گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱ - من نتایج طبعه

سیه زلف از بر آن چهر دلبر
چو دود می‌پیچد به مجمر
از آن پیوسته می‌بینی‌ که دارد
فضای عالم از طیبت معطر
سیه چون قلب نمرودست و باشد
در آذر همچو ابراهیم آزر
ز چینش طلعت دلبر فروزان
چو جِرم ماه از برج در پیکر
تو گویی بیضهٔ بیضا گرفته
عقابی تیره پیکر زیر شهپر
معاذالله به صید طایر دل
عقابی کی چنین باشد دلاو‌ر
بود همرنگ زاغ ار هیچگه زاغ
خرامد اندر آذر چون سمندر
علی‌الله زاغ هرگز می‌نگیرد
مکان همچون سمندر اندر آذر
ز سر تا پا همه تابست و حلقه
ز پا تا سر همه چینست ‌و چنبر
بهر تاریش تاتاریست پنهان
بهر چینیش صد چینست مضمر
بود تحریر اقلیدس تو گویی
زده بس دایره سر یک به دیگر
قمر را متصل دارد زره‌پوش
زره گویمش مانا یا زره‌گر
در او بس طیب و تاریکی تو گویی
بود مشکش پدر عودش برادر
سراپا ظلم و چون انصاف مطبوع
همه ‌تن ‌‌کذب و چون ‌صدقست در خور
ره دلها زند هر دم به رنگی
زهی نیرنگ ساز و سحرپرور
همه اقلیم دل او را مسلم
همه اقطار حسن او را مقرر
به صورت عقرب و خورشید بالینش
به طینت افعی و سوریش بستر
نه موسی و ید بیضاش در جیب
نه زندان و مه ‌کنعانش در بر
به‌گونه تیره و درکینه چیره
چو غژمان افعی و پیچنده اژدر
ندیدم ای شگفت از مشک افعی
نباشد ای عجب اژدر ز عنبر
به افعی‌ کی شود مینو مقابل
باژدر کی ارم گردد مسخر
بود همسنگ‌ کفر از بس مشوّش
بود همرنگ شام از بس مکدّر
قرین گر کفر با ایمان صادق
رهین گر شام با صبح منور
به صید و قید دل دامان کینش
چو دزدان تا کمر دایم مشمّر
به قطع دست سارق شرع را حکم
ولی باید برید این دزد را سر
مرا زین ‌کهنه دزد از لعل جانان
نگردد هیچگه عیشی میسّر
دو سیصد بار افزون آزمودم
همی ملسوع را تلخست شکر
نه آدم را مگر از فتنهٔ مار
فراق افتاد با فردوس و کوثر
فری آن زلف مشک‌افشان که گویی
مر او را نافهٔ آهوست مادر
ازو در صفحهٔ آفاق طبیعت
وزو در چهرهٔ دلدار زیور
پرند و شین‌ که از سودای جانان
پریشانتر بدم از زلف دلبر
به رشک لعبت فر خار و کشمیر
درآمد از درم آن سرو کشمر
به عارض هشته یک خرمن شقایق
به مژگان بسته سیصد جعبه نشتر
دو زلفش هر یکی یک دشت سنبل
دو چشمش‌ هر یکی یک باغ عبهر
ز مشکش در قمر درعی هویدا
ز سیمش در کمر کوهی مستّر
مرا زان کوه غم چون‌ کوه فربه
مرا زان مشک تن چون موی لاغر
کمر همواره در کوهست و او را
بود زیر کمر کوهی موقر
به‌کوه او زبر هر کس فرا شد
شود بر هر مراد دل مظفر
غرض بنشست و ساغر خورد و بشکفت
رخش‌ گل‌ گل چو باغ از آب ساغر
چو دور هشت و نه طی شد ز مستی
قرین فرش بستر کرد پیکر
من از جا جستم و بوسیدم لبش
کشیده همچو جانش تنگ در بر
گرفتم کام دل چونان که دانی
که دیو نفس غالب بود بی‌مرّ
به خود گفتم که قاآنی بهش باش
که راه دین زند نفس بد اختر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیه زلف از بر آن چهر دلبر
چو دود می‌پیچد به مجمر
هوش مصنوعی: موهای سیاه آن دلبر همچون دود به دور چهره‌اش می‌پیچد.
از آن پیوسته می‌بینی‌ که دارد
فضای عالم از طیبت معطر
هوش مصنوعی: مدام مشاهده می‌کنی که فضای دنیا به خاطر وجود تو معطر و خوشبو شده است.
سیه چون قلب نمرودست و باشد
در آذر همچو ابراهیم آزر
هوش مصنوعی: دل سیاه مانند قلب نمرود است و در آتش مانند ابراهیم، آذر است.
ز چینش طلعت دلبر فروزان
چو جِرم ماه از برج در پیکر
هوش مصنوعی: چهره زیبای معشوق مانند نور درخشان ماه در آسمان است.
تو گویی بیضهٔ بیضا گرفته
عقابی تیره پیکر زیر شهپر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد یک عقاب تیره‌پیکر با دقت و مهارت یک تخم بیضی شکل را زیر پرهای خود نگه‌داشته است.
معاذالله به صید طایر دل
عقابی کی چنین باشد دلاو‌ر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نباید اجازه داد احساسات و عشق قلبمان به راحتی در دام بیفتند، زیرا عشق و بزرگ‌منشی انسان باید محفوظ بماند و نمی‌توان آن را به سادگی از دست داد.
بود همرنگ زاغ ار هیچگه زاغ
خرامد اندر آذر چون سمندر
هوش مصنوعی: اگر هیچ‌گاه زاغی وامق نشود، همانند آتش‌نشینی است که شبیه زاغ می‌شود.
علی‌الله زاغ هرگز می‌نگیرد
مکان همچون سمندر اندر آذر
هوش مصنوعی: به هر حال، پرنده زاغ هرگز نمی‌تواند در جایگاهی مانند سمندر که در آتش زندگی می‌کند، قرار گیرد. این بیان نشان‌دهنده تفاوت در جایگاه و ویژگی‌هاست. زاغ نماینگر موجودی است که نمی‌تواند در موقعیتی بی‌نظیر و پرخطر مانند سمندر زندگی کند.
ز سر تا پا همه تابست و حلقه
ز پا تا سر همه چینست ‌و چنبر
هوش مصنوعی: همه‌ی بدن از سر تا پا در حال شوق و نشاط است و از پا تا سر، تمامی چین‌وچروک‌ها و گردی‌ها به چشم می‌خورد.
بهر تاریش تاتاریست پنهان
بهر چینیش صد چینست مضمر
هوش مصنوعی: برای تارهایش، رازهایی چون تیر، و برای چینش‌هایش، صد چین در دل نهفته است.
بود تحریر اقلیدس تو گویی
زده بس دایره سر یک به دیگر
هوش مصنوعی: کتاب اقلیدس چنان نوشته شده که انگار چند دایره به آرامی در حال چرخش هستند و به یکدیگر نزدیک می‌شوند.
قمر را متصل دارد زره‌پوش
زره گویمش مانا یا زره‌گر
هوش مصنوعی: ماه را جنگجویی با زره به دوش متصل کرده است، به او می‌گویم که همیشه پایدار بمان یا زره‌پوشی که در دفاع است.
در او بس طیب و تاریکی تو گویی
بود مشکش پدر عودش برادر
هوش مصنوعی: در او خوشبو و تاریکی وجود دارد، انگار که عطرش به پدرش و خوشبویی‌اش به برادرش مربوط می‌شود.
سراپا ظلم و چون انصاف مطبوع
همه ‌تن ‌‌کذب و چون ‌صدقست در خور
هوش مصنوعی: تمام وجودش پر از ظلم و ستم است، اما در ظاهر به نظر می‌رسد که انصاف دارد. تمام جانش پر از دروغ و نیرنگ است، اما چیزی که به نظر می‌رسد صداقت است، برای او مناسب و برازنده است.
ره دلها زند هر دم به رنگی
زهی نیرنگ ساز و سحرپرور
هوش مصنوعی: هر لحظه، دل‌ها را با رنگ‌های مختلفی فریب می‌دهد و جادوگری و نیرنگی را به نمایش می‌گذارد.
همه اقلیم دل او را مسلم
همه اقطار حسن او را مقرر
هوش مصنوعی: دل او به تمام سرزمین‌ها وابسته است و زیبایی‌اش در سراسر عالم ثابت و مشخص است.
به صورت عقرب و خورشید بالینش
به طینت افعی و سوریش بستر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که دارای ویژگی‌های متضاد و عجیبی است. او ظاهری جذاب و درخشان مانند خورشید دارد، اما در باطنش صفاتی خطرناک و زیان‌آور مانند افعی نهفته است. به عبارت دیگر، این شخصیت ممکن است در نگاه اول خوب و جذاب به نظر برسد، اما در واقعیت ویژگی‌های منفی و خطرناکی دارد که ممکن است دیگران را دچار آسیب کند.
نه موسی و ید بیضاش در جیب
نه زندان و مه ‌کنعانش در بر
هوش مصنوعی: نه از معجزات موسی خبری هست، نه از زندان و سختی‌هایی که یوسف در کنعان تجربه کرد.
به‌گونه تیره و درکینه چیره
چو غژمان افعی و پیچنده اژدر
هوش مصنوعی: تاریکی و کینه‌ای که در دل دارد، به مانند افعی‌ای که به دور شکار خود پیچیده و آماده حمله است.
ندیدم ای شگفت از مشک افعی
نباشد ای عجب اژدر ز عنبر
هوش مصنوعی: من از این موضوع شگفت‌زده‌ام که مشک، همانند افعی نیست و جالب اینکه اژدر از عنبر برمی‌خیزد.
به افعی‌ کی شود مینو مقابل
باژدر کی ارم گردد مسخر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که موجودی همچون افعی در برابر مینو (موجودی زیبا و نیکو) قرار گیرد و به سخره گرفته شود؟
بود همسنگ‌ کفر از بس مشوّش
بود همرنگ شام از بس مکدّر
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر گیجی و بلاتکلیفی‌اش به کفر نزدیک شده، به دلیل تاریکی و بدی حالش مانند شامی تیره و مبهم به نظر می‌رسد.
قرین گر کفر با ایمان صادق
رهین گر شام با صبح منور
هوش مصنوعی: اگر کفر با ایمان واقعی همراه باشد، مانند آن است که شب در کنار صبح روشنی قرار گرفته باشد.
به صید و قید دل دامان کینش
چو دزدان تا کمر دایم مشمّر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی اشاره دارد که مثل دزدان در پی شکار دل و احساسات دیگران است و به طور مداوم و بی‌وقفه در تلاش است تا آنها را به دام بیندازد و به کنترل خود درآورد. این کار او مانند یک کمر بسته‌ای است که همیشه در حال مراقبت و محافظت از آن احساسات است.
به قطع دست سارق شرع را حکم
ولی باید برید این دزد را سر
هوش مصنوعی: اگر سارق دستش را ببریم طبق حکم قانون شرع، اما باید برای این دزد، سر او را هم قطع کرد.
مرا زین ‌کهنه دزد از لعل جانان
نگردد هیچگه عیشی میسّر
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و محبت به معشوق خود، هیچ شادی از این دنیا برایم قابل دسترسی نیست.
دو سیصد بار افزون آزمودم
همی ملسوع را تلخست شکر
هوش مصنوعی: من بارها و بارها تجربیاتم را با این شخص تلخ‌زبان امتحان کرده‌ام و به این نتیجه رسیده‌ام که شیرینی‌اش بیشتر از تلخی‌اش نیست.
نه آدم را مگر از فتنهٔ مار
فراق افتاد با فردوس و کوثر
هوش مصنوعی: تنها وقتی آدم از آزمایش و امتحان جدایی رنج می‌برد، به بهشت و نعمات آن دست می‌یابد.
فری آن زلف مشک‌افشان که گویی
مر او را نافهٔ آهوست مادر
هوش مصنوعی: زیبایی آن زلف‌های پرپُشت و مشکی مانند این است که گویی او را مادرش با ناوه‌ای از موی آهو ریسیده است.
ازو در صفحهٔ آفاق طبیعت
وزو در چهرهٔ دلدار زیور
هوش مصنوعی: از او در چشم‌انداز طبیعت، زیبایی و جلوه‌ای خاص وجود دارد و همچنین در چهره محبوب، زینت و زیبایی نمایان است.
پرند و شین‌ که از سودای جانان
پریشانتر بدم از زلف دلبر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از حال و روز خود سخن می‌گوید و احساسات عاطفی‌اش را به تصویر می‌کشد. او به حالت پریشان و مضطرب خود اشاره می‌کند که در نتیجه عشق به معشوق و درگیری با زلف‌های او به وجود آمده است. به عبارتی، این احساسات شدید و سامان ناپذیر او را از هر چیزی به شدت ناآرام‌تر کرده است.
به رشک لعبت فر خار و کشمیر
درآمد از درم آن سرو کشمر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیتی که معشوق دارد، دامن گل و گیاه و زیورآلات دیگر از طلا و نقره به آن حسادت می‌کنند. این سرو زیبا که در سرزمین کشمر به مانند یک معشوق است، به خاطر زیبایی‌اش، توجه همه را جلب می‌کند.
به عارض هشته یک خرمن شقایق
به مژگان بسته سیصد جعبه نشتر
هوش مصنوعی: حضور یک دشت گل شقایق بر چهره و زیبایی آن شبیه به شکوفه‌هایی است که در چشمان زیبا، حس درد و رنج را به یاد می‌آورد.
دو زلفش هر یکی یک دشت سنبل
دو چشمش‌ هر یکی یک باغ عبهر
هوش مصنوعی: دو زلف او مانند دو دشت پر از گل سنبل است و هر یک از چشمانش مانند یک باغ پر از گل عبهر است.
ز مشکش در قمر درعی هویدا
ز سیمش در کمر کوهی مستّر
هوش مصنوعی: عطرش مانند مشک در دل شب روشنایی می‌بخشد و زیبایی‌اش مانند فضایی پنهان و کوهستانی است که از نقره ساخته شده است.
مرا زان کوه غم چون‌ کوه فربه
مرا زان مشک تن چون موی لاغر
هوش مصنوعی: من از کوه غم به خاطر انبوه غصه‌هایم سنگین و فربه شده‌ام، و از بوی خوش مشک به خاطر آنکه وجودم نازک و لاغر است، رنج می‌کشم.
کمر همواره در کوهست و او را
بود زیر کمر کوهی موقر
هوش مصنوعی: کمر همیشه در کوه ایستاده و زیر آن کوه سنگینی دارد.
به‌کوه او زبر هر کس فرا شد
شود بر هر مراد دل مظفر
هوش مصنوعی: هر کسی که به قله کوه او برسد، به هر آرزوی دلخواسته‌اش خواهد رسید.
غرض بنشست و ساغر خورد و بشکفت
رخش‌ گل‌ گل چو باغ از آب ساغر
هوش مصنوعی: هدف این بود که بنشیند و نوشیدنی بخورد، و پوستش مانند گل باز شد؛ همان‌طور که باغ از آب نوشیدنی شکوفا می‌شود.
چو دور هشت و نه طی شد ز مستی
قرین فرش بستر کرد پیکر
هوش مصنوعی: وقتی که دمی از سر مستی گذشت و هشت و نه سال سپری شد، بدن به آرامش رسید و مانند فرشی آماده استقبال شد.
من از جا جستم و بوسیدم لبش
کشیده همچو جانش تنگ در بر
هوش مصنوعی: من با شوق و ذوق از سرجایم بلند شدم و لب او را بوسیدم، آن لب به قدری زیبا و پرمهر است که گویی جانش را به آغوش می‌کشد.
گرفتم کام دل چونان که دانی
که دیو نفس غالب بود بی‌مرّ
هوش مصنوعی: من به آرزوهایم رسیدم، همان‌طور که می‌دانی، زیرا نفس سرکش و شیطانی بر من تسلط داشت و من را در بند خود گرفته بود.
به خود گفتم که قاآنی بهش باش
که راه دین زند نفس بد اختر
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که باید در راه دین و اخلاق ثابت‌قدم باشم، چرا که نفسِ من دچار وسوسه‌ها و مشکلات زیادی است.