولویی روان در دل الماس او دید و در این دل، یاقوتی سرخ پنهان شده است.
تو گفی خفته در چشمانش افعی
توگفتی رسته از مژگانش خنجر
هوش مصنوعی: تو میگویی که در چشمانش افعی خوابیده است و میگویی که از مژگانش خنجری بیرون آمده است.
دو چشمش خیره همچون جان عفریت
دو زلفش تیره همچون قلب کافر
هوش مصنوعی: دو چشم او مانند روحی سرکش خیره و ثابت است و دو زلفش تیره و تار مانند دل یک کافر میباشد.
دویدم کش نشانم تا فشانم
غبار راهش از جعد معنبر
هوش مصنوعی: به سرعت به دنبال نشانهاش رفتم تا گرد و غبار مسیر او را با موی بلندش بپراکنم.
چه گفتم گفتم ای خورشید نوشاد
چهگفتمگفتم ای شمشادکشمر
هوش مصنوعی: ای خورشید تازه و درخشان، چه چیزهایی را به تو گفتم! ای شمشاد، که در دل کوهها ایستادهای، چه چیزهایی را از ذهنم گذراندهام!
رخت بر قد چو بر شمشاد سوری
لبت بر رخ چو در فردوس کوثر
هوش مصنوعی: چهرهات به قد و قامت شمشاد زیباست و لبهای تو مانند آب کوثر در بهشت سرسبز و لذتبخش است.
اسیر برگ شمشادت ضمیران
غلام سرو آزادت صنوبر
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر زیبایی و شگفتی توام، مثل برگی از شمشادی، به خاطر زیبایی و آزادیات، همچون سروی آزاد در کنار تو قرار دارم.
چرا بر ماه ریزی عقد پروین
چرا بر سیم باری گنج گوهر
هوش مصنوعی: چرا درخشش زیبای ماه را به عقد و پیوند ستارههای پروین تشبیه کردهای، و چرا زیبایی سیمین را به گنج و جواهر گرانبها نسبت دادهای؟
چه خواهیکان ترا نبود مسلم
چه جویی کان ترا نبود میسر
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای تو قطعی و مسلم نیست، چه نیازی به آن داری؟ و چه چیزی را جستجو میکنی که برای تو دستیافتنی نیست؟
گرت سیم آرمانها اشک من سیم
گرت زز آرزوها چهر من زر
هوش مصنوعی: اگر آرمانهای تو از جنس اشک من باشد، چهرهام به خاطر آرزوهایت از جنس طلا خواهد بود.
چو این گفتم ز خشم آنسان برآشفت
که از بحران سقیم. از باد آذر
هوش مصنوعی: وقتی این را گفتم، به قدری از خشم به تپش درآمد که حالتی ناخوش و آشفته پیدا کرد، مانند طوفان و باد شدید.
گسست آنگونه تار گیسوان را
که گفتی بر رگ جان کوفت نشتر
هوش مصنوعی: تار موهایش بهقدری زیبا و دلفریب بود که وقتی آن را باز کرد، انگار بر روح و جانم فشار آورده و درد شدیدی را به همراه داشت.
چنان بر باد داد آن تار زلفان
که گیتی از شمیمش شد معطّر
هوش مصنوعی: به قدری باد آن موهای زیبا را پراکنده کرد که دنیا از عطر آنها معطر شد.
بگفتا ای فصیح عشقبازان
که هیچت نیست جز قولی مزور
هوش مصنوعی: گفت ای انسان دانا و با ذوق عشق، هیچ چیزی از تو جز وعدهای دروغین وجود ندارد.
فصاحت را بهل بزمی بیارا
بلاغت را بنه خوانی بگستر
هوش مصنوعی: ادبیات را در جشن و محفل زیبا برپا کن و سخنوری و بیان خوب را در کنار هم، به شکلی گسترده و اثرگذار ارائه کن.
فصاحت درخور پندست و تعلیم
بلاغت لایق وعظست و منبر
هوش مصنوعی: سخنوری و قدرت بیان مناسب نصیحت است و آموزش بلاغت شایستهی آموزش و موعظه در منبر میباشد.
چرا خود را چنین عاشق شماری
بدین خَلق کریه و خُلق منکر
هوش مصنوعی: چرا خودت را اینقدر عاشق میدانی در حالی که چهرهات زشت و اخلاقات ناپسند است؟
به ترک عشق گوی و عشوه مفروش
که عاشق مینشاید جز توانگر
هوش مصنوعی: به عشق بیاعتنایی کن و خودت را به هیچکس نشان نده، زیرا عشق واقعی فقط برای افراد نیکو و توانگر به بار مینشیند.
نه جز بکر سخن بکریت در بزم
نه جز فکر هنر فکریت در سر
هوش مصنوعی: در مجالس و محافل، سخنان تازه و ناب شنیده نمیشود و در ذهن نیز تنها اندیشههای خلاق و هنری وجود ندارد.
سقیم این فکرت از تحصیل اسباب
عقیم آن بکرت از تعطیل شوهر
هوش مصنوعی: فکر نادرست و ناقص تو به این دلیل است که نمیخواهی در مورد مسائل به درستی شناخت پیدا کنی، همانطور که بیتوجهی به ازدواج و همسر باعث میشود که از خیر بسیاری از فرصتها بگذری.
تو نیز از خوان یغما غارتی کن
تو نیز، ارگنج نعمت قسمتی بر
هوش مصنوعی: تو هم از سفرهای که دیگران از آن میخورند، سهمی ببر و اگر کاری از دستت برمیآید، از امکانات و نعمتهایی که در دسترس داری، بهرهمند شو.
بگفتم خوان یغما خودکدامست
بگفتا جود سلطان مظفر
هوش مصنوعی: من پرسیدم که خوان یغما کجاست؟ گفتند بخشش و generosity سلطان مظفر است.
بگو مدحی ملک را ملک بستان
بیا رنجی ببر گنجی بیاور
هوش مصنوعی: بگو که ستایش کنید پادشاه را، پادشاهی که باغ را به دست دارد. بیایید با تحمل سختیها، به دست آوردن ثروت را تجربه کنیم.
محمد شاه غازی کز هراسش
بگرید طفل در زهدان مادر
هوش مصنوعی: محمد شاه غازی، که به خاطر ترساش، باعث میشود که بچه در رحم مادرش گریه کند.
شهنشاهیکه در ذاتش خداوند
نهانکرد آفرینش را سراسر
هوش مصنوعی: شاهی که در وجودش خداوند نهفته است، آفرینش را به طور کامل در خود دارد.
چه دیبا پیش شمشیرش چه خفتان
چه خارا پیش صمصامش چه مغفر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زره و لباس جنگی، همچون دیبا (پارچهای نازک و قیمتی) و خفتان (لباس زرهی) و همچنین خارا (سنگ) میپردازد و نشاندهنده قدرت و شکوه سلاحها و زرههایی است که در برابر شمشیر و سختیهای سخت مقابل میشوند. به عبارت دیگر، در برابر قدرت جنگاوران، حتی زیباترین و گرانترین پارچهها و زرهها نیز کمرنگ و ناچیز به نظر میرسند.
نوالش با دو صد دریا مقابل
جلالش با دو صد دنیا برابر
هوش مصنوعی: نعمتهای او با دو صد دریا قابل قیاس است، اما عظمت و جلال او با دو صد دنیا برابری میکند.
همهگنج وجود او را مسلّم
همه ملک شهود او را مسخر
هوش مصنوعی: تمام گنجینههای موجود در او ثابت و محرز است و تمامی ملکها و دنیا در برابر او به تسخیر درآمدهاند.
زکاخش بقعهیی هر هفتگردون
ز ملکش رقعهیی هر هفت کشور
هوش مصنوعی: کاخ او به منزلهی معبدی است که در آسمان به همتای هفت آسمان قرار دارد و از سرزمینش نامهای به هر یک از هفت کشور فرستاده شده است.
تعالی همتش از ذکر بیرون
تقدّس حشمتش از فکر برتر
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگمنشی او فراتر از هر گفتاری است و جلال و احترامی که دارد بالاتر از هر اندیشهای میباشد.
در اقلیمش جهان کاخی مسدس
به چوگانش فلکگویی مدور
هوش مصنوعی: در سرزمین او، جهانی چون کاخی با شکوه بنا شده و به نظر میرسد که آسمان به شکل دایرهای به دور او در حرکت است.
جهان بیچهر او تنگست در چشم
روان بیمهر او تنگست در بر
هوش مصنوعی: دنیا بدون او برای انسان تنگ و دلگیر است و نبود او در آغوش هم به همان اندازه احساس ناامیدی و تنگی میآورد.
گهر اندر صدف میرقصد از شوق
که شاهش بر نهد روزی بر افسر
هوش مصنوعی: لالهای که در دل دریا قرار دارد، از خوشحالی و شوق به خاطر این که روزی شاه بر سر تاجش خواهد گذاشت، به آرامی و شادابی در داخل صدف میچرخد و میرقصد.
به لنگر نام عزمشگر نگارند
خواص بادبان خیزد ز لنگر
هوش مصنوعی: اگر عزم و اراده قوی باشد، حتی اگر شرایط و تواناییها محدود باشد، میتوان به موفقیت دست یافت. زمانی که اراده جزم گردد، موانع را میتوان پشت سر گذاشت و به اهداف رسید.
بنامیزد سمند باد پایش
که با او یال نگشاید کبوتر
هوش مصنوعی: باد به سمند خود شاخ و برگ میزند، چرا که با او کبوتر را به پرواز نمیآورد.
زگردش هرکجا دشتی محدب
ز نعلش هر کجا کوهی مقعّر
هوش مصنوعی: در هر نقطهای که بگردی، اگر دشتهائی با سطح برجسته وجود داشته باشد، نشانهی آن است که در آن مناطق، کوههایی با سطح صاف و فرورفته نیز وجود دارد.
موقر با تکش باد مخفّف
محقر با تنش کوه موقر
هوش مصنوعی: باد با قدرت و وقار میوزد، اما در عین حال، درختان با شکل و اندازهی کوچک نیز در این میان وجود دارند؛ بنابراین، حتی با وجود بزرگی کوهها، موجودات کوچک هم ارزشمند هستند.
عنان بین بر سرش تا مینگویی
نشاید باد را بستن به چنبر
هوش مصنوعی: سریر او را بر افراز تا وقتی که بگویی نباید باد را به حلقهای محبوس کرد.
چو خوی ریزد ز اندامش توگویی
ز چرخ همتش میبارد اختر
هوش مصنوعی: وقتی که خصوصیات نیکوی فرد از وجودش نمایان میشود، گویا ستارهها از آسمان به خاطر اراده و همت او بر او باریدهاند.
چو خسرو را بر آن بینی عجب نیست
که گویی آن براقست این پیمبر
هوش مصنوعی: اگر خسرو را بر آنگونه ببینی، تعجبی نیست که بگویی او همان براق است که پیامبر بر آن سوار شده است.
و یاگویی یکی دریای زخّار
نهاد ستند برکوهان صرصر
هوش مصنوعی: گویی یک دریای پرآب بر روی کوههای سرفراز ریخته شده است.
شها ای لشکرت در آب و آتش
همال ماهی و جفت سمندر
هوش مصنوعی: ای قهرمان، تو در دل آب و آتش میجنگی و همچون ماهی و جفت سمندر در این عناصر زندگی میکنی.
فنا با تیر دلدوزت بنی عم
قضا با تیغ خونریزت برادر
هوش مصنوعی: عشق تو مانند تیر زهرآلودی است که به قلبم اصابت کرده و سرنوشت من را با ضربهای سخت و خونین رقم زده است.
بهکاخت خانه روبی خان و فغفور
به قصرت ره نشینی رای و قیصر
هوش مصنوعی: در کاخ روبی خان و در قصر فغفور، نشستن بر جایگاهی که مخصوص قیصر است، نشان از قدرت و عظمت دارد.
بر آنستم که کان زاسیب جودت
توانگر مینگردد تا به محشر
هوش مصنوعی: من مصمم هستم که از نعمت و سخاوت تو بهرهمند شوم، تا جایی که حتی در قیامت نیز دچار تنگدستی و نیاز نشوم.
صبا در پویهٔ رخش تو مدغم
فنا در قبضهٔ تیغ تو مضمر
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در حال حرکت به سوی اسب توست، و فنا (زوال) در دستان تیزی که تو داری، نهفته است.
توییگر مکرمتگردد مجسم
تویی گر معدلت آید مصور
هوش مصنوعی: اگر تو نیکوکاری، نیکیها در شکل تو تجلی پیدا میکند؛ و اگر عدالتت وجود داشته باشد، عدالت نیز به صورت تو در میآید.
شهنشاها دو چشم خونفشانم
که پر خونند چون از می دو ساغر
هوش مصنوعی: من دو چشمی دارم که همچون ساغرهای پر از می، پر از اشک و درد است.
دو مه بیشست تا با من به کینند
بدان آیین که با دارا سکندر
هوش مصنوعی: دو مه بیشتر نیست که با من به دشمنی میپردازند، همانطور که اسکندر با دارا رفتار کرد.
همی گویند کای بیمهر بدعهد
همیگویند کای مسکین مضطر
هوش مصنوعی: میگویند ای بیوفا، بیرحم و ناامید، ای بدبخت و در困جهی ناچاری!
نه آخر ما دو را از لطف یزدان
رئیس عضوها فرموده یکسر
هوش مصنوعی: نه ما و نه تو هیچکدام نمیتوانیم بدون رحمت و لطف خداوند، از هم جدا شویم.
چراگوش و زبان خویشتن را
مقدم داری و ما را مؤخر
هوش مصنوعی: چرا ابتدا به حرفها و گفتار خودت اهمیت میدهی و ما را در اولویتهای بعدی قرار میدهی؟
زبانت بشمرد اخلاق خسرو
دو گوشت بشنود اوصاف داور
هوش مصنوعی: زبان تو ویژگیهای خوب خسرو را به شمارش میآورد و گوشهای تو توصیفهای عادلانه را میشنوند.
زبان از گفتن و گوش از شنفتن
بود همواره توفیقش مقرر
هوش مصنوعی: زبان برای صحبت کردن و گوش برای شنیدن به کار میروند و همیشه موفقیت در این فعالیتها مقدر شده است.
نه آخر ما دو سال افزون نخفتیم
ز شوق روی شاه ملک پرور
هوش مصنوعی: ما دو سال بیشتر از شوق دیدار چهره پادشاه در خواب نرفتیم.
چه باشد جرم ما اجحاف بگذار
جنایت بازگو ز انصاف مگذر
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره میشود که شاید ما گناه زیادی انجام ندادهایم، اما باید از ظلم و بیعدالتی، به خوبی و با انصاف سخن بگوییم و به آن توجه کنیم.
ندانمشان جواب ایدون چه گویم
مگر حکمیکند شاه فلک فر
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه پاسخی به آنها بدهم، مگر اینکه حکم خداوندی که بر آسمانها فرمانروایی میکند، تعیین کند.
پری را تا بود نفرت ز آهن
عرض را تا بود الفت به جوهر
هوش مصنوعی: تا زمانی که موجودات زیبا از آهن بیزارند، ارتباط عاطفی با جوهر طلا برقرار خواهد بود.
عدویت را خسک بارد به بالین
خلیلت را سمن روید ز بستر
هوش مصنوعی: باران خوش بو از گیاهان به کنار بستر تو میچکد و گلهای معطر در کنار محبوب تو میرویند.