گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در ستایش امیر الامرا‌ٔ العظام نظام ا‌لدوله حسین ‌خان دام ‌مجده ا‌لعالی حکمران فارس فرماید

شادان رسید دوش نگارینم از سفر
وزگرد راه غالیه پاشیده بر قمر
زانسان که هست بر رخ من نقش آبله
از گرد راه مانده به رخسار او اثر
گفتی دو زلف او دو فرشته است عنبرین
بر چهر آفتاب بریشیده بال و پر
از وهم کرده دایره‌ای‌کاین مرا دهان
بر هیچ بسته منطقه‌ای‌کاین مراکمر
معلوم من نشد که تنش بود یا حریر
مفهوم من نشد که لبش بود یا شکر
دستی زدم به زلفش و از هم‌گشودمش
فی‌الحال بوی مشک برآمد ز بوم و بر
گویند روز محشر یک نیزه آفتاب
تابد فراز خاک و صحیحست این خبر
یک نیزه هست قد وی و رویش آفتاب
زان رو فتاده غلغلهٔ حشر در بشر
زنجیر زلف او چو اسیران زنگبار
دلها قطار بسته به دنبال یکدگر
از تاب زلف و آب رخش جسم و چشم من
پرتاب چون شرر شد و پرآب چون شمر
در زلفکانش بس که دل افتاده روی دل
در حلقه‌های او نبود شانه را گذر
دندانه‌های شانه چو بر زلف او رسید
از هر کران زند به دل خلق نیشتر
گفتی دو چشم عاریه فرموده از غزال
و آن را به سحر تعبیه‌ کردست بر قمر
چشم خروس را که همه خلق دیده‌اند
دزدیده کاین مراست لب سرخ جان شکر
مانا که حسن هر دو جهان را بیافرید
در جزو جزو صورت او واهب‌الصور
حیران شدم که تا به چه عضوش کنم نگاه
زیرا که بود آن یک ازین یک بدیع‌تر
سوگند خورده است که از شرم پیکرش
تاجر به فارس نارد دیبا ز شوشتر
دستم اشاره‌یی به لب لعل او نمود
ز انگشت من دمید همه شاخ نیشکر
رویش به موی دیدم و بگریستم بلی
مه چون به عقرب آید بارد همی مطر
باری ز جای جستم و بوسیدمش رکاب
زودش پیاده‌کردم و بگرفتمش ببر
وانگه که موزهٔ سفر از پا کشیدمش
بر سیم ساق او چوگدا دوختم نظر
گفتا به ساق من چکنی این‌قدر نگاه
گفتم بسی به سیم تو مشتاقم ای پسر
خندید و گفت‌ کس ندهد سیم خود به ‌مفت
یک مشت زر بیاور و سیم مرا بخر
گفتم که زر ندارم لیکن گرت هواست
از مدح خواجه بر تو فشانم همی ‌گهر
کان هنر سپهر ظفر صاحب اختیار
سالار ملک فارن حسین‌خان نامور
آن سروری که پیشی بر وی نیافت کس
جز آنکه پیش پیش رکابش دو‌د ظفر
جز خشکی لب و تری دیده خصم او
در بحر و بر نصیب نیابد ز خشک و تر
کس را به غیر تیر نراند ز پیش خویش
وان نیز بهر دفع حسودان بد سیر
ای در جهان شریفتر از روح در بدن
وی در زمان عزیزتر از نور در بصر
امضا دهد عزایم قدر ترا قضا
اجراکند اوامر امر ترا قدر
از روی ورای تو دو نمونه است ماه و مهر
وز مهر وکین تو دو نشانه است خیر و شر
در روز حشر آید هر چیز در شمار
جز جود دست تو که برونست از شمر
گر‌ بوالبشر لقب نهمت بس غریب نیست
کامروز خلق را به حقیقت تویی پدر
کوته بود ز قامت بخت بلند تو
گر روزگار ابره شود چرخ آستر
زان در شبان تیره گریزد عدوی تو
کز سهم تو ز سایهٔ خود می‌کند حذر
پشتی‌که همچو تیغ نشد خم به پیش تو
او را به راستی چو قلم می‌برند سر
رضوان خلد اگر تف تیغ تو بنگرد
حسرت خورد که کاش بدم مالک سقر
صدرا حکایت من و یار قدیم من
بشنو که گوش دشمنت از غصه باد کر
امروز گاه آنکه برون آمد آفتاب
ماهم چو یک سپهر سهیل آمد از سفر
ننشسته و نشسته رخ از گرد راه ‌گفت
فرسودهٔ رهم به می‌ام خستگی ببر
زان باده بردمش‌ که اگر قطره‌یی از آن
ریزی به سنگ خاره شود سنگ جانور
نوشید و تندگشت و ترش‌کرد ابروان
گفتا شراب شیرین تلخی دهد ثمر
شرب‌م بد ای‌ن شراب وز طعم همی مرا
افسرده‌گشت خاطر و آزرده شد جگر
گفتم هلا چه جرم و خیانت به من نهی
بگشای چشم و بر لب و دندان خود نگر
زیرا ز بس‌ که هست دهان تو شکرین
شرین شود شراب چو در وی‌کند گذر
این باده تلخ بود به مانندهٔ‌گلاب
شیرین شد این زمان ‌که درآمیخت با شکر
خندید و دوستانه به دشنام لب گشود
کای فتنهٔ جهان چکنی این همه هنر
خلاق نظم و نثری و مشهور شرق و غرب
سحار نکته سنجی و معروف بحر و بر
نبود عجب‌ که شعر ترا در بهشت حور
از بهر دلفریبی غلمان ‌کند ز بر
وانگه ز هرکران سخنی رفت در میان
تا رفته رفته جست ز احوال من خبر
گفتم هزار شکر که صیتم چو آفتاب
از خاوران‌ گرفته همی تا به باختر
تا صاحب اختیار به شیراز آمدست
هر روز کار من بود از خوب خوبتر
در عهد او غمی به خدا در دلم نبود
غیر از غم فراق تو ای سرو سیمبر
وانهم به سر رسید چو از در در آمدی
گفتا که در زمانه رسد هر غمی به سر
پس‌ گفت این‌ زمان به چه‌کاری و باکه یار
گفتم به‌ کار باده و با یار سیمبر
گفتا که ‌کیست یار تو گفتم بتان همه
در حیرتم‌ که تا به ‌کدامین‌ کنم نظر
خوبان شهر با دل من جسته‌اند خوی
هر روز می‌کنند به بنگاه من حشر
گه شعر کی ملیح سرایم به مدح این
وانگه شویم دوست چو پرویز با شکر
با این‌ کنم مطایبه از صبح تا به شب
با آن‌ کنم ملاعبه از شام تا سحر
گفتا دریغ ازین دلک هرزه‌گرد تو
کاو چون گدای خانه به دوشست دربدر
یاری چو من‌ گزین‌ که نماید ترا به طبع
مستغنی از محبت ترکان‌ کاشغر
گفتم تو آفتابی و خوبان شعاع تو
در شرق و غرب از ره وصل تو پی‌سپر
هرگه که دست من به مؤثر نمی‌رسد
ناچارم ای پسر که شتابم پی اثر
گفت این زمان‌ که آمدم و باز دیدیم
حالت چگونه باشد گفتم ز بد بتر
زانسان به خشم رفت که گفتی ز مژگانش
بارد همی به پیکر من ناچخ و تبر
گفت از چه رو ز بد بتری ‌گفتمش ز شرم
نقدی به‌ کف ندارم جز نقد جان و سر
شرم آیدم‌ که تا کنمت خرج آب و نان
حیرانم از کجا دهمت و جه خواب خور
گفت این زمان تو گفتی‌ کز صاحب اختیار
هر روز کار من شود از خوب خوب‌تر
مرسوم پار را مگرت مرحمت نکرد
گفتم مطوّلست و بگویمت مختصر
یک نیمه را حوالهٔ عمال کرد و باز
فرمود نقد می‌دهمت نیمهٔ دگر
آن نیمهٔ حواله سپردم به قرض خواه
زین نیم نقد باید ترتیب ما حضر
شرم آیدم‌ که زحمت خدام او دهم
کان نیم نقد یابم و آسایم از خطر
گفتا ترا حکیم‌ که خواند که ابلهی
نادیده‌ام نظیر تو در هیچ بوم و بر
دانی‌که عاشقست‌ کف صاحب اختیار
بر هر لبی‌که خواهد ازو گنج سیم و زر
تو چون ‌گدای‌ کاهل جاهل نشسته‌ای
بر در خموش و خانه خدا از تو بی‌خبر
شیئی اللهی بزن‌که برآید ز خانه بانگ
یا اللهی بگو که‌ گشایند بر تو در
الحق خجل شدم‌ که به تحقیق هرچه‌‌ گفت
حق بود و حرف حق را در دل بود اثر
اکنون تو دانی وکرم خویش وفضل خویش
تو مفتخر به فضلی و ما جمله مفتقر
من بندهٔ توام تو خداوند نعمتی
کافیست عرض حال خود از بنده این‌قدر
تا جن و انس و وحش و دد و دام می‌کنند
در بر و بحر نعت خداوند دادگر
شکر تو باد شیوهٔ سکان آب خاک
مدح تو باد پیشهٔ قطان بحر و بر
هرکاو عدوی جان تو مالش بود هبا
هرکاو حسود بخت تو خونش بود هدر
پشتش ز بار غم نشود گوژ چون‌کمان
هرکاو به راستی به تو پیوست چون وتر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شادان رسید دوش نگارینم از سفر
وزگرد راه غالیه پاشیده بر قمر
هوش مصنوعی: دیروز شب، معشوقه‌ام از سفر برگشت و مانند عطر خوشبویی که از دامنش پراکنده شده، نور و زیبایی را به اطراف آورده است.
زانسان که هست بر رخ من نقش آبله
از گرد راه مانده به رخسار او اثر
هوش مصنوعی: از آن شخص که بر چهره‌ام اثر لک و داغی دارد، به نظر می‌رسد که غبار راه بر صورت او نیز اثر گذاشته است.
گفتی دو زلف او دو فرشته است عنبرین
بر چهر آفتاب بریشیده بال و پر
هوش مصنوعی: تو گفتی که دو زلف او مانند دو فرشته است که بر چهره‌اش چون عطر عنبر پاشیده شده و بال و پر دارند.
از وهم کرده دایره‌ای‌کاین مرا دهان
بر هیچ بسته منطقه‌ای‌کاین مراکمر
هوش مصنوعی: من با تصورات خود دایره‌ای ساخته‌ام که در آن هیچ مرز و محدوده‌ای برای من وجود ندارد، و این دایره به گونه‌ای است که من را در بر گرفته و محدود کرده است.
معلوم من نشد که تنش بود یا حریر
مفهوم من نشد که لبش بود یا شکر
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که آیا پوستش نرم است یا از حریر ساخته شده است، همچنین نمی‌توانم تشخیص دهم که آیا لب‌هایش چون شکر شیرین‌اند یا نه.
دستی زدم به زلفش و از هم‌گشودمش
فی‌الحال بوی مشک برآمد ز بوم و بر
هوش مصنوعی: دستی به موهایش زدم و آنها را باز کردم، در همان لحظه بویی شبیه مشک در فضا پیچید.
گویند روز محشر یک نیزه آفتاب
تابد فراز خاک و صحیحست این خبر
هوش مصنوعی: در روز قیامت، یک پرتو از خورشید بر زمین خواهد تابید و این خبر حقیقت دارد.
یک نیزه هست قد وی و رویش آفتاب
زان رو فتاده غلغلهٔ حشر در بشر
هوش مصنوعی: یک نیزه به بلندی قامت اوست و چهره‌اش مانند آفتاب می‌تابد؛ به همین دلیل در میان مردم شور و هیجانی برپا شده است.
زنجیر زلف او چو اسیران زنگبار
دلها قطار بسته به دنبال یکدگر
هوش مصنوعی: زلف او مانند زنجیری است که دل‌ها را به هم متصل کرده و همه در پی یکدیگر حرکت می‌کنند، مانند اسیرانی که در زنجیرند.
از تاب زلف و آب رخش جسم و چشم من
پرتاب چون شرر شد و پرآب چون شمر
هوش مصنوعی: زیبایی زلف و چهره‌اش مرا وادار به پرتاب شدن می‌کند؛ همانند شعله‌ای سوزان و پرجنبش که در آب غوطه‌ور است.
در زلفکانش بس که دل افتاده روی دل
در حلقه‌های او نبود شانه را گذر
هوش مصنوعی: در زلف‌های او چنان دل‌ها به دام افتاده‌اند که شانه نمی‌تواند از میان آن‌ها عبور کند.
دندانه‌های شانه چو بر زلف او رسید
از هر کران زند به دل خلق نیشتر
هوش مصنوعی: وقتی دندانه‌های شانه به موهای او می‌رسند، از هر طرف به دل مردم زخم می‌زنند.
گفتی دو چشم عاریه فرموده از غزال
و آن را به سحر تعبیه‌ کردست بر قمر
هوش مصنوعی: تو گفتی که چشمانت شبیه به چشمان غزال است و این زیبایی مانند سحری روی ماه قرار داده شده است.
چشم خروس را که همه خلق دیده‌اند
دزدیده کاین مراست لب سرخ جان شکر
هوش مصنوعی: چشمی که همه مردم آن را دیده‌اند، دزدیده شده است، چرا که لب‌های سرخ من همانند شکر برای من است.
مانا که حسن هر دو جهان را بیافرید
در جزو جزو صورت او واهب‌الصور
هوش مصنوعی: خداوند با زیبایی خود، هر دو جهان را خلق کرد و تمام جزئیات موجودات، جلوه‌ای از زیبایی او هستند.
حیران شدم که تا به چه عضوش کنم نگاه
زیرا که بود آن یک ازین یک بدیع‌تر
هوش مصنوعی: من به شدت در حیرت هستم که به کدام یک از اعضای او نگاه کنم، چون هر یک از آنها به اندازه‌ای زیبا و خاص هستند که نمی‌توان قضاوت کرد کدام یک در زیبایی بر دیگری برتری دارد.
سوگند خورده است که از شرم پیکرش
تاجر به فارس نارد دیبا ز شوشتر
هوش مصنوعی: او قسم خورده است که به خاطر زیبایی و جذابیت اندامش، بازرگانان به فارس می‌آیند تا پارچه‌های نازک و با کیفیتی از شوشتر تهیه کنند.
دستم اشاره‌یی به لب لعل او نمود
ز انگشت من دمید همه شاخ نیشکر
هوش مصنوعی: دستم به سمت لب خوش‌رنگ او رفت و هر بار که انگشت من به او اشاره کرد، مانند این بود که همه شاخ‌های نیشکر به آرامی نفس می‌کشند و شاداب می‌شوند.
رویش به موی دیدم و بگریستم بلی
مه چون به عقرب آید بارد همی مطر
هوش مصنوعی: وقتی که به چهره‌اش نگاه کردم و موهایش را دیدم، اشک‌هایم سرازیر شد. بله، مانند ماه که در زمان پیدایشش، باران می‌بارد.
باری ز جای جستم و بوسیدمش رکاب
زودش پیاده‌کردم و بگرفتمش ببر
هوش مصنوعی: من به سرعت از جا بلند شدم و او را بوسیدم. به زودی او را پیاده کردم و در آغوش گرفتم.
وانگه که موزهٔ سفر از پا کشیدمش
بر سیم ساق او چوگدا دوختم نظر
هوش مصنوعی: سپس زمانی که کفش سفری را از پا درآوردم، نگاهی به ساق پای او کردم و مانند دوختن چادر، دقت کردم.
گفتا به ساق من چکنی این‌قدر نگاه
گفتم بسی به سیم تو مشتاقم ای پسر
هوش مصنوعی: او به ساق پای من می‌گوید چرا این‌قدر نگاه می‌کنی؟ من در پاسخ گفتم که من خیلی به زیبایی تو علاقه‌مندم، ای پسر.
خندید و گفت‌ کس ندهد سیم خود به ‌مفت
یک مشت زر بیاور و سیم مرا بخر
هوش مصنوعی: او خندید و گفت: هیچ‌کس نمی‌تواند گنجینه خود را به رایگان به کسی بدهد. اگر می‌خواهی از من چیزی بگیری، باید یک مقدار طلا ارائه بدهی و در عوض، گنجینه من را بخر.
گفتم که زر ندارم لیکن گرت هواست
از مدح خواجه بر تو فشانم همی ‌گهر
هوش مصنوعی: گفتم من پولی ندارم، اما اگر تو دوست داری، از ستایش آقایی که محبوب توست، برایت می‌گویم.
کان هنر سپهر ظفر صاحب اختیار
سالار ملک فارن حسین‌خان نامور
هوش مصنوعی: هنر آسمان پیروزی با قدرت و برتری، به فرماندهی حسین‌خان نامی در دنیای سیاست و فرمانروایی است.
آن سروری که پیشی بر وی نیافت کس
جز آنکه پیش پیش رکابش دو‌د ظفر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز آن کسی که در میدان نبرد به او یاری رسانده و در کنار او ایستاده، نتوانسته باشد که به مقام و عظمت او دست یابد.
جز خشکی لب و تری دیده خصم او
در بحر و بر نصیب نیابد ز خشک و تر
هوش مصنوعی: جز خشکی لب و تری دیده، دشمن او در دریا و خشکی چیزی به دست نخواهد آورد.
کس را به غیر تیر نراند ز پیش خویش
وان نیز بهر دفع حسودان بد سیر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را جز با تیر نمی‌توان راند تا دور شود و این تیر هم تنها برای دفع حسودان به کار می‌رود.
ای در جهان شریفتر از روح در بدن
وی در زمان عزیزتر از نور در بصر
هوش مصنوعی: تو در این دنیا با ارزش‌تر از روحی هستی که در بدن است و در زمان، گران‌بهاتر از نوری که در چشم می‌تابد.
امضا دهد عزایم قدر ترا قضا
اجراکند اوامر امر ترا قدر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به آن دارد که سرنوشت و قضا و قدر، در اجرای امور و خواسته‌های ما نقش دارند. به عبارتی، اگر ما برای کاری امضا و تصویب کنیم، سرنوشت آن را به انجام می‌رساند و در نهایت خواسته‌هایمان به تحقق می‌پیوندد.
از روی ورای تو دو نمونه است ماه و مهر
وز مهر وکین تو دو نشانه است خیر و شر
هوش مصنوعی: این شعر به مقایسه دو مفهوم می‌پردازد. می‌گوید که زیبایی و روشنی تو را می‌توان به ماه و محبت تشبیه کرد، در حالی که دشمنی و کینه‌ات به دو علامت خیر و شر اشاره دارد. به عبارت دیگر، عشق و نفرت در واقع نشان‌دهنده دو جنبه مختلف از وجود انسان هستند.
در روز حشر آید هر چیز در شمار
جز جود دست تو که برونست از شمر
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هر چیزی حساب و کتاب خواهد داشت، جز بخشش و دست‌گیری تو که از اندازه و شمار فراتر است.
گر‌ بوالبشر لقب نهمت بس غریب نیست
کامروز خلق را به حقیقت تویی پدر
هوش مصنوعی: اگر لقب بوالبشر را به تو بدهم، چیز عجیبی نیست؛ زیرا امروز تو برای مردم حقیقتاً پدر هستی.
کوته بود ز قامت بخت بلند تو
گر روزگار ابره شود چرخ آستر
هوش مصنوعی: قدرت و شانس تو آنقدر کوتاه است که اگر روزی سرنوشت به نفع تو شود، وضع زندگی‌ات به نوازش و لطافت خواهد رسید.
زان در شبان تیره گریزد عدوی تو
کز سهم تو ز سایهٔ خود می‌کند حذر
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، دشمن تو از سایهٔ خود می‌گریزد، زیرا از تأثیر تو به شدت می‌ترسد.
پشتی‌که همچو تیغ نشد خم به پیش تو
او را به راستی چو قلم می‌برند سر
هوش مصنوعی: اگر کسی با سرسختی و استقامت همچون شمشیر به پیشت نیاید، حقیقتاً او را مانند یک قلم می‌برند و از میان برمی‌دارند.
رضوان خلد اگر تف تیغ تو بنگرد
حسرت خورد که کاش بدم مالک سقر
هوش مصنوعی: اگر رضوان، نگهبان بهشت، نگاهی به تیغ تو بیندازد، حسرت خواهد خورد که ای کاش من هم مالک دوزخ بودم.
صدرا حکایت من و یار قدیم من
بشنو که گوش دشمنت از غصه باد کر
هوش مصنوعی: بشنو داستان من و دوست قدیمی‌ام، که حتی دشمن تو از ناراحتی به حالت سکوت درآمده است.
امروز گاه آنکه برون آمد آفتاب
ماهم چو یک سپهر سهیل آمد از سفر
هوش مصنوعی: امروز زمانی است که خورشید ما مانند ستاره‌ای درخشان از سفر بازگشته است.
ننشسته و نشسته رخ از گرد راه ‌گفت
فرسودهٔ رهم به می‌ام خستگی ببر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد کسی که در نزدیکی راه در انتظار است، به خستگی خود اعتراف می‌کند و به می‌اش اشاره می‌کند تا تسکینی برای خستگی‌اش بیابد. او با چهره‌ای خسته، از دیگران می‌خواهد که از شدت خستگی و رنجش بکاهند.
زان باده بردمش‌ که اگر قطره‌یی از آن
ریزی به سنگ خاره شود سنگ جانور
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی گرفتم که اگر حتی یک قطره‌اش بر سنگ سخت بریزد، آن سنگ جان می‌گیرد.
نوشید و تندگشت و ترش‌کرد ابروان
گفتا شراب شیرین تلخی دهد ثمر
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب باعث شد که او تند و شاداب شود و ابروهایش را در هم کشید و گفت: این شراب شیرین، نتیجه‌اش تلخی دارد.
شرب‌م بد ای‌ن شراب وز طعم همی مرا
افسرده‌گشت خاطر و آزرده شد جگر
هوش مصنوعی: مرا به نوشیدن از این شراب دعوت کن، زیرا طعم آن دل مرا غمگین و جگرم را آزرده کرده است.
گفتم هلا چه جرم و خیانت به من نهی
بگشای چشم و بر لب و دندان خود نگر
هوش مصنوعی: گفتم چه گناه یا خیانتی از من سر زده که اینقدر نسبت به من بی‌محبت هستی؟ لطفا چشمانت را باز کن و به لب و دندان خودت نگاه کن.
زیرا ز بس‌ که هست دهان تو شکرین
شرین شود شراب چو در وی‌کند گذر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دهان تو به قدری شیرین است، وقتی شراب در آن ورود می‌کند، طعم آن هم شیرین‌تر می‌شود.
این باده تلخ بود به مانندهٔ‌گلاب
شیرین شد این زمان ‌که درآمیخت با شکر
هوش مصنوعی: این نوشیدنی تلخ بود، اما اکنون به خاطر مخلوط شدن با شکر، طعم شیرین و خوشایندی پیدا کرده است.
خندید و دوستانه به دشنام لب گشود
کای فتنهٔ جهان چکنی این همه هنر
هوش مصنوعی: او با لبخند و به طور دوستانه به دشنام گفت: ای مایهٔ دردسر دنیا، آیا این همه هنر فقط برای ایجاد مشکل است؟
خلاق نظم و نثری و مشهور شرق و غرب
سحار نکته سنجی و معروف بحر و بر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف فردی می‌پردازد که در خلق آثار ادبی مانند نظم و نثر مهارت دارد و در دنیا، چه در شرق و چه در غرب، به عنوان شخصی دانشمند و نکتۀ سنج شناخته شده است. او در دریا و زمین نیز بر سر زبان‌هاست و شهرت دارد.
نبود عجب‌ که شعر ترا در بهشت حور
از بهر دلفریبی غلمان ‌کند ز بر
هوش مصنوعی: شگفت‌آور نیست که شعر تو در بهشت، به خاطر زیبایی‌اش، جوانان خوش‌سیما را مجذوب خود کند.
وانگه ز هرکران سخنی رفت در میان
تا رفته رفته جست ز احوال من خبر
هوش مصنوعی: سپس از هر سو سخن‌هایی به میان آمد و کم‌کم تلاش کردند تا از حال و روز من باخبر شوند.
گفتم هزار شکر که صیتم چو آفتاب
از خاوران‌ گرفته همی تا به باختر
هوش مصنوعی: گفتم که هزار بار شکر گذاری می‌کنم که چهره‌ام مانند آفتاب از سمت شرق تابش دارد و تا به سمت غرب ادامه می‌یابد.
تا صاحب اختیار به شیراز آمدست
هر روز کار من بود از خوب خوبتر
هوش مصنوعی: هر روز من مشغول کاری بوده‌ام که از بین همه کارها، بهترین و زیباترین بوده است، از زمانی که فردی معتبر و با اختیار به شیراز آمده است.
در عهد او غمی به خدا در دلم نبود
غیر از غم فراق تو ای سرو سیمبر
هوش مصنوعی: در زمان او، هیچ غمی در دل من نبود جز غم جدایی تو، ای سرو زیبای من.
وانهم به سر رسید چو از در در آمدی
گفتا که در زمانه رسد هر غمی به سر
هوش مصنوعی: وقتی از در بیرون آمدی، گفتند که هر اندوهی در این دنیا روزی تمام خواهد شد.
پس‌ گفت این‌ زمان به چه‌کاری و باکه یار
گفتم به‌ کار باده و با یار سیمبر
هوش مصنوعی: شخصی در این زمان به دوستش می‌گوید که به چه کار مشغول است و او پاسخ می‌دهد که در حال نوشیدن شراب و سپری کردن وقت با یار دل‌انگیزش است.
گفتا که ‌کیست یار تو گفتم بتان همه
در حیرتم‌ که تا به ‌کدامین‌ کنم نظر
هوش مصنوعی: گفت که یار تو کیست، من پاسخ دادم که همه بت‌ها در حیرتم، نمی‌دانم به کدامشان نگاه کنم.
خوبان شهر با دل من جسته‌اند خوی
هر روز می‌کنند به بنگاه من حشر
هوش مصنوعی: زیبایان شهر با دل من ارتباط برقرار کرده‌اند و هر روز در جمع من حاضر می‌شوند.
گه شعر کی ملیح سرایم به مدح این
وانگه شویم دوست چو پرویز با شکر
هوش مصنوعی: گاهی شعر زیبایی می‌سرایم تا به ستایش این فرد بپردازم و آن‌گاه به جمع‌دوستی می‌نشینم همچون پرویز که با شکر (محبت) در کنار دوستانش است.
با این‌ کنم مطایبه از صبح تا به شب
با آن‌ کنم ملاعبه از شام تا سحر
هوش مصنوعی: تمام روز را با تو شوخی می‌کنم و شب‌ها تا صبح با تو بازی می‌کنم.
گفتا دریغ ازین دلک هرزه‌گرد تو
کاو چون گدای خانه به دوشست دربدر
هوش مصنوعی: گفت: افسوس از این دل بی‌هدفی که مثل گدایی است که خانه‌اش را بر دوش دارد و همیشه در جستجوی چیزهایی است، در کوچه و خیابان سرگردان می‌‌باشد.
یاری چو من‌ گزین‌ که نماید ترا به طبع
مستغنی از محبت ترکان‌ کاشغر
هوش مصنوعی: دوستی چون من را انتخاب کن که مانند من بی‌نیاز از عشق و محبت دیگران است، همانند ترک‌ها در کاشغر.
گفتم تو آفتابی و خوبان شعاع تو
در شرق و غرب از ره وصل تو پی‌سپر
هوش مصنوعی: گفتم تو مانند آفتابی و زیبایی تو در همه جا از شرق تا غرب، نور عشق تو را دنبال می‌کنند.
هرگه که دست من به مؤثر نمی‌رسد
ناچارم ای پسر که شتابم پی اثر
هوش مصنوعی: هر بار که نمی‌توانم به نتیجه‌ای برسم، ناچارم، پسر، که دیگر بیشتر تلاش کنم تا به هدف برسم.
گفت این زمان‌ که آمدم و باز دیدیم
حالت چگونه باشد گفتم ز بد بتر
هوش مصنوعی: گفتم وقتی دوباره همدیگر را دیدیم، حالا وضعیت چگونه است؟ پاسخ دادم که از بدتر، وضعیت بهتر نشده است.
زانسان به خشم رفت که گفتی ز مژگانش
بارد همی به پیکر من ناچخ و تبر
هوش مصنوعی: مردی به شدت عصبانی شد زیرا شنید که کسی از زیبایی چشمانش صحبت کرده و این موضوع او را به شدت آزرده خاطر کرد.
گفت از چه رو ز بد بتری ‌گفتمش ز شرم
نقدی به‌ کف ندارم جز نقد جان و سر
هوش مصنوعی: گفتم چرا از خوبان بدگو می‌شوی، او در پاسخ گفت من از روی شرم چیزی برای ارائه ندارم جز جان و سر خودم.
شرم آیدم‌ که تا کنمت خرج آب و نان
حیرانم از کجا دهمت و جه خواب خور
هوش مصنوعی: شرمنده‌ام که برای تو هزینه آب و نان را تأمین کنم، و نمی‌دانم از کجا این پول را بیاورم و چه زمانی بخوابم.
گفت این زمان تو گفتی‌ کز صاحب اختیار
هر روز کار من شود از خوب خوب‌تر
هوش مصنوعی: او گفت اکنون تو به سخن آمدی که از صاحب اختیار هر روز کار من بهتر و نیکوتر می‌شود.
مرسوم پار را مگرت مرحمت نکرد
گفتم مطوّلست و بگویمت مختصر
هوش مصنوعی: اگر پارا با لطف و مرحمت تو نیافتم، گفتم که این موضوع طولانی است اما می‌توانم به صورت مختصر بگویم.
یک نیمه را حوالهٔ عمال کرد و باز
فرمود نقد می‌دهمت نیمهٔ دگر
هوش مصنوعی: نصفی از مقدار را به کارگزاران سپرد و سپس اعلام کرد که نصف دیگر را به صورت نقد به تو می‌دهم.
آن نیمهٔ حواله سپردم به قرض خواه
زین نیم نقد باید ترتیب ما حضر
هوش مصنوعی: من آن نیمه را به کسی سپرده‌ام که نیاز به قرض دارد، پس باید این مبلغ نقدی را به گونه‌ای تنظیم کنم که سفر ما راحت و بدون مشکل باشد.
شرم آیدم‌ که زحمت خدام او دهم
کان نیم نقد یابم و آسایم از خطر
هوش مصنوعی: شرمنده‌ام که بخواهم زحمت و تلاش خدا را نادیده بگیرم، فقط به خاطر اینکه به سود ناچیزی دست پیدا کنم و از خطرات دور شوم.
گفتا ترا حکیم‌ که خواند که ابلهی
نادیده‌ام نظیر تو در هیچ بوم و بر
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که تو را حکیم نامیده، باید بداند که من همچون تو را در هیچ جا و سرزمینی ندیده‌ام، و به واقع، تو نادان و ابله هستی.
دانی‌که عاشقست‌ کف صاحب اختیار
بر هر لبی‌که خواهد ازو گنج سیم و زر
هوش مصنوعی: می‌دانی که عاشق چگونه به دلخواه و اختیار خود بر هر زبانی که بخواهد، گنجینه‌ای از نقره و طلا به‌دست می‌آورد؟
تو چون ‌گدای‌ کاهل جاهل نشسته‌ای
بر در خموش و خانه خدا از تو بی‌خبر
هوش مصنوعی: تو مانند یک گدای تنبل و نادانی نشسته‌ای، در حالی که در سکوت متوجه خانه خدا نیستی و خداوند از حال تو بی‌خبر است.
شیئی اللهی بزن‌که برآید ز خانه بانگ
یا اللهی بگو که‌ گشایند بر تو در
هوش مصنوعی: درخواست کن از خدا که صدای پرخروش او از قلب خانه‌ات برآید و بگو که درهای رحمتش به روی تو باز شود.
الحق خجل شدم‌ که به تحقیق هرچه‌‌ گفت
حق بود و حرف حق را در دل بود اثر
هوش مصنوعی: واقعاً شرمنده شدم، چرا که به راستی هر آنچه که حق بود، حقیقت داشت و سخن حق تأثیری عمیق در دل من گذاشت.
اکنون تو دانی وکرم خویش وفضل خویش
تو مفتخر به فضلی و ما جمله مفتقر
هوش مصنوعی: الان تو خودت می‌دانی که چه ویژگی‌ها و خوبی‌هایی داری. تو به خاطر فضایل و صفات خوبت احساس افتخار می‌کنی، اما ما همه در نیاز و کمبود به سر می‌بریم.
من بندهٔ توام تو خداوند نعمتی
کافیست عرض حال خود از بنده این‌قدر
هوش مصنوعی: من در خدمت تو هستم و تو برایم نعمت بزرگی هستی. به تو می‌گویم که درخواست من از سوی من، همین قدر است.
تا جن و انس و وحش و دد و دام می‌کنند
در بر و بحر نعت خداوند دادگر
هوش مصنوعی: در آسمان و زمین و در بین انسان‌ها و موجودات دیگر، همه به وصف و ستایش خداوند دادگر مشغولند.
شکر تو باد شیوهٔ سکان آب خاک
مدح تو باد پیشهٔ قطان بحر و بر
هوش مصنوعی: شکر من به خاطر روشی است که باعث هدایت و کنترل آب و خاک می‌شود. تو را ستایش می‌کنم، زیرا مانند کارگران دریا و زمین، در کار خود حرفه‌ای و ماهر هستی.
هرکاو عدوی جان تو مالش بود هبا
هرکاو حسود بخت تو خونش بود هدر
هوش مصنوعی: هر کس که دشمن جان تو باشد، مال او بی‌ارزش است و هر کس که حسود و بدخواه خوشبختی تو باشد، وجودش بی فایده و بیهوده است.
پشتش ز بار غم نشود گوژ چون‌کمان
هرکاو به راستی به تو پیوست چون وتر
هوش مصنوعی: اگر کسی بار سنگین غصه را تحمل کند، مانند کمانی خمیده می‌شود. اما هر کس که به راستی به تو متصل شود، همچون رشته‌ای است که به تمام وجود به تو پیوسته است.