گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰ - مطلع ثانی

زهی‌گرفته تیغ و سنان چه بحر و چه بر
زهی‌گشو‌ده به‌کلک و بنان چه‌خشک و چه‌تر
عطای دمبدمت کاروان ملک وجود
کمند خم به خمت نردبان بام ظفر
زبان تیغ تو ضرغام مرگ را ناخن
جناح چتر تو سیمرغ‌ بخت را شهپر
چو نام خنگ ترا بر زبان برد نراد
برون جهد اگرش مهره‌ایست در ششدر
و گر به کان نگرد دشمن ترا آهن
برد گلویش ناگشته ناوک و خنجر
تو چون به باغ چمی بهر کندن گل و سرو
به باغبانان چشمک زند همی عبهر
به رزم و بزم تو داند مگر به کار آید
که نی نروید از خاک جز که بسته کمر
حدیث تیغ تو تا بر زبان خلق گذشت
بریده ‌گشت حروف هجا ز یکدیگر
حلولی ار نه جمال تو دید پس ز چه گفت
حلول‌ کرده خداوند در نهاد بشر
ترا و شاه جهان را مگر نصاری دید
که‌گفت روح‌الله مر خدای راست پسر
حکیم گوید جان را به چشم نتوان دید
نکرده است مگر بر شمایل تو نظر
نسیم حزم تو گر بر مشام نطفه وزد
شگفت نیست‌که بالغ شود به پشت پدر
به عقل گفتم با جود ناصری عجبست
که بچه خون خورد اندر مشیمهٔ مادر
جواب دادکه خون خو‌ردنش ز فرقت اوست
غذای مردم مهجور چیست خون جگر
قلوب خلق ز مهرت چنان لبالب گشت
که در ضمیر بر اندیشه تنگ شد معبر
خطیب نام ترا چون برد ز وجد و سماع
بر آن شود که بر افلاک پرّد از منبر
ادیب مدح ترا چون کند ز شور نشاط
گمان بری‌که بود مست بادهٔ خلر
به وصف خنگ تو غواص خامه‌ام دی خواست
ز بحر طبع فشاند به نامه سلک درر
نقوش وصفش ازان پیشتر که جنبد کلک
ز بس روانی از دل بجست در دفتر
عجبتر آنکه ز بس چابکست توسن تو
حروف نامش جنبد به نامه چون جانور
چنان فضای جهان را گرفته هیبت تو
که می‌نیارد بیرون شدن نگه ز بصر
شها مها ملکا دادگسترا مَلَکا
منم‌که مدح تو شعر مرا بود زیور
سخن به مدح تو گویی ز آسمان آرم
که می‌نریزد از خامه‌ام به جز اختر
تو آفتابی و تا گشتی از دو چشمم دور
سیاه شد به جهان بین من جهان یکسر
چنان ضعیف شدستم‌که صفحه راکاتب
ز استخوان تن من همی‌کشد مسطر
چه راحتست مرا بی‌حضور حضرت تو
چه هستیست عرض را به طبع بی‌جوهر
کمم ز خاک ‌گرفتی‌ که چون غبار مرا
نبردی افتادن خیزان به همره لشکر
به خاکپای تو کز طعن دشمنان و شب و روز
بحیرتستم و گویم چه روی داد مگر
که شاه ناصردین را ز یاد قاآنی
شود فرامش فالله خالقی اکبر
همیشه تا که رسن تاب از پس آید پیش
که تا رسن را آرد ز حلقه در چنبر
هر آنکه سرکشد از چنبر ولای تو باد
قدش چو حلقه نگون جسم چون رسن لاغر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی‌گرفته تیغ و سنان چه بحر و چه بر
زهی‌گشو‌ده به‌کلک و بنان چه‌خشک و چه‌تر
هوش مصنوعی: آفرین بر تیغ و نیزه، چه دریا و چه زمین! آفرین بر قلم و دست، چه خشک و چه تر!
عطای دمبدمت کاروان ملک وجود
کمند خم به خمت نردبان بام ظفر
هوش مصنوعی: هدیه و بخشش نفس تو، کاروان وجود را در دامن خود دارد، و خم شدن به تو به مثابه نردبان و راهی است برای رسیدن به اوج پیروزی.
زبان تیغ تو ضرغام مرگ را ناخن
جناح چتر تو سیمرغ‌ بخت را شهپر
هوش مصنوعی: زبان تو همچون شمشیری است که در برابر مرگ قرار می‌گیرد و مسلماً از قدرت و استحکام بالایی برخوردار است. همچنین، سایه‌بان تو به مثابه بالهای یک سیمرغ، بخت و سرنوشت را به سوی خود جلب می‌کند و قدرتی خاص دارد.
چو نام خنگ ترا بر زبان برد نراد
برون جهد اگرش مهره‌ایست در ششدر
هوش مصنوعی: هرگاه کسی نام نادانی را بر زبان بیاورد، آن نادان باید با تمام توان از آن خارج شود؛ اگر او در درونش چیزی ارزشمند دارد، باید آن را نشان دهد.
و گر به کان نگرد دشمن ترا آهن
برد گلویش ناگشته ناوک و خنجر
هوش مصنوعی: اگر به معدن طلا نگاه کنی، دشمن تو را به چنگ می‌آورد، بی‌آنکه تیر و خنجر از لایه‌های زمین بیرون بیاوری.
تو چون به باغ چمی بهر کندن گل و سرو
به باغبانان چشمک زند همی عبهر
هوش مصنوعی: تو چون به باغ می‌روی برای چیدن گل و سرو، به باغبانان اشاره‌ای می‌کنی.
به رزم و بزم تو داند مگر به کار آید
که نی نروید از خاک جز که بسته کمر
هوش مصنوعی: تنها کسی که می‌داند در جنگ و خوشی چگونه رفتار کند، کسی است که مانند نی از خاک روییده و خود را با شرایط آماده کرده باشد.
حدیث تیغ تو تا بر زبان خلق گذشت
بریده ‌گشت حروف هجا ز یکدیگر
هوش مصنوعی: زمانی که نام و داستان قدرت تو بر زبان مردم جاری شد، حروف و صداها از هم گسسته و بریده شدند.
حلولی ار نه جمال تو دید پس ز چه گفت
حلول‌ کرده خداوند در نهاد بشر
هوش مصنوعی: اگر در جایی جمال و زیبایی تو را نبینم، پس چرا گفته می‌شود که خداوند در وجود انسان‌ها حلول کرده است؟
ترا و شاه جهان را مگر نصاری دید
که‌گفت روح‌الله مر خدای راست پسر
هوش مصنوعی: آیا تو نمی‌بینی که نصاری (مسیحیان) چطور درباره تو و شاه جهان صحبت می‌کنند و می‌گویند که روح‌الله، یعنی عیسی، واقعاً پسر خداست؟
حکیم گوید جان را به چشم نتوان دید
نکرده است مگر بر شمایل تو نظر
هوش مصنوعی: حکیم می‌گوید که انسان نمی‌تواند جان یا روح را ببیند، مگر اینکه از طریق چهره و ظاهر تو به آن پی ببرد.
نسیم حزم تو گر بر مشام نطفه وزد
شگفت نیست‌که بالغ شود به پشت پدر
هوش مصنوعی: اگر نسیم خوشبو و معطر وجود تو به مشام نطفه‌ای برسد، جای تعجب نخواهد بود که آن نطفه به انسانی کامل و بالغ تبدیل شود.
به عقل گفتم با جود ناصری عجبست
که بچه خون خورد اندر مشیمهٔ مادر
هوش مصنوعی: به عقل گفتم چیزی عجیب است که بچه‌ای در رحم مادر، از خون او تغذیه می‌کند و این نشان‌دهنده‌ی نوعی جود و بخشش است.
جواب دادکه خون خو‌ردنش ز فرقت اوست
غذای مردم مهجور چیست خون جگر
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که به خاطر دوری از او، خون دل خوردن طبیعی است و غذای کسانی که از محبوبشان دورند، مثل خون جگر است.
قلوب خلق ز مهرت چنان لبالب گشت
که در ضمیر بر اندیشه تنگ شد معبر
هوش مصنوعی: دل‌های مردم از محبت تو چنان پر شد که در دلشان فکری برای تو نماند و راه ورود آن فکر بسته شد.
خطیب نام ترا چون برد ز وجد و سماع
بر آن شود که بر افلاک پرّد از منبر
هوش مصنوعی: وقتی خطیب نام تو را با شور و هیجان بیان می‌کند، احساس می‌کند که به اندازه‌ای بالا رفته است که مانند پرنده‌ای بر فراز آسمان‌ها بر روی منبر ایستاده است.
ادیب مدح ترا چون کند ز شور نشاط
گمان بری‌که بود مست بادهٔ خلر
هوش مصنوعی: ادبی که تو را ستایش می‌کند، به خاطر شوری که در دل دارد، گمان کن که او نیز در حال نوشیدن شراب خوشحال‌کننده‌ای است.
به وصف خنگ تو غواص خامه‌ام دی خواست
ز بحر طبع فشاند به نامه سلک درر
هوش مصنوعی: من همچون غواصی هستم که در عمق دریاهای ذهن تو غوطه‌ور می‌شوم و از عناصر خلاقیت و هنر برای نوشتن استفاده می‌کنم.
نقوش وصفش ازان پیشتر که جنبد کلک
ز بس روانی از دل بجست در دفتر
هوش مصنوعی: نقش‌های توصیف او قبل از این که قلم به حرکت درآید، به دلیل شدت احساسات، از دل به روی کاغذ پرید.
عجبتر آنکه ز بس چابکست توسن تو
حروف نامش جنبد به نامه چون جانور
هوش مصنوعی: عجیب‌تر آن که به خاطر سرعت و چالاکی تو، حتی حروف نام تو هم مانند یک موجود زنده در حرکتند.
چنان فضای جهان را گرفته هیبت تو
که می‌نیارد بیرون شدن نگه ز بصر
هوش مصنوعی: چنان جذبه و شکوهی در جهان وجود دارد که هیچ نگاهی نمی‌تواند از زیبا بودن آن دل برکنده و خارج شود.
شها مها ملکا دادگسترا مَلَکا
منم‌که مدح تو شعر مرا بود زیور
هوش مصنوعی: ای فرمانروای بزرگ و دادگستری، من نیز شاعر تو هستم که ستایش تو زیور شعر من است.
سخن به مدح تو گویی ز آسمان آرم
که می‌نریزد از خامه‌ام به جز اختر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره تو سخن بگویم، چنان بالاتر از زمین و آسمان می‌روم که هیچ چیز جز ستاره‌ها از قلم من نمی‌چکد.
تو آفتابی و تا گشتی از دو چشمم دور
سیاه شد به جهان بین من جهان یکسر
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی و وقتی که از دو چشمم دور شدی، دنیا برای من تاریک و خالی شد.
چنان ضعیف شدستم‌که صفحه راکاتب
ز استخوان تن من همی‌کشد مسطر
هوش مصنوعی: من به قدری ضعیف شده‌ام که حالا کاتب می‌تواند از روی استخوان‌های تنم خط بکشد و صفحه‌ای بنویسد.
چه راحتست مرا بی‌حضور حضرت تو
چه هستیست عرض را به طبع بی‌جوهر
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، چه آسان است برای من، چون با وجود تو، ارزش و معنا در این دنیا بی‌جوهر و بی‌محتواست.
کمم ز خاک ‌گرفتی‌ که چون غبار مرا
نبردی افتادن خیزان به همره لشکر
هوش مصنوعی: مقداری از خاک من را برداشتید، پس چرا مرا مثل گرد و غبار به زمین نینداختید و به همراه سپاه، به حرکت در نیاوردید؟
به خاکپای تو کز طعن دشمنان و شب و روز
بحیرتستم و گویم چه روی داد مگر
هوش مصنوعی: من در دامن تو و در برابر مشکلات و دشنام‌های دشمنان، به حیرت افتاده‌ام و از خود می‌پرسم چه بر من گذشته است.
که شاه ناصردین را ز یاد قاآنی
شود فرامش فالله خالقی اکبر
هوش مصنوعی: فراموشی و اندوهی از خاطر شاه ناصردین می‌گذرد، گویی که خالقی بزرگ وجود دارد که این احساسات را ایجاد کرده است.
همیشه تا که رسن تاب از پس آید پیش
که تا رسن را آرد ز حلقه در چنبر
هوش مصنوعی: این بيت به ما می‌گويد که هرگاه مشکلی یا دشواری به وجود می‌آید، باید به تدریج و با دقت آن را حل کنیم. درست مانند اینکه وقتی رسن (حلقه) از جایی عبور می‌کند، باید با حوصله و احتیاط عمل کرد تا به هدف مورد نظر دست پیدا کرد. به عبارت دیگر، در حل مسائل باید صبر و تدبیر به خرج داد.
هر آنکه سرکشد از چنبر ولای تو باد
قدش چو حلقه نگون جسم چون رسن لاغر
هوش مصنوعی: هر کسی که از دایره محبت و سرپرستی تو خارج شود، به سرنوشتی شبیه به گردن‌بند بی‌ارزش دچار خواهد شد و قامتش از عظمت ساقط خواهد گردید.