گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸ - مطلع ثانی

مباش غره دلا در جهان به فضل و هنر
که شاخ فضل و هنر فقر و فاقه آرد بر
به خاک دانش هرگز مکار تخم امید
ز شاخ آهو هرگز مدار چشم ثمر
به مرد سفله مکن در هوای نان تکریم
به عرق مرده مزن از برای خون نشتر
کریم اگر نبود بهره‌ کی برد دانا
مسیح اگر نبود زنده‌کی شود عاذر
چو راد رفت ز گیهان چه حمق و چه دانش
چو مرد رفت ز میدان چه خود و چه معجر
زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل‌پرست
ستاره نیست مگر دون‌نواز و دون‌پرور
چنان بود طلب مردمی ز مردم دون
که ‌کس ‌کند طمع التیام از خنجر
سهر سهم سعادت نهد به شست‌ کسی
که فرق می نکند قاب و قوس را زَوتر
ز مشک لخلخه سازد جعل خصالی را
که اختیار کند پشک را به مشک تتر
کسی‌که باز نداند دخیل را ز روی‌
کسی‌که فرق نیارد سهل را ز قمر
زبان طعن ‌گشاید به شعر خاقانی
سجل طنز نگارد برای بومعشر
چه روی مهر به قومی ‌که مهرشان همه ‌کین
چه رای سود ز خیلی که سودشان همه ضر
به نیش ‌کژدم هرگز بود ز مهر نشان‌؟
به ناب افعی هرگز بود ز سود اثر؟
پی سلامت خود در تواتر حدثان
هنودوار ندارند باکی از آذر
ز خاربن نکند مرد آرمان رطب
ز پارگین نکند شخص آرزوی ‌گهر
پلید جفت پلیدست و پاک همسر پاک
ز جنس جنس ندارد به هیچ روی‌ گذر
ز علو قطره از آن‌ها بطست سوی نشیب
ز سفل شعله از آ‌ن ساعدست سوی زبر
به دیوپا چکنی مدح سبعهٔ الوان
به خنفسا چه بری وصف نافهٔ اذفر
برازی این را خوشتر ز دستهٔ سوری
ذبابی آن را بهتر ز بستهٔ شکر
مجو زگنبد نیلوفری وفاق آزانک
کس آرزو نکند از سراب نیلوفر
ازین مسدس‌گیتی مدار چشم خلاص
که مهره راه رهایی ندارد از ششدر
خدنگ حادثه را نیست به زعجز زره
پرنگ نایبه را نیست به ز فقر سپر
به راه صعب فنا درگذر نخست ز جان
به بحر ژرف رضا برشکن نخست ز سر
گرت سیاحت باید بهل اساس ازبار
ورت سباحت باید بکن لبان از بر
مزن به‌گام هوس در طریق فقر قدم
مکن به پای هوا در دیار عشق سفر
تو نرم نرم خرامی و دشت بی‌پایان
تو لنگ لنگ سپاری و راه پر کردر
به پهنه‌ای‌که در آن راه‌گم‌کند خورشد
به لجه‌ای‌که در آن گام نسپرد صرصر
به توسنی چه بر آیی‌ که نیستش ‌کامه
به زورقی چه نشینی که نیستش لنگر
ز که سوال نمایی جوابت آرد لیک
به جز سوال ازان نشنوی جواب دگر
ز آری آری‌گوید جواب و از لالا
مرادش آنکه به جزکرده نبودت‌کیفر
تو بدسگالی و نیکی طمع ‌کنی هیهات
ز خیر خیر تراوش نماید از شر شرّ
علو منزلت از نیستی بخواه و مگوی
که خط روح‌کی از نیستی شود اوفر
نگر به ‌صفر که هیچست و در طریق حساب
اقل هر عدد از یاریش شود اکثر
ترا که چشم دوبین با هزارگونه حول
به ‌گنج خانهٔ توحید کی شود رهبر
دوربین چگونه دهد فرع را ز اصل تمیز
دو بین چسان دهد از فرق کل و جزو خبر
بخوان فقر بری دست و آرزو به‌کمین
به راه عشق نهی پای و اهرمن به اثر
هوای مائده داری و زهر در سکبا
خیال بادیه‌ داری و دزد در معبر
به بحر فقر ز تسلیم بایدت زورق
به دشت عشق ز توحید بایدت رهور
که تا رهاندت این یک ز صد هزار بلا
که تا جهاندت آن یک ز صدهزار خطر
ز خود مجرد بنشین نه از عقار و حشم
ز خود تفرد بگزین نه از دیار و حشر
سبع نیی‌که تجنب‌کنی ز یار و دیار
ضَبُغ نیی‌که تنفرکنی ز مال و نفر
پی مجاهدهٔ نفس تن بهست نزار
که گاه معرکه رهوار به بود لاغر
ز خویشتن چو گذشتی به خویشتن مگرای
ز جان و تن‌ چو رهیدی به جان و تن منگر
ستون خانه شکستی فرود آن منشین
طناب خیمه ‌گسستی به شیب آ‌ن مگذر
مه حقیقت جویی به بام عشق برآی
ره طریقت پویی طریق فقر سپر
به جنگ خیبر خیل رسول را صف‌دار
به صف صفین جیش جهول را صفدر
هزار جنت در یک تو جهش مدغم
هزار دوزخ در یک تعرضش مضمر
به نزد حلمش الوند در حساب طسوج
به پیش جودش اروند در شمار شمر
ز مکنتش پر کاهیست گنج افریدون
ز ملگش‌کف خاکیست ملک اسکندر
به یک اشارتش اندر فنای صد اقلیم
به یک بشارتش اندر بقای صدکشور
پرند مصری او را قضا بود قبضه
کمند چینی او را فنا بود چنبر
کمینه خادم خدمتگران او خاقان
کهیه بندهٔ خر بندگان او قیصر
مقیم حضرت‌او باج خواهد از سنجار
گدای درگه او تاج‌گیرد از سنجر
به نزد جودش کز نجم آسمان افزون
به پیش رایش‌ کز جرم آفتاب انور
یکی نفایه سفالست جام‌کیخسرو
یکی شکسته ‌کلوخست‌ گنج بادآور
ثبات خاک نبینی دگر به زیر سپهر
مدار چرخ نیابی دگر به ‌گرد مدر
فلک ندارد با باد عزم او جنبش
زمین ندارد باکوه حزم او لنگر
قضا به رشتهٔ محور کشد دوال سپهر
که بهر کودک اقبال او کند فرفر
ز مسلخ‌ کرمش روزگار اجری‌خور
ز مطبخ نعمش‌کاینات روزی بر
به‌کاخ شوکت او هفت پرده شادُروان
به‌خوان نعمت او هشت روضه خوالیگر
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارد در نزد آسکون فرغر
همان نشاط ز حزمش سپهر نیلی را
که هوش پارسیان را ز حسن نیلوفر
به زیر پایه فضل اندرش چه‌کوه و جه دشت
به ظل رایت عدل اندرش چه خشک و چه تر
بانصرام زمان قهرش ار دهد فرمان
به انهدام جهان خشمش ارکند محضر
دگر نبینی زین تخت چارپایه نشان
دگر نیابی زین‌کاخ هفت پرده اثر
چنان‌ گذر کند از نه سپهر بیلک او
که نوک درزن درزی ز دیبهٔ ششتر
به نوک ناوک او سم صد هزار افعی
بناب ناچخ او زهر صدهزار اژدر
کنایتست ز دست تو ابر در آذار
حکایتیست ز تیغ تو برق در آذر
هم آن در آزار از همت تو در آزار
هم این در آذر از هیبت تو در آذر
به هرچه رای‌ کنی چرخ از آن نتابد روی
به هرچه حکم کنی دهر از آن نپیچد سر
پری به امر تو تعویذ سازد از آهن
عرض به‌نهی ‌تو اعراض ‌جوید از جوهر
هژبر خشم ترا دهر خستهٔ چنگال
عقاب قهر ترا چرخ مستهٔ ژاغر
مکارم تو چو اسرار سرمدی بی‌حد
محامد تو چو اوصاف احمدی بیمر
به حصر آن یک اشجار اگر شود خامه
به عد این یک اوراق اگر شود دفتر
نه یک بدیههٔ آن را مصورست حساب
نه یک خلاصهٔ این را میسرست شمر
پس از نبرد بنی‌المصطلق به سال ششم‌ا
رسول خواست شود با یهود کین‌گستر
هزار و چارصد از برگزیدگان بگزید
همه هژبر و توانا و گرد و کند آور
نگاشت پورابی‌ نامه‌یی به خیل یهود
وز آنچه دیده و دانسته بد بداد خبر
ازین خبر همه موسائیان ز آب و چشم
چو ریش فرعون آمود چهرشان به دُرر
سپس به چاره بدینسان شدند دستان زن
کمان ز یاری غطفان گروه نیست گذر
یکی فرسته فرستیم پر فرست و فریب
مگر به یاریمان یارد آورد یاور
گر آن‌ گره نگشایند این‌ گره ازکار
درست خانه و خونمان شود هبا و هدر
یکی ز خیل نضیر و قُریظه‌ یاد آرید
کشان چه آمد ازکین مصطفی بر سر
سپس فرسته شد و گرد کرد چار هزار
از آن‌ گروه همه نامجوی و نام‌آور
چو آن‌ گروه دو فرسنگ راه ببریدند
به امر یزدان پروای و ویل شدکه ودر
بدان نهیب ‌که در خیلشان فتاد نهاب
به جز ایاب نجستند هیچ چار و چدر
وزان ‌کران به شب تیره آفتاب رسل
بسان انجم پویانش از قفا لشکر
یکی دلیرکه بد نام او عباد بشیر
یزک نمود بشیر عباد خیر بشر
عباد اهرمنی را به ره‌ گرفت و گرفت
خبر ز خیر و شد زی رسول راهسپر
چو روز روشن خورشید دی در آن شب تار
به پای باره برافراشت بر فلک اختر
یهود بی‌خبر اندر کَریجها خفته
یکی نهاده ‌کلاه و یکی ‌گشاده‌ کمر
به امر بار خدا تا به صبح ازین باره
نشان نیافت ‌کسی از صدای یک جانور
نه از نباح‌کلاب و نه از نبوح یهود
نه از نهیق حمار و نه از خوار بقر
به بامداد به هنگام آنکه فصل بهار
به شاخ سرخ‌گل آوا برآورد تندر
دمید مهر جهانتاب ازکرانهٔ چرخ
بسان سوسن زرد از کنار سیسنبر
فلک فکند ز سر طیلسان راهب و دوخت
به سفت همچو یهودان ز خور قوارهٔ زر
هزار پشهٔ سیمین به چرخ‌گشت نهان
به برگ لاله بدل شد درخت لامشگر
شبان و زارع و دهقان و نخل بند و اْکار
برون شدند ز در همچو روزهای دگر
کشیده پیل به‌سفت و گرفته داسه به دست
نهاده خیش به‌گاو و فکنده خوره به خر
به دشت رانده سراسرگواره وگله
به‌گاو بسته تناتن‌گوآهن و ایمر
پی درودن غلات همچو گاز گراز
به دست زارعشان داستغاله و دَستَر
چو خارپشتی آونگ از درخت چنار
به سفت راعیشان از پلاس پاره‌گذر
به‌کشتمند تناتن چمان و غافل ازین
که جای‌ گندم و جو رسته ناوک و خنجر
به هرطرف نگرستند گرز بود و کمان
بهر کجا که ‌گذشتند تیغ بود و تبر
زمین ز سم مراکب چوگوی در طبطاب
فلک ز تف قواضب چو موم بر آذر
به در شدند برآشفته حال و از مویه
فشانده سودهٔ پلپل به دیدگان اندر
سلام نام یکی پیر بد در آن‌باره
فراشت بال ‌که جز چنگ چاره نی‌ایدر
در ار بر وی ببندیم‌ کار بسته شود
به آنکه در بگشاییم تا گشاید در
گزیر نیست ‌کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نایبات قدر
ز برگ عبهر گر سر زند دو صد پیکان
ز نیش پیکان‌گر بردمد دو صد عبهر
چو سرنوشت زیان باشد این ندارد سود
چوکردگار امان بخشد آن ندارد ضر
هرآنچه چاره سگالید غیر ازین ناقص
هر آنچه یاوه سرایید غیر ازین ابتر
بگفت آن دد گوساله خوی سامریان
بتافتند دگرباره روی از داور
یکی درخت‌کهن‌سال بد به قرب حصار
سطبر شاخه قوی بن زمردین پیکر
بخفت سایهٔ یزدان فرود سایهٔ آن
زهی درخت‌که خلد مجسم آرد بر
زهی درخت‌که هژذه هزار عالم را
به زیر سایهٔ او کردگار داده مقرّ
چو شد به خواب یکی اهرمن ز خیل یهود
گشاد از کمر جم پرند خارا در
ولی زمین درنگی ورا درنگ نداد
که ماه نو برباید ز آسمان ظفر
دوگام آن دَدِ آهن جگر به‌ کام زمین
چو خار چینهٔ آهن به‌گاز آهنگر
نبی نریخت ورا خون از آنکه نالاید
به خون روبه چنگال شیر شرزهٔ نر
که ناگه از طرف دز یکی غبار بخاست
بر آن صفت ‌که نهان‌گشت تودهٔ اغبر
نشسته دیوی بر بادپا و اینت شگفت
که دیو گردد چون جم سوار بر صرصر
رسول خواست ابوبکر را و داد برو
درفش و گفت که کیفرستان ازین کافر
شنیده‌ای‌که ابوبکر رخ بتافت ز جنگ
چنانکه روز دوم بهر پاس عمر عُمر
ز روی طیش چنین‌ گفت آفتاب قریش
که بامداد چو خور برزند سر از خاور
دهم لوا به‌کسی‌ کش خدای هردو جهان
چو من ستاید و او هر دو را ستایشگر
سحرگهان‌که شهشاه باختر در چشم
به میل خط شعاعی کشید کحل سهر
هزار شاهد چشمک‌زن از نظارهٔ او
نهفت چهرهٔ سیمین به نیلگون معجر
ز بیم ترک ختن رومیان زنگی خوی
نهان شدند عرب‌وار در سیه چادر
ز خواب ختم رسل چشم برگشود و سرود
کجاست چشم من آن توتیای چشم ظفر
کجاست مردمک دیدگان حق بینم
که هست سرمه‌کش دیدهٔ جلال و خطر
کجاست شیر حق‌ آن کو به صدهزاران چشم
بود به مهر رخش چرخ خیره شام و سحر
جواب داد یکی‌ کای فروغ چشم جهان
ز چشم زخم سپهرش دو چشم دیده خطر
دو چشم حق نگر خویش بسته از عالم
که هیچ‌ کس به جز از حق نیایدش به نظر
گشوده‌اند از آن روی صعوگان پر و بال
که از چو باز فروبسته چشم ، راست نگر
ز گرد راه و تف آفتاب و گرمی روز
دو عبهرش شده تاری دو نرگسش مغبر
شده دو جزع یمانی دو حقهٔ یاقوت
شده دو نرگس شهلا دو لالهٔ احمر
کسی ‌که مکه ‌غبارش کشد چو سرمه به چشم
به چشم سرمهٔ مکی ‌کشد ز بیم حَسَر
کس که چشمهٔ آتش‌فشان به چشمش تار
ز چشم چشمهٔ آبش روان ز آفت حرّ
رسول گفت گرش سوی من فراز آرید
منش ز چشمهٔ حیوان کنم بصیر بصر
یکی‌روان شد و دست علی گرفت ‌به دست
ز دستگیری او دست یافت بر اختر
علی ز چهر پیمبر شدش جهان‌بین باز
اگرچه دیده شود ز افتاب تار و کدر
به چشم آب زدش مصطی ز چشمهٔ نوش
چنانکه سوخت چو آتش ز رشک آب خضر
پس اختری ‌که باخترش مهچه ناصیه‌سای
بدو سپرد و سرایید کای بلند اختر
بپو بپهنه‌که این رزم را تویی شایان
بچم به‌عرصه‌که این عزم را تویی از در
ولی بار خدا باره راند زی باره
درفش کینه فروکوفت بر در خیبر
نهاده دل به تولّای احمد مختار
سپرده جان به عنایات خالق اکبر
یکی ستاره شمر بود در درون حصار
که خوانده بود ز تورات رمزهای سور
چو بر شمایل حیدر نظاره کرد ز سور
چو گردباد برآشفت و خاک ریخت به سر
سؤال را لب حسرت گشود و گفت کیی
سرود حیدره‌ام شیر حق بشیر بشر
مراست دخت نبی جفت و سبط احمدپور
مراست بنت اسد مام و پور شبیه پدر
مران یهود از آن گفته گشت آشفته
چوکفته‌نازش بر رخ دوید خون جگر
به مویه‌ گفت خود این‌ گرد ایلیاست‌ کزو
به پور عمران‌گیهان خدای داد خبر
سپس ز باره یکی دیو نام او حارث
جنابه زاده ابا مرحب از یکی ماذر
دو اسبه راند به آهنگ‌ کین شیر خدای
شهش سه اسبه فرستاد از جهان به سقر
زخشم در تن مرحب سطبر شد رگ و پی
دلش ز کینه برافروخت همچو نوش آذر
بسان کوه دماوند زیر ابر سیاه
نهاد بر زبر ترک آهنین مغفر
کمان فکند به بازو به عزم رزم خدیو
تو گفتی از کتف که دهان گشاد اژدر
نهاد بر زبر میل خود سنگ گران
بسان ‌گنبد دوار بر خط محور
رخان ز سوگ برادر به رگ سرخ بقم
روان ز کین شهنشه بسان تند شرر
چنان به پهنه برانگیخت رخش آهن سم
چنان زکینه برآمیخت تیغ خارا در
که شد ز جنبش آن جسم خاک بی‌آرام
که شد ز تابش این روی چرخ پراخگر
هژبر بیشهٔ دین آن زمانه را ملجأ
نهنگ لجهٔ کین آن ستاره را مفخر
گرفت راه برو چون هژبر بر روباه
گشود بال بدو چون عقاب بر کوتر
چنان به تارک آن تیغ راند شیر خدا
که‌کرد برق پرندش‌ ز سنگ خاره‌گذر
به امر ایزد دادار جبرئیل امین
اگر نگستردی زیر تیغ شد شهپر
اگرنه میکائیلش بداشتی ایمن
اگر نه اسرافیلش بداشتی ایسر
برآن مثال که پیکان گذر کند ز پرند
زگاو و ماهی بگذشتیش‌ پرنداه‌رر
ز قتل مرحب آواز مرحبان مهان
شد از زمین به فلک چون دعای پیغمبر
گرازی از کف شیرخدا به گاه گریز
به زخم ‌گرزهٔ خارا شکن فکند سپر
فتاد مهر سلیمان به خاک و اهرمنی
چو باد برد و پریوار شد نهان ز نظر
خدیو نیو چو پران شهاب از پی دیو
بشد ز بهر سپر سوی باره راهسپر
در حصار ببستند چل یهود عنود
برآن‌که بارهٔ علم محمدی را در
مگو حصار یکی آسمان کز افرازش
عیان شدی چو یکی گوی تودهٔ اغبر
ز بس متانت آسیب‌ گنبد هرمان
ز بس رزانت آشوب سد اسکندر
ز باره‌اش‌‌که دو صد ره بر از سپهر برین
به یک مثابه نمودی دوگاو زیر ه زبر
چنان رفیع ‌که بر قعر ژرف خندق آن
نتافتی ز بلندی فره‌رغ هفت اخر
عیان ز شیب فصیل وی آسمان کبود
چو از فرود دماوند تل خاکستر
هرآنکه ساکن آن قلعه از صغیر و کبیر
همه ستاره شناس و همه ستاره شمر
از آنکه منطقه را با معدل از دو کران
فرود چنبرهٔ آن حصار بود ممر
همه خبیر ز تربیع هرمز وکیوان
همه بصیر به تثلیث زهره ی ازهر
فراز کنگر عالیش امتان کلیم
هزار مرتبه در پایه از مسیحا بر
ز حمل جثهٔ آن‌باره خسته‌ گاو زمین
برآن مثال ‌که در زیر بار لاشهٔ خر
رسید بر در آن‌ باره شرزه شیر خدای
گرفت حلقهٔ در را به چنگ زورآور
به قدرتی که در آویختی اگر با کوه
چو تار کارتن از هم‌ گسیختیش‌ کمر
به نیرویی که اگر چنگ در زدی به سپهر
شدی چنانکه به سنگ اندر اوفتد ساغر
به قوتی‌که اگرگوی خاک بگرفتی
چو مغز خصم پریشان شدی ز یکدیگر
دری چنان را با قوتی چنین افکند
ز سطح غبرا بر اوج‌ گنبد اخضر
غریو ساخت ز مرد و خروش خاست ز زن
زفیر خاست ز بوم و نفیر خاست زبر
بیل وبیلک وشمشیر و خنجر و خِنجیر
به خشت و خاره و سرپاش و‌ گرزه و جمدر
به پیلگوش و دژ آهنج و ناوک و زوبین
به پیلپا و یک انداز و دهره و تکمر
گرفته راه بر آن شرزه شیر و غافل ازین
که‌کس نبندد با خاشه سیل را معبر
چو تندسیل‌که آید زکوهسار فرود
دمان به باره برآمد خدیو شیر شکر
ز آفتاب حوادث نیافتند یهود
به غیر سایهٔ زنهار شاه هیچ مفر
ز دستوانه و خفتان و خود و درع و زره
ز گوشواره و خلخال و طوق و تاج و ‌کمر
ز در وگنج و ضیاع و عقار و مال و حشم
ز زر و سیم و مَراع و مواش و خیل و حشر
ز ناق‌های مرصع زمام از یاقوت
ز باره‌های مکلل لگام از گوهر
گزیده‌گزیت و رسته ز صد هزار بلا
سپرده جزیت‌و جسته ز صدهزار خطر
امین ملک خدا دادشان امان و سرود
که هرکه ماند در سور ازو نماند سر
ز مال آنچه سزد بار یک سطبرهیون
برید هریک و زین جایگه ‌کنید سفر
صفیه زادهٔ حی‌بن اخطب آنکه به حسن
نبود در همه عالم چنو یکی اختر
شه آن نگار شکرخنده را به دست بلال
که عنبرین قمرش بود آتش عنبر
روانه ساخت به سوی رسول تا سازد
مفرحی دل او را ز عنبر و شکر
بلال برد پری را ز رزمگاه و پری
بشد بسان پری دیده تابش از منظر
رسول شد چو ز بیرحمی بلال آگه
هلال‌وار بکاهیدش از ملال قمر
سرود از چه ز آوردگاهش آوردی
دلت ز آهن و پولاد و روی بود مگر
تو آهنین دل و این ماهرو پری سیما
بلی نماید ز آهن پری به طبع حذر
پس از زمانی چون آن پری به هوش آمد
شدش ز مهر رسول خدا درون پرور
بدو سرود که ای ماه یاسمین سیما
سیه چراست رخت همچو برگ لیلوپر
گشود بُسّد و این‌گونه گشت گوهربار
که چون بکند در از باره حیدر صفدر
بدم به‌گوشهٔ تختی نشسته چون بلقیس
بسان مرغ سلیمان به تارکم افسر
که ناگهان چو یکی صرع‌دار آشفته
که از مشاهدهٔ دیو لرزدش پیکر
زمین باره بلرزید و باژگون شد بخت
چو زورقی متلاطم میان بحر خزر
چنانکه ماه ز سبابهٔ تو یافت شکاف
شکافت ماه جبینم ز پایهٔ‌ کر کر
وزان‌کرانه هژبر خدا امام هدی
چو بسته دید به یاران زکنده راه‌گذر
فرودکنده یکی ژرف رود بود روان
گذشته موجش از اوج نیلگون منظر
شکسته رهگذر سیل را یهود عنود
که تا ز آب نمایند دفع تند آذر
گرفت حلقهٔ در را به چنگ شیر خدای
ز در نمود مرآن ژرف‌کنده را معبر
از آن سبب‌که در ازای در به قول درست
یکی به دست ز پهنای کنده بد کمتر
میان‌کنده به استاد مرتضی آونگ
گشاده روح امین زیر پای شه شهپر
شدند یثربیان پی سپر به نزد رسول
که هان نظاره نمادست ساقی‌کوثر
رسول ‌گفت یکی پای او کنید به چشم
که هیچ‌گوش سراین را نمی‌کند باور
چو از نورد بپرداخت شاه خیبرگیر
سوی محیط ‌گرایید بحر پهناور
نبی چو ماه نو آغوش برگشود ز مهر
که تا سپهر وفا را چو جان‌کشد در بر
علی به صفحهٔ‌کافورگشت لولوبار
به مشک و غالیه آمیخت دان‌های دُرر
نبی سرودش کای آسمان عز و جلال
که هست ذات تو هستی‌کون را مصدر
چرا ز قرب من آمیختی به ماه نجوم
چرا ز وصل من انگیختی ز جزغ غرر
نه روز چون‌که برآید نهان شود کوکب
نه مهر چون‌ که بتابد نهان شود اختر
گشود لعل ‌گهربار مرتضی و سرود
که ای زبار خدا کاینات را سرور
نه‌ طرف‌ گلشن خرم شود ز اشک سحاب
نه صحن بستان رَیّان شود ز سعی مطر
نه اشک ابر لآلی شود به‌کام صدف
نه آب جوی زمرد شود به شاخ شجر
نه هرچه بیش ببارد سحاب در بستان
فزون شود فر نسرین و لاله و نستر
چو عشرتی‌ که دو چشم‌ گرسنه را ز طعام
شدند شاد ز فتح پدر شبیر و شبر
صباکه روحش شادان زیاد در جنت
صبا که جانش خرم بواد در محشر
به مخزنی‌ که خداوند نامه آن را نام
چنین فشانده درین داستان ز کلک گهر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مباش غره دلا در جهان به فضل و هنر
که شاخ فضل و هنر فقر و فاقه آرد بر
هوش مصنوعی: به خود مغرور نباش که در دنیا به علم و هنر خود فخر کنی، زیرا که درخت فضیلت و هنر، می‌تواند به قحطی و فقر دچار شود.
به خاک دانش هرگز مکار تخم امید
ز شاخ آهو هرگز مدار چشم ثمر
هوش مصنوعی: هرگز در زمین علم و دانش، امیدوارانه کاشت نکن، مانند اینکه دغدغه میوه‌دار شدن شاخ آهو را داشته باشی، چرا که این کار ممکن نیست.
به مرد سفله مکن در هوای نان تکریم
به عرق مرده مزن از برای خون نشتر
هوش مصنوعی: به انسان‌های زبون و پست به خاطر برخی منافع مادی احترام نگذار و به خاطر نفع شخصی یا کسب درآمد، به کارهای بی‌مقدار و بی‌ارزش مشغول نشو.
کریم اگر نبود بهره‌ کی برد دانا
مسیح اگر نبود زنده‌کی شود عاذر
هوش مصنوعی: اگر شخصی بخشنده و کریم وجود نداشته باشد، کسی چگونه می‌تواند از علم و دانش بهره‌مند شود؟ و اگر مسیح نبود، چه کسی می‌توانست به زندگی بازگردد یا نجات یابد؟
چو راد رفت ز گیهان چه حمق و چه دانش
چو مرد رفت ز میدان چه خود و چه معجر
هوش مصنوعی: زمانی که راد (شجاع و نیکوکار) از دنیا برود، نه نادانی و نه دانایی در آنجا باقی می‌ماند. و زمانی که مردی از میدان نبرد برود، نه خود او و نه زینی که بر آن سوار است، دیگر وجود ندارد.
زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل‌پرست
ستاره نیست مگر دون‌نواز و دون‌پرور
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، افراد با کمالات و فضایل کم هستند و بیشتر کسانی که شناخته می‌شوند، به دنبال چیزهای پست و بی‌ارزش هستند.
چنان بود طلب مردمی ز مردم دون
که ‌کس ‌کند طمع التیام از خنجر
هوش مصنوعی: خواسته‌ی انسان‌های بزرگ از افراد پست به قدری ناچیز است که هیچ‌کس نمی‌تواند از زخم خنجر امید به بهبودی داشته باشد.
سهر سهم سعادت نهد به شست‌ کسی
که فرق می نکند قاب و قوس را زَوتر
هوش مصنوعی: کسی که تفاوت میان اصول و جنبه‌های مختلف زندگی را درک نمی‌کند، نمی‌تواند به خوشبختی واقعی دست یابد.
ز مشک لخلخه سازد جعل خصالی را
که اختیار کند پشک را به مشک تتر
هوش مصنوعی: به بوی خوش مشک، کسی می‌تواند کارهای ظریف و زیبا بسازد، که در انتخاب خودش را با نرمی و لطافت خاصی به نمایش بگذارد.
کسی‌که باز نداند دخیل را ز روی‌
کسی‌که فرق نیارد سهل را ز قمر
هوش مصنوعی: کسی که نتواند تفاوت بین ارزش‌ها و نشانه‌ها را تشخیص دهد، مانند کسی است که نتواند آسانی را از زیبایی تمایز دهد.
زبان طعن ‌گشاید به شعر خاقانی
سجل طنز نگارد برای بومعشر
هوش مصنوعی: زبان به نیش و کنایه به شعر خاقانی می‌پردازد و به نوعی به شوخی و کنایه درباره موضوعات اجتماعی یا سیاست می‌نگارد.
چه روی مهر به قومی ‌که مهرشان همه ‌کین
چه رای سود ز خیلی که سودشان همه ضر
هوش مصنوعی: چه روی زیبا به قومی که محبت‌شان فقط حسادت است، چه فکر خوبی به گروهی که نفع‌شان تنها ضرر است.
به نیش ‌کژدم هرگز بود ز مهر نشان‌؟
به ناب افعی هرگز بود ز سود اثر؟
هوش مصنوعی: هرگز از محبت کژدمی نشانی وجود ندارد و هرگز از نفعی در افعی نخواهید یافت.
پی سلامت خود در تواتر حدثان
هنودوار ندارند باکی از آذر
هوش مصنوعی: مردم برای نجات خود نگران و مضطرب نیستند و به سختی‌های موجود توجهی ندارند.
ز خاربن نکند مرد آرمان رطب
ز پارگین نکند شخص آرزوی ‌گهر
هوش مصنوعی: انسان‌های با اراده از بی‌هویتی و ناامیدی نمی‌توانند به آرزوها و اهداف بلند خود دست یابند و به جای آن، باید به دنبال خواسته‌های واقعی و ارزشمند خود باشند.
پلید جفت پلیدست و پاک همسر پاک
ز جنس جنس ندارد به هیچ روی‌ گذر
هوش مصنوعی: آدم‌های بد، همراهان بدی دارند و افراد خوب هم باید با کسانی از جنس خود و پاک همراه شوند. هیچ‌گاه نباید انتظار داشت که آدم‌های ناپاک با افراد خوب سازگاری داشته باشند.
ز علو قطره از آن‌ها بطست سوی نشیب
ز سفل شعله از آ‌ن ساعدست سوی زبر
هوش مصنوعی: قطره‌ای از فراز به سمت پایین می‌آید، مانند شعله‌ای که از پایین به سمت بالا می‌رود.
به دیوپا چکنی مدح سبعهٔ الوان
به خنفسا چه بری وصف نافهٔ اذفر
هوش مصنوعی: اگر به دیو و موجودات زشت و پلید حمله کنی، چه فایده‌ای دارد که هفت رنگ زیبا را ستایش کنی؟ و اگر این کار را انجام دهی، تو از زیبایی و لطافت‌های دلنشین هم دور خواهی شد.
برازی این را خوشتر ز دستهٔ سوری
ذبابی آن را بهتر ز بستهٔ شکر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو چیزی را که از دست رفته و سخت به دست آمده، بیشتر دوست داری تا چیزی که خود به راحتی به دست آمده است. به عبارت دیگر، ارزش و زیبایی چیزی که به سختی به دست آمده بیشتر از چیزی است که به سادگی به دست می‌آید.
مجو زگنبد نیلوفری وفاق آزانک
کس آرزو نکند از سراب نیلوفر
هوش مصنوعی: به دنبال زیبایی‌های ظاهری نباش، چرا که کسی آرزوی چیزی که واقعی نیست را نخواهد کرد.
ازین مسدس‌گیتی مدار چشم خلاص
که مهره راه رهایی ندارد از ششدر
هوش مصنوعی: از این دایره‌ی بسته‌ی دنیا دور شو و به ترس و بلای آن فکر نکن که انسانی نخواهد توانست از چنگال زمان و سرنوشت رها شود.
خدنگ حادثه را نیست به زعجز زره
پرنگ نایبه را نیست به ز فقر سپر
هوش مصنوعی: وقایع و حوادث زندگی نمی‌توانند از پس ابهت و قدرت زره‌ای که به تن داریم برآیند. برای حفاظت از خود در برابر مشکلات، از هیچ وسیله‌ای معاف نیستیم و همیشه باید در برابر چالش‌ها آماده باشیم.
به راه صعب فنا درگذر نخست ز جان
به بحر ژرف رضا برشکن نخست ز سر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به کمال و سعادت، ابتدا باید از سختی‌ها و مشکلات عبور کنی و از جان خود بگذری. سپس، باید با ایمان و استقامت، خود را در دریای عمیق رضا و تسلیم غرق کنی و بر تمام موانع و دشواری‌ها غلبه کنی.
گرت سیاحت باید بهل اساس ازبار
ورت سباحت باید بکن لبان از بر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مسافرت بروی، باید اصولش را خوب یاد بگیری؛ همچنین برای شنا کردن هم باید زبانت را به کار بیندازی و آن را تمرین کنی.
مزن به‌گام هوس در طریق فقر قدم
مکن به پای هوا در دیار عشق سفر
هوش مصنوعی: در مسیر فقر، با قدم‌های ناشیانه و هوس‌آلود راه نرو و در دنیای عشق، با پای تمایلات نفسانی سفر نکن.
تو نرم نرم خرامی و دشت بی‌پایان
تو لنگ لنگ سپاری و راه پر کردر
هوش مصنوعی: تو به آرامی و نرمی حرکت می‌کنی و دشت وسیع را طی می‌کنی، در حالی که با صدای لنگ‌لنگ پای‌هات، راه را پر می‌کنی.
به پهنه‌ای‌که در آن راه‌گم‌کند خورشد
به لجه‌ای‌که در آن گام نسپرد صرصر
هوش مصنوعی: در فضایی که خورشید در آن می‌تواند گم شود و در عمق دریا که طوفان نمی‌تواند قدم گذاشت، است.
به توسنی چه بر آیی‌ که نیستش ‌کامه
به زورقی چه نشینی که نیستش لنگر
هوش مصنوعی: اگر سوار اسب قوی باشی، اما امکانات و تجهیزات لازم برای سفر و حرکت در دسترست نباشد، به کجا خواهی رفت؟ و اگر در قایق نشسته‌ای، اما لنگر و وسایل مهمی برای کنترل حرکت آن نداری، چه فایده‌ای دارد؟
ز که سوال نمایی جوابت آرد لیک
به جز سوال ازان نشنوی جواب دگر
هوش مصنوعی: از چه‌کس بپرسی، او پاسخت را می‌دهد، اما هیچ جوابی جز پاسخ به سوالت نمی‌شنوی.
ز آری آری‌گوید جواب و از لالا
مرادش آنکه به جزکرده نبودت‌کیفر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که به راحتی و با صداقت می‌گوید "بله"، نشان‌دهنده‌ی صداقت اوست. و زمانی که در خواب به سر می‌برد و کلمه‌ای نمی‌گوید، به این اشاره دارد که هیچ خطایی مرتکب نشده و نیازی به مجازات ندارد.
تو بدسگالی و نیکی طمع ‌کنی هیهات
ز خیر خیر تراوش نماید از شر شرّ
هوش مصنوعی: اگر بدی در دل داشته باشی و به خوبی‌ها امید داشته باشی، هرگز نمی‌توانی از بدی‌ها انتظار خوبی داشته باشی.
علو منزلت از نیستی بخواه و مگوی
که خط روح‌کی از نیستی شود اوفر
هوش مصنوعی: به مقام و مرتبه‌ای بالا دست یاب، و از نبودن خود درخواست کن، و این را نگو که از عدم، روح به وجود نمی‌آید.
نگر به ‌صفر که هیچست و در طریق حساب
اقل هر عدد از یاریش شود اکثر
هوش مصنوعی: به صفر توجه کن که هیچ ارزشی ندارد و در دنیای حساب، هر عددی اگر به او نزدیک شود، کمتر از آن خواهد بود.
ترا که چشم دوبین با هزارگونه حول
به ‌گنج خانهٔ توحید کی شود رهبر
هوش مصنوعی: اگر کسی با بینش و دقت نظر، که به آن هزاران پیچیدگی دارد، بتواند به درک حقیقی و عمیق توحید و یکتاپرستی برسد، در آن صورت می‌تواند راهنمایی برای دیگران در زمینه این موضوع باشد.
دوربین چگونه دهد فرع را ز اصل تمیز
دو بین چسان دهد از فرق کل و جزو خبر
هوش مصنوعی: دوربین چگونه می‌تواند اصل و فرع را از هم تشخیص دهد؟ و چگونه از تفاوت بین کل و جزء آگاه می‌شود؟
بخوان فقر بری دست و آرزو به‌کمین
به راه عشق نهی پای و اهرمن به اثر
هوش مصنوعی: فقر را کنار بگذار و آرزوهایت را در کمین عشق بگذار. باید پا در راه عشق بگذاری و شیطان را از صحنه دور کنی.
هوای مائده داری و زهر در سکبا
خیال بادیه‌ داری و دزد در معبر
هوش مصنوعی: تو آرزوی نعمت و صفا را در سر داری، اما در دلت زهر و تلخی نهفته است. در عین حال از خیال سفر و راه‌های ناآشنا به شوق آمده‌ای، در حالی که خطر دزدان و مشکلات در کمین تو هستند.
به بحر فقر ز تسلیم بایدت زورق
به دشت عشق ز توحید بایدت رهور
هوش مصنوعی: در دریای فقر، باید با تسلیم و اراده پیش رفت و در دشت عشق، باید با ایمان و وحدت راه خود را پیدا کرد.
که تا رهاندت این یک ز صد هزار بلا
که تا جهاندت آن یک ز صدهزار خطر
هوش مصنوعی: تا تو را از یک بلا نجات دهد، باید که تو را از صد هزار خطر رهایی بخشد.
ز خود مجرد بنشین نه از عقار و حشم
ز خود تفرد بگزین نه از دیار و حشر
هوش مصنوعی: از خود دور شو و به چیزهایی مانند زمین و خدمتکاران وابسته نباش. خودت را از جامعه و جمعیت جدا کن و به تنهایی فکر کن.
سبع نیی‌که تجنب‌کنی ز یار و دیار
ضَبُغ نیی‌که تنفرکنی ز مال و نفر
هوش مصنوعی: چنان نباش که از دوست و سرزمینت دوری کنی، و همچنین نباید از ثروت و جاه متنفر باشی.
پی مجاهدهٔ نفس تن بهست نزار
که گاه معرکه رهوار به بود لاغر
هوش مصنوعی: برای پیروزی بر نفس، بدن خسته و نزار را آماده کن، زیرا گاهی در میدان نبرد، لاغری و کم‌توانی به کار می‌آید.
ز خویشتن چو گذشتی به خویشتن مگرای
ز جان و تن‌ چو رهیدی به جان و تن منگر
هوش مصنوعی: وقتی از خودت فراتر رفتی، از خودت چگونه می‌توانی جدا شوی؟ آیا از جان و بدن خود جدا شده‌ای که به جان و بدن من توجه نکنی؟
ستون خانه شکستی فرود آن منشین
طناب خیمه ‌گسستی به شیب آ‌ن مگذر
هوش مصنوعی: ستون خانه را نادیده نگیر و زیر آن نرو که با شکسته شدن طناب خیمه، به راحتی می‌افتد و نباید از روی شیب آن عبور کنی.
مه حقیقت جویی به بام عشق برآی
ره طریقت پویی طریق فقر سپر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی، بر بام عشق برو و مسیر راه را پیدا کن. در این راه، فقر و بی نیازی می‌تواند نقش حفاظتی برای تو باشد.
به جنگ خیبر خیل رسول را صف‌دار
به صف صفین جیش جهول را صفدر
هوش مصنوعی: در جنگ خیبر، سپاه پیامبر با نظم و ترتیب و صف‌های منظم به مقابله با دشمنان رفتند و مانند یک صف قوی و استوار ظاهر شدند.
هزار جنت در یک تو جهش مدغم
هزار دوزخ در یک تعرضش مضمر
هوش مصنوعی: در وجود تو، هزار بهشت نهفته است که در یک لحظه تجلی می‌کند، و همچنین هزار جهنم در یک تعرض و حمله‌ات پنهان شده است.
به نزد حلمش الوند در حساب طسوج
به پیش جودش اروند در شمار شمر
هوش مصنوعی: در نزد راستی و صبر او، الوند با مدنیت طسوج مقایسه می‌شود و در برابر سخاوتش، اروند در شمارش شمر قرار می‌گیرد.
ز مکنتش پر کاهیست گنج افریدون
ز ملگش‌کف خاکیست ملک اسکندر
هوش مصنوعی: سرمایه و ثروت افریدون به قدری ناچیز و بی‌ارزش است که به یک پر کاه می‌ماند، و سلطنت اسکندر هم به اندازه‌ی خاکی در زیر پا است.
به یک اشارتش اندر فنای صد اقلیم
به یک بشارتش اندر بقای صدکشور
هوش مصنوعی: با یک اشاره‌اش، میلیون‌ها سرزمین نابود می‌شوند و با یک بشارتش، صد کشور به حیات و استمرار ادامه می‌دهند.
پرند مصری او را قضا بود قبضه
کمند چینی او را فنا بود چنبر
هوش مصنوعی: پرنده مصری مقدر شده بود که در دام چینی گرفتار شود و سرنوشت او به فنا می‌انجامد.
کمینه خادم خدمتگران او خاقان
کهیه بندهٔ خر بندگان او قیصر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من در نهایت خدمت‌گذار خدمتگزاران خاقان هستم و این نشان‌دهنده‌ی جایگاه و مقام من است، همچنان که بنده‌ای از بندگان او قیصر به حساب می‌آید.
مقیم حضرت‌او باج خواهد از سنجار
گدای درگه او تاج‌گیرد از سنجر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقام و مرتبه‌ای اشاره می‌کند که کسی که در درگاه خداوند قرار دارد، از گدایی در آن مکان ارجمند بهره‌مند می‌شود. آن فرد با قیمتی در برابر روحانی بودن خود، از ثروت و قدرت الهی بهره‌مند می‌شود. به نوعی، روحانی بودن و نزدیک بودن به خداوند موجب می‌شود که نعمت‌ها و برکت‌ها به او برسد.
به نزد جودش کز نجم آسمان افزون
به پیش رایش‌ کز جرم آفتاب انور
هوش مصنوعی: به نزد سخاوت او که از ستاره‌های آسمان بیشتر است و در برابر تصمیم او که از نور خورشید درخشان‌تر است.
یکی نفایه سفالست جام‌کیخسرو
یکی شکسته ‌کلوخست‌ گنج بادآور
هوش مصنوعی: این بیت به مقابله دو چیز اشاره دارد. یکی از آن‌ها یک جام زیبا و ظریف است که نشان از جلال و زیبایی دارد و دیگری تکه‌ای شکسته از خاک است که شاید به نظر بی‌ارزش بیاید. با این تعبیر، شاعر به نوعی به ارزش و ناپایداری اشیاء و موقعیت‌ها اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که گاهی چیزهایی که به ظاهر بی‌ارزش به نظر می‌رسند، ممکن است در واقع دارای ارزش و ثروت واقعی باشند.
ثبات خاک نبینی دگر به زیر سپهر
مدار چرخ نیابی دگر به ‌گرد مدر
هوش مصنوعی: استحکام و پایداری زمین را دیگر نخواهی دید و در زیر آسمان دیگر نمی‌توانی به دوری چرخ زندگی دست پیدا کنی.
فلک ندارد با باد عزم او جنبش
زمین ندارد باکوه حزم او لنگر
هوش مصنوعی: آسمان با وزش باد نمی‌تواند اراده او را تغییر دهد و زمین هم از استقامت کوه او نمی‌هراسد.
قضا به رشتهٔ محور کشد دوال سپهر
که بهر کودک اقبال او کند فرفر
هوش مصنوعی: سرنوشت به دور محور زمین چرخش می‌کند تا شانس و اقبال را برای کودک فراهم کند و او را به زندگی خوشبخت و پررنگی برساند.
ز مسلخ‌ کرمش روزگار اجری‌خور
ز مطبخ نعمش‌کاینات روزی بر
هوش مصنوعی: در روزگار کرم و بزرگواری، انسان‌ها از طریق رحمت و محبت زندگی می‌کنند و از سفره نعمت‌های کائنات روزی می‌گیرند.
به‌کاخ شوکت او هفت پرده شادُروان
به‌خوان نعمت او هشت روضه خوالیگر
هوش مصنوعی: در کاخ باعظمتی که او دارد، هفت پرده زیبا آویزان است و در مراسم مهمانی او، هشت باغ سرسبز و دل‌انگیز وجود دارد.
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارد در نزد آسکون فرغر
هوش مصنوعی: طبع او چقدر گسترده و بزرگ است که در مقابل آن دریا نیز ناچیز به نظر می‌رسد و در نظر ما، فرغر نیز ارزشی ندارد.
همان نشاط ز حزمش سپهر نیلی را
که هوش پارسیان را ز حسن نیلوفر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به شادی و شادابی ناشی از خرد و تدبیر دارد که همانند آسمان آبی رنگ، نیرویی برای ایجاد زیبایی و نشاط در زندگی است. وجود زیبایی همچون نیلوفر، هوش و اندیشه پارسیان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و جذابیت می‌آفریند.
به زیر پایه فضل اندرش چه‌کوه و جه دشت
به ظل رایت عدل اندرش چه خشک و چه تر
هوش مصنوعی: در زیر سایه‌ی فضایل او، کوه و دشت هیچ تفاوتی ندارند. در پرتو عدالت او، همه چیز، چه خشک و چه تر، یکسان به نظر می‌رسد.
بانصرام زمان قهرش ار دهد فرمان
به انهدام جهان خشمش ارکند محضر
هوش مصنوعی: با گذشت زمان، اگر او فرمان destruction جهان را صادر کند، غضبش می‌تواند همه چیز را در خود بگیرد.
دگر نبینی زین تخت چارپایه نشان
دگر نیابی زین‌کاخ هفت پرده اثر
هوش مصنوعی: دیگر هیچ نشانی از این تخت چوبی نخواهی دید و از این کاخ هفت پرده نیز نشانه‌ای نخواهی یافت.
چنان‌ گذر کند از نه سپهر بیلک او
که نوک درزن درزی ز دیبهٔ ششتر
هوش مصنوعی: این بیت به نحوهٔ بی‌وقفه و سریع عبور چیزی از بین موانع اشاره دارد. به عبارت دیگر، به تصویر کشیدن مهارتی یا قدرتی است که به راحتی و به طرز شگفت‌انگیزی از سختی‌ها و مشکلات عبور می‌کند، مانند نوک تیزی که در پارچهٔ نازک و لطیفی نفوذ می‌کند.
به نوک ناوک او سم صد هزار افعی
بناب ناچخ او زهر صدهزار اژدر
هوش مصنوعی: به نوک تیر او سم هفتاد هزار افعی وجود دارد و زهر او می‌تواند مرگبارتر از صد هزار مار باشد.
کنایتست ز دست تو ابر در آذار
حکایتیست ز تیغ تو برق در آذر
هوش مصنوعی: دست تو باعث ایجاد ناملایمات و مشکلاتی است که همچون ابر بر سر دیگران می‌آید و این داستان به قدرت و تیزی تیغ تو اشاره دارد که مانند درخشش برق در آتش است.
هم آن در آزار از همت تو در آزار
هم این در آذر از هیبت تو در آذر
هوش مصنوعی: تو هم در آزار دیگری نقشی داری و هم خودت از قدرت و جاذبه‌ات در آتش می‌سوزی.
به هرچه رای‌ کنی چرخ از آن نتابد روی
به هرچه حکم کنی دهر از آن نپیچد سر
هوش مصنوعی: هر چیزی که اراده کنی، زمان آن را تغییر نمی‌دهد و هر دستوری که بدهی، سرنوشت از آن دور نمی‌شود.
پری به امر تو تعویذ سازد از آهن
عرض به‌نهی ‌تو اعراض ‌جوید از جوهر
هوش مصنوعی: اگر تو از آن پری بخواهی، می‌تواند طلسمی از آهن بسازد. اما اگر تو او را نادیده بگیری، او از ذات و وجود خودش دوری می‌جوید.
هژبر خشم ترا دهر خستهٔ چنگال
عقاب قهر ترا چرخ مستهٔ ژاغر
هوش مصنوعی: خشم تو را زمانه به ستوه آورده است، و چنگال‌های عقاب که نماد قهر است، تو را آزار می‌دهند. چرخ فلک هم به خاطر حال و روز تو دچار بی‌نظمی و سردرگمی است.
مکارم تو چو اسرار سرمدی بی‌حد
محامد تو چو اوصاف احمدی بیمر
هوش مصنوعی: برتری‌ها و خوبی‌های تو همچون رازهای جاودانه و بی‌پایان است و ستایش‌های تو به وصف‌های احمدی، یعنی پیامبر مهربان، می‌ماند که همواره بی‌نهایت و بی‌پایان است.
به حصر آن یک اشجار اگر شود خامه
به عد این یک اوراق اگر شود دفتر
هوش مصنوعی: اگر تنها یک درخت را به شمارش بگیریم، مانند این است که اگر قلمی به جای کاغذ باشد، تنها یک برگ وجود دارد که به مثابه یک دفتر عمل می‌کند.
نه یک بدیههٔ آن را مصورست حساب
نه یک خلاصهٔ این را میسرست شمر
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که نمی‌توان یک مسئله را به سادگی و با سطحی نگری حل کرد و همچنین نمی‌توان معنای عمیق یک موضوع را تنها در چند کلمه خلاصه کرد. برای درک درست و عمیق هر موضوع، نیاز به دقت و تأمل بیشتری است.
پس از نبرد بنی‌المصطلق به سال ششم‌ا
رسول خواست شود با یهود کین‌گستر
هوش مصنوعی: پس از جنگ بنی‌المصطلق در سال ششم، پیامبر تصمیم گرفت تا با یهودیان در مورد روابطشان صحبت کند و احتمالات تنش و دشمنی را مطرح سازد.
هزار و چارصد از برگزیدگان بگزید
همه هژبر و توانا و گرد و کند آور
هوش مصنوعی: هزار و چهارصد نفر از بهترین‌ها را برگزید، افرادی قوی و توانمند که می‌توانند به خوبی وظایف خود را انجام دهند.
نگاشت پورابی‌ نامه‌یی به خیل یهود
وز آنچه دیده و دانسته بد بداد خبر
هوش مصنوعی: پورابی نامه‌ای به گروهی از یهودیان نوشته و در آن از تجربه‌ها و آنچه که خودش دیده و آموخته، اطلاعاتی را ارائه داده است.
ازین خبر همه موسائیان ز آب و چشم
چو ریش فرعون آمود چهرشان به دُرر
هوش مصنوعی: از این خبر، همه پیروان موسی، با حسرت و اندوه، چهره‌ای مانند فرعون پیدا کردند، چنان که چهره‌شان مانند مروارید درخشان شد.
سپس به چاره بدینسان شدند دستان زن
کمان ز یاری غطفان گروه نیست گذر
هوش مصنوعی: سپس دستان زن برای چاره‌جویی به این صورت عمل کردند که از یاری غطفان برای عبور گروه کمک گرفتند.
یکی فرسته فرستیم پر فرست و فریب
مگر به یاریمان یارد آورد یاور
هوش مصنوعی: یک نفر با دلسوزی و هنرمندی به ما کمک می‌کند تا شاید دوست ما را به یاری برسانیم یا به کمک ما بیاید.
گر آن‌ گره نگشایند این‌ گره ازکار
درست خانه و خونمان شود هبا و هدر
هوش مصنوعی: اگر این مشکل حل نشود، کار ما در خانه و زندگی‌مان بیهوده و نابود خواهد شد.
یکی ز خیل نضیر و قُریظه‌ یاد آرید
کشان چه آمد ازکین مصطفی بر سر
هوش مصنوعی: به یاد آورید یکی از طایفه نضیر و قریظه که چه بلایی به واسطه کینه‌ توزی نسبت به پیامبر خدا بر سرشان آمد.
سپس فرسته شد و گرد کرد چار هزار
از آن‌ گروه همه نامجوی و نام‌آور
هوش مصنوعی: سپس چهار هزار نفر از آن گروه که به دنبال نام و شهرت بودند، جمع‌آوری و به سمت آنجا فرستاده شدند.
چو آن‌ گروه دو فرسنگ راه ببریدند
به امر یزدان پروای و ویل شدکه ودر
هوش مصنوعی: وقتی آن گروه دو فرسنگ مسیر را طی کردند به فرمان خداوند، از خطر و عذاب نجات یافتند و به آرامش رسیدند.
بدان نهیب ‌که در خیلشان فتاد نهاب
به جز ایاب نجستند هیچ چار و چدر
هوش مصنوعی: بدان انتقادی که در میان جمع آنها به وجود آمد، جز بازگشت به هیچ راه و چاره‌ای دست نیافتند.
وزان ‌کران به شب تیره آفتاب رسل
بسان انجم پویانش از قفا لشکر
هوش مصنوعی: از آن سوی، در شب تار، خورشید مانند ستاره‌ها در حال حرکت است و پشت سر، لشکری به او می‌پیوندد.
یکی دلیرکه بد نام او عباد بشیر
یزک نمود بشیر عباد خیر بشر
هوش مصنوعی: یکی دلیر وجود دارد که به نام عباد شناخته می‌شود. او بشارت‌دهنده‌ای است که به بهترین شکل انسانی را مژده می‌دهد.
عباد اهرمنی را به ره‌ گرفت و گرفت
خبر ز خیر و شد زی رسول راهسپر
هوش مصنوعی: عبادی که به دنبال کارهای شر و منفی بودند، در مسیر قرار گرفتند و متوجه خوبی‌ها شدند و به راهنمایی پیامبر رسیدند.
چو روز روشن خورشید دی در آن شب تار
به پای باره برافراشت بر فلک اختر
هوش مصنوعی: در شب تاریک، مانند روشنایی روز، خورشید دی به بلندی آسمان بر پا ایستاده و ستاره‌ها را تحت تأثیر قرار داده است.
یهود بی‌خبر اندر کَریجها خفته
یکی نهاده ‌کلاه و یکی ‌گشاده‌ کمر
هوش مصنوعی: یهودی‌ها در جایی بی‌خبر و غافل در حال خواب هستند، یکی کلاهی بر سر گذاشته و دیگری کمرش را باز کرده است.
به امر بار خدا تا به صبح ازین باره
نشان نیافت ‌کسی از صدای یک جانور
هوش مصنوعی: به دستور خدا، تا صبح هیچ‌کس از صدای یک جانور نشانی نداشت.
نه از نباح‌کلاب و نه از نبوح یهود
نه از نهیق حمار و نه از خوار بقر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نمی‌توان از هیچ‌کدام از صداها و ویژگی‌های خاص حیوانات، فلسفه‌ای منطقی یا نتیجه‌ای درست گرفت. شاعری در اینجا به نوعی انتقاد می‌کند که برخی از نظرات یا برداشت‌ها، حتی اگر بازگو شده از زبان دیگران باشد، نمی‌توانند پایدار و مستند باشند؛ زیرا آن‌ها اساس علمی یا منطقی ندارند.
به بامداد به هنگام آنکه فصل بهار
به شاخ سرخ‌گل آوا برآورد تندر
هوش مصنوعی: در صبح زود، وقتی که فصل بهار شروع می‌شود و باران بر روی گل‌های سرخ می‌بارد.
دمید مهر جهانتاب ازکرانهٔ چرخ
بسان سوسن زرد از کنار سیسنبر
هوش مصنوعی: خورشید درخشنده جهان از افق بالا می‌آید، مانند گل سوسن زرد که از کنار بوته‌اش ظاهر می‌شود.
فلک فکند ز سر طیلسان راهب و دوخت
به سفت همچو یهودان ز خور قوارهٔ زر
هوش مصنوعی: آسمان، کلاهی که بر سر راهب بود را به زمین انداخت و آن را محکم دوخت، مانند یهودیان که بخشی از طلای خورشید را می‌برند.
هزار پشهٔ سیمین به چرخ‌گشت نهان
به برگ لاله بدل شد درخت لامشگر
هوش مصنوعی: هزار پشهٔ نقره‌ای در دورهٔ گردشی خود، در سایهٔ برگ‌های لاله پنهان شدند و درختی از رنگ و زیبایی به وجود آوردند.
شبان و زارع و دهقان و نخل بند و اْکار
برون شدند ز در همچو روزهای دگر
هوش مصنوعی: شبانه‌روز، کشاورزان و باغبانان و کارگران از خانه بیرون آمدند، مانند روزهای دیگر.
کشیده پیل به‌سفت و گرفته داسه به دست
نهاده خیش به‌گاو و فکنده خوره به خر
هوش مصنوعی: فیل را به سرسختی کشیده و با داس در دست، گاو را تحت فشار قرار داده و خیش را به گاو سپرده و بار سنگینی را بر دوش خر گذاشته است.
به دشت رانده سراسرگواره وگله
به‌گاو بسته تناتن‌گوآهن و ایمر
هوش مصنوعی: در دشت حیوانات و گله‌ها به سر و صدا افتاده‌اند و در عین حال، تن‌های آنها به مانند آهن محکم و مقاوم است.
پی درودن غلات همچو گاز گراز
به دست زارعشان داستغاله و دَستَر
هوش مصنوعی: در این بیت به تشبیه رفتار غلات (محصولات زراعی) پرداخته شده است. نشانه‌ها و نشانه‌گزاری به نحوی است که نشان‌دهنده تلاش و زحمت کشاورزان در پرورش این محصولات است. به طور کلی، بیانگر دشواری‌ها و چالش‌هایی است که کشاورزان در زمان برداشت و نگهداری محصولات خود با آن‌ها روبرو هستند.
چو خارپشتی آونگ از درخت چنار
به سفت راعیشان از پلاس پاره‌گذر
هوش مصنوعی: چون قورباغه‌ای که از درخت چنار آویزان است، به آرامی و با احتیاط، از پاره‌ای کهنه و فرسوده عبور می‌کند.
به‌کشتمند تناتن چمان و غافل ازین
که جای‌ گندم و جو رسته ناوک و خنجر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آدمی در حال گذراندن زندگی و سرگرمی‌های خود است و بی‌خبر از این است که در دنیای اطرافش، به جای کشت و کار مفید مانند گندم و جو، نشانه‌هایی از خطر و خشونت مانند تیر و خنجر وجود دارد. این به نوعی هشدار به غفلت و بی‌توجهی افراد به واقعیت‌های جامعه است.
به هرطرف نگرستند گرز بود و کمان
بهر کجا که ‌گذشتند تیغ بود و تبر
هوش مصنوعی: به هر سو که نگاه کردند، سلاح‌هایی چون گرز و کمان مشاهده کردند و هر جا که رفتند، تیغ و تبر دیده شد.
زمین ز سم مراکب چوگوی در طبطاب
فلک ز تف قواضب چو موم بر آذر
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سم اسب‌ها و مركبات به لرزه درآمده و آسمان هم به خاطر خط و خش‌های آتشین، مانند موم بر روی آتش نرم شده است.
به در شدند برآشفته حال و از مویه
فشانده سودهٔ پلپل به دیدگان اندر
هوش مصنوعی: آن‌ها به در آمده‌اند و به شدت نگران و پریشان حال هستند و از گریه و ناله، اشک‌هایشان مانند آبشار در چشمانشان جاری شده است.
سلام نام یکی پیر بد در آن‌باره
فراشت بال ‌که جز چنگ چاره نی‌ایدر
هوش مصنوعی: سلام نام یک پیر بزرگ است که در مورد این موضوع سخن می‌گوید، او می‌گوید که هیچ راهی جز موسیقی و نواختن چنگ وجود ندارد.
در ار بر وی ببندیم‌ کار بسته شود
به آنکه در بگشاییم تا گشاید در
هوش مصنوعی: اگر ما کار را ببندیم و در به روی کسی ببندیم، همه چیز به آن بستگی دارد که آیا خود آن شخص در را باز کند و اجازه ورود دهد.
گزیر نیست ‌کسی را ز حادثات قضا
خلاص نیست تنی را ز نایبات قدر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از حوادث و سرنوشت‌های مقدر شده فرار کند و هیچ‌کس از تأثیرات قضا و قدر در امان نیست.
ز برگ عبهر گر سر زند دو صد پیکان
ز نیش پیکان‌گر بردمد دو صد عبهر
هوش مصنوعی: اگر از برگ گیاهی سر بزند، دو صد تیر از نیش آن به‌وجود می‌آید و اگر دو صد گیاه از نیش تیر جوانه بزند.
چو سرنوشت زیان باشد این ندارد سود
چوکردگار امان بخشد آن ندارد ضر
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت ضرر را مقدر کرده باشد، هیچ سودی در این امر نخواهد بود. و اگر خداوند به انسان رحم کند، آن ضرر دیگر اثر نخواهد داشت.
هرآنچه چاره سگالید غیر ازین ناقص
هر آنچه یاوه سرایید غیر ازین ابتر
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای حل مشکل تلاش کردید و هر چه که گفتید جز این نادرست و ناقص است.
بگفت آن دد گوساله خوی سامریان
بتافتند دگرباره روی از داور
هوش مصنوعی: گفت: آن مخلوقی که به شکل یک گوساله است، خوی و رفتار سامری‌ها را نشان می‌دهد و دوباره به طرف داور روی برگرداندند.
یکی درخت‌کهن‌سال بد به قرب حصار
سطبر شاخه قوی بن زمردین پیکر
هوش مصنوعی: درختی قدیمی و بزرگ در نزدیکی دیوار محکم و قوی قرار دارد که شاخه‌هایش به رنگ سبز زینتی است.
بخفت سایهٔ یزدان فرود سایهٔ آن
زهی درخت‌که خلد مجسم آرد بر
هوش مصنوعی: سایهٔ خداوند بر زمین نزول کرده است، و این درختی که در زیر آن سایه است، به قدری زیبا و دلنشین است که می‌تواند بهشت را به تصویر بکشد.
زهی درخت‌که هژذه هزار عالم را
به زیر سایهٔ او کردگار داده مقرّ
هوش مصنوعی: به چه زیبایی درختی که سایه‌اش بر ده‌ها هزار عالم گسترده شده و خداوند آن را قرار داده است.
چو شد به خواب یکی اهرمن ز خیل یهود
گشاد از کمر جم پرند خارا در
هوش مصنوعی: در خواب، یک موجود شیطانی از میان گروه یهودیان به سمت شخصی به نام جم حمله‌ور شد و پرنده‌ای از جنس خارا از کمر او بیرون آمد.
ولی زمین درنگی ورا درنگ نداد
که ماه نو برباید ز آسمان ظفر
هوش مصنوعی: اما زمین تأخیری نکرد و به نتیجه نرسید تا ماه نو از آسمان پیروزی برداشته شود.
دوگام آن دَدِ آهن جگر به‌ کام زمین
چو خار چینهٔ آهن به‌گاز آهنگر
هوش مصنوعی: دو قدم آن موجود آهنین در جایی که زمین به شدت تحت فشار است، مانند خاری در کوره آهنگری می‌داند که آهن‌گر در حال کار با آهن است.
نبی نریخت ورا خون از آنکه نالاید
به خون روبه چنگال شیر شرزهٔ نر
هوش مصنوعی: نبی به خاطر کسی که از درد و مصیبت فریاد نمی‌زند، خونش را نریخت؛ چون او مانند گربه‌ای است که در چنگال شیر درنده‌ای گرفتار شده و ناله‌ای نمی‌کند.
که ناگه از طرف دز یکی غبار بخاست
بر آن صفت ‌که نهان‌گشت تودهٔ اغبر
هوش مصنوعی: ناگهان از سمت دز، غباری بلند شد که به خاطر آن، توده‌ای از خاک و غبار پنهان شد.
نشسته دیوی بر بادپا و اینت شگفت
که دیو گردد چون جم سوار بر صرصر
هوش مصنوعی: یک دیو بر روی باد نشسته است و این واقعاً عجیب است که چطور دیو می‌تواند مانند جم بر روی طوفان سوار شود.
رسول خواست ابوبکر را و داد برو
درفش و گفت که کیفرستان ازین کافر
هوش مصنوعی: پیامبر ابوبکر را فراخواند و پرچم را به او داد و گفت که با این کافر مقابله کن.
شنیده‌ای‌که ابوبکر رخ بتافت ز جنگ
چنانکه روز دوم بهر پاس عمر عُمر
هوش مصنوعی: شنیده‌اید که ابوبکر بعد از جنگ به گونه‌ای فرار کرد که انگار روز دوم برای محافظت از عمر به میدان آمده بود.
ز روی طیش چنین‌ گفت آفتاب قریش
که بامداد چو خور برزند سر از خاور
هوش مصنوعی: آفتاب قریش با ناز و طعنه گفت که صبح که می‌رسد، مانند خورشید از سمت شرق سر برمی‌آورد.
دهم لوا به‌کسی‌ کش خدای هردو جهان
چو من ستاید و او هر دو را ستایشگر
هوش مصنوعی: اگر کسی را پیدا کنم که هم خدا را در دو جهان ستایش کند، به او تکیه می‌کنم و خود را به‌عنوان پشتیبان او قرار می‌دهم.
سحرگهان‌که شهشاه باختر در چشم
به میل خط شعاعی کشید کحل سهر
هوش مصنوعی: صبح زود، زمانی که پادشاه باختر در چشم‌ها نور خطی را ایجاد کرد، مانند سرمه‌ای با زیبایی سحرگون.
هزار شاهد چشمک‌زن از نظارهٔ او
نهفت چهرهٔ سیمین به نیلگون معجر
هوش مصنوعی: هزاران چشم زیبا و جذاب از دیدن او پنهان است و چهرهٔ نقره‌ای او زیر پوشش آبی‌رنگ خود را مخفی کرده است.
ز بیم ترک ختن رومیان زنگی خوی
نهان شدند عرب‌وار در سیه چادر
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از ترک‌های ختن، رومی‌ها با نژاد سیاه خود در لباس‌های عربی و زیر چادرهای تیره مخفی شده‌اند.
ز خواب ختم رسل چشم برگشود و سرود
کجاست چشم من آن توتیای چشم ظفر
هوش مصنوعی: چشمش را از خواب بیدار کرد و سوالی مطرح کرد: کجاست؟ و در دلش می‌گوید که من منتظر دیدن تو هستم، تویی که نشانی از پیروزی و موفقیت را به چشمانم می‌آوری.
کجاست مردمک دیدگان حق بینم
که هست سرمه‌کش دیدهٔ جلال و خطر
هوش مصنوعی: کجاست کسی که بتواند با دقت و بصیرت بنگرد و در عمق حقیقت ببیند، کسی که زیبایی و عظمت را به تصویر بکشد و از خطرات آگاه باشد؟
کجاست شیر حق‌ آن کو به صدهزاران چشم
بود به مهر رخش چرخ خیره شام و سحر
هوش مصنوعی: کجاست آن شیر حق که با صدها چشم به زیبایی چهره‌اش در روز و شب خیره می‌شود؟
جواب داد یکی‌ کای فروغ چشم جهان
ز چشم زخم سپهرش دو چشم دیده خطر
هوش مصنوعی: کسی پاسخ داد که ای نور چشم دنیا، از آسیب‌هایی که آسمان می‌تواند به چشمانت بزند، دو چشم تو در معرض خطر است.
دو چشم حق نگر خویش بسته از عالم
که هیچ‌ کس به جز از حق نیایدش به نظر
هوش مصنوعی: دو چشم خود را ببند و به حقیقت نگاه کن، زیرا هیچ‌کس جز حق را نخواهی دید.
گشوده‌اند از آن روی صعوگان پر و بال
که از چو باز فروبسته چشم ، راست نگر
هوش مصنوعی: آن‌ها به خاطر زیبایی و قدرت طبع خود از باز پر و بال خود را باز کرده‌اند، در حالی که نگاهشان را به دوردست‌ها دوخته‌اند.
ز گرد راه و تف آفتاب و گرمی روز
دو عبهرش شده تاری دو نرگسش مغبر
هوش مصنوعی: به خاطر گرد و خاک راه و گرمای شدید روز، دو گل نرگسش غبارآلود و کدر شده‌اند.
شده دو جزع یمانی دو حقهٔ یاقوت
شده دو نرگس شهلا دو لالهٔ احمر
هوش مصنوعی: دو طرف یمانی مانند دو سنگ قیمتی یاقوت شده‌اند، و مانند دو گل نرگس زیبا و دو لالهٔ سرخ درخشان هستند.
کسی ‌که مکه ‌غبارش کشد چو سرمه به چشم
به چشم سرمهٔ مکی ‌کشد ز بیم حَسَر
هوش مصنوعی: کسی که غبار مکه را به خود بمالد، مانند سرمه‌ای است که به چشم می‌زنند و از ترس بی‌پوششی یا بی‌احترام به آن سرمه مکی می‌زند.
کس که چشمهٔ آتش‌فشان به چشمش تار
ز چشم چشمهٔ آبش روان ز آفت حرّ
هوش مصنوعی: کسی که در چشمانش آتش‌فشان را می‌بیند، نمی‌تواند زیبایی چشمهٔ آب را که زلال و جاری است، به خاطر آسیب‌های بی‌رحم زندگی احساس کند.
رسول گفت گرش سوی من فراز آرید
منش ز چشمهٔ حیوان کنم بصیر بصر
هوش مصنوعی: پیامبر گفت اگر او را به سمت من بیاورید، من با چشمهٔ حیات به او بینش و بصیرت می‌بخشم.
یکی‌روان شد و دست علی گرفت ‌به دست
ز دستگیری او دست یافت بر اختر
هوش مصنوعی: یک نفر جوان شد و دست علی را گرفت و از طریق کمک علی به ستاره‌ای دست یافت.
علی ز چهر پیمبر شدش جهان‌بین باز
اگرچه دیده شود ز افتاب تار و کدر
هوش مصنوعی: علی به واسطه چهره پیامبر، جهان را بهتر می‌بیند، هرچند که چشم او به خاطر نور آفتاب کمی تار و مبهم شده است.
به چشم آب زدش مصطی ز چشمهٔ نوش
چنانکه سوخت چو آتش ز رشک آب خضر
هوش مصنوعی: به چشمانش، آب زندگی را ز چشمهٔ نوش آشکار کرد، به گونه‌ای که در اثر حسادت به آب خضر، مانند آتش سوخت.
پس اختری ‌که باخترش مهچه ناصیه‌سای
بدو سپرد و سرایید کای بلند اختر
هوش مصنوعی: پس ستاره‌ای که در غرب به آن صورت زیبایی داده‌اند و بر او آواز سر داده‌اند، ای ستاره‌ای بلندمرتبه و بزرگ!
بپو بپهنه‌که این رزم را تویی شایان
بچم به‌عرصه‌که این عزم را تویی از در
هوش مصنوعی: به میدان برو که تو شایسته‌ی این نبرد هستی، و به عرصه‌ی کارزار تا به همه ثابت کنی که تو تنها کسی هستی که عزم و اراده‌اش را داری.
ولی بار خدا باره راند زی باره
درفش کینه فروکوفت بر در خیبر
هوش مصنوعی: این بیت به داستانی اشاره دارد که در آن فردی به نام ولی (شاید اشاره به حضرت علی(ع) باشد) با قدرت و شجاعت، بر سپاه دشمن می‌تازد و با دلیری، نشانه‌های کینه و دشمنی را از بین می‌برد. او به دروازه خیبر نزدیک می‌شود و با اراده‌ای قوی، بر موانع فائق می‌آید.
نهاده دل به تولّای احمد مختار
سپرده جان به عنایات خالق اکبر
هوش مصنوعی: دل را به محبت و پیروی از احمد مختار سپرده‌ام و جانم را به رحمت و لطف خالق بزرگ واگذار کرده‌ام.
یکی ستاره شمر بود در درون حصار
که خوانده بود ز تورات رمزهای سور
هوش مصنوعی: در درون حصاری، فردی وجود داشت که ستاره‌ای را می‌شمرد و از کتاب مقدس، اسراری را می‌خواند.
چو بر شمایل حیدر نظاره کرد ز سور
چو گردباد برآشفت و خاک ریخت به سر
هوش مصنوعی: زمانی که به ویژگی‌های حیدر (یکی از نام‌های امام علی) نگاه کرد، مانند طوفانی به خروش درآمد و گرد و غبار را به هوا بلند کرد.
سؤال را لب حسرت گشود و گفت کیی
سرود حیدره‌ام شیر حق بشیر بشر
هوش مصنوعی: سوال به زبان حسرت و ناامیدی مطرح شد و گفت: تو کیستی؟ من شعری از حیدر (علی) می‌خوانم که شیر خدا و مژده‌دهنده بشر است.
مراست دخت نبی جفت و سبط احمدپور
مراست بنت اسد مام و پور شبیه پدر
هوش مصنوعی: من دختر پیامبر هستم و همسر و نسل احمد (پیامبر اسلام) می‌باشم. من دختر اسد و مادر فرزندی هستم که به پدرش شباهت دارد.
مران یهود از آن گفته گشت آشفته
چوکفته‌نازش بر رخ دوید خون جگر
هوش مصنوعی: آن‌ها یهود را ترک کردند و از این موضوع به شدت ناراحت شدند، چون زیبایی او به حدی بود که زخم دلشان را نمایان کرد.
به مویه‌ گفت خود این‌ گرد ایلیاست‌ کزو
به پور عمران‌گیهان خدای داد خبر
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به احساس حزن و اندوهی که از نظر شاعر ناشی از یک مصیبت یا رخدادی بزرگ است. گویا شاعر از سرگذشتی یاد می‌کند که بر سر یک قوم یا گروه آمده و آن را به فرزندان عمران، که خود نمادی از نسل‌های آینده است، منتقل می‌کند. در واقع، این شعری است که به زنده نگه‌داشتن یادها و تجربیات تلخ در تاریخ بشر می‌پردازد.
سپس ز باره یکی دیو نام او حارث
جنابه زاده ابا مرحب از یکی ماذر
هوش مصنوعی: سپس از بالای کوه دیوی به نام حارث، فرزند جنابه و نوه ابا مرحب، دیده می‌شود که از یک اصل و نسب بزرگ و معتبر برخاسته است.
دو اسبه راند به آهنگ‌ کین شیر خدای
شهش سه اسبه فرستاد از جهان به سقر
هوش مصنوعی: دو نفر سوار بر اسب به سمت میدان جنگ حرکت کردند و شیر دلاور خدا، فرمانروایی را برای مبارزه به سوی دنیا فرستاد تا برای او پیکار کند.
زخشم در تن مرحب سطبر شد رگ و پی
دلش ز کینه برافروخت همچو نوش آذر
هوش مصنوعی: خشم در وجود مرحب به شدت افزایش یافت و رگ و پی قلبش از کینه‌ای که داشت، مانند آتش سوزان شد.
بسان کوه دماوند زیر ابر سیاه
نهاد بر زبر ترک آهنین مغفر
هوش مصنوعی: مانند کوه دماوند که زیر ابرهای سیاه قرار دارد، بر روی زردی و وجود ترک‌های آهنین کلاه ایمنی قرار گرفته است.
کمان فکند به بازو به عزم رزم خدیو
تو گفتی از کتف که دهان گشاد اژدر
هوش مصنوعی: کمان را بر بازوی خود گذاشت و به جنگ‌رزم جدی رفت. تو گفتی از شانه‌اش که اژدها دهانش را باز کرده است.
نهاد بر زبر میل خود سنگ گران
بسان ‌گنبد دوار بر خط محور
هوش مصنوعی: با اراده‌ی خود، یک سنگ بزرگ را بر فراز قرار داد، همانند گنبدی که بر محور خود می‌چرخد.
رخان ز سوگ برادر به رگ سرخ بقم
روان ز کین شهنشه بسان تند شرر
هوش مصنوعی: چهره‌اش به خاطر از دست دادن برادرش، به رنگ سرخ درآمده و دلش پر از کینه است، مانند جرقه‌ای تند و آتشین.
چنان به پهنه برانگیخت رخش آهن سم
چنان زکینه برآمیخت تیغ خارا در
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که اسب آهنی را به جلو می‌رانید، همچون تیغی از جنس سنگ، به شدت و از روی کینه به حرکت درآمده است.
که شد ز جنبش آن جسم خاک بی‌آرام
که شد ز تابش این روی چرخ پراخگر
هوش مصنوعی: بدن خاکی بی‌قرار و ساکت به حرکت درآمده و از نور و گرمایی که از آسمان می‌تابد، تحت تأثیر قرار گرفته است.
هژبر بیشهٔ دین آن زمانه را ملجأ
نهنگ لجهٔ کین آن ستاره را مفخر
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که دین و مذهب در اوج خود بودند، هژبر (سلطان یا پیشوای بزرگ) به عنوان پناهگاه و پشتیبان مردم مورد ستایش قرار داشت. او همچون ستاره‌ای در آسمان می‌درخشید و نماد عظمتی برای آن عصر بود.
گرفت راه برو چون هژبر بر روباه
گشود بال بدو چون عقاب بر کوتر
هوش مصنوعی: به سرعت و با قدرت حرکت کن، مانند هژبر (شیر) که به سمت روباه حمله می‌کند و بال بگشایید مثل عقاب که بر کبوتر فرود می‌آید.
چنان به تارک آن تیغ راند شیر خدا
که‌کرد برق پرندش‌ ز سنگ خاره‌گذر
هوش مصنوعی: شیر خدا با قدرت و پامردی آنچنان بر بالای آن تیغ حمله کرد که آذرخش پرنده را از سنگ سخت گذراند.
به امر ایزد دادار جبرئیل امین
اگر نگستردی زیر تیغ شد شهپر
هوش مصنوعی: با فرمان خداوند، جبرئیل فرشته‌ای که نگهبان است، اگر تو خود را در زیر فشار قرار نمی‌دادی، پرچم تو به خطر نمی‌افتاد.
اگرنه میکائیلش بداشتی ایمن
اگر نه اسرافیلش بداشتی ایسر
هوش مصنوعی: اگر تو نمی‌توانی میکائیل را حفظ کنی، پس اسرافیل هم در دست تو نخواهد بود.
برآن مثال که پیکان گذر کند ز پرند
زگاو و ماهی بگذشتیش‌ پرنداه‌رر
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این بیت را به زبان ساده و روان بیان کنیم، می‌توانیم بگوییم که: مانند پیکانی که به سرعت از میان پرندگان، گاو و ماهی عبور می‌کند و به جلو می‌رود.
ز قتل مرحب آواز مرحبان مهان
شد از زمین به فلک چون دعای پیغمبر
هوش مصنوعی: مرگ مرحب باعث شد که آوازه‌ی کار بزرگ او به آسمان‌ها برود، مثل دعای پیغمبر که به آسمان می‌رسد.
گرازی از کف شیرخدا به گاه گریز
به زخم ‌گرزهٔ خارا شکن فکند سپر
هوش مصنوعی: اگر کسی از دست شیر خدا فرار کند، بهتر است که سپر خود را به زخم چکش سنگی بسپارد.
فتاد مهر سلیمان به خاک و اهرمنی
چو باد برد و پریوار شد نهان ز نظر
هوش مصنوعی: خورشید سلیمان به زمین افتاد و یک موجود شیطانی مانند باد آن را برد و خانواده‌اش از نظر پنهان شد.
خدیو نیو چو پران شهاب از پی دیو
بشد ز بهر سپر سوی باره راهسپر
هوش مصنوعی: خدای نیو مانند شهابی که از دنباله دیوها می‌گریزد، به سمت سپر و محافظت خود راه می‌افتد.
در حصار ببستند چل یهود عنود
برآن‌که بارهٔ علم محمدی را در
هوش مصنوعی: چل یهودی سرسخت به دور علم محمدی حصاری کشیدند تا آن را از دیگران پنهان کنند.
مگو حصار یکی آسمان کز افرازش
عیان شدی چو یکی گوی تودهٔ اغبر
هوش مصنوعی: نگو که حصاری از آسمان وجود دارد، زیرا با بلندی آن، مثل یک گوی، بخوبی مشخص شده است که توده‌ای از غبار و دود در اطرافش قرار دارد.
ز بس متانت آسیب‌ گنبد هرمان
ز بس رزانت آشوب سد اسکندر
هوش مصنوعی: به دلیل وقار و لطافت دامنه‌های کوه، آسیب‌های ناشی از بلایای طبیعی بر آن‌ها کم‌تر دیده می‌شود و همچنین آرامش دشت، باعث شده که اختلالات و مشکلات ناشی از حمله‌ها و جنگ‌ها به حداقل برسد.
ز باره‌اش‌‌که دو صد ره بر از سپهر برین
به یک مثابه نمودی دوگاو زیر ه زبر
هوش مصنوعی: از طریق سنگینی و عظمت او، که از دو صد راه بر بالای آسمان می‌گذرد، به یک صورت دو گاو را زیر بارش نمایش دادی.
چنان رفیع ‌که بر قعر ژرف خندق آن
نتافتی ز بلندی فره‌رغ هفت اخر
هوش مصنوعی: فرود آمدن به عمق چاه یا خندق برای او بی‌معناست، زیرا او آن‌چنان شخصیت والایی دارد که هیچ‌گاه از مرتبه بالای خود پایین نمی‌آید.
عیان ز شیب فصیل وی آسمان کبود
چو از فرود دماوند تل خاکستر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویرسازی از دماوند می‌پردازد. او به وضوح بیان می‌کند که از نقاط پایین‌تر دماوند، آسمانی آبی و زیبا دیده می‌شود، گویی که دماوند خود را به آسمان مرموزی پیوند زده است. این تصویر می‌تواند به عظمت و زیبایی طبیعی دماوند اشاره کند که از دور به چشم می‌آید و حس عمق و بلندی کوه را به خوبی نشان می‌دهد.
هرآنکه ساکن آن قلعه از صغیر و کبیر
همه ستاره شناس و همه ستاره شمر
هوش مصنوعی: هر کسی که در آن قلعه زندگی می‌کند، چه کوچک و چه بزرگ، همه به نجوم و ستاره‌شناسی آشنا هستند و به شمارش ستاره‌ها می‌پردازند.
از آنکه منطقه را با معدل از دو کران
فرود چنبرهٔ آن حصار بود ممر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که منطقه‌ای که در آن صحبت می‌شود، به گونه‌ای قرار دارد که بین دو نقطه یا مرز تعریف شده، احاطه شده است و دستیابی به آن از طریق یک مسیر مشخص امکان‌پذیر است.
همه خبیر ز تربیع هرمز وکیوان
همه بصیر به تثلیث زهره ی ازهر
هوش مصنوعی: همه افراد باهوش از شکل چهارگوش هرمز و کیوان آگاهند و همه به خوبی می‌دانند که شکل سه‌گوش زهره چقدر زیباست.
فراز کنگر عالیش امتان کلیم
هزار مرتبه در پایه از مسیحا بر
هوش مصنوعی: در بالای قله‌ای بلند و مرتفع، من کلیم(شاعر) به این نتیجه رسیده‌ام که بارها و بارها از مسیحا (نجات‌بخش) فراتر رفته‌ام.
ز حمل جثهٔ آن‌باره خسته‌ گاو زمین
برآن مثال ‌که در زیر بار لاشهٔ خر
هوش مصنوعی: خستگی گاو از حمل بار سنگین، مشابه است به حالتی که یک الاغ زیر بار خودش به زحمت بیفتد.
رسید بر در آن‌ باره شرزه شیر خدای
گرفت حلقهٔ در را به چنگ زورآور
هوش مصنوعی: یک شیر نیرومند و دلیر به درِ آن مکان رسید و با قدرت خود حلقهٔ در را به دست گرفت.
به قدرتی که در آویختی اگر با کوه
چو تار کارتن از هم‌ گسیختیش‌ کمر
هوش مصنوعی: به نیرویی که به آن چنگ زدی، اگر مانند رشته‌ای که به کوه آویخته شده، از هم پاشیده شوی، کمرت را محکم کن.
به نیرویی که اگر چنگ در زدی به سپهر
شدی چنانکه به سنگ اندر اوفتد ساغر
هوش مصنوعی: اگر به نیرویی که داری، چنگ بزنی، می‌توانی به آسمان عروج کنی، همان‌طور که اگر جامی به سنگ بیفتد، خرد می‌شود.
به قوتی‌که اگرگوی خاک بگرفتی
چو مغز خصم پریشان شدی ز یکدیگر
هوش مصنوعی: با قدرتی که اگر خاک را بگیری، مانند آن است که دشمنان از هم متفرق و سردرگم می‌شوند.
دری چنان را با قوتی چنین افکند
ز سطح غبرا بر اوج‌ گنبد اخضر
هوش مصنوعی: درها به قدری محکم و قوی هستند که می‌توانند از سطح خاک به بالای گنبد سبز پرتاب شوند.
غریو ساخت ز مرد و خروش خاست ز زن
زفیر خاست ز بوم و نفیر خاست زبر
هوش مصنوعی: مردان فریاد زدند و زنان نیز صدا برآوردند. از صحرا و دشت هم صداهایی بلند شد و ناله‌هایی به گوش رسید.
بیل وبیلک وشمشیر و خنجر و خِنجیر
به خشت و خاره و سرپاش و‌ گرزه و جمدر
هوش مصنوعی: ابزارها و سلاح‌های مختلفی که در کارهای سخت و جنگ به کار می‌روند، از جمله بیل، شمشیر و خنجر، به همراه اشیاء و وسایل دیگر، نشانه‌هایی از مقاومت و توانایی در برابر چالش‌ها هستند.
به پیلگوش و دژ آهنج و ناوک و زوبین
به پیلپا و یک انداز و دهره و تکمر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ابزارها و سلاح‌های مختلف می‌پردازد که در جنگ و نبرد مورد استفاده قرار می‌گیرند. در آن به مواردی چون شکارچی، تفنگ، نیزه و دیگر سلاح‌ها اشاره شده است که همگی با هدف جنگ و دفاع طراحی شده‌اند. این توصیف نشان‌دهنده‌ی قدرت و تجهیزاتی است که در میدان نبرد اهمیت دارند.
گرفته راه بر آن شرزه شیر و غافل ازین
که‌کس نبندد با خاشه سیل را معبر
هوش مصنوعی: کسی که راه بر شیر وحشی بسته و غافل از این است که هیچ‌کس نمی‌تواند با چیزی کوچک و بی‌اهمیت مانند خاشه (چوب‌های خشک و بی‌ارزش) مسیر سیل را مسدود کند.
چو تندسیل‌که آید زکوهسار فرود
دمان به باره برآمد خدیو شیر شکر
هوش مصنوعی: هنگامی که سیلابی تند از کوه پایین می‌آید، در دل شب، خدایی بزرگ و شیرین مانند شکر به سوی ما می‌آید.
ز آفتاب حوادث نیافتند یهود
به غیر سایهٔ زنهار شاه هیچ مفر
هوش مصنوعی: تنها پناهی که یهودیان در برابر مشکلات و مصائب پیدا کردند، سایه‌سار حمایت پادشاهان است و هیچ راه نجات دیگری جز این ندارند.
ز دستوانه و خفتان و خود و درع و زره
ز گوشواره و خلخال و طوق و تاج و ‌کمر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف و اشاره به انواع و اقسام زینو و زینت‌آلاتی که انسان‌ها از آنها استفاده می‌کنند، می‌پردازد. مفهوم آن بیانگر زیبایی‌ها و تزییناتی است که در لباس‌ها و زیورآلات وجود دارد؛ از دستبند و لباس تا زره و زینت‌هایی مانند گوشواره، خلخال، طوق، تاج و کمربند. در واقع، شاعر به شکوه و زیبایی این اشیاء و تأثیر آنها بر ظاهر انسان اشاره می‌کند.
ز در وگنج و ضیاع و عقار و مال و حشم
ز زر و سیم و مَراع و مواش و خیل و حشر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دارایی‌ها و ثروت‌های مادی می‌پردازد. اشاره به درها (ورود به منزل)، گنج‌ها، زمین‌ها، املاک، دارایی‌ها، دارایی‌های مالی و شغل‌ها دارد. همچنین به طلا، نقره، دام‌ها، و گروه‌های انسانی نیز اشاره می‌کند. به طور کلی، این اشعار نشان‌دهنده غنای مادی و زندگی مرفه است.
ز ناق‌های مرصع زمام از یاقوت
ز باره‌های مکلل لگام از گوهر
هوش مصنوعی: ز یاقوت و گوهر برای اسب، لوازم و زینتی زیبا ساخته شده است. این اشیاء با دقت و هنر زیاد تزیین شده‌اند و نشان‌دهنده زیبایی و ارزش واقعی هستند.
گزیده‌گزیت و رسته ز صد هزار بلا
سپرده جزیت‌و جسته ز صدهزار خطر
هوش مصنوعی: تو از میان هزاران بلا و خطر که بر سر راهت قرار دارد، برگزیده شده‌ای و به سلامت عبور کرده‌ای.
امین ملک خدا دادشان امان و سرود
که هرکه ماند در سور ازو نماند سر
هوش مصنوعی: خداوند به آن‌هایی که در بهشت جا مانده‌اند، امان و آسایش داده و گفته است که هر کسی که در این خوشی بماند، دیگر از خطرات و مشکلات دور خواهد بود.
ز مال آنچه سزد بار یک سطبرهیون
برید هریک و زین جایگه ‌کنید سفر
هوش مصنوعی: از مال او چیزی که مناسب است، هر یک جزیی از بار یک ایوان را بردارید و از این مکان راهی سفر شوید.
صفیه زادهٔ حی‌بن اخطب آنکه به حسن
نبود در همه عالم چنو یکی اختر
هوش مصنوعی: صفیه، دختر حی‌بن اخطب، دختر زیبایی است که هیچ کس در جهان به زیبایی او نمی‌رسد.
شه آن نگار شکرخنده را به دست بلال
که عنبرین قمرش بود آتش عنبر
هوش مصنوعی: شخصی زیبا و دلربا به مانند عطر خوش، در دستان کسی به نام بلال قرار دارد که مثل قمر خوشبو و دلنشین است و زیبایی‌اش مانند عطر عنبر می‌سوزاند و دل‌ها را زیر و رو می‌کند.
روانه ساخت به سوی رسول تا سازد
مفرحی دل او را ز عنبر و شکر
هوش مصنوعی: به سوی پیامبر فرستاد تا با عطر و خوشبوهایی چون عنبر و شکر، دل او را شاد کند.
بلال برد پری را ز رزمگاه و پری
بشد بسان پری دیده تابش از منظر
هوش مصنوعی: بلال، موجودی زیبا را از میدان جنگ بیرون برد و او به گونه‌ای همچون پری، با چشمان درخشانش از افق فرار کرد.
رسول شد چو ز بیرحمی بلال آگه
هلال‌وار بکاهیدش از ملال قمر
هوش مصنوعی: پیامبر وقتی از بی‌رحمی بلال باخبر شد، مانند هلال ماه به آرامی و به دور از ناراحتی از درد و غم پایین آمد.
سرود از چه ز آوردگاهش آوردی
دلت ز آهن و پولاد و روی بود مگر
هوش مصنوعی: چرا دل تو از میدان جنگ به اینجا آمد؟ آیا دل تو از جنس آهن و فولاد نیست؟
تو آهنین دل و این ماهرو پری سیما
بلی نماید ز آهن پری به طبع حذر
هوش مصنوعی: تو دل آهنی داری و این ماهرو دختر زیبا، بله، می‌تواند از آهن هم زیباتر به نظر برسد، اما طبیعتش باعث می‌شود که از این زیبایی بپرهیزد.
پس از زمانی چون آن پری به هوش آمد
شدش ز مهر رسول خدا درون پرور
هوش مصنوعی: پس از مدتی، آن پری به هوش آمد و عشق پیامبر خدا در دلش جای گرفت و او را پروراند.
بدو سرود که ای ماه یاسمین سیما
سیه چراست رخت همچو برگ لیلوپر
هوش مصنوعی: به او بگو که ای ماه یاسمین، چرا چهره‌ات مانند برگ‌های لیلوپرسیاه شده است؟
گشود بُسّد و این‌گونه گشت گوهربار
که چون بکند در از باره حیدر صفدر
هوش مصنوعی: جستجوی سختی‌ها و موانع انجام شد و به این ترتیب، قهرمان بزرگی به وجود آمد، مانند حیدر که در میدان جنگ به شجاعت و دلاوری مشهور است.
بدم به‌گوشهٔ تختی نشسته چون بلقیس
بسان مرغ سلیمان به تارکم افسر
هوش مصنوعی: من در گوشهٔ تختی نشسته‌ام، درست مثل بلقیس، و مانند مرغ سلیمان تاجی بر سر دارم که بر تارکی وجودم می‌درخشد.
که ناگهان چو یکی صرع‌دار آشفته
که از مشاهدهٔ دیو لرزدش پیکر
هوش مصنوعی: ناگهان مانند کسی که دچار صرع شده و به شدت مضطرب است، به طوری که از دیدن یک دیو بدنش به لرزه می‌افتد.
زمین باره بلرزید و باژگون شد بخت
چو زورقی متلاطم میان بحر خزر
هوش مصنوعی: زمین به شدت لرزید و اوضاع به هم ریخت، حال بخت مانند یک قایق بی‌ثبات در میان دریای خزر، ناپایدار و در حال متلاطم شدن است.
چنانکه ماه ز سبابهٔ تو یافت شکاف
شکافت ماه جبینم ز پایهٔ‌ کر کر
هوش مصنوعی: چون ماه وقتی که با انگشت تو تماس می‌گیرد دچار نقص و شکاف می‌شود، پیشانی من هم به خاطر نازکی و ظرافت تو به همان شکل دچار آسیب شده است.
وزان‌کرانه هژبر خدا امام هدی
چو بسته دید به یاران زکنده راه‌گذر
هوش مصنوعی: و از آن سوی، هژبر خدا امام هدایت، وقتی که دید یارانش را در راهی که شروع کرده‌اند، از آنجا عبور می‌کند.
فرودکنده یکی ژرف رود بود روان
گذشته موجش از اوج نیلگون منظر
هوش مصنوعی: در دل یک رود عمیق، جریانی به راه افتاده که امواجش از ارتفاعات آبی زیبا عبور می‌کنند.
شکسته رهگذر سیل را یهود عنود
که تا ز آب نمایند دفع تند آذر
هوش مصنوعی: یک مسافر که در سیل گرفتار شده، با یهودی بدعهدی برخورد می‌کند که می‌خواهد از آب برای جلوگیری از آتش سوزی استفاده کند.
گرفت حلقهٔ در را به چنگ شیر خدای
ز در نمود مرآن ژرف‌کنده را معبر
هوش مصنوعی: شیر خدا در را به چنگ گرفت و راه ژرف‌کنده را نشان داد.
از آن سبب‌که در ازای در به قول درست
یکی به دست ز پهنای کنده بد کمتر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در ازای در به حقیقت، یکی از دست می‌رود و به همین دلیل از عرض چوبی که بریده شده، کمتر خواهد بود.
میان‌کنده به استاد مرتضی آونگ
گشاده روح امین زیر پای شه شهپر
هوش مصنوعی: در میان، کنده‌ای وجود دارد که به استاد مرتضی مربوط می‌شود و روح امین در زیر پای شاه، به شکل بالی گشوده است.
شدند یثربیان پی سپر به نزد رسول
که هان نظاره نمادست ساقی‌کوثر
هوش مصنوعی: بومیان یثرب به نزد پیامبر آمده و می‌خواستند که به او نشان دهند که در انتظار جشنی هستند که با ظهور هدایتگر بزرگ، به نام «ساقی کوثر» همراه است.
رسول ‌گفت یکی پای او کنید به چشم
که هیچ‌گوش سراین را نمی‌کند باور
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود: یکی از شما پای او را به چشم بگذارید، زیرا هیچ‌کس با گوش خود این سخن را باور نمی‌کند.
چو از نورد بپرداخت شاه خیبرگیر
سوی محیط ‌گرایید بحر پهناور
هوش مصنوعی: وقتی که شاه خیبرگیر به پیروزی دست یافت، به سمت دریا رفت و به وسعت بی‌پایان آن نظر انداخت.
نبی چو ماه نو آغوش برگشود ز مهر
که تا سپهر وفا را چو جان‌کشد در بر
هوش مصنوعی: پیامبر مانند ماه نو است که با آغوشی گرم به استقبال مهر می‌آید تا وفاداری را مانند جان در آغوش گیرد و حفظ کند.
علی به صفحهٔ‌کافورگشت لولوبار
به مشک و غالیه آمیخت دان‌های دُرر
هوش مصنوعی: علی در کنار کافور، عطر خوش مشک و بوی دل‌انگیز غالیه را با هم ترکیب کرد و دانه‌های گرانبهایی مانند مروارید را به وجود آورد.
نبی سرودش کای آسمان عز و جلال
که هست ذات تو هستی‌کون را مصدر
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به آسمان با عظمت و جلالش اشاره می‌کند و از آن می‌خواهد که وجود او، که منبع و سرمنشأ هستی است، را بشناسد. او بر این نکته تأکید می‌کند که وجود خداوند، منبع اصلی تمامی هستی‌ها و موجودات است.
چرا ز قرب من آمیختی به ماه نجوم
چرا ز وصل من انگیختی ز جزغ غرر
هوش مصنوعی: چرا به زیبایی و پرتو ماه، رازهای ستارگان را مخلوط کردی؟ چرا از پیوند من، تو را به درخشش جواهرات تشویق کردی؟
نه روز چون‌که برآید نهان شود کوکب
نه مهر چون‌ که بتابد نهان شود اختر
هوش مصنوعی: نه خورشید در زمان طلوع خود پنهان می‌شود و نه ستاره‌ها وقتی می‌درخشند، ناپدید می‌شوند.
گشود لعل ‌گهربار مرتضی و سرود
که ای زبار خدا کاینات را سرور
هوش مصنوعی: زبان سخن گشوده شد و فردی با زیبایی و شکوهی خاص در وصف خدای یکتای عالم و مقام بلند او سرودی سر داد و از بزرگی و عظمت آفرینش سخن گفت.
نه‌ طرف‌ گلشن خرم شود ز اشک سحاب
نه صحن بستان رَیّان شود ز سعی مطر
هوش مصنوعی: نه باغی با باران شاداب می‌شود و نه گلدانی از تلاش باران سرسبز می‌گردد.
نه اشک ابر لآلی شود به‌کام صدف
نه آب جوی زمرد شود به شاخ شجر
هوش مصنوعی: نه اشک ابر می‌تواند به زیورآلات صدف تبدیل شود و نه آب جوی می‌تواند به زینت درخت تبدیل شود.
نه هرچه بیش ببارد سحاب در بستان
فزون شود فر نسرین و لاله و نستر
هوش مصنوعی: بارش باران در باغ همیشه باعث نمی‌شود که گل‌ها و گیاهان بیشتر و بهتر شکوفا شوند؛ بلکه گاهی بارش زیاد به ضرر آنها می‌رسد و باعث خراب شدن گیاهان می‌شود.
چو عشرتی‌ که دو چشم‌ گرسنه را ز طعام
شدند شاد ز فتح پدر شبیر و شبر
هوش مصنوعی: مثل شادی که به چشمان گرسنه‌ای پس از خوردن غذا می‌دهد، به همان اندازه شاداب و خوشحال از پیروزی پدرانم، شبیر و شبر هستم.
صباکه روحش شادان زیاد در جنت
صبا که جانش خرم بواد در محشر
هوش مصنوعی: در جنت، روحی شاداب و پرانرژی وجود دارد که جانش در روز رستاخیز خوشحال و سرسبز است.
به مخزنی‌ که خداوند نامه آن را نام
چنین فشانده درین داستان ز کلک گهر
هوش مصنوعی: به انباری که خداوند آن را با این نام در داستان معرفی کرده است، از قلمی گرانبها استفاده شده است.