گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۹ - در ستایش پادشاه جمجاه ناصرالدین شاه خلدالله ملکه در زمان ولیعهدی گوید

سه هفته پیبشرک زین شبی به ماه صفر
چو سال نعمت و روز وصال جان ‌پرور
شبی‌که‌گردون بروی نموده بود نثار
هر آن سعود که اجرام راست تا محشر
شبی شرافت روحانیان درو مدغم
شبی سعادت ‌کروبیان درو مضمر
بجنبش آمده هر ذره در نشاط و طرب
چنانکه در شب معراج پاک پیغمبر
ستارگان بستایش ستاده صف در صف
فرشتگان بنیایش نشسته پر در پر
زمین ز برف چو آموده دشی از نقره
فلک ز نجم چو آکنده بحری ازگوهر
هوا مکدر و صافی چو طرهٔ غلمان
زمانه تیره و روشن چو چهرهٔ قنبر
هوای تیره شده بادبان برف سفید
چنانکه پرده ‌کشد دود پیش خاکستر
ز عکس برف‌ که تابید بر افق‌ گفتی
سیده سرزده پیش از خروش مرغ سحر
هوای تیره میان سپهر و خاک منیر
چو در میان دو یزدان پرست یک‌کافر
نشسته ‌بودم مست ‌آنچنانکه دوکف خویش
نیافتم‌ که ‌کدام ایمن و کدام ایسر
ز بس‌که باده شده سرخ چشم من‌گفتی
درو ستارهٔ‌ کف‌الخضیب جسته مقر
که ناگه از ره پیکی رسید و مژده رساند
چه‌ گفت‌ گفت‌ که ای آفریدگار هنر
چه خفته‌ای‌ که ولیعهد شد سوی تبریز
به حکم محکم ‌گیهان خدای ‌کیوان فر
چو نصرت از چه نپوییش همره موکب
چو دولت از چه نتازیش از پس لشکر
یکی بچم که ببوسی رکاب او چو قضا
یکی بپو که بگیری عنان او چه قدر
مرا ز شادی این مژده هوش گوش‌ برفت
چنان شدم‌ که تو گویی‌ کسم نداد خبر
پیاله خواستم و نقل و عود و رود و رباب
کباب وشاهد وشمع وشراب وشهد وشکر
چمانی و نی و سنتور و تاره و سارنگ
چغانه و دف و طنبور و بربط و مزهر
دو چشم دوخته بر ساقیان سیمین تن
دوگوش داشته زی مطربان رامشگر
بدان رسید که خون از رگم جهد بیرون
ز بس‌که باده به خون تنگ‌ کرده راه‌گذر‌
نشسته در بر من شاهدی چو خرمن ماه
ده‌ر ذوذنابه به دوشش معلق از عنبر
سهیل قاقم پوش و شهاب ساغرنوش
تذرو عنقاگیر و غزال شیر شکر
خطش ز تخمهٔ ریحان تنش ز بطن حریر
رخش ز دودهٔ آتش دلش ز صلب حجر
لبش به رنگ جگرگوشهٔ عقیق یمن
وزان عقیق مرا چون عقیق خون به جگر
سواد طرهٔ او پای تخت حسن و جمال
بیاض طلعت او دست پخت شمس و قمر
در آ‌ب دیدهٔ من عکس قد و روی و لبش
چو عکس سرو و گل و لاله اندر آب شمر
دو چشم من چو زره گشت پر ز بند و گره
ز عکس پیچ و خم زلفکان آن دلبر
میی به دستم‌ کز پرتوش به زیر زمین
درون دانه عیان بود برگ و بار و شجر
چنان لطیف شرابی که بس که می‌زد جوش
همی تو گفتی خواهد بپّرد از ساغر
چه درد سر دهمت تا سه هفته روز و شبان
نشسته بودم درنای و نوش و لهو و بطر
پس از سه هفته ‌که چون شیر نر غزالهٔ چرخ
نمود پنجهٔ خونین ز بیشهٔ خاور
ز خواب خادمکی‌کرد مر مرا بیدار
به صد فریب و فسونم نشاند در بستر
گلاب و صندل برجبهتم همی مالید
که تا خمار شرابم فرو نشست از سر
بگفتمش چه خبر ماجرای رفته بگفت
ز خون دو عبهر من شد دو لالهٔ احمر
به جبهه سرکه نمودم همی زرشک درون
به چهره برکه فشاندم همی ز اشک بصر
ز جای جستم و بستم میان و شستم روی
ز مهر گفتمش ای خادمک همان ایدر
برو به آخور و اسب مرا بکش بیرون
هیون و استر و زین آر و ساز برگ سفر
چو این بگفتم نرمک به زیر لب خندید
جواب داد مرا کای حکیم دانشور
کدام زین وکدام آخور وکدام اسباب
کدام اسب و کدام اشتر و کدام استر
به‌خرج باده‌شدت هرچه‌بود و هیچت نیست
به غیرکودن لنگی که نیست راهسپر
گمان بری به دل نعل بر قوائم او
به ساحری که فولاد بسته آهنگر
به سوی مرگ نکو جاریست چون‌کشتی
به جای خویش همه ساکنست چون لنگر
بودم چو جسم مثالی ز لاغری تن او
که تنگ می‌نکند جا به چیزهای دگر
به‌گاه پویه نماید ز بس رکوع و سجود
چو سایه افتان خیزان رود به راه اندر
نعوذ بالله در ری اگر وزد بادی
به یک نفس بردش تا به ملک ‌کالنجر
کنون چه چاره سگالی ‌که بر تو از شش سو
رونده چرخ فروبسته است راه مقر
به خشم ‌گفتمش ایدون ز چرخ نهراسم
که چرخ‌‌ گردان زیرست و بخت من به زبر
مرا به نوک قلم بحری آفرید خدای
که از دوات عمان سازم از مداد گهر
بهر کجا که رود شعر من چو نافهٔ چین
بهای او همه سیم آورند و بدرهٔ زر
به ویژه همچو ولیعهد داوری دارم
که بینیش دو جهان جان درون یک پیکر
یکی چکامه فرستم برش‌ که بفرستد
بسیج راه و بخواند مرا بدان کشور
برای آنکه ز چشم حسود خون بچکد
ز نوک خامه زنم بر رگ سخن نشتر
بگفتم این و به‌ کف ناگرفته خامه هنوز
ز عرش یزدان در مغز من دوید فکر
ز حرص مدح ولیعهد از سر قلمم
فرو چکید معانی به جای نقش و صور
چو روی دولت او تازه ‌کردم این مطلع
که گنج مدح و ثنا را بدو گشایم در

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سه هفته پیبشرک زین شبی به ماه صفر
چو سال نعمت و روز وصال جان ‌پرور
هوش مصنوعی: سه هفته پیش از این شب، به آغاز ماه صفر شبی خاص است که در آن سالی پر از نعمت و روزی برای وصال و خوشبختی جان‌ها رقم می‌خورد.
شبی‌که‌گردون بروی نموده بود نثار
هر آن سعود که اجرام راست تا محشر
هوش مصنوعی: شبی که آسمان همه چیز را نثار کرد، هرچه که به سوی بالا می‌رفت، تا زمان پایان دنیا.
شبی شرافت روحانیان درو مدغم
شبی سعادت ‌کروبیان درو مضمر
هوش مصنوعی: شبی است که جایگاه والای روحانیان در آن وجود دارد و در همان شب، سعادت فرشتگان نیز نهفته است.
بجنبش آمده هر ذره در نشاط و طرب
چنانکه در شب معراج پاک پیغمبر
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای پر از جنب و جوش است و به شادی و سرور آمده، مانند حالتی که در شب معراج پیامبر بزرگوار اتفاق افتاد.
ستارگان بستایش ستاده صف در صف
فرشتگان بنیایش نشسته پر در پر
هوش مصنوعی: ستارگان در صفی منظم ایستاده‌اند و به ستایش فرشتگان مشغول هستند، در حالی که فرشتگان در آسمان به همدیگر نزدیک شده‌اند.
زمین ز برف چو آموده دشی از نقره
فلک ز نجم چو آکنده بحری ازگوهر
هوش مصنوعی: زمین به خاطر برف، مانند دیشی از نقره شده است و آسمان به خاطر ستاره‌ها، همچون دریایی از گوهر پر شده است.
هوا مکدر و صافی چو طرهٔ غلمان
زمانه تیره و روشن چو چهرهٔ قنبر
هوش مصنوعی: هوا ابری و گرفته است، مانند موهای صاف جوانان. زمانه نیز مانند چهره‌ی قنبر، هم تاریک و هم روشن است.
هوای تیره شده بادبان برف سفید
چنانکه پرده ‌کشد دود پیش خاکستر
هوش مصنوعی: بادبان برف سفید در هوای تاریک به یاد پرده‌ای می‌افتد که دود را بر فراز خاکستر می‌پوشاند.
ز عکس برف‌ که تابید بر افق‌ گفتی
سیده سرزده پیش از خروش مرغ سحر
هوش مصنوعی: از نور و درخشندگی برف که بر افق تابیده، به نظر می‌رسد که بانویی به‌ناگاه پیش از آواز پرنده صبحگاهی آمده است.
هوای تیره میان سپهر و خاک منیر
چو در میان دو یزدان پرست یک‌کافر
هوش مصنوعی: هوا و وضعیت بدی که بین آسمان و زمین وجود دارد، مانند حالتی است که در میان دو پرستنده خدا یک کافر قرار دارد.
نشسته ‌بودم مست ‌آنچنانکه دوکف خویش
نیافتم‌ که ‌کدام ایمن و کدام ایسر
هوش مصنوعی: من در حالتی مست و سرمست نشسته بودم که نمی‌دانستم کدام یک از دست‌هایم در امنیت است و کدام یک در خطر.
ز بس‌که باده شده سرخ چشم من‌گفتی
درو ستارهٔ‌ کف‌الخضیب جسته مقر
هوش مصنوعی: چشم‌های من به خاطر نوشیدن بیش از حد، به رنگ قرمز در آمده است، گویی که ستاره‌ای از درون لیوان شراب در حال پرتاب شدن است.
که ناگه از ره پیکی رسید و مژده رساند
چه‌ گفت‌ گفت‌ که ای آفریدگار هنر
هوش مصنوعی: ناگهان پیک و پیامبری آمد و خبر خوشی آورد که گفت: ای خالق هنرمندان!
چه خفته‌ای‌ که ولیعهد شد سوی تبریز
به حکم محکم ‌گیهان خدای ‌کیوان فر
هوش مصنوعی: چه خواب عمیقی داری که ولیعهد به سمت تبریز روانه شده و این فرمان محکمی از سوی خداوند کیوان صادر شده است.
چو نصرت از چه نپوییش همره موکب
چو دولت از چه نتازیش از پس لشکر
هوش مصنوعی: اگر نصرت و کمک با تو باشد، چرا با این حال از پی موکب و جمعیت نروی؟ و اگر دولت و قدرت با توست، چرا از پس لشکر و سپاه نگریانی؟
یکی بچم که ببوسی رکاب او چو قضا
یکی بپو که بگیری عنان او چه قدر
هوش مصنوعی: به یک بچه (کودکی) برمی‌گردد که می‌تواند با بوسیدن رکاب اسب (نشان احترام و محبت) به قضا ختم شود و یا با گرفتن عنان (لجام) اسب، کنترل او را به دست بگیرد. این دو عمل چقدر می‌تواند احساسات و روابط را تحت تأثیر قرار دهد.
مرا ز شادی این مژده هوش گوش‌ برفت
چنان شدم‌ که تو گویی‌ کسم نداد خبر
هوش مصنوعی: از شادی این خبر خوش چنان غرق در خوشحالی شدم که انگار هیچ کس مرا از آنچه در اطراف می‌گذرد آگاه نکرده است.
پیاله خواستم و نقل و عود و رود و رباب
کباب وشاهد وشمع وشراب وشهد وشکر
هوش مصنوعی: من از زندگی و خوشی‌هایم خواهانم: شربت و میوه، عود و موسیقی، کباب و معشوق، شمع و شراب، شهد و شیرینی.
چمانی و نی و سنتور و تاره و سارنگ
چغانه و دف و طنبور و بربط و مزهر
هوش مصنوعی: در اینجا به ذکر انواع سازها و آلات موسیقی پرداخته شده است. این جمله به زیبایی فرهنگ و هنر موسیقی را به تصویر می‌کشد و به تنوع سازها و ملودی‌ها اشاره دارد که هر کدام خصوصیات و زیبایی‌های خاص خود را دارند.
دو چشم دوخته بر ساقیان سیمین تن
دوگوش داشته زی مطربان رامشگر
هوش مصنوعی: دو چشم به ساقیانی که تنشان از نقره است دو گوش دارند و به صدای نوازندگان گوش می‌دهند.
بدان رسید که خون از رگم جهد بیرون
ز بس‌که باده به خون تنگ‌ کرده راه‌گذر‌
هوش مصنوعی: بداند که به دلیل زیاد بودن شراب، خون از رگ‌هایش به سختی بیرون می‌آید.
نشسته در بر من شاهدی چو خرمن ماه
ده‌ر ذوذنابه به دوشش معلق از عنبر
هوش مصنوعی: در کنار من، شاهدی زیبا و درخشان مانند خرمن ماه نشسته است. آن شاهد با دوشی پر از عطر و خوشبو همچون عنبر، جلب توجه می‌کند.
سهیل قاقم پوش و شهاب ساغرنوش
تذرو عنقاگیر و غزال شیر شکر
هوش مصنوعی: سهیل به معنای ستاره‌ای درخشان و قاقم به معنای پرنده‌ای زیبا است. شهاب به معنی ستاره دنباله‌دار و ساغرنوش به معنای نوشیدنی خوش طعم است. عنقاگیر اشاره به شکار پرنده‌ای افسانه‌ای دارد و غزال شیر شکر به زیبایی و لطافت ان اشاره می‌کند. در کل، این عبارت به توصیف زیبایی‌ها و شگفتی‌های طبیعت و آفرینش می‌پردازد.
خطش ز تخمهٔ ریحان تنش ز بطن حریر
رخش ز دودهٔ آتش دلش ز صلب حجر
هوش مصنوعی: او با خطی زیبا و خوش از خانواده‌ای سرشار از لطافت و نازکی آمده است، بدنش همچون پارچه‌ای نرم و شیک می‌باشد. چهره‌اش مانند آتش تند و سوزان است و احساساتش به شدت عواطفی و پرحرارت هستند.
لبش به رنگ جگرگوشهٔ عقیق یمن
وزان عقیق مرا چون عقیق خون به جگر
هوش مصنوعی: لب های او به رنگ جگرگوشه‌ای شفاف و زیباست که از عقیق یمن به دست آمده است، و هنگامی که به من نگاه می‌کند، گویا آن عقیق خونینی را به دل من می‌ریزد.
سواد طرهٔ او پای تخت حسن و جمال
بیاض طلعت او دست پخت شمس و قمر
هوش مصنوعی: رنگ سیاه موی او، پایه و اساس زیبایی و جاذبه‌اش است و سفیدی چهره‌اش، نتیجه‌کار خورشید و ماه است.
در آ‌ب دیدهٔ من عکس قد و روی و لبش
چو عکس سرو و گل و لاله اندر آب شمر
هوش مصنوعی: در آب چشمانم، تصویر صورت و لبان او مانند تصویر سروها و گل‌ها در آب جلوه‌گر است.
دو چشم من چو زره گشت پر ز بند و گره
ز عکس پیچ و خم زلفکان آن دلبر
هوش مصنوعی: دو چشم من مانند زره شده است و پر از بند و گره، ز این که تصویر پیچ و خم موهای آن دلبر در آن نقش بسته است.
میی به دستم‌ کز پرتوش به زیر زمین
درون دانه عیان بود برگ و بار و شجر
هوش مصنوعی: یک جام شراب در دستم است که از نور آن، در زیر زمین، دانه‌ها و نشانه‌های سبز و میوه‌ها و درختان به وضوح نمایان است.
چنان لطیف شرابی که بس که می‌زد جوش
همی تو گفتی خواهد بپّرد از ساغر
هوش مصنوعی: شرابی به قدری نرم و لطیف است که وقتی در حال جوشیدن است، به نظر می‌رسد از جام بیرون خواهد ریخت.
چه درد سر دهمت تا سه هفته روز و شبان
نشسته بودم درنای و نوش و لهو و بطر
هوش مصنوعی: چه غم و درد را به تو بگویم، که برای سه هفته پیوسته روز و شب در حال خوشگذرانی و لذت‌بردن بودم.
پس از سه هفته ‌که چون شیر نر غزالهٔ چرخ
نمود پنجهٔ خونین ز بیشهٔ خاور
هوش مصنوعی: پس از سه هفته که مانند شیر نر، حیات و شجاعت خود را به نمایش گذاشت و دستانش از خون آغشته شد، از جنگل‌های شرق ظهور کرد.
ز خواب خادمکی‌کرد مر مرا بیدار
به صد فریب و فسونم نشاند در بستر
هوش مصنوعی: مرا یکی از خادمان از خواب بیدار کرد و با فریب و جادو مرا در بستر نشاند.
گلاب و صندل برجبهتم همی مالید
که تا خمار شرابم فرو نشست از سر
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوش گلاب و صندل را بر بدنم می‌مالد تا اثر شدن در مستی و خمار شراب از سرم برطرف شود.
بگفتمش چه خبر ماجرای رفته بگفت
ز خون دو عبهر من شد دو لالهٔ احمر
هوش مصنوعی: به او گفتم چه خبر از ماجرای گذشته؟ او گفت از خون من، دو گل لالهٔ سرخ به وجود آمده است.
به جبهه سرکه نمودم همی زرشک درون
به چهره برکه فشاندم همی ز اشک بصر
هوش مصنوعی: در جبهه به سرکه نگاهی افکندم و زرشک را در چهره برکه پراکندم و اشک چشمانم را ریختم.
ز جای جستم و بستم میان و شستم روی
ز مهر گفتمش ای خادمک همان ایدر
هوش مصنوعی: از جایم بلند شدم و وسط آمدم و صورت خود را از محبت شستم. به خادم گفتم: «همانجا بیا».
برو به آخور و اسب مرا بکش بیرون
هیون و استر و زین آر و ساز برگ سفر
هوش مصنوعی: برو و اسب مرا از آخور بیرون بیاور و آماده‌اش کن. همچنین الاغ و زین را هم مرتب کن تا برای سفر آماده شویم.
چو این بگفتم نرمک به زیر لب خندید
جواب داد مرا کای حکیم دانشور
هوش مصنوعی: به محض اینکه این را گفتم، او به آرامی زیر لب خندید و به من پاسخ داد، ای حکیم دانا.
کدام زین وکدام آخور وکدام اسباب
کدام اسب و کدام اشتر و کدام استر
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی سوال می‌کند که در این دنیای پر از وسایل و جانوران، کدامین زین، کدامین آخور و کدامین ابزار به کدامین اسب، شتر یا الاغ تعلق دارد. در واقع، شاعر به چگونگی تقسیم‌بندی و استفاده از اشیاء و موجودات اشاره می‌کند و به نوعی نگران این است که کدام چیز به چه کسی مربوط است.
به‌خرج باده‌شدت هرچه‌بود و هیچت نیست
به غیرکودن لنگی که نیست راهسپر
هوش مصنوعی: هر چه به خاطر باده و می‌گساری اتفاق بیفتد، در واقع هیچ ارزش و اهمیتی ندارد، جز اینکه تو از کج‌روی و عدم توانایی‌ات در حرکت و پیشرفت رنج می‌بری.
گمان بری به دل نعل بر قوائم او
به ساحری که فولاد بسته آهنگر
هوش مصنوعی: به فکر نکن که قلبش را به دستان خود دگرگون کرده، مثل اینکه یک ساحر توانسته باشد فلز را از دست آهنگر بگیرد و استفاده کند.
به سوی مرگ نکو جاریست چون‌کشتی
به جای خویش همه ساکنست چون لنگر
هوش مصنوعی: زندگی به سمت مرگ در حال پیشرفت است، درست مانند کشتی که به مقصد خود می‌رسد. در عین حال، همه چیز در سکون، مانند لنگر، قرار دارد.
بودم چو جسم مثالی ز لاغری تن او
که تنگ می‌نکند جا به چیزهای دگر
هوش مصنوعی: من مانند یک جسم خیالی هستم که به خاطر لاغری بدن او، فضا را برای چیزهای دیگر تنگ نمی‌کند.
به‌گاه پویه نماید ز بس رکوع و سجود
چو سایه افتان خیزان رود به راه اندر
هوش مصنوعی: در زمان حرکت و تکاپو، کسی که بسیار نماز می‌خواند و به عبادت می‌پردازد، مانند سایه‌ای که در حال افتادن و بلند شدن است، به آرامی در مسیر خود پیش می‌رود.
نعوذ بالله در ری اگر وزد بادی
به یک نفس بردش تا به ملک ‌کالنجر
هوش مصنوعی: اگر در ری بادی بوزد، به راحتی می‌تواند با یک نفس آنجا را به جایی دور و بزرگ مثل ملک کالنجر منتقل کند.
کنون چه چاره سگالی ‌که بر تو از شش سو
رونده چرخ فروبسته است راه مقر
هوش مصنوعی: اکنون چه راه حلی برای من باقی مانده است، در حالی که تمام جهات زندگی‌ام بسته است و هیچ‌گونه راه نجاتی ندارم؟
به خشم ‌گفتمش ایدون ز چرخ نهراسم
که چرخ‌‌ گردان زیرست و بخت من به زبر
هوش مصنوعی: به او با عصبانیت گفتم که از چرخ و دوران ترسی ندارم، زیرا چرخ گردان پایین‌تر است و سرنوشت من برتری دارد.
مرا به نوک قلم بحری آفرید خدای
که از دوات عمان سازم از مداد گهر
هوش مصنوعی: خداوند مرا مانند دریا آفریده است تا بتوانم از مداد، جواهراتی باارزش بسازم.
بهر کجا که رود شعر من چو نافهٔ چین
بهای او همه سیم آورند و بدرهٔ زر
هوش مصنوعی: شعر من مانند پارچه‌های زیبا و گرانبهای چین هر جا که برود، همه به استقبالش می‌آیند و برایش ارزش زیادی قائل شده و با خود نقره و طلا می‌آورند.
به ویژه همچو ولیعهد داوری دارم
که بینیش دو جهان جان درون یک پیکر
هوش مصنوعی: من به گونه‌ای مخصوص مانند ولیعهد، حاکمیتی دارم که در آن، جان دو جهان در درون یک پیکر قرار دارد.
یکی چکامه فرستم برش‌ که بفرستد
بسیج راه و بخواند مرا بدان کشور
هوش مصنوعی: من یک شعر برای او می‌فرستم تا او نیز راه را بگشاید و مرا در آن سرزمین بخواند.
برای آنکه ز چشم حسود خون بچکد
ز نوک خامه زنم بر رگ سخن نشتر
هوش مصنوعی: برای آنکه حسودان نتوانند از حرف‌های من آزار ببینند، با دقت و هنرمندی بر واژه‌هایم قلم می‌زنم و به زخم‌هایی که بر دل دارم، می‌پردازم.
بگفتم این و به‌ کف ناگرفته خامه هنوز
ز عرش یزدان در مغز من دوید فکر
هوش مصنوعی: گفتم که هنوز قلم در دستم نرفته و فکرهای الهی در ذهنم در حال حرکت است.
ز حرص مدح ولیعهد از سر قلمم
فرو چکید معانی به جای نقش و صور
هوش مصنوعی: از شدت ولع برای ستایش ولیعهد، معانی و مفاهیم به جای نقوش و تصاویر از قلمم بیرون ریخت.
چو روی دولت او تازه ‌کردم این مطلع
که گنج مدح و ثنا را بدو گشایم در
هوش مصنوعی: وقتی که چهره خوشبختی او را تازه دیدم، تصمیم گرفتم این آغازین سروده را به ستایش و مدح او تقدیم کنم.